حوزه نجف, افزون بر نقش آفرینى در عرصه هاى گوناگونِ نهضت مشروطیت, آن هم از بالاترین رده هاى علمى, تا پایین ترین دانش آموختگان و تربیت یافتگان آن, که یادآور شدیم, در برابرسازى مشروطه با آموزه ها, آیینها و شالوده هاى دینى, نقش بنیادین و بسیار گسترده اى داشته است.
حوزه نجف از روزگاران پیش از شکل گیرى قیام مشروطه, مقوله هاى سیاسى و اجتماعى را, در کانون توجه خود داشته است. مقوله هاى گوناگون سیاسى و اجتماعى را از نگاه و چشم اندازِ اسلام مى کاویده و هر استاد صاحب نظرى تلاش مى ورزیده, طالب علمان حوزه درس خود را با این گزاره ها آشنا کند و بر آنان بنمایاند که اسلام درباره حکومت در روزگار غیبت چگونه مى اندیشد و چه نظرى دارد و از پیروان خود چه مى خواهد و چه تکلیفى را بر دوش آنان بار مى کند.
جلسه ها و نشستهاى بسیارى از سوى عالمان بزرگ و مراجع برگزار مى شد و در آنها, دانشوران , فرهیختگان و صاحب نظران از شاگردان مراجع و استادان بنام و دیگران, شرکت مى جستند و درباره مسائل سیاسى, رویدادهاى جهان اسلام, گرفتاریها, تنگناها و راه حل ها گفت وگو مى کردند. این نشستها, خود به خود و به طور طبیعى در حوزه و در محفلها و مجلسهاى گوناگون اثرگذار بود و طالب علمان را مى آگاهاند و آنان را نسبت به آن چه در جهان اسلام مى گذشت حساس بار مى آورد. در بحثها, مطالعه ها و بررسیهاى فقهى نیز اثر ویژه مى گذاشت. یعنى فقیه و صاحب نظرى که در نشستهاى فقهى در محضر عالمان شرکت مى جست, نظر مى داد و نظرها را مى شنید, تحلیل مى کرد و تحلیل ها را مى شنید و از چند و چون قضیه ها آگاه مى شد, در بحثهاى فقهى, در پى گزاره هایى که مورد نیاز نبود, نمى رفت; بلکه از گزاره ها و مقوله هایى بحث مى کرد و سخن به میان مى آورد, که به گونه اى با مسائل حکومتى در پیوند و براى جامعه اسلامى راه گشا و افق نما بود. از مقوله هایى چون: ولایت و حکومت, حوزه اختیار فقیه و قلمرو کارى او, حکومت در روزگار غیبت, شرطها و ویژگیهاى فقیهى که حق داشت و مى توانست رهبرى جامعه شیعه را بر عهده گیرد, امور حسبیه, عدالت و… سخن به میان مى آورد.
در دوره مشروطه فقه سیاسى جان گرفت: ولایت و حکومت فقیه, شورا و مجلس شورا و قانونگذارى, عدالت اجتماعى, مالیات, حقوق اقلیتها, ریاست غیر مسلمان بر مسلمان و…
استادان و عالمان بزرگ حوزه بر آن بودند که به دور از شعار و سیاسى کارى, آرا و دیدگاه هاى گوناگون را در باب مسائل روز, سیاسى و فقه سیاسى بشنوند و در ترازوى قرآن, سنت و خرد بسنجند و راه درست را از نادرست بازشناسند و به حکم خدا دست یابند.
میرزا حسین خلیلى, آخوند و مازندرانى, با نگاه و تفسیرى که از مشروطه و از آموزه ها, آیینها و مبانى دینى داشتند, بین مشروطه و مبانى و آموزه هاى دینى ناسازگارى نمى دیدند.
مشروطه در نگاه آنان عبارت بود از: آزادى در برابر استبداد, قانون در برابر هرج و مرج, عدالت در برابر برترى دادنهاى ناروا و…
اینان با حرکت نوى که در جهان دامن گسترده بود, هماهنگ بودند. صلاح کار جامعه هاى اسلامى بویژه ایران را در این مى دانستند که از تنگنا و بیغوله استبداد به در آیند و حکومت دارى و کشوردارى به سبک نوین را, با در نظر گرفتن آموزه ها و آیینهاى دینى, تجربه کنند.
اینان بر این باور بودند که اسلام با موج جدیدى که برخاسته و سرزمین به سرزمین را درمى نوردد, مى تواند هماهنگیهاى لازم را داشته باشد. آن چه اسلام از حکومت دینى ـ مردمى ارائه مى دهد استوارتر و پر کشش تر از آن الگو و آن چیزى است که غرب ارائه مى دهد. از این روى مى توان در قالب روز که مشروطه باشد, برنامه ها و آیینهاى آن را ریخت و به دستاورد خوشایند دست یافت. به این باور بزرگ, میرزا محمدحسین نائینى, عالم بیدار و مجتهد نوآور, همه سونگر و ژرف اندیش عصر مشروطیت, نمود داد و به زیباترین وجه آن را نمایاند.
میرزاى نائینى اسلام را در برابر حرکت نو, که بنیادهاى کشوردارى را درهم مى ریخت و بنیاد نوى استوار مى داشت و به مردم بها مى داد و آنان را به عرصه مى آورد, قرار نداد. بلکه با دانش والا و بینش قوى که داشت, دست به کار شد, تا هر چه زیبایى در این حرکت و انقلاب نوین است, بگیرد و با توانایى تمام بنمایاند که زیباتر از آنها در اسلام وجود دارد و مى توان از اسلام, آموزه ها و آیینهاى آن و از نهج البلاغه و روش زمامدارى و کشوردارى على(ع) آیین و چگونگى کشوردارى را پى ریخت که هیچ ناسازگارى با زیباییهاى دموکراسى و مشروطه نداشته باشد و از زشتیهاى آن هم برى و به دور باشد.
میرزاى نائینى کار شگفتى کرد. از رکود اندیشه اسلامى عصر خود که عالمان بزرگ نجف و ایران پردازنده آن بودند, در برابر موج جدید, جلوگیرى کرد. نگذاشت اندیشه اسلامى در برابر اندیشه فیلسوفان غربى رنگ ببازد و از جلوه گرى باز ماند و سخنى براى گفتن نداشته باشد.
او, ثابت کرد اسلام کهنه نیست, براى هر زمان و مکانى مى تواند طرحى نو و سخنى راه گشا داشته باشد. عاقبت اندیش بود. آینده را در آینه مى دید. به خوبى دریافته بود اگر به پا نخیزد و دست به کار نشود و مشروطه را با آموزه ها و مبانى اسلام در نسنجد, و آن چه را از مشروطه با اسلام ناسازگارى ندارد, نگیرد و عرضه نکند, اسلام, عالمان دین و حوزه ها به حاشیه رانده خواهند شد.
او در باب بایستگى رهایى از اسارت استبداد, طاغوتها, برابرى و مساوات, حکومت شورا, آزادى و ده ها مقوله روشنگر دیگر سخن گفت و حکومت زیباى اسلامى را در زمان غیبت نمایاند و نقش فقیهان را به درستى نشان داد او در روزگارى غبار غربت را از چهره اسلام راستین زدود و مبانى و آیینهاى روشن و روشنگر آن را نمایاند که غربیان و وابستگان به آنها در شرق و کشورهاى اسلامى, با طرح مساوات, آزادى, حکومت شورا, نقش و میدان دادن به مردم, احترام به حقوق شهروندان, به زیر کشیدن استبدادگران از اریکه قدرت, تشکیل مجلس شورا, صنعت و تمدن غرب, پیشرفت غربیان در سایه آزادى, مساوات و حکومت قانون و… به اسلام و آموزه ها و آیینهاى آن مى تاختند و آنها را به سُخره مى گرفتند.
او با این حرکت, به جبهه حق گرا و ارزش مدار مشروطه, توانایى داد, اعتماد به نفس بخشید, تا در برابر شلتاق و شارلاتانیزم مطبوعاتى وابستگان به غرب و نوآوریهاى چشم پر کن غرب بایستند و از هویت خویش و تمدن سالم و تعالى بخش اسلامى به دفاع برخیزند.
او, دفاع جانانه و دقیقى از اسلام کرد. روشن اندیشى و روشنفکرى عالمان را به زیبایى و بسیار پرکشش و پر جاذبه نمایاند و آنان را از انزواى فکرى به در آورد.
تنبیه الامه, دفاع از اسلام و روحانیت آگاه بود. به همه, بویژه به صاحبان اندیشه در آن زمان و زمانهاى پسین, به گونه دقیق, علمى, استدلالى و برهانى و خردپسندانه فهماند که با این دلیلهاى روشن و چراغهاى همیشه نروافشان, گام در این وادى گذارده اند, نه از روى احساسها و هیجانهاى زودگذر.
نائینى در هنگامى که این رساله دفاعیه از حق و حقیقت و اسلام ناب را نگاشت, از مراجع صاحب رساله نبود; اما از نظر پایگاه علمى در ردیف مراجع بزرگِ صاحب رساله بود و در نزد برجستگان و عالمان بزرگ ایران و نجف, بویژه آخوند خراسانى, بس ارجمند و والا مقدار.
