صلاى صلابت
گذرى بر خطابه فاطمه زهرا(س) در مسجد پیامبر(ص) م. محلاتى
فقط ده روز از مصیبت عظماى ارتحال رسول اکرم(ص) گذشته بود. در این مدت کوتاه, حوادث بزرگى رخ داد که دختر پیامبر را براى اعتراض به مسجد کشاند و به خطابه اى آتشین وا داشت. براى تحلیل این خطابه, بستر تاریخى آن باید دقیقا ارزیابى گردد و سپس علل چهارگانه اش (فاعلى, مادى, صورى و غائى) مورد تإمل و کاوش قرار گیرد: ((شخصیت خطیب)), ((محتواى خطابه)), ((جملات و ترکیبات خطبه)) و ((غایت آن)). و چون چنین کارى از توان این قلم بیرون است, تنها بر گذرى در آن, و اشاراتى بدانها بسنده مى کند.
در این گذر, در چند موقف, به نظر نشسته و با شتاب عبور کرده ایم:
موقف نخست:
مدخل خطبه در حمد و ثناى الهى و مسوولیت مردم
موقف دوم:
در حکمت احکام و تبیین عقلانى شریعت
موقف سوم:
بررسى نهضت اسلامى در دو روند تکامل و انحطاط
موقف چهارم:
مظلومیت فاطمه(س) و غصب فدک.
و پیش از این گذر, در مقدمه, گزارشى از مصادر و منابع خطبه, زیبایى هنرى آن و فضاى ایراد خطابه, آمده است.
خطبه فاطمه زهرا(س) در مسجد النبى(ص), از ذخائر ارزشمندى است, که طى قرون متمادى در کتب حدیث و تاریخ حفظ شده است. انبوه بودن اسناد و مدارک این سخنرانى, بدان ((اعتبار قطعى)) بخشیده, و نقلهاى فراوان مورخان ـ آن هم از فرق و مذاهب مختلف ـ شک و تردید را از حریم آن دور ساخته است. برخى از مصادر قدیمى خطبه عبارت است از:
ـ بلاغات النسإ, از ابن ابى طاهر, م280.
ـ دلائل الامامه, از محمد بن جریر طبرى, م400.
ـ معانى الاخبار, از شیخ صدوق, م381.
ـ الاحتجاج, ابومنصور طبرسى, م588.
ـ تاریخ بغداد, خطیب بغدادى, م484.
ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, م655.
ـ کشف الغمه, فى معرفه الائمه اربلى, م689.
ـ الشافى, سید مرتضى, م436.
برخى از پژوهشگران, بیش از 60 مإخذ براى این خطبه, معرفى کرده اند.(1) این نقلهاى متوافر خود حکایت از اهمیت جدى خطبه در نزد عموم مورخان و محدثان دارد تا آنجا که غالبا نتوانسته اند از کنار آن با بى تفاوتى عبور نمایند.
علاوه بر این, شیعه از همان آغاز, در ((انتقال سینه به سینه)) این خطبه, جد و جهد داشت, تا آنجا که احمد بن ابى طاهر (متولد 204 هجرى قمرى), وقتى با زید بن على(2) در باره این خطبه سخن مى گوید, از او نقل مى کند که:
((من پیران آل ابوطالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مى کردند و به فرزندان خویش تعلیم مى دادند. بزرگان شیعه, پیوسته این خطبه را براى یکدیگر نقل, و به یکدیگر درس داده اند.))(3)
این اهتمام, از آن رو بود که شیعیان این خطبه را ((سند))ى بر حقانیت مرام خویش, و بهترین ((دلیل)) بر مظلومیت خاندان رسالت مى دانستند, لذا حفظ آن را, به مثابه حراست از حلقوم فریادگرى مى دانستند که دم به دم, آواى تولى و تبرى شیعه را تکرار مى کند.
تلاش و جدیتى که براى حفظ این سند به کار رفته, در باره هیچ یک از سخنان معصومین(ع) نقل نشده است; تا آنجا که علامه شرف الدین مى نویسد:
((پیوسته اهل بیت فرزندان خویش را به حفظ آن وا مى داشتند همان گونه که به حفظ قرآن وادار مى کردند)).(4)
زیبایى و آراستگى
خطبه فاطمه زهرا(س), در اوج زیبایى قرار دارد. بى شک این زیبایى و آراستگى, که آن را به صورت یک شاهکار هنرى درآورده است, در توجه بدان تإثیر فراوان داشته است, چرا که سخنان فصیح و بلیغ در میان عرب, برقآسا زبانزد همگان شده, و در صحیفه ها ثبت مى گردد.
آرایش لفظى و معنوى در کلام فاطمه, چندان خیره کننده و شگفتآور است, که برخى چنین خطابه پر شکوهى را از یک زن, آن هم در مقام طرح شکایت و تظلم, و بخصوص در برابر امیر قوم, بعید شمرده اند! عقاد مصرى در این باره مى نویسد:
((چنین کلامى را فوق بلاغت فاطمه نباید تلقى کرد. او در خانه اى پرورش یافته است که سخنان برترین بلیغان ـ پدرش ـ را مى شنید. سپس به خانه همسرش منتقل شده و سالها سخنان امامى را شنیده که همه بر بلاغت او اتفاق نظر دارند; از دوستان و دشمنانش. و قرآن را شنیده است که در نماز و دیگر اوقات, به ترتیل مى خواند. مردم در آن زمان از مشابهت گفتار, کلام و راه رفتن او با پدرش, سخن مى گفتند, و در میان آنها کسى بود که فاطمه را دوست نداشت و از سر میل و رغبت, در باره اش قضاوت نمى کرد. در العقد الفرید از عایشه نقل شده است: ((احدى از مردم را در شباهت به بیان و گفتار پیامبر(ص), مانند فاطمه ندیدم)).(5)
همان گونه که عقاد توجه داده است, فاطمه(س) در خانواده اى پرورش یافته, که در زیباگویى سرآمد بودند. همسر فاطمه وقتى لب به سخن مى گشود: ((بدنها مى لرزید, اشکها جارى شده, و دلها به طپش مى افتاد)).(6) و دخترش زینب چنین آراسته در برابر ابن زیاد سخن مى گوید:
((لقد قتلت کهلى, إبرت اهلى, قطعت فرعى, و اجتثثت اصلى, فان یشفک هذا فقد اشفیت)).(7)
و چنین بود که ابن زیاد را به اقرار و اعتراف نسبت به این بیان هنرى واداشت: ((او به سجع سخن مى گوید, پدرش نیز چنین بود)). ولى این بیان زیبا, آرایشى تصنعى نداشت و زینب(س) براى آراستگى کلام, خود را به تکلف نینداخته بود, بلکه این کلام موزون, شعله اى از آتشى بود که در سینه داشت و اینک از رخنه اى خود را نشان مى داد, لذا در پاسخ عبیداله فرمود:
((ان لى عن السجاعه لشغلا, و لکن صدرى نفث لما قلت)).(8)
در این خطبه دختر پیامبر, ((سجاعت)) و ((شجاعت)) یکدیگر را در آغوش گرفته اند, و ((استدلال قوى)) در قالب زیباترین عبارات, ارائه شده است. برخى از دانشمندان اسلامى, در این باره چنین گفته اند:
ـ سید محسن امین: این خطبه, خطبه اى بلند و گرانسنگ است که در اوج فصاحت و بلاغت و متانت و استدلال محکم و خلل ناپذیر قرار دارد.(9)
ـ اربلى, محدث بزرگ قرن هفتم: این خطبه, از دلپذیرترین خطبه هاست و از نظر بلاغت و رسائى, نوآوریهاى فراوان دارد, پرتویى از نور نبوت و شاخسارى از گلزار رسالت در آن به چشم مى خورد.(10)
ـ توفیق ابوعلم, از نویسندگان جدید مصر و از دانشمندان اهل سنت: زهرا, سخنانش مشتمل بر فقرات متناسب, و جمله هاى یکدست و عالى است. با نیروى گفتار خود بر دلها فرمانروایى مى کرد و با بیان استوار, جانها را در کمند جذبه خویش مى کشید. بیش از هر کس بر خزائن سرشار سخن, مالکیت داشت. به نیرومندى او در تکلم کس نبود, با نیکوترین روشهاى برگزیده, سخن مى گفت و سرعت انتقالش از همه افزونتر بود. همه این امتیازات در خطابه او خودنمایى دارد.(11)
فضاى خطابه
فاطمه(س) براى خطابه خویش چه فضایى را انتخاب کرده بود؟ در کجا سخن مى گفت؟ چه کسانى در مجلس او حضور داشتند؟
دختر پیامبر(ص), بهترین صحنه را براى ایراد این سخنرانى در نظر گرفته و مهیا ساخت. این نطق تاریخى براى استیضاح دولت حاکم, فضایى متناسب مى طلبید, فضایى که از جهت زمان, مکان, شرکت کنندگان, و دیگر زمینه هاى اجتماعى و روانى, بیشترین قابلیت را داشته, تا خطابه با برد بیشتر, و تإثیر عمیق تر, اثر جاودانه خود را به یادگار گذارد. به علاوه این خطابه باید در شرایطى ایراد شود, که با حضور چشمها و گوشهاى فراوان, نه امکان محو و نابودى آن در تاریخ وجود داشته باشد, و نه بتوان آن را با گذشت زمان تحریف و وارونه ساخت.
شرایط این خطابه, کاملا حساب شده و سنجیده, انتخاب شده است. مورخان این ویژگیها را ثبت کرده اند:
1ـ در مسجد:
فاطمه براى دادخواهى, به خانه شخصى خلیفه نمى رود. او جایى را انتخاب مى کند که ورودش براى هر کس آزاد باشد و اشخاص براى طرح مظلومیت خود, امنیت داشته باشند.
2ـ با یاران:
فاطمه در میان گروهى از افراد هماهنگ و همدل با خویش و در معیت گروهى از یاران و بستگانش به مسجد رو آورد: ((اقبلت فى لمه من حفدتها و نسإ قومها)).
این حرکت, حرکتى است در اعتراض به رژیم حاکم, از این رو باید با شکوه و اقتدار انجام گیرد تا در بین مردم, واکنش ایجاد کرده و تحرکى بیافریند, و حتى آنها را به دنبال خود, به سوى مسجد و اجتماع مسلمانان, بکشاند. در عین حال این حرکت, نمایشى از شور و احساس نیز بود, نمى بایست حرکتى عادى, همراه با آرامش و طمإنینه, به حساب آید. شتاب و سراسیمگى که در مشى حضرت, آشکار بود بگونه اى احساس نگرانى را به دیگران منتقل مى ساخت. حتى گفته اند که حضرت چنان حرکت مى کرد که پایین لباس خویش را زیر پا مى گرفت: ((تطإ ذیولها)). حرکتى که سکوت و سکون را مى شکند و فورى و فوتى بودن پیام را مى رساند.
3ـ در اجتماع:
زمان حضور در مسجد, هنگامه اجتماع مسلمین بود. نه تنها خلیفه در مسجد است, بلکه گروه زیادى از انصار و مهاجر و مسلمانان دیگر, در آن زمان, در مسجد حاضر بودند:
((و هو فى حشد من المهاجرین و الانصار و غیرهم))
مسإله یک دعواى خصوصى, نیست. فاطمه(س) مى خواهد همه مسلمانان در این دادخواهى ((مشارکت)) کنند, و اگر جرإت و جسارت ((طرح دعوى)) را ندارند, حداقل به عنوان حاضران در محکمه, ظالم و مظلوم را ((بشناسند)), و از سیر وقایع باخبر شوند. و بدانند چه کسانى و با چه صلاحیتهایى, زمام امور را به دست گرفته اند.
