علاّمه سید عبدالحسین شرف الدین, نماد ترکیب توفیق مند دفاع از مکتب اهل بیت(ع) و پاسدارى از وحدت و تقریب مذاهب اسلامى بود. او اندیشه تقریب را, به معناى واپس نشینى از جایگاه هاى فکرى و عقیدتى و یا نادیده انگارى برتریها, نینگاشت و خود را در گرداب جماعت فرو رفته نیافت. او از زمره آنان نبود که در غربت تشیع, از شیعه گرى شرمندگى پیدا کند و از سر همراهى, هویت تاریخى شیعى را به فراموشى بسپارد و در امواج مهاجم, به انفعال و خودگریزى رو آورد. اما با این همه, از آنان نبود که در تاریخ زیست کند; مسأله اصلى را جنگ خلافت بداند, اهل سنت و جماعت را وارثان بلافصل غاصبان جایگاه امامت بپندارد و با طعن و کین, فتواى قتال صادر کند! علاّمه شرف الدین, در نقطه اعتدال زیست. نشان داد که آزاداندیشى خردگراست که از باورها و بنیادهاى معرفتى اش دفاع مى کند, در آن به مداهنه و سازش رو نمى آورد, در حضور علمى به صداقت پاى بندى نشان مى دهد و ریاکارانه به پنهان کارى نمى افتد. اما با این همه, او نمایاند که صراحت را با لجاجت هم معنى نمى انگارد, در ابراز عقاید و اظهار مواضع, به اخلاق حرفه اى اصحاب معرفت ملتزم است و منطق علمى را با بى حیایى, دریدگى, فحاشى و ستیزه جویى نمى آلاید. تحلیل این منش و روش در تعهد بنیادین سید به چند اصل مبنایى بود. این اصول, براى رهروان مکتب اهل بیت(ع) درس آموزند:
1. بنیادهاى نظرى وحدت اسلامى: علاّمه شرف الدین, به خطابهاى الهى در مورد (وحدت) و پرهیز از اختلاف و تفرقه باورمند بود. او بارها و بارها آیات زیر را در گفت وگوهاى علمى و خطبه هاى اجتماعى تلاوت مى کرد: , (انما المؤمنون اخوة.) , (واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرّقوا.) , (ولاتکونوا کالذین تفرقوا واختلفوا من بعد ماجاءتهم البینات.) , (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض.) و… هم چنین از اخبار متواتر و متراکم در ضرورت وحدت جامعه اسلامى آگاه و بدانها پاى بند بود. سید این گونه بیانها و خطابها را تزیین و تشریفى نمى دانست, بلکه مفاد آن را خواست الزامى شریعت مى شناخت. او معتقد بود که آیات مؤکَّد و روایات متواتر, رعایت اخوت و حمایت از جماعت را چونان دیگر واجبات مصرّح الزامى و غیر قابل چشم پوشى و سرپیچى مى سازند. این نگرش فقیهانه, در قلمروِ موضوعها و گزاره ها, ادبیات گفت وشنود و پیوندها و بستگیهاى اجتماعى, آثار درخور درنگ و توجهى بر جاى مى نهند و سید, افزون بر توجه به مبنى, به این اصل آگاهى وافر داشت. 2. مرزشناختى اسلام و کفر: علاّمه شرف الدین, به تبیین حد فاصل اسلام و کفر پرداخت و این نکته مسلّم را بازگشایى کرد که مرز اسلام و کفر, اداى شهادتین و باور به معاد است. وى از روایات بسیار یادکرد که این مفاد را باز مى نمایاندند و از جمله: (اسامة بن زید گوید: در جنگ با کفار بودیم, آنان را به هزیمت واداشتیم. من, با مردى از انصار, یک تن از کفار را یافتیم و او را مغلوب ساختیم. در آن هنگام, او ندا داد: لا اله الاّ اللّه انصارى دست از او برداشت. اما من با نیزه ام او را به قتل رسانیدم. در بازگشت, پیامبر(ص) با انکار و اعتراض از من پرسید: آیا پس از اقرار به وحدانیت, او را کشتى؟ من استدلال کردم: که او (باورمند به وحدانیت نبود بلکه) به آن پناه آورده بود, تا جانش مصون بماند. اما این تعبیر و استدلال, پیامبر را راضى نکرد با ناخوشایندى تعبیر من را چنان به کار برد که آرزو داشتم قبل از آن روز, مسلمان نمى بودم…) تکفیرهاى ناروا در تاریخ اسلام, گذر از این مرز روشن و ورود در جان تأویل هاى نامعلوم بود. تندروانه ترین آن, در تصویر خوارج نقش یافت. اما قالبهاى دیگرى نیز در فرقه هاى گوناگون پیدا کرد. تکفیرها و جنگ هاى فرقه اى رخ نمود. و این اصل مبنایى, مورد غفلت قرار گرفت.
