آن چه امروز عرفان سرخ پوستى نام گرفته است, ناظر به آموزشهایى است که کارلوس کاستاندا از پیر سرخ پوستى به نام (دون خوان) فرا گرفته و در یازده کتاب نگاشته و نشر داده است. تمامى این کتابها به فارسى ترجمه شده است و خواننده بسیار هم داشته و دارد, تا آن جا که گاهى از عرفان سرخ پوستى به عنوان یکى از جریانهاى فرهنگى کشور یاد مى شود.
خواننده آثار کاستاندا, به خوبى مى داند که جمع و سامان دهى آموزه هاى نظرى و عملى مکتب دون خوان, بسى دشوار است و این کارى است که در این نوشتار هرچند با کاستى بسیار, انجام گرفته است. پژوهش حاضر, که از حجم یک مقاله فراتر رفته, در چهار بخش و یک پیوست, سامان گرفته است.
بخش اول : کلیات
مدخل: کارلوس کاستاندا, دانشجوى دکتراى رشته مردم شناسى دانشگاه لوس آنجلس بود. در سال 1960 به مکزیک سفر مى کند تا براى رساله دکتراى خویش, آگاهى هایى درباره گیاهان توهم زا و روانگردان فراهم آورد. از قضا در ایستگاه اتوبوس در ایزونا, توسط دوستش با پیر سرخ پوستى به نام (دون خوان ماتیوس) که به ظاهر در مورد این داروها, چیزهایى مى دانست و آگاهى هایى داشت, آشنا مى شود. دون خوان او را به خانه اش دعوت مى کند و او مى پذیرد. چند ماه بعد براى دیدار وى به مکزیک باز مى گردد. دوستى ژرف و استوارى بین آن دو پدیدار مى شود و کاستاندا به شدت جذب شخصیت و تعالیم دون خوان مى گردد.
در سال 1961 دون خوان آشکار مى سازد که صاحب معرفتى نهانى و یک ساحر است و بدین ترتیب, کاستاندا از آرزوى خود در گردآورى اطلاعات, درباره گیاهان روانگردان, کم کم, دست مى کشد و شاگردى دون خوان را مى پذیرد تا با اسرار ساحرى آشنا گردد. دوران آموزش او, ده سال به درازا مى انجامد که به سه دوره جداى از هم تقسیم مى گردد. در این مدت کاستاندا با ساحران دیگرى چون دون خنارو و فلوریندا نیز آشنا مى گردد.
آن چه در یازده کتاب کاستاندا مى خوانیم, گزارشى است از آموزه هاى دون خوان و شرح تجربه هایى که در دوران شاگردى اش داشته است.
آثار کاستاندا به ترتیب نشر به زبان اصلى عبارتند از:
1. تعلیمات دون خوان (1968).
2. حقیقتى دیگر (1971).
3. سفر به دیگر سو (1972).
4. افسانه هاى قدرت (1974).
5. حلقه قدرت (1977).
6. هدیه عقاب (1981).
7. آتشى از درون (1981).
8. قدرت سکوت.
9. هنر خواب بینى.
10. چرخ زمان.
11. حرکات جادویى.
تاریخ نشر به زبان اصلى در ترجمه چهار کتاب اخیر ذکر نشده است.
این سلسله کتابها, یک مجموعه اند که براى درک آیین ساحرى و عرفان سرخ پوستى مطالعه آنها لازم است; اما هر یک از آنها را بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر آن نیز مى توان خواند و بهره برد; چرا که کاستاندا آموزشهاى خود را به ترتیب زمان آن در کتابهایش بیان نکرده است, بلکه هر کتابش به تمام دوران آموزش او نظر دارد. ویژگى این کتابها در گونه نگاهى است که به آموزشها دارد.
بررسى زندگى و آثار کاستاندا
اصل و نسب کاستاندا, همچون کتابهایش در هاله اى از ابهام فرو رفته است. او خود گفته است: زادگاهش برزیل بوده و در سال 1935 به دنیا آمده است; اما مجله تایم در سال 1973 فاش ساخت که او متولد 1925 در پروست و اسناد مربوط به مهاجرت وى به ایالات متحده امریکا, گواه بر آن بود.
او خود مدعى است که پدرش استاد ادبیات بوده است, اما همسرش پدر او را ساعت ساز و زرگر معرفى کرده است.
او خود گفته است: علاقه اى به آیینها و مکتبهاى رازورانه ندارد, اما زن پیشین وى مدعى است که رازورى تنها موضوعى بود که با یکدیگر درباره اش گفت وگو مى کردیم. بسیارى از خرده گیران و انتقادگران آثار کاستاندا, این موردها را شاهدى بر دروغ پردازى کاستاندا گرفته اند و دلیلى بر واقعى نبودن کتابهاى وى. تا آن جا که نسبت به وجود مرشدى به نام دون خوان, شک برده و کتابهاى او را حاصل توهم و قدرت خیال پردازى کاستاندا به شمار آورده اند.
اما باورمندان به وى خلاف گویى کاستاندا را در شرح گذشته خویش بر اصلى استوار مى دانند که در آموزه هاى دون خوان وجود دارد که از آن تعبیر به (نفى گذشته شخصى) مى شود. بر پایه این اصل, زندگى خواستار معرفت, باید اسرارآمیز و در فضایى مه آلود, شناور باشد و دیگران از اسرار زندگى سالک و وضع حال و گذشته او بى خبر باشند. آگاهى دیگران از زندگى سالک, سبب مى شود که همگنان, آشنایان, هم وطنان رفتار و سلوکى ویژه از او, چشم داشته باشند و او ناگزیر مى شود برابر چشمداشت آنان رفتار کند. این امر سبب خواهد شد که سالک همچنان در دام دنیایى که دون خوان آن را توصیفى و غیر واقعى مى نامد, گرفتار ماند و از رسیدن به حقیقت باز ایستد و این همان چیزى است که کاستاندا به سختى از آن هراس دارد.
عقیده کاستاندا, حفظ هویت خود و دلسرد کردن انبوه کنجکاوانى بود که از هرسو براى آگاهى از دون خوان و جهان بینى جادویى او, به او سر مى زدند. او حتى از دوستان نزدیک خود فاصله گرفت. او که در ژانویه 1960 با خانم مارگارت رانیان کاستاندا ازدواج کرده بود, در ژوئن 1960 از او جدا شد و در دسامبر 1973 او را طلاق داد. وى در پاسخ پرسشهاى همسرش مى گوید:
(وقتى مى پرسى زندگى ام را با دادن آمارى به تو تأیید کنم, مثل آن است که از علم براى معتبر ساختن ساحرى استفاده کنم. این امر خصلت جادویى آن را مى رباید و از همه ما مسافت نما مى سازد.)1
افزون بر این, وقتى به ژرفاى آموزشهاى دون خوان نفوذ مى کنیم, به نقطه اى خواهیم رسید که تا آن جا که مربوط به عالم عادى و ملموس ماست, فرقى بین راست و دروغ و خوب و بد نیست و اگر به آن آموزشها یقین کنیم, همه اساس اندیشه هاى مادى و علمى ما فرو مى ریزد و حتى روشن ترین اصول علمى زیر سوٌال مى رود, زیرا همه اینها مربوط به دنیاى غیر واقعى است که دستاورد توصیف و تفسیر هم تیره ها و نتیجه گفت وگوى درونى و کارکرد ذهن ماست.
(این دنیایى که مشاهده مى کنیم توهمى بیش نیست. دنیا براى ما با توصیفى ایجاد شده است که از روز اول برایمان نقل کرده اند.)2
در جاى دیگر اقرار مى کند: بر راست بودن سخنان خود پایندان نیست و ممکن است با پژوهشها و بررسیهاى مردم شناسان سازگار نباشد; زیرا با سیستم دیگرى از شناخت مى نویسد.3
با وجود این, آن چه قطعى است این است که کاستاندا در سال 1973 درجه دکتراى مردم شناسى از دانشگاه کالیفرنیا گرفته و رساله دکتراى او هم که پذیرفته شد, به خاطر ضبط, سامان دادن و به رشته کشیدن مصاحبه هایى بود که او در سالهاى 1960ـ1971 با پیرمرد سرخ پوستى به نام دون خوان داشته است. این مصاحبه ها دستمایه کتابهاى اولیه او بود که پس از انتشار, میلیونها نسخه از آنها در زمانى کوتاه در سرتاسر جهان به فروش رفت و جنجال فراوانى آفرید.
این کتابها, سبکى واقع گرایانه دارند. نویسنده, پیش درآمدِ هر بحثى را با ذکر یک تاریخ آغاز مى کند. افزون بر این, پیش از آن که خواننده در مورد کرامتهاى کسان و رفتار شگفت انگیز و حیرت افزا چون و چرا کند, خود نویسنده محاجّه خود را با دون خوان و شک و تردید منطقى خود را در پى آن, یادآور مى شود. دلیلهایى که نویسنده مى آورد, همان دلیلهایى است که خواننده ممکن است به آن استناد بجوید تا آن کرامتها را مردود شمارد.
با این وصف, بسیارى, سخنان و ابرازنظرهاى او را زاییده خیال پردازى و پنداربافیهاى نویسنده دانسته اند; زیرا از نگاهى منطقى, نوشته هاى او چنان ناسازگار با عقل به نظر مى رسد و از دنیاى مدرن و متمدن به دور است که کم تر خواننده اى مى تواند درستى و سنددار بودن همه آنها را باور کند; بویژه موردهایى که اشاره به رفتارهاى شگفت انگیز ساحران مى کند. گفتنى است که کاستاندا حتى یک بار درباره نوشته هایش به دادگاه فراخوانده شد.
دنیس تیم (Dennis Timm) در دفاع از کاستاندا مى نویسد:
(به نظر مى رسد توسط منطق, چه صورى و چه جدلى, (واقعیت دیگر) دون خوان به سختى آزموده شود, زیرا خواست آن منطق درست به سویى معطوف است که دوگونگیها را حلّ و فصل کند. در این جا (از دیدگاه دون خوان) بحث بر سر این مطلب است که حلّ نشدنى را تا جایى که امکان دارد دست نخورده باقى بگذاریم.)4
واقعیت آن است که با ابزار منطق و عقل, فهم آموزه هاى دون خوان که مدعى درکى شهودى است, به شدت دشوار است و براى ذهن غربى که ناآشنا با معارف شهودى و دیدن حقایق از راه دل است, فهم دنیاى دون خوان بسیار دشوارتر.
از سوى دیگر, به دلیل این که هر مکتب عرفانى, از اصطلاحات و زبان خاصى برخوردار است و کلید فهم آن بستگى به درک زبان و فضاى کلى حاکم بر آن است, براى ما شرقیها نیز داورى در این باب خالى از دشوارى نیست.
نکته سوم این که, سخن اصلى دون خوان, که دیگر سخنان او حول آن مى چرخد خالى از نوعى توجیه منطقى نیست. دون خوان, بر این نظر است: دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم براى شخص عادى بسیار واقعى و براى یک ساحر درون بین غیر واقعى است. استدلال دون خوان این است که از آغاز تولد, هرکسى بى آن که خود او بداند, براى ما نقش معلم را بازى مى کند و دنیا را چنان که خود و دیگران مى بینند براى ما شرح مى دهد. از این روى ما نیز دنیا را همان گونه مى بینیم که همه مردم دنیا مى بینند.5
ذهن ما نیز در گفت وگوى درونى, این دنیاى توهمى را پاسدارى و باز تولید مى کند. اما در عوض مرد معرفت (Man of Knowledge) دنیا را بدون واسطه توصیف و تفسیر مى بیند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خویش را خاموش ساخته و از راه دل, حقیقت را, چنانکه هست و نه آن جور که مى نماید, مى بیند.
ولى با وجود این, در کتابهاى کاستاندا, بسیار است سخنان واهى و نادرستى که نه تنها با منطق و عقل سلیم ناسازگار است, بلکه با خواست درک شهودى نیز سازوارى ندارد و حمل این قضیه ها و گزاره ها بر وجه صحیح, ناممکن مى نماید و یا دست کم, تلاش و زحمت بسیار مى خواهد; از باب مثال, او حقیقت انسانها را به سان تخم مرغ نورانى مى بیند. دون خوان اراده اش را رشته نور ستبرى مى نامد که از شکمش خارج شده است. دون خوان اراده اش را دور شمع اتومبیل مى پیچد و مانع روشن شدن ماشین مى گردد.
او در جایى آنچنان به آسمان مى جهد که از درختان فراتر مى رود و….
بر این اساس, اگر با نگاه بدبینانه نگوییم که این یادداشتها, دستاورد خیال پردازى و آفریده ذهن کاستانداست. دست کم این احتمال را باید بپذیریم که آمیخته اى از خیال پردازى و پنداربافى آموزشهاى واقعى باشد. او خود در یکى از کتابهایش اقرار مى کند که در هنگام نگارش کتابها, هرگز به یادداشتهاى خود مراجعه نکرده است و آنها را با سیستم دیگرى از شناخت نوشته است!6
به هر حال چه کتابهاى کاستاندا, راستین و داراى وجود خارجى باشند, یا خیال پردازانه و آفریده قوه خیال چنان پر کشش و پر مایه نوشته شده اند که سرآغاز دگرگونى ژرف در ادبیات فلسفى و عرفانى به حساب مى آیند. در اروپا و آمریکا نیز او را فیلسوف مى پندارند و کتابهایش را در قفسه کتابهاى فلسفى مى توان یافت.7
کاستاندا در اردیبهشت ماه 1377 درگذشت. او همان گونه مُرد که زیست; اسرارآمیز و آرام. جسد وى پس از سوزانده شدن به مکزیک برده شد.8
خواننده محترم براى آگاهى بیش تر از زندگى و ویژگیهاى کاستاندا مى تواند به کتاب سفر جادویى با کارلوس کاستاندا, نوشته همسر پیشین او, خانم مارگارت رانیان کاستاندا مراجعه کند. نویسنده در این کتاب همچنین درباره مخالفان و خرده گیران و انتقادکنندگان کاستاندا به بحث پرداخته است.
سخنى درباره دون خوان
شمارى در وجود خارجى و راستین دون خوان, به گمان افتاده و آن را ساخته و پرداخته خیال کاستاندا دانسته اند. از این گمانها و دو دلیها که بگذریم, گویا تنها راهى که براى آگاهى از زندگى دون خوان پیش روى داریم, گفته هاى کاستانداست که این گفته ها نیز, بیش تر آموزشهاى دون خوان است و آگاهى و دانستنیهاى اندکى از زندگى وى را دربر دارد.
