حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. در ابتدا از این که پذیرفتید به خدمت تان برسیم و از رهنمودهاى راه گشا و سازنده تان بهره ببریم. کمال تشکر را داریم.
همان گونه که در جریان هستید و اطلاع دارید, مجلّه حوزه, نخستین نشریه اى است که پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران, در حوزه علمیه قم, به سال 1361, پا به عرصه مطبوعات گذاشت و با نشر پیاپى, دو دهه را پشت سر گذارده و اکنون دهه سوم خود را شروع کرده است.
مجلّه در دو دهه کار مطبوعاتى خود, تلاش ورزیده, زینت حوزه علمیه قم باشد و نام بلند و مقدس آن را با تمام وجود پاس بدارد و به گونه اى مشى کند که نه به این نام بلند و پیشینه و حال رخشان آن آسیبى برسد و نه از کنار کاستى ها بگذرد و آنها را نادیده انگارد و به بازگویى آنها نزد درمان گران و اصلاح گران تیزنگر و خبره, نپردازد که این را بى تعهدى و مسئولیت ناشناسى مى دانست و انجام ندادن وظیفه و برزمین گذاردن رسالتى که احساس مى کرد.
و نیز شناساندن اسلام ناب را, با بهره گیرى از اندیشه ها و دیدگاه هاى اسلام شناسان ناب اندیش و پژوهشگران همه سونگر, سرلوحه کار خود قرار داد و در همین راستا, با خرافه ها و سخنان کوتاه و سخیف که به نام اسلام, نوشته و یا گفته مى شد, به رویارویى برخاست و در این آوردگاه, به دفاع از کسانى قلم زد که شناساندن اسلام و مبارزه با خرافه ها و رویارویى با اسلام ستیزان را وجه همت خود قرار داده بودند که مى توان بازتاب این کارکرد را در بسیارى از شماره ها دید.
افزون بر مقاله هاى عقیدتى, اخلاقى, تاریخى, کتاب شناسى و… که حجم بالایى از شماره هاى نشر شده در این بیست سال را به خود ویژه ساخته, مجلّه, مصاحبه هایى دارد با شخصیت ها و علماى بزرگ, استادان دانشگاه و صاحب نظران.
این مصاحبه ها, از ویژگى هاى کم نظیرى برخوردارند, هم از حیث شخصیتى که با او گفت وگو شده و هم از حیث نکته ها و جستارهایى که در این گفت وگوها بازتاب یافته و طرح شده است: پندها, اندرزها, جلوه هایى از زندگى طلاب, فضلا و علما در گذشته, طرح اسوه هاى ماندگار, ویژگیهاى علمى, فقهى و اخلاقى فقیهان بزرگ, بیان تاریخ حوزه ها, روشنگرى زوایاى تاریک تاریخ معاصر و صد ساله اخیر و فراز و فرودهاى تاریخ تشیع و روحانیت پیشگام.
در برهه اى احساس کردیم بین نسل کنونى, بویژه طلاب و فضلاى جوان و حوزه هاى علمى, با علماى بزرگ شیعه گسست و گسلى پدید آمده که اگر این گسست و گسل به گونه اى ترمیم و پُر نشود و به هم نیاید روز به روز ژرف تر و گسترده تر خواهد شد و حوزه پیشینه درخشان خود را از یاد خواهد برد و طلاب و فضلاى جوان در گرداب بى هویتى گرفتار خواهند آمد و از تکامل و پیشرفت و عرصه دارى باز خواهند ماند, زیرا بدون پشتوانه و پیشینه روشن و استوار, گشودن راه آینده و گام گذاردن در راه روشن ممکن نیست. از این روى, گردانندگان مجله, در گوناگون شماره ها, زوایاى راه گشا, حرکت آفرین, سازنده و فضیلت گستر علما و شخصیتهاى بزرگ و تاریخ ساز را نمایانده, تا هم به گسترش دانش کمک کرده باشند و هم به نفوذ یافتن تقواى سازنده به جان شیفتگان راه و آیین حقیقت و هم زمینه سازى براى اصلاحاتى بنیادین در حوزه ها, برابر اسوه هاى ناب و رخشان که گذر و غبار زمان آنان را کهنه نمى کند و از سکّه نمى اندازد.
اکنون و در آغاز دهه سوم کار مطبوعاتى خود, خدمت حضرت عالى رسیده ایم تا از اندیشه ها و تجربه هاتان بهره ببریم و آنها را چراغ راه خود سازیم ورهنمودهاى سازنده تان را ره توشه سفرى که در پیش داریم.
استاد: بنده از این که سروران معظم, به ما افتخار دادند و به این مؤسسه مزیّن به نام حضرت امام, تشریف آوردند, تشکر مى کنم.
همان طور که اشاره فرمودید, پس از انقلاب اسلامى, زمینه فعالیتهاى فرهنگى خوبى در حوزه علمیه قم به وجود آمد که از پیشگام ترین و مؤثرترین آنها, مجله (حوزه) است که در همان آغاز, تأسیس شد و توانست در دوره اى بیش از بیست سال, به صورتِ آبرومندانه اى به کار خود ادامه بدهد. این براى حوزه, یکى از افتخارات به شمار مى رود که در دوران نابسامانى کشور, توانست چنین افتخارى را کسب کند و برخلاف پاره اى از نشریات و مجلات که چندى نشر یافتند و سپس تعطیل شدند, به تعطیلى کشیده نشد. همین ادامه کار موفقیتى بزرگ براى دست اندرکاران مجله است.
از نقاطِ چشمگیر مجله حوزه, که بنده در مواقعى که فرصت داشتم از آنها استفاده مى کردم, پرداختن به مسائل معنوى و اخلاقى است.
متأسفانه در حوزه هاى علمیه, با این که باید پا به پاى مسائل علمى به اخلاق و معنویات پرداخته شود,1 به این مهم اهمیت داده نمى شود. اما مجله حوزه از همان آغاز تأسیس, به این امور اهتمام داشته است. و تلاش کرده چهره هاى اخلاقى و معنوى و آثارى از آنان را معرفى کند و دستورالعملهاى معنوى و اخلاقى آنان را بیان و مقاله هاى متناسب با آن را چاپ کند.
نقطه دیگرى که شایان ذکر است و براى بنده جالب بوده, ادبیاتِ زیبا و روزپسند مجله حوزه است.
ما روحانیون, همیشه متهم بودیم به واپس ماندن از خیلى از قافله ها, از جمله ادبیات.2 نثر زیبا, شیوا و رساى بسیارى از مقاله هاى مجله حوزه, از مزایاى این مجله است.
از نویسندگان محترم این گونه مقاله ها, بویژه از ویراستار آنها باید تشکر کرد. و بسیارى از جهات مثبت دیگر مجله که جاى تشکر و قدردانى دارد.
البته کار انسان بدون عیب نیست. این اگر قاعده کلى باشد, مجله حوزه مستثنى نبوده و نیست. آن چه مهم است, انتقادپذیرى است.3 عیب را باید پذیرفت. دست اندرکاران مجله, باید انتقادپذیر باشند. در صدد باشند که ضعفهاى کار خود را بشناسند و آنها را به بهترین وجه برطرف کنند. گه گاهى نقاط ضعفى وجود داشته است که چون در پى عیبجویى نبوده ام, یا به خاطر فراموشى, اکنون در خاطرم نیست. البته بیش تر آنها به عهده نویسنده بوده است, نه از طرف هیأت تحریریه. خلاف انتظارى نبوده که از آقایان اعضاى هیأت تحریریه, سرزده باشد, یا از بزرگان و شخصیتهاى حوزه.
شاید دست اندرکاران مجله, از روى سعه صدر و برابر اصل آزادى قلم, خواسته اند نشان دهند که در برخورد با مخالفان و دیدگاه هاى مخالف, باز برخورد مى کنند, نه بسته و خشک. اگر کسى نظرى داشته باشد, گرچه مخالف, آن را بازتاب مى دهند. ممکن است کسانى هم که به انتقاد از مجله حوزه و خرده گیرى از آن پرداخته اند, روى چنین اتفاقهایى بوده که افتاده است.
این جانب, به عنوانِ طلبه اى که از این چنین نشریه هایى مى توانم استفاده کنم, نکته هایى را یادآور مى شوم:
1. با توجه به این که مجله حوزه, به حوزه و کل روحانیت, بویژه روحانیت انقلابى و یاران حضرت امام, رضوان الله تعالى علیه, منتسب است, باید از صلابت خاصى برخوردار باشد که هرچه بیش تر, آبروى روحانیت حفظ بشود. البته اعتراف مى کنم و از ظواهر امر برمى آید که دست اندرکاران مجله, اهتمام به این مسأله داشته اند.
ولى خوب, یادآورى و تذکر این مطلب, که از مطالب اساسى است, امرى است لازم و انتظار مى رود تنها مجله ثابت حوزه, به آن اهتمام بورزد.
2. از مجله حوزه انتظار مى رود که بیش از هر نشریه اى, روى اتقان مطالب توجه خاص داشته باشد.
3. از لحاظ حقیقت جویى, بى طرفى و چیزهایى از این قبیل, ممتاز باشد.
