تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,374 |
تعداد مقالات | 34,185 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,851,824 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,614,717 |
پرسش ها و پاسخ ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 148، فروردین 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 03 آذر 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
پرسشها و پاسخها تقیه و حدود آن حجة الاسلام والمسلمین سید مرتضی مهری سؤال: بعضی از نویسنگان، شیعه را متهم می کنند که به دلیل تقیه که یک از اصول پذیرفته شده مذهب شیعه است، حقایق مذهب خود را پنهان می کنند و بنابراین به آنچه اظهار می دارند اعتمادی نیست و نمیتوان مذهب واقعی آنان را براساس اظهارات آنها، ارزیابی کرد. شمار درمورد اینا ظهارات چه پاسخی دارید؟ (ا ـ یوسفی) پاسخ این تهمت اگر در زمان بعضی از ائمه(ع) گفته میشد، قابل توجیه بود، زیرا در آن زمان، شیعه جماعت قلیلی بودند که همیشه مورد تعقیب حاکمان ظالم و جائر بنیامیه و بنیعباس بودند ولی اکنون که میلیونها شیعه در جهان زندگی میکند و در کشور پهناور و قدرتمندی چون ایران؛ حاکمیت دارد وکتابهای فراوان از سوی علمای شیعه در طول تاریخ، حقایق مذهبی را بیان داشتهاند، دیگر این سخن حتی ارزش پاسخ گفتن هم ندارد! ولی برای روشن شدن مطلب لازم است تقیهای که در مذهب شیعه واجب است، مورد بررسی قرار گیرد. تقیه در قرآن تقیهای که واجب است، دو معنی دارد که هر دوی آنها در قرآن به آن سفارش شده است و اصلا اختصاص به شیعه ندارد و این که دیده یا شنیده میشود، آن را به شیعه اختصاص میدهند، به این دلیل است که در دورانهای حاکمیت جائرانه بنیامیه و بنیعباس، شیعه ناچار بود به تقیه عمل کند، در حالی که سایر مذاهب، آزاد بودند و موردی برای تقیه نداشتند وگرنه اصل تشریع تقیه ـ به معنایی که در مذهب شیعه واجب است ـ یک حکم اسلامی، بلکه یک حکم عقلائی است و هیچ کس نمیتواند آن را موردانتقاد قرار دهد. تقیه دو معنی دارد، یا به عبارت بهتر در دو مورد صدق میکند: 1- تقیه خوف 2- تقیه مداراتی تقیه خوف تقیه خوف در جایی است که انسان بر جان یا مال یا آبروی خود بترسد و برای حفظ آن، ناچار باشد گفتار یا رفتاری را انتخاب کند که دشمن را خوش آید و به او ضرری نزد. و همچنین در موردی که ضرر جانی ای مالی به کسی از افراد وابسته به او میرسد، بلکه در مورد حفظ جان حتی در مورد افراد دیگر که حفظ جان آنها لازم است ـ هم صدق میکند؛ یعنی: اگر انسان احساس کند که باب این یک مطلب خلاف واقع ـ از روی تقیه ـ جان یک مسلمان دیگر را نجات میدهد، لازم و واجب است اقدام نماید. واگر با راست گفتن جان کسی را به خطر بیاندازد، گناه بزرگی مرتکب شدهب لکه در قتل او شریک است. این امر، هیچ دلیل شرعی نیاز ندارد، بلکه یک امر عقلائی است و مبنای آن ملاحظه اهم و مهم است. هر انسان که به هر دلیل میان دو چیز مخیر شود که هر دو برای او ناخوش آیند یا مضر است، طبعا با یک محاسبه، آن قسمتی را انتخاب میکند که ضررش کمتر باشد، چه این تردید در اثر عوامل طبیعی باشد و چه در اثر فشار و ظلم شخص یا اشخاصی باشد. و