جویبار زمان, همیشه جارى است, گه زلال, گه کدر, گه به بالا و گه بر نشیب.
جویبار زمان, همیشه نغمه سراست, گه نغمه خوش مى سَراید و جُرعه جُرعه شادابى به جان آدمى فرومى ریزد, گه نغمه ناخوش مى نوازد و شرنگ مرگ به جان آدمى فرومى ریزد.
زمان جارى است, گاه آهنگین و گاه ناآهنگین, گاه شاد و گاه غمین, گاه همنوا با نواى جان و گاه ناهمنواى با آن.
موسیقار زمان
زمان موسیقار است, مرغ افسانه اى که گفته اند: در منقارش سوراخهاى بسیار داشته و از آن, نواهاى گوناگون برمى نواخته, گه خوش و دل انگیز و سرورآفرین و گه سخت ناخوش و بدآهنگ و دل آزار, گه ویران گر دل, گه آبادگر , آنى برانگیزاننده و آنى رخوت زا.
رواق زمان, همیشه رو به خورشید نیست, گه پشت به خورشید و غرق در دریاى ظلمت است و زندگى در آن, بس هراس انگیز و ملال آور. نه مى شود شکیب ورزید و نه مى شود جزع کرد. نه مى شود سکوت ورزید و نه مى شود فریاد برآورد. جهنمى است سوزان که از هر سوى آن آتش زبانه مى کشد و هرچه زیبایى است به کام خود فرومى برد.
زمان را خدا آفرید, زیبا و آسمانى و با هر دورِ آن, جهان رنگى به خود مى گرفت, خوش جلوه تر از پیش, با آهنگ خوش, همنوا با موسیقى جان, جانِ انسان که گل سرسبد این سَرابُستان است.
انسان سرمست از باده اختیار
خدا, چنان به موسیقار زمان جان داد و آنها را زیبا با هم ترکیب کرد که بشر, جز صداى خوش و نواى آهنگین و سرور آفرین از آن, به جان ننیوشد, اما انسان سرمست از باده ناب اختیار, وقتى جام جان خود را لبالب از اختیار دید, اختیار از کف بنهاد, آهنگ آن کرد که زمان را به میل و هواى خود بنا نهد و آن را به لباس آرزوهاى خود بیاراید.
از این هنگام که خدا اختیار را بر جان بشر فرو ریخت و صف بشر را از صف دیگر آفریده ها و جانداران جدا ساخت, زمان رنگ دیگر گرفت و بر آن نَسَق و روش نمى پویید که پیش از آن بود. هر آن رنگ میلها و خواسته ها و پسندهاى انسان را به خود مى گرفت, گاه سپید و گاه سیاه, گاه حیوانى و گاه انسانى. چون بشر, بیش تر بر توسن هوا و پسند و خواست دل سوار بود و این سوى و آن سوى مى تاخت, زمان بیش تر رنگ هوا به خود مى گرفت.
رنگ آمیزى زمان به رنگ خدا
براى این که تار و پود زمان با رشته هاى این رنگ تنیده نشود و همیشه به رنگ هواها و هوسها نماند و انسان نپندارد, زمان یعنى همین و (باید به رنگ زمانه بود) را شعار خود نسازد, خدا,پیامبران خود را فروفرستاد, تا به بشر بیاموزند زمان را مى شود به رنگ دیگر آمیزیید, به رنگ خدا. خداییش کرد. نسیم دلاویز بهشت را از بام تا شام, شبان و روزان بر زوایاى آن وزاند, لمحه ها و آنات آن را به عطر خدا آکند.
خدا, با آن اختیار شکوه مندى که به انسان داد و او را بالا کشید و به خود نزدیک ساخت, پیامبرانى را در کنار آنان فرونشاند که طلایه دار حرکت اختیارآگین انسان باشند که مباد انسان از اختیار خود بد بهره ببرد و بناى زمان را کژ بنهد, دل آزار, خسته کننده و ناساز با فطرت, که اگر چنین بشود جان انسان آسیب مى بیند. وقتى جان آسیب دید و جام آن تَرَک برداشت و یا رسوب گرفت و براى جذب باران هدایت آمادگى نداشت و زمینِ وجودِ انسان سخت و نفوذ ناپذیر شد, فرود آمدن چنین انسانى به آبشخور فیض رحمانى و هدایت پذیرى و بیرون شدن از لجن زار شرک, غیرممکن مى شود و در چنین گردابى, نمى توان کاخ زمان را درست پى ریخت و سعادت انسان در سایه سار آن برآورد.