4. اگر بناست مجله روى مطلبى تأکید داشته باشد, به نظر من یکى ازرسالتهاى عزیزانى که به این کار فرهنگى همت گمارده اند و براى انجام آن آستین بالا زده اند, اهتمام به مسائل اخلاقى و معنوى است. چون با پیشرفت تمدن و تکنولوژى,و ظهور مذهبهاى گوناگون و رنگارنگ در دنیا, اهتمام به معنویات, باید پا به پاى آنها یا بیش تر باشد, تا تعادل برقرار شود. و این که روز به روز فضائل مادى بیش تر جلوه کنند و ما را, خواه ناخواه تحت تأثیر قرار دهند, ولى در مقابل هیچ تلاشى براى گسترش بُعد اخلاقى و معنوى نباشد, وضع مطلوبى نخواهد بود.4 از این روى, جا دارد مجله حوزه, قدمى در راه تعالى عملى و اخلاقى طلاب و فضلا و کسانى که از این مجله استفاده مى کنند بردارد. این را یکى از رسالتهاى خود بداند و از فرصتهاى فراهم شده, براى گسترش اخلاق و تعالى اخلاقى افراد, بیش ترین بهره را ببرد.
گاهى در حوزه علمیه به اسم درس اخلاق, بحثهایى مطرح مى شود و جلساتى برگذار مى گردد, ولى مى دانید که به هیچ وجه اینها با نیازهاى حوزه, تکافو ندارد. یک وقتى که کل جمعیت حوزه, در اوج خودش, در زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى, حدود 700 نفر بوده است, شخصیتهاى برجسته اى مانند مرحوم شاه آبادى, مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى, مرحوم آمیرزا ابوالقاسم قمى, درس اخلاق مى گفتند. بعدها امام این راه را ادامه مى دهد. درسهاى اخلاقى امام در مدرسه فیضیه, چنان بوده که بعضى از بازاریها مى گفتند: ما شاهد بودیم که کسانى در پاى این درس غش مى کردند.
اینها بازارى بودند و چنین حالتهایى پیدا مى کردند. با این که آنقدرها عمیق مطالبى را که امام ارائه مى داد, درک نمى کردند.
شخصى براى من نقل مى کرد ـ حالا نمى دانم درست هست, یا نه ـ کسانى در پاى این درس, از بَس که گریه مى کردند, از هوش مى رفتند.
در حوزه 700ـ800 نفرى, چنین اساتید برجسته اى وجود داشته که کلام شان اثر عمیقى روى شرکت کنندگان در جلسه درس مى گذاشته است.
حالا اگر تخمینى بگوییم, شمار طلاب حوزه صد برابر شده است. تقریباً هفتاد هزار به بالا. با این حال, همان شمار افرادى که درسهاى اخلاقى ر ارائه مى کردند, وجود ندارند. حتى یک نفر از آن سنخ عالمان اخلاق هم, کرسى تدریس اخلاق ندارد. به جاى این که نسبت به جمعیت طلاب, در حال حاضر, صد نفر عالم اخلاقى داشته باشیم, یک نفر هم نداریم. اگر آن زمان 7 نفر عالم و معلم اخلاق, براى 700 طلبه وجود داشته, حالا باید صد نفر معلم اخلاق وجود داشته باشد که متأسفانه یک نفر هم وجود ندارد. این کمبود و نقیصه را باید به گونه اى برطرف کرد و از راه هاى دیگر, مانند دستورالعمل و مقاله, مسائل معنوى و اخلاقى را در حوزه هاى علمیه رواج داد. باید از هر وسیله اى استفاده کرد و نگذاشت طلاب و فضلا از مسائل اخلاقى و معنوى محروم شوند. انسان وقتى احساس نیاز مى کند, باید از هر وسیله اى بهره ببرد.
البته راه هاى بهترى هم باید اندیشید و کارهاى اساسى ترى هم باید انجام داد و این چیزى نیست که از کنار آن گذشت. اینها اساس کار روحانیت است.
به هر حال باید اهتمام بیش ترى به مسائل اخلاقى شود و با روشهاى گوناگون, نقیصه کمبود استاد اخلاق در حوزه هاى علمیه جبران بشود, از جمله:
الف. شناساندن بزرگان و عالمان اسوه و بیان زوایاى زندگى آنان و نقل و ارائه فرازهایى از سخنان شان و معرفى آثارشان, با تحلیل و بررسى.
ب. طرح یک سلسله مسائل اخلاقى, به صورت منظم و حساب شده و تعیین سرفصلها. و سپس در هر شماره, یکى, یا دو تا مقاله براساس طرح کلى و سرفصلهاى تعیین شده به قلم نویسندگان برجسته چاپ و ارائه شود و در آخر, همان مقاله به صورت کتاب, با تیراژ زیاد چاپ و در دسترس علاقه مندان قرار بگیرد.
ج. مصاحبه با شخصیتهاى بزرگ اخلاقى و استفاده از تجربیات و محفوظات آنان. گاهى یک داستان اخلاقى را که بزرگى نقل مى کند, از خیلى کتابها و نوشته ها, مى تواند اثرگذارتر باشد.زیرا نقل آنان از سرِ اخلاص است و یک نورانیتى در آن هست که سبب اثر عمیق در افراد مى شود.
5. یک بخشى اگر صلاح بدانید باید باز بشود براى بررسى مسائل حوزه و روحانیت.
در این بخش, ضعفها و قوتها, نقاط مثبت و منفى در یک چهارچوب خاص بیان شود. از صاحب نظران و اهل اطلاع براى نوشتن مقاله اى درباره ضعفها و قوتهاى حوزه هاى علمیه دعوت شود و این نویسندگان به طور دقیق به بررسى مسائل حوزه و روحانیت بپردازند. البته طرح سوژه ها باید به گونه اى باشد که بهانه به دشمن ندهد, بلکه مؤدبانه و در لفافه مطرح شوند.
6. بهره گیرى از اندیشه و فکر جوانان براى اصلاح حوزه هاى علمیه. گاه, جوانان, نکته هایى را درمى یابند و به روشنى متوجه مى شوند و ضعفهایى را در کار حوزه ها مى بینند که ما پیرمردها به آنها توجه نداریم.
جوانان ما از عقل و فکر بالایى برخوردارند. در سایه انقلاب و جریانهاى پس از انقلاب و فراز و نشیبها, فکرها و عقلها, بسیار رشد کرده است. چه بسا شما اگر در مجله حوزه بخشى را براى انتقادها و پیشنهادهاى اینان براى اصلاح حوزه بگشایید, هم انتقادها و هم پیشنهادهاى سازنده و راهگشا داشته باشند.
فکر مى کنم اگر چنین بخشى براى پیشنهادها و انتقادهاى جوانان خوش فکر در مجله باز شود, و انتقادهاى آنان به صورت رقیق, ملایم و محترمانه ارائه شود و پیشنهادهاى آنان طرح گردد, این, هم باعث امیدوارى جوانان مى شود که جایى براى طرح دیدگاه هاى خود دارند و مى توانند به آسانى افکار خود را بیان کنند, هم حوزه ها از این گنجینه بزرگ بهره مند مى شوند و هم پیوند عمیقى بین جوانان و روحانیت برقرار مى گردد.
بله, وقتى جوانان ببینند در مجله آبرومند حوزوى مى توانند دیدگاه هاى خود را مطرح کنند, جوابى بشنوند, در آنان اثر بسیار خوب و سازنده خواهد داشت; بویژه اگر با تشویق و گاه جایزه اى براى بهترین پیشنهادها همراه باشد.
مجله حوزه, الحمدلله بسته نبوده, ولى تا آن جایى که من مطالعه کرده ام و اکنون در ذهنم هست, یادم نمى آید, در این جهت کارى در مجله انجام گرفته باشد.
7. در مجله بخشى را مى توانید باز کنید, براى بیان قوتهاى حوزه هاى علمیه. در این بخش, از سوى نویسندگان آگاه و آشناى به مسائل آموزشى, مقایسه اى صورت بگیرد بین حوزه هاى علمیه و دیگر نظامها و مرکزهاى آموزشى, تا روشن شود که نظام آموزشى حوزه از قوتهایى برخوردار است که دیگر نظامهاى آموزشى از آن بى بهره اند.
8. بیش تر خوانندگان نشریه حوزه, طلاب جوان هستند. اینان کسانى اند که 4ـ 5 سالى است به حوزه آمده و سطح یک را به پایان رسانده اند و اکنون علاقه مندند, مجله بخوانند. مجله باید براى آگاهاندن اینان از انقلاب, بینات و محکمات آن تدبیرى بیندیشد. بسیارى از اینان, درباره انقلاب و بیّنات و محکمات آن چیزى نمى دانند و آگاهى ندارند. آگاه ترین آنان کسانى اند که از پدر, مادر و نزدیکان و آشنایان شان درباره انقلاب چیزهایى شنیده اند.
این آگاهى نسل نوخاسته و جوان از انقلاب, خطرى است, نه تنها براى حوزه و روحانیت که براى نسل آینده کشور.
این ناهنجاریها و نابسامانیهایى که در جوانان دیده مى شود, بخشى از آن به دلیل این است که در اصل نمى دانند انقلاب چگونه و با چه ایثارگریها و تلاشهایى به وجود آمده است. اینان یک باره خودشان را در فضایى دیده اند که کمبودها را مى بینند و از جلوه ها و نکته هاى مثبت بى خبرند و نمى دانند کشور در کجا بوده و انقلاب اسلامى آن را به کجا رسانده و چه کرده و چه چیزهایى را به ارمغان آورده است و اگر انقلاب صورت نمى گرفت, اکنون کشور ما چه وضعیتى داشت.
