تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,374 |
تعداد مقالات | 34,185 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,851,825 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,614,719 |
باروری آموزشگاه علمی امام صادق(ع) در میان رنجها و محنتها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 148، فروردین 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 03 آذر 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
«بمناسبت 25 شوال سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)» باروری آموزشگاه علمی امام صادق(ع) در میان رنجها و محنتها بیست و پنجم شوال المکرم، مصادف است با سالگرد رحمت حضرت امام جعفر صادق(ع). فرا رسیدن این روز را که یکی از «ایام الحزن» اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است، به پیشگاه اقدس ولی الله الاعظم ارواحناه فداه، و تمام شیعیان و پیروان آن حضرت که افتخار انتساب به وجود مبارکش را دارند، تسلیم عرض مینمائیم. برخی تصور میکنند که امام صادق(ع) در دورانی زندگی میکرده است که مشکلات زیادی، فراروی حضرت نبوده و در امن و امان میزیسته و از تنگناهای هیئت حاکمه غاصب به دور بوده و خلاصه زندگی آن حضرت سوای زندگی دیگر امامان معصوم(ع) از یک بهروزی و خوش اقبالی دائمی برخوردار بوده است و از این رو است که آن همه روایت و حدیث از حضرتش منتشر شده و محضر درسش جایگاه زانو زدن بیش از دو هزار دانش جوی علوم آل محمد(ع) بوده است؛ حال آنکه امام صادق در هر دو دوران اموی و عباسی، مواجه با مشکلات زیادی بوده و در معرض خطرهای جدی قرار داشته است. دوران بهروزی و خوش اقبالی حضرت را میتوان در یک مدت نسبتا کوتاه تصور کرد. همان دورانی که حکومت اموی رو به فرتوتی و فرسودگی میرفت و دولت عباسی هنوز چندان رشد و نموی نکرده بود، حضرت تنها در این فرصت کوتاه بود که توانست آن دانشگاه بزرگ راـ که زبانزد خاص و عام بود ـ تشکیل دهد و بزرگترین آموزشگاه علوم اسلامی تاریخ را بارور نماید و پیشرفتهترین حرکت علمی و فکری را بنیان گذارد تا آنجا که امام راهبران و امامان مذاهب اربعه اهل سنت و بزرگان و پیشوایان آنان در محضر درسش حضور یافته و استفاده شایانی ببرند. ابن طلحه شافعی در کتاب مطالب السؤول خود چنین مینویسد: «برخی از پیشوایان و رهبران نامآور مذهبهای گوناگون از امام صادق(ع) نقل حدیث کرده و نزد ایشان دانش آموختند؛ مانند: یحیی بن سعید انصاری، ابن جریح، مالک بن انس، ثوری، ابن عیینه، ابوحنیفه، شعبه، ایوب سجستانی و دیگران. و تمام اینان استفاده از محضر امام را برای خود مایه افتخار و مباهات میدانستند و آن را عامل اعتبار و شهرت خویش قرار میدادند.».[1] ابوحنیفه خود همواره اعتراف میکرد که: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک شده بود». و مقصودش از دو سال، همان دو سالی است که در خدمت امام صادق(ع) بوده و از محضرش دروس دینی میآموخته است. بهر حال تنها چند سالی که نهایت و پایان دوران امویان و آغاز حکومت عباسیان بود، حضرت تا اندازهای آرامش بیشتری داشت و از فرصت استفاده کرده، بزرگترین دانشگاه علمی را به وجود آورد. پس از به هلاکت رسیدن سفاح، برادرش منصور به حکومت رسید. در این دوران بیشترنی فشارها و شکنجههای روحی بر حضرت وارد آمد. منصور آدمی زیرک وب سیار ظالم بود. او که میدیدند ستونهای حکومتش لرزان است و حرکتهای علویان را در گوشه و کنار کشور شاهد بود و ترس این داشت ک رهبران انقلاب اسلامی علوی یک باره اعلام کود تا علیه او کنند و خود به میدان بیایند. و از سوی دیگر دیده بود که لمای مدینه آشکارا فتوا