قصههاى شما(108)
مریم بصیرى
گلى در آتش - عشق راستین - محبوبه رحمتى جامى - تربتجام
گورستان - طیبه حیدرزاده - هشترود
خیلى دور، خیلى نزدیک - نیاز - ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
محبوبه رحمتى جامى - تربتجام
دوست عزیز، براى نوشتن هر دو داستان زحمت زیادى کشیدهاید اما به دلیل عدم آشنایى با تکنیکهاى داستانى، در سادهترین شکل ممکن با توسل به مقدمهچینى و خاطرهگویى کارتان را پیش بردهاید.
در هر دو اثر شما قهرمان در شروع داستان از خودش مىگوید و اینکه چه سرنوشتى برایش رقم خورده است و بعد داستان آغاز مىشود. «گلى در آتش» موضوع خوبى دارد ولى حوادث آن غیر واقعى است و یا دستکم آنها را طورى پرداخت کردهاید که غیر واقعى به نظر مىرسد.
دخترى روستایى پس از مدتها به دانشگاهى راه پیدا مىکند و با مشکلاتى مواجه مىشود که تنها به مدد ذهن شما ساخته و پرداخته شده است. اول اینکه از هیچ خوابگاهى با منزل هیچ دانشجویى ثبت نام نکردهاى تماس نمىگیرند که بالاخره یک جاى خالى براى وى پیدا شده است و ... دوم اینکه چگونه یکى از بستگان بدجنس قهرمان مىتواند آن همه مدت از روستا به شهر بیاید و در دانشگاه پرسه بزند و از این دختر عکس و امضا بگیرد و کسى چیزى نفهمد و بعد آن عکسها را دستکارى کند و به خانواده دختر و همچنین خواستگار او بدهد تا وى را بدنام کند.
سوم اینکه چرا این فامیلِ مزاحمِ عاشق قبل از اینکه دختر به دانشگاه برود به خواستگارى وى نرفته است آن هم زمانى که مشکل خوابگاه وجود داشت و پدرِ دختر از ادامه تحصیل وى ممانعت مىکرد. چهارم اینکه حتى در صورت وقوع چنین اتفاقاتى چگونه دخترى که شما آن همه وى را فاضل و ادیب معرفى کردهاید، دست به خودکشى مىزند و عاقبت، زنده و سالم از میان آتشها بیرون مىآید و درس مىخواند و معلم مىشود و ... .
حُسن کار شما تنها در آن است که مىخواهید یک مسئله عقیدتى را در یک روستاى متعصب و دانشگاه با هم مقایسه کنید ولى نمىدانید حوادث را چه طورى کنار هم بچینید که غیر واقعى به نظر نرسند.
داستان بعدى شما نیز از مشکلاتى مشابه رنج مىبرد. دخترى درگیر یک دوستى خیابانى مىشود و ازدواج مىکند و سپس با جا زدن همسرش از این زندگى دروغین، طلاق گرفته و با یکى از بستگان دوست عاقلش ازدواج مىکند و خوشبخت مىشود.
مقدمهچینى در داستان بسیار کار اشتباهى است. شما باید با یکى از شیوههاى شروع داستان که دیالوگ، شخصیتپردازى و یا قرار گرفتن قهرمان در موقعیتى خاص است، اثرتان را شروع کنید نه اینکه آن همه اضافهگویى داشته باشید و قهرمان از بدبختىهاى خودش بگوید و بازى تقدیر با سرنوشتش و ... داستان درست باید از قلب حادثه شروع شود نه اینکه از کودکى تا جوانى قهرمان مرور شود و بعد که خواننده حوصلهاش سر رفت، تازه به سراغ مشکل اصلى رفت.
براى ذکر وقایع لازم گذشته لزومى ندارد که آنها را در شروع داستان پشت سر هم ردیف کنید، بلکه در مواقعى که لازم باشد باید به گذشته نگاهى داشته باشید و با یکى از شیوههاى روایت، زمان حال و گذشته را به هم ارتباط دهید و دوباره به زمان حال و وقوع ماجرا برگردید.
در واقع این طور مىتوان گفت که ذهنى خلاّق دارید ولى متأسفانه به خاطر دسترسى نداشتن به کتابهاى جدید داستانى، هنوز مثل پاورقىهاى ضعیف سالیان دور قلم مىزنید. امیدواریم با فراهم شدن امکانات مطالعه و آشنایى با شیوههاى فنى نگارش داستان، آثار بهترى برایمان ارسال کنید.
موفق باشید.