اگر به جوانان آگاهى داده نشود و گذشته و حال, بدرستى براى آنان روشن نگردد, انتظارات شان روز به روز بیش تر مى شود و با اثرگذارى فرهنگ غربى, که موجش کشور ما را گرفته, روى این گروه از جوانان, ما در آینده با یک مشت آدم خودخواه, مغرور, خودپسند و طلبکار رو به رو خواهیم شد. و چه بسا, فرزندان خودمان هم گرفتار این موج بشوند, اگر آگاهى لازم را از انقلاب اسلامى نداشته باشند. این بلاى بزرگى است.
براى آشنا کردن جوانان با بیّنات و محکمات انقلاب و اثرى که در جامعه اسلامى ایران و دیگر جامعه ها گذاشته است, باید راه هایى پیموده شود و مجله حوزه بپیماید:
الف. باید فرض کند با نسلى طرف است و مخاطبان آن نسلى هستند که از انقلاب اسلامى هیچ چیز نمى دانند و از چند و چون آن آگاهى ندارند.
ما چون خودمان در آن روزهاى انقلاب بوده ایم, فکر مى کنیم که بسیارى از رویدادها و علتها و سببهاى انقلاب, همان گونه که براى خودمان روشن است و زوایاى آن را مى دانیم, براى نسل جوان هم روشن است و نیازى به گفتن ندارد, در حالى که این طور نیست. بسیارى از امور پیش پا افتاده را جوانان ما نمى دانند:
ـ این که انقلاب چرا و چگونه پدید آمد؟
ـ نقطه آغاز آن چه بود؟
ـ چه دگرگونیهایى پیدا کرده است؟
ـ چه پیچ و خمهایى را پیموده است؟
ـ چه زیر و زبَرهایى داشته است.
اکنون در دهه سوم انقلاب اسلامى هستیم و شاهد خیلى چیزها. از خیلى از کسان, انتظارهایى داشتیم, متأسفانه برآورده نشد. اى کاش فقط این انتظارها برآورده نمى شد, چه چوبهایى که از آنان خوردیم و چه خنجرهایى که از پشت زدند. البته نمى گویم خیلى آشکار و عینى به آنها پرداخته شود, نه, در حدّى که نسل جوان آگاه شود و بداند در مسیر انقلاب اسلامى, با چه مسائلى رو به رو بوده ایم.
ب. مجله حوزه باید به آسیب شناسى انقلاب اسلامى براى جوانان و طلاب جوان بپردازد و این که چه ضعفها و نقصهایى پدید آمده است. ضعفها و کاستیها شناخته بشوند و از آنها عبرت گرفته شود, تا تکرار نشوند.
ج. در کار شما باید تاریخ انقلاب جایگاه خاصى داشته باشد و بهاى لازم در بررسیها و پژوهشها و مقاله هایى که ارائه مى دهید, به آن داده شود.
د. از جمله کارهایى که خوب است مجله حوزه انجام بدهد تا زوایاى انقلاب اسلامى و عمق آن روشن شود, بیان امتیازهاى روحانیت شیعه بر علماى دیگر فرقه هاى اسلامى است که در واقع, نشأت مى گیرد از فرقى که در نگاه و طرز تفکر شیعه در برابر دیگر فرقه هاى اسلامى وجود دارد. یکى از ویژگیهاى برجسته مکتب تشیع, ظلم ستیزى است. پیروان این مکتب, باید در برابر ستم بایستند و در طول تاریخ چنین بوده است. مجله حوزه باید روى این ویژگى, بیش تر تکیه کند.
9. شناسایى شبهه ها و دادن پاسخهاى علمى و دقیق به آنها. یک سرى شبهه ها به درون اذهان جوانان, نه تنها جوانان دانشگاهى و به دور از حوزه, که در اذهان جوانان و طلاب جوان حوزوى نیز رسوخ کرده است و باید چاره اى اندیشید و بحثهایى را مطرح کرد و شبهه ها را به نحو احسن زدود.
حال شاید باشند کسانى که بگویند: کسانى توطئه کرده و از روى عمد, این شبهه ها و اندیشه هاى نادرست و شبهه انگیز را وارد حوزه کرده و بین طلاب جوان رواج داده اند و کمابیش به موفقیتهایى هم دست یافته اند.
به هر حال, گذشته ها گذشته است و اکنون با خلأ فکرى روبه رو هستیم که از یک سوى, در زمینه مسائل اعتقادى و از یک سوى, در زمینه مسائل سیاسى است. اگر صلاح بدانید, در مجله, بخشى را به این مسأله اختصاص بدهید, با این عنوان کلى: بررسى نیازهاى فکرى طلاب. من روى عنوان خیلى تأکید ندارم, فقط عرض بنده این است که عنوان, کلّى باشد.
پاره اى از این شبهه ها, بیش از آن چه فکر مى کنیم جدّى است. گاه, شبهه هایى را کسى در جایى مطرح کرده, و خودش هم شاید نمى دانسته که بعدها این شبهه ها و مطالبى را که مطرح کرده, منشأ یک سرى انحرافها و کژرویهاى گسترده اى مى شود.
پیش خودم فکر مى کردم, کسانى که در سقیفه بنى ساعده گرد آمدند براى تعیین جانشین پیامبر(ص) خودشان نمى فهمیدند که چه کار مى کنند. فکر مى کردند یک مسأله ساده و قابل حلّى است. یکى از دنیا رفته و سعى مى کنیم گروه ما, دسته و باند ما, جلو باشد. انگیزه اى که کمابیش در هر گروهى وجود دارد.
البته, زمینه اى فراهم مى شود که دسته اى جلو بیفتد. هر گروهى مى خواهد از این فرصت استفاده کند.
گروه تشکیل دهندگان اجتماع سقیفه مى گفتند فرصتى است بیاییم ریاست کنیم.
نمى دانستند چه تخمى مى کارند. فرمایش حضرت زهرا, سلام الله علیهاست.
نمى دانستند این گردهمایى آنان چه آثار و پیامدهایى به بار مى آورد و میلیونها انسان را در طول تاریخ بدبخت مى کند.5 اینها مایه عبرت است.
در یک اشل محدودترى, ممکن است نویسنده اى به زوایا و پیامدهاى مطلبى که مى نویسد توجه نداشته باشد. بگوید حالا یک چیزى مى نویسیم و یا مى گوییم. دل خوش است به این که جوانان برایش کف مى زنند. فکر مى کند مطلب ساده اى را نوشته, یا گفته است, متوجه پیامدهایى که نوشته و گفته اش دارد, نیست.
البته بعضى از اینان, اطمینان دارم که, مى دانند چه کار مى کنند. اما بعضى ها خیر, نمى دانند چه کار مى کنند و حرف و سخن آنان چه پیامدهایى دارد. یک چیزى به ذهن مى رسد, براى خوشامد جوانان, گرد آمدن افراد در پیرامون شان, بر زبان جارى مى کنند و دقت نمى کنند, و نمى فهمند سخن آنان چه خطرى دارد و چه آسیب بزرگى مى زند.
بالآخره, ما وظیفه داریم, با سعى و کوشش, از هر فرصتى استفاده کنیم در اصلاح حوزه ها. نمى گویم با نوشتن چند مقاله و اختصاص چند صفحه در مجله حوزه به این امر, مشکلات و گرفتاریها حلّ مى شود. آن مرغى که براى خاموش کردن آتش ابراهیم, آب مى آورد, به اندازه منقار خودش مى آورد. ما و شما هم به اندازه توان خودمان وظیفه داریم و از ما انتظار مى رود. اگر کار با اخلاص انجام بگیرد و پى گیرى شود, برکت پیدا مى کند و گسترش مى یابد.
اینها چیزهایى بود که به نظرم آمد. عذرخواهى مى کنم به توضیح واضحات و دعا مى کنم براى اصلاح امور همگان.
یادداشتها:
1. معنویت, نیاز انسان است. این باران, همیشه باید بر قلب او ببارد.
معنویت, در رواق رواق شبستان زندگى, همه گاه باید پرتوافشان باشد, تا شب بر زوایاى آن چنگ نیفکند.
شب بدون صبح صادق معنویت, پایان نمى پذیرد. انسان اگر بر آن است در شب نماند و کاروان زندگى خود را از دل دیجور و سیاه آن بگذراند باید همیشه و همه گاه, چشم به سپیده معنویت داشته باشد.
انسان در هاله اى از معنویت است که زیبا و با شکوه جلوه مى کند و از باتلاق زندگى بهیمى وامى رهد و به صحن و سراى زندگى انسانى و زندگى آکنده از نور گام مى گذارد. تنها با بُراق معنویت است که مى توان در برابر صف به هم فشرده لشکر جهل به جولان برخاست و دل آن را شکافت و به سرزمین روشنایى و دانایى وارد شد و رایَت ارزشهاى ناب را افراشت.
معنویت, رستاخیز آفرین است. بذر آن در هر دلى افشانده شود, آرام و قرار را از آن مى گیرد, تاریکى و سکون را برنمى تابد و به سوى روشنایى به حرکت درمى آید و هامون به هامون, کران تا به کران, کوى به کوى, منزل به منزل را درمى نوردد, تا به کوى جانان رسد.
عشق به معنویت, حرکت مى آفریند, انسان را به تکاپو وامى دارد و حرکت از کوى به کوى دیگر, از کانونى به کانون گرم تر و روشن تر و از روشنایى به روشنایى پر درخشش تر.
کاروان انسانیت از گردنه هاى سخن گذر, صحراى پر خوف و خطر, دره هاى هول انگیز و طوفانهاى بنیان برافکن, معنویت گرایان گذر داده و به سرمنزل مقصود رسانده اند.