4ـ از پس پرده:
با حضور فاطمه(س) و همراهانش, پرده اى بین آنان و مردان نصب گردید. این پرده, نه فقط براى حفظ عفاف است, که حضرت خمار بر سر پیچیده و روپوش بر تن نموده بود ـ لاثت خمارها على رإسها و اشتملت بجلبابها ـ بلکه این پرده, جلوه اى از متانت و وقار بود. به علاوه که ((حریم)) براى حضرت ایجاد مى کرد, خطیب را در جایگاه مخصوص قرار مى داد, و ابهت ویژه اى بر آن مجالس حاکم مى نمود.
5ـ با اشک:
سخنرانى حضرت, پیش از بیان و استدلال, و حتى قبل از خطبه, با ((آهى جانسوز)) آغاز مى گردد. ناله اى که با خود, هزاران غصه را از سینه اى گداخته, به انسانهاى بى درد منتقل مى سازد.
این ناله با جانهاى سرد آنان چه کرد؟ نوشته اند که: ((إنت انه اجهش القوم لها بالبکإ فارتج المجلس)). یعنى گریه چنان حاضران را گرفت که از فرط ناراحتى, نه فقط ناله سر دادند, بلکه همچون داغدیدگان و مصیب زدگان, به این سو و آن سو مى افتادند, و تعادل خود را از دست داده بودند. فوران احساسات, و جوشش خشمها, مجلس را در التهاب قرار داد.
با آرامش مجلس, آنگاه که فکر و دل حاضران, یکپارچه به قبضه خطیب درآمده بود, فاطمه(س), لب به سخن گشود.
(1) مدخل خطبه
اصول و مبانى اعتقادى, مانند توحید و نبوت در مدخل و آغاز خطبه قرار گرفته است. و در ضمن حمد و ثناى الهى, به نکات دقیق عقلى اشاره و در لابه لاى آن ظرایف لطیف معرفتى گنجانده شده است, از قبیل اینکه: ((اخلاص تإویل توحید است)).(12)
یعنى بازگشت توحید در جان آدمى به اخلاص است, و ((اخلاص)) حقیقت توحید را در انسان به نمایش مى گذارد, زیرا اگر نفى الوهیت و ربوبیت غیر حق, در جان انسان ریشه کند, عزت و عظمت همه بتها در نزد او در هم شکسته مى شود, و از اعماق جان, تا سراسر اعضإ و جوارحش, تنها به سوى قبله حقیقى متوجه مى گردد. هیچ کس و هیچ چیز, جز او نمى بیند و دلش یکپارچه کانون عشق و معرفت الهى مى شود.
این بیان ((فاطمى)) در ارتباط ((توحید)) و ((اخلاص)) ممکن است به حقیقت دیگرى نیز اشاره داشته باشد. همان حقیقتى که در کلام ((علوى)) بدان تصریح شده است
((و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه))(13)
که در این صورت, به بیان صدرالمتإلهین:
((کمال توحید حق, به ((توحید وجود)) است که در قبال وجود نامتناهى حق تعالى, هیچ چیز دیگر, خواه ذات و خواه وصف, موجود نخواهد بود. چرا که اگر در قبال واجب, چیزى یافت شود, قهرا واجب نسبت به آن متناهى و محدود بوده و فاقد آن خواهد بود. و چنین امرى, با بساطت حق و عدم تناهى او ناسازگار است.))(14)
این تفسیر از کلام حضرت فاطمه(س), با تعبیر ((تإویل)) که در خطبه آن حضرت ذکر شده است, قوت مى یابد; زیرا سخن حضرت پیرامون ((ثمره و نتیجه)) توحید نیست(15), تا از ((اخلاص در عمل))(16) بدین عنوان نام برده شود. بلکه حضرت, پرده, از ((لا اله الا الله)) برگرفته است تا نشان دهد که این شعار, از چه حقیقتى خبر داده و به چه واقعیتى بازگشت مى کند, و این, همان ((تإویل)) است.(17)
به علاوه, ((لا اله الا الله)) خود ((کلمه الاخلاص)) است: ((کلمه الاخلاص فانها الفطره))(18), از این رو نیازى نیست که در جستجوى اخلاص, از توحید تنزل نموده و سراغ آن را در موحد بگیریم. مگر محتواى ((سوره توحید)) چه ارتباطى به ((عمل موحدان)) دارد که ((سوره الاخلاص)) نامیده شده است؟
با توجه بدین نکات, فاطمه زهرا(س), با این جمله کوتاه, به عالیترین مرحله معرفت حق ـ نفى غیر ـ اشاره نموده است.
پس از آن, حضرت در باب معرفت حق تعالى به مطالب دیگرى نیز تذکر داده, و از آن جمله دو اصل مهم ((محدودیت بشر در خداشناسى)) و ((آبشخور معرفت حق)) را تبیین نموده است. یکى از ابعاد محدودیت فکرى انسانها ((ناتوانى از دستیابى به کیفیت حق)) است: ((الممتنع عن الاوهام کیفیته))
برخى شارحان خطبه, این جمله حضرت را به شکل قضیه سالبه به انتفاع موضوع تفسیر کرده و گفته اند: ((خداوند در اوهام بشر نمى گنجد, چون کیفیت ندارد)).(19) در این تفسیر, بین دو معنى کیفیت, تفکیک روشنى صورت نگرفته است, و در نتیجه خلطى رخ داده است.
توضیح آنکه در معارف اسلامى, در باره ((کیفیت حق)) دو تعبیر وارد شده است:
تعبیر اول این است که: ((خداوند کیفیت ندارد)), زیرا کیفیت, همچون کمیت, زمان و مکان, از اختصاصات موجودات محدود مادى است و از عوارض جسم به حساب مىآید, لذا این احکام, ((مخلوق)) خداوندند و هرگز نمى توانند بر او حاکم بوده و او را محدود نمایند:
((انما الکیف للمکیف المخلوق المحدود))(20)
((الکیف مخلوق و الله لا یوصف بخلقه))(21)
تعبیر دوم معارف الهى این است که: عقل بشر از درک کیفیت حق, ناتوان است:
((لا تدرکه الاوهام کیف هو))(22)
((عجزت الاوهام عن کیفیتک)).(23)
در تعبیر اول, ((کیفیت)) از حق تعالى ((سلب)) مى شود, ولى در تعبیر دوم که کیفیت به معناى ((حقیقت)) است, ضمن اثبات, فراتر از درک بشر, قلمداد مى گردد. از این رو ((نفى اولى)) را, علت ((امتناع دوم)) قرار دادن, اشتباهى آشکار است.
در تعبیر اول, شناخت کیفیت هر شى, شناخت ((یکى از عوارض)) آن است, و در تعبیر دوم, پى بردن به کیفیت, دستیابى به ((کنه ذات)) او است. و با توجه به همین معناى دوم کیفیت ـ که مترادف با حقیقت است ـ خطاب به ((ولى الله الاعظم)) گفته مى شود:
((الاوهام عن معرفه ((کیفیتک)) عاجزه و الاذهان عن بلوغ ((حقیقتک)) قاصره))(24)
شبیه این دوگانگى در تفسیر ((ماهیت)) نیز وجود دارد.(25) و لذا نسبت به حق تعالى, به یک معنى ((جنبه سلبى)) به خود مى گیرد, و به معنى دیگر, براى حق ((اثبات)) مى شود و در نتیجه هم از حق, نفى, و هم بر او اطلاق مى گردد: ((الحق انیته ماهیته)).(26)
نتیجه آنکه در تفسیر این جمله از خطابه فاطمه زهرا(س), نباید سخن از ممکنات و ویژگیهاى آنان به میان آورد, که حق تعالى, منزه از احکام ممکنات, و از آن جمله ((کیفیت)) است, بلکه تفسیر جمله ((الممتنع من الاوهام کیفیته)) در خطبه آن حضرت, این گونه جملات از خطب توحیدى نهج البلاغه است:
((الذى لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن))(27)
((ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان کنه صفته))(28)
در بخش دیگرى از مدخل خطبه اشاراتى در باره آغاز نظام هستى, فلسفه آفرینش, و حکمت ثواب و عقاب وجود دارد که هر یک بر گنجهایى از معرفت و معادنى از حکمت رهنمون است.
پس از آن نوبت به بیان منزلت پیامبر خاتم مى رسد. فاطمه(س) قبل از آنکه از رتبه ((ملکى)) پیامبر(ص) سخنى به میان آورد که با وجودش ظلمتکده جاهلى, فروغ یافت و افکار و اندیشه هاى نابسامان انسانها هدایت شد, و پرده هاى ضخیم تحیر از دیدگان آنها کنار رفت, رازهایى از رتبه ((ملکوتى)) آن حضرت(ص) را بازگو مى کند تا آنها که رسول خدا(ص) را صرفا به عنوان بشرى خاکى شناخته اند و قضاوتهایش را بر مبناى حب و بغضهاى متعارف تفسیر مى کنند, از این اشتباه بزرگ بیرون آیند:
((اصطفاه قبل ان ابتعثه اذا الخلائق بالغیب مکنونه و بستر الاهاویل مصونه و بنهایه العدم مقرونه))
پیش از آنکه او را مبعوث کند, ((برگزیدش)), آنگاه که هستى در مخترن غیب مخفى و خلائق در پرده خفا هراسناک, و با انتهاى عدم, همنشینى داشتند.))
آیا فاطمه(س) در اینجا به اقتضاى فن خطابه, به مجازگویى پرداخته و از پیشینه اى براى رسول خدا(ص) سخن گفته, که ((واقعییت نداشته)) و در قالب ((ادعا)), جملاتى را ارائه کرده است؟ یعنى این جملات صرفا از ((وهم)) او نشإت گرفته, و ساخته ذهنیت او است؟ و آیا این ((انتخاب و گزینش)) قبل از خلقت اشیإ در کلام حضرت(س) بدان معنى است که ((خداوند ((مى دانسته)) است که در عالم طبیعت, میوه شیرینى به نام محمد, از این خاک و عالم ماده بروز مى کند و به حد اعلا از کمال مى رسد))؟(29)
برخى چنین پنداشته اند, و ((انتخاب)) الهى را به ((علم حق)) تفسیر کرده اند. (30) غافل از آنکه علم حق به موجودات قبل از ایجاد, اختصاص به پیامبر(ص) ندارد, و همه موجودات معلوم حق اند پس همه ((مصطفى))اند؟ محتواى چنین تفسیرى آن است که وجود آن حضرت(ص) نیز از عالم طبیعت آغاز مى شود و پیش از آن, در عوالم بالاتر, از وجود و حضور او خبرى نیست!!