چون گفتن یک مطلب خلاف واقع که خوش آیند دشمن است، گرچه بر انسان سخت باشد، ولی آسانتر از تحمل ضرر جانی و مالی و امثال آن است، طبعا انسان آن را ترجیح میدهد. این امر هرگز اختصاص به شیعه ندارد و همچنین اختصاص به شریعت اسلام هم ندارد. در قرآن کیم هم به این امر سفارش شده و گفتن کلمه کفر آمیز در چنین موردی، مجاز شمرده شده استکه البته اگر ضرر جانی باشد، نه تنها مجاز بلکه واجب است. خداوند در سوره آل عمران آیه 28 میفرماید: «لا یتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شیء الا ان تتقوا منهم تغیة...» ـ مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان، دوست و هم پیمان خود قرار دهند و اگر کسی چنین کند، رابطه خود را با خدا قطع کردهاست، مگر این که این کار از روی تقیه باشد... و در سوره نحل آیه 106 میفرماید: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم». ـ آنها که پس از ایمان، کافر شدند، مورد خشم خداوند قرار گرفته و عذابی گران در انتظار آنان است؛ نه آنها که تحتف شار و با اکراه سخنی گویند، در حالی که قلب آنان مطمئن وآرام است از ایمان به خدا، بلکه آنان سینه خود را برای پذیرش کفر گشودهاند. طبق روایات، این آه در مورد عمار بن یاسر نازل شده است که او و پدرش و مادرش، مورد شکنجه و آزار طاقتفرساد مشرکان قریش قرار گرفتند که ازآن شکنجه، پدر و مادر عمار، شهید شدند و عمار که آن صحنه را دید، با ترس و لرز، سخنی را که آنان میخواستند که تمجید از بتان بود بر زبان راند و او را رها کردند؛ او ترسان و لرزان خدمت حضرت رسول(ص) آمد و میپنداشت که با این خسن خشم خدا و رسول را مستوجب خواهد شد ولی آن حضرت اشک او را با دست مبارک خویش پاک کرد و فرمود: «اگر باز از تو چنین خواستند، آن چه را میخواهند بگو و نگران نباش». در این میان، آیه مذکور نازل شد. بهر حال این مسأله به هیچ وجه قابل شک و تردید نیست و آنچه شیعه را در طول تاریخ سراسر ظلم و جنایت خلفای بنیامیه و بنیعباس ناچار به تقیه میکرده است، حفظ جان خود و امامانخود بوده است. آنها از هر بهانهای استفاده میکردند و امامان را مورد شکنجه وآزار و توهین وحبس و قتل قرار میدادند و لذا آن رهبران معصوم، تقیه را از اصول ضروری شیعه در آن زمان دانستند و شیعه خود را به کتمان مذهب، از دشمنان بداندیش وخونخوار خویش امر نمودند. رؤسا و فقهای سایر مذاهب که چنین فشاری را از ظالمان ندیدهاند و هرگز مورد تعقیب قرار نداشتهاند(بجز موارد نادری برای بعضی از آراء که بعضی از خلفای نادان در آن حساسیت نشان میدادند؛ مانند قضیه خلق قرآن) بلکه اکثر آنها از سوی خلفای جور، مورد تأیید و کمک مادی و معنوی قرار داشتند و خلفا، مردم را به لزوم پیروی از آنها دستور دادهاند و از همین رو مذاهب اهل سنت منحصر در چهار فقیه است وگرنه هیچ دلیل و روایتی در این مورد نیامده است و فقهای عامه زیادند، ولی پیوری از حاکمیت موجب این انحصار شده است. طبیعی اس که آنها سخن از تقیه نرانند، زیرا موردی برای آن نبوده است. تقیه مداراتی مورد دوم، تقیه مداراتی است. و منظور از آن، این است که انسان به جهت ملاحظه بعضی شئون اجتماعی تصریح به ایدههای واقعی خود نکند، بلکه آن را در