او, شاگرد بنام و بلند آوازه میرزاى شیرازى بود. در درس آخوند خراسانى از باب احترام و افراشته نگه داشتن رایت مرجعیت آن مرد خردمند و هوشیار شرکت مى جست.
او, با شرکت خود در درس آخوند, به آن شکوه مى بخشید و بنا داشت با این شرکت, به مقام علمى و جایگاه والاى رهبر بزرگ تشیع, تأکید بورزد.
بناى او بر این بود که شیعه را بر گرد کانونى گرم و گرمابخش گرد آورد. آخوند خراسانى را آن کانون گرمى مى دانست که مى تواند بر جامعه شیعه گرما بخشد و یار و یاور مسلمانان در هنگامه هاى سهمگین باشد و روشنگر راه و مسیر حرکت آنان.
او در نهضت شورانگیز تنباکو, در کنار میرزاى شیرازى بود و مشاور و کاتب وى, و در نهضت مشروطه خود مشعل افروز و از مشاوران برجسته آخوند خراسانى و در کنار او, همراه او و همگام با او در همه عرصه ها.
درس او, بسیار باشکوه بود. آن را بزرگ ترین مجلس درس شمرده اند. درسى کم مانند با شاگردانى برجسته و بنام: سید حسن بجنوردى, شیخ محمدعلى کاظمى خراسانى, شیخ موسى خوانسارى نجفى, شیخ محمدتقى آملى, سید ابوالقاسم خوئى, شیخ احمد کاشف الغطاء, شیخ محمدحسین کاشف الغطاء, سید جمال گلپایگانى, سید محمود شاهرودى, سید محسن حکیم, علامه طباطبائى, شیخ عبدالحسین حلّى, سید محمدهادى میلانى و… او, با این مقام علمى و جایگاه اجتماعى و سیاسى, مشروطه را, بنابر تفسیرى که از آن داشت, با اسلام در ناسازگار نمى دید و در آن روزگار, روشى مناسب مى دانست براى کشوردارى و کوتاه کردن دست استبدادیان. البته روشن است که مشروطه, حکومت آرمانى او نبود, بلکه گام یا گامهایى بود به سوى حکومت آرمانى او هر گامى را که از حوزه قدرت استبداد مى کاست, ارج مى نهاد و بر این نظر بود که باید آن گام برداشته شود. این غلط است که بگوییم یا همه, یا هیچ. مشروطه را چون دیو استبداد را به بند کشید, شایسته پشتیبانى و ارج نهادن مى دانست. گرچه همه آن آرمانهایى را که داشت, به هیچ روى پوشش نمى داد. روشن است که او هیچ سنخیتى با مشروطه گردانان غربى و سکولارها نداشت که موضع گیریها و کتاب تنبیه الامه او, آینه تمام نماى اندیشه شفاف, روشن و رخشان اوست.
زشتیهاى استبداد و زیباییهاى مشروطه در تنبیه الامه
در تنبیه الامه, استبداد را سخت زیر پتک انتقادهاى خود مى گیرد و سرچشمه همه نابسامانیها, عقب ماندگیها و واپس گراییهاى مسلمانان را حکومتهاى استبدادى مى داند. حکومتهاى استبدادى بودند که مسلمانان را از مدنیت و دانش عقب راندند.
او مى گوید: غربیان از دانش و شعبه هاى حکمت بى بهره بودند; اما یک باره به تمدن بزرگى دست یافتند و پیشرفت کردند. این از آن روى بود بیمارى خود را شناختند که همانا بى دانشى بود و بى تمدنى. و فهمیدند که چرا به این آفت گرفتار آمده اند. از این روى پى گیرانه در پى گرفتن دانش و اصول و مبانى مدنیت برآمدند. اصول و تمدن و سیاسات اسلامى را از کتاب, سنت و سخنان على(ع) گرفتند و به اوج ترقى و پیشرفت رسیدند و به عکس مسلمانان سیر قهقرایى پیمودند و گرفتار ذلت, اسارت و رقیّت شدند. شگفت این که در این سیر قهقرایى, اسارت و بندگى به جایى رسیدند که مبادى تاریخى خود را فراموش کردند و پنداشتند چنین بندگى و اسارتى از لوازم اسلامیت است و احکام آن با تمدن و عدالت, که سرچشمه ترقیهاست ناسازگار است و مسلمانى اساس خرابیها!
او, مشروطه و حرکت مردم ایران علیه طاغوت, استبداد و خودکامگى را به رهبرى پیشوایان روحانى, پایان این اسارت و بندگى مى داند:
(تا در این جزء زمان, که بحمداللّه تعالى و حسن تأییده, دوره سیر قهقراییه مسلمین به آخرین نقطه منتهى و اسارت در تحت ارادات شهوانیه جائرین را نوبت منقضى و رقیّت منحوسه ملعونه را عمر به پایان رسید, عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانى, از مقتضیات دین و آیین خود با خبر و آزادى خدادادى خود را از ذُلّ رقیّت فراعنه امت برخورده به حقوق مشروعه ملیه و مشارکت و مساوات شان در جمیع امور با جائرین پى بردند و در خلع طوق بندگى جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود, سمندروار از دریاهاى آتش نیندیشیده, ریختن خونهاى طیبه خود را در طریق این مقصد, از اعظم موجبات سعادت و حیات ملیه دانستند و [برترى] ایثار در خون خود غلطیدن را بر حیاتِ در اسارت ظالمین, از فرمایش سرور مظلومان(ع) که فرمود:
(نفوس أبیَّة من أن تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام.)
اقتباس کردند.)1
او از پیوند حرکت مشروطه با دین, ابراز خوشحالى مى کند و این که عالمان نجف و در پى آنان, عالمان اهل سنت اسلامبول واجب دانسته اند: مسلمانان به پا خیزند و حقوق غصب شده خود را بگیرند و از بندگى ستم پیشگان و جبابره خود را برهانند و گفته اند: چنین احکام ظالمانه اى: (اسلام بپذیرد بندگان خدا بندگان غیر خدا باشند و اسیر دست فرمانروایان و طاغوتها و این بندگى و اسارت از لوازم اسلامیت باشد) به دور از ساحت اسلام است; راه را بر عیب جویان بست و زبان آنان را قطع کرد:
(صدور احکام حجج اسلامِ نجف اشرف که رؤساى شیعه جعفرى مذهب اند بر وجوب تحصیل این مشروع مقدس و تعقب آن به فتواى مشیخه اسلامیه اسلامبول که مرجع اهل سنت اند, براى برائت ساحتِ مقدسه دین اسلام از چنین احکام جوریّه مخالفه با ضرورت عقل مستقل, حجتى شد ظاهر و لسان عیب جویان را مقطوع ساخت.)2
آن چه او را سخت آزار مى دهد و آزرده خاطر مى سازد, رویارویى ستم پیشگان و استبدادیان و گرگان درنده آدمى خوار, با این حرکت مقدسِ الهى مردمى, با نام حفظ دین است, بسان فرعون:
(لکن دسته گرگان آدمى خوارِ ایران, چون ابقاء شجره خبیثه ظلم و استبداد و اغتصاب رقاب و اموال مسلمین, وسیله و دست آویزى بهتر از اسم حفظ دین نیافتند, لهذا به سنت ملعونه فرعونیّه, که (اخاف اَن یبدل دینکم) گفت از این اسم بى مسمّى و لفظ خالى از معنى رفع ید نکرده, با فراعنه ایران همدست و کردند آن چه کردند!
شنائع عهد ضحاک و چنگیز را تجدید و دینداریش خواندند.
و سلب فعالیت مایشاء و حاکمیت مایرید و عدم مسؤولیت عما یفعل ونحو ذلک از صفات خاصه الهیه, عز اسمه, را از جابرین, با اسلام منافى شمردند. و از آلوده ساختن شرع قویم به چنین لکه ننگ و عار عظیم هیچ پروا نکرده, در مجمع مسیحیانِ عیب جو, بدان اعلان و چنین ظلمى را به ساحت مقدسه نبوت ختمیه, صلوات الله علیها, و بلکه به ذات اقدس احدیت, تعالى شأنه, مستبدانه روا داشتند.)3
حکومت را ضرورت زندگى بشرى مى داند, خواه فردى و خواه جمعى. و حفظ شرف, استقلال و قومیت هر قومى را بسته به امارت و گرنه ناموس اعظم دین و مذهب, شرف, استقلال وطن و قومیت آن قوم نابود خواهد شد.
و مى گوید:
(از این جهت است که در شریعت مطهره, حفظ بیضه اسلام را از اهم جمیع تکالیف و سلطنت اسلامیه را از وظایف و شؤون امامت مقرر فرموده اند.)4
سلطنت اسلامیه, سلطنت تملیکیه
روشن است که در این نگاه, سلطنت اسلامیه, سلطنت تملیکیه نیست که سلطان بسان مالکان, مملکت را در آن چه در آن وجود دارد, مال خویش بینگارد و اهلش را مانند عبید و اماء, بلکه اغنام و احشام.