غفلت دیگر در این تفسیر آن است که ((مکنون بودن خلائق در غیب)), به عنوان جمله اى خطابى و مجازى, تلقى شده, زیرا ((موجودات قبل از وجود, چیزى نیستند)); در حالى که قرآن, براى موجودات, قبل از وجود این جهانى, خزائنى در نزد حق, اثبات مى کند: ((و ان من شى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم))(31) و گاه در زبان اهل بیت(ع) از این وجود ملکوتى اشیإ, که در خفإ غیب, مستور است, به ((عالم اظله)) تعبیر مى شود. مثلا وقتى از امام باقر(ع) سوال شد که: در عالم اظله چگونه بودید؟[ اى شى کنتم فى الاظله], حضرت فرمود: ((فراروى حق, نورى بودیم, پیش از آنکه خلقش را بیافریند)).(32) این گونه روایات و نصوص دینى, هر دو غفلت آن تفسیر را نشان مى دهد.
بودم آن روز من از طایفه دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان(33)
مسوولیت مردم
با پایان یافتن مدخل سخنرانى, فاطمه(س) متوجه حاضران گردید تا فرازهایى از مسوولیت آنان را بازگو کند, لذا به صراحت آنان را مورد خطاب قرار داد: اى بندگان خدا ((انتم عبادالله)).
این فصل, با اشاراتى به رسالت اساسى مردم آغاز مى گردد. اولین هشدار دختر پیامبر به آنان این است که شما تکلیف و مسوولیت دارید. خود را فارغ از تعهد مپندارید, امر و نهى الهى به سراغ شما آمده, و حفظ و حراست از حلال و حرام خدا, با شماست: ((انتم ... نصب امره و نهیه)).
تصریح به این موضوع در این خطبه حماسى و سیاسى, از آن رو است که توده هاى بى خبر و آشفته خاطر, تنها چشم به سقیفه دوخته بودند, و گمان داشتند که به جز حرف شنوى از روسا و تسلیم در برابر زعما, نه کارى از آنان ساخته است, و نه تکلیفى متوجه آنهاست. حضرت مى خواهد این وهم را از ذهنیت عامه بزداید و خطاى آنها را آشکار گرداند, تا خیال نکنند که مسوولیت فقط متوجه کسانى است که جامعه را به دنبال خود مى کشانند, و مردم جز پیروى, وظیفه اى ندارند. آنها باید ((ببرند)) و اینها باید ((بروند))!
این هشدار توده ها را به مسوولیت مهمشان در شکل گیرى جریانات جامعه متوجه مى سازد و دو آفت بزرگ ((شخصیت زدگى)) و ((شخصیت زدایى)) را از روان آنها, پاک مى کند.
اصولا بارزترین مشخصه رهبرى استکبارى, ((شخصیت زدایى از مردم)) است که طبعا به پیدایش و ترویج ((روحیه شخصیت زدگى)) نیز مى انجامد. فلسفه این رویکرد آن است که مردم به مثابه ((ماده اولى و هیولى)), ((قابلیت صرف)) و ((پذیرش محض)) درآمده و براى قبول هر ((صورتى)) که از مافوق ریزش کند, آمادگى داشته باشند! و در برابر هیچ طرح یا اقدامى که از بالا ارائه و انجام مى گیرد, واکنشى از خود نشان ندهند. و کلا از ((استقلال فکر و اراده)) تهى باشند.(34)
در حالى که رهبرى الهى, کار خود را از ((احیإ شخصیت انسانها)) و ((بیدارى عقل خفته)) آنهاا, آغاز مى کند: ((لیثیروا لهم دفائن العقول))(35), تا پس از آن, انسانها با آگاهى و شعور, خود, آرمانهاى بلند را تحقق بخشند: ((لیقوم الناس بالقسط)).(36)
با تسلط نظام استکبارى بر جامعه, مردم مستضعف, تنها در جهت ((پیروى جاهلانه و کورکورانه)) پرورش داده مى شوند و روحیه ((تسلیم بیشتر)) به آنها القا مى گردد. به آنان توصیه و تإکید مى شود که جز تبعیت وظیفه اى ندارید و خیر و شر امور, به شما ربطى ندارد. در قیامت نیز همین درک و بینش بر زبان آنها, بروز مى کند و توقع دارند همان طور که در دنیا در گوششان خوانده بودند; این تبعیت جاهلانه, مشکلاتشان را حل کرده و از گرداب هلاکت, نجاتشان دهد:
((فقال الضعفإ للذین استکبروا انا کنا لکم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شىء))(37)
((ناتوانان به پیشوایان مستکبر خود گویند: ما تابع شما بودیم, آیا از عذاب خداوند بر ما مى کاهید؟))
فاطمه(س), سخنان خود را با کنار زدن این پرده غفلت آغاز کرده که ((شما نگاهبانان امر و نهى خدایید)). و تا پایان سخنرانى, این خط بیدارى و هوشیارى ادامه مى یابد.
حضرت(س) در ادامه, به شکل آشکارتر و صریح ترى, موضوع مهم ((مشارکت مردم در رهبرى)) را مطرح مى سازند و به حاضران متذکر مى گردند که ((شما حاملان وحى و دین خدایید, امانت داران خداوندید, پیام رسانان بر همه امتهایید)):
((انتم ... حمله دینه و وحیه وامنإالله على انفسکم وبلغائه الى الامم))
عناوینى که در اینجا, فاطمه(س) براى مردم برشمرده است, کاملا با عناوین رهبران جامعه اسلامى, انطباق دارد. همان ویژگیهایى که خداوند براى پیشوایان حقیقى امت, برمى شمارد:
((هولإ حمله دینى و علمى و امنائى فى خلقى))(38)
از کنار هم نهادن این جملات که در ادعیه, زیارات و احادیث در باره امامان معصوم(ع) وارد شده, با آنچه را که دختر پیامبر به عموم مردم خطاب نمودند, این گونه استنباط مى شود که ((رهبرى اسلامى)) ماهیتى جمعى و مشارکت پذیر دارد. این هویت نه بدان معنى است که الزاما باید ((گروهى)) از اشخاص, زمام امور را به دست داشته باشند و حاکمیت یک جمع و گروه, خصلت ((مشارکت پذیرى)) را تإمین مى کند, چرا که عام بودن رهبرى, و مشارکت عموم در آن, از اینکه ((چه تعداد)) افراد در رإس هرم رهبرى قرار دارند, ناشى نمى شود. پرواضح است که حتى با همکارى یک گروه صد یا هزار نفره در اداره جامعه, باز هم, امکان ((رهبرى فردى)) وجود دارد.
رهبرى اسلامى, هنگامى شکل ((عام)) به خود مى گیرد که به صورت ((باز)) عمل کند و براى آحاد رعیت, امکان مشارکت اجتماعى فراهم بوده و هر کس بر اساس استعداد و توانایى خویش در اداره جامعه سهیم باشد. سیستم باز در این رهبرى چنان است که حضرت امیر(ع) در پاسخ به اعتراض مالک اشتر در نصب فرزندان عباس به فرمانروایى, فرمود: هر کس را لایق تر از آنها نشان دهى, به جاى ایشان نصب مى کنم.(39)
رسالت اصلى رهبرى جامعه, ((اقامه حق و عدل)) است, و این رسالت, مشارکت پذیر بوده, و بلکه ((بدون)) مشارکت, ((غیر عملى)) است زیرا زمامدار, نه در مرحله ((تشخیص حق)), و نه در مرحله ((اجرإ حق)) هرگز از فکر و اراده مردم نمى تواند بى نیاز باشد. این بیان ((علوى)) است که:
((از جمله حقهاى خدا بر بندگان, یکدیگر را به مقدار توان اندرز دادن است و در برپا داشتن حق میان خود یارى نمودن. و هیچ کس هر چند, قدر وى در حق بیشتر بود و فضیلت او در دین پیشتر, بى نیاز نیست که او را در گزاردن حق خدا یارى کنند. ))(40) پس اگر رهبر در ((شناخت راه)) و نیز در ((پیمودن آن)) مستغنى از مردم نیست, چاره اى جز آن نیست که حضور در رهبرى, ((همگانى)) باشد, و راههاى این حضور و همکارى, براى همگان باز نگه داشته شود. در این صورت, ((رهبر)) به عنوان ((فرد)) با ((رهبرى)) به عنوان ((جمع)) به یکدیگر پیوند خورده, و یکدیگر را در آغوش مى گیرند. از این رو, نه فرد بودن ((رهبر)), به معنى ((فردى بودن رهبرى)) است, و نه ((کثیر بودن مردم)) با ((واحد بودن رهبر)) ناسازگار است. در اینجا ((وحدت و کثرت)) هیچ گونه تضادى با یکدیگر ندارند, چون وحدت در رهبر است و کثرت در رهبرى.
(2)
حکمت احکام و تبیین عقلانى شریعت
پس از تبیین اصول و ((مبانى نظرى اسلام)), اینک نوبت بدان رسیده که دختر پیامبر, ((اصول و مبانى عملى)) مکتب را براى مردم تشریح کند.
حضرت با بیاناتى کوتاه و عمیق, فلسفه ایمان, نماز, زکات, حج, روزه, عدالت, امامت, جهاد, صبر, امر به معروف, احسان به والدین, صله رحم, قصاص, وفإ به نذر, رعایت حقوق در معاملات, حرمت شرب خمر, پرهیز از قذف, سرقت و شرک را اشاره نموده است.
این فهرست کوتاه, خود گویاى ((نگرش جامع)) به احکام اسلامى است, چرا که هر چند خطیب به ملاحظه محدودیتهاى مختلف, فرصت برشمردن همه احکام, و تبیین حکمت هر یک از آنها را ندارد, ولى با یک نگاه گسترده, و در یک انتخاب پسندیده, عالى ترین نمونه ها را ارائه مى دهد. در این نگاه, نه به عبادات اکتفا شده و نه به سیاسات. نه به مسائل اخلاقى بسنده شده و نه به مسائل اجتماعى. و در عین حال در این سبد گلچین شده از احکام, از هر نوع گل, نمونه اى یافت مى شود. این گونه تعلیمات فاطمى, مسلمانان را از یک بعدى نگریستن به احکام اسلامى, و به فراموشى سپردن بخشى از برنامه هاى مکتب, برحذر مى دارد.
در اینجا, دختر پیامبر, تنها به فهرست کردن رووس قوانین اسلامى, اکتفا نکرده, بلکه به حکمت و مصلحت هر یک نیز اشاره کرده است که:
اگر ((خلاصى از کبر)) و خودبزرگ بینى مى خواهید, ((نماز)).
و اگر استحکام و ((قوت دین)) را در جهان مى طلبید, ((حج)).
و اگر همدلى مردم و ((تإلیف قلوب)) را آرزو مى کنید, ((عدالت)).
و اگر ((عزت)) و سربلندى اسلام را در سر دارید, ((جهاد)).
و اگر به دنبال ((امنیت نفوس)) هستید, ((قصاص)).
و ...
با استفاده از این شیوه در تبیین و تحلیل احکام اسلامى, حکمت واجبات و محرمات به شکل کاملا زنده و ملموس مطرح مى گردد و در پى آن, توقع اطاعت و پیروى عادلانه, بجاست. لذا حضرت این گونه نتیجه گیرى کردند:
((فاتقوا الله حق تقاته)).
تفریع این ((انشإ)) بر آن ((اخبار))(41) مىآموزد که در هدایت و ایصال به مطلوب, از توجیه و تفسیر عقلانى باید کمک گرفت. و درک حکمت احکام و جستجو از فلسفه آنها را نباید آفت ((روح تعبد)) به حساب آورد. بلکه این آگاه سازى ((زمینه ساز)) اصلاح عملى, و پشتوانه اى براى ((اجراى قانون)) مى باشد.