برابر ادعاى او, دون خوان ماتیوس, سرخ پوستى بود که در (یوما) قرار گرفته در آریزوناى مکزیک, به دنیا آمد. پدرش در جنگ بین قوم یاکى و مکزیکیها کشته شد و دون خوان را که بچه اى ده ساله بود, خویشاوندانش بزرگ کردند. در بیست وپنج سالگى به استاد ساحرى به نام خولیان (Julian) برخورد و با او آشنا شد. خولیان او را دعوت به مکتب ساحرانى کرد که ادعا داشتند بیست وپنج نسل دوام آورده است.
خولیان سرخ پوست نبود; بلکه پسر یکى از مهاجران اروپایى در مکزیک بود.
خولیان خود در سفرى از استاد ساحرى به نام الیاس ایّوآ (Elias Ulloa) اثر پذیرفته و دانش و معرفت ساحرى را از او آموخته بود. دون خوان پس از این, در حلقه گروهى از ساحران درآمد که مرکب از شمارى زن و مرد بودند و در آن, کم کم, نقش (ناوال) را به دست آورد. (ناوال) لقبى است که ساحران به استادان و مرشدان مهتر مکتب ساحرى مى دهند. در این روزگار, دیدار و آشنایى کاستاندا با دون خوان آغاز مى گردد و کاستاندا افزون بر بهره گیرى از آموزشها و تجربه هاى ساحرى دون خوان, توسط او با ساحران دیگر حلقه آشنا مى گردد و در این میان از دون خنارو و فلوریندا, ماتیوس بیش ترین اثر را مى پذیرد و حتى پس از مرگ دون خوان, آموزش خود را نزد فلوریندا ادامه مى دهد.9
دون خوان, همسر و فرزندانى داشته و از گزارشها و حکایتهاى کاستاندا برمى آید که پسر دون خوان به دانش ساحرى پدر, سخت بى علاقه بوده است.
کاستاندا, دون خوان را شخصى جاذب و داراى کشش مرموز مى شناساند که نگاهى بسیار نافذ دارد و زندگى اش ساده و بى آلایش است و به جز معرفت شهودى به چیزى دلبستگى ندارد. با این حال کاستاندا, گاهى حکایتهایى از دون خوان نقل مى کند که او را در حدّ دلقکى خنده آور پایین اش مى آورد. از جمله خنده هاى بى جا و وحشتناک اوست. گاه در حدّ مرگ مى خندد و گاه تا آن جا که اشکش جارى شده و نزدیک است سرش بر زمین بخورد و وقتى هم مثل بچه هاى کوچک از جا مى پرد و پاهایش را به همه طرف تکان مى دهد.
زمان مرگ دون خوان معلوم نیست, اما کاستاندا در هنگام مرگ او حاضر بوده و از مرگش گزارش شگفتى ارائه مى دهد که پس از این خواهد آمد.
با وجود این, آن چه کاستاندا از زندگى دون خوان یاد کرده, اندک است و شخصیت دون خوان, همچنان در هاله اى از ابهام باقى مانده است.
ریشه هاى تاریخى
آن چه امروز ما آن را به عنوان (عرفان سرخ پوستى), برگرفته از آموزه هاى دون خوان مى شناسیم, ریشه در ژرفاى فرهنگ کهن این قوم دارد. فرهنگهاى سرخ پوستى, مانند زبان آنان, که برابر برآورد پژوهش گر فرانسوى پل ریوه (P. Rivet) شمار آنها 123 خانواده زبانى است, بسیار گوناگون است.
سرزمین آمریکاى وسطى, خرده فرهنگهاى فراوانى به خود دیده است و در کنار آن فرهنگهاى والایى وجود داشته است که در سطح فرهنگهاى مهم دنیاى قدیم بوده است.
دون خوان بر این نظر است که نخستین ساحران و اربابان معرفت از قوم (تولتک) برخاسته اند. براساس پژوهشهاى تاریخى, این قوم از شمال غربى مرزهاى امریکاى وسطى آمدند و در مکزیک مرکزى مستقر شدند. اینان مردمانى هنرمند بودند و در علوم برترى داشتند. قلمرو تولتک ها, ده پادشاه داشته است که از سال 851 ـ 1168 میلادى حکومت کرده اند. در این فرهنگ از خدایان و ایزدان بسیارى نام برده مى شود. افزون بر این, در میان تولتک ها سحر و جادو رواج داشت و کاهنان مقامى ارجمند داشتند و فرهنگ آنان مشحون از افسانه ها و اساطیر بوده است.
بسیارى از باورها, آیینها و سنتهایى که دون خوان به قوم تولتک نسبت مى دهد, گواه و شاهدى تاریخى بر آنها نمى توان یافت; و از دیگر سوى, بسیارى از باورهاى اساسى در بین تولتک ها رواج داشته است که دون خوان اشاره اى به آنها ندارد; از باب مثال, باور به خدایانى چند داشته اند و در این میان کتسالکوآتل (ایزد آفریننده) خوانده شده است.10
بر این اساس, اندیشه هاى دون خوان فرهنگ چیره این قوم نبوده است و مى توان آن را از زمره خرده فرهنگهایى به شمار آورد که در میان جمعى از ساحران در طول نسلهاى پیاپى, سینه به سینه ادامه یافته و کامل شده است. دون خوان از استاد خود ناوال خولیان حکایت مى کند: مکتب ساحرى او بیست وپنج نسل پیشینه دارد.
ولى دون خوان, بر این نظر است: جادوگران عهد عتیق, هزاران سال پیش از تسخیر مکزیک به دست اسپانیاییها در آن جا زندگى مى کردند. آنان جوهر انرژیایى چیزها را درک کرده بودند و درنتیجه توانستند قواعد اساسى جادوگرى را به وجود آورند. آنان افرادى درخشان, ولى بى خرد بودند, مادى و آزمند مال دنیا. دون خوان خود و دیگر جادوگران جدید را اصلاح گرانى مى داند که طالب هیچ گونه استفاده مادى نیستند و هیچ شغل اجتماعى ندارند و از این روى, هیچ گاه مقام فال بین رسمى و یا جادوگرى آموزش دهنده نمى یابند. همچنین جادوگران قدیم, بیش تر, در پى کسب قدرت بودند, در حالى که کسانى مانند دون خوان, تشنه معرفت اند. اگرچه بر ذخیره اقتدار تأکید مى ورزند ولى اقتدار را از آن رو طلب مى کنند که سالک را در رسیدن به آستان رؤیت, به آن نیاز است.
مکتب دون خوان را چه بنامیم؟
دون خوان کوشیده است که بر دانش و معرفت خود نامى نهد. در وهله نخست وى مناسب ترین نام را براى آن ناوالیسم (Nahwalism) یافت, ولى آن را مبهم دانست. نامهاى دیگرى هم مطرح کرد; اما آنها را هم نپسندید. اما سرانجام چون نتوانست نام مناسب ترى براى آن بیابد, آن را (ساحرى) نامید و چنین تعریف کرد:
(ساحرى توانایى درک و مشاهده چیزهایى است که دریافت معمولى ما, قادر به درک و مشاهده آن نیست. ساحرى ذخیره انرژى است, تا با میدانهاى انرژى که در دسترس نیستند, سر و کار داشته باشى.)11
کاستاندا در کتاب اخیرش (چرخ زمان) مدعى است که دون خوان نام (آیین شمنى) را برگزیده است. جالب آن که کاستاندا در کتابهاى نخستین خود, نامى از شمن و آیین شمنى نمى برد, اما در این کتاب از جادو خواندن تعالیم کاستاندا پرهیز مى کند.
این مطلب, مى تواند تأیید کننده نظرى باشد که آثار کاستاندا را خیال پردازانه, یا آمیخته با پنداربافى و خیال پردازى مى شمارد; زیرا هر یک از کتابهاى کاستاندا ناظر به همه دوره آموزش کاستانداست و طرح آیین شمنى درباره کتابهاى اخیر, درستى ادعاهاى کاستاندا را خدشه دار مى سازد. افزون بر این, آن چه در تعریف شمن و آیین شمنى در قبیله هاى آمریکاى جنوبى مى شناسیم, با آن چه دون خوان مى گوید, ناسانى و فرق بسیار وجود دارد. شمن ها در این قبیله ها, از شأن والایى برخوردارند و جایگاه مهمى در جامعه محلى دارند. درمان گرى, یاورى مردگان, پیشگویى, آسان کردن زایش, تعیین هویت روح نوزاد, در اختیار گرفتن پدیده هاى جوى, برگذارى جشنهاى دینى و آیین شکار, قضاوت در مورد خلافکاران, اظهارنظر به هنگام جنگ, حفظ قبیله از آسیب ارواح بشر, میانجى گرى بین بشر و پروردگار, بخشى از نقشها و تواناییهاى یک شمن است و آنان حتى پس از مرگ شمنان, استخوانهایشان را نگه مى دارند تا با آنها مشورت کنند.
اثرگذارى کتابهاى کاستاندا در ایران
کتابهاى کاستاندا در ایران, به گونه شگفت آورى, در کانون توجه قرار گرفته, پذیرفته شده و خواننده فراوان یافته است. همه کتابهاى وى (به جز دو کتاب اخیر او که تازه به بازار آمده است) بارها چاپ شده اند و پاره اى از آنها تا ده چاپ, مترجمان خوبى هم سراغ کتابهاى کاستاندا رفته اند و در این میان از همه پر کارتر آقاى مهران کندرى بوده است.
کتابهاى کاستاندا, نه تنها در اروپا, بلکه در ایران نیز جنجال برپا کرده و اثرگذار بوده اند. این اثرگذارى در بین روشنفکران و فرهیختگان, با خوانندگان دیگر یک سان نیست. هر گروهى به گونه اى از این آثار اثر پذیرفته است. در میان روشنفکران مادى, شمارى در صدد برابرسازى شیرازه تفکر خود با روش دون خوان برآمده اند, شمارى آن را فلسفه و روان شناسى ژرف خوانده اند و شمارى به همانندیها و یک سانیهاى آن با عرفان اسلامى و شرقى پرداخته اند.
در این بین, شمارى از خوانندگان به آرزوى گام گذاردن به دنیاى دون خوان, و یافتن قدرت جادویى, کلاسها و انجمنهایى در گوشه و کنار کشور برپا و حرکتهاى جادویى و آموزشهاى دون خوان را تمرین کردند. این انجمنها کارساز نبوده است و آقاى مهران کندرى خوانندگان آثار کاستاندا را از شرکت در این جلسه ها, برحذر مى دارد.12
شمارى نیز نگهداشت قاعده هاى رفتارى و نگرشى را که دون خوان سفارش کرده است, مایه تسلى و آرامش روانى و کامیابى بیش تر انسان از زندگى دانسته اند.
اوج گرمى بازار آثار کاستاندا در بین سالهاى 64 تا 72 بوده و با گذشت زمان, این گرمى و روى آورى, تا حدى فرو کاسته است.
به نظر مى رسد که انگیزه ها و سببهاى زیر در توجه و روى آورى به آثار کاستاندا در دنیا و از جمله در ایران, اثرگذار بوده است.
1. انسان امروز سخت علاقه مند به رازگشایى از جهان ناشناخته هاست. تلاش او در کشف جهان طبیعى و پرده بردارى از جهانهاى انسانى همچنین تلاش و کوشش او براى شناخت ادیان و فرهنگهاى گمنام, ناخواسته در همین راستاست. کنجکاوى همگان نسبت به شناخت جادو و تواناییهاى خارق العاده ملموس و غیر درخور انکار است. توجه به شناخت آیین جادویى دون خوان که کاستاندا به معرفى آن مى پردازد, در همین جهت توجیه پذیر است. بویژه با وعده هایى که این تعالیم در رسیدن به فرا آگاهى و سپهر معرفت مى دهند, تا آن جا که کاستاندا را به زانو زدن در برابر دون خوان و پذیرش شاگردى او وامى دارد.
2. افزون بر این, بشر میل فزاینده اى به کسب قدرت و نیرومندى دارد. دون خوان در تعالیم خود, افزون بر آن که کاستاندا وعده معرفت ناب و بى واسطه مى دهد, او را به شکوه اقتدار و نیرومندى نیز نوید مى دهد و گزارشهایى که کاستاندا از رفتارهاى شگفت انگیز و حیرت افزاى دون خوان و دیگر ساحران مى دهد, خواننده را برمى انگیزاند که هماهنگ با کاستاندا, تعالیم دون خوان را بشناسد. اگرچه مرشد او اصرار مى ورزد که بهره سالک از اقتدار در وقتى کامل است که قصد و نیت او اقتدار نباشد.
3. با ظهور معرفت شناسى جدید و درهم شکسته شدن اقتدار علم (Scienes) و روشهاى تجربى و با وداع بشر با جزمیّت و اثبات گرایى در علوم و بسندگى او به ابطال گرایى, راه براى مکتبهاى عرفانى, که انسان را به درک شهودى و یقینى فرا مى خوانند, گشوده شده است.
4. در گذشته انگاشته مى شد که انسان مى تواند از راه حواس خود و با روشهاى تجربى, اشیاء را همان گونه که هستند, بشناسد و به واقعیت مخالفت پى ببرد; اما کانت نشان داد که معرفت, دستاورد تعامل عین و ذهن است و عامل شناسا (سوبژه) در موضوع شناسایى (ابژه) تصرفهایى دارد که کانت روشن ساخت که ما با (نمود) اشیا سر و کار داریم, نه با (بود) اشیا. ما نمى توانیم به واقعیت, آن گونه که هست برسیم, بلکه تنها مى توانیم واقعیت را آن گونه که مى نمایاند, بشناسیم ما با فنومن ها سر و کار داریم نه با نومن ها. و همه مى دانیم که نظریه کانت در معرفت شناسى پس از او پذیرش عام یافته است.