سلطنت اسلامیه, سلطنت ولایتیّه است. یعنى مقام مالکیّت, قاهریّت و فاعلیّت مایشاء و حاکمیت مایُرید, در بین نیست; بلکه مقید و مشروط است. در این جا این پرسش پیش مى آید که چه قوه اى سلطنت ولایتیّه را از لغزشها, خطاها, نگه مى دارد و نمى گذارد سلطان اسلام راه خطا بپوید؟
به باور ایشان که همان باور شیعه است, عصمت در دوران حضور و نظارت در دوران غیبت.
نظارت, به دو امر بستگى دارد:
1. قانون اساسى
2. مجلس شورا
قانون اساسى نباید با قانونها و آیینهاى شرعى ناسازگارى داشته باشد.
مجلس شورا, باید از خردمندان, دانایان کشور, خیرخواهان ملت, خبرگان به حقوق بین الملل, آگاهان به وظیفه و اقتضاءات سیاسى عصر تشکیل شود.
مجلس وظیفه دارد از هر گونه دست اندازى, زیاده روى جلو بگیرد و قوه مجریه را زیر نظر خود داشته باشد و نگذارد ولایت به مالکیت دگر شود. مجلس هم باید زیر نظر مردم باشد. اگر این نقش از مردم گرفته شود, هیأت مبعوثان, به ورطه استبداد مى افتند و راه استبداد را پیش مى گیرند.
به نظر ایشان, نظارت هیأت برگزیده شدگان مجلس شورا بر قوه اجرائیه, به هیچ شک و شبهه اى, مشروع است, آن هم هنگامى که از مجتهدان باشند, یا از سوى مجتهدى اجازه داشته باشند:
(بنابر اصول ما, طائفه امامیه, که این گونه امور نوعیّه و سیاست امور امّت را از وظایف نوّاب عامّ عصر غیبت, على مَغیبه السلام, مى دانیم, اشتمال هیأت منتخبه بر عده اى از مجتهدین عدول و یا مأذونین از قبل مجتهدى و تصحیح و تنفیذ و موافقت شان در آراء صادره براى مشروعیت اش کافى است.)5
مى گوید: اساس سلطنت تملیکیّه, زبونى و بردگى است و برترى دادنهاى ناروا:
(از آن چه بیان نمودیم ظاهر شد که پایه و اساس قسم اول از سلطنت, که دانستى عبارت از مالکیت مطلقه و فاعلیّت مایشاء و حاکمیت مایرید است, بر مسخریّت و مقهوریّت رقاب ملت در تحت ارادات سلطنت و عدم مشارکت, فضلاً از مساوات شان با سلطان در قوى و سایر نوعیات مملکت و اختصاص تمام آنها به شخص سلطان و موکول بودن تمام اجراءات به اراده او مبتنى, و عدم مسؤولیت در ارتکابات هم از فروع این دو اصل و تمام ویرانیهاى ایران و شنایع مملکت ویرانه ساز و خانمان ملت برانداز آن سامان که روزگار دین و دولت را چنین تباه نموده و بر هیچ حد هم واقف نیست.)6
آزادى و مساوات اساس سلطنت ولایتیه
آزادى و مساوات را اساس سلطنت ولایتیه مى داند. بدین معنى مردم باید در همه کارها مشارکت داشته, بین آنان با یکدیگر و با شخص سلطان, مساوات بر قرار باشد و هیچ یک را بر دیگرى برترى نباشد و مردم حق داشته باشند که کارهاى سلطان را زیر نظر بگیرند و از او حساب بکشند و اگر ناراستى دیدند در برابرش بایستند:
(اساس قسم دوم که دانستى عبارت از ولایت بر اقامه مصالح نوعیه و به همان اندازه محدود است به عکس آن, بر آزادى رقاب ملت از این اسارت و رقیّت منحوسه ملعونه و مشارکت و مساوات شان با همدیگر, با شخص سلطان در جمیع نوعیات مملکت, از مالیه و غیرها, مبتنى و حق محاسبه و مراقبه داشتن ملت و مسؤولیت متصدیان هم از فروع این دو اصل است.)7
او, ترقى, اوج آفرینى و شکوه مسلمانان صدر اول را در پرتوافشانى سلطنت ولایتیه و گردش کارها براساس آزادى و مساوات مى داند و مى گوید: تا زمانى که این دو اصل در رگهاى جامعه جریان داشت و حکومت گران پا را از این مدار و محور فراتر نمى گذاردند و به تمام معیارها و ترازهاى سلطنت ولایتیّه, پاى بند بودند, رو به کمال داشتند و به گونه شگفت انگیزى در کران تا به کران سرزمینهاى دور و نزدیک اثر مى گذاشتند و در دلها جاى باز مى کردند; اما از آن روزى که این دو اصل بلند, بنیادین, شکوه آفرین, رونق ده اسلام و مسلمانى, به فراموشى سپرده شد و سلطنت ولایتیه, به سلطنت تملکیه دگر شد و از اوج آفرینى و پیشرفت و کمال باز ماندند و دیگران, چون به رمز پیروزى, پیشرفت مسلمانان و درنوردیدن سرزمینهاى دیگر از سوى آنان پى بردند, به پیش تاختند و رایت خود را افراشتند و سکه تمدن نوین را به نام خود زدند:
(مادامى که این دو اصل و فروع مترتبه, کما جعله الشارع, محفوظ و سلطنت اسلامیه از نحوه ثانیه به نحوه اولى تحویل نیافته بود, سرعت سیر ترقى و نفوذ اسلام محیّر عقول عالم و پس از استیلاى معاویه و بنى العاص و انقلاب و تبدّل تمامى اصول و فروع مذکوره و کیفیت سلطنت اسلامیه به اضداد آنها, مادامى که حال سایر ملل هم بدین منوال و گرفتار چنین اسارت بودند, باز هم حالت وقوفى براى اسلام محفوظ بود و بعد از پى بردنِ آنان به مبادى طبیعیّه آن چنان ترقى و فراگرفتن و پیروى نمودن شان از آن دستور و قهقرى بر گردانیدن طواغیتِ امت مسلمانان را به حالت جاهلیتِ قبل از اسلام و ورطه رقیّت بهیمیّه و نشئه خسیسه نباتیه, بعد از فوز به عالم انسانیت, نتیجه را چنین منعکس ساخت.
(انّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتى یغیّروا ما بأنفسهم.)8
آزادى رمز اوج آفرینى
او, درمان این بیمارى بزرگ, واپس ماندگى, بى دانشى و بى بهرگى از تمدن و رسیدن و دست یافتن به قلّه کمال و اوج تعالى را در آزادى از اسارت و بردگى, مشارکت و مساوات یک یک مردمان با یکدیگر و شخص حاکم مى داند.
این, همان رمز جاودانه است که در هر زمان و مکان به کار مى آید و شب را مى شکافد و نور را پدید مى آورد. میرزاى نائینى, براى ثابت کردن سخن خود, قرآن را مى گشاید و به سخن معصومان استناد مى جوید و هدایت گرى قرآن و معصومان را به رهایى از سرپنجه ستم براى عزیز و سرفراز ماندن و پوییدن مى نمایاند.
از جاى جاى قرآن این ندا به گوش مى رسد: هان مؤمنان برخیزید, تلاش ورزید و جهاد کنید, تا از هر گونه اسارتى رهایى یابید و به مساوات و مشارکت دست یابید.
ایشان, از قرآن به آیه هایى از سرگذشت سراسر درسِ قوم بنى اسرائیل, موسى و فرعون اشاره مى کند. مى گوید: در نظام فرعونى, بنى اسرائیل, هرگز فرعون را بسان قبطیان به الوهیت پرستش نکردند. چون فرعون آنان را از رفتن به ارض مقدس باز داشته بود و در مصر, زجر مى کشیدند و در بند بودند و از هر گونه آزادى عمل نابرخوردار, قرآن از زبان موسى, خطاب به فرعون حکایت مى کند:9
(تلک نعمة تمنّها علیَّ اَن عبَّدتَّ بنى اسرائیل.)10
آیا این نواختى است که منتش بر من نهى, که فرزندان اسرائیل را برده کرده اى
ییا از زبان قوم فرعون مى فرماید:
(فقالوا انؤمن لبشرین مثلنا وقومُهما لنا عابدون)11
گفتند: آیا به دو انسانى چون خودمان بگرویم, با آن که مردم شان بردگان مایند.
و در دیگر آیه از زبان فرعون و پیرامونیان وى درباره قوم بنى اسرائیل مى فرماید:
(انّا فوقهم قاهرون)12
ما بر آنان چیره ایم.
و از روایات, به روایت بسیار بلند پیامبر(ص) که خبر از غیب است و آینده مسلمانان و استیلا و چیرگى فرعونیِ شجره ملعونه اموى و دولت خبیثه مروانى, استناد مى جوید:
(اذا بلغ ثلاثین اتَّخذوا دین الله دولا وعباد الله خَوَلا.)13
آن گاه که شمار پسران عاص به سى نفر برسد, دین خدا را به دولت دگر مى کنند و بندگان خدا را عبید, مواشى و اماء خود قرار مى دهند.