خداوند, براى این که زمان به چنین سرنوشتى دچار نیاید و انسان به دست خود, زمان خود را تباه نسازد و از اختیارى که او داده شده, جهت دار و هدف مند و به سود حیات انسانى خودش بهره ببرد, دنیا را به نور پیامبران روشن کرد و به جامِ زمان, نور آنان را فروریخت, تا در پرتو این نور, زمان در تاریکى فرونرود.
کار پیامبران این شد که با کمک انسانها, که خداوند نعمت بزرگ اختیار را به آنان ارزانى داشته بود, بُنلاد زمان را دقیق و استوار گذارند و از سارى شدن گندابهاى هواها و هوسها, کینه ها و آزها به جویبار آن, جلوگیرى کنند.
پیامبران, یکى پس از دیگرى از مشرق جانها برآمدند و بر بامِ گیتى شکفتند, تا انسان را ره بنمایند که از اختیار خود, که روشنایى است جاودانه و دَمادَم پرتوافکن در عالم وجود او, زیبا, خردمندانه و با شکوه بهره ببرد و با پرتو آن, زمان را همیشه روشن و تابان بدارد و آن را رخشان و زلال بسازد و در برابر نَفَسها و دستان آلوده گر فضا و جویبار زمان, آن به آن, با جارى زمان قد افرازد.
قد افراختن در برابر جارى زمانى که بر مدار توحید نمى چرخد, راه و رسم انبیاست.
رویارو شدنِ با زمانِ آلوده به شرک, تباهى, زشتى, ستم و سیاهى و حرکت برخلاف آن, هرچند به خاطر فضاسازیهایى که شده, مورد پسند عامه مردم باشد و عامه مردم و حتى آگاهان و آشنایان به امور, در آن فضاى پدید آمده و جارى زمان, احساس آرامش کنند و بپندارند از وضع موجود, بهتر نمى شود پدید آورد, ساخت و بناى آن را فراز برد, هدفِ اساسى و راهبردى پیامبران الهى بوده است.
بایستگى ساخت زمان به دست انسان موحّد
در این نگاه و برابر این هدف بلند, زمان باید به دستِ تواناى انسانهاى خداباور و یکتاپرست ساخته شود. انسانِ باورمند و نیوشنده از کوثر کلام خدا, نباید و نمى تواند دنباله رو زمان باشد و زمام خود را به دست زمانى بدهد که مخالفان توحید و مشرکان و دوگانه پرستان و تباه پیشگان, آن را ساخته و پرداخته اند.
پیامبران آمدند تا زمامِ زمان را به دست بگیرند و مردم را برانگیزند تا با جارى زمان رویاروى شوند و تباهى ها, زشتیها و کژیهاى آن را به اصلاح درآورند.
پیامبران اگر فقط و فقط, به هدایت و راهنمایى یکان یکان مردم مى پرداختند و کلمه توحید را به گوش آنان نجوا مى کردند و از آنان مى خواستند به آبشخور توحید فرود آیند و جان شان را در فرات کلمه حق از هر دَنَسى بشویند و کارى به زمان نمى داشتند و برنامه راهبردى شان, دگرگونى زمان نبود و بنا نداشتند زمان را بر مدار توحید قرار دهند, کسى به آنان کارى نداشت, یا دست کم, آن چنان خشماگین, با قهر و غضبى آن سان آتشناک, سوزنده و تباه کننده و شیطانى با آنان برخورد نمى کردند, ریشه فرستادگان خدا را آن چنان بى باکانه نشانه نمى رفتند.