براى خواننده آثار کاستاندا جالب است که در عرفانى که دون خوان خود را وارث آن مى داند, به نوعى دیگر سخن کانت و دیگر فیلسوفان بعد از او گفته شده است و جالب تر از آن این که برخلاف این واقعیت, دون خوان مى نمایاند: یک ساحر سالک چگونه نقبى مى زند براى رسیدن به جهان واقعى و شناخت واقعیت, آن گونه که هست:
(دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم, براى شخص عادى بسیار واقعى و براى یک ساحر درون بین غیر واقعى است… هر کسى از بدو تولد بى آن که خود او بداند براى ما نقش معلم را بازى مى کند و دنیا را چنان که خود و دیگران مى بینند براى ما توصیف مى کند; لذا ما نیز دنیا را همان طور مى بینیم که همه مردم دنیا مى بینند… ذهن ما نیز در گفت وگوى درونى این دنیاى توهمى را پاسدارى و باز تولید مى کند. اما در عوض مرد معرفت, دنیا را بدون واسطه توصیف و تفسیر مى بیند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خویش را خاموش ساخته و از راه دل, حقیقت را چنانکه هست و نه آن جور که مى نماید, مشاهده مى کند.)13
5. خلأ معنوى در دنیاى امروز, خود را نمایانده است. از این روى, هر مکتب و مرامى که بتواند این نیاز معنوى را پاسخ دهد, خریدار مى یابد توجه فزاینده اى که دنیاى غرب به عرفان هاى شرقى و عرفان اسلامى دارد, برخاسته و سرچشمه گرفته از همین نیاز است. امروزه ترجمه اشعار عرفانى مولوى و عطار جزء پر فروش ترین کتابهاى امریکاست و (به گفته آقاى دکتر محسن جهانگیرى) ماهى نمى گذرد مگر یک یا چند کنفرانس و سمینار علمى در دنیا درباره محى الدین عربى و آثارش برگذار مى شود. انسان امروز اگر این متاع معنوى را در فرهنگ هاى گمنام و ادیان خاموش نیز بیابد, طلب مى کند. فرار از چنبره دنیاى مدرن گاهى شمارى را حتى به دامن خرافه گرایى و خرافه پرستى مى رساند, همان گونه که در امریکا چند سال پیش در مورد فرقه داودیه شاهد آن بودیم. عرفان سرخ پوستى به قرائت دون خوان و حکایت کاستاندا, اگرچه مشحون از خرافات است و در قیاس با عرفان هاى شرقى و اسلامى بهره اندکى دارد اما پاسخى هرچند کاذب به این نیاز روزافزون است. از سویى کاستاندا راه را بر پرسشهاى بى شمار خوانندگان آثار خود با این استدلال مى بندد که من نیز در برابر دون خوان و تعالیم ناسازگار او پرسش گرى مى کردم اما او این پرسش گریها را نشان از تلاش ذهن و گفت وگوى درونى مى دانست و براى آن که سالک به معرفت برسد (و تمام پرسشهایش خود به خود حل گردد) چاره اى جز توقف گفت وگوى درونى ندارد.
6. و در نهایت نگارنده مهم ترین عامل را در آثار کاستاندا قلم تواناى او همراه با بهره گیرى از قدرت تخیّل اش مى دانم با آن که کاستاندا تقریباً هیچ وقت مستند سخن نمى گوید و لذا در اصالت دعاوى او و حتى وجود مرشدى به نام دون خوان عده اى تردید کرده اند; اما بیان و قلم او آنقدر جذاب هست که خواننده را همسوى نویسنده در کتاب بکشاند.
به زعم این جانب آثار کاستاندا بیش از آنکه فلسفى و یا عرفانى باشد آثارى ادبى است و بیش از آنکه گزارشهاى او از اعمال و اندیشه ساحران سرخ پوست صحیح باشد سحر بیان و قلم اوست که خواننده را این سو و آن سو مى برد و این خود نشان مى دهد که قالبهاى جذاب هنرى و ادبى تا چه حدّى در درخشش و اوج اندیشه اى اثرگذارند.
حقیقت یا سراب
بنابراین به نظر نگارنده کتابهاى کاستاندا, که با قلمى توانا و خیال پردازى قوى نوشته شده است, خواننده ایرانى مى تواند بخواند و لذت ببرد و انتظار بیش ترى نباید داشته باشد; زیرا نه آن اندازه آموزشهاى وى واقعى است که بتوان بر آن اعتماد کرد, همان طور که خود کاستاندا در مقدمه کتاب (هدیه عقاب) اقرار مى کند و نه چندان با عقل سلیم و مقتضاى درک شهودى هماهنگى دارد که بتوان سرسپرده آن شد. علاوه بر این, به گفته دون خوان, پیمودن راه, نیاز به مرشد ساحر دارد, مرشدى که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جست وجوى شاگرد و پى استاد گشتن سودى ندارد که به طور طبیعى این شرط براى ما دست نیافتنى است.
از این گذشته, فرهنگ اسلامى و عرفانى, اقیانوسى بى کران, با چشم اندازیهایى بس با شکوه و زیبا, لبالب از معارف ناب. نه پندارها و خیال پردازیهاى سرخ پوستى که هیچ مکتب عرفانى را توان هماوردى با عرفان اسلامى نیست. در اصل قیاس با آن نابجاست.
در آموزشهاى دون خوان, نمى توان نکته زیبا و خردورزانه اى یافت, مگر این که در تعالیم اسلامى و عرفانى, به زیباترین شکل نمود یافته است. در عوض سخنان واهى, یاوه, بیهوده فراوانى در آنها پیدا مى شود که جز حیرت زدگى و خرافه گرایى نتیجه اى براى جوانان ندارد. شاید سرّ روى آورى به کتابهاى کاستاندا حس کنجکاوى انسانها باشد در قلمرو اسرار قدرت آدمى و سحر و جادو و کارهاى خارق العاده.
درد جامعه امروز ما با عقل ستیزى و منطق گریزى اى که حد اعلاى آن در عرفان سرخ پوستى است, درمان نمى یابد. نیاز جامعه امروز ایران, توجه به عقلانیت و سریان دادن آن به وجوه مختلف زندگى فردى و اجتماعى است. البته عقلانیتى که با درک عرفانى و معنوى تلطیف و تعدیل شود که در نتیجه پیشرفت و توسعه در تمام زوایاى آن محقق گردد.
آثار فارسى
درباره آثار کاستاندا مقاله ها و کتابهاى بسیارى به زبان اصلى نوشته شده است. به زبان فارسى به جز مقاله هاى پراکنده, سه کتاب وجود دارد:
1. کاستاندا و آموزشهاى دون خوان, لوتار. ار. لوتکه, ترجمه مهران کندرى.
این کتاب بهترین اثرى است که در فارسى درباره آثار کاستاندا نوشته شده است و در این نوشتار از آن استفاده فراوان برده ایم.
2. مرشدى از عالم غیب, تورج زاهدى.
آقاى تورج زاهدى, ابتدا خلاصه اى از نه کتاب اول کاستاندا را, به گونه نقل قول مستقیم آورده, سپس به بهانه وجود اشاره هایى در آثار کاستاندا به عالم فرشتگى, به شرح درباره عالم فرشتگى به بحث پرداخته و مقایسه اى کرده بین آن چه در کتابهاى کاستاندا آمده است, با آن چه در عرفان و فلسفه اسلامى در این مورد وجود دارد. در کتابهاى کاستاندا موردهایى هست که مى تواند به گونه اى به عالم فرشتگى مربوط شود, اما حجم اندکى از آثار کاستاندا را در برمى گیرد و از این جهت, کتاب: (مرشدى از عالم غیب) براى شناخت و ارزیابى آثار کاستاندا بهره اندکى دارد و بیش تر بحثهاى آن استطرادى است.
3. دون خوان, از زبان دون خوان, در دو جلد, على رضا دولت آبادى.
این کتاب نیز, خلاصه اى از آثار کاستاندا را به گونه نقل قول مستقیم آورده است و بى بهره از هرگونه ارزیابى محققانه است.
بخش دوم: مباحث معرفتى
ادراک چیست؟
پاسخ دون خوان, از این پرسش بر تعریف حیرت آورى استوار است که او از انسان دارد:
(انسانها متشکل از تعداد بى پایانى از میدانهاى انرژى رشته گونه اند که همچون گوى درخشانى متجلى مى شود13 جادوگران نام تخم مرغ نورانى بر آن نهاده اند.)14
این تعریف, اگرچه بسیار غریب و دور از واقع به نظر مى رسد, اما در همه کتابهاى کاستاندا تکرار شده است.
بر این اساس که انسان, به سان گوى درخشانى باشد, تعریف دون خوان از ادراک چنین است:
(نقطه بسیار درخشانى که بر سطح گوى قرار دارد و به صورت یک حباب نورانى دیده مى شود و در حدود شصت سانتى متر عقب گردن کنار کف راست شخص قرار دارد و آن را نقطه تجمع (پیوندگاه) نامیدند که موجب مى شود بتوانیم درک کنیم)15
هماهنگى تجلى هاى به بند کشیده شده در درون پیله (تخم مرغ نورانى) با جلوه اى خارج آن, عمل ادراک را شکل مى دهد.
آگاهى سوى راست و چپ
دون خوان, براى انسان دو سطح از آگاهى قائل است: یکى جهان ذهنیات و دانسته هاى اکتسابى که مربوط به حالت عادى (و جهان نه چندان غیر واقعى) مى شود. دون خوان این نوع آگاهیها را به سوى راست بدن نسبت مى دهد. این آگاهیها, شامل تمام علوم و معارف بشرى و تمام تفسیرها و توصیفهایى مى شود که از جهان هستى وجود دارد. در حالت عادى, این معارف و علوم, همچون کاخى سر به فلک کشیده در چشم انسان ظاهربینى جلوه گرى مى کند و منزلت و عظمتى تام مى یابد, ولى براى سالکى که چشم حقیقت بین دارد, بسى خوار جلوه مى کند و آن را غیر واقعى و بى ارزش مى شمارد.
سطح دیگر آگاهى در حالت غیر عادى رخ مى دهد که انسان با واقعیت دیگر آشنا مى شود و مى تواند ببیند. در این مرحله توصیف و تفسیرى که دیگران از دنیا به ما القا کرده اند و ساختار ذهنى ما نیز, با گفت وگوى درونى آن را توانا ساخته است, به یک باره فرو مى ریزد و واقعیت جهان که چیزى جز اشکال مختلفى از انرژى نیست, نمایان مى شود و موهوم بودن دانسته هاى قبلى و حتى ثابتها و پذیرفته شده هاى علمى که بر اصل علیت استوار بوده آشکار مى گردد. دون خوان این سطح آگاهى را به سوى چپ بدن نسبت مى دهد.
وجه نام گذارى (سوى راست) و (سوى چپ) روشن نیست, ولى به گمان نگارنده, بدان جهت باشد که در حالت عادى (نقطه تجمع) یا (پیوندگاه) در سوى راست قرار دارد, ولى در حالت اوج آگاهى نقطه تجمع به سوى چپ بدن تغییر مکان مى دهد. این مطلب بیان بیش ترى مى طلبد.
پیوندگاه
پیش از این شرح داده شد که دون خوان, آگاهى را به حبابى نورانى مربوط مى سازد که در پس گردن, کنار کتف راست انسان قرار گرفته است و او آن نقطه را (نقطه تجمع) یا (پیوندگاه) مى نامد. تا وقتى پیوندگاه در جاى خویش قرار دارد, ما در حالت آگاهى عادى (آگاهى سوى راست) قرار داریم. براى آن که به اوج آگاهى (آگاهى سوى چپ) برسیم, باید پیوندگاه را از محل عادى اش جابه جا کنیم.16
با تغییر مکان آن, اصلى ترین کار در رسیدن به معرفت شهودى و دستیابى به قدرت جادویى انجام پذیرفته است.17 بعد از این باید همت کرد, تا نقطه تجمع (پیوندگاه) در محل جدیدش پابرجا شود و به جایگاه عادى خویش برنگردد. این مکان خاص جدید در نزد دشمنان سرخ پوست (جایگاه بى ترحم) نام گرفته است.18
بیش تر از آموزشهاى دون خوان, فنها و راهکارهایى براى جابه جا کردن نقطه تجمع ـ پیوندگاه ـ و استوارى آن در محل جدید آن است که به لحاظ اهمیت, در بخش مستقلى از این نوشتار به تشریح آن خواهیم پرداخت.
البته براى شاگردى که مستعد باشد, ممکن است با ضربه محکمى که استاد بر پشت او بکوبد, این جابه جایى صورت گیرد, همان گونه که کاستاندا با ضربه سنگین دست دون خوان, چندین بار این حالت را تجربه کرده است, ولى بى گمان, این حالت, کوتاه مدت است و دوام آن نیاز به ذخیره انرژى و به کارگیرى فنها و آموزه هاى دون خوان دارد. افزون بر این, آگاهیهایى را که انسان در اوج آگاهى به دست آورده در حال عادى به خاطر نمى آورد.19
عقاب سرآغاز و فرجام آگاهى
به گفته دون خوان, عقاب علت و دلیل هستى ماست. اوست که سرنوشت پدیده ها و آفریده هاى زنده را رقم مى زند, آگاهى را به ما امانت مى دهد و چون بمیریم, آگاهى عاریت گرفته شده را باز مى ستاند. چرا که آگاهى غذاى او, بلکه جوهره وجودى است.20
(عقاب آگاهى تمام موجودات را وقت مرگ مى بلعد… عقاب چون دباغى است که پوست را پهن مى کند. این شعله هاى کوچک را باز و صاف مى کند و سپس به مصرف مى رساند, زیرا آگاهى غذاى عقاب است.)21
باید بدانیم (عقاب) در این جا نمادى است از نیرویى مخصوص, نه این که عقاب معهود باشد. آرى به چشم (بیننده) همچون عقاب عظیمى پدیدار مى شود که به سان عقاب ایستاده و بلنداى آن سر به فلک کشیده است.22
مى توان آن را قوه اى دانست که همچون مغناطیس, آگاهى ما, بلکه همه هستى ما را جذب مى کند و به تحلیل مى برد.23
ویژگیهاى سالک براى کسب آگاهى
1. جنگجویى:سالکى که به دنبال دانش مى رود, مانند جنگجویى باید باشد که به میدان جنگ مى رود; هوشیار, ترسان, محتاط و با اطمینان. رفتن به سوى دانش, یا جنگ, به هر شکل دیگرى, اشتباه است و ندامت و تأسف به دنبال دارد. این همانندى, نشان مى دهد که جوینده حقیقت نیز دشمنانى فرا روى خود دارد که باید به سان جنگجویى مبارز گام در راه نهد. اما تفاوت او با جنگجوى واقعى در نوع دشمنى است که در کمین آنان نشسته است. جنگجوى واقعى را دشمنى خارجى و رو در روست, اما سالک را چهار دشمن است که هر چهار دشمن به گونه اى به خود سالک راجع است. اینان دشمنان طبیعى هر انسانى هستند; اما سالک مبارز, هماوردى با آنان را یاد مى گیرد و در عمل مى آزماید.24
این چهار دشمن عبارتند از: ترس, وضوح ذهنى, قدرت, کهولت. ترس اولین دشمنى است که در کمین سالک است. ترک عادت و رها کردن حالتها و چگونگیهاى مأنوس پیشین و رویاروى با حالتهاى پیش بینى نشده وحشت آور است. ذهن ما گرایش دارد تا به جهان عادى که برابر با توصیف همنوعان ماست وفادار بماند و از آن نگهدارى کند. بى توجهى به صداى ذهن و قرار گرفتن در وضعیت تازه, موجب آشفتگى ما مى شود.