برابر این روایت شریف, نظام اموى و دولت مروانى, همان نظام فرعونى است. زیرا همان گونه که فرعون مردم را (عبد) خود کرده بود, خوار و فرمانبردارِ بى چون و چرا, امویان هم مردم را به عبودیت و فرمانبرى از خود واداشته بودند و بنابر پیش بینى و خبر غیبى پیامبر(ص) و آن چه که سپسها رخ داد, همه مسلمانان آن عصر دیدند و چشیدند و به آن بلا گرفتار آمدند, امویان بندگان آزاد و با کرامت خداوند را عبید, اماء و مواشى (خَولا) خود قرار دادند و آنان را از اوج به زیر آوردند و عذاب و تلخى را جرعه جرعه بر آنان نوشاندند. همان عذابى را که فرعون بنابر فرموده مولى على(ع) بر بندگان خدا, چشاند:
اتّخذتهم الفراعنة عبیدا)14
در تفسیر این عبودیت مى فرماید:
(فساموهم سوء العذاب و جَرَّعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم فى ذلّ الهلکة وقهر الغلبة لایجدون حیلةً فى امتناعٍ ولاسبیلاً الى دفاع.)15
حضرت در این خطبه, نه از ادعاى خدایى فراعنه و نه از پرستش اسمى فرعون زدگان, اسمى مى برد, بلکه آن چه در این خطبه روى آن تأکید مى ورزد:
(طرد و تبعیدشان از مساکن دلگشاى شامات و اطراف دجله و فرات, به صحراهاى درمنه زار بى آب و علف است.)
همان چیزى که سیره تمامى ستم پیشگان, در تمامى زمانها و مکانهاست.
حضرت در خطبه اى دیگر, پس از بیان شمه اى از دردها و رنجهاى خود از مردم نفاق پیشه و سرکش عراق, از گرفتارى مردم در چنگ بنى امیه سخن مى گوید:
(ایم الله لتجدن بنى امیه لکم ارباب سوءٍ بعدى)16
میرزاى نائینى در این بحث خواننده دقیق اندیش را به نکته درخور توجه, توجه مى دهد که: قیام حضرت موسى در برابر فرعون, از آن روى نبود که فرعون ادعاى خدایى مى کرد و مردم را به پرستش از خود واداشته بود, که حال ما بگوییم نظامهاى استبدادى, نظامهایى که به نام دین بر مردم جفا روا مى دارند و جرعه جرعه عذاب را به آنان مى چشانند, ادعاى خدایى ندارند که ما علیه آنها به پا خیزیم و براى رهایى از ستم غیر از شرک, به تلاش برخیزیم. بلکه از فرموده خداوند درباره کردار فرعون و پیرامونیان وى, و از سخن رسول خدا درباره مروانیان و از سخن على(ع) درباره عبودیتى که فرعونیان در برپایى آن در جامعه تلاش و برنامه ریزى مى کردند, به دست مى آید: هرگونه فرمانروایى و حکومتى, چه دینى و چه غیر دینى, انسانها و رعایا را از اریکه کرامت به زیر آورد و در چنگ اراده خود بگیرد و آنان را از میدان دارى در عرصه هاى فکرى, فرهنگى, اجتماعى و سیاسى باز بدارد, همان نظام فرعونى است که باید همه آگاهان و عالمان در برابر آنها بایستند و عبودیّت غیر خدا را نپذیرند و از آن سر باز زنند. همان کارى که حسین بن على(ع) کرد و در برابر نظام فرعونى امویان و دولت مروانیان ایستاد و از این که مى خواستند او را در کمند خود بیندازند و عبدوار به کرنشش وادارند سر باز زد و قتلگاه بزرگواران را بر پیروى فرومایگان برترى داد. این همان رایتى است که امام عصر(ع) نیز برخواهد افراشت.
آن حضرت با هرگونه عبودیت, بردگى و استبدادى درخواهد افتاد, چه استبداد سیاسى و چه استبداد دینى. او مقهور هیچ طاغى نیست و بیعت هیچ طاغى را بر گردن ندارد که خود فرموده است:
(لیس فى عنقى بیعة طاغیة زمانى)17
از این روى برابر آیه شریفه:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله والمسیح ابنَ مریم.)18
با نظام اربابى و معبودى به رویارویى برمى خیزد. حال چه این نظام اربابى و معبودى از سوى پادشاهان و فرمانروایان پا بگیرد و استوار شود و ترویج گردد و چه از سوى دانشوران و راهبان و عالمان هواپرست و دنیامدار که هر دو عبودیت غیر خداست و شرک:
(چنانچه گردن نهادن به ارادتِ دل بخواهانه سلاطین جور در سیاسات ملکیّه, عبودیت آنان است, همین طور گردن نهادن به تحکمات خودسرانه رؤساى مذاهب و ملل هم, که به عنوان دیانت ارائه مى دهند, عبودیت آنان است. روایت شریفه مرویّه در احتجاج, که متضمّن ذمّ تقلید از علماى سوء و هوى پرستان ریاست و دنیاطلبان است, هم مفید همین معنى است; لکن استعباد قسم اول به قهر و تغلّب مستند است و در ثانى به خدعه و تدلیس مبتنى.)19
میرزاى نائینى استبداد سیاسى و استبداد دینى را به هم پیوسته و حافظ یکدیگر مى داند و رهایى از آنها را بسیار سخت:
(قلع این شجره خبیثه و تخلص از رقیّت خسیسه ـ که وسیله آن فقط به التفات و تنبه ملت منحصر است ـ در قسم اول, اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود.)20
سپس ایران زمان خود را, که قاجاریان بر اریکه قدرت قرار دارند و دین را به دولت دگر کرده و بازیچه خود قرار داده اند, دچار چنین استبداد درهم آمیخته اى مى داند:
(روزگار سیاه ما ایرانیان هم به هم آمیختگى و حافظ و مقوم همدیگر بودن این دو شعبه استبداد و استعباد راعیاناً مشهود ساخت.)21
درباره درمان و رهایى از این استبداد میشوم براساس کتاب و سنت, راه هایى پیشنهاد مى کند و رهنمودهایى را ارائه مى دهد که بسیار راه گشاست:
1. آگاهاندن مردمان:
(اول و اهمّ همه, علاجِ جهالت و نادانى طبقات ملت است و این مطلب, نسبت به جهل بسیط, با دخول از طریق علاج و تشریح حقیقتِ استبداد و مشروطیت… در کمال سهولت است. لکن به شرطِ ملایمت و عدم خشونت در بیان و حفظ اذهان از شوائب غرضیات و تحرز از موجبات تنفّر و انزجار قلوب و تحفظ از رمیدن و مشوب شدن اذهان.)22
2. درمان استبداد دینى با تهذیب نفس:
(…اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است, علاج شعبه استبداد دینى است; چه بالضروره, رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانیه, به عنوان دیانت, به همان ملکه تقوا و عدالت منحصر و خبر اجتماع اوصافى که در روایت احتجاج تعداد [نموده] و (صائناً لدینه, حافظاً لنفسه, مطیعاً لامر مولاه مخالفاً لهواه) بودن را در مرجعیت شرعیه اعتبار فرموده اند, عاصم دیگرى متصور نباشد و با اتصاف به اضداد مذکورات و اجتماع اوصافى که در همان روایت شریفه (احتجاج) براى علماى سوء و رهزنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفاى مسلمین تعداد و در آخر همه: (اولائک اضرُّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید, لعنه الله, على الحسین(ع)) فرموده اند)22
3. درمان شاه پرستى, با تکیه بر شایسته سالارى:
وقتى شخص هواپرست و دنیامدار در رأس هرم قدرت قرار بگیرد و فرمانروایى و پادشاهى خود را در پرتو استبداد دینى, عبارت از مشارکت با ذات احدیت, و مالکیت و قاهریت و فاعلیت مایشاء بپندارد و در برابر آن چه انجام مى دهد, خود را مسؤول نینگارد, فرمان نبردن امت را از این عبودیت, یاغى گرى بداند, یارى کنندگان و برافرازندگان رایت این فرعونیت را دولتخواه, روشن است که دَرْ بر چه پاشنه اى خواهد چرخید و جامعه به چه سمت و سویى خواهد رفت و چه کسانى از گردونه اداره جامعه برکنار مى گردند و چه کسانى زمام امور را در دست مى گیرند.