3. معیار شناخت نجات اخروى: سید, بهشت را سند قباله یک فرقه مذهبى نینگاشت, بلکه بر این باور بود که موحّدان, ره نجات و سکونت در بهشت موعود را مى یابند. او فصل پنجم از کتاب ارزشمند الفصول المهمه را با این عنوان آغاز کرد: (فى طائفة مما صحّ عنه اهل السنة من الاحادیث الحاکمة بنجاة مطلق الموحدین.) [موضوع این گفتار] احادیث صحیح ـ در نزد اهل سنت ـ است که از نجات مطلق موحدان سخن دارند. علامه شرف الدین, در همین جُستار, نگاشته است: (مؤمنان خطاکار به اندازه گناه شان در روز قیامت معذّب مى شوند; اما پس از آن, در سراى جاودان, به جایگاه کرامت مى رسند. اهل بیت(ع) و پیروان ایشان, در این زمینه متفق اند, بلکه این نکته, جزو ضروریات مذهب است.) این نگرش, مجال گسترده در پیوستگیهاى فکرى و پیوندهاى اجتماعى مى آفریند و مسلمانان را در فضایى از تبادل فعال قرار مى دهد. این نکته, که موحّدان, در حصار امن توحید و اقرار به رسالت, گرد مى آیند و در انتظار سعادت و نجات مى مانند, نکته اى بس اساسى است که مى تواند تفرعن فرقه اى را بزداید و احادیثِ نجات را با تفسیر دیگر همراه کند.
4. نقد تاریخى جریان سلطه: شرف الدین, بحث خلافت و امامت را موضوعى پایان یافته نمى دانست. او بر این نظر بود: این گذشته تاریخى, بخشى از هویت جمعى شیعه است. احساس آن را داشت که تشیع, در یک اعتراض و نقد تاریخى, بروز و ظهور یافت و اگر پشتوانه هاى این نقد, فهم نشود و استمرار نیابد, به بریدگى و گسست هویتى مى انجامد و شیعیان را در نقطه خلأ وجودى قرار مى دهد. به دیگر بیان, شیعه هم براى خویش و هم براى دیگران, بایستى پاسخ این پرسش را بیابد که چرا امامان اهل بیت و پیروان ایشان, راه جمهور را نپیمودند و راهى جدا و مستقل برگزیدند؟ حیات و هویت شیعه, به ارزیابى تاریخى این پرسش, گره خورده است از این روى, شیعه نمى تواند خود را از گذشته جدا کند و نقد علمى تاریخى را به یک بار, وانهد. شرف الدین, در آثار بسیار خود, کوشید این نکته را ثابت و پابرجا کند که تشیع, نه یک شعبه و فرقه, که ادامه اسلام ناب محمدى(ص) است و این جریانهاى سلطه و قدرت بودند که با اجتهاد و تأویل, تصویرى جدید از اسلام ساختند و پرداختند. او در النص والاجتهاد, یکصد موضوع را برمى شمرد که نمایه اى از انبوه تأویلها و تحریفهاى تاریخى است. سید, با حفظ اصول علمى و اخلاق نقد, در صدد بود که ثابت کند: اسلام در یک دوره تاریخى, در استحسانها و نظرها و یا هواها و غرضها, گرفتار آمد و نقش اهل بیت(ع) نگاهبانى از منطق وحى در دوره اى پر فراز و نشیب بود. تقریب گرایان تندرو, از بازگویى این خاطرهاى تلخ, فاصله مى گیرند و گمان مى برند, با در بوته سکوت گذاردنِ این برهه تاریخى, مى توانند از زمینه هاى جدایى و پراکندگى بکاهند و راه هاى نزاع و اختلاف را ببندند. اما