از فراخناى گیتى, از آغاز تاکنون, از آن روزگارى که تاریخ بشر, نگاشته شده و از آن چه که از زبان بلند و آبشارگون وحى, دریافته مى شود, هر کجا و هر زمان, حرکتى انسانى شکل گرفته و تمدنى بزرگ به این نام و نشان شالوده اش ریخته شده, در رأس هرم رهبرى آن معنویت گرایان بوده اند و پى, بنیاد و بُنلاد آن به دست تواناى مردان عرصه معنى گذارده شده است.
از این روى, بر منادیان حق و حقیقت, بایسته است که روزان و شبان, به تلاش برخیزند و ارزشهاى الهى را بگسترانند و مشعل معنویت را در جانها بیفروزند و برنتابند که جانى تاریک باشد و بى بهره از مشعل پرتوافشان معنویت.
جامعه تاریک, از جانهاى تاریک بى فروغ معنویت سرچشمه مى گیرد و جامعه روشن و پر درخشش و رخشان از جانهاى روشن و آکنده به نور معنویت.
پس اگر برآنیم جامعه روشن داشته باشیم, باید به پا خیزیم چون طبیبى دوّار, بر بامِ هر جانى, مشعل جانان برافروزیم و بیش از هر علمى, علم اخلاق بیاموزیم و بیاموزانیم که لازم و بایسته ترین دانشهاست. زیرا گام اول و بنیادین در اصلاح اخلاق, شناخت صفات حمیده و ذمیمه و بازشناسى فضیلتها از رذیلتهاست; چه آن که فضیلتها را از رذیلتها باز نمى شناسد, نمى تواند به زیباییهاى اخلاقى گرایش یابد و از زشتیها و سیئات اخلاقى بپرهیزد.
امام موسى بن جعفر(ع) مى فرماید:
(اَلزَمُ العِلم لکَ مادَلَّک على صلاح قلبکَ و اَظهَرَ لک فَساده.)
دانشى که یادگیرى آن, بیش از هر دانش دیگر, بر تو لازم است, آن دانشى است که تو را به خیر و صلاح قلبت, راه بنماید و فساد آن را بر تو آشکار سازد.
2. هر مکتب و آیینى براى ماندگارى, اوج گیرى, رشد, گسترش و نفوذ در دلها, به عنصر ادبیات نیاز دارد و بدون این عنصر حیاتى, که باید در رگهاى آن جریان داشته باشد, نمى تواند بپوید, بماند و در دلها راه یابد.
اسلام, از این عنصر, به حدّ کمال بهره برد و با ادبیات نیرومند, پر درخشش, شگفت انگیز, فوج فوج انسانها را به گردِ آفتاب وجود خود به گردش درآورد. والاگهرى را به منبر ابلاغ دین فراز برد که بلیغ ترین و شیوا سخن ترین انسان زمانه و روزگار خویش بود.
افزون بر این توانایى و جاذبه آفرینى که محمد(ص) داشت و واژگان بسان درّ از زبان مبارکش به دشت سینه ها فرو مى بارید, آسمان سینه اش را به آیه هاى قرآنى و سخنان وحیانى, شهاب باران کرد و این شهاب باران آسمان سینه او, که گه گاه در کوچه هاى سیاه گرفته و غبارآلود مکه روى مى داد, صحنه اى بس شگفت انگیز و تماشایى پدید مى آورد و چنان پرجذبه و شهابهایى که به شکل کلمه و جمله فرود مى آمدند, از نظر ادبى و بلاغى, در اوج بودند که هیچ کس یاراى آن نداشت از آن چشم بپوشد و بگذرد.
واژگان, چنان دل نشین و گوش نواز و جمله ها چنان خوش تراش و خوش ترنم بودند, اثرگذار و غوغاآفرین که کسان از یاد مى بردند به دنبال چه کارى بوده, به کدام سوى حرکت مى کرده و چه هنگام پاى سخنان محمد(ص) به گوش ایستاده اند و از این آبشار بلند جام جان شان را لبالب مى سازند.
مردم آن روزگار سرزمین عربستان, بویژه مکه, به ادبیات و سخنان شیوا و بلیغ, سخت علاقه مند و آشنا بودند و در بازار عکاظ, انجمن شاعران, به سرپرستى نابغه ذبیانى, گرد مى آمدند, تا تازه ترین سروده هاى شاعران بنام را بشنوند. اما سخنان قرآنى و وحیانى محمد(ص) از چنان بلاغت, رسایى, شیوایى و اوج ادبى برخوردار بود و آرامشى به جان آنان فرو مى ریخت که سروده هیچ شاعرى این چنین نبود مردمان آن سرزمین را این گونه و این سان, به سوى خود نمى کشید و جاذبه اى براى آنان نداشت و نمى آفرید. غوغا و هنگامه, نه در انجمن شاعران بازار عکاظ, که در کوى کوى و کوچه و کوچه مکه و در مسجدالحرام بود. سخن شیوا, رسا و بلیغ را, هرکس مى خواست بشنود و به جام جان اش فرو بریزد, باید در پرتو آفتابِ جمال محمد(ص) گام برمى داشت که سخن در جاهاى دیگر, شیوایى, رسایى, جاذبه و اثرگذارى خود را از دست داده بود. انجمن شعراى بازار عکاظ, دیگر رونقى نداشت و سروده هاى شاعران جاهلى, حتى بنام ترین و شیوا سخن ترین آنان, شورى نمى انگیخت و بلاغت آنها در برابر بلاغت قرآن و سخنان پیامبر, رنگ باخته بود.
ازبیات قرآن, ادبیات جاهلى را درهم کوبید و دشمن جاهلى را در جبهه فرهنگى زمین گیر کرد و از آن برهه که دشمن در جبهه فرهنگى حرفى براى گفتن نداشت و تومار ادبى اش که انگیزاننده بود و آن را سر پا نگه مى داشت درهم پیچیده شد, ناگزیر به عقب نشینى گردید و ساحَتِ سینه ها را به بلاغت و ادبیات نابِ قرآن واگذارد, تا برانگیزاند و معانى و معارف ژرف را در حبابهاى رخشان به سینه ها فرو ریزاند.
قرآن, از جنبه هاى گوناگون معجزه است, برانگیزاننده و شورانگیز و دگرگون آفرین; اما بى گمان جنبه ادبى و بلاغى آن, بویژه در دوران مکه, بیش ترین نقش را در گرایش مردم به اسلام داشته است. و پیامبر در تمامى آنات رهبرى و هدایت گرى از این ویژگى بهره مى برد. هم خود فصیح و ادیبانه سخن مى گفت و هم کسانى را که در دفاع از اسلام, از ادبیات بهره مى بردند, مى ستود و آنان را گرامى مى داشت. این روش را على بن ابى طالب, فاطمه و ائمه اطهار(ع) یکى پس از دیگرى, پى گرفتند و اسلام و معارف ناب آن را در قالب زیبا و جذّاب ادبیات عصر خود عرضه کردند و سبب ماندگارى و دامن گسترى روزافزون آن شدند.
روشن است در هر زمان و برهه اى, از این قله هاى سر به آسمان سوده ادبى: قرآن, سخنان پیامبر گرامى اسلام(ص), نهج البلاغه و سخنان ائمه اطهار, کسانى مى توانستند سخن بگویند و زوایاى آنها را به درستى بنمایانند و به ژرفاى جمله ها و واژه هاى آنها راه یابند که در قلّه ادبى زمان خود جاى داشتند و روح ادبى زمان را مى شناختند.
بدون شناخت روح ادبى زمان و روح ادبى زمانى که آبشار قرآن, بر سینه پیامبر گرامى اسلام(ص) جارى شد, نمى توان به بیان, تفسیر و نفوذ دادن آن به کالبد جامعه و روح و روان مردم پرداخت.
با نگاهى به گذشته مى بینیم کسانى شکوه مندانه رایَت دین را در زمان و دوران خود برافراشته اند که در ادبیات سرآمد بوده اند. یعنى هم با ادبیات قرآنى آشنایى ژرف داشته اند و هم با ادبیات سرزمین خود که بنا بوده قرآن در قابِ آن به نمایش گذاشته شود.
از باب نمونه, در بین فارسى زبانان, از گذشته هاى دور تا کنون, در برهه هاى گوناگون, کسانى توانسته اند نقش بیافرینند و مردمان را به چشمه ساران قرآن بازگشت دهند و جام جان شان را از روح و مفاهیم قرآن لبالب سازند که افزون بر آشنایى عمیق به ادبیات قرآنى, ادبیات فارسى را دقیق مى دانسته و مى توانسته اند استادانه از آن در راه نشر معارف قرآنى و دینى بهره ببرند و بدان وسیله, چشمه هایى از قرآن را در دل مردمان خود بجوشانند و سینه هایى را به نور آن بگشایند.
مشعل این نهضت, بیش از هر زمانى, امروز باید افروخته باشد و دل تاریکیهاى را بشکافد و حوزه هاى علمیه, با توجه به رسالتى که در احیاى دین و نشر معارف دینى دارند,به ادبیات اسلامى اهمیت ویژه بدهند و به احیاى آن در زبان عربى و فارسى همت گمارند و طالب علمان را هم با متون دینى, و هم با زبان نوین عربى و فارسى آشنا کنند, تا در پرتو این آشنایى, موجى از بیدارى جامعه هاى اسلامى را فرا بگیرد. چون حوزه هاى علمیه, با تلاش طالب علمان جوان و آگاه به فنون ادبى است که مى توانند پیام دین و تشیّع و تفسیرى که شیعه از اسلام ناب ارائه مى دهد, به گوش جان مسلمانان و جهانیان برسانند.