هالهای از احتیاط قرار دهد و الفاظی را به کار ببرد که عموم جامعه از آن متأثر نشوند. این امر نیز ـ به طور عموم ـ یک امر عقلائی است و تقریبا همه افراد بشر در موارد مختلف، رعایت آن را میکنند. رهبران سیاسی جهان هیچگاه مطالب خود را به طور صریح و زنندهای در رسانههای گروهی نمیگوند و هر کس لغزشی در این زمینه از خود نشان دهد او را یک سیاستمدار ضعیف مینامند. البته این امر تا حدودی لازم و صحیح است و یکاصل سیاسی و اجتماعی به حساب میآید ولی اگر به نحوی باشد که موجب کتمان حقایق یک ایده و مذهبی گردد که همگان به سوی آن خوانده میشوند، یک امر ناپسند و نکوهیده است. دقت کنید. اصل مدارات و رعایت شئون اجتماعی در گفتهها و نوشتهها، یک امر مطلوب و عقلائی است و اگر بخواهیم برای آن مثالهای قانع کننده بیاوریم، بهترین شاهد،تدرج در احکام است که خداوند آن را در مورد فرو فرستادن شریعت آسمانی رعایت فرموده است. چرا خداوند از ابتدا همه احکام را نفرستاده است و به تدریج شریعت را بر انسان لازم فرموده است؟ طبیعی است؛ هیچ دلیلی ندارد بجز مدارات. مردم تحمل این همه مسئولیت سنگین را ندارند. اگر از ابتدا آن مردمی که کاملا از قید و بند احکام شرع خود را آزاد میدیدند، یکباره مأمور به این همه احکام شریعت میشدند، کمتر کسی بود که آن را تحمل کند ولی به تدریج و طی 23 سال شریعت اسلام، فرو فرستاده شد، بلکه در طی سالهای بعد از رسالت هم احکامی به وسیله اوصیای حضرت رسول(ص) از آن علمی که نزد آنان به ودیعه گذاشته بود، اعلام شد و به همین دلیل هم روز نصب خلیفه حق، روز«اکمال دین» شناخته شد. و شاید همین مدارات استکه مانع تصریح به نام خلیفه حق است تا رشکها برانگیخته نشود و اصل اسلام را رها نکنند و شاید فتنه و آزمایش هم انگیزه دیگر باشد. و بدون شک همین مدارات موجب تردید حضرت رسول(ص) در ابلاغ رسمی امامت بود تا آیه: «یا ایها الذین الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس...». نازل شد. ـ ای فرستاده ما ابلاغ کن آنچه را از سوی خدا بر تو نازل شده است و اگر نکنی رسالت خود را به طور تمام و کمال ابلاغ نکردهای و از مردم هراس نداشته باش که خداوند تو را از کید آنان محفوظ خواهد داشت. حضرتش از چه کیدی در هراس بود؟ او که از کید مشرکان قریش در سب بتان و خدایان دروغین آنها نهراسید، چگونه از ابلاغ امامت میهراسد؟ این هراس چیزی نیست بجز رعایت حال مردم که مبادا رشک و دیگر انگیزهها آنها را از دین بازگرداند. علت مدارات امامان و همین مدارات است که امیرالمؤمنین(ع) را وامیدارد بیست و پنج سال خانه نشین شود. او که در طول دوران رسالت، شمشیر را در غلاف نکرد، اکنون به کشاورزی و کارهای شخصی روی آورده است. اگر حاکمیت را حق میدانست که طبعا وظیفه خود میدانست که همچنان در رأس مجاهدان باشد. پس معلوم میشود آن را حق نمیداند و به این امر هم تصریح فرموده است، ولی رعایت وحدت صف اسلامی و شئون جامعه منسجم اسلامی او را ناچار به سکوت کرده است. و اما سایر ائمه اهل بیت، هر دو نحو تقیه را عمل میکردند. در برابر طاغوتهای زمان که همانند فراعنه، مردم بیگناه را میکشتند و خود را به هیچ قانون و شریعتی، پای بند نمیانستند، علنا شراب میخوردند