سید شرف الدین, با حفظ اصول وحدت و ضرورت ادبیات درست و منطق علمى رویارویى, روش فوق را نپسندید و اعتقاد داشت: غفلت از این برهه تاریخى, مى تواند کیان تشیع را به مخاطره بیفکند. به هضم هویت شیعى در چنبره اکثریت تاریخى و جمعیتى بینجامد. به دیگر سخن, اگر تشیع, مولود اعتراض به گونه نقل و انتقال قدرت و نیز تغییر مرجعیت علمى تفسیر کتاب و سنت بود. این هویت اعتراضى و نقدى, در صورتى معنى مى یابد که زمینه هاى تاریخى آن عصر, مفهوم شود و بدرستى تبیین گردد تا تشیع اصیل, با ابهام تأسیسى و هویتى روبه رو نشود. 5. نقد دورى و جدایى از اهل بیت: سید بر این باور بود: اهل سنت, اعتراف دارند که امامان اهل بیت(ع) از برجستگان فضیلت و دانش اند و به شهادت منابع موثق (و از جمله حدیث شریف ثقلین) نقل کننده, روشنگر و شرح دهنده شریعت اند. با این همه, در کتابهاى روایى و فقهى اهل سنت, افراد ناشناخته و یا معلوم الحال, حضورى پر رنگ تر از اهل بیت عصمت و طهارت دارند. سید شرف الدین, در نقد این رویکرد مى نویسد: (برادران اهل سنت, از مذهب اهل بیت(ع) روى گردانند, به آرا و انظار ایشان در اصول و فروع دین اعتنایى ندارند. در تفسیر قرآن کریم, به دیدگاه هاى آنان مراجعه اى ندارند. در تفسیر, به اقوال مقاتلِ بن سلیمان (که مرجئى و جزو اهل تجسّم بود) بیش از آراء اهل بیت توجه دارند. از پیشوایان خوارج, اهل تشبیه, مرجئه و قدریّه بیش از ایشان نقل حدیث مى کنند. با احصاء و استقراء به این نکته پى مى برد که مثلاً آن چه, بخارى از (عکرمه) (که از دروغگویان و جزو خوارج بود) نقل کرده است, از تمامى روایاتى که در کتابهاى روایى اهل سنت از اهل بیت عصمت و طهارت آمده است, بیش تر است! شگفت آور آن که بخارى در صحیح روایى خود, به روایات اهل بیت(ع) استناد نمى کند. او روایتى از امام صادق, کاظم, رضا, جواد, هادى و عسکرى(ع) نقل نمى کند. (با آن که معاصر امام عسکرى است)… او از پیشتازان خوارج, یعنى عمران بن حکان (که در وصف ابن ملجم و ضربت او به امام على(ع) شعر سروده بود) نقل روایت مى کند; اما از سبط اکبر پیامبر اسلام(ص) یعنى امام حسن مجتبى(ع) حدیث و روایتى نقل نمى کند.) سید شرف الدین, با این نقد روشن, اهل سنت را به ضرورت بهره ورى حدیث و فقه اهل سنت, از روایات و فتاوى مکتب اهل بیت فرامى خواند و در این رویکرد زمینه تقریب و غنى سازى مجامع روایى و فقه ایشان را ممکن تر مى بیند. او آرزومندانه اظهار مى دارد: (کاش پیروان مذاهب چهارگانه, در بیان اختلاف اقوال, آراى اهل بیت(ع) را یاد مى کردند, همان گونه که عقاید مذاهب دیگر را نقل مى کنند. اما چنین رویکردى را در هیچ عصرى از ایشان نمى یابیم. آنان با آرا و مکتب ایشان, چنان برخورد مى کنند که گویا خداوند آنان را نیافریده و یا دانش و حکمت از آنان تراوش نیافته است.)