ادبیات, نُماد فرهنگ و تمدن جامعه بشرى است. از این روى, علماى بزرگ اسلامى که به ادبیات مى پرداختند, نه براى سرگرمى و تفنن که براى دَماندن روح تمدن و فرهنگ ساز قرآن به کالبد جامعه بشرى بود.
علماى بزرگ و آگاه به اثرگذارى ادبیات در فرهنگ و تمدن و تعالى جامعه, انجمنها و حلقه هاى ادبى تشکیل مى دادند, تا جامعه اسلامى همیشه شاداب بماند و با برداشتهاى زیبا و جذاب از قرآن, آموزه ها و معارف اسلامى و سخنان پیامبر(ص) و ائمه اطهار, راه کمال را بپیماید.
سید مرتضى در نیمه اول سده پنجم هجرى, خود مجالس ادبى و نقد شعر داشت. الغُرَر والدُّرر, معروف به امالى سید مرتضى, که یکى از بهترین کتابهاى ادبى به شمار مى آید, دستاورد همین انجمن ادبى است.
و…
کاش امروز نیز انجمنهاى ادبى برگذار مى شد و طالب علمان در انجمنهاى ادبى عربى و فارسى, با نقش ادبیات در جهان امروز آشنا مى شدند و به کاستیها و افت ادبى حوزه ها, به روشنى و به درستى پى مى بردند و درمى یافتند در روزگاران پیش, ادبیات در حوزه ها چه پایه و ارجى داشته و اکنون چه پایه و ارجى دارد. دانشى که مى بایست در متن قرار بگیرد, به حاشیه رانده شده و عمر کمى در آن صرف مى شود و طالب علم, خیلى زود از آن مى گذرد. در حالى اگر به گونه جدّى در آن وقت بگذارد و سالیانى از عمر خود را براى آشنایى همه سویه و ژرف, به تحصیل, مطالعه و پژوهش ادبیات قرآنى و فارسى بپردازد, نتیجه بسیار خوبى در دوران بعد خواهد گرفت.
بر طالب علمان و روحانیان لازم است که در هر دو زبان: عربى و فارسى پیشتاز و پیشاهنگ باشند. براى فهم و درک قرآن و سخنان پیامبر(ص) و ائمه عربى بیاموزند و براى رساندن لبّ و لباب این پیام به قوم خود, فارسى بیاموزند. بله, بیاموزند و به آن چه مى دانند و به اصطلاح زبان مادرى است, بسنده نکنند. نپندارند چون به فارسى حرف مى زنند و نیازهاى روزمره خود را برآورده مى سازند, نیازى به آموختن ندارند و مى توانند مقاله و کتاب بنویسند و منبر بروند و به نشر و تبلیغ معارف اسلامى به زبان قوم خود بپردازند. در حالى که این پندارى بیش نیست. بى گمان اگر بر این خیال خام و پندار پافشارى شود و افرادى ناآشناى به زبان قوم خود و دگرگونیهایى روى داده در زبان, دست به کار فرهنگى بزنند, جاذبه فرهنگ اسلامى را, تباه خواهند ساخت.
3. در روزگاران پیش, دادوستدها با نقره سکه زده شده انجام مى گرفت. مدار دادوستدها بده بستانها, مسکوک نقره بود. در این بین, کسانى دست به کار مى شدند و دست به خیانت مى آلودند و سرب را به گونه پول رایج, سکه مى زدند و با پولهاى رایج و نقره هاى سکه شده درمى آمیختند. گاه در یک کیسه نقره سکه زده شده و پول رایج, چند عدد سرب سکه زده شده بود. بازشناسى نقره سکه زده شده از سرب سکه زده شده, کارى بس دشوار بود و هرکس از عهده آن برنمى آمد. از این روى, کسانى که مى خواستند نقد خود را خالص کنند و سکه هاى قلب را از آن خارج سازند, نزد صرّاف کارآزموده مى رفتند و کیسه پول خود را در اختیار وى مى گذاردند, تا انتقاد کند.
وى محتواى کیسه را بررسى مى کرد و نقره و سرب را از هم جدا مى ساخت.
در لغت عرب, صرّاف سکه شناس را منتقد مى گویند و کار جداسازى او را انتقاد.
و نیز شاعران, براى پالودن و پیراستن شعر خویش از زواید و شناخت عیبها و کاستیها و ناسره هاى آن, به نزد استاد فن مى رفتند و از او مى خواستند شعرشان را مطالعه کند و آن را به بوته نقد بگذارد و سره از ناسره را جدا سازد, تا آن چه به نام خود بر اهل ادب عرضه مى دارند, مایه زینت آنان باشد, نه موجب شَین.
ارزش واقعى هر کار هنرى, ذوقى, ادبى و علمى وقتى روشن مى شود که بدرستى در بوته نقد قرار بگیرد. ناقدان آگاه, دقیق اندیش و نکته یاب, زوایاى آن را بکاوند, سره از ناسره بازشناسند و ارزش آن را روشن سازند.
دکتر عبدالحسین زرین کوب در باب فایده, ارزش و اهمیت نقد مى نویسد:
(اگر انتقاد در میان نباشد, ارزش واقعى آثار هنرى معلوم نمى گردد. اگر خط سیر ذوق و هنر در هر زمان, معین نشود, به تدریج ادب و هنر گرفتار وقفه و رکود مى گردد و در پیچ و خم کوره راه تقلید فرو مى ماند.
اگر در این شهره بازار پر مشترى که گزافه گویان, دکان هنر گشوده اند و کالاى کم ارج و بى بهاى خود را به جویندگان هنر عرضه مى کنند, صیرفیان هوشیار و نقادان هنرمند نباشند, بى هنران یاوه دراى خرمهره هاى ناچیز را به جاى جواهر ثمین قالب مى زنند و زر مغشوش ناسره خویش را به چالاکى و قلابى زر پاک تمام عیار فرا مى نمایند.
منتقد بصیر و بى غرض که از ذوق سرشار و فهم نکته یاب بهره دارد, به مدد علم و منطق, در تهذیب و ترقى هنر, وظیفه مهم و مؤثرى را بر عهده مى گیرد. قدرت تحلیل و منطق استوار او اجازه نمى دهد که هنرفروشان خودنماى, از شهرت و قبول بى جایى بهره برند و هنرمندان بى ادعا, در ظلمت خمول و زاویه گمنامى بمانند. چنین منتقدى بسا که آن چه را دیده مشتاق تشنگان هنر دریاى موّاج مى بیند, نمود سراب جلوه مى دهد و بسا آن چه را چشم خسته و فرسوده پژوهندگان, جز بیابان خشک غبارآلود, هیچ نمى یابد پر از امواج لطیف دریا نشان مى دهد.)
نقد ادبى, ج1/21ـ29
پس در خوبى, یا بدى یک اثر هنرى, ادبى, علمى و نوشته اجتماعى ـ سیاسى, دینى و تاریخى, معیار و تراز, پسند و ناپسند این و آن نیست, بلکه معیار خوب و بد و سره و ناسره بودن اثر و نوشته اى, دیدگاه ناقدان دقیق و نکته یاب است.
محمد بن سلام الجُمهى در طبقات الشعراء مى نویسد:
(کسى خلف را گفت: وقتى من شعرى را بشنوم و بپسندم, دیگر بدانچه تو و یارانت در آن گویید التفات نمى کنم.
گفت: اگر دِرَمى بستانى و آن را نیک شمرى و بپسندى, آن گاه صراف گوید که دِرَمِ ناسره است, آیا پسند تو براى تو سودى تواند داشت.) همان/28
نقد, جامعه علمى را از رکود به در مى آورد و با گرم بودن بازار نقد, کسانى به میدان مى آیند و در عرصه فکر و علم به تلاش مى پردازند که اندیشه اى دارند و از دانشى برخوردارند و کم مایگان و کسانى که سخنى براى گفتن ندارند و یا براى پر کردن جیب و سودجویانه مى خواهند وارد عرصه فکر و علم و مسائل فرهنگى شوند, وقتى که ببینند ناقدان آگاه و بصیر, حوزه فکر و علم را به طور دقیق و همه سونگرانه رصد مى کنند که مباد علف هاى هرز, اندیشه هاى رهزن, سست و بى بنیاد, خرافه و گمراه کننده, اندیشه هاى زلال را گل آلود و کدر سازند, بى گمان, این عرصه را میدان تاخت و تاز قرار نمى دهند و از رصدبانان هوشیار مى هراسند که هر آن ممکن است دست شان را رو کنند و به خاطر جایگاهى که در باروى فرهنگ و فکر دارند, و حرف شنوى اهل فرهنگ و فکر از آنان, بازارشان سرد و سرمایه شان تباه گردد.
روشن است که در بازار گرم نقد و تلاش پى گیرانه سره از ناسره شناسان, کسانى بهره مند مى شوند و سود مادى و معنوى مى برند که کالا, زر و اندیشه بى غش و پیراسته را عرضه مى کنند و سخت علاقه مندند که آن چه را ارائه مى دهند, از نگاه تیزبین و بوته نقد ناقدان بصیر گذشته باشد که مباد کالاى نامرغوب و اندیشه سست و بى پایه به نام آنان در بازار تجارت و اندیشه عرضه گردد و مایه بدنامى شان بشود.