اعتنا به این نکته, بخصوص در شرایطى که رشد عقلانى بشر, شتاب فراوان گرفته است, حائز اهمیت وافر است. بشر امروز, بیش از گذشته, تشنه این حکمتهاست و این سرچشمه هاى زلال, بهترین پاسخ به نسل سرگردانى است که سراپا او را به حیرت افکنده است. روسو مى نویسد:
((با آنکه عقاید دینى مرا کشیشى در صحنه قلبم نهاده است, ولى وقتى که در احکام اصول و فروع دین, خود را نیازمند به ((دلیل و برهان)) مى بینم, به سراغ شرایع و احکام و دستورات ((دین اسلام)) مى روم و حل مشکلات خود را در آن دین جستجو مى کنم.))
در عین حال فاطمه(س) با انتخاب و تبیین این موضوعات, که نکات بدیع و دقایق لطیفى را ارائه مى نماید, حاضران و مخاطبان را به مطلب دیگرى نیز متوجه مى سازد, و این سوال را اذهان ایجاد مى کند که:
فاطمه(س), براى تدریس فقه, و یا کشف نقاب از اسرار احکام به مسجد نیامده, چه اینکه خطابه اش به قصد موشکافى در معارف عمیق و آشکار کردن رموز آن نیست. پس در ذکر این مطالب صرفا علمى, چه هدفى را تعقیب مى کند و از بیان آنها چه سودى مى برد؟
اگر فاطمه(س), بازپس گیرى حق مغصوب خود را مد نظر دارد و فلسفه این خطبه در برابر خلیفه, چیزى جز این نیست, پس در پرداختن به این مباحث, چه حکمتى است؟ و مگر شاکى در شکایت نامه خود و مظلوم در ادعانامه خویش از طرح این مطالب, فایده اى مى برد؟ و بالاخره این بحثهاى عمیق نظرى, با محتواى دعوى, چه ارتباطى دارد؟
در پاسخ باید توجه داشت, که این اجتماع یک ((فرصت استثنایى)) در اختیار فاطمه(س) قرار داده بود. حضور عموم مهاجر و انصار به همراه رجال قدرت و حکومت در یک مجمع عمومى, براى این ((خطیب)), قابل تکرار نبود و حتى این بار هم از سر غفلت و بى تجربگى, به آن تن داده بودند. در این فرصت, علاوه بر طرح دعوى مربوط به فدک, برخى از حقایق مکتوم, باید آشکار گردد:
فاطمه(س) تا آن زمان گوهرى ناشناخته و پنهان در صدف بود. ((معرفت)) و کمالات دیگرش, در پس پرده عفاف, مستور مانده بود. بیانات وى که به گوش عموم رسیده باشد, اندک بود. زیرا, نه فقط فاطمه(س), بلکه قهرمان بى بدیل سخن, على بن ابى طالب(ع) هم در زمان پیامبر(ص) کمتر لب به کلام, مى گشودند اینک فرصتى براى ظهور و تجلى پیدا شده و روزنه اى از غیب به شهود گشوده گردیده است. این مجلس, دریچه اى بود که براى یک بار خورشید خود را از آن نمایان کرده بود. مستور بودن این نور, براى خفاشان خوشایند است ولى آیا ظلم بزرگى در حق شیفتگان حقیقت در طول تاریخ, به حساب نمىآید؟ چرا فاطمه(س) ناشناخته باقى ماند؟ و چرا بشریت از فیض وجود او محروم ماند؟(42)
به علاوه این علوم و معارف فاطمى, حاضران و آیندگان را براى داورى در باره اختلاف اهل بیت پیامبر با مدعیان خلافت وى, آگاهى مى بخشد و همه انسانهاى حق طلب و باانصاف در مقایسه این گونه خطابه ها با سخنرانیهاى مخالفان, به میزان دین شناسى آنان پى مى برند و در باره شایستگى شان براى رهبرى جامعه به قضاوت مى نشینند.
از نکات جالب توجه در این بخش, نگاه اجتماعى و دید جامعه شناسانه به قوانین اسلامى است. مثلا وقتى حضرت از ((عدل)) سخن به میان مىآورد, حکمت آن را ((همدلى مردم)) ذکر مى کند و این بدان معنى است که براى دستیابى به ((الفت اجتماعى)) با دو ویژگى ((نزدیکى قلوب)) و ((برادرى نفوس)) باید به سراغ ((عدل)) رفت, چرا که ((برادرى)) از ((برابرى)) برمى خیزد. مفهوم مخالف این سخن, آن است که نابرابریهاى اجتماعى که در شکل فاصله هاى شدید طبقاتى, خود را نشان مى دهد, از عوامل موثر کینه ورزى بین اقشار مختلف و درگیرى بین آنهاست و در جامعه نابرابر, برادریها قربانى مى شود:
فان الفقر ... داعیه للمقت: فقر دشمنى پدید آورد.(43)
پس در جامعه اى که اختلافات فاحش طبقاتى, عده اى را در پایین ترین درجات فقر, و عده اى دیگر را در بالاترین مراحل غنا قرار داده, سخن گفتن از ((اخوت)) و آرزوى ((همدلى و اتحاد)) داشتن, بیهوده است. در شرایطى که تبعیض, بر همه عرصه هاى معیشت و زندگى, سیطره یافته, و علائم آن نه فقط در چرخه اقتصاد, بلکه در تعلیم, تربیت, سیاست, ورزش و ... آشکار شده, و ثروتمندان, زمامداران حقیقى شده, تدبیر نهایى و نهانى همه امور را به کف دارند, از ((شعار وحدت)) کارى ساخته نیست. چنین شرایطى, خود زمینه ساز بروز خشونت و انتقام گیرى است که به فرموده امام على(ع): ((بیدادگرى, شمشیر را در میان آرد)):
((والحیف یدعو الى السیف)).(44)
شیخ محمد عبده در شرح این کلام گوید:
((حیف)) به معنى انحراف از عدل به ظلم است. و مقصود این است که ((بى عدالتى)), ستمدیدگان را به درگیرى و مقاومت فرامى خواند تا خویشتن را از زیر بار ظلم نجات دهند.(45)
برخى از راویان خطبه, این جمله را نیز از آن حضرت(س), نقل کرده اند: ((و عدل الحکام ایناسا للرعیه))
((خداوند عدالت و دادگرى را بر والیان و دولتمردان لازم نموده است تا در میان مردم همدلى پدید آید)).(46)
چنین تعبیراتى همچنین گویاى آن است که در جامعه اسلامى, ارج نهادن به شخصیت انسانها, و تکریم توده مردم, تا چه اندازه داراى اهمیت است. اصولا, ارج نهادن به خواست مردم و تلاش براى جلب رضایت آنها, از ویژگیهاى دولت اسلامى است. در حکومت اسلامى, رإى و نظر مردم ـ در غیر احکام الزامى خداوند ـ از عوامل تعیین کننده خط مشى حکومت است.
امام على(ع), مالک اشتر را در تصمیم گیریها و انتخاب راه حلها, به سه ملاک توجه مى دهد:
((باید از کارها, آن را بیشتر دوست بدارى که:
ـ نه از حق بگذرد و نه فرو ماند.
ـ عدالت را فراگیرتر بود
ـ و ((رعیت)) را ((دلپذیرتر)).(47)
بر این اساس, در فقه اسلامى آمده است که, با در نظر گرفتن شرایط حاکم و زمامدار, باید به ((پسند مردم)) نیز توجه کرد و خشنودى یا ناخشنودى مردم در تعیین حاکم موثر است.(48)
در باره بخش حکمت احکام از خطبه فاطمى, این نکته را هم ناگفته نگذاریم که تعبیرات موجز و عمیق دختر پیامبر در باره حکمت احکام, در نهج البلاغه نیز وارد شده است.(49) و این بدان معنى است که امیرالمومنین(ع) بخشى از خطبه حضرت زهرا(س) را اخذ نموده و با افزودن برخى جملات دیگر, آن را القإ نموده است.(50) و با توجه به این نکته, آشکار مى گردد که براى سخنان امام(ع) در کلام مخلوق, تنها دو مصدر وجود دارد: یکى بیانات پیامبر(ص), و دیگرى سخنان فاطمه(س).
(3)
انقلاب در وارونگى
فصل دیگرى از این خطابه آتشین, به بررسى روند انقلاب اسلامى, اختصاص دارد. این فصل بخصوص از آن رو که تحولات سیاسى پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) را آن هم در نزدیکترین زمان ـ فقط پس از ده روز ـ مورد نقد و اعتراض قرار مى دهد, و نیز در آغاز پیدایش فتنه, آینده هولناک آن را پیش بینى مى کند, از اهمیت خاصى برخوردار است.
در اینجا, حضرت(س) از اوضاع قبل از اسلام, شروع مى کند, زیرا اگر دوران بیست و سه ساله رسالت پیامبر اکرم(ص) به عنوان بستر اصلى نهضت اسلامى, قلمداد شود, آگاهى از دو دوره قبل و بعد از آن نیز براى شناخت مسیر و روند تحولات آن ضرورت دارد. از این رو, فاطمه(س) ابتدا اشاراتى به اوضاع آنان پیش ازبعثت دارد:
((شما بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار, و در دیده همگان بى مقدار. لقمه هر خورنده و شکار هر درنده و لگدکوب هر رونده. نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار, خوردنیتان پوست جانور و مردار, پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خود, شما را از خاک مذلت برداشت و سرتان را به اوج رفعت افراشت))(51)
ولى این عزت و رفعت چه کم قرار بود, و چه زودگذر! که با غروب خورشید رسالت, ناپدید گردید. حضرت زهرا زمانه خود را چنین مى شناساند:
الف) آشکار شدن نفاق و دورویى,
ب) بى مقدار شدن کالاى دین,
ج) به حرف آمدن منحرفان مدهوش,
د) به صحنه آمدن گمنامان فرومایه,
ه$) فتنه انگیزى قداره کشان.
در اینجا فاطمه(س), مصیبت را بسى فراتر از جفا در حق خویش و همسرش, مى داند. مظلومیت فاطمه(س) و على(ع), نمودى از یک زخم عمیق بر پیکر امت اسلامى است, و اگر این زخم جانکاه نبود, نه آن ستمدیدگى رخ مى نمود, و نه بدین حد گدازنده و غیر قابل تحمل بود.
فاطمه(س), در ارزیابى خود از ((جامعه پس از پیامبر)) به گذشته ((جریان حاکم)) بازمى گردد و سابقه آن را بازگو مى کند. البته بناى حاکمیت بر آن بود که گذشته ها به بوته فراموشى سپرده شود و از ((سوابق)) افراد ذکرى به میان نیاید, تا ((سوءسابقه)) آنها, ملاک ((بى لیاقتى))شان تلقى نشده و به رسواییشان نینجامد. اگر گذشته ها نادیده انگاشته مى شد, راه براى ورود تازه به دوران رسیدگان و فرصت طلبان, به صحنه سیاست و زعامت, هموارتر مى گردید. به علاوه حاکمیت, با نغمه ((همه صحابه عادلند))(52) براى تنزیه جریانات سیاسى و تطهیر سوءپیشینه افراد مختلف تلاش داشت, علاوه اینکه بدین وسیله جرإت نقد و اعتراض را از همه مى ربود.