میدادند که حکومت عباسیان نادرست است و باید حکومت را به دست علویان بسپرند، و از همه مهمتر؛ وحشت و هراس فوقالعادهای از وجود مبارک امام صادق(ع) داشت، لذا در پی این نبود که به هر نحو شده، علویان را سرکوب و امام را از جلوی راه خود برارد. از این روی، برای کوچکترین خیال و واهمهای از نابودی و متلاشی شدن حکومتش، بر حذر بود تا آنکه حکومت خویش را با شمشیر، سنگربندی کرد و مصونیت داد. او میان خود و خطرهای احتمالی، دیواری از اجساد پاره پاره شده بیگناهان کشید و در دریائی از خون علویان و ذراری زهرا«س»، شنا کرد تا قدرت را برای خویش مستحکم نماید. رحمت و رأفت از قلبش بیرون رفته و جائی در آن نداشت. هرگاه با منظرههائی رقتبار و حزن انگیز روبرو میشد، نه تنها خم به ابرو نمیآورد که از ریختن خون بیگناهان، لذت نیز میبرد. نمونهای از سنگدلی منصور هنگامی که میخواست به حج برود، با دختر عبدالله بن حسن ملاقات کرد. عبدالله بن حسن کسی بود که با بسیاری از علویان در زندان او بسر میبردند. دختر عبدالله خواست مهربانی او را نسبت به پدرش جلب کند، شادی به او تا اندازهای خوشرفتاری نماید، لذا پیش آمده چند بیت شعر خواند که ترجمه اشعار چنین است: «رحم کن بر کهنسالی درهم شکسته که در زندان تو با غل و زنجیر به سر میبرد. رحم و شفقت داشته باش نسبت به خردسالان بنی یزید که از فقدان تو یتیم شدند نه از فقد پدرشان! نسبتب ه ما رحم را پیشه کن و صله رحم نما چرا که جد ما و جد شما با هم خویشند و پسر عموی یکدیگرند». منصور عباسی در پاسخ گفت: خوب شد به یادم انداختی. آنها را فراموش کرده بودم! بروید پدرش را در سیاهچال زیرزمینی بیافکنید تا جان بسپارد!! نه عاطفه خویشاوندی در او تأثیر داشت و نه انسانیت شفقت نسبت به این دختر بچه بیچاره. بیگمان اگر ویرانههای بغداد، توان سخن گفتن داشتند؛ نخستین رازی را که فاش میکردند، جسدهای بیگناهانی بود که در لابلای آنها جای گرفته بود. بنابراین هر چند حضرت صادق(ع) در دوران سفاح، نسبتا در رفاه و آسایش به سر میبرد، زیرا اوضاع سیاسی زمان، سیاست سفاح را به مدارا و ملاطفت کشانده بود، ولی مشکلاتز مان منصور از زمانی بنیامیه هم دشوارتر و سختتر بود. منصور با زیرکی خاص خود، چنان امام را تحت مراقبت شدید قرار داده بود که از تمام رفت و آمدهای خانه امام کاملا آگاه بود با نگرانی توجه مردم را نسبت به امام نظاره میکرد و همواره خیالها و وسوسهها، افکارش را پریشان و آرامش را از قلبش میگرفت. در ذهن منصور، اندیشه قتل جعفر بن محمد(ع) استوار گشته بود، زیر میدانست صدها هزار نفر به امامت او معتقدند و پولهای خود را برای او میآوردند و با دیده عظمت به او مینگرند واگر حضرت دارای پول فراوانی باشد، چه بسا در یک اقدام فوری، حکومت را از دست منصور بگیرد و او را به دیار عدم بفرستد؛ از این روی کابوسها پی در پی، خواب راحت را از دیدگانش میربود و او را در هالهای از خشم و هراس قرار داده بود. یک بار خواستامام را آزمایش کند که دستاویزی برای بازخواست حضرت در آینده داشته باشد. ابن مهاجر را طلبید و به او گفت: «این پول را بگیر و به مدینه برو، با عبدالله بن حسن و جعفر بن محمد و خاندان آنها دیدار کن و به آنها بگو: من یکی از شیعیان خراسانی شما هستم و شیعیان این مبلغ را توسط من، برای شما فرستادهاند! و به هر یک، مقداری از این پول بپرداز و بگو: چون من فرستادهای بیش نیستم، لذا استدعا دارم نوشتهای به من بدهید که یارانتان در خراسان، مطمئن شوند من درآرودن پول خیانتی روا نداشتهام!! این مهاجر رهسپار مدینه شد. پس از بازگشت از مدینه، نزد منصور رفت. منصور از او پرسید: از مدینه چه خبر داری؟ پاسخ داد: با همه آنها ملاقات کردم و از همه قبض و رسیدن دریافت نمودم، جز جعفر بن محمد. منصور با تعجب پرسید: چطور؟ ابن مهاجر گفت: هنگامی که به دیدارش رفتم، مشغول نماز در مسجد پیامبر(ص) بود. پشت سر او نشستم و به خود گفتم: هر وقت حضرت خواست به منزل برود، برنامه را نسبت به او اجرا میکنم. او به سرعت نماز را تمام کرد و برخاست که به منزل برود ناگهان مرا دید؛ به من نگاه کرد فرمد: «ای مرد! از خدا بترس و اهل بیت پیامبر را فریب مده؛ چرا که آنها تازه از شر امویان رها شدهاند و همه نیازمندند». عرض کردم: چه میفرمائید؟ متوجه نشدم! فرمود: نزدیکتر بیا. کنار حضرت رفتم. امام آنچه میان من و تو گذشته بد، همه را با من در میان گذاشت، گویا او هم با ما بوده است. منصور گفت: ای فرزند مهاجر! از این خاندان کسی نیست جز اینکه هر یک در زمان خود، حدیث میگوید و حدیث گوی زمان ما، جعفر بن محمد است.[2] بهر حال بر منصور بسیار سخت میگذشت که از هر راهی میخواهد امام را فریب دهد، امام با احتیاط تمام نقشههایش را خنثی میکند. از آن سوی امام، در طول 10 سال که با منصور گذراند، محنتها و بلاهای زیادی را متحمل میشد و هماره در معرض خطر جدی بود. منصور میدانست که امام صادق، شخصیتی است که از آغاز طلوع پگاه انقلاب فرهنگی، مورد توجه وعلاقه فزون از حد مردم بود و دانشگاهش دارای حرکتی گسترده و فعالیتی بینظیر بود و انبوه دانش پژوهان بر گرد وجود حضرتش حلقه میزدند و از محضر درسش، کسب فیض میکرند. منصور از این شهرت و نامآوری، سخت میهراسید و بیم آن داشت که ناگهان، انقلابی از سوی علواین بر پا گردد و دانشمندانی که افتخار شاگردی امام صادق را دارند به علویان بپیوندند و دولت نوپایش را از ریشه بر کنند. اما امام صادق(ع) با دید تیز بینش و علم لدنیش، پردهها را میشکافت و ماورای رویدادهای آینده را میدید و به بسیاری از رازهای نهان پیش از آنکه رخ دهد، خبر میداد. ولی با اینحال، منصور که راهی جز کشتن امام در پیش نداشت و آسایش خود را در به شهادت رساندن آن حضر مییافت، سرانجام، پس از ده سال معاشرت با امام چنانکه برخی از تاریخنگاران نوشتهاند حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساند. ابو ایوم خوزی گوید: نیمه شب بود که منصور در پی من فرستاد. بر او وارد شدم در حالی که او را گریان میدیدم و در دستش نامهای و جلوی رویش شمعی روشن بود. وقتی بر او سلام کرد، نامه را به سوی من پرتاب کرد و گریه کنان!! گفت: این نامه محمد بن سلیمان است به ما خبر میدهد که جعفر بن محمد از دنیا رفته است! و سه بار آیه ترجیع را خواند و گفت: کیست مانند جعفر؟! و در همان حال به من گفت: بنویس. گفتم: چه بنویسم؟ گفت: بنویس به محمد بن سلیمان که اگر جعفر وصی خود را تعیین کرده است، بدون معطلی گردنش را بزند!! پاسخ از مدینه چنین آمد: امام صادق پنج نفر را تعیین کرده است: منصور!، محمد بن سلیمان، عبدالله، حمیده، و فرزندش موسی. منصور که از این دقت نظر امام سخت شگفت زده شده گفت: نمیشود همه اینها را به قتل رساند!! از این داستان معلوم میشود که گریه منصور اشک تمساحی پیش نبوده میخواسته است چنین وانمود کند که امام خود از دنیا رفته و کسی او را به قتل نرسانده است. ولی چه زود فراموش میکند و فورا دستور قتل وصی امام را نیز صادر مینماید. فرا رسیدن روز شهادت امام صادق(ع) را ـ یکبار دیگر ـ به جهان تشیع، بویژه مقام معظم رهبری و پیروان مخلص آن حضرت در کشور اسلامی ایران و سایر کشورهای مسلمان، تسلیم عرض میکنیم و امیدواریم، لیاقت انتساب به وجود مبارکش را داشته باشیم و خداوند توفیق پیروی از حضرتش را به ما عطا فرماید.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 72 |