اهل فکر و اندیشه, نظریه پردازان و صاحب نظران و عالمان, ناقدان را آیینه اندیشه خود مى دانند و این که هر بامدادان اندیشه خود را در برابر نگاه زلال آنان قرار مى دهند و یا جریان فکرى و فرهنگى جامعه به گونه اى است که خود به خود, هر فکر و اندیشه اى, از جمله اندیشه آنان, از برابر نگاه دقیق این آیینه هاى بلند مى گذرد, بسیار شادمان اند و احساس امنیت خاطر مى کنند.
اسلام, براى این که مدینه و جامعه اى که مؤمنان و گروندگان راستین, برابر دستورها, قانونها و احکام اسلامى بنا کرده و بنیان گذارده اند در همه روزگاران, از آفتها و آسیبها به دور باشد, به پیروان خود دستور داده است: اسلام و پایه ها و ارکان آن را دقیق بشناسند, آن گاه که در اثر این شناسایى و آشنایى با آموزه هاى دینى, عمل به دستورها و آیینها, صیقل یافتند و چون آیینه شدند, آیینه یکدیگر باشند و رفتار, کردار و اندیشه و دیدگاه همدیگر را به بوته نقد بگذارند و این عمل مقدس را آنى فرو نگذارند; زیرا در این فرایند هم خود صاف و شفاف مى شوند و هم دیگران را از کدرى و غبارگرفتگى به در مى آورند.
اندیشه آن گاه زلال مى شود که آن به آن در آیینه ذهن و فکر اهل نقد و نقدگران ماهر و داراى اندیشه هاى قوى, بازتاب داده شود, تا زشتیها و زیباییهاى آن به درستى و روشنى دیده شود. در این سیر و حرکت در پرتو آیینه هاى واقع نما, زندگى حالت واقعى به خود مى گیرد و هر چیزى در جاى خود قرار مى گیرد و هرکسى راه خود را به درستى مى تواند بیابد, چون حق و باطل, زشت و زیبا, واقع و غیرواقع, آب و سراب و… درهم آمیخته نیستند که افراد راه از بى راه باز نشناسند.
در جامعه اى که اندیشه هاى سپید و سیاه, رهزن و رهنما, درهم بیامیزد و نقدگر و صیرفیانى نباشند که اندیشه هاى سپید و زلال را بنمایانند, مردم سردرگم مى شوند و هرکس به سلیقه خود فکرى را برمى گزیند.
روشن است که در این آشفته بازار, فکرهایى مورد پسند قرار مى گیرند و مجال طرح مى یابند که زرق و برق شان بیش تر است و از پشتوانه تبلیغى قوى ترى برخوردارند و با اندیشه کوتاه عوام سازگارترند.
البته براى نهادینه شدن انتقاد و انتقادگرى در جامعه و به بوته نقد گذارده شدن رفتارها و اندیشه ها, و اصلاح امور در پرتو این حرکت مقدس و برخوردار شدن از جامعه سالم و اندیشه هاى زلال, راهکارهایى وجود دارد که خردمندان باید بهترینها را بشناسانند و حرکت انتقادگرى را به آن سمت هدایت کنند.
الف. فضاسازى لازم. براى شکوفان شدن انتقاد و انتقادگرى, معماران فکرى جامعه, باید در یک حرکت دقیق و حساب شده و در قالب یک برنامه, جایگاه نقد و پیامدهاى خوب, رخشان, دگرگونى آفرین و آثار ماندگار آن را براى یکایک مردمان بنمایانند و چنان بر این مهم پاى بفشارند و به آن اهمیت بدهند, که این احساس به مردم دست بدهد که نقد, انتقاد و انتقادگرى, جزء جدایى ناپذیر فرهنگ, دانش و اندیشه ورى است و فرهنگ بى بهره از عنصر نقد و انتقادگرى, ناقص و بى فروغ است.
ب. آمیخته شدن نقد و انتقادگرى, به حقیقت جویى. اگر گوهر نقد حقیقت جویى باشد و انتقادگران و صیرفیان در پى حقیقت به تلاش و تکاپو برخیزند و بر صفحه کاغذ رقم زنند, خیلى زود در دل فرهنگ و اندیشه جا باز مى کنند و مورد پذیرش اهل نظر قرار مى گیرند. یعنى نقدگر اگر حقیقت طلب باشد و حقیقت طلبى در کار او نمود و جلوه داشته باشد و خواننده به روشنى دریابد که هیچ انگیزاننده اى نقدگر را, به جز کشف حقیقت, برنینگیخته و به حرکت و تکاپو وانداشته است فضاى فرهنگى و اندیشه ورزى جامعه, فضاى سالم خواهد شد و بین نقدگر و خواننده و حتى صاحب اثر, پیوندى ژرف, پدید خواهد آمد.
ج. صحیح و مستدل بودن نقد. نقدگران و صیرفیان, مهم ترین نقش را در رواج, نهادینه شدن و جا افتادن نقد دارند. این مهم در صورتى به حقیقت مى پیوندد که آن چه را ارائه مى دهند, مى نویسند و مى گویند, از اتقان و استدلال دقیق برخوردار باشد و سستى و کژى به با روى نقد آنان راه نیابد که علاقه مندان را مى رماند و خرافه پردازان, رواج دهندگان اندیشه هاى نادرست و عرضه کنندگان آثارسُست, بى محتوا و به دور از خرد و اصول و مبانى شناخته شده را, جسورتر مى کند.
د. ادب و احترام به شخصیت افراد, رکن و شالوده نقد است. نقدگران اگر از این ویژگى, در بالاترین سطح برخوردار باشند و فضاى نقد را به عِطر ادب بیاگنند, نقد و انتقاد دامن مى گستراند و علاقه مندى به نقدگرى و انتقاد از اندیشه ها و کارکردها, روزافزون مى شود و هرکسى مشتاق مى شود به این فضا وارد شود و از عطر دلاویز آن بهره برد و اندیشه خود را عطرآگین کند.
در این فضاى سرشار از ادب و احترام به شخصیت افراد, کسانى که اندیشه و رفتارشان در بوته نقد قرار مى گیرد, برافروخته نمى شوند و خشمگینانه با انتقادگران برخورد نمى کنند و اگر خود ساخته نباشند و تحمل شان کم باشد, محیط و فضاى سرشار از ادب, به آنان جرأت و اجازه واکنش قهرآمیز و ایستادگى و پافشارى روى سخن و اندیشه و رفتار غلط نمى دهد.
هـ. در فضاى نقد, کوچک ترین برترى جویى, ویران گر است و فضاى عطرآگین و سرشار از ادب و فروتنى را که انسانها و نقدگران والا برخوردار از ویژگیهاى ناب انسانى پدید آورده اند, مى آلاید و غیر درخور تنفس مى کند.
نقدگران برترى جو, با گل آلود کردن جویبار زلال نقد, سبب مى شوند حنظل کشمکش, نزاع, دشمنى و درگیرى بر لب جویبار نقد بروید و رشد کند و دامن بگستراند و آبشخورى براى بهره مندى از جویبار نقد باقى نماند.
امام هادى(ع) درباره زیان بحثهایى که براى برترى جویى و غلبه یکى بر دیگرى صورت مى بندد, مى فرماید:
(المراءُ یُفسِدُ الصداقة القدیمه و یُحَلّلُ العُقدَة الوثیقَة و اَقلُّ ما فیه اَن یکون فیه المُغالَبَةُ والمُغالَبَةُ اُسُّ اَسباب القَطیعَةِ.)
بحثهاى جدال آمیز, دوستیهاى کهن را از بین مى برد و پیوندهاى استوار را از هم مى گسلد. کم ترین زیان این بحثها آن است که هر یک از دو طرف بر آن است بر دیگرى برترى یابد و پیروز شود و این, خود, مایه اصلى جدایى است. بحارالانوار, ج17/216
4. بسیارى از عالمان و مصلحان, مسلمان و غیرمسلمان, غربى و شرقى, از نبود موازنه, هماهنگى و هم بستگى بین مادیات و معنویات, ابراز نگرانى کرده و مى کنند. از این که عصر جدید, سوار بر ارّابه تکنولوژى, بدون در نظر گرفتن ارزشها و معنویات و نیازهاى روحى و معنوى انسان, به پیش مى تازد, افق زندگى بشر را تاریک مى بینند.
شمارى از آنان بر این باورند که انسان به دست خود هیولایى به نام ماشین و تکنولوژى ساخته که از مهار آن ناتوان است و دیر یا زود زیر چرخهاى آن نابود خواهد شد. اینان, بیش تر خطر را در لجام گسیختگى صنعت و تکنولوژى انگاشته و گفته اند اگر بشر براى مهار آن تدبیرى نیندیشد, همه چیز را به تباهى خواهد کشید.
ارنولد توین بى, مورخ و جامعه شناس انگلیسى مى نویسد:
(قدرت مادى انسان امروزه به چنان درجه اى رسیده که مى تواند این زیست کره را غیر قابل سکونت کند و در واقع اگر انسان کره زمین, امروزه براى کنترل جمعیت و غارتى که از راه حرص و طمع تنگ بینانه بشر بر زیست کره وارد آمده, تلاش و کوشش ننماید, این نتیجه مخرب, در یک دوره قابل پیش بینى رخ خواهد داد. از سوى دیگر قدرت مادى انسان در حدّى نیست که این زیست کره را از فروپاشى نجات داده و همچنان قابل سکونت نگهدارد. چون هرچند زیست کره بى کران است, ولى خودکفا نیست. کره ارض از طریق بکرزایى تولید حیات نمى کند. حیات زیست کره از طریق حاصل خیزى کره زمین متبلور مى شود.)