در چنین شرایطى, فاطمه(س) نقاب از چهره ((عافیت طلبان)) دیروز و ((فریادگران)) امروز, برگرفته و نشان مى دهد که علم رهبرى را امروز کسانى در دست گرفته اند که دیروز از میدان جهاد مى گریختند. و آنان که دیروز پرچمدار بودند, امروز کنار زده شده اند:
((على شعله آتش مشرکان را با شمشیر خود خاموش مى کرد و شما در لحظات بحرانى از صحنه درگیرى مى گریختید!))
این گونه اشارات براى مهاجر و انصار, آنان را به صحنه جنگ احد بازمى گرداند, و خاطره فراریان از جنگ را در ذهنشان زنده مى کرد(53), و نیز خاطره فداکارى على(ع) را مجسم مى ساخت, شخصیتى که بر جهاد بى نظیرش این جمله موافق و مخالف گواه است: ((اکثر کشته شدگان مشرکان در احد, به دست على بن ابى طالب به هلاکت رسیدند)).(54)
به علاوه که مسندنشینان امروز, در مواقع حساس و سرنوشت ساز دیگرى مانند خیبر و حنین نیز, فرار را بر قرار ترجیح داده بودند.(55)
ابن ابى الحدید معتزلى, از استادش ابوجعفر اسکافى ـ که او نیز بر مذهب عامه است ـ نقل مى کند که:
((على, سرسخت ترین حامى پیامبر بود که با کمال قدرت و شجاعت از او حمایت مى کرد و ... ولى ابوبکر از همه مسلمانان کم توان تر بود, هرگز تیرى پرتاب نکرد و هیچگاه شمشیر نکشید و خونى نریخت.))(56)
فاطمه(س) در سخنرانى خود در پى تثبیت این حقایق و جاودانه سازى آنهاست. او براى نجات فضیلتهایى که به یغما مى رود, و ارزشهایى که در معرض غارت قرار گرفته, سخن مى گوید. از این رو باید ((تجسم فضائل)) و ((آئینه ارزشها)) را در مقابل دیدگان آنان قرار دهد. سخن گفتن فاطمه(س) از ((على)), تجلیل از همسر و یا پسرعمو نیست, بلکه او با زنده نگاهداشتن این شخصیت, در صدد آن است که سرچشمه فضیلتها را در دل تاریخ, جارى دارد تا سرزمینهاى تشنه حقیقت, پیوسته از او سیراب گردند.
از این رو به هر مناسبت, در این خطبه, از على(ع) سخنى به میان مىآید. وقتى فاطمه(س) از پیامبر خدا(ص), یاد مى کند, با اینکه ((نزدیک ترین نسبتها)) را در اختیار داشته و به زبان مىآورد: ((محمد ((پدر)) من است.)) ولى علاوه بر آن, نسبتى دیگر ذکر مى کند که واسطه آن ((على(ع))) است, و با این واسطه, خود را به پیامبر منسوب مى کند: ((فان تعرفوه تجدوه ... إخا بن عمى))
((اگر پیامبر را بشناسید, مى بینید که برادر پسرعموى من است))!
فاطمه(س), پس از آنکه, خود را با این جمله کوتاه و گویا معرفى کرد: ((انا فاطمه و ابى محمد)) چه نیازى به آن تعبیر ثقیل ـ برادر پسرعمو ـ دارد؟ آرى, فاطمه(س) براى معرفى خویش, به چیزى بیش از ((نام پدر)), نیاز ندارد, ولى ((معرفى على)) رسالت دیگر این خطبه است و تعبیر ((برادر پیامبر)), گویاى شخصیت ممتاز على بن ابیطالب است, زیرا ((برادرى)) بر مبناى ((شباهت و سنخیت)) انجام مى گرفت و آن روز که پیامبر(ص) بین مسلمانان پیمان برادرى بست, هر کس را با نظیر خود او, برادر کرد, مثلا ابوبکر را با عمر, طلحه را با زبیر, عثمان را با عبدالرحمن بن عوف, ابوذر را با مقداد و ... و از میان همه, على(ع) را براى برادرى با خویش برگزید.(57)
فاطمه(س) به استناد این ((پیوند اخوت)), منزلت والاى على(ع) را در میان صحابه, یادآور مى شد, و این تعبیر خود احتجاجى بود علیه مدعیان خلافت. چه اینکه امیرالمومنین(ع) نیز در مواقع گوناگون به این فضیلت, استناد مى جست. مثلا وقتى که حضرت را به اجبار نزد خلیفه مى برند تا از او بیعت بگیرند, شعارش این بود: ((من برادر پیامبرم))(58) چنان که پس از آن در یوم الشورى به حاضران فرمود: ((به خدا سوگندتان مى دهم در هنگام پیمان برادرى بین مسلمانان, آیا پیامبر هیچ کس, جز مرا براى اخوت خود انتخاب کرد؟))(59) عمار یاسر نیز با تکیه بر این عنوان, مسلمانان را به همراهى با على(ع) فرا مى خواند.(60)
اگر این تإکیدات و تصریحات در مواقع مختلف انجام نشده بود, چه بسا که این گونه بدیهیات تاریخ اسلام در جهت منافع قدرتهاى حاکم, نابود مى گردید.(61)
فاطمه(س), در بخش دیگرى, با انگشت نهادن بر همین فضیلت, مجاهدتهاى على(ع) را برمى شمارد:
((هر گاه مشرکان آتش فتنه برافروختند, پیامبر آن را خاموش ساخت, و هر گاه که گمراهى سر برداشته شاخ نشان مى داد یا مشرکى براى هجوم دهان مى گشود, ((برادرش)) را در حلقوم آنان مى انداخت, و على تا سر آنها را بر زمین نکوبیده و گوششان را زیر پا نمى گرفت, باز نمى گشت)).
این جملات, اشاره اى به کارنامه 23 ساله فداکارى على(ع) در رکاب پیامبر اسلام(ص) است. کارنامه اى که هیچ کس کوچکترین نقطه ضعف و سستى در آن نمى یابد.
پیامبر, پس از احد, به فاطمه فرمود: ((همسرت آنچه که مى توانست انجام داد, و خداوند با شمشیر او بزرگان قریش را نابود ساخت)). و عمر اقرار کرده بود که ((اگر شمشیر على نبود, عمود خیمه دین در هم شکسته بود.)) و عباس به خلیفه دوم گفت: ((على با شمشیر خود ما را به اسلام رهنمون ساخت)).(62)
فاطمه(س), پس از ذکر مجاهدتهاى على(ع), پرده از گذشته مدعیان برمى افکند, و عافیت طلبى آنان را برملا مى سازد:
((على در راه خدا سخت کوش و بر انجام دستورات الهى پر تلاش بود ... و شما در آن زمان به دنبال عیش و نوش خود بودید. در آسایش و راحتى به سر مى بردید, انتظار آسیب دیدن ما را داشتید, و در لحظات حساس و بحرانى عقب نشینى کرده, و از صحنه درگیرى مى گریختید.))
در این سخنان هر چند خطاب ((عام)) است, ولى مرجع ضمیرها همان گونه که آوردیم, آشکارا متوجه ((خواص)) است زیرا حضرت, عامه مردم را در این سخنرانى با سابقه اى روشن ستوده اند:
((شما به جنگاورى و سلحشورى شناخته شده اید
شما با سران شرک درافتادید و در این راه رنجها و سختیها تحمل کردید,
شما با اقوام مختلف مبارزه کرده و به جهاد با نابخردان ماجراجو برخاستید.
هر چه از شما مى خواستیم, اطاعت مى کردید.))
پس فاطمه(س), از یک سو, از جهاد و فداکارى ((عامه)) در صدر اسلام یاد مى کند و از آنان مى خواهد که در همان مسیر جد و جهد خود را ادامه داده, در دام خودپرستى و دنیاطلبى قرار نگیرند. و از سوى دیگر از راحت طلبى, فرصت طلبى و نفاق ((خواص)) در عصر پیامبر(ص) یاد مى کند تا فریاد ((وا اسلاما))ى آنها, عامه را فریب ندهد.
برخى به اشتباه, این اوصاف خواص را که مربوط قشر خاصى مى باشد, به توده مردم, نسبت داده اند.(63)
البته فاطمه(س) در پس پیش آمدن ((پس ماندگان)) و جلوافتادن ((عقب ماندگان)), فاجعه عمیق ترى را مى دید, و ماجراى سقیفه را تنها زنگى مى دانست که هشدار خطرهاى دیگر و عواقب وخیم تر را به صدا آورده است.
با اینکه فقط چند روزى از اجتماع سقیفه گذشته بود, و هنوز آتش این فتنه خود را از زیر خاکستر نشان نمى داد, فاطمه(س) در خطبه خود, دو نکته را آشکار ساخت; دو نکته اى که گستره و شمول این فتنه را هویدا مى کرد:
یکى آنکه ماجرا, ماجراى حذف على(ع) نیست. بلکه ماجراى انحرافى است که آغاز گردیده و ثمرات تلخ آن یکى پس از دیگرى, نمایان خواهد شد. با حذف على(ع), قربانى کردن فضیلتها رسمیت خواهد یافت. و رذل ترین افراد, زمام امور را در اختیار خواهند گرفت. یعنى کسى که مى گوید: با رفتن ابوبکر و عمر و عثمان, آوازه شان خاموش گردید, پس چرا نام محمد هر روز 5 بار بر مإذنه تکرار مى شود؟! بالاخره باید آن را ((دفن)) کرد!.(64) و کسانى آتش بیار معرکه خواهند بود که دیروز از سر نیرنگ و فریب, تظاهر به اسلام کرده بودند و هرگز بدان ایمان نداشتند. (65)
فاطمه(س) مى دید, که با سقیفه, همه چیز از دست خواهد رفت, و جز ((صورتى از نماز)) و ((رو به قبله ایستادن)) اثرى از دین باقى نخواهد ماند. به فرموده امام صادق(ع): ((و الله ما هم على شى مما جإ به رسول الله الا استقبال الکعبه فقط))(66)
فاطمه(س) در بیانات دیگرى ـ با عده اى از زنان مدینه ـ آشکارتر از این آینده تاریک خبر داده است:
((زمانه آبستن حوادثى است, در انتظار باشید تا فرزند او را ببینید. از آن, به جاى شیر, قدح قدح خون خواهید دوشید, آیندگان عواقب کار امروز را خواهند دید. آماده فتنه ها باشید و در انتظار شمشیر آهیخته که دمار از روزگارتان برآورد و شما را از بیخ و بن برکند. دریغ که دیده حقیقت بین ندارید.))