قصد ترس آن است که ما را از رسیدن به واقعیت دور کند. ترس, نقش اسلحه ذهن را بازى مى کند و در تمام راه معرفت, مى تواند براى سالک مشکل آفرینى کند. مبارزه اى طولانى لازم است تا براى همیشه بر ترس فایق آییم. تنها با (دید) و (وضوحى) روزافزون مى توانیم ترس را از خود برانیم.
دومین دشمن (وضوح) است. وضوح سلاح دیگر ذهن است و مراد از آن این است که سالک با اندک پیروزى بپندارد که به هدف رسیده است و تجربه هاى خود را قطعى بینگارد و از ادامه راه باز ایستد. وضوح سعى دارد, سالک را در (دامنه) گرفتار کند و از صعود بر قله معرفت باز دارد. بسیارى از طالبان معرفت, بر ترس خویش فایق آمده اند, ولى قربانى وضوح شده اند. ترس دشمن روبه رو است, در حالى که وضوح شبیخون مى زند. این خودبینى و از خود راضى بودن, از کسب تجربه هاى نوین, جلوگیرى مى کند. براى آن که سالک (وضوح) را مغلوب خود سازد, نیاز به کسب اقتدار دارد; اما این اقتدار مى تواند نقش دشمن سوم را براى سالک داشته باشد. و آن وقتى است که از اقتدار براى آزهاى مادى استفاده کند. دون خوان بر ساحران قدیم خرده مى گیرد که آنان به جاى آن که اقتدار را دستمایه معرفت شهودى قرار دهند, در جهت هدفهاى شخصى خویش آن را به هدر دادند. پیروزى در معرفت, در گرو صداقت سالک است. هنگامى که (معرفت) تنها هدف ما باشد, دشمنى اقتدار به ما آسیبى نمى زند.
چهارمین دشمن, کهولت و مرگ است. این دشمن را چاره اى نیست. زمانى خواهد آمد که پیرى و مرگ نیروى ما را مى رباید. کارى که سالک مى تواند انجام دهد این است که پیش از آن که پیرى نیروى او را فرسایش دهد, گامهاى دشوار را بردارد و از شادابى و بى باکى جوانى بهره گیرد, تا گردنه هاى دشوار راه معرفت را بپیماید و چون نشانه هاى پیرى فرا رسد, در صرف (نیرو و وقت) مقتصدانه عمل کند.25
2. سالک یک شکارچى است: سالک براى آن که میدان را بر دشمنان تنگ کند, باید به سان شکارچى عمل کند. شکار او (اقتدار) است. براى شکار اقتدار, باید اصول کمین و شکار را رعایت کند. این اصول او را قادر مى سازد تا از هر موقعیت تصور ناپذیرى بهترین استفاده را بکند.26
این اصول عبارتند از:
1. سالک مبارز, خودش میدان مبارزه را برگزیند و در ابتدا میدان را خوب شناسایى کند.
2. به سادگى خو کند و چیزهاى غیر ضرور را رها سازد.
3. تمام تمرکز خویش را براى تصمیم جدى به مبارزه یا ترک آن به کار گیرد.
4. در حالت ریلکس قرار گرفته و خود را رها سازد تا (اقتدار) تنها راهبر او باشد.
5. فکر را از چیزهاى عجیب و غریب منصرف سازد.
6. فشرده نمودن وقت و اهمیت دادن به لحظه ها.
7. مراقبت دورادور از صحنه و خوددارى از پیش افتادن متهورانه در صحنه.27
رعایت اصول بالا, نتیجه هاى زیر را نیز به دنبال دارد:
1. شکارچى یاد مى گیرد خود را جدى نگیرد, مى آموزد که به خودش هم بخندد.
2. صبر بى انتها دارد و هرگز شتابى ندارد.
3. توانایى نامحدود در بالبداهه ساختن چیزها.28
3. بى نیازى
ویژگى سالک شکارچى نیاز اندک اوست. او به کم ترین مواهب مادى رضایت مى دهد. او آرمان و مقصدى والا دارد و منتظر است و تا زمانى که انتظار مى کشد, چیزى نمى خواهد. بنابراین, هر اندک چیزى هم که به دست مى آورد, بیش از آن است که مى خواهد. اگر نیاز به خوردن باشد, راهى براى آن مى یابد; چرا که گرسنه نیست. اگر چیزى تنش را بیازارد, راه چاره اى براى آن خواهد یافت; چرا که درد نمى کشد. گرسنه بودن یا درد کشیدن بدان معناست که او سالکى مبارز نیست و نیروهاى درد و گرسنگى او را نابود خواهند کرد.29
همچنین سالک مبارز مى پندارد که مرده است. به همین علت چیزى ندارد که از دست بدهد.30
این ویژگى در سالک, سبب مى شود که هیچ گاه نگران نباشد و علتى براى این نگرانى وجود نداشته باشد و چون چنین است او انسانى برتر است و از (دسترس بودن) همنوعانش خارج است.31
عقل ستیزى
عارفان على الاصول, از استدلال روى برمى تابند و شعاع عقل را در رویاروى با حقیقت ناچیز پنداشته, پاى استدلالیان را چوبین مى دانند و عقل و کندوکاوهاى فلسفى را حجاب چهره پر فروغ حقیقت مى پندارند. این دعوى, در عرفان سرخ پوستى, شدیدتر وجود دارد. دون خوان, اثرگذارى استدلال را در زندگى و دنیاى عادى که مردم آن را مى شناسند و دنیاى واقعى که خود مدعى آن است و با آموزشهایش مى خواهد پرده از آن بردارد, مورد بررسى قرار مى دهد. او اثرگذارى نتیجه گیریهاى منطقى را در دگرگونى مسیر زندگى ناچیز مى شمارد و شاهد آن را انسانهاى بى شمارى مى داند که داراى روشن ترین باورها هستند, با وجود این, بارها برخلاف باورهاى خویش عمل مى کنند.32
پارتو, جامعه شناس مشهور و نامور, نیز تأکید دارد که انسانها, اگرچه خود را منطقى جلوه مى دهند و چنین وانمود مى کنند که کنشهاى آنان برخاسته از منطق و عقل است, اما واقعیت چیز دیگرى است. بیش تر کنشهاى انسانى, ریشه در مهرورزیها, احساسها و هیجانها و امور دیگر دارد; اگرچه آدمى خوش دارد که به آن رنگ و لعاب منطق داده, آن را موجه جلوه دهد.
اما دون خوان, ادعایى بیش از این دارد. او اگر براى استدلال در زندگى نقشى, گرچه ناچیز, باور دارد; اما در مقام (واقعیت ناب), جهان به سان رشته هایى از نور دیده مى شود که هیچ نقشى مگر حجاب ندارد.33
مشکل کاستاندا نیز در آغاز آشنایى با دون خوان, همین بوده است که با ابزار عقل و منطق و حساب گرى مى خواسته با دنیاى جادویى دون خوان آشنا گردد و از او مى خواهد که شرح دهد; امّا دون خوان, در عوض, چاره اى جز این نداشته است که عقل و منطق او را در این مقام خاموش سازد و گفت وگوى درونى او را وا ایستاند, تا چشمى براى گشودن و بى پرده حقیقت را دیدن بیابد.
(شمنان روحانى نیستند, اهل عمل اند, مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقى مى کنند, آرى چنین به نظر مى رسند, براى آن که همواره مى کوشند چیزهایى را شرح دهند که نمى تواند توضیح داده شود.)34
فقط راه دل
تنها راهى که ما را به (واقعیت دیگر) رهنمون مى سازد راه دل است35 و عمل در پى آن. فکر کردن ما را به جایى نمى رساند. سالک باید فکر خویش را خاموش سازد و گام در راه نهد.
(سالک مبارز با عمل کردن زندگى مى کند و نه با فکر کردن درباره آن یا با فکر کردن درباره چیزى که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.)36
لازمه سخن دون خوان آن است که در کارها و رفتارهاى خویش فکر پیشین و پسین نداشته, از هدفدارى و حسابگرى پیش از عمل بپرهیزیم و از ارزیابى و قضاوت پس از عمل نیز بازایستیم. لذا دون خوان در ابتداى آموزش کاستاندا, بارها او را دستور به کارهایى مى دهد که نابخردانه و خنده آور است و کاستاندا هیچ وجه درست و خردورانه اى براى آن نمى یابد. از این روى, خشمگین و رنجور مى شود; اما دون خوان, در واقع هدفى را دنبال مى کند. او مى خواهد بدین وسیله فکر و گفت وگوى درونى کاستاندا را خاموش سازد. اما اگر این هدف را به کاستاندا باز گوید نقض غرض دون خوان خواهد شد; زیرا در این صورت کاستاندا نمى تواند عمل بى هدف و خالى از فکر به انجام رساند. بعدها دون خوان, به کاستاندا مى گوید که در بدو آموزش, چنین حقّه اى به او زده است, چون چاره اى جز این نداشته است. با وجود این, به نظر مى رسد که آدمى را گریزى از فکر درباره عمل خویش نیست.
دون خوان با این که بى هدفى را در عمل کاستاندا دنبال مى کند, اما دون خوان از این تعلیم به دنبال هدفى مى گردد.
دون خوان, با این تدبیرها و فنهاى خاصى که به کاستاندا تعلیم مى دهد و ما بعد از این از آنها یاد خواهیم کرد, مى خواهد کاستاندا را به آستانه (دیدن) برساند. دیدن, کمال جادوگران است. دون خوان آن دسته از جادوگران, همچون استاد خود (خولیان) را که به قدرت گسترده اى دست یافته اند ولى (دیدن) را نیاموخته اند, ناقص مى شمارد.37
ارزش دیدن نه تنها در عرفان سرخ پوستى, بلکه در مکتبهاى مختلف عرفانى مورد تأکید است. در اوپانیشاد (/75) دیدن عین کمال معرفى شده است:
(چون شخص با آتما یکى شد در این حالت عین دیدن شده است.)
نیاز به مرشد
به کوى عشق منه بى دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
حافظ
نیاز به مرشد در مکتبهاى عرفانى گوناگون شناخته شده در جهان, مورد تأکید است. عرفان سرخ پوستى نیز از این قاعده مستثنى نیست. دون خوان مرشد را (ناگوال) مى خواند. در گفته هاى دون خوان, نقش مرشد, نه تنها ارائه طریق است, بلکه همواره روح جوینده معرفت را همراهى مى کند, به گونه اى که بدون مرشد, عمل موفقى انجام نمى گیرد38 و پیمودن طریق بدون مرشدى همراه, وحشتناک, بل غیرممکن است.
اما دو پرسش در این جا وجود دارد:
1. مرشد کیست و چه ویژگیهایى دارد؟
2. چگونه مى توانیم به این مرشد دسترسى پیدا کنیم؟
در پاسخ به پرسش نخست مى گوییم که در دنیاى دون خوان و دیگر جادوگرها, مرشد به کسى گفته مى شود که داراى ساختار خاصى از انرژى است که مثل یک جفت حباب درخشان دیده مى شود! آنان بر این باورند: وقتى یکى از این افراد وارد دنیاى جادوگران مى شود این بار افزوده انرژى, به یک سرمایه نیرو و قدرت رهبرى دگر مى شود. در نتیجه ناگوال (مرشد) راهنماى طبیعى و رئیس یک گروه از جادوگران شناخته مى شود.39
این سخن بدان معناست که شمارى از انسانها, استعداد ذاتى دارند براى مرشد شدن, چون داراى ساختار خاصى از انرژى هستند. ورود اینها به دنیاى جادوگرى, استعداد رهبرى ایشان را به فعلیت مى رساند. چنین جادوگرى بهتر مى تواند به تجرید بیندیشد و از این راه, با روح افراد پیوند برقرار کند.40
اما پاسخ به این پرسش که سالک چگونه چنین مرشدى را بیابد, این است که: از توان شاگرد خارج است. تنها کسى مى تواند ناگوال را بازشناسد که داراى ساختار انرژى همانند با او باشد. در این صورت, خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین, شاگرد نباید در پى استاد برود, بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد.41
در مکتب دون خوان, نه تنها داشتن مرشدى روشن ضمیر براى سلوک معنوى لازم است, بلکه گرفتار آمدن سالک در بند (خرده خودکامه) نیز ضرورى است. خرده خودکامه مى تواند انسانى باشد آزاردهنده, دردسرآفرین, درنده خو که از هیچ ستمى پروا ندارد و پیوسته در پى ایجاد وحشت در دل سالک است.
سالک نه تنها از برخورد با چنین انسانى هراس ندارد, بلکه مشتاقانه در انتظار اوست; چه آن که در صورتى که خودکامه به سراغش نیاید, او خود باید در جست وجوى آن خود را به مشقت اندازد.42 جالب آن است که سالک در صدد هماوردى و مبارزه فیزیکى با خرده خودکامه برنمى آید, بلکه ستم او را به جان مى پذیرد و خرده خودکامه را در رسیدن به هدف خود که همانا از پاى درآوردن و پدید آوردن هراس در دل سالک است ناکام مى سازد.