6. ابهام زدایى: سید شرف الدین, بر این باور بود که مکتب اهل بیت(ع) در تهاجم دوره هاى پیاپى سلطه, گرفتار سوء تفسیر و تعبیر گردیده و زمینه هاى بدفهمى از پاره اى باورها و شعایر شیعى, پدید آمده است. بخشى از تلاشهاى وى, معطوف به بیان, روشنگرى و بازگشایى نقطه هاى مبهم و یا تحریف آلود بود. علامه شرف الدین, در گفتارى, به شرح, عاملها و سببهایِ نسبتهاى ناروا را به شیعه برمى شمرد و نقش چند عامل را برجسته تر مى بیند: عامل نخست, غرضهاى سیاسى گروهى از دانشمندان عصر خلافت بود که در دوره اى که شیعیان امنیت اجتماعى و سیاسى نداشتند, مجوّز براى اصحاب قدرت مى ساختند. عامل دوم, انگیزه هاى فرقه اى شمارى از عالمان بود که براى بازدارندگى از گرایشهاى اجتماعى به شیعه, به جعل بهتانها و اتهامها و نسبتهاى ناروا اقدام مى کردند. عامل سوم, اشتراک لفظى نام شیعه بود. گروهى این نام را که در فرقه هاى گوناگون به کار مى رفت, به یک معنى پنداشتند و گمان بردند که عقاید گروه هایى چونان کیسانیه, ناووسیه, فطحیه, خطابیه و… با شیعیان امامى در یک گروه قرار دارد. عامل چهارم, گروهى در نقل دیدگاه ها, به اقوال علماى پیشین خود اعتماد کردند و خود را از مراجعه مستقیم به اقوال و منابع علماى امامیه بى نیاز دیدند. از این روى به نقل اتهامهاى بى اساس پرداختند. از جمله مى توان از ابن حزم ظاهرى یاد کرد که مدعى است برخى از امامیه, ازدواج با نُه زن را مجاز مى دانند و یا کلم را حرام مى دانند چون معتقدند که از خون امام حسین(ع) روییده است! (و قبل از شهادت وى, نبوده است) و…. سید شرف الدین, با این تحلیل جامع, کوشید به تبیین صحیح از جایگاه فکرى و عقیدتى شیعه برآید و زمینه هاى کژفهمى و یا تیره نمایى را از مکتب اهل بیت(ع) بزداید.
*
و در پایان این جُستار, بازگشایى صفحه اى از صحیفه حیات پر بار فقیه مجاهد, متکلم, توان مند و مصلح اجتماعى, علامه سید عبدالحسین شرف الدین, از آن روست که گزاره ها و موضوعهاى عصر او, هنوز مورد ابتلاى زمانه ما هستند. راهى که او پیمود, مى تواند مورد مداقه قرار گیرد. و گامهاى بلند بزرگمردى چون او, توتیاى راه شود و با آن قبسى بر آید تا در ظلمات ره بنماید و در مسیر ناهموار و پر سنگلاخ, دست مان بگیرد و توانها بیافریند. که در این ایّام, به آرا و انفاس او, و چون او, بسى نیازمندیم.