زمان سازى توحیدى یعنى رویارویى با حکومتها و فکرها و جریانهاى شیطانى
زمان سازى است که حکومتهاى فرعونى و شیطانى آن را برنمى تابند. در زمان سازى, دست قدرتهاى شیطانى, بداندیشان و رهزنان فکر و اندیشه و آلوده گران جویبار جارى زمان, باید کوتاه شود, یا تلاشها در این جهت و راستا اوج بگیرد و آب شیرین, دلِ آب تلخ و شور اقیانوس زمان را بشکافد و به پیش برود و تشنگان و واماندگان و کسانى که در دل اقیانوس شور و تلخِ زمان, گرفتار آمده و راه نجاتى به ساحل نمى یابند و بر لبه پرتگاه مرگ قرار گرفته اند, جام جام از آن کوثر زلال و گوارا و جویبار شیرین, برگیرند و به کام خود فرو ریزند, نیرو بگیرند و چشمِ دل و سرشان باز شود و راه رهایى را بیابند.
دامنه زمانِ آلوده و گستره آن, با گسترش دَم به دَمِ و آن به آن زمانِ پاک و زلال برچیده مى شود. زمان آلوده, با پیشروى زمانِ پاک, دامن برمى چیند و دایره و گستره اش, روز به روز, کم و کم تر مى شود, تا به صفر مى رسد. پیامبران حرکت شان از یک نقطه کوچک در دل ظلمت شروع شد و مشعلى که آنان در دل تاریکى افروختند, در آغاز, از شعاع کمى برخوردار بود و تنها پاى خود را روشن مى داشت و کم کم هاله اش بزرگ و بزرگ تر مى شد و تاریکى را به حاشیه مى راند, به آخرین حدّ دایره.
از این زاویه اگر به زندگى پیامبران الهى نگاه شود, در چشم انداز ما سرابُستانهاى زیبایى قرار مى گیرد, بس چشم نواز, روح افزا و دل انگیز و کتابهایى گشوده مى شود برگ برگ آن درس آموز.
نوح پیامبر, پایه گذار تمدن بشرى
حضرت نوح, به تنهایى در برابر جارى زمان خود, به چاره جویى ایستاد, پس از آن که آن را دقیق شناخت.
او, پس از آن که دریافت حرکتِ زمانى که در ظرف آن, خود و مردم اش قرار گرفته اند, به ظلمت مى انجامد, راهى را که زمان او مى پیماید, فرجامى جز باتلاقِ سیاه مرگ نخواهد داشت, مرگ انسان روى زمین و برافتادن نسل آن را بر اثر گناه و فرو رفتن در لجن زار شرک و جدایى ژرف از خط فطرت, با آگاهى که خداوند بر سینه اش فرو ریخته بود, مى دید چاره را در این دید که از دانش و ایمان خود بهره بگیرد و کسانى را که به او گرویده اند از مرگ سیاه, که آن به آن دایره زندگى را بر آنان, تنگ و تنگ تر مى کند, برهاند.
حضرت نوح, نمى توانست برتابد که جاریِ زمان, بدین سان, گرداب مى آفریند و همه چیز را در خود فرو مى برد و سیاه و خاکستر مى کند. گردباد جارى زمان, به گونه هول انگیزى درآمده بود, مى سوزاند و درهم فرو مى شکست.
گناه انسان و شرک ورزى او, زمانه اش را سیاه و غیر درخور زندگى ساخته بود. نوح مى دید که چسان مردم به ظلمت فرو مى روند.
او تنها برخاست و فهرمانانه ایستاد, بى هیچ هراسى از تنهایى و بسیارى دشمن و نداشتن ساز و برگ, یاران و پشتیبانان و همفکرانى که فکر و اندیشه و پیام او را بگسترانند و از آن به دفاع برخیزند. با جارى زمان, که انجمنها و جریانهاى بسیار, ارّابه ران آن بودند و چرخهاى آن را در جاده گناه و تباه و ناآگاه نگهداشتن مردم, به حرکت درآورده بودند, با منطق و برهان قوى درافتاد و با گفت وگوهاى دامنه دارى به کوتاه کردن دست آنان از چرخهاى زمان پرداخت.