دون خوان, از نمونه اى عالى از خرده خودکامگان یاد مى کند که از اقبال خوش به سراغش مى آید. داستان این برخورد, درازدامن است. خلاصه آن این است که: دون خوان, با نیرنگ به کار در خانه اربابى دعوت مى شود. در آن جا درمى یابد که بدون دریافت مزد, تا سرحدّ مرگ باید کار کند و راهى براى فرار هم ندارد. او به کارفرمایى سپرده مى شود که به سختى از او کار مى کشد. آزار و شکنجه اى که دون خوان تاب آورده و آن را نقل مى کند, خواندنى است. ولى او شادکام و استوار, بدون این که حتى یک بار, به حال خود تأسفى بخورد, از مدت شش ماهى که در آن خانه آزار دیده, اظهار خرسندى مى کند, زیرا در این مدت توانسته بود چهار رکن سلوک را تجربه و تمرین کند. این چهار رکن عبارتند از: خویشتندارى, انضباط, بردبارى و زمان بندى.43
از آن چه گذشت, روشن گردید که توفیق کاستاندا و هر سالک دیگر در سلوک معنوى خویش, نیازمند به مرشد و وجود خرده خودکامه است. اما این توفیق وقتى به کمال مى رسد که سالک بى آن که به خود آسیبى وارد آورد, اوامر زنى قدرت مند و بى رحم را بپذیرد. این زن براى کاستاندا خانم فلوریندا ماتیوس (Florinda Matus) بوده است و کاستاندا پس از مرگ دون خوان به شاگردى او درمى آید. لذا در حلقه جادوگرانى که دون خوان رهبرى آنان را بر عهده دارد نیز, شمارى زن با ویژگیهاى بالا وجود دارد.44
بر این اساس, سالک به وجود سه شخص نیاز دارد: مرشد, خرده خودکامه و زنى با قدرت جادویى و بى رحم!
تا این جا, مراد دون خوان از خرده خودکامه روشن شد. در این جا خواننده مى تواند بپرسد (خودکامه) کیست که اینان در مرتبه اى فروتر (خرده خودکامگان) نام گرفتند؟ جواب دون خوان این است:
(صاحبان بصیرت در عهد جدید, با توجه به تجربه خود مناسب چنان دیدند که طبقه بندى خویش را با سرچشمه اولیه نیرو; یعنى با یگانه فرمانرواى جهان هستى آغاز کنند, و آن را به سادگى (خودکامه) خواندند. طبعاً بقیه مستبدان و قدرت مندان, به طور نامحدود و در مرتبه اى فروتر از خودکامه جاى گرفتند و در نتیجه آنها را (خرده خودکامه) "Pinches Tiroros نام نهادند.)45
بایستگى نیرنگ در آموزش
شاگردى که در بدو راه است و به ارزش (معرفت شهودى) چنانکه باید آگاه نشده, ممکن است که در رویارویى با سختیهاى راه از سلوک باز ایستد و جاذبه هاى زندگى عادى دل او را برباید. مرشد به فراخور حال سالک, باید حقه اى مناسب به کار برد و او را به راه آورد. بى گمان زمانى خواهد آمد که متوجه مى شود فریب خورده است و آن زمانى است که به (معرفت) نایل مى آید. دست یابى به معرفت, به پستى و بى ارزشى جاذبه هاى پیشین پى خواهد برد و همه آنها را پیش پاى (معرفت) قربانى خواهد کرد.
(فقط دیوانه است که بار معرفت پیشه شدن را با طیب خاطر به دوش مى کشد. عاقل را باید به حقّه و ترفند در این راه انداخت.)46
(معلم من ناوال خولیان به همین شیوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من, به من حقه زد. قول داد تمام زنان زیبایى را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنانِ مکتب من همین حقّه زده شده است.)47
سرسپرده ام پیشاپیش
به نیرویى حاکم بر سرنوشتم
و در پر کاهى نیز مى آویزم
پس مرا چیزى نیست,
تا به حفظ آن بکوشم,
مرا اندیشه اى نیست,
پس مى توانم ببینم,
مرا هراسى از چیزى نیست,
پس مى توانم خود را به یاد آرم.
جدا و در سبکبالى
پیشى مى گیرم از عقاب
تا رَسَم به رهایى.48
بخش سوم: در شناخت جهان و انسان
واقعیت و پندار:
در این جا مناسب است نگرش دون خوان را نسبت به جهان و انسان بررسى کنیم و براساس آن, به تعریف جدیدى از جهان و انسان دست یابیم.
دون خوان از دو (جهان واقعى) و (پندارى) سخن مى گوید و بین آن دو فرق مى گذارد. نمود جهان با (بود) و واقعیت جهان هماهنگى و سازگارى ندارد. چیزى که از عالم خارج بر اندامهاى حسى, اثر مى گذارد, بخش واقعى جهان است; اما آن چه اندامهاى حسى, از وجود آنها در خارج خبر مى دهند, بخش غیر واقعى جهان است. حواس ما تنها وظیفه اى سطحى انجام مى دهند و به روش شناخته شده خود ادراک مى کنند.49 این روش چیزى نیست جز میانجى گرى که ذهن, با گفت وگوى درونى برقرار مى کند و ذهن نیز به نوبه خود تفسیر هم تیرگان و همنوعان از واقعیت را نشخوار و تکرار مى کند و این همه ما را از درک مستقیم و بى میانجى واقعیت جهان باز مى دارد.
(ما پیوسته با خودمان درباره دنیاى مان حرف مى زنیم. در واقع دنیاى مان را با گفت وگوى درونى نگاه مى داریم و هرگاه از حرف زدن با خود درباره خودمان و دنیاى مان دست بداریم, دنیا همان است که باید باشد.)50
بدین ترتیب, انگاره ما از دنیا, درس اصلى آیین شمنى است و واایستاندن گفت وگوى درونى تنها راه رسیدن به آن است.51
مى توان گفت که شمن با (قدرت سکوت) دنیا را بازمى ایستاند و آن را (مى بیند). او, داراى کالبدى اخترى و رؤیایى مى شود که فراتر از مکان وزمان است. در این حال, قانونهایى معتبر مى شوند که به غیر از قانونهاى شناخته شده اند و ما آنها را قطعى و حتمى مى شماریم. بدین ترتیب, فرق و جدایى بین دنیاى مادى و ملکوتى پذیرفته مى شود.52
با توجه به نکته ها و جستارهاى بالا, دو واژه (تونال) و (ناوال) در مکتب دون خوان, درخور شرح اند. تونال همان دنیاى عادى ماست که برگرفته از توصیف همنوعان است. تونال همه آن چیزهایى است که براى آنها کلمه اى داریم و آنها را باز مى شناسیم و شامل انگاره ها و اندیشه هاى منطقى ما و حتى خیالهاى ذهنى و ایمان مذهبى ما مى شود. در عوض (ناوال) واقعیتِ تفسیر نشده عینى است که به طرق مرسوم دست نیافتنى است.53
ایده خدا
براساس تعریفى که از تونال ارائه شد, انگاره هاى ما از خداوند تا آن جایى که در ذهن خود داریم و نتیجه آموخته هاى ماست, عنصرى از تونال خواهد بود.
(خداوند بخشى از تونال ماست… تونال همه آن چیزهایى است که فکر مى کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است, از جمله خداوند.)54
اما اگر ما بینگاریم که دون خوان (خدا) را در حوزه (ناوال) قرار مى دهد به اشتباه رفته ایم. از نظر دون خوان, بخش واقعى جهان نامحدود و پیمایش ناپذیر است و بخش عمده هستى, ناشناختنى و رازآلود است و از سطح درک آدمى فراتر است. خطاى بزرگ صاحبان بصیرت در قدیم, فرق نگذاردن بین دو مفهوم ناشناخته ها و ناشناختنى ها بوده است. ناشناختنى ها در دسترس انسان و در حدود تواناییهاى او نیستند و نباید ابلهانه یا حتى با حزم و احتیاط به قلمرو آنها, دست برد.55 به نظر مى رسد دون خوان خدا را در خود ناشناختنى ها قرار مى دهد که نمى توان در نفى و اثبات آن سخن گفت. ما به وجود این حقیقت غایى, جهل مطلق داریم و راهى براى شناخت او نداریم, ازاین روى, بر پایه آن چه کاستاندا از دون خوان نقل مى کند, مى توان مدعى شد که در این مکتب ایده و اندیشه خدا وجود ندارد. این سخن بدین معنى نیست که در عرفان سرخ پوستى (خداوند) هیچ گونه حضورى ندارد.
استیس, سخن زیبایى در مورد آیین بودا دارد و آن این است که: در این آیین, خدا و تجربه امر متعالى است. اگرچه تئورى خدا وجود ندارد و بین این دو فرق بسیار است; در مَثَل همه پیشینیان, وجود اکسیژن یا جاذبه زمین را تجربه کرده اند, اما هیچ کدام به وجود آن پى نبردند, بدین معنى که آن را تبیین و تئوریزه نکردند; از این روى, کشف جاذبه زمین را نه به آنها بلکه به نیوتن نسبت مى دهیم و این بحث درازدامنى است که در تاریخ علم, از آن سخن به میان آمده است که: ما بر چه اساسى یک کشف و یا اختراعى را به کسى نسبت مى دهیم که در این مختصر مجال پرداختن به این مقوله نیست.
دون خوان, اشاره هایى به وجود یک سرچشمه قدرت و یک فرمانرواى هستى دارد که در جایى به عاریت آن را (عقاب) نام مى نهد و در جایى خودکامه مى خواند. اگرچه وصفهاى او از عقاب و خودکامه با خدایى که ادیان توحیدى معرفى کرده اند, سازگارى ندارد. به هر ترتیب, مى توان گفت در مکتب دون خوان, ایده خدا کم رنگ است و او از پرداختن به مسأله خدا پرهیز دارد و گویى آن را در حوزه ناشناختنى ها قرار مى دهد.
دون خوان و دیگر شمنان سرخ پوستى, به جاى آن که وقت و انرژى خود را در ناشناختنى ها هدر دهند, انرژى خود را به بخش درخور شناخت جهان به کار مى بندند. جهان براى آنان به صورت مجموعه هاى فراخ و بى پایان از میدانهاى انرژى جلوه مى کند که همچون رشته هاى نور است و سرچشمه آن به استعاره (عقاب) نام گرفته است.56
موجودات غیر ارگانیک (عالم فرشتگى)
دون خوان, از نیروهاى وصف ناپذیرى یاد مى کند که بى جسم, بى شکل, غیر آلى و رام شدنى اند.57 آنها, نه خیرند و نه شر و مى توانند به شکلهاى گوناگونى چون سگ, پرنده, خارسنگ و یا هرچیز دیگرى ظاهر شوند.58
انسانهاى معمولى در مواجهه با آنها متوجه حضور آنها نمى شوند, زیرا فقط به آنها (نگاه) مى کنند, اما یک سالک مبارز, حضور آنها را درمى یابد; زیرا مى تواند (ببیند). (دیدن) سزاوارى, شایستگى و درک ویژه اى است که حقیقت آفریده ها و پدیده ها را به سالک مى نمایاند. بر این اساس, وقتى سالک با یکى از این آفریدگان برخورد مى کند آن آفریده, شکل ظاهرى را از دست مى دهد و ماهیت اصلى اش هویدا مى شود. نکته جالب توجه آن است که هرچند چشمهاى یک انسان عادى, فریب خورده و موجود غیر ارگانیکى را که به شکل مادى درآمده است, تمیز نمى دهد, اما یک سگ گول نمى خورد, کلاغ هم همین طور!59
آنان براى خود صاحب نام هستند,60 و کارکردشان بر ما نامعلوم است61 و در بین انسانها نیز حضور دارند, گاه خود به صورت انسان در کوچه و خیابان پرسه مى زنند62 معمول ترین رسم شان ترسانیدن مردم است63 سالک در رویارویى با او, پیش از آن که به چنگ او افتد, او را دنبال مى کند و با او به مبارزه برمى خیزد, تا او را به چنگ گیرد و به زمین کوبد, تا قدرت را به او عطا کند.64
این آفریدگان تولیدمثل و سوخت و ساز ندارند, ولى سرشار از عشق, حزن و اندوه و خشم و احساس هستند.65 آنها پدیدگان موٌنث هستند66 و آگاهى شان بسیار بیش تر از انسان است. این آگاهى غیر عادى و شگفت, انسان را برمى انگیزد تا در دیدار آنها, خود به خطر افکند و برجستگى را که داراند, به چنگ گیرد.67 پدیدگان غیر ارگانیک, هرگز دروغ نمى گویند; زیرا بى بهره از قوه ناطقه اند. براى حرف زدن با انسان ناچارند که کلمات را (قصد یا نیت وجودى) کنند. عمرى بس طولانى دارند, اما قدمت آفرینش آنها بر انسان معلوم نیست.68
دون خوان از این آفریدگان, با عنوانهایى نام مى برد که در ترجمه هاى فارسى به (متفق), (دلیل) و (همزاد) برگردان شده است و در ابتدا آنها را در ارتباط با گیاهان توهم زا مطرح مى کند. استفاده از گیاهان توهم زا وسیله اى است که فرد را با نیروهاى غیر ارگانیک آشنا مى کند و به قدرت و آگاهى آنها پیوند مى دهد.69
حقیقت انسان
انسان شناسى دون خوان, در پیوند با تعریفى است که او از عالم دارد. او جهان را میدانهاى بى کران انرژى و نور مى داند. بر این اساس حقیقت انسان نیز شکل یافته از شمار بى پایان از همان میدانهاى انرژى و رشته هاى نور است که همچون (گوى درخشانى) آشکار مى شود و جادوگران نام (تخم مرغ نورانى) بر آن نهاده اند.70
این رشته هاى نور, چرخان به نظر مى آیند و دستها و پاهاى شان, مانند موهاى زبر درخشانى است که به هرسو مى جهند و به تار عنکبوتهاى سفید فام مى مانند71 بر روى این تخم مرغ (حبابى نورانى) دیده مى شود که آگاهى انسان از آن سرچشمه مى گیرد.
گفته شده است که در پاره اى از کتابهاى عرفانى شرق, تصویرى همانند آنچه در بالا آمد از انسان ارائه شده است, مثل Fourteen Lessons in yogi Philosophy اثر Ramacharaka.72
انسان بى شکل
شمنان سرخ پوست مدعى هستند که این توده هاى انرژى بر اثر عادتهاى پیاپى و سوءاستفاده ها انحراف یافته و (شکل انسانى) را ساخته اند. هدف شمن راست نمودن این رشته هاست. او مى خواهد انسانى (بى شکل) شود.73
انسان بى شکل, وجود فرسوده و عادى خویش را از دست مى دهد و از اسارتها رها مى شود. با نگاهى خوشبینانه, شمارى پدیده (بى شکلى) را قیاس با تحولى کرده اند که در نظامهاى عرفانى دیگر از آن به (مرگ عرفانى), (تولد روحى دیگر), (غسل آتش), (دگرگونى نورها) یاد شده است.