و قمار میکردند و منکرات و فحشا را ترویح مینمودند و از هیچ جنایات ابا نداشتند، تقیه خوف لازم بود. و در برابر مردم نادانی که از سوی فقیهان درباری اغفال شده بودند، تقیه مداراتی لازم بود. البته از هر فرصتی هم برای گفتن حق و رساندن آن به گوش مردم و اتمام حجت استفاده میکردند و هر کدام ـ به اقتضای زمان ـ به نحوی حقایق را میگفتند ولی نه به آن صراحت که وحدت صف جامعه مسلمین از هم پاشیده شود. طبق بعضی روایات، ائمه(ع) در بعضی موارد حتی از خود شیعه هم، تقیه میکردند و نمیتوانستند همه حقیقت را برهنه و آشکار در برابر هم شنوندهای بگویند. و این یک امر طبیعی است. بعضی از مسائل، طرح آن برای افراد عادی، بجز ایجاد شبهه و ماندن در آن نتیجهای ندارد. مثلا بعضی از افراد اگر از مسأله«قضا و قدر» و «جبر و اختیار» میپرسیدند، امام یک پاسخ اقناعی میفرمود و به او میگفت که بیش از این تو را یارای درک مطلب نیست واگر در این امر بش از این فرو روی، کافر میشوی؛ ولی با بعضی دیگر از راویان، واضح و صریح،مطلب را بیان میفرمودند که همان گفتهها، اکنون راهگشای مسأله است و هم اکنون عالمان غیر شعیه نیز پذیرفتهاند که سخن حق در این مسأله پیچیده، همین است، نه پنداشت اشاعره و معتزله. ولی از روی تعصب، مصدر این تفکر را بیان نمیکنند. بهر حال، تقیه مداراتی یک امر ضروری برای همه، به خصوص رهبران سیاسی و اجتماعی است. و هر رهبری ناچار است آن را رعایت کند و اختصاص به شیعه یا مسلمانان ندارد. امیرالمؤمنین(ع) نماز تراویح را که بدعت میدانست، منع نمود. مردم نادان شعار دادند که این سنت فلان است و آن حضرت ناچار شد به خاطر حفظ وحدت و انسجام صف مسلمین، آنها را به انجام آن بدعت اجازه دهد. این نیست مگر مدارات با مردم. حد و مرز تقیه ولی نکته مهم در مورد هر دو نوع تقیه، این است که هر دوی آنها محدود به حدی است و بطور مطلق مجاز نیست. مثلا تقیه از روی خوف، آنجا که اصل اسلام در خطر باشد و انسان احساس کند که با نگفتن سخن حق و کتمان یک امر، اصل دین در خطر است، نباید به خاطر حفظ جان یا مال خود، سخن حق را کتمان کند یا سخن ناحقی بگوید. محمد بن ابی عمیر از اصحاب امام کاظم(ع) بود. دوران خلافت هارون الرشید که از ستمکارترین و سنگدلترین خلفای بنیعباس بود، بسیار دوران سخت و مشکلی بر شیعه گذشت و سران ایشان از سوی دستگاه جبار و ستمگر، مورد تعقیب و آزار و شکنجه بودند. محمد بن ابی عمیر را جلادان خلافت میزدند که نام شخصیتهای شیعه ـ که علنا اظهار تشیع نمیکردند ـ را بازگوید و او امتناع میورزید. از خود او نقل شده است که یک بار در زیر تازیانههای طاقت فرسا مقاومتم را از دست دادم و گفتم: «رهایم کنید تا بگویم» یکی دیگر از یاران که در بند بود، فریاد برآورد که: «ابن ابی عمیر یاد بیاورید هنگامی را که در محضر خداوند باید پاسخگوی اعمال خویش باشی». این امر موجب شد که مقاوتم را باز یافتم و همچنان سکوت را اختیار کردم. امثال اینحادثه در همه دورانها و در همه نهضتها بوده و هست و خواهد بود. بنابراین کسانی که به بهانه تقیه با حاکمیت طاغوت، در دورانی که نضهت اسلامی در حال شکفته شدن بود، از در سازش درآمده و به طور علنی آن را تأیید میکردند، معلوم