در چنین گیرودارى, سلطان و رعایا از یکدیگر وحشت مى کنند. شاه به کنج انزوا پناه مى برد و دستش از آباد کردن کشور, گسترش عدالت و… کوتاه مى گردد و دولتخواهان چاپلوس و ناشایسته, به میدان دارى مى پردازند و به چپاول و غارت گرى و در نتیجه کشور رو به تباهى مى نهد و ویرانى و مأمن جغدها. در این جاست که میرزاى نائینى, درمان را در قلع شجره خبیثه شاه پرستى و ترویج علم و دانش مى داند:
(قلع شجره خبیثه شاه پرستى و ترویج علم و دانش و مرجعیت امور نوعیه را تابع لیاقت و درایت قرار دادن و ریشه چپاول و مملکت فروشى شاه پرستان را برانداختن است.)23
4. رواج امر به معروف و نهى از منکر:
از جمله راه هاى درمان استبداد این است که مردم به صحنه بیایند و دو وظیفه مهم مسلمانى را, که همانا امر به معروف و نهى از منکر است, به درستى انجام دهند. دستگاه حاکمه را به شناخته شده ها, بایدها, ارزشها فرمان دهند و از نبایدها, ضد ارزشها و ناشناخته ها باز دارند. رسالتى که اگر مسلمانان به خوبى آن را به پا دارند, به فرموده پیامبر(ص) هیچ گاه اشرار و ناشایستگان بر آنان چیره نمى شوند:
(لتأمرون بالمعروف ولتنهنّ عن المنکر او یسلَّطُنّ علیکم شرارکم فیسومونکم سوء العذاب)24
میرزاى نائینى پس از بیان این روایت مى نویسد:
(به واسطه اهمال این دو وظیفه مهمه شرعیه, که به نص اخبار از دعائم و مبانى اسلام اند, از چنان سعادت و حظى که سلطان شان, به صرافت طبع خود, و به اقتضاى مسلمانى و یا فطرت انسانى از مقام (انا ربکم الاعلى) تنزل و به همان اغتصاب مقام ولایت, قناعت و از اغتصاب رداء کبریایى اغماض و آزادى خدادادى ایشان را واگذارد و از تحکمات خودسرانه رفع ید کند, محرومند.)25
سپس مى افزاید:
(امید است این آخرین نفس را… از دست ندهند و تهاون این امر به معروف و نهى از منکر را بیش از این, روا ندارند. اساس عدل را, که موجب بقاء ملک است, اقامه و بنیان ظلم را که مایه انقراض است, منهدم سازند. رقاب و حقوق مغصوبه ملیّه را استنقاذ و ریشه شاه پرستى که سلسله جنبان تمام خرابیهاست از مملکت براندازند.)26
5. وحدت کلمه:
بدون یگانگى, یکدلى و همراهى ممکن نیست از آزادى و حقوق ملى پاس داشت. پاسدارى از آزادى و حریت مردمان, در امان نگهداشتن حقوق مردم از دست اندازیهاى مردمان شریر, بستگى به اتحاد امت دارد.
نه تنها اینها که شرف, دین, وطن, استقلال و گرفتار نشدن در بلاهاى ویران گر و خانمانسوز و… بستگى به این اصل بلند و جاودانه دارد.
از این روى, اسلام, تمام راه هایى را که سبب نزدیکى مسلمانان به یکدیگر و یکدلى, همراهى, درستى و برادرى مى شود, فرا روى آنان گذارده است: جمعه و جماعات, حج, میهمانیهاى بى تکلف, احسانهاى بى منت, عیادت بیماران, تشییع جنازه ها, تسلیت گویى به عزاداران و مصیبت دیدگان, برآوردن نیاز مؤمنان و….
این که شارع مقدس این همه تأکید مى ورزد در تهذیب از اخلاق رذیله خودخواهى, نفس پرستى, تخلق به مواسات و ایثار و… همه براى استوار کردن بنیاد و بنیان یگانگى و یکدلى مسلمانان و از بین بردن و ریشه کن کردن پراکندگیها و دوگانگیها و دشمنیهاست.
میرزاى نائینى همه سونگرانه و دقیق, ریشه اختلافها را در امت اسلامى, خودخواهى و نفس پرستى مى داند:
(مبدأ تفرق کلمه و تشتت اهواء و اختلاف آراء, به همان رذیله خودخواهى و نفس پرستى و حرکت بر طبق اغراض شخصیه و تقدم و تحکیم آنها بر مصالح و اغراض نوعیه فقهى است.
و مادامى که این رذائل و ملکات بهیمیّه مالک اختیار, و خودپسندى و نفس پرستى در کار و مبادى مواسات و ایثار و لااقل گذشت از اغراض شخصیّه و تقدم نوعیات بر آنها عندالدوران در نفوس متمکن نباشد, حفظ این حصن حصین از محالات و هر دم, رخنه جدیدى متَّسعى پدیدار گردد.)27
مساوات, بُنلاد و شکوه اسلام
میرزا پس از بررسى همه سویه نخستین اساس سلطنت ولایتیه, که همانا آزادى باشد و رهنمودهایى بر پایه کتاب و سنت درباره آزادى از اسارت و بندگى, از مساوات سخن مى گوید که باید بین یک یک مردم با حاکم, در تمامى حقوق و احکام مساوات برقرار باشد. درباره این اصل از سیره حضرت رسول(ص) نمونه هایى مى آورد به این شرح:
1. مساوات در حقوق:
(مساوات در حقوق را از داستان فرستادنِ دخترش, حلى و زیور موروثه از مادرش خدیجه, سلام الله علیهما, را به مدینه منوره براى فکاک شوهرش ابى العاص از اسرِ مسلمین و گریستن آن حضرت, به مشاهد آن و بخشیدن و ارجاع تمام مسلمین حقوق شان را به آن معظمه, باید استفاده نموده که به چه دقت مقرر فرموده اند.)28
2. مساوات در احکام:
(مساوات در احکام را از امر به تسویه فیمابین عمّش عباس و پسرعمش عقیل, با این که بالمجبوریه ایشان را به جنگ آورده بودند, با سایر اسراى قریش, حتى در بستن دستها و بازوهایشان, باید سرمشق گرفت که اصلاً جهت فارقه و مائزه در کار نیست.)29
3. مساوات در مجازات:
(درجه مساوات در مقاصّه و مجازات را از برهنه فرمودنِ دو کتفِ مبارک بر فراز منبر, در همان قرب ارتحال, با اشتداد مرض و حاضر فرمودنِ تازیانه, یا عصاى ممشوق [باریک] براى مقاصّه نمودن سواده [سوادة بن قیس] به محض ادعاى آن که در بعض اسفار, هنگامى که برهنه بوده, تازیانه, یا عصاى مزبور, از ناقه تجاوز و به کتفش رسیده و بالاخره, قناعت او به بوسیدن خاتم نبوت که در کتف مبارک بود.)30
اینها و ده ها نمونه دیگر در سیره رسول خدا بود که نام آن عزیز را جاودانه کرد و نام او از مأذنه ها شعله کشید و دنیا را از تاریکى به در آورد.
او, چنان پیروان خود و امت اسلامى را در پرتو سیره ناب خود پروراند, آموزش داد و تربیت کرد که آزادانه, بدون هیچ هراس و نگرانى, حقوق خود را بخواهند.
بنا و کاخ بلندى را که محمد رسول الله(ص) از مساوات پى ریخت و سپسها در دوران مولى على(ع) قدرت مندانه رایت آن افراشته گردید, تا جهان جهان است از هر گزندى در امان خواهد ماند و همه کاروانهاى بشرى, ناگزیرند در برابر این بناى سر به فلک سوده, سر فرود آورند و تمام کسانى که ادعاى عدالت گسترى و مساوات محورى دارند, سر به زیر افکنند.
رویارویى فقیهان با استبداد
میرزاى نائینى پس از فراز زیبا, باشکوه و درس آموز مساوات در سیره نبى اکرم و على مرتضى, از احیاکنندگان آن راه و رسم و دیگر رفتارها و کردارهاى متعالى آن بزرگواران و آموزه هاى روح بخش اسلام, به نیکى یاد مى کند.
مى گوید: فقیهان ربانى, در گرفتن آزادى و حقوق غصب شده مسلمانانِ به پاخاسته ایران و رهایى آنان از بردگى و بندگى فرعونیان, برابر سیره مقدس و مبارک پیامبر(ص) و مولى على(ع) همت کردند و با جد و جهد فراوان تلاش ورزیدند.
او, این عصر را که به عصر مشروطه نامبردار است, عصر فرخنده, عصر سعادت, عصر بیدارى و پایان دوره اسارت و سیر قهقرایى اسلامیان مى نامد.
البته با واقع نگرى و در نظر گرفتن اصل و دستور شریعت: (مالایدرک کلّهُ لایُترک کلُّه.) درست است که عالمان و فقیهان ربانى شاید به تمامى خواسته ها و آرمانهاى خود در این خیزش بزرگ دست نیابند; اما آنان نمى توانند به بهانه این که همه تکلیف و رسالت را نمى توانند انجام دهند, همه آن را رها کنند و از انجام بخشى را که مى توانند سر باز زنند.
باید به تلاش برخیزند از دامنه ستم, ویرانى, تباهى, پایمال کردن حقوق مردمان, بردگى و به بند کشیدنها, بکاهند و نگذارند بیداد بیش از پیش دامن گسترد و ریشه بگیرد و حرث و نسل را به تباهى بکشد و بیمارى چنان کهنه و مزمن شود که درمان نیابد و راه درمانى هم براى آن یابیده نشود.