نکته دومى که در تحلیل فاطمه(س) از سقیفه, مطرح شده, این است که پیدایش این فتنه را فقط در جمع سقیفه نباید ردیابى کرد و تقصیر را فقط متوجه آن چند تن نباید دانست. این فتنه, علاوه بر آن گروه, ریشه در نقاط ضعف عامه داشت, همانها که مقهور و مرعوب یا مشوق صحنه گردانان انگشت شمار معرکه بودند, و از این جهت, عامه نیز استحقاق ملامت و مواخذه داشتند:
((قداره کشان به صدا درآمده و در صحنه فعالیت و تصمیم گیرى شما به تلاش و تحرک پرداختند, شیطان که احساس امنیت نمود, سر از لاک خود بیرون نموده, شما را فرا خواند و شما را ((آماده فرمانبرى)) از خویش یافت. همه چشم بدو دوختید و چون فرمان خیزش داد, دریافت که چقدر ((سبک سر, سست و بى اراده))اید. او تحریک کرد و شما از ((جا پریدید)), و حد خود را رعایت نکردید ... چندان صبر نکردید که شتر سرکش رام گردد. پس از روشن کردن فتنه, بلافاصله شعله اش را گسترانده, آتش را به همه جا سرایت دادید. فریاد شیطان گمراه را ((مى پذیرید)) تا درخشش دین را نابود کرده و سنتهاى پیامبر برگزیده را از بین ببرید ...))
اگر عامه مردم و توده مهاجر و انصار, در تشکیل سقیفه نقشى نداشته, و در روشن کردن این آتش سهیم نبودند, چرا که این خیمه نه بر ((رإى)) آنها بنا شده بود و نه با ((اقدام)) آنها شکل گرفته بود, پس چرا این گونه مورد عتاب قرار مى گیرند, و چرا زخم ملامت, سینه شان را این سان چاک چاک مى کند؟!
شکایت فاطمه(س), از آن رو بود که آن قوم, بى چون و چرا تسلیم طرح و برنامه گروهى اندک شدند و به این انحراف بزرگ تن داده و این بار گران را تحمل کردند.
این کاهلى و فتور عمومى, از سر آن بود که خود را براى مقابله, ضعیف و ناتوان مى دیدند و رإى و حزم لازم را در خود سراغ نداشتند.
این احساس, بجد جان آنها را قبضه کرده و نیرویشان را ربوده بود. فاطمه(س) با این خطابه مى خواست این شخصیت ((خفته)) را بیدار, و این ((هویت افتاده)) را به حرکت درآورد. فاطمه(س) مى خواست به آنها بفهماند که اگر بخواهید ((مى توانید)). او در تنهایى, براى شکستن این جو وحشت و ناامیدى پیشقدم شده بود تا با فریاد خود سکوت را فرارى دهد و اینک نوبت به آن رسیده بود که ((عامه)) خود را ((بیابند)) و با یافتن خویشتن, توانایى و قدرت خود را به کار گیرند.
فاطمه(س) با تعبیرات بلند و شخصیت والایى که از ((مردم)) ارائه مى دهد, جایگاه تإثیرگذار آنها را در سیر حوادث و چرخش امور نشان مى دهد, تا خود را دست کم نگیرند و ((مسوولیت)) را به بهانه ((ضعف و ناتوانى)) نادیده نیانگارند. اگر ((قدرت)) شرط ((تکلیف)) و زمینه ساز ((اقدام)) است, پس اى خلائق پرتوان چرا توان خود را فراموش کرده اید؟ فاطمه(س) خطاب به آنان فرمود:
((شما, بازوان دین و یاوران شریعت اید))
((شما پناهگاه اسلام و پشتیبان مکتبید))
((شما صاحبان ((عده)) و ((عده)) داراى ساز و برگ و توانید))
((شما از ادوات جنگ, سلاح و سپر چیزى کم ندارید))
((شما به دلاورى موصوف, و به خیر و صلاح معروفید))
((شما نخبگان و برگزیدگان الهى براى حمایت دین خدایید))
((شما یاران پیامبر و پشتیبانان امت اسلام اید))
((شما با سران شرک در افتادید و رنجها تحمل کردید))
((شما به معرکه نبرد با مشرکان شتافته و بر صف بى خردان یورش بردید))
پس مخاطبان فاطمه(س), نه از ((افتخارات دیروز)) چیزى کم دارند و نه براى ((افتخارآفرینى امروز)) دچار کمبوداند. از این رو از آنان چه انتظارى مى رود؟؟ توقع فاطمه(س) این بود:
((چرا حق مرا نمى گیرید؟ و از خود ضعف نشان مى دهید؟))
((چرا دیده به هم نهاده و ستمى را که به من روا مى دارند, مى پذیرید؟))
((شما بر آنچه که مى خواهم توانایید, و بر آنچه که دنبال مى کنم, نیرومند))
((چرا با آن همه زبانآورى و سخنورى, دم فرو بسته اید؟))
((چرا پس از حمایتهاى آشکار از ما, اینک آن را مخفى مى دارید؟ و ...))
این عقبگرد از صحنه ((حق گویى)) و ((حق گرایى)) که با تنها گذاردن ((تجسم ارزشها)) رخ نشان مى داد, نمودى از وارونگى انقلاب بود و فاطمه(س) در خطابه خود, نمودهاى دیگر آن را نیز بیان نمود:
((در رفاه و خوشگذرانى غرق شده اید,
به امن و خوشى دل بسته اید.))(67)
(4)
فدک
بخشى از این سخنرانى, به طرح مسإله فدک اختصاص یافته است:
((چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد, نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! مى پندارید ما میراثى نداریم؟! در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختى این جراحت پایداریم. مگر به روش جاهلیت مى گرایید و راه گمراهى مى پیمایید ... اى مهاجران! این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى؟ این چه بدعتى است در دین مى گذارى ...))
در برخى از نقلهاى دیگر خطبه, این جملات را نیز آورده اند:
((اینک مى پندارید که ما ارث نداریم, آیا به دنبال حکم جاهلیت اید؟ و چه کسى برتر از خداوند حکم مى کند در نزد آنان که اهل یقین اند, آیا شما نمى دانید؟!
آرى همچون روز روشن, برایتان هویداست که من دختر پیامبرم.
اى مسلمانان, آیا ه ربودن ارثم, تن دهم ...
آیا به عمد, کتاب خدا را رها کرده و پشت سر انداخته اید؟ چرا که خداوند مى گوید: ((سلیمان از داود ارث برد)), و آنجا که از یحیى سخن به میان آورده, مى فرماید: زکریا گفت: خدایا به من ولى و جانشینى ببخش که از من و آل یعقوب ارث برد)) و خداوند فرموده است: ((خویشاوندان, بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر در کتاب خدا سزاوارترند)), ((خداوند سفارش مى کند شما را در باره فرزندانتان که براى پسر همانند سهم دو دختر است)) و ...
گمان دارید که من بهره اى نداشته و از پدرم ارث نمى برم و ما با هم نسبتى نداریم؟! آیا آیه ارث به ما اختصاص دارد و پدرم خارج از آن است؟ یا چون اهل دو ملت از یکدیگر ارث نمى برند مرا محروم کرده اید, مگر من و پدرم بر یک آیین نیستیم؟ ! و یا شما آگاهى تان نسبت به عام و خاص قرآن بیش از پدرم و پسرعمویم مى باشد؟))
استدلالهاى محکم و متقن فاطمه(س) و جحد و انکار دستگاه خلافت, که مسإله فدک را به یک نزاع جدى تبدیل کرده بود, در ظاهر شگفتآور مى نماید زیرا این پافشارى مصرانه حکایت از ((اهمیت فدک)) براى طرفین دارد در حالى که این مزرعه, نه براى خلیفه, تإثیر چندانى داشت زیرا با در اختیار داشتن منابع مالى فراوان, نیازهاى حکومت را تإمین مى کرد, و نه براى فاطمه(س) قطعه اى زمین, از ارزش بالایى برخوردار بود.
حقیقت این است که فدک یک ((نماد سیاسى)) بود, و این نماد از چنان اهمیتى برخوردار بود که چشم پوشى از آن را نه براى فاطمه(س), و نه براى خلیفه, ممکن نمى ساخت:
اما حکومت, با ربودن فدک در صدد آن بود که خاندان پیامبر(ص) را پس از ((محروم ساختن از ولایت)), در فشار اقتصادى و تنگناى مالى قرار دهد. تا بدین وسیله دست آنها براى فعالیت علیه دستگاه حکومت و یا جذب افراد به سوى خود, بسته باشد. مفضل بن عمر, از امام صادق(ع) نقل مى کند که:
((چون ابوبکر قدرت را به دست گرفت, عمر بدو گفت: مردم بنده دنیایند و به چیزى جز منافع آن دل نمى بندند, لذا خمس, فى و فدک را در اختیار على و خانواده اش, مگذار. در این صورت طرفدارانش او را رها کرده, و براى دستیابى به دنیا, به تو اقبال خواهند داشت. ابوبکر هم چنین کرد)).(68)
در ادامه همین سیاست بود که خلفاى بنى امیه و بنى عباس نیز حداقل امکانات مادى را در اختیار اهل بیت پیامبر(ص) قرار مى دادند. مإمون مى گوید یک بار پدرم 200 دینار براى موسى بن جعفر فرستاد. من به او اعتراض کردم که چرا براى برخى افراد مجهول الحال. 500 دینار قرار داده اى و براى این شخصیت ممتاز 200 دینار؟! هارون الرشید در پاسخم گفت: ((اگر به او هم چنین مبالغى بپردازم, چه بسا فردا با صدهزار شمشیر از شیعیانش در برابر من بایستد. دست تنگى این خانواده براى من و شما, آرامش بخش و کم خطرتر است.))(69)
از سوى دیگر غاصبان خلافت هر چند با غصب فدک, ضربات محکمى را پذیرا شدند, ولى هرگز حاضر به عقب نشینى از موضع خود نگردیدند, زیرا از پیروزى فاطمه(س) در این میدان, که به موفقیت او در صحنه هاى دیگر خواهد انجامید, سخت هراسناک بودند. و در حقیقت, قبول ادعاى فاطمه(س) را, نابودى خود مى دیدند.
ابن ابى الحدید, از على بن فارقى, یکى از اساتید بغداد, سوال کرد که: آیا فاطمه راست مى گفت؟: وى گفت: آرى. ابن ابى الحدید پرسید: پس چرا فدک را به او برنگرداندند؟, على بن فارقى جواب داد: ((اگر آن روز فدک را به او مى دادند, فردا خلافت شوهر خود را ادعا مى کرد, و خلیفه پاسخى نداشت, چون پذیرفته بود که دختر پیامبر راست مى گوید.))(70)
اما فاطمه(س), هر چند دل در گرو فدک نداده, ارزش اقتصادى فدک, برایش چندان اهمیتى نداشت, ولى در صدد آن بود که با اثبات ((غصب فدک توسط خلیفه)), حقایق بزرگترى را اثبات کند و به این بهانه, چهره واقعى حکومت را نشان داده و بى لیاقتى آنها را به اثبات رساند. برخى از نویسندگان در این باره گفته اند:
((فدک مزرعه کوچکى است, و اگر بزرگ هم بود, براى فاطمه کوچکتر از آن بود که بر سر آن به کشمکش بپردازد. اما فدک به عنوان نشانه اى از غصب و زور رژیم تازه برایش اهمیت یافته بود, با طرح مسإله مصادره فدک مى کوشید تا حکومت را محکم کند, تا اثبات کند که آنها در راه مصالح خویش چگونه حقایق را انکار مى کنند. مى خواست به افکار عمومى برساند که اینها که سنت رسول را شعار خلافت خویش ساخته اند, تا کجا به خاندان رسول ستم مى کنند. فدک براى فاطمه یک مسإله سیاسى شده بود, و وسیله مبارزه, و پافشارى فاطمه از این رو بود, نه به خاطر ارزش اقتصادى آن.))(71)
اگر چه فاطمه(س) با طرح این دعوى, به فدک دست نیافت, ولى در این مخاصمه بسیارى از ناگفته ها را بر زبان آورد, و چه بسیار حقایق که بدین وسیله کشف و ضبط گردید. مثلا شیخ سلیم, دانشمند بزرگ اهل سنت, وقتى نصوص فراوان ولایت و خلافت على(ع) را در نامه هاى مرحوم شرف الدین مى بیند, شگفت زده مى شود, و با تعجب از او مى پرسد: چرا پس از رحلت پیامبر, به این نصوص استناد نکردند؟ و شرف الدین در پاسخ به عنوان نمونه, بدین خطبه فاطمه زهرا, احتجاج مى کند و او را مجاب مى سازد.(72)
پس آنچه را که فاطمه(س) گفت, نه در تاریخ گم شد و نه فراموش گردید. اگر فاطمه(س) در برابر آن ظلمها, سکوت کرده و لب فرو مى بست, آیندگان را براى یافتن حقایق, در ابهام و تردید قرار مى داد. او گفت, تا با گفتن خود باطل رارسواوحق رانمایان سازد.