نیست در پیشگاه خداوند، عذر موجهی داشته باشند. و اما مدارات با مردم و حفظ وحدت صف مسلمین و انسجام جامعه اسلامی تا آنجا باید رعایت شود که موجب کتمان حقایق اساسی مذهب حق نگردد. شیعه طبق دستور ائمه(ع) در نمازهای جماعت سایر مسلمین و دیگر شعائر اسلامی، شرکت میکردند، بلکه گاهی متصدی امامت جماعت در میان آنان یا گفتن اذان و سایر شعارها در همان دوران ائمه(ع) میشدند. و هیچ گاه بدگوئی و لعن و شتم کسانی را که به عقیده ما به اهل بیت رسالت، ظلم کردهاند اگر مورد احترام سایر مسلمانان باشند، جایز نمیدانند و اصولا سب و شتم که مسألهای را حل نمیکند و کسی را هدایت نمینماید و نتیجهای جز تشفی ندارد، آن هم در برابر ضرری که از گسیختن رشته صف مسلمین وارد میشود بسیار ناچیز و بیارزش است. ولی با همه اینها نباید مدارات موجب شود که حقایق اساسی مذهب حق کتمان شود. آنچه لازم نیست گفته شود و مدارات و حفظ وحدت موجب صرف نظر از آن میشود، مطالب فرعی است که اهمیت چندانی ندارد و نادیده گرفتن آنها مانع اتمام حجت بر مردم نیست. همچنان که مراعات حال مردم در همه موارد نیز منحصرا در این گونه مسائل لازم و صحیح است و اما مسائل اساسی که اگر از مردم مخفی نگاه داشته شود، موجب گمراهی جامعه است، حرام و از بدترین گناهان است، و از مصادیق آیه شریفه حرمت کتمان حقایق دین است. «ان الذین یکتمون ما أنزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون...» (سوره بقره ـ آیه 159) ـ کسانی که حقایق روشن و هدایتگر دین را پس از بیان آن از سوی خداوند کتمان میکنند و مردم را از آن محروم میسازند، مورد لعنت خداوند و لعنت همه لعنت کنندگانند. گویا هر کس از هر جا، بر هر ستمگر و مستحق لعنتی، لعنت کند، همه لعنتها بر کسانی میرسد که حقایق دین را کتمان میکنند، زیرا همه ستمها و تجاوزها از گمراهیها است و منشأ همه آنها، کتمان حقایق است و جز این، آیات دیگری نیز در این زمینه آمده است. بهر حال کتمان حقایق به هیچ وجه مجاز نیست، مگر در شرایطی که کتمان آن به جایی از دین ضرر نزند و اعلام آن نفعی نداشته باشد و جان انسان در خطر باشد که همان موارد تقیه خوف است. بنابراین آنچه تصور میشود که تقیه شیعه، موجب کتمان حقایق این مذهب است، نادرست است و شاید منشأ این تصور ذهنیتی باشد که از تقیه ملاحده ـ که خود را اسماعیلی معرفی میکردند و به عنوان شاخهای از تشیع به حساب میآمدند ـ در اذهان این گونه افراد باقی مانده است. اسماعیلیان در یک برهه از زمان، تبدیل به یک حزب سیاسی نیرومندی شدند و با کتمان حقایق ایدههای خود، به عنوان تقیه، افراد زیادی را سر و سامان دادند و برای تسلط بر کشورهایی از قبیل ایران، شامف مصر و سایر کشورهای اسلامی، فعالیت سیاسی و نظامی و تروریستی شگفتانگیزی داشتند. در جامعه اسلامی آن روز، سنی و شیعه، آنها را ملاحده میگفتند و مردم مسلمان، معتقد بودند که اینان، منکر حقایق اسلاماند و افراد جوان و سادهلوح را فریب میدهند و واقعیت هم همین بود! اینان آیات قرآن را تأویل میکردند و قیامت را همان نهضت ملتهای دربند میدانستند!! ناصر خسرو که از داعیان آنها است، صریحا قیامت را در بعضی از اشعار خود انکار میکند. بهر حال تقیهای که آنها