طیبه حیدرزاده - هشترود
خواهر عزیز، طى نامهاى عنوان کردهاید که اثرتان واقعى است و داستان دل شکسته مادرى که پسرش به خاطر جواب رد گرفتن از خانواده دختر مورد علاقهاش مرتکب قتل شده است و ... .
حوادثى از این دست در صفحه حوادث روزنامهها بسیار است و سوژهاى براى نویسندگان حادثهجو. اما وقتى شما از بطن حادثه به شخصیتها و وقایع نگاه مىکنید باید با حساسیت و دقت بیشترى از این حادثه، داستان مىنوشتید.
شروع اثرتان هر چند قوى نیست ولى شروعى خوب براى یک داستان است؛ شروعى رمزآلود و گنگ همراه با هجوم سایهها در قبرستانى متروک و پیرزنى که به دنبال گورى تکافتاده مىگردد و ... اما در ادامه اثر دیگر حتى به این میزان قدرت به خرج نداده و فقط روایتى از وقایع و چگونگى حادثه اصلى ارائه کردهاید.
به طور مسلم روستایى که ماجرا در آن اتفاق افتاده و همچنین اهالى آن مىتوانستند نقش بسیارى در پیشبرد این وقایع داشته باشند. از سویى دیگر لازم نیست که شما به عین واقعیت وفادار باشید و بخواهید همه چیز را مو به مو شرح دهید. داستان از وقایع و حوادث واقعى ایده مىگیرد و نویسنده داستان با توجه به خلاقیتش اشخاص و اتفاقات را کم و زیاد مىکند تا بتواند حتى پیامى اثرگذارتر از پیام حادثه اصلى به مخاطبانش ارائه دهد تا تلخى و یا شیرینى آن حادثه براى همیشه توسط مهارت نگارنده در ذهن خوانندگان ماندگار شود.
در هر حال با توجه به همین داستان به نظر مىرسد که استعداد خوبى در امر نویسندگى دارید و در صورت پرورش آن خواهید توانست به صف داستاننویسان جوان بپیوندید.
موفقیت همواره با شما باد.
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
برادر محترم، بر عکس همیشه این بار داستانهاى شما کاملاً حال و هواى دیگرى دارند و دورِ مسائل زنان و خانواده مىچرخند.
عنوان «خیلى دور، خیلى نزدیک» را با اینکه از یک فیلم سینمایى برداشتهاید، ولى براى داستانى که نوشتهاید بسیار مناسب است.
دخترى تحصیلکرده به جاى آنکه به سر کار برود و ازدواج کند، مجبور مىشود چندین سال از پدر و مادر پیر و بیمارش مراقبت کند و گویا تمام خستگىها و افسردگىهایش با دیدن برخى دوستان قدیم که او را براى این کار تحسین مىکنند، پایان مىگیرد و وى به زندگى امیدوار مىشود.
کسى که هشت سال از زندگىاش خانهنشین بوده و پشیمان از این کار، هرگز با شنیدن چندین جمله بد و خوب از دوستان و رقباى قدیمى از اینکه سر کار نمىرود و مراقب والدینش است، خوشحال و راضى نمىشود.
شاید اگر مشکل این دختر کوچکتر بود و یا اینکه هنوز چند ماهى از بسترى شدن والدینش نگذشته بود، باز هم مىشد گفت به آن زودى از افکار خودش پشیمان شود و قدر پدر و مادرش را بداند ولى واقعاً این دختر پس از هشت سال با شنیدن تحسینهاى کنایهآمیز دیگران، چه تحولى باید در درونش رخ بدهد که به زندگى فعلى خود دل ببندد؟
«نیاز» هم داستان کوتاه خوبى است ولى زن خیلى زود تصمیم مىگیرد. این زنِ داستان شما مجبور است از دو فرزند نوجوان و جوان خود مراقبت کند و اصلاً پول کارمندى کفاف زندگى او را نمىکند تا اینکه در اثر دعواى بین فرزندانش براى خوردن پیتزا و پول معلم خصوصى ناگهان تصمیم مىگیرد تحت فشار صاحبخانه، از ارباب رجوعى رشوه بگیرد تا پروندهاش زودتر به جریان بیفتد.
این زن به طور حتم مشکلات بزرگترى در طول چند سال بىهمسرى داشته و وقتى مىخواهد براى اولین بار دست به کار خلاف بزند باید واقعاً، هم تحت فشار باشد و هم محرکى که او را تشویق به این کار مىکند، بسیار قوى. البته در اثر شما فقر و تحریکات برادر این زن بهانههاى خوبى هستند اما آنقدر کافى نیستند که چنین زنى تصمیم بگیرد ناگهان با قبول رشوه مشکلات خانوادهاش را حل کند.
موفق باشید.