تاریخ تمدن, ترجمه آژند/11
همو مى نویسد:
(کشفیات و اختراعات غربى, نتیجه حمایت و تفکر و اندیشه بود,ولى تأثیرات آنها بر امور انسانى بسیار مضر و مخرب بود. مثلاً تکنیک جدید هوانوردى غرب, با اختراعات کهن مواد منفجره چین, دست به دست هم داد و دولتِ متحارب را قادر ساخت تا از هوا بمب بر سر مردم بریزد و استفاده از این اسلحه کور تمایز انسانى بین مبارزه جویان و شهروندان را ـ که با مشکلات زیادى از اواخر قرن هفدهم برقرار شده بود ـ برهم زد. دو بمب اتمى با نیروى فوق العاده که با شکافتن اتمها تولید شده بود, در کم تر از نیم قرن پس از کشف وجود الکترونها در سال 1897م. در هیروشیما و ناکازاکى به کار برده شد.) همان/698
اما شمارى از اندیشه وران و مصلحان, دیدگاهى غیر از دیدگاهِ توین بى و همفکران او دارند. اینان بر این نظرند آن چه بحران پدید آورده و انسان را در سراشیبى جهنم قرار داده, تکنولوژى, کشفیات و اختراعات کاشفان و مخترعان نیست. بلکه درد و الم و رنج و گرفتارى انسان از آن برهه اى آغاز شد که بین علم و ایمان جدایى افتاد.
علم و ایمان, هم خانه بودند و زیر یک سقف به سر مى بردند و با هم, دوش به دوش, کانون زندگى انسان را گرم نگه مى داشتند و زوایاى تاریک آن را روشن مى کردند و او را راه مى نمودند و از گذرگاه هاى دشوار گذر, گذر مى دادند, چرخهاى زندگى اش را به سوى سعادت و تعالى به حرکت درمى آوردند.
پیامبران, درود خدا بر آنان باد, از آن روى برانگیخته شدند که علم و ایمان را با هم به حرکت دربیاورند و نگذارند بین آن دو جدایى بیفتد و انسان از پرواز باز بماند و به مُرداب جهل و یا بى ایمانى گرفتار آید.
علم و ایمان, دو بال انسان و جامعه بشرى اند. بشر با این دو بال است که مى تواند اوج بگیرد, خود را از بند خاک برهاند و آسمانى شود.
هرگاه یکى از آن دو بال آسیب ببیند, انسان ازپرواز به سوى قله هاى سعادت, مجد و شرف باز مى ماند, زمین گیر مى شود و طعمه کرکسها.
انسانِ غربى وقتى که در پرتو دانش سرچشمه گرفته از وحى, به تکنولوژى دست یافت و پیشرفتهاى روزافزون بهره اش گردید و بر طبیعت چیره شد, پنداشت آن چه بهره اش شده, تنها و تنها در پرتو علم بوده و در این انقلاب بزرگ, ایمان, نقشى نداشته است. در حالى که اگر سیر دگرگونیها, به بوته بررسى نهاده مى شد, چگونگى شکل گیرى حرکت علمى, به دقت مطالعه مى گردید, نقش ایمان به روشنى در جاى جاى این حرکت دیده مى شد و این مطلب به دست مى آمد که علم و ایمان, چون همه مراحل را با هم پیموده اند, این چنین شگفتى آفریده اند. شمارى از اندیشه وران, تاریخ نگاران و تحلیل گران و نظریه پردازان عصر جدید, این مهم را نادیده گرفتند و اندیشه شان به کار افتاد تا بنمایانند علم, به تنهایى به این اوج رسیده و دگرگونى شگفت و انقلاب صنعتى را در جهان پدیدار ساخته است و پس از این نیز, مى تواند بدون یارى گرفتن از ایمان و همراه و همگام شدن با آن, به راه خود ادامه بدهد و انسان را به سرمنزل سعادت, روشنایى و آرامش روحى و روانى برساند.
از روزى که این اندیشه گسترش یافت و تلاشها براى جدایى علم و ایمان, به ثمر نشست, انسان دچار بحران معنوى شد و روح و روان اش روى آرامش ندید و درد و اندوه بر سر او آوار شد و گرفتار مُردابى گردید که درآمدن از آن, کار علم نیست و از عهده علم برنمى آید.
شهید مرتضى مطهرى, از جمله اندیشه وران و مصلحانى است که بحران معنوى امروز بشریت را, ناشى از اختراعها, کشفیات و تکنولوژى نمى داند, بلکه آن را نشأت گرفته از جدایى علم و ایمان مى داند. از این روى, به نقد اندیشه توین بى مى پردازد و دیدگاه وى را درباره علت بحران به وجود آمده رد مى کند.
شهید, ابتدا دیدگاه توین بى را که در قالب تمثیلى بیان کرده, چنین روایت مى کند:
(شاید یک سال پیش بود, مقاله اى در روزنامه اطلاعات خواندم, خیلى خوشم آمد. ترجمه مقاله اى بود از مورّخ جامعه شناس بزرگ جهان معاصر: (توین بى).
در این مقاله, به صورت طنز نوشته بود: در کتاب مقدس [ که مقصودش عهد عتیق است] آمده است که: وقتى خدا پدر بزرگ ما, آدم را خلق کرد, او را در بهشت قرار داد و تمام نعمتها را در اختیار وى قرار داد و به او گفت. از این همه نعمت استفاده کن. فقط یک شجره ممنوعه بود, گفت: به آن شجره ممنوعه نزدیک نشو که اگر نزدیک شدى, همه اینها سلب مى شود.
ولى پدر ما آدم, مرتکب خطاى معروف شد, به آن شجره نزدیک گردید و از آن شجره خورد, نتیجه این شد که گفتند: بهشت دیگر جاى تو نیست, باید از این جا بیرون بروى. پدر ما آدم را از بهشت آوردند روى زمین. ابتدا براى آدم و فرزندان او خیلى سخت بود که روى زمین زندگى کنند. چون در این جا مکلف و موظف شدند که با کدّ یمین و عرق جبین زندگى بکنند. ولى بشر, تدریجاً خودش را با زندگى زمین تطبیق داد و همین زمین را, عملاً, به صورت همان بهشت براى خودش درآورد. از دریاها استفاده کرد, از هوا استفاده کرد, از جنگلها و گیاه ها استفاده کرد, از حیوانها استفاده کرد و… کم کم براى فرزندان آدم, بهشت شد این جا.
خطاى دوم در بهشت دوم انجام شد که جبراً بشر محکوم است از بهشت دومش هم, که زمین است, بیرون برود.
خطاى دوم چیست؟ [این را توین بى مى گوید. البته من به آن شکلى که او مى گوید قبول ندارم. دلیلش را عرض مى کنم]
خطاى دوم ماشین بود.
آیا اجداد و بزرگان ما, در سه ـ چهار قرن پیش, آن گاه که براى اولین بار ماشین را اختراع کردند و پیش خودشان فکر مى کردند بیش ترین خدمتها را به بشر کرده اند, مى دانستند که وسیله اى اختراع کرده اند که همین وسیله, وسیله بیرون راندن بشر از روى زمین خواهد شد. یعنى بشر دیگر نمى تواند روى زمین زندگى بکند و محکوم به فناست؟
ماشین هم روز به روز رشد مى کند و انسان ضعیف مى شود, مثل کرم ابریشم و پیله اش. انسان در این پیله خودش مجبور است, آن را مى سازد و مى سازد تا در درون آن خفه شود.
و متأسفانه اگر پدر ما آدم را از بهشت بیرون کردند, زمینى وجود داشت که بیاید این جا زندگى را از سر بگیرد, ولى اگر از این بهشت دوم بخواهد بیرون برود, محکوم به فناى مطلق است.)
استاد شهید در نقد دیدگاه توین بى مى نویسد:
(برخلاف نظریه توین بى, خطاى بشر به دست صنعت گران و آن کسى که ماشین بخار را تهیه کرد, صورت نگرفت. خطاى بشر, به دست فرانسیس بیکن و بعد اتباع او انجام شد. آن روزى که گفتند: علم, همه چیز بشر است (سیانتیسم, اصالت علم) حلّ تمام مشکلات را از علم باید بخواهیم. مگر بشر چندتا دشمن دارد؟ جهل است, بیمارى است, فقر است, دلهره و اضطراب است, ظلم است, آز است و….
مادر تمام بدبختیهاى بشر, جهل و نادانى است. به بشر علم و دانش و آگاهى بده, اُمّ الامراض را از بین برده اى. جهالت که رفت, تمام اینها از بین رفته است.
ییک دفعه چنین مسیرى براى بشر به وجود آمد.
علم, حقیقتاً, حقیقت مقدسى است; اما علم را از همزاد خودش, که ایمان است, جدا کردند, گفتند: همه کارهایى را هم که در گذشته ایمان مى کرد, در آینده, علم انجام مى دهد.
چه تعبیر خوبى دارد رسول اکرم مى فرماید:
(الحکمةٌ ضالة المؤمن یَطلبها اَینَما وَجَدها فهو اَحَقُّ بها)
حکمت ـ یعنى علم, دانش, حقیقت ـ گمشده مؤمن است. آن را هرجا و نزد هرکسى پیدا کند, مى گیرد, و او سزاوارتر به آن است.
ییعنى جاى علم آن خانه اى است که ایمان هم آن جا هست. اگر علم در خانه اى پا بگذارد که همزادش ایمان, در آن جا وجود نداشته باشد, در خانه خودش نیست….