(در تحویل سلطنت جائره غاصبه از نحوه اولى ـ که علاوه بر تمام خرابیهاى عیانیّه, اصل دولت اسلامیه را هم به انقراض عاجل مشرف نموده است ـ به نحوه ثانیه, که حاسم [از بین برنده] اکثر مواد فساد و مانع استیلاى کفر, بر بلاد است, بذل مُهجه و مجاهدت لازمه در حفظ بیضه اسلام را مصروف فرموده و مى فرمایند.)31
استبداد دینى در رویارویى با مساوات و آزادى
میرزاى نائینى فاجعه بارترین حرکت علیه مشروطیت را استبداد دینى مى انگارد که براى حفظ شجره خبیثه استبداد, به اسم حفظ دین, در قدیم و جدید, به تلاش برخاسته و حق و باطل را درهم آمیخته است. مى گوید استبداد دینى, با دو اصلى در افتاد که سعادت و سرمایه حیات امت بود: آزادى و مساوات, سرمایه هایى که نگهدارى حقوق ملت و مسؤولیت حکمروایان و کارگزاران, به آن بستگى دارد.
اینان براى این که ملت به این دو اصل و نقش آنها در زندگى سیاسى ـ اجتماعى پى نبرند و در چنبره استبداد دینى و سیاسى همچنان بمانند و پیروِ چشم و گوش بسته باشند و به هر فرمان جاه طلبانه و هوس بازانه اى به نام دین گردن نهند, چهره هاى زشت, نفرت انگیز و رماننده اى از آزادى و مساوات جلوه گر ساختند و با این حرکت کارى کردند که استبداد نفس تازه اى بکشد و از تنگنایى که ملت براى آن آفریده بود, رهایى یابد و در این مجال به تجدید قوا بپردازد:
استبداد دینى و رویارویى با آزادى
(اما حریّت مظلومه مغصوبه ملت از ذل رقیّت جائرین را, که دانستنى از اعظم مواهب الهیّه, عز اسمه, بر این نوع و اغتصابش در اسلام از بدع شجره ملعونه بنى العاص و استنقاذش از غاصبین از اهم مق واند در آن به آسانى بزید, رشد کند و ببالد. آزادى مایه سعادت, نیک بختى, رشد, کمال و تعالى جامعه است.
کشورى که مردمان آن از نعمت آزادى بهره مندند و آزادانه دامنش فرا مى گیرند, آزادانه به آبادگرى مى پردازند, نوآوریهاى خود را عرضه مى دارند, درباره مسائل سیاسى نظر مى دهند, حق انتخاب و ردّ دارند و مى توانند کس و کسانى را بپذیرند و به آنان مسؤولیت بدهند و مى توانند از پذیرش آنان سر باز زنند و… از سعادت مندترین کشورهاست و رو به کمال, ترقى و پیشرفت دارد و هیچ گاه غبار فقر, فاقه و تنگدستى چهره آن را کدر نخواهد کرد و توان با انسانهاى آزادى ندیده, حقیر و پست نگه داشته شده, توسرى خور, بى اعتماد به نفس, رشد نایافته در عرصه هاى گوناگون اجتماع, به نور دانش و بینش روشنایى نایافته, در عرصه هاى نوآورى به تلاش برنخاسته, بنیان تمدن را پى ریخت, مدینه فاضله را پى افکند و جامعه و امت را به اوج اقتدار و تعالى رساند.
از این روى در اسلام آزادى جایگاه مى یابد و مهم ترین و اساسى ترین رسالتى مى شود که باید پیامبر(ص) و پس از او ائمه اطهار(ع) و عالمان ربانى, آن را بر دوش گیرند و پاس بدارند.
این همان آزادى است که پیامبر(ص) آن همه روى آن تأکید مى فرمود و با تلاش, سختى, آزار و اذیت فراوان, عرصه داریها, میدان داریها و جهادهاى مقدس جامعه آزاد مدینه را پى ریخت.
آزادى که عالمان بزرگ نجف و نائینى از آن به دفاع برخاستند و از جان و آبرو مایه گذاشتند, همان آزادى بود که نسیم دل انگیز آن را پیامبر(ص) به جهان وزانده بود.
اینان براى وزاندن این آزادى به سرزمین مقدس ایران, شبان و روزان تلاش مى کردند و در حرکت مشروطه و قیام مردم علیه بیداد و ستم, این آرزوى بزرگ خود را, که مایه سعادت و سرمایه حیات امت اسلامى بود, درخور به حقیقت پیوستن, پیاده شدن و پرتو افکندن مى انگاشتند. از این روى, پیاپى به روشن گرى مى پرداختند, نامه مى پراکندند, نور بیدارى مى افشاندند, نسیم دل انگیز آزادى را به هر کوى و کومه ایران مى وزاندند و…
اما این آرزوى مقدس, پاک, بى آلایش, غیر از آن چیزى بود که در ایران به دست گروه روشنفکرنما, که دست پرورده استبداد بودند و بزرگ شده بر سر خوانِ خانان قاجار, رقم مى خورد و جریان داشت.
بیش تر اینان, چون وابسته به بیگانه بودند و سر به فرمان آنان, در روزگارى که باید با استبداد همراه, هم گام و همکار مى بودند, بودند و در روزگارى که موجى دیگر در راه بود و سخن از دگرگونى و براندازى نظام استبداد و از هم فرو پاشاندن ساختار استبدادى, مى باید به مخالفت با ولى نعمت خود برخیزند که برخاستند.اینان باید آزادى غربى را شعار خود مى ساختند و در پى آن, براى پیاده کردن آن به تکاپو مى پرداختند و از هر اهرمى بهره مى بردند.
اینان براى رسیدن به هدف خود, هم باید عالمان بیدار ایران را که دست آنان را خوانده بودند, خراب مى کردند و با رفتارهاى نارواى خود آنان را برمى انگیختند و به میدان مى آوردند و سپس هوار مى کشیدند که اینان ضد مشروطه و هوادار استبدادند! و هم در راستاى همین هدف میشوم, از حرکت ناب, بى آلایش و راستین عالمان نجف, بیانیه ها, فتواهاى آیات ثلاث, و تلاشها و تکاپوها و هواداریهاى عالمان ایران, به ناروا بهره مى بردند و خود را با آنان هماهنگ وانمود مى کردند.
همان گونه که استبدادیان چنین کردند. استبدادیان چه سیاسى و چه دینى, هماهنگ از رویارویى عالمان بیدار علیه مشروطه گردانان سکولار و وابسته به غرب و دفاع گر از مشروطه حقیقى و تلاش گر در پاسدارى از دستاورد تلاش و حرکت عالمان بزرگ و مردم مسلمان, علیه کیان مشروطه, قانون اساسى, آزادى و… به سود دربار بهره بردند.
هر دو گروه از بیرون از مرزها, از سوى استعمارگران هدایت مى شدند. آن چه را که هر دو گروه روى آن به طور کامل و تمام عیار هماهنگ بودند, کنار زدن عالمان بیدار بود. چه آنان که در دسته بندى مشروطه خواه جلوه داده مى شدند و چه آنان که مشروعه خواه, از عرصه ها و میدانهاى سیاسى و رهبرى مردمان باید کنار زده مى شدند. همان چیزى که استعمار در پى آن بود و سرسختانه آن را دنبال مى کرد و از هر اهرمى براى به ثمر رسیدن آن بهره مى برد.
این ادعا و سخن, وقتى به درستى روشن مى شود که مى بینیم هر دو گروه: روشنفکران وابسته و سکولار و استبدادیان, در فتح تهران هماهنگ مى شوند و در اعدام شیخ فضل الله نورى هم رأى!
و پس از آن, بسیارى از کسانى که در باغ شاه هواداران مشروطه را به چوبه دار بستند و فرمان آتش دادند و یا کسانى در اذیت و آزار مردم به جانبدارى از استبداد و استوارسازى پایه هاى حکومت قاجارى تلاش کردند, بدون هیچ گونه بازخواست و مجازاتى, در روزگار مشروطه هم روزگار را به خوشى گذراندند. و شمارى از آنان بر سر کار آمدند و از گردانندگان نظام مشروطه شدند و با مشروطه خواهان سکولار, بر سر یک آخور گرد آمدند!
شگفت این که هیچ یک از استبدادیان نام و نشان دار محاکمه نشدند و به چوبه دار آویخته نشدند! آنان که در این بین, بیش ترین تلاش را براى از پاى درآوردن استبداد و برپایى نظام مشروطه کردند, و مهلک ترین ضربه را هم خوردند, عالمان دین بودند و پیروان راستین آنان.