به کار میبردند، مبتنی بود بر کتمان واقعیت ایدههای خود تا بتوانند به نام مذهب و تشیع و خونخواهی اهل بیت(ع) در میان ساده اندیشان، نفوذ کنند وگرنه سران آنها ظاهراً به هیچ دین و مذهبی پایبند نبودند. ظاهرا درزیها بقایای همان تفکر را دارند و لذا گفته میشود تا چهل سالگی پیروان خود ا کاملا از اصول و اعتقادات مذهب خود آگاه نمیسازند و معقتدند که تا چهل سالگی انسان مکلف نیست. بعضی از نویسندگان سنی مذهب، هنوز هم تصور میکنند که شیعه همان اسماعیلیان و ملاحده هستند که هنوز مذهب خود را کتمان میکنند، در حایل که از آنها در کتابهای شیعه وحتی کتابهای فقهی به نام ملاحده تعبیر شده است. ملاحده جمع محلد است به معنای منحرف و منظور ـ به حسب اصطلاح عرف ـ کسانی است که منکر اصول ادیان هستند. نکتهای که امروز باید جدا مورد توجه قرار گیرد(و در اینجا روی سخن ما با نویسندگان و عالمان و سخن پردازان شیعه است) این که ظاهرا ملاحظه وحدت و برادری به گونهای شده است که موجب کتمان بسیاری از حقایق تاریخی و مذهبی شیعه شده و موجب شده است که حتی جوانان و نوجوانان شیعه از حقایق مذهب خود و از حقانیت آن بیخبر باشند. باید بیش از این در رسانههای گروهی حقایق تاریخی صدر اسلام بیان شود تار وشنگر جنایاتی باشد که منجر به این اختلافات شد و وحدت جامعه اسلامی را از هم گسیخت. آنچه باید از آن اجتناب شود بدگوئی و سب و شتم است؛ ولی در بیان حقایق نباید تقیه شود. به نظر میرسد حتی در مجامع خصوصی هم به صراحت مسائل گفته نمیشود و این خطر جدی است که نسلهای آینده از شناخت حقایق تاریخ اسلام محروم باشند به دلیل اینکه وحدت را باید رعایت کرد. البته وحدت مسلمین بسیار مهم است. خداوند فرموده است: «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا...» ـ به ریسمان الهی چنگ زنید و همه با هم باشید و متفرق نشوید. ولی باید توجه داشت که این وحدت دو معنی دارد: وحدت ایدهآل که ظاهرا آیه شریفه مسلمانان را به آن دعوت میکند، وحدت صفوف مسلمین زیر پرچم ولایت است و حبل الله پس از پیامبر(ص) ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) و این آیه گویای این مطلب است که همیشه خداوند برای حفظ وحدت مسلمین، محوری در میان آنان قرار داده است ولی حب ریاست و جاهطلبی، مانع اجتماع آنان بر گرد آن محور الهی شد. صدیقه کبری، فاطمه زهرا(س) د خطبه معروف خود که حکمت تشریع بعضی از احکام را بیان فرمود در مورد ولایت اهل بیت(ع) چنین فرموده است: «... و امامتنا أماناً من الفرقة». ـ و امامت ما را، برای ایمنی از اختلاف و تفرقه قرار داد. معنای دوم، وحدت صف اسلامی در برابر دشمنان اسلام است. رعایت این وحدت البته بسیار ضروری و لازم است، زیرا حفظ اساس دین بر آن متوقف است. اختلافات مسلمین اگر به ستیزهجوئی منجر شود موجب تضعیف نیروهای آنها و مسلط شدن دشمنان اسلام بر همه آنها است، یعنی همین وضعیتی که اکنون مشاهده میکنید، ولی باید توجه داشت که این یک وحدت استراتژیک است و هرگز مانع بیان حقایق به نحوی که احساسات را جریحهدار نکند، نیست. البته وضعیت حساس است و باید همه جوانب رعایت شود. والسلام
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 71 |