((فاطمه به بازگرداندن قدرت چندان امیدى ندارد و مى داند که حق على از دست رفته است, ولى باید با نظام حاکم مبارزه کند, اگر توانست آن را مغلوب سازد و اگر نتوانست, لااقل محکوم. اگر باطل را نمى توان ساقط کرد, مى توان ((رسوا ساخت)) و اگر حق را نمى توان استقرار بخشید, مى توان اثبات کرد, طرح نمود, به زمان شناساند, زنده نگاه داشت. لااقل ((مردم بدانند)) که آنچه بر سر کار است, ناحق است))(73)
فدک, یک مزرعه نبود, چه اینکه حدود آن را چاردیواریهایش مشخص نمى کرد. ((فدک)) رمزى از ((سرزمین دولت اسلامى)) بود, و لذا مرزهایش را مرزهاى مسلمانان تعیین مى کرد. چه اینکه وقتى هارون الرشید, از فرزند فاطمه(س) ـ موسى بن جعفر(ع) ـ خواست تا حدود فدک را مشخص نماید, حضرت فرمود: اگر حدودش را بگویم هرگز آن را بازپس نخواهى داد. ولى هارون اصرار ورزید و بالاخره امام فرمود: یک حدش سمرقند, و حد دیگرش عدن, و حد سوم آن آفریقا, و حد چهارمش خزر. هارون که سخت برآشفته شده بود, و رنگش از شدت عصبانیت, سیاه بود با تعجب گفت: پس براى ما چیزى باقى نمى ماند!(74)
دو پرسش
O این سخنرانى آتشین, بر آن دلهاى سرد و سنگ, چه تإثیرى گذارد؟ مخاطبان از آن چه بهره اى گرفتند و آیا نسبت به غاصبان از خود عکس العملى نشان دادند؟
تاریخ نویسان, به وضوح در این باره چیزى ذکر نکرده اند. تنها ابن ابى الحدید, از برخى اساتید خود نقل مى کند که انصار براى طرفدارى از على(ع) آماده شدند, ولى حضرت, از خوف فتنه, آنان را از اقدام نهى کرد.(75) اگر چنین نقلى مطابق واقع باشد, به یقین این طرفدارى, چندان ضعیف و اندک بوده, که با تکیه بر آن, کارى از پیش نمى رفت, و اقدام به اعتماد آن, چیزى جز ((قیام با دست بریده)) نبود.(76)
ولى فاطمه(س) در حالى به سخنرانى پرداخت, که امید از آنان بریده بود, و اگر در مسجد به دادخواهى زبان گشود با اطمینان از آن بود که از این قوم, قیامى سر نخواهد زد و خود پیشاپیش اعلام کرده بود:
((آگاه باشید آنچه را در اینجا باید بگویم, گفتم, مى دانم از ما حمایت نخواهید کرد. بى اعتنایى به حق, با خمیره جانتان آمیخته شده و سراسر وجودتان را فرا گرفته است.))
و در ادامه فرمود:
((این سخنان جوشش درون و تراوش اندوه آن است که بدان آه سینه ام را بر شما آشکار کردم)) ولى آیا این بدان معنى است ـ چنانچه برخى گفته اند ـ که کاسه صبر حضرت لبریز شده بود, و چون تاب و توان را از دست داده, زبان به شکوه گشوده بود. و مانند یک انسان گرسنه یا تشنه, چاره اى جز برملا کردن رنج درونى نداشت؟(77) و یا این خشم و غضب را با گرسنگى و تشنگى سنجیدن, و آن را بر مقیاس اینها گرفتن, نارواست, چرا که آن, تجلى غضب الهى بود؟
غضب فاطمه(س) هر چند احساسات پرشور او را به همراه داشت و از سینه پردرد و رنج او خبر مى داد, ولى برخاسته از ((احساسات)) و ناشى از ((تإلمات روحى)) نبود. این گونه نبود که انبوه عقده ها او را به مرز انفجار رسانده و عنان زبان را از کف او ربوده باشد. فریاد فاطمه(س), همانند سکوت على(ع), از سر ((خردورزى)) بود, و ناله هایش از سرزمین اراده و آگاهى آن ((قلب الهى)) برمى خاست نه آنکه فروزان خشم و کینه اش باشد.
در انسانهاى تکامل یافته, ((طبیعت)), در بند و محکوم است نه حاکم. و لذا مهار حب و بغض, در اختیار او قرار ندارد. مگر امیرالمومنین(ع) به ابوذر نفرمود: تو ((براى خدا)), ((غضب)) کرده اى.(78) این گونه غضب در اولیاى الهى, هر چند پرخاشگرى زبانى و برافروختگى چهره را هم به دنبال دارد, ولى از یک درک والاى انسانى بر محور حق بینى و حق گرایى, زاییده مى شود. از این رو به نقل راویان شیعه و سنى, پیامبر(ص) به فاطمه(س) مى فرمود:
((خداوند با خشم تو خشمناک مى شود)).(79)
این تعبیرات را بر ارتباط تصنعى و مجازى نباید حمل کرد. بلکه این سخن پیامبر(ص), حکایت از یک پیوند واقعى میان کمالات فاطمه(س) و اوصاف حق تعالى دارد.
OO خلیفه در برابر این سخنرانى مهیج, چه پاسخى داشت, و چه عکس العملى از خود نشان داد؟
خلیفه, پس از نرمى سخن گفتن و قیافه حق بجانب گرفتن, به تهدید روى آورد, تا با ایجاد رعب و وحشت, از گرایش مردم به فاطمه(س) مانع شده و جلوى تإثیرات این کلام قوى و مستدل را بگیرد.
او پس از نماز جماعت, از مردم خواست که در مسجد بمانند, خود بر منبر رفته و گفت:
((اى مردم, این سر و صداها چیست؟ در زمان رسول خدا(ص) چنین آرزوها و خواهشهایى وجود نداشت ... او براى فتنه مردم را جمع, و مظلوم نمایى مى کند. بعد از آنکه پیر شده, تلاش مذبوحانه دارد و از زنها استمداد مى جوید ... تا با من درگیر نشده اید ساکت مى مانم. اى گروه انصار مطالبى از نادانان شما به من رسیده است, شما سزاوارترید که مطیع عهد رسول خدا باشید, بدانید آنکه سزاوار مجازات نیست, از دست و زبان من ایمن است))(80)
این برخورد خلیفه حکایت مى کند که در نظر وى اگر این سیل خروشان, مهار نشود و مردم را با خود به حرکت درآورد, دستگاه خلافت از بیخ و بن ریشه کن خواهد شد.
عباس محمود عقاد مصرى, از احساس و تحلیل خلیفه چنین گزارش مى دهد:
((ابوبکر مى نگریست که تا آشوب مسلمانان براى برهم زدن بیعتشان و بازپس گیرى خلافت چیزى باقى نمانده, زیرا سخط دختر پیامبر, مردم را برآشفته بود!))(81)
در چنین شرایطى, دم زدن از مظلومیت فاطمه(س), و سخن گفتن در حمایت او, پىآمدهاى سنگینى به همراه داشت. محترم ترین شخصیتهاى جامعه, بدین بهانه مورد آزار قرار گرفتند. ام سلمه, همسر والامقام رسول خدا(ص), با شنیدن تعبیرات اهانتآمیز نسبت به فاطمه(س), زبان به اعتراض گشود و گفت: ((آیا نسبت به فاطمه دختر پیامبر چنین گفته مى شود؟! او به خدا قسم حوریه اى بین انسانها, و جان آدمیان است, در دامان پاکان پرورش یافته و فرشتگان به همراه او بوده اند. زندگى اش پاکترین زندگى, و تربیتش عالى ترین تربیت است و ...)) ولى به جرم این ثناخوانى از فاطمه(س), ام سلمه را یک سال از جیره دولتى اش محروم نمودند!(82)
.1 پژوهندگان موسسه تحقیقاتى امیرالمومنین, نهج الحیاه, ص117.
.2 دکتر سید جعفر شهیدى, چنین مکالمه اى را بین احمد و زید بن على بن الحسین انکار کرده است, زیرا شهادت زید در سال 122 هجرى است, یعنى هشتاد و دو سال قبل از ولادت احمد! از این رو باید گفت در این نقل سهوى رخ داده است. (سید جعفر شهیدى, زندگى فاطمه زهرا, ص124) وى در ادامه اضافه کرده است که تا آنجا که تتبع کرده ام, تنها عالم رجالى معاصر آقاى شیخ محمدتقى شوشترى, این اشتباه را دریافته است.
قابل ذکر است که توجه به این اشتباه, پیش از آن نیز وجود داشته, مثلا سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج2, ص297) مى نویسد: ((و صاحب البلاغات لم یدرک زیدا فلا بد ان یکون حصل هنا سقط))
و احتمالا به تبع وى, سید عبدالرزاق مقرم نیز به این اشتباه تصریح کرده است (مجموعه مقالات الزهرا, ص358).
به علاوه این سند به شکل صحیح و بدون سقط در بحارالانوار مرحوم مجلسى دیده مى شود. در چاپ تبریز (1275هـ) از جلد مطاعن بحار, ((زید بن على بن الحسین بن زید بن على بن الحسین)) آمده است.
.3 احمد بن ابى طاهر, بلاغات النسإ, ص23.
.4 سید عبدالحسین شرف الدین, المراجعات, ص392, مراجعه104.
.5 عباس محمود العقاد, فاطمه الزهرإ و الفاطمیون, ص50.
.6 سید رضى, نهج البلاغه, ذیل خطبه الغرإ, شماره 82, فیض الاسلام.
.7 طبرى, تاریخ الامم و الملوک, ج7, ص372. آقاى دکتر شهیدى این گونه ترجمه کرده است:
((مهتر ما را کشتى, از خویشانم کسى نهشتى, نهال ما را شکستى, ریشه ما را از هم گسستى, اگر درمان تو این است, آرى چنین است.)) مقدمه نهج البلاغه با ترجمه سید جعفر شهیدى.
.8 شیخ مفید, ارشاد, ص120.
.9 سید محسن امین, اعیان الشیعه, ج2, ص295.