استبداد دینى در رویارویى با مساوات
میرزاى نائینى, پس از آن که نقش ویران گرانه استبداد دینى را در برخورد با آزادى, به شرح بیان مى کند, به اصل مساوات مى پردازد. به این بیان که شعبه استبداد دینى با درآمیختن حق و باطل, چهره زشتى از مساوات, که سرمایه سعادت و حیات ملى است, ارائه داد:
(اما مساوات در قوى و حقوق و سایر نوعیات را ـ که شنیدى اشرف کاینات(ص) محض استحکام این اساس سعادت امت, کتفهاى مبارک را در چنان حال شدتِ مرض, براى استیفاى قصاص ادعائى گشود و حضرت شاه ولایت, علیه افضل الصلاة والسلام ـ هم براى رفع ید نفرمودن از آن و تسویه فیمابین سابقین بدریّین با ایرانیان, تازه مسلمان, آن همه محنتها کشید, تا عاقبت در محراب عبادت, شربتِ شهادت نوشید ـ به صورت مساوات مسلمین با اهل ذمّه در ابواب توارث و تناکح و قصاص و دیاتش درآوردند و بلکه مساوات اصناف مکلفین, مانند بالغ و نابالغ و عاقل و مجنون و صحیح و مریض و مختار و مضطرّ و مؤسر و معسر, و قادر و عاجز الى غیر ذلک از آن چه اختلاف آنها منشأ اختلاف تکلیف و احکام و به داستان مشروطیت و استبداد, از فلک اطلس ابعد است را هم از مقتضیاتش شمردند.)33
مساواتى که نائینى آن را اساس و بنیان سعادت امت مى داند و شرف, استقلال, سربلندى و سرفرازى جامعه اسلامى را بسته به آن, هیچ مخالفى در بین عالمان دین, بویژه کسانى که رایت مشروطه اسلامى را با قدرت افراشتند, ندارد. همه عالمان دین, چه آنان که مشروطه خواه بودند و چه آنان که مشروعه خواه, براى رسیدن به قلّه بلند مساوات اسلامى, که نبى اکرم(ص) به بهترین وجه آن را پیاده کرد و سیره مقدس آن سرور آکنده از آن زیبایى است, پرچم عدالت خانه خواهى را افراشتند.
آنان این رایت را افراشتند و این شعله مقدس را افروختند, تا به سیره رخشان و پرتوافشان محمدى(ص) و علوى(ع) دست بیابند و جامعه نوین اسلامى را بر این شالوده بنا کنند. مساوات براى همه عالمان دین که گام در عرصه بیدارگرى گذارده بودند, هدف بنیادین و نخستین بود. چون مى دانستند که با این شعار و شعار برگشت به اسلام راستین, اسلام ناب محمدى, که پیامبرش کتفهاى خود را براى قصاص برهنه مى کند و بین خود و فرزندان خود با دیگران فرقى در حقوق, احکام و مجازات نمى گذارد و در مجلسى عام مى فرماید:
(اگر فاطمه هم دزدى کند, دستش را قطع خواهم کرد.)34
مى شود مردم را براى حرکتى بنیادین و آفریدن حماسه اى جاودان به آوردگاه آورد و رویاروى کسانى قرار داد که همه ارزشهاى والاى اسلامى ـ انسانى را لگدمال کرده و مى کنند.
حال اگر هدف میرزاى نائینى از این فراز, نقد سخن شیخ فضل الله نورى باشد, که شمارى پنداشته اند, بى گمان درست نیست. زیرا مساواتى را که شیخ شهید به نقد مى گذارد و آن را ناسازگار با آیینها و آموزه هاى اسلام مى داند, با مساواتى که میرزاى نائینى به دفاع از آن برمى خیزد, هیچ سنخیتى با هم ندارند.
از ساحت شهید شیخ فضل الله نورى, با آن مقام بالاى علمى و بیدارى و آگاهى سیاسى و آشناى به سیره و تاریخ, بسیار دور است, با مساواتى که اساس سعادت و سرمایه حیات امت است, ناسازگار باشد و آن را به صورت مساوات با اهل ذمه در ابواب توارث و تناکح و قصاص و دیات درآورده باشد! بله شیخ شهید علیه مساوات بسیار سخن گفته است. اما هدف او از این ایرادها و نقدها, سخنرانیها و بیانیه ها علیه مساوات, مساواتى است که مشروطه خواهان سکولار در پى آن بودند و بدون آن, مشروطه را مشروطه نمى دانستند, نه آن مساواتى که عالمان ربانى و بزرگان صاحب فتوا در نجف به آن باور داشتند و براى پیاده شدن آن فرهنگ سازى مى کردند. در نگاه برداشت سکولارى, زن و مرد برابرند. هردو یک نواخت و همانند هم ارث مى برند, در ازدواج بسان هم اختیار دارند, اگر بَزَهى انجام دهند, به مانند هم و به یک گونه مجازات مى شوند. یا بین اهل ذمه و مسلمان, بین مرتد و مسلمان در هیچ حکمى از حکمها و در هیچ قانونى از قانونها فرقى نیست و… این, همان چیزى بود که غرب, بویژه انگلستان استعمارگر و آزمند, آن را دنبال مى کرد. شیخ شهید از این ماجرا چنین پرده برمى دارد:
(یکى از مواد آن ضلالت نامه این است که افراد مملکت, متساوى الحقوق اند و در این طبع آخر, به این عبارت نوشته شد: اهالى مملکت ایران, در مقابل قانون دولتى متساوى الحقوق خواهند بود و این کلمه مساوات شاع و ذاع, حتى خرق الاسماع و این یکى از ارکان مشروطه است که به اخلال, مشروطه نمى ماند.
نظرم است در وقت تصحیح در باب این ماده, یک نفر که از اصول هیأت معدود بود, گفت به داعى که: این ماده چنان اهمیت دارد که اگر این باشد و همه مواد را تغییر بدهند, دول خارجه ما را به مشروطه مى شناسند و اگر این ماده نباشد, لکن تمام مواد باقیه باشد, ما را به مشروطگى نخواهند شناخت.)35
او, از آن روى به ناسازگارى برخاست که مشروطه گردانان سکولار, از مساوات, نه برابرى مردم در برابر قانون, اجراى قانون درباره همه, جاه مند و پادشاه و رعیّت به یک سان, که یک نواخت ارث بردن زن و مرد, یک نواخت مجازات شدن آنان در انجام هر بَزَهى و… مورد نظرشان بود. این یعنى در هم ریختن تمام آیینها و قانونهاى اسلامى و جایگزین کردن قانونها و آیینهاى غربى و لیبرالى.
از این فراز سخن شیخ که اکنون مى نگرید, به روشنى آن چه وى در نظر داشته و در پى آن بوده است, به دست مى آید:
(حالا اى برادر دینى تأمل[کن] در احکام اسلامى که چه مقدار تفاوت گذاشت بین موضوعات مکلفین در عبادات و معاملات و تجارات و سیاسات از بالغ و غیربالغ و ممیز و غیر ممیز و عاقل و مجنون و صحیح و مریض و مختار و مضطر و راضى و مکره و اصیل و وکیل و ولى و بنده و آزاد و پدر و پسر و زن و شوهر و غنى و فقیر و عالم و جاهل و شاک و متیقن و مقلد و مجتهد و سید و عام و معسر و موسر و مسلم و کافر و کافر ذمى و حربى و کافر اصلى و مرتد و مرتد ملى و فطرى و غیرها مما لا یخفى على الفقیه الماهر.)36
بى گمان از این موضع گیرى شیخ شهید علیه مساوات سکولارى, جریان استبداد دینیِ هماهنگ, همراه و هم گام با استبداد سیاسى, براى دور کردن مردم از ساحَت مساوات محمدى و علوى, که شعار و برنامه اصلى مشروطه خواهان مسلمان, ارزش گرا و بویژه عالمان صاحب فتوا و رساله نجف بود, بهره ها و استفاده هاى نارواى زیاد برده اند که این دلیل بر هماهنگى شیخ شهید با آنان نمى شود. همان گونه که سکولارها از موضع گیریهاى عالمان و مراجع مشروطه خواه, به ناروا بهره ها برده اند که دلیل بر هماهنگى عالمان مشروطه خواه, با این گروه ناباورمند به ارزشها و آیینهاى اسلامى نمى شود.
حاکم امانت دار, نه مالک
میرزاى نائینى, پس از این مقدمه عالمانه دقیق و موشکافانه, با دقت و همه سو نگرانه طرح و منشور حکومتى را برابر مبانى شرع ارائه مى دهد. به این امید که فقیهان آگاه و زمان شناس و آشناى به سیاستهاى روز و چگونگى اداره کشورهاى پیشرفته, سیاسیون دیندار, پرهیزگار و علاقه مند و دلبسته به وطن و دلسوز ملت و فرهیختگان اهل درد و خرد, همه با هم, همراه و همگام, به کمک مردم, دست به دست یکدیگر بدهند و آن را پیاده کنند و کشور و سرزمین بزرگ ایران را آباد و در ردیف کشورهاى پیشرفته و متمدن قرار دهند و ملت مسلمان را از چنگ استبداد و این پریشان خاطرى و زبونى برهانند و به اوج تعالى و مجد برسانند.
در سخن نخست, به بررسى حقیقت سلطنت نزد ادیان و خردمندان مى پردازد, مى نویسد:
(اصل تأسیس سلطنت و ترتیب قُوى و وضع خراج و غیرذلک, همه براى حفظ و نظم مملکت و شبانى گله و ترتیب نوع و رعایت رعیت است, نه از براى قضاى شهوات و درک مرادات گرگان آدمى خوار و تسخیر و استعباد رقاب ملت در تحت ارادت خودسرانه.