مرگ
شاید از ادعاهاى کاستاندا برآشفته باشید و آنها را یاوه بدانید. نویسنده این نوشتار نیز (برخلاف بعضى ناقدان آثار کاستاندا) با شما هم عقیده است. بویژه به سخنى که او به نقل از دون خوان درباره مرگ گفته است, توجه کنید:
(مرگ هر شخص همواره در کنار او و به فاصله یک بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه مرگ شانه چپ را لمس کند شخص خواهد مرد.)74
(مرگ پیچ و تاب است. مرگ ابر درخشانى در افق است. مرگ منم که با تو صحبت مى کنم. مرگ تو و دفتر و دستکت هستى. مرگ هیچ است هیچ! مرگ این جاست و با این حال اصلاً در این جا نیست)75
مرگ هرچه باشد; اما تأخیرپذیر نیست. با این حال روح بى کم و کاست سالک با ذخیره قدرت و انرژى که دارد, مى تواند مرگ را براى زمانى, کم و بیش طولانى, عقب بیندازد, تا براى آخرین بار از یادآورى توانایى اش شادمان گردد.76
مرگ, در جایگاه, مشاور خردمند سالک نیز عمل مى کند. در اوج نومیدى و خطر, سالک مى تواند به مرگش رو کند و از او بپرسد که آیا چنین است؟ مرگش به او خواهد گفت که اشتباه مى کند, مرگش به او خواهد گفت: (من که هنوز به تو دست نزده ام)77
در پایان این بخش, به گزارش و وصفى که کاستاندا از مرگ دون خوان ارائه مى دهد, توجه کنید:
(وقتى لحظه اى فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت, به نوعى درخشندگى بخارمانند رنگى مبدل شد. او انرژى ناب بود که به آزادى در جهان شناور گشت. در آن لحظه احساسم در خصوص فقدان وى چنان شدید بود که مى خواستم بمیرم, به آن چه دون خوان گفته بود, اعتنا نکردم و بى هیچ تردید و دو دلى خود را به پرتگاه افکندم, اما به دلایلى که وصف ناپذیر است نمردم!)78
بخش چهارم: فنون و دستوالعمل ها:
تعلیمات دون خوان, دربرگیرنده دستورالعمل ها و فنون ویژه اى نیز هست که کاستاندا باید به کار بندد. این دستورالعمل ها هدفهاى زیر را دنبال مى کند:
ـ کسب اقتدار شخصى.
ـ خاموش ساختن ذهن و گفت وگوى درونى.
ـ تغییر (نقطه تجمع) و رسیدن به اوج آگاهى و معرفت شهودى.
هدف اصلى و نهایى از تمام فنون و دستورالعمل ها مورد اخیر است و دو هدف اول نقش واسطه اى دارند. فنونى که منتهى به کسب و ذخیره اقتدار است, سالک را در خاموش ساختن و واایستاندن گفت وگوى درونى یارى مى رساند و با به کارگیرى فنونى خاص, نقطه پیوندگاه جابه جا شده و این همه (دیدن) را که اوج (ابرآگاهى) است ممکن مى سازد.
این دستورالعمل ها در کتابهاى کاستاندا, به گونه پراکنده آورده شده است. نظم و ترتیبى را که مى نگرید, کار نگارنده است و با بررسى بیش تر, شاید بتوان آنها را با ترتیب بهترى ارائه کرد. استفاده از گیاهان روانگردان مى توانست از جمله فنون آورده شود, امّا به خاطر بسیارى جستارها و پیوندى که این بحث با وجوه مختلف دارد, به صورت ضمیمه در پایان این تحقیق آورده شده است.
فنون براى کسب اقتدار
داشتن اقتدار شخصى و ذخیره آن براى توفیق سالک جویاى معرفت, ضرورى است. در اصل انسان چیزى جز (حاصل جمع اقتدار شخصى) نیست و این حاصل جمع تعیین مى کند که او چگونه زندگى کند و چگونه بمیرد.
دون خوان, اقتدار شخصى را یک نوع احساس, همچون خوش اقبالى, تعریف مى کند. شاید بتوان اقتدار شخصى را اعتماد به قدرتهاى غیر عادى و تواناییهاى شهودى خودمان دانست. این اعتماد به خود را هنگامى مى توانیم به دست آوریم که تمرینها و تجربه هاى مناسب آن را فراهم کرده باشیم. دون خوان فنونى را براى به دست آوردن این اعتماد و ذخیره اقتدار سفارش مى کند.79
دویدن در تاریکى
دویدن در تاریکى فنى است که دون خوان آن را (خرامش گفتار) مى نامد و آن را در ذخیره اقتدار براى واایستاندن گفت وگوى درونى اثرگذار مى شمارد. چگونگى اجراى این دستور آن است که سالک مسافتى طولانى را با زحمت و سرعت در بیراهه و بر روى سنگلاخها بدون سکندرى خوردن و آسیب دیدن مى دَوَد. او در این حال همتش آن است که گفت وگوى درونى را خاموش ساخته, کار را به جسم خود واگذار نماید; زیرا آن گاه که ذهن خاموش شود, خود جسم, بى آن که خود ما آگاهى داشته باشیم, اشیاء را مى شناسد و راه را باز مى یابد, بدون آن که در گودالى فرو رود یا نوک صخره اى پایش را بیازارد.80
خوددارى از آمیزش جنسى
از نظر دون خوان و دون ختارو, سالکان بویژه آنان که زاییده آمیزش ملالت بار بوده اند, باید از آمیزش جنسى خوددارى ورزند تا از این راه بتوانند انرژى اندکى ذخیره کنند. این ذخیره انرژى, براى رسیدن به (آستانه رویت) و سیر در عالم ناشناخته ها مورد نیاز است.81
دون ختارو به کاستاندا مى گوید:
(پدر و مادرت وقتى ترا به وجود آوردند, بى اندازه ملول و خسته بوده اند.)
کاستاندا مدعى است که دون خنارو با (قوه رویت) بر این راز آگاهى یافته است.82
هر عمل, آخرین نبرد
سالک باید بداند که براى هر عمل قدرت دارد, بویژه هنگامى که آن را (آخرین نبرد خود) در روى زمین به حساب آورد. مرگ هر آن در انتظار است و ممکن است سالک شکارچى را لمس کند و جان او را برباید. پس هر عمل او ممکن است آخرین نبرد او روى زمین باشد.
سالک حقیقى, به این نکته آگاهى یافته و هرگاه به هر کارى بپردازد, آن را آخرین کار و آخرین نبرد خود به شمار مى آورد. چنین عملى لذت بخش بوده و وحشت را از دل او بیرون مى کند و اقتدار و اعتماد را براى او به ارمغان مى آورد.83
این را نیز باید بدانیم که سالکِ مبارز, سخت مى میرد, مرگش باید با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالک خود را به آسانى در آغوش مرگ نمى اندازد. آن گاه که مرگ او را لمس کند, به قدرت مبدل مى شود.84
تغییر نوع تصور از خود
تصور و انتظارى که ما از خود داریم, در توان و اقتدار ما اثر ویژه اى دارد. دانستن این نکته که ما میدانهایى از انرژى هستیم و توان شگفتى در نهان خویش داریم, قدرت بسیارى در ما پدید مى آورد:
(خیلى چیزهاست که سالک مبارز در زمان معینى انجام مى دهد که سالهاى پیش نمى توانست انجام دهد. آن چیزها خودشان تغییرى نکرده اند; اما تصور او از خودش تغییر یافته است.)85
انتخاب مکان قدرت
از نظر دون خوان هرکس در زمین, جایى, یا جاهایى براى نشستن دارد که جایگاه اوست. او در آن جا به طور طبیعى قوى و خوشحال خواهد بود, در عوض نقطه بد دشمن اوست. این وظیفه فرد است که با کمک استاد آن نقطه را که (جایگاه) اوست بیابد و اقتدار خویش را تجربه کند. از سوى دیگر, نقطه دشمن یک مرد را ضعیف مى کند و حتى مى تواند باعث مرگش شود. دون خوان روزى کاستاندا را کمک مى کند که نقطه خویش را بیابد و او پس از تحمل رنج و زحمت فراوان آن نقطه را بیابد. حالت خود را در آن لحظه چنین وصف مى کند:
(در حوزه دید من تغییر دیگرى در رنگها اتفاق مى افتد. طرح یکدستى را که من در همه آن منطقه مى دیدم, در یک نقطه و در طرف راست من به شکلى زنگارى برگشت… رگ گردنم سیخ شد پاهایم کمى قوسى و تنه ام به جلو خم شد و من متوجه حالت عجیب خود شدم و بر ترسم افزوده شد…)
براى واایستاندن گفت وگوى درونى
ترک عادت:
ترک عادت براى واایستاندن گفت وگوى درونى و تمرکز دقت مان در ناوال (جهان واقعى) ضرورى است. تأکید بر ترک عادت را در عرفانهاى مختلف شناخته شده در دنیا مى یابیم. حافظ مى گوید:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
و عبدالکریم جیلى گوید:
(وضع و حال من آن است که خفى و خلاف عادت باشم).86
با این وصف, باید تعریف خاص دون خوان را از ترک عادت و فرقهایى که با مقصود عرفاى ما دارد, در نظر داشت. به نظر دون خوان, چنین خواسته ایم که زندگى خود را با عادات پیش ببریم و این اساس زندگى عادى و جهان توصیفى (تونال) ما را تشکیل مى دهد. این عادات ما را وادار به زندگى یک سان و یک نواختى مى کند و ما را در نظم و ترتیبى خاص پاى بند مى سازد. در نتیجه در همنوعان خود انتظار گونه اى خاص از سلوک و رفتار از ما پدید مى آید و این انتظار, سبب مى شود که خود را فرمانبر و پیرو عادتهاى خود و خواسته هاى همنوعان خویش سازیم و از پویش و دگرگونى در شرایط خود باز ایستیم و در پیله اى که خود بر خویشتن خویش تنیده ایم, گرفتار آییم. این عادت, ما را در تونال به بند مى کشد و بین ما و جهان واقعى حجاب مى گردد.
شرط سلوک آن است که اندیشه ها و ادراکهاى ما از ساختارهاى پایدار رها شود, تا جایى براى تازگیها و چیزهاى پیش بینى نشده در زندگى مان باز شود; چرا که عناصر معرفت واقعى پیش بینى ناشدنى اند و این مهم با ترک عادت, به دست مى آید:
(شکارچى بودن تنها به مفهوم حیوان را در تله انداختن نیست. شکارچى که هم وزن خود, طلا مى ارزد… به این دلیل است که خود عادتى ندارد. این مزیت وى است. وى مانند حیواناتى که به دنبال شان است نیست; حیواناتى که با عادتهاى سنگین و پیش بینى شده وابسته اند. او آزاد, سیال و پیش بینى ناپذیر است.)87
دون خوان, گاهى از (ترک عادت) به (نفى گذشته شخصى) تعبیر مى کند.
(سالک مبارزى که گذشته شخصى ندارد, براى کارهاى خود نیازى به توضیح به همنوعان خود ندارد و هیچ کس هم از اعمال او عصبانى و ناراحت نمى شود و مهم تر آن که هیچ کس او را با افکار و انتظارات خویش ملزم به کارى نمى کند.)88
به کارگیرى دومین قدرت
به عقیده دون خوان, ادراک, پیامد (دقت) ماست; یعنى ما تنها درونمایه هایى را درک مى کنیم که دقت مان را بر آنها سامان دهیم. بر این اساس, این نقش ادراک نیست که از سوى همنوعان تحت تأثیر قرار مى گیرد, بلکه (دقت) ماست که در نتیجه نفوذ آگاهانه و مداوم, سرانجام به حوزه هایى برمى گردد و میل مى کند که با شرح و تفسیر همنوعان مان, برابرى کند و در نهایت این باور در ما پدید آید که این دنیاى وصف شده, کل واقعیت است. ما با این (دقت اسیر شده) نمى توانیم از توهمى که اسیر آن شده ایم برهیم, بلکه تلاش مى کنیم تا ادراکهایى که از آن سرچشمه مى گیرد, با وصف دنیا برابرى کند. براى رهایى از این دقت که دون خوان آن را (اولین دقت) مى نامد, نیاز به (دومین دقت) داریم و مقصود از آن ته مانده وقتى است که در حیطه واقعیت باقى مانده است و اسیر نگردیده است.
ما در حالت عادى, نسبت به دومین دقت آگاهى نداریم و صرف نظر از موقعیتهاى استثنایى ظهورى ندارد و آگاهى بخش نیست. با این حال, تنها حلقه پیوند ما با واقعیت و ناوال است. براى ورود به ناوال و جهان واقعى, باید دومین دقت خود را به کار گیریم تا بند از جزء اسیر شده دقت مان نیز بگشاییم و در نتیجه با هر دو قسمت دقت مان وحدتى به دست آوریم و به تمامیت خویش دست یابیم و انسان کاملى شویم.89
عمل بدون چشمداشت فایده
هدفدارى در عمل, حاصل گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال است. هدفدارى و چشمداشت از عمل ما را به سطح خردورانه اى از واقعیت مى رساند.. در حالى که معرفت را راهى به جز عقل است. هدفدارى لازمه پذیرش اصل علیت است و جهان موهوم و غیر واقعى ما از همین اصول و عناصر تشکیل گردیده است. تنها هنگامى که دیگر (هیچ توقعى) از عمل خویش نداشته باشیم, آخرین برون فکنى هاى ذهن خود را پشت سر گذاشته ایم و قدم در ناوال نهاده ایم. به دیگر سخن, انتظار نتیجه از عمل, سبب دوگانگى بین عمل و عمل کننده مى شود و این آدمى را از رویارویى مستقیم و بى میانجى با واقعیت باز مى دارد. پاره اى نظامهاى آموزشى دیگر نیز مثل آیین بودایى ذن, با تمرین اعمال مستقیم و غیر مستدل براى پدید آوردن چنین انضباطى; یعنى برداشتن فاصله بین عمل و عامل, با مکتب دون خوان اشتراک دارند. کاستاندا بسیارى از کارهاى مسخره و غیر مفید را که دون خوان بر گردن او نهاده بود, به خاطر مى آورد: مانند جارو کردن زباله ها از جایى به جاى دیگر و بعد متوجه مى شود که دون خوان با واداشتن او به انجام کارهاى بى معنى فکر کار بدون عوض را در او القا کرده است. این مطلب چنان ظریف است که خود این فن را نیز شامل مى شود; یعنى اگر سالک با کار بدون عوض, بخواهد یک راست با حقیقت روبه رو شود, این کار بدون عوض نخواهد بود, بلکه هدفى را دنبال کرده است که همان ورود در ناوال و جهان حقیقت است.