و در برابر انبوه مردمانى که به پاى بت زمان سرخوش بودند و زیباییها را در پاى هوس خود درهم مى کوبیدند و پاى کوبان, رقصان و دست افشان, غافل از خطرها, بلاها و آفتهایى که آنان را تهدید مى کرد, راهنماییها, انذارها و هشدارهاى مرد الهى و آگاه زمان خود را به سُخره مى گرفتند, شکیب ورزانه و با دلى لبالب از امید به آینده روشن, ایستاد و سُخره و آزار و اذیت و زخم زبان آنان را به هیچ انگاشت, گویا سنگى پرتاب شده به دل اقیانوس, و با اراده اى آهنین, دست به کار شد و هوشمندانه, پنجه در پنجه جارى زمان درافکند و بر آن شد زمان را از نوبنیاد نهد, بر شالوده توحید, که نهاد. کشتى که او ساخت, بنا و بنیان زمان جدید بود.
او در بین دریایى از مردمان نادان و بى بهره از زلال و نسیم حیات بخش توحید و آلوده به شرک, مشعل دانش و توحید را افروخت, تا ایمان آورندگان به خود و آیندگان را در پرتو دانش خود, از تمدنى که بشود در سایه سار آن زمان را به زیبایى ساخت و آن را از آلودگیها پاک کرد, بهره مند سازد.
نوح, پایه گذار تمدن بشرى است. او با ایمان و دانش خود, بنیاد دنیاى نو را ریخت.
او, مردمان زمان خود که در گردباد هرج و مرج گرفتار آمده بودند, با قانونى که آورد, راه زندگى سالم را در پناه قانون نشان داد.
او پس از آن که خود و مؤمنان را از طوفان عظیم و شگفت انگیز, در پرتو خواست و اراده خداوند, با کشتى که به فرمان خدا ساخته بود, رهاند, سبب گردید بشر شایسته, وارث زمین گردد.
در پناه تمدن بنیاد نهاده شده به دست او بود که نسل بشر به اوجى رسید که توانست با دانش, صنعت و ایمان, زمان را بسازد و با ساختن زمان, تمدن الهى ـ انسانى را بنیان نهد و به پیش برود و بر دامنه نسل خود بیفزاید.
پیامبران, الگو و معیار ساخت زمان
هریک از پیامبرانى که پس از نوح, براى هدایت بشر, از سوى خدا برانگیخته شدند, با جارى زمان بودند, یعنى با زمان حرکت مى کردند; امّا نه همه جا هماهنگ و همراه که نقدگر و خرده گیر و عاصى بر زمان. نیازها و دردها و گرفتاریهاى مردم زمان خود را دقیق و کالبدشکافانه شناسایى مى کردند و آن گاه به درمان برمى خاستند. در درمان گرى و بهبود بخشیدن به زندگى مردمان, بر اسلوب درست, دقیق و همه سویه, دگرگونى در تمام بنیادها را در سرلوحه کار خود قرار مى دادند. چون اگر دگرگونى در تمام بنیادها و زوایاى جامعه رخ نمى داد, زمان چهره عوض نمى کرد. زمان وقتى آکنده به توحید مى شد که بنیاد جامعه توحیدى باشد و همه چرخهاى جامعه بر مدار توحید بگردد. فراخواندن به توحید و دورى ورزیدن از شرک, فراخوانى به یک رفتار و عمل فردى نبوده است, بلکه فراخوانى به پى ریزى جامعه اى بوده بر مدار توحید و توحیدى کردن زمان.
همه پیامبران مى توانستند راحت و بى دغدغه بیاسایند و چون سرآمد اندیشه وران و متفکران و هوشیاران زمان خویش بودند, در انجمنها و محفلهاى گوناگون, به نظریه پردازى بپردازند و به گونه اى سخن بگویند که همه را خوش بیاید و آنان را خردمند, متفکر, جهاندیده, خوش فکر, مفید براى انسانیت و… لقب بدهند و بخوانند, در صدر مجلس جاى شان بدهند, به هر مجلس و محفلى آنان را دعوت کنند. بویژه در بین طبقه اشراف و حکومت گران, این گونه انسانهاى اندیشه ور, آگاه و آشناى به مسائل روز و تاریخ و ادب, جایگاه ویژه اى دارند و مى توانند داشته باشند.