.10 اربلى, کشف الغمه, ج2, ص105.
.11 توفیق ابوعلم, فاطمه زهرا, ترجمه على اکبر صادقى, ص143.
.12 اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له کلمه جعل الاخلاص تإویلها.
.13 سید رضى, نهج البلاغه, خطبه اول.
.14 صدرالمتإلهین, الاسفار الاربعه, ج6, فصل چهارم.
.15 سید جعفر شهیدى در زندگى فاطمه زهرا ص126, بیان حضرت را چنین ترجمه نموده است: ((ترجمان این گواهى دوستى بىآلایش است)). ولى این ترجمه از آن رو که ((تإویل)) به ((ترجمان)) برگردان شده, و ((کلمه)) به ((گواهى و شهادت)) و نه به اصل توحید: ((لا اله الا الله)) ارجاع شده, و ((اخلاص)) به معنى ((دوستى بىآلایش)) آمده است, با متن کلام حضرت انطباق ندارد.
.16 حسینعلى منتظرى, شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا, ص39.
.17 نگاه کنید به تفسیر المیزان, جلد سوم, ص21 به بعد.
.18 سید رضى, نهج البلاغه, خطبه 110.
.19 حسینعلى منتظرى, همان, ص 41.
.20 محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج3, ص167.
.21 همان, ج17, ص273. و نیز این روایت: کیف الکیف فلایقال له کیف, و این الاین. هو منقطع الکیفوفیه و الاینونیه. همان, ج36, ص383.
.22 همان, ج3, ص167.
.23 همان, ج98, ص263.
.24 همان, ج100, ص 350.
.25 نگاه کنید به تعلیقه علامه طباطبایى بر اسفار, ج2, ص2.
.26 صدرالمتإلهین, الاسفار الاربعه, ج6, ص 48.
.27 سید رضى, نهج البلاغه, خطبه 1.
.28 سید رضى, نهج البلاغه, خطبه 195.
.29 حسینعلى منتظرى, شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا, ص55.
.30 همان, ص53.
.31 سوره حجر, آیه 21.
.32 محمدباقر مجلسى, همان, ج25, ص24. .33 حافظ.
.34 متفکر عالى قدر, شهید مطهرى, در بحث از لغزشگاههاى اندیشه, نکته سودمندى در این باره آورده اند: ((یکى از موجبات لغزش اندیشه, گرایش به شخصیتهاست. شخصیتهاى بزرگ تاریخى یا معاصر, از نظر عظمتى که در نفوس دارند, بر روى فکر و اندیشه و تصمیم و اراده دیگران اثر مى گذارند, و در حقیقت, هم فکر و هم اراده دیگران را تسخیر مى کنند. دیگران آنچنان مى اندیشند که آنها مى اندیشند و آنچنان تصمیم مى گیرند که آنها مى گیرند, دیگران در مقابل آنها استقلال فکر و اراده خود را از دست مى دهند. قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکرى مى کند و پیروى کورکورانه از اکابر و شخصیتها را موجب شقاوت ابدى مى داند.)) مرتضى مطهرى, مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى(مجموعه آثار 2), ص67.
.35 سیدرضى, نهج البلاغه, خطبه اول.
.36 سوره حدید, آیه 25.
.37 سوره ابراهیم, آیه 21.
.38 محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج5, ص244.
.39 همان, ج 42, ص :177 ((فإن علمت احلا هو خیر منهم فإتنى به)).
.40 سیدرضى, نهج البلاغه, ترجمه سیدجعفر شهیدى, خطبه 216.
.41 متفرع ساختن ((دستور به تقواى کامل)) بر آن رهنمودهاى همراه با حکمت.
.42 برخى از علماى سنى گفته اند که مجموع احادیث فاطمه(س) به ده تا هم نمى رسد و برخى دیگر تا هجده تا شمرده اند. نگاه کنید به ((الباسمه فى فضائل السیده فاطمه, از جلال الدین سیوطى, ص:136 ((جمیع ماروته فاطمه رضى الله عنها من الحدیث لا یبلغ عشره احادیث لتقدم وفاتها)).
.43 سیدرضى, نهج البلاغه, حکمت 319.
.44 همان, حکمت 476.
.45 محمد عبده, شرح نهج البلاغه, ج4, ص110.
.46 اربلى, کشف الغمه, ج2, ص110.
.47 سیدرضى, نهج البلاغه, نامه 53.
.48 شهید اول در ذیل قاعده 147 از ((القواعد و الفوائد)) موارد عزل حاکم را برمى شمارد و مى گوید: مورد سوم در جایى است که مردم نسبت به او بى میل بوده و مطیع دیگرى باشند. و البته لازم نیست که آن فرد دوم کامل تر باشد. بلکه اگر با واجد بودن شرایط, صلاحیت و شایستگى این سمت را داشته باشد, کافى است, زیرا نصب حاکم, براى رعایت مصلحت مردم است.
.49 سیدرضى, نهج البلاغه, کلمات قصار, شماره 251.
.50 نگاه کنید به ((مصادر نهج البلاغه و اسانیده)) از ((السید عبدالزهرإ الحسینى)) ج4, ص:194 ان هذا الفصل اخذه امیرالمومنین(ع) من خطبه فاطمه الزهرإ سلام الله علیها فى شإن فدک و اضاف الیه بعض الفقرات. و خطبه فاطمه معروفه بین الناس قبل الرضى و هى من محاسن الخطب و بدائعها.
.51 ترجمه از دکتر سیدجعفر شهیدى در کتاب زندگى فاطمه زهرا, ص130. در بخشهاى دیگرى از خطبه نیز این اقتباس صورت گرفته است.
.52 جعفر مرتضى العاملى, الصحیح من سیره النبى الاعظم, ج1, ص199.
.53 همان, ج6, ص180 تا 196. در فهرست گریختگان نام ابوبکر, عمر و عثمان دیده مى شود.
.54 شیخ مفید, ارشاد, ص54, قوشجى, شرح تجرید, ص486.
.55 جعفر مرتضى العاملى, همان, ج5, ص164.
.56 ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ج13, ص281.
.57 عبدالحسین امینى, الغدیر, ج3, ص112.
.58 همان, ص122 و 124.
.59 همان, ص122 و 124
.60 همان, ص122 و 124.
.61 نگاه کنید به الصحیح من سیره النبى الاعظم, ج3, ص61.
.62 محمدتقى تسترى, بهج الصباغه, ج4, ص11 و 12.
.63 حسینعلى منتظرى, شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا, ص114.
.64 ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ج5, ص129.
.65 امام على(ع) در باره مغیره ـ ضارب حضرت فاطمه(س) ـ فرمود: ((انما کان اسلامه لفجره و غدره بنفر من قومه فهرب فاتى النبى(ص) کالعائذ بالاسلام, و الله ما روى علیه منذ ادعى الاسلام خضوعا و لا خشوعا. نگاه کنید به قاموس الرجال تسترى, ج9, ص84.
.66 محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج68, ص91, و از حسن بصرى نقل شده که: لو خرج علیکم اصحاب رسول الله(ص) ما عرفوا منکم الا قبلتکم. اگر اصحاب پیامبر(ص) اینک زنده شده و سراغ شما آیند از شما چیزى جز قبله اتان را نمى شناسند. (جامع بیان العلم, 244/2) و عبداله بن زبیر مى گفت: کل سنن رسول الله(ص) قد غیرت حتى الصلاه, همه سنتهاى پیامبر(ص) حتى نماز نیز تغییر داده شده است. از مردم چیزى جز دادن اذان براى نماز نمى شناسم. (الام, شافعى, 208/1) و ابى سهیل از پدرش: ما اعرف شیئا مما ادرکت الناس علیه الا الندإ بالصلاه (موطإ, مالک, 93/1).
.67 گفتیم که فاطمه(س) در این خطبه از ((نسبت)) خود و على(ع) با پیامبر(ص) و ((قرابت)) با رسول خدا, سخن گفت: ((فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائکم و اخا ابن عمى دون رجالکم و لنعم المعزى الیه)). برخى شارحان این نسبت و پیوند را به ((قرابت معنوى)), ((تإویل)) کرده اند زیرا اگر نسبت ظاهرى و فامیلى منظور بود, ابوبکر و عمر هم با پیامبر نسبت داشتند و هر دوى آنها پدرزنهاى پیغمبر بودند)) (حسینعلى منتظرى, شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا, ص94).
براى نگارنده چنین تفسیرى غیر قابل فهم است زیرا چگونه ممکن است ((نسبت پدر و فرزندى)) و ((پسرعمویى)) را به غیر رابطه خویشاوندى معنى نمود! به علاوه چگونه مى توان آن را با ((نسبت پدر زن بودن)) قیاس, و نقض کرد! به علاوه احتجاج به ((قرابت)) در بسیارى از سخنان حضرت على(ع) دیده مى شود, که در آنها چنین تإویلى راه ندارد. مثلا حضرت با ارشاه به دو آیه از قرآن: ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله)) و ((ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه)) به دو ملاک خود را از دیگران شایسته تر مى داند: یکى ((قرابت)), و دیگرى ((اطاعت)): و کتاب الله یجمع لنا ما شذ عنا و هو قوله سبحانه: و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله و قوله تعالى: ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه ... فخن مره اولى بالقرابه و تاره اولى بالطاعه. (نامه 28 نهج) همچنین حضرت در پاسخ به فردى که وى را حریص بر خلافت خواند, به دو ملاک اشاره کردند: ((بل انتم و الله احرص و ابعد و انا ((اخص)) و ((اقرب)) یعنى شما حریص تر و از پیغمبر دورترید در حالى که من از نظر روحى و جسمى به او نزدیک ترم (خطبه 170). و نیز در بیان مقام ممتاز اهل بیت فرمود: موضع سره ... و فیهم الوصیه و الوراثه (خطبه 2). همچنین فرمود: ((واعجباه إتکون الخلافه بالصحابه و لا تکون بالصحابه و القرابه)) (نهج البلاغه, کلمات قصار, 190). البته دانشمندان در باره ماهیت این احتجاجها به بحث پرداخته اند. مثلا استاد بزرگوار شهید مطهرى, آن را از نوع ((جدل منطقى)) مى داند. (نگاه کنید به سیرى در نهج البلاغه,ص155).
.68 محمدتقى تسترى, بهج الصباغه, ج5, ص25.
.69 همان.
.70 ابن ابى الحدید, شرح بهج البلاغه, ج 16, ص284.
.71 على شریعتى, فاطمه, فاطمه است, ص169.
.72 سید عبدالحسین شرف الدین, المراجعات, ص392.
.73 على شریعتى, فاطمه فاطمه است, ص170.
.74 محمدتقى تسترى, بهج الصباغه, ج5, ص47.
.75 ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ج16, ص214.
.76 سیدرضى, نهج البلاغه, خطبه 3.
.77 حسینعلى منتظرى, شرح خطبه حضرت فاطمه زهرا, ص199.
.78 سیدرضى, نهج البلاغه, خطبه :130 یا اباذر انک غضبت لله.
.79 عزیزالله عطاردى, مسند فاطمه الزهرا, ص354.
.80 ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ج16, ص214.
.81 شیخ عباس محمود عقاد, فاطمه الزهرا و الفاطمیون, ص50.
.82 عباس قمى, بیت الاحزان, ص125.