کارها و رفتارهاى بى مفهوم و بى هدف, همین که آنها را به فنى دگر کنیم, ناممکن مى شوند, زیرا بدین ترتیب به آنها هدف و مفهوم بخشیده ایم. بدین جهت گاه مرشد از در حقّه وارد مى شد تا شاگرد را وادارد که بدون هیچ چشمداشتى دست به کار شود:
(به دون خوان گفتم, یادم نمى آید او هرگز در مورد انجام عملى براى نفس عمل به عنوان فنى خاص بحث کرده باشد و تنها چیزى که مى توانم دوباره به یاد آورم توضیحات دائم و مبهم او در این مورد است. خندید و گفت که کار او آنقدر ظریف بوده است که تا آن روز متوجه آن نشده ام.)90
در زندگى عادى, کار کردن بدون معنى و هدف براى ما بیگانه است و با عقل سلیم ناسازگار. از کارها و رفتارهاى خود چشم داریم که هدفهاى از پیش تعیین شده ما را برآورند; از این روى, رفتارهاى دیمى یا طبیعى براى ما ممکن نیست. تنها در پاره اى از زمانها و مجالهاى مناسب, مانند هنگام ترس, شادى و هیجان شدید است که رفتار مهار نشده اى از ما سر زند. در این زمان و دَم که از بى خبرى صحبت مى کنیم, یک عمل به طور کامل طبیعى رخ داده است و فاصله بین ما و عمل و رفتارى که از ما سر زده, محو شده است. نه رفتارى که از ما سر زده, از قبل حساب شده است و نه واکنش نسبت به درستى و نادرستى آن نشان مى دهیم. چشمداشتى هم از عمل نداریم, چون عقل ما که باعث آن بود, باز ایستاده است. بازى کودکان نمونه اى از عمل بدون چشمداشت است.91
حماقت اختیارى
براى سالک شکارچى, خوب و بد, ثمربخش و زیانبار, سختى و مرض, توانگرى و فقر فرقى ندارد. هیچ چیز وجود ندارد که براى او از چیز دیگر اهمیت بیش ترى داشته باشد یا عملى وجود ندارد که در نزد او برترى داشته باشد, همه این جداسازیها و ارزش داوریها مربوط به حوزه تونال و جهان عادى مى شود. با این حال, سالک مبارز هر عملى را که برمى گزیند آن را چنان انجام مى دهد که گویى برایش مهم است. او به ظاهر با مردم همخوانى دارد و با همنوعان خود چنین وانمود مى کند که به کارهاى خود و ثمربخشى آنها اهمیت مى دهد. و این معناى حماقت اختیارى شمن است. سالک مبارز نخست باید بداند که رفتارهایش بیهوده است و با این حال, چنان کار انجام دهد و رفتار کند که گویى این مطلب را نمى داند.92
شمن در عین بى نامى و بى نشانى و نفى گذشته خویش, تنها حلقه بستگى و پیوندش با دیگران همین جنون اختیارى اوست. او به ظاهر با مردم مى زید و حال آن که
با آنان نیست.93 به نظر مى رسد که این ویژگى به سالک آرامش مسرت بخش مى دهد و او را از دغدغه ها و اندیشه در حاصل رفتارها و کردارهاى خود مى رهاند.
آن دسته از خوانندگان آثار کاستاندا نیز که پاره اى از آموزه هاى دون خوان را التیامى بر رنجها و دغدغه هاى روحى خود یافته اند, از این دستورالعمل بهره جسته اند. جوانى که به علت ناکامى در درس, یا به دست آوردن کار و درآمد و یا ناکامى در امر زناشویى, دنیا را بر خود تنگ مى یابد, شاید این دستورالعمل براى او گشایشى باشد و او را نسبت به آن چه روى داده, بى توجه کند و شکستهایش را در زندگى همچون پیروزیها پذیرا باشد.
نفى گذشته شخصى
وابستگى و دلبستگى ما به گذشته خود همراه با شناختى که همنوعان ما از گذشته ما دارند, در پایندگى گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال, اثرگذار است. مراد از گذشته شخصى, آگاهى ها و دانستنیهایى است که انسانها درباره زندگى ما مى دانند. وقتى گذشته شخصى داریم, ناگزیریم این امر را تأیید کنیم و برابر خواست و انگاره آنان سلوک کنیم. اما چگونه از گذشته شخصى خویش رها شویم؟ دون خوان به کاستاندا مى گوید:
(از کارهاى ساده شروع کن, به دیگران نگو چه مى کنى و بعد تمام افرادى را که تو را خوب مى شناسند رها کن, بدین ترتیب فضاى مه آلودى در اطراف ایجاد خواهى کرد)94
هنگامى که آزاد ورها از گذشته خود شدیم, نه اندیشه هاى همنوعان و نه گرایشهاى ذهنى خود ما, نمى توانند ما را در تونال اسیر نگه دارد و به آزادى بزرگى در افکار و رفتار خود دست مى یابیم.
براى کامیابى در نفى گذشته شخصى, دون خوان سه فن کمکى پیشنهاد مى کند:
1. از دست دادن اهمیت شخصى:
(تا هنگامى که فکر مى کنى مهم ترین چیز عالم هستى, قادر به شناخت دنیاى اطرافت نیستى, مثل اسبى با چشم بند خواهى بود. در کل هستى تفاوتى بین تو و یک سرگین غلطان نیست.)95
2. پذیرش مسؤولیت رفتار و کردار: تا بدین وسیله قدرت عمل کردن از وجود ما بتراود و نیازى به تمسک به گذشته خویش و همنوعان نداشته باشیم.
3. مرگ به مثابه مشاور زندگى: اندیشه و انتظار مرگ, نیرو به ما مى دهد, سبب مى گردد از رویدادهاى کوچک به خشم نیاییم, کمک مى کند تا خویشتن را ضابطه مند سازیم و در زندگى انضباط داشته باشیم و به مسائل اساسى توجه کنیم و گرایش یابیم.96
از دست دادن اهمیت شخصى به معناى نفى غرور و خودخواهى در فرهنگهاى عرفانى دیگر نیز تأکید گردیده است.
ابوسعید گوید:
(هیچ تکلّف بیش تر از (تویى) تو نیست.)97
در آیین بودا, گرایشهاى خودخواهانه به شدت منع شده است.98
در کتاب چپق مقدس آمده است:
(این خوار کردن که به گفته گوزن سیاه سرخ پوست خود را در آن حتى از مورچه هم پست تر مى کند, همان حالت روحى است که در مسیحیت مسکنت روح خوانده مى شود و در سنت اسلامى فقر و در آیین هندو Balya. حالت کسانى است که درمى یابند که فردیت شان نسبت به اصل خدایى هیچ است.)99
بى عملى
دون خوان, فرایندى را که ما در آن ناخودآگاه, ادراک خود را دستکارى مى کنیم تا آن را با گزارشى که از دنیا توسط هم تیرگان دریافت داشته ایم, سازگارى دهیم, (عمل) مى نامد.
(این تخته سنگ در اثر (عمل) تخته سنگ است. (عمل) آن چیزى است که از تو تو را مى سازد و از من مرا, دنیا دنیاست, زیرا (عمل) مربوط را مى شناسى که آن را این گونه مى کند. اگر (عمل) مربوط به آن را ندانى دنیا به گونه اى دیگر است.)100
براى این که خویش را براى (واقعیت) آماده سازیم, باید (بى عملى) را تمرین کنیم.
براى (بى عملى) نمى توان از (عمل) استفاده کرد.
(راهگشاى اقتدار در عمل نکردن به آن چیزهایى است که مى دانى به آن چگونه عمل کنى; مثلاً وقتى درختى را مى نگرى عادت دارى فوراً نگاهت را به شاخ و برگ آن بدوزى. سایه برگها یا فضاى بین برگها را نمى بینى. با این کار شروع کن که بر سایه برگهاى یک شاخه تمرکز کنى و کم کم به کارت ادامه بده تا تمام درخت را پیش چشم داشته باشى.)101
درست راه رفتن
گونه ویژه اى راه رفتن است. هدف گشودگى کامل حواس است, بدین صورت که تمرکز دقت مان را از چیزهاى محیط برهانیم و آن را متوجه خویش سازیم. در این صورت, بدون این که از جانب ما انتخاب و ارزیابى صورت گرفته باشد, (تمامیت احساس) به ما مى رسد و پذیراى واقعیت مى شویم و ذهن از گفت وگو باز مى ماند:
(در اوایل آشنایى مان, دون خوان, روش دیگرى را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روى چیز مخصوصى متمرکز کنم, در مسیرى طولانى راه بروم و مستقیماً به چیزى نگاه نکنم. چشمها را کمى چپ کنم تا از آن چه به خودى خود در زاویه دید قرار مى گیرد تصویر وسیع ترى داشته باشم. اگرچه در آن موقع نفهمیدم; اما او اصرار داشت اگر بدون تمرکز به نقطه اى در نزدیکى افق نظر بیندازم, مشاهده تمام چیزهایى که در میدان دید قرار دارد, در یک آن امکان پذیر مى گردد.
سالها این عمل را بدون آن که تغییرى در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحولى نیز نبودم, ولى روزى در کمال تعجب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه مى روم, بى آن که کلمه اى با خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم که توقف گفت وگوى درونى, مستلزم چیزى بیش از تنها با خود حرف نزدن است.
در آن موقعیت افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس مى کردم که در خلأ غوطه ورم.)102
خیره شدن
خیره شدن نیز گونه اى (درست راه رفتن) است, با این فرق که در آن, در یک حالت قرار مى گیریم و تمام حواس و نگاه خود را بر یک چیز متوجه مى کنیم و به یک چیز نگاه خود را مى دوزیم و راه اثرگذاریهاى دیگر را بر خود مى بندیم. به این ترتیب, ذهن خود را از دنیاى خود ساخته خویش جدا مى سازیم و گفت وگوى درونى پا پس مى نهد و بدون تماس با ساخته خویش مى ایستد:
(اگر ساعتها مثل من به توده اى از برگ خیره شوى, افکارت خاموش مى شوند. فقدان فکر دقت تونال را کاهش مى دهد و آنها به چیز دیگرى بدل مى شوند.)103
البته در خلال تمرین, باید بدن در وضع و حالت خوشایندى قرار گیرد. حالتى, به سان حالتهاى مراقبه کلاسیک در نظامهاى عرفانى شرق.104
حرکتهاى تنسگریتى
دون خوان, گونه اى تمرین حرکتها را سفارش مى کند که آن را حرکتهاى تنسگریتى مى نامد و ویژگى این حرکتها را واایستادن صداى ذهن و گفت وگوى درونى مى داند.
تنسگریتى, وصفى است مرکب از دو واژه (کشیدگى) (Tension) و (تندرستى) (Integrity). (کشیدگى) تلاشى است که به آسودگى زردپى ها و عضلات بدن مى انجامد. (تندرستى) عمل توجه کردن به بدن به عنوان واحدى سالم, کامل و بى عیب است. تمرین این حرکتها در شکل گروهى انجام مى پذیرد و شمن را به استفاده از حافظه جنبشى وامى دارد و اثر عالى آن دِرَنگیدن گفت وگوى درونى است. با دِرَنگیدن گفت وگوى درونى موفق خواهیم شد (پیوندگاه) را از جایگاه اصلى خارج سازیم و به (دیدن) نایل شویم. کاستاندا در کتاب حرکات جادویى این حرکتها را همراه با تصویر برشمرده است.105
این حرکتها, همانندى فراوانى با حرکتهاى یوگا دارد.
براى دگرگونى (نقطه تجمع) و معرفت شهودى: هنر رؤیابینى
هدف اصلى سالک است که به (دیدن) دست یابد; از این روى, تمام فنون گذشته, اگرچه با واسطه, در خدمت این هدف قرار دارند. افزون بر آنها, مهم ترین فنى که دون خوان براى رسیدن به (ناوال) و یافتن کالبد اخترى سفارش مى کند, (عمل رؤیابینى) است. مفهوم رؤیا در اصطلاح او, با رویدادهایى که به همین نام, به طور معمول, در حال خواب براى ما رخ مى دهد, در پیوند و مرتبط, ولى متفاوت است. رؤیابینى مهارتى است که شخص به کمک آن از رؤیاهاى خود استفاده و با دقت آن را به آگاهى مهار شده دگر مى کند. چنین رؤیایى همراه خواهد بود با دگرگونیهایى که در (رشته هاى انرژى) رخ مى دهد و جابه جایى اى که در نقطه تجمع (پیوندگاه) صورت مى پذیرد. انسان سالک با هنر رؤیابینى مى تواند رشته هاى نور را ببیند و نقطه تجمع را حتى به خارج از (حباب نورانى) و در گستره رشته هاى انرژى عالم حرکت دهد.106
اگر سالک پس از جابه جا شدن نقطه تجمع به هنگام خواب, بتواند آن را در همان جایگاه پابرجا کند, کارى بس بزرگ و ارزش مند کرده است; چرا که مى تواند در حوزه ناوال ماندگار شود و براى همیشه از اسارت (جهان توصیف شده و غیر واقعى) رها گردد.107
اما مهم آن است که دانسته شود چنین رؤیایى چگونه و از چه راهى به دست مى آید. دون خوان براى این هدف, دوگونه تمرین را پیشنهاد مى کند. این تمرینها باید در شب, پیش از خواب انجام شود; زیرا وقتى است که عاملهاى نفوذ جسمى و روحى, اثرگذارى شان, به پایین ترین حدّ مى رسد و از القاءات همنوعان و گفت وگوى درونى کاسته مى شود.
تمرین اول: در حالتى به خواب رویم که رویداد (به خواب رفتن) را در مورد خویش بنگریم و آگاهى و هوشیارى خود را از دست ندهیم. بدین صورت که دستهاى خود را برافراشته و تمام حواس خود را به دستها متوجه کنیم, در اوج این تمرکز, که با زحمت فراوان همراه است, دستهاى خود را مى بینیم, اما نه دستهاى عادى خود را بلکه دستهاى اخترى و لطیف خویش را که در سطح ناوال واقع است. اگر چنین کامیابى و پیروزى حاصل شد, مى توانیم این فن را بگسترانیم و با کالبد اخترى خود در گستره بى پایان ناوال غوطه ور شویم.