اما پیامبران, نه از این جایگاه براى رَوح و راحت خود بهره بردند و نه از جایگاه قبیله اى و خاندانى خود. چون چنین بهره بردارى, موجب این مى شد که در برابر جارى زمان ساکت باشند, دردها و زخمها و کژیها را نبینند و اگر دیدند نتوانند به درمان برخیزند.
نشست و برخاست با سران, مترفین, اشراف و حکومت گرانِ مکنده خون انسانها, کشاننده مردم به جهنم چند خدایى و شرک, جداکننده آنان از سرچشمه ناب و زلال توحید, براى هرچه بهتر و بیش تر از نیرو و بازوى آنان استفاده کردن, سرانجامى جز هماهنگ شدن با جارى زمان ندارد, جارى زمانى که آلوده کننده روح و فکر است.
پیامبران, با آلوده گران و کسانى که رنگ شیطانى به زمان مى زدند, هرچند نزدیک و خویشاوند, پیوندى نداشتند و اگر پیوندى هم بود مى بریدند.
نوح در مسیرى که قرار گرفته بود, نمى باید بر پیوند با فرزند خویش, پاى فشارد. فرزند نوح, آلوده گر است. میکربى است که به هر نقطه فرود آید, به هر روحى که سریان یابد, آن نقطه را سیاه و آن روح را به لجن مى کشد. از این روى پذیرفته نمى شود که بماند و در گستراندن نسل جدید و بناى نو, نقش بیافریند.
یا حضرت ابراهیم, با قلب لبالب از مهر, از آذر و قوم لوط, چون تباه گرند, شرک و زشتى را مى گسترانند, باید پیوند ببرّد و براى زمان سازى در هاله اى مقدس و به دور از نَفَسهاى پلید و تاریکى زا, قرار بگیرد.
ییا حضرت موسى, در برابر فرعون قد مى افرازد, همان کسى که او را پروردیده و بزرگ کرده و در سرا و خانه اش, در ناز و نعمت به سر برده و روزگار گذرانده است. با این حال, حضرت موسى, زمان سازى او را برنمى تابد و نمى تواند جارى زمانى را تاب بیاورد که انسانِ آلوده به شرک, آن را رهبرى مى کند و باور بنیان برافکن, خفت آفرین و برده ساز شرک را به کالبد و روح آن سریان مى دهد.
یا محمد مصطفى, صلى الله علیه و آله و سلم, از حصار تنگ قبیله, بیرون مى آید و با آن به رویارویى برمى خیزد. حرکتى که در بین مردم عرب, به خاطر تعصب و وابستگى شدید به قبیله و تبار, بى سابقه بوده است.
پیامبر اسلام, حرکتى را که اوج حرکت انبیاست, در برابر جارى زمان رهبرى مى کند, تا زمان براى انقلاب بزرگ, جاودانه و شکوه مندانه او که تا دامنه قیامت ادامه خواهد داشت, آماده شود.
در این حرکت, دست روى نقطه ها و مرکزهاى آلوده گر مى گذارد. زخمه بر تارهاى عصبى کسانى مى زند که زمان را مى سازند, شرک مى پراکنند, فرهنگ مى سازند, دَمادَم گردبادى از خرافه مى آفرینند, تا جارى زمان شکل بگیرد و حرکت زمان به سویى باشد که آنان سرور و آقا باشند و مالک الرقاب مردم.
از این روى, جبهه بندیها خیلى زود شروع مى شود و ساختار قبیله و تبار از هم مى گسلد و گسلهاى ژرف بین بسیارى از هم قبیله ها, هم تبارها, هم نژادها و نزدیکان او, با او پدید مى آید.
زمان سازى توحیدى, زلال, ناب و انسانى, بدون درافتادن, درگیر شدن و پنجه در پنجه افکندن با زمان سازان, بویژه کسانى که در رأس هرم قرار گرفته اند, ممکن نیست.