بارى, تمام معجزات را از علم خواستند. یک دشمن انسان ضعف است. علم انسان را قوى مى کند. راست هم گفتند. علم به انسان قدرت مى دهد. علم, قدرت است. توانا بود هر که دانا بود; اما قدرت در مقابل چه؟ در مقابل طبیعت. علم به دست بیاورید تا بیمارى را ریشه کن کنید. حرف حسابى است. علم به دست بیاورید تا بافقر مبارزه کنید. نیمى از آن درست است و نیم دیگر آن نادرست. یعنى با علم مى شود اقتصاد را توسعه داد, اما فقر که همیشه ناشى از نقص در اقتصاد نیست. علم به دست بیاورید تا بر دلهره ها و اضطرابها فائق بشوید. صد درصد اشتباه از آب درآمد. علم نتوانست با دلهره و اضطراب بشر مبارزه کند. علم به دست بیاورید, تا ظلم ریشه کن بشود. برعکس, علم ابزارى شد در دست ظلم. علم به دست بیاورید تا به آز و حرص, یعنى با خودتان مبارزه کنید. این که اصلاً, هیچ به دست نیامد. علم ابزارى شده در دست آزها و حرصها که امروز نتیجه اش را داریم مى بینیم.) فلسفه اخلاق/240ـ242
5. سقیفه را گروه انصار بنیان گذاردند و آنان بودند که شتاب ورزیدند و براى به دست گرفتن حکومت و پیش انداختن گروه خود, رویداد بزرگ غدیر را نادیده گرفتند و سخن پیامبر گرامى اسلام(ص) را در نصب جانشین خود نشنیده انگاشتند. پنداشتند با این کار بر قرشیان و مهاجران پیشى مى گیرند و از خطرها و پیشامدهاى ناگوار آینده, که پیامبر(ص) درباره آنان پیش بینى کرده بود, جلوگیرى مى کنند و در دام چنان فتنه هایى گرفتار نمى آیند. اما آن روى سکه را نخوانده بودند که با این حرکت, جانشینى پیامبر(ص) را از مسیر اصلى خود به کژراهه مى کشانند و زمینه را براى یک انحراف بزرگ ویران گر و تباهى آفرین آماده مى سازند و چراغ فضیلتها را خاموش مى کنند, جریان زلال غدیر را از حرکت, باز مى دارند و راه را براى رسوخ جاهلیت به رأس هرم جامعه مى گشایند. گروه انصار, با این حرکت نسنجیده خود, على(ع) را از حق خود محروم ساختند و جامعه اسلامى را از پیشروى و رشد و شکوفایى در پرتو قرآن و آشنایى با آموزه هاى ژرف آن, بازداشتند. زیرا اگر على(ع) روى کار مى آمد و زمام امور را به دست مى گرفت, قرآن در جاى جاى جامعه و بر ذهن و ضمیر مردمان پرتوافکن مى شد و سنت جامه عمل مى پوشید و جایى براى جولان اندیشه هاى جاهلى و فرهنگ جاهلى نمى ماند. شرک دامن برمى چید و توحید دامن مى گستراند.
بله, آنان اگر نمى گفتند ما بر حکومت سزاوارتریم و با این پندار در سقیفه گرد نمى آمدند, و منتظر مى ماندند تا جسد نازنین پیامبر, شسته, کفن و دفن شود, میدان به دست ناآشنایان به دقیقه هاى قرآن و سنت نمى افتاد. مدینةالنبى رو به تباهى نمى نهاد و جامعه اسلامى از قافله دانش و معنویت واپس نمى ماند و بعدها دست جنایت کاران اموى به روى مسلمانان گشوده نمى شد و جنگهاى داخلى, یکى پس از دیگرى, زبانه نمى کشید و قهرمانان عرصه توحید, آن چنان ناجوانمردانه به داس بیداد امویان درو نمى شدند.
انصار پنداشتند جانشینى پیامبر(ص) امر ساده اى است. فرمانروایى از دنیا رفته و چشم از گیتى فرو بسته و فرمانرواى دیگر, به جاى او مى نشیند. فکر نکردند که جانشین پیامبر(ص) عهده دار همه وظایف پیامبر است: هدایت مردم, بیان آموزه هاى دین, تفسیر قرآن و سنت, وزاندن نسیم وحى به جانها و روانها, اداره جامعه براساس قرآن و سنت, پیاده کردن دقیق احکام و برنامه هاى اسلام, مبارزه با تحریفها و تأویلهاى نادرست, حل و فصل اختلافهاى عقیدتى و مرامى.
انصار, کارى کردند که ادامه نهضت بزرگ پیامبر(ص) براساس قرآن و عترت که در حدیث (ثقلین) به آن تأکید شده بود, شکل نگیرد و رهبرى مرامى از رهبرى سیاسى جدا شود. و کسانى روى کار بیایند که به هیچ روى نمى توانستند عهده دار رهبرى مرامى باشند. زیرا این رهبرى, بستگى تام و تمام به این داشت که فرد عهده گیرنده این پُست, برترى مطلق علمى و تقوایى داشته باشد و در علم تفسیر قرآن و سنت و اجتهاد و استنباط احکام, سرآمد همه صاحب نظران جامعه, یعنى اصحاب ـ مهاجر و انصار ـ باشد. چون رهبرى مرامى از رهبرى سیاسى جدا افتاد, در رأس هرم حکومت کسى قرار نگرفت که هم توان رهبر مرامى را داشته باشد و هم سیاسى را, خلافت کم کم از مسیر خود خارج شد و به ارتجاع گرایید, واپس رفت و کم کم با جاهلیت درآمیخت و از دلِ آن بنى امیه متولد شد. خاندانى که پیامبر(ص) سخت از روى کار آمدن آنان بیمناک بود. انصار با آن همه جانفشانیهایى که در راه اسلام کرده بودند, در برهه اى حساس و سرنوشت ساز, راهى را برگزیدند و دست به کارى زدند که زمینه ساز فساد در خشکى و دریا شد.
از امام محمد باقر(ع) روایت شده است:
(فى قوله عزّوجلّ: (ظهر الفساد فى البرّ والبحر بما کسبت ایدى الناس) [الروم/41] قال: ذاک واللّه حین قالت الانصار: منّا امیر و منکم امیر.) الفروع من الکافى, ج8/58, ح19
در تفسیر فرموده خداوند, بزرگ و شکوه مند: (تباهى در خشکى و دریا, هم بدان چه دستان کسان کرده است, نمودار شده است)
فرمود: تباهى امروز, دستاورد انصار مدینه است که گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از مهاجرین.
شیطان, در همه حال, در صدد است از زمینه به وجود آمده در وجود افراد, بهره ببرد و گذشته رخشان و زیباى آنان را تباه سازد. شیطان, با کسى که کارى نکرده, در جهاد و دفاعى شرکت نجسته و در راه خدا رنجى نکشیده و به دین خدا یارى نرسانده, در برهه حساس و سرنوشت ساز, کارى ندارد. با کسانى کار دارد که اظهارنظر حرکت و موضع گیرى شان, ورق را برمى گرداند و گذشته شان را تباه مى سازد و خلقى را به گمراهى مى کشاند. از این روى حضرت زهرا(س) خطاب به انصار, که پس از مرگ پیامبر(ص) نص و وصیت پیامبر را درباره جانشین خود نادیده گرفتند و به راهى جز راه پیامبر رفتند, و خلافت را از مسیر اصلى خودش به در بردند, مى فرماید:
(وَ اَطلَعَ الشیطانُ من مغرَزه هاتفاً بکم فالفاکم لدعوته مستجیبینَ و للعزّةِ فیه مُلاحظین. ثم استنهضکم فوجدکم خفافاً وَ اَحمَشَکم فالفاکم غضاباً فو سمتم غیر اِبِلِکُم و اوردتم غیر شربِکُم. هذا والعهد قریب والکلم رحیب والجرح لَمّا یَندَمِل والرسول لَمّا یُقبَر.)
و شیطان از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوى خود خواند و شما را به دعوت خود پذیرا یافت و بر فریبش آماده. سپس شما را به قیام فراخواند. شما را بسیار چالاک یافت و به هیجان آورد. دید در راه او چه خشمناک هستید و در نتیجه, مرکبى غیر از مرکب خودتان براى خود انتخاب کردید و بر چشمه آبى راندید که شما را در آن نصیبى نخواهد بود. این شتابزدگیها انجام گرفت. هنوز دیرى از رحلت پیامبر نگذشته و جراحت درونى ما از فراق رسول خدا(ص) التیام نپذیرفته و پیکر پاکش به خاک سپرده نشده است.
شهید سید محمدباقر صدر درباره پیشى گرفتن انصار از دیگران در بى توجهى به نصوص خلافت, مى نویسد:
(اما انصار در سبک شمردن نصوص و بى توجهى به آنها, گوى سبقت را از همه مسلمانان ربودند! آن گاه که آز خلافت و امارت آنان را بر آن داشت که در سقیفه بنى ساعده گرد آیند و مجلس شورایى تشکیل دهند, تا براى یکى از افراد قبیله انصار بیعت بگیرند.
و در نتیجه, مولاى متقیان, نتوانست در گاه احتجاج به خلافت خود, و ثابت کردن آن را راه نصوص و روایات نبوى, گواهانى از انصار پیدا کند; زیرا انصار اگر پس از بیعت, به درستى آن روایات گواهى مى دادند, بى گمان به ضد و نقیض گویى ننگینى گرفتار مى آمدند. فدک82