تمرین دوم: براى ساختن رؤیاى خوشایند (تمرینِ سفر کردن) است. بدین صورت که محلى را که دوست دارى در آن جا باشى و آن را به خوبى مى شناسى, برگزین, و اراده قاطع براى سفر به آن جا داشته باش. زمان سفرت را نیز روشن کن و سپس در حالت (بى عملى) خود را به خواب بسپار. مقصود از بى عملى آن است که ادعاى خود را در مورد بیهوشى در خلال خواب از دست داده و امکان هوشیارى را پذیرا باش. با نگهداشت این اصول, تو در رؤیا, حقایق و حوادثى را خواهى دید که در روز بدون کاستى و فزونى اتفاق مى افتد. اگر غیر از این باشد, معلوم مى شود که تو در عمل رؤیابینى موفق نبوده اى.108
کاستاندا پایه ها و مرحله هاى رؤیابینى را که خود تجربه کرده است, به ترتیب زیر بیان و گزارش مى کند:
1. بیدارى پر آسایش: حالتى مقدماتى است که در آن حواس به خواب رفته است, ولى شخص بیدار است. من در این حالت همیشه سیلى از نور قرمز را مى دیدم.
2. بیدارى پویا: در این حالت نور قرمز مثل مه از هم پراکنده مى شود.
3. مشاهده صرف: به صورت شاهد عینى ناظر به رویدادهایى است که در برابر چشمانش رخ مى دهد.
4. ابتکار پویا: شخص خود را وارد عمل مى کند و از حالت اثرپذیرى و واکنش خارج شده از فرصت خود بیش ترین بهره را مى برد.109
پیوست: گیاهان روانگردان
هدف از استفاده از گیاهان:
استفاده از گیاهان روانگردان, در ابتداى آموزش دیدن کاستاندا, جایگاه ویژه اى داشت. در واقع آشنایى کاستاندا با دون خوان نیز, با هدف و جمع آورى اطلاعات درباره این گیاهان آغاز شد. دون خوان, افزون بر بیان اثرگذارى این داروها, شرحى درازدامن درباره کشت و تربیت و (مطیع کردن) و نحوه استفاده از آنها داده است.
کاستاندا, با هدایت و مهار دون خوان, به استفاده از گیاهان پرداخته و (حالات واقعیت غیر معمول) را تجربه کرده است.
استفاده از این گیاهان, با هدف پدید آوردن گونه اى آمادگى شخصى براى طریقت معرفت است. کاستاندا در ابتدا سعى مى کرد, با حفظ نگرش علمى اش, شرحى براى تعالیم دون خوان بیابد و بسازد. او در حالتى نبود تا (واقعیتى) را که مرشدش از آن سخن مى گفت به درستى درک کند و آن گاه که بهره اى ناتمام مى یافت, آن رویداد را آنقدر به شیوه آشناى خودش تفسیر مى کرد که به سطح (تونال) و جهان عادى پایین مى آورد.
بر این اساس, دون خوان لازم دید نیرنگى به کار گیرد تا حال کاستاندا را دگرگون سازد و چشم او را به (واقعیت غیر معمول) باز کند. او بدین منظور به استفاده از گیاهان مشغول شد.
(فقط دیوانه است که بار معرفت پیشه شدن را با طیب خاطر به دوش مى کشد عاقل را باید با حقه و ترفند در این راه انداخت.)110
گفته شده است این داروها بر سلسله اعصاب اثر مى گذارند و جریانها و پیوندهاى غیر عادى عصبى پدید مى آورند و سبب دگرگونى در ساختها و پرداختهاى ذهنى مى شوند و این تا اندازه اى, همانند اثرى است که از درنگیدن گفت وگوى درونى به دست مى آید. گیاهان روانگردان اگرچه به گونه ناپایدار سبب مى شود تا پایه هاى تفکر عادى ما از هم گسیخته شوند و ما از (دومین دقت مان) که در حوزه ناوال باقى مانده است, آگاهى یابیم و با کمک آن اولین دقت خود را آزاد سازیم و (تمام دقت) خود را به کار برده تا به (ناوال) و واقعیت ناب راه یابیم.111
نظر دانشمندان
در این که پاره اى گیاهان داراى اثرهاى ویژه روانى هستند, جاى تردید نیست. قبیله هاى سرخ پوست از دیرباز, به این اثرگذاریها آگاه بوده اند و از آنها به گونه گسترده براى سرخوشى, مداوا, افسونگرى و به دست آوردن حالت خلسه استفاده مى کردند و حتى پس از گسترش و جا پا باز کردن مسیحیت در آن دیار, اجراى مناسک خوردن (پیوت) ادامه داشت.112
این اثرگذاریها را دانشمندان, کم و بیش پذیرفته اند.
استیس عقیده دارد حالت عرفانى را با مواد مخدرى مانند مسکالین و اسید لیسرژیک (Lysetjic Acid) و… مى توان پدید آورد. امّا استیس, به روشنى یادآور مى شود: مسکالین, آن حال را در سالک پدیدار نساخته, بلکه بازدارنده هاى روانى را برداشته که پیش از آن, او را از دیدن چیزها, آن گونه که در واقع هستند, باز مى داشته اند.113
همچنین آزمایشها نشان مى دهند که ماده شیمیایى مسکالین که از گیاه (پیوت) گرفته شده است, حالتى همراه با پندارهاى شدیدى از رنگها و فرمها پدید مى آورد.114
الدوس هاکسلى که به گونه گسترده به پژوهش درباره مسکالین پرداخته است, مى نویسد:
(فرضیه این است که عمل مغز و بافت عصبى و ارگانهاى حسى در اساس بازدارنده اند نه تولیدکننده. هر شخصى در لحظه اى قادر است تمام وقایعى را که برایش رخ داده است, به خاطر آورده و یا هر آن چه را که در هر کجاى کائنات رخ مى دهد درک کند. مغز و بافت عصبى براى پیشگیرى از پریشانى و آشفتگى فکرى, جلوى همه این دانشها را مى گیرد. و فقط برگزیده اى اندک که براى ما فایده عملى دارد و اجازه عبور مى دهد, ولى به نظر مى رسد برخى اشخاص, با این توانایى به دنیا مى آیند که از این عملِ جلوگیرى مغز و بافت عصبى در آنها نشانى نیست. برخى دیگر این توانایى را در نتیجه تمرینات فکرى یا به وسیله هیپنوتیزم حاصل مى کنند. استفاده از مسکالین نیز شخص را به همین نتیجه رهنمون مى سازد. در مغز رشته هاى آنزیم وجود دارد که در جهت بهبود کار آن خدمت مى کنند, برخى از این آنزیمها مقدار گلوکز آنزیمها را متوقف ساخته و بنابراین از اندازه گلوکز مورد دسترس عضوى که به قند نیاز دائمى دارد مى کاهد.)
دون خوان, در باره اثرگذارى این گیاهان به وجه مبالغه آمیزى سخن مى گوید, اما سپسها, به روشنى یادآور مى شود: اثر این گیاهان, ناپایدار است و تنها در ابتداى آموزش کاستاندا از آن کمک گرفته است تا او را با حوزه ناوال آشنا سازد. بر این اساس, به شرح درباره (گیاهان قدرت) (مسکالیتو) و (دودک) و… سخن مى گوید اما سپسها وقتى کاستاندا از او مى پرسد: چرا دیگر از این باره سخنى نمى گوید, بى هیچ شرمى مى گوید: در آغاز آموزش, به خاطر او به درون تمام این (جفنگیات کاذب سرخ پوستى) رفته و آنها را بررسى کرده است.
در این جا براى آگاهى بیش تر خواننده محترم, مناسب است از آن چه دون خوان ـ به تعبیر او جفنگیات کاذب ـ درباره چهار گیاه قدرت زا و روانگردان گفته است, گزیده هایى نقل کنیم. این چهار گیاه عبارتند از قارچ (دودک) پیوت, تاتوره (علف جمیسون) و بذر ذرت. قارچ و پیوت, بیش تر براى به دست آوردن (معرفت) و (رؤیت) استفاده مى شود, در حالى که تاتوره و بذر ذرت, براى به دست آوردن قدرت است, قدرتى که دون خوان اسم متفق (همزاد) بر آن مى نهد.
دود (قارچ)
دون خوان, با پدید آوردن دگرگونیهایى در گونه خاصى از قارچ اروپایى, از آن براى تدخین استفاده مى کند. این دود براى کسانى که در پى کسب قدرت اند کارساز نیست. این دود براى کسانى است که مشتاق دیدن اند.115
دون خوان, مدعى است که با دود این امکان را یافته است که به کلاغى دگر شود!
کاستاندا از او مى خواهد که مراد خود را از کلاغ شدن شرح دهد; اما او خوددارى مى ورزد.116 اما او از زنى دیوخوى نام مى برد که قصد کشتن او را داشته است. دون خوان ازاو تعبیر به (پرنده سیاه) مى کند; چرا که مى تواند خود را به شکل پرنده اى درآورد. دود به دون خوان این امکان را داده از خود در برابر آن زن نگهدارى کند. دود بهترین (متفق) و (محافظى) است که یک مرد مى تواند داشته باشد.117
دود هر کارى مى تواند انجام دهد و به مرد دانش و قدرت اقدام مى دهد. وقتى کسى وارد حوزه اش مى شود, همه قدرتهاى دیگر تحت فرمان او هستند. البته یک عمر وقت مى برد که با دو قسمت اصلى و حیاتى دود آشنایى حاصل گردد: چپق و مخلوط دود!
او, شگفتیهایى از قدرت و کارایى چپقى که در اختیار دارد و از استادش به یادگار مانده است نقل مى کند.118
البته از دیرباز (چپق) یکى از سمبل هاى دینى بومیان آمریکا بوده و تصور مى شد که کل معناى وجود انسانى با آیین (پیپ) (چپق) پیوند خورده است. از این چپق ها در تمام رسمها و آیینهاى تشریفاتى و در تصویب قراردادها و عهدنامه ها استفاده مى شد. بومیان آمریکا, آن را خداى جنگ و صلح و داور مرگ و حیات مى پنداشته اند.119
پیوت
دون خوان, استفاده از پیوت را, راه به دست آوردن خرد, دانش و راه صحیح زندگى کردن مى دانست.120 از برگرفته شده هاى پیوت, مسکالین است که پیش از این, در توهم زایى آن, نکته هایى رایادآور شدیم.
از نظر دون خوان, کارى که پیوت مى کند آن است که ما را با یک نیروى یاور, پیوند مى دهد و در حقیقت آن نیروست که نقش آموزگار دارد و ما را به حوزه ناوال مى برد. دون خوان, برحسب قاعده خود, از شرح درباره دعاوى خویش خوددارى مى ورزد.
تاتوره
دون خوان, پس از دگرگونیهایى که در این گیاه پدید مى آورد, آن را به کاستاندا مى خوراند. به کاستاندا حالت شگفتى دست مى داد, ماهیچه هایش از نیرو متورم مى شد, مشتهایش به خارش مى افتاد و پاشنه هاى پاهایش میل به دنبال کردن کسى پیدا مى کرد.
این دارو احساس خوشایندى و قدرت مندى در فرد پدید مى آورد و فرد لَبالَب از اشتیاق مى شود. دون خوان مدعى است در جوانى با خوردن تاتوره توانسته است مردى را با یک ضربت آهسته بازو بکشد. همچنین گاومیشى را که بیست مرد از عهده آن برنمى آمدند به زمین بکوبد. یک بار توانسته است چنان بپرد که از برگهاى بلندترین درخت فراتر رود. امّا به روشنى مى گوید: او و دیگر سرخ پوستان, کم کم علاقه خود را به پیوت از دست داده اند, زیرا در پى قدرت نیستند. آنان اکنون به معرفت و رؤیت بها مى دهند.121
سخن پایانى
بر خواننده ناقد و بصیر روشن است که سخنان و ادعاهاى کاستاندا, با ذکر دلیل همراه نیستند و شکل اعلامى دارند. افزون بر این (آن گونه که از ترجمه هاى آثارش پیداست) سخنان و ادعاهاى وى به جایى پاى بند نیستند و مدرک و سندى از آنها در دست نیست. و اطمینانى بر درستى گزارشهاى وى از دون خوان و دیگر ساحران وجود ندارد. و به دلیل مستند نبودن, راه هموارى براى بررسى درستى و گزارشها وجود ندارد, ضمن آن که در خیلى موردها, آن چه را کاستاندا ارائه مى دهد, در ذهن انسان غریب و گاه محال مى آید. ولى با این حال خالى از مایه هاى عرفانى نیست. اگرچه به دلیل همانندیهاى آن با دیگر عرفانها, احتمال این که کاستاندا آن را از دیگر عرفانها برگرفته باشد و با حکایتهاى قومها و قبیله هاى سرخ پوست و خیال انگیزیها و پنداربافیهاى خود درآمیخته باشد, احتمال جدى است.
در موردهاى بسیار, چون توجه به حقیقتى دیگر و ساحَتى برتر, کوشش براى (رؤیت) و معرفت شهودى و برترى راه دل بر عقل, شرایط سلوک و نیاز سالک به مرشد و… خواننده همانندیهایى با عرفان اسلامى احساس مى کند, ولى این همانندیها, بیش از آن که ما را در فهم عرفان سرخ پوستى کمک کند, خاصیت گمراه کننده دارند و ما را از واقعیت دور مى کنند و از درک فرقها و ناسانیها, حتى در موردهاى همانند, باز مى دارند; از این روى نگارنده در جریان این پژوهش از ذکر همانندیها و شاهدها و گواه ها از عرفان اسلامى خوددارى ورزید.
در پایان تأکید دوباره بر این نکته لازم است این بررسى, نه درباره عرفان سرخ پوستى به معناى عام, بلکه در بررسى حکایتى است که کاستاندا از قراءت دون خوان و چند (ناوال) دیگر از این عرفان دارد. این تحقیق, با این انگیزه صورت گرفته, تا از خرده جریانى که ترجمه آثار کاستاندا با چندین و چند بار چاپ شدن و مخاطبان زیاد از آن حکایت مى کرد, پرده بردارد.
اما جاى این پرسش از آگاهان و دانش آموختگان حوزه باقى است که آیا نمى توان عرفان و معنویت نهفته در تعالیم اسلام را در قالبهاى پر کشش ادبى و هنرى به نسل تشنه امروز عرضه کرد؟
آیا پاسخى راستین به این نیاز روزافزون, سد و بازدارنده اى از فرو غلطیدن نسل ما به وادى پاسخهاى دروغین و پوشالى نیست. و آیا خالى بودن میدان فرهنگ از عرصه اندیشه هاى اصیل و انسان ساز, میدان را به روزى حرفهاى مفت فرومایگان و سودجویان در عرصه فرهنگ و نشر نخواهد گشود.