این درسى است که پیامبران, به انسان موحّد مى آموزند. آنان که سخن, رفتار و سیره شان را قرآن, با زمان درآمیخته است, به گونه اى که نمى شود و ممکن نیست زمان را از سخن و سیره آنان جدا کرد. همین درآمیختگى در درازى تاریخ, سبب گردید که نسل بشر از فروپاشیدگى در امان بماند. سیماى پیامران را مى شود در آیینه زمان دید. سیماى آن زیبا رُخان هیچ گاه از جام زمان محو نخواهد شد. وقتى که بر لب برکه جارى زمان مى نشینیم و با دقت تمام زوایاى آن را مى کاویم و نگاه به لحظه ها و آنات آن مى دوزیم, مى بینیم, حس مى کنیم و مى چشیم نقشى را که پیامبران بر سینه زمان زده اند. قلب آنان است که این چنین خوش آوا در سینه زمان مى تپد.
با این که آلوده گران زمان, شبان و روزان, بر برکه ها و جویبارهاى آن سمّ و زهر هلاهل فرو ریخته و مى ریزند, اما رگ رگ شیرین و گوارا و حیات بخش در آن بسیار مى شود دید. چشمه هایى که زلال و گوارا مى جوشند و به جانها حیات مى بخشند.
آن چه داریم و هست از (جارى زمان) که انسان امروز را در هاله روشن و مقدسِ خود گرفته, از برکت قرآن است که اوجها و زیباییها را گسترانده و یکان یکان پیامبران اثرگذار در زمان خود و داراى شریعت و قانون را شناسانده و پرتوهایى از آفتاب روح آنان را بر زمان تابانده است.
این سرمایه بس بزرگ, روشنایى بخش و امیدآفرین است. بسان رگه هاى طلایى که چشم معدن کاو و کان کَن را روشن مى کنند و به سرا بُستان دل او باران امید فرو مى ریزند.
مصلحان, اگر این رگه هاى ناب, چشم نواز و امیدآفرین را در دلِ سنگهاى خارا و سیاهِ زمان, نمى دیدند, بى گمان نمى توانستند حرکت بیافرینند و با جارى زمان خود, که بس سیاه و سخت بوده, به رویارویى برخیزند و سپیده را از دلِ شب بیرون بکشند.
امام خمینى, با چشم دل و نگاه آسمانى و زلال خود, این رگه هاى حیات را در دل سخت و سنگواره زمان دید که برق امید از زلال چشمان اش جهید.
آن مصلح بیدار دید این رگه هاى روشنایى و روشنایى بخش, به چشمه خورشید مى رسند, سینه سیناى محمد, صلى اللّه علیه و آله و سلم, به جبل النور, به زمزم همیشه جارى سخنان او, به مدینه, منبر همیشه افراشته و خانه گلین او, که عرش خدا بود. پس از این که این جهان شگفت, سرشار از زیبایى و امید و روشنایى را در جامِ گیتى نماى خود دید, بى درنگ برخاست. چون از عشق سرشار بود, به جان کوه زمان افتاد, تا از دل آن چشمه هاى حیات را بجوشاند. صخره هاى سخت در زیر مشتهاى او, موم مى نمود که سرمست از باده امید به فرداى روشن بود.
او معمارى زمان را در این دید که جویهاى باریک شیرین را که در دِل دریا جارى بودند, به هم بپیونداند, تا از پیوستگى, هماهنگى, هماوایى آنها, اقیانوسى بزرگ و خروشان پدید آید.
هرکس, آن نگاه را داشته باشد و با دلى پاک و قلبى سرشار از امید به فرداى روشن و یارى خداوند, زمان را رصد کند, در لابه لاى برگهاى سیاه زمان, برگهاى سپید, رخشان خواهد دید که سطر سطر آنها, روزنى است به روشنایى و چشم اندازهاى باشکوه.
مجله حوزه, در پى این نگاه بوده است. افتان و خیزان, گه بر فراز و گه بر نشیب, کوى به کوى, هامون به هامون, در پى چشمانى بوده که از دریچه, عدسى و نگینه آنها, جارى زمان را بشناسد با کزیها و زشتیهاى آن به رویارویى برخیزد و رگه هاى شیرین و زلال آن را دقیق ببیند و بگستراند.