پس لامحاله, سلطنت مجعوله در هر شریعت و بلکه نزد هر عاقل, چه به حق تصدى شود, یا به اغتصاب, عبارت از (امانت دارى نوع و ولایت بر نظم و حفظ و اقامه سایر وظایف راجعه به نگهبانى ) خواهد بود, نه از باب قاهریت و مالکیت و دلبخواهانه حکمرانى در بلاد و فیما بین عباد.)37
وى, سلطنت را بمانند تولیت مى داند; یعنى همان گونه که متولى موقوفه اى وظیفه دارد در نظم و حفظ موقوفه بکوشد و از هیچ تلاشى در این راه فروگذار نباشد و سستى و سهل انگارى نکند و به درستى و به دقت, آن را بین صاحبان و ارباب حق, پخش کند و حق هر صاحب حقى را, بى کم و کاست, به او برساند و نمى تواند مالکانه و دلبخواهانه در موقوفه دست یازد و… سلطان نیز باید به گونه اى رفتار کند که گویا متولى موقوفه اى است و مردمان و رعایا, صاحبان و ارباب حق. منابع ثروتها و سرمایه هاى کشور و تمام تواناییهاى آن در اختیار اوست; اما در دست یازى به آنها, اختیار مالکانه و قاهرانه ندارد, بلکه چون ولى, والى و راعى است که باید در نگهدارى و نظم و نسق داراییها و تواناییها بکوشد و یکایک مردمان را از باب صاحبان و ارباب حق, از ثروتها و تواناییهایى که در اختیار او گذاشته شده است, بهره مند سازد. او شبان گله است, نه بیش تر:
(فى الحقیقه [سلطنت] از قبیل بعض موقوف علیهم در نظم و حفظ موقوفه مشترکه و تسویه فیما بین ارباب حقوق و ایصال هر ذى حقى به حق خود است, نه از باب تملک دل بخواهانه و تصرف شخص متصدى. و از این جهت است که در لسان ائمه و علماى اسلام, سلطان را به ولى, و والى, و راعى, و ملت را به رعیت تعبیر فرموده اند و هم از روى همین مبنى و اساس آن که حقیقت سلطنت عبارت از (ولایت بر حفظ و نظم و به منزله شبانى گله است) لهذا به نصب الهى, عز اسمه, که مالک حقیقى و ولى بالذات و معطى ولایات است, موقوف.)38
محدود بودن سلطنت از ضروریات
میرزاى نائینى, رام کردن مردمان, زیر فرمان درآوردن آنان, زورگفتن و خودسرانه فرمان راندن حاکم را از زشت ترین و زیانبارترین گونه هاى ستم, سرکشى و برترى جویى در زمین مى داند و غصب را رداى کبریا و ناسازگار با هدفهاى متعالى انبیا.
مى گوید: نباید در برابر این ستم بزرگ سستى پیشه کرد و اهمال ورزید; بلکه باید برخاست و چنین شجره خبیثه اى را از بیخ و بن برکند.
آن گاه نمونه هایى از قومها, حکومتها و امپراطوریهاى پیشین و پسین را ارائه مى دهد که حاکمان آنها خودسرانه فرمان نمى رانده اند. حتى اگر با دیگر قومها, ملتها و ملیتها, به ستم رفتار مى کرده و خودسرانه حکم مى رانده, با قوم خود و یا در داخل کشور خود, بر اساس شورا, آهنگ بر کارى مى کرده و یا از انجام کارى خوددارى مى ورزیده اند:
(بلکه از آیه مبارکه: (قالت یا ایها الملاءُ اَفتونى فى امرى ما کنت قاطعةً اَمراً حتى تشهدون) که از لسان ملکه سبأ حکایت فرموده اند, ظاهر است که با این که قومش آفتاب پرست بوده اند, مع هذا اراده حکومت شان شورویّه عمومیه بوده, نه استبدادیه.
و حتى از آیه مبارکه:(فتنازعوا امرهم بینهم و اَسرّوا النَّجوى) که داستان مشورت فرعونیان در امر حضرت کلیم و هارون, على نینا و آله و علیهما السلام, و منتهى شدن مذاکره علنیه ایشان را در این باب, به مذاکره سرّیه, حکایت فرموده اند, استفاده توان کرد که چنانچه رفتار دولت انگلیس, فعلاً مبعّض و نسبت به ملت انگلیسیّه, چون کاملاً بیدارند (مسؤوله و شورویه) و نسبت به اسرا و اذلّاء هندوستان و غیرها, از ممالک اسلامیه, که به واسطه بى حسى و خواب گران, گرفتار چنین اسارت و باز هم در خوابند (استعبادیّه و استبدادیّه) است.همین طور رفتار دولت فرعونیّه هم با وجود ادعاى الوهیت, مع هذا, مبعّض و نسبت به قبطیان, که قومش بودند, شورویّه و نسبت به اسباط بنى اسرائیل استعبادیّه بوده و آیه مبارکه (یستضعف طائفة منهم) هم مفید همین معنى است.)39
ایشان مى افزاید سلطان اسلام باید در اریکه فرمانروایى, در چهارچوب و بر مدار روشنى حرکت کند و باید از یکه تازى او جلوگیرى شود. به باور وى, محدود بودن سلطنت اسلامیه, مسلّم بین شیعه و سنى و امت اسلامى بر آن همداستان است. از این روى از ضروریات دین اسلام به شمار مى رود.
(چون که حفظِ این درجه مسلّمة بین الامّه, به حسب قوّه بشریّه عادتاً ممکن و مانند سایر درجات آن, که به مذهب ما مخصوص و جز قوه عاصمه عصمت, حافظش نتواند بود, متعذر نیست; لهذا لزوم حفظش را به هر وسیله که ممکن شود, خصوصاً با تصدّى غاصب, هیچ مسلمان مظهر شهادتین نتواند انکار نماید الاّ ان یَخرج من ملَّتنا ویستدین بغیر دیننا.)40
بایستگى مهار سلطنت در عصر غیبت
میرزا نائینى, کناره گیرى از عرصه اجتماع و سیاست را بر هیچ فرهیخته, اهل نظر, اندیشه ورز, بویژه فقیه, در عصر غیبت روانمى داند.
بر فقیهان لازم مى داند که از هم پاشیدگى نظام, به خطر افتادن کیان اسلام جلوگیرى کنند. نمى توانند به بهانه این که ستم پیشه بر سر کار است و زمام امور را بر عهده گرفته, کناره جویى کنند و از عرصه سیاست و اجتماع به حاشیه بخزند و با این کار سبب گردند, ستم و جفا بر مردمان چند چندان شود و ویرانى و تباهى بیش از پیش دامن بگستراند.
باید شبان و روزان تلاش ورزند, برنامه ریزى کنند, مردم را بیاگاهانند, در فرهنگ و اندیشه مردم دگرگونى پدید آورند. از تواناییهاى موجود بهره برند و اهرمهاى گوناگون را به کار بندند, تا سلطنت تملیکیه را به سلطنت ولایتیه دگر سازند.
به پا داشتن این رسالت مهم و بایستگى مهار سلطنت را در عصر غیبت, با سه مقدمه مى نمایاند و ثابت مى کند:
1. از باب واجب بودن نهى از منکر: در باب نهى از منکر, روشن است: اگر انسان مسلمان در برابر کسى قرار بگیرد که در یک آن, چندین کار ناشایست و منکر انجام مى دهد, باز داشتن وى از هر یک از آنها, تکلیفى است جداگانه و مستقل و بدون این که بستگى و پیوندى داشته باشد به توانایى باز داشتن وى از دیگر کارهاى ناشایستگى که انجام مى دهد.
در بازداشتن کسى که کارهاى ناشایست بسیار انجام مى دهد, اگر توانایى نداریم او را از همه کارهاى خلاف بازداریم; اما مى توانیم او را از پاره اى از آنها بازداریم, باید دست به کار شویم و تکلیف خود را نسبت به همان مقدار که توانایى داریم انجام دهیم.
2. از باب نیابت فقیهان در عصر غیبت: در مذهب ما امامیه قطعى و ثابت است, فقیهان وظیفه دارند از باب حسبه آن چه را که شارع به فروگذارى و به زمین گذاردن آن راضى نیست, انجام دهند.
از این روى قطعى مذهب ماست که فقیهان از فروپاشى نظام جامعه, به خطر افتادن کیان اسلام, از هرج و مرج, ستم به مردم, پایمال شدن حق آنان, جلوگیرى کنند; حتى اگر نیابت عامه آن هم در همه منصبها و پستها ثابت نباشد.
3. از باب بایستگى مهار غاصب: در باب ولایت اوقاف خصوصى و همگانى, این معنى نزد فقیهان و تمام عالمان اسلامى بى گمان, بى چون و چرا و قطعى است که اگر غصب کننده اى, به زور و بدون اجازه, مال وقفى را در چنگ بگیرد و از چنگ وى در آوردن ناممکن باشد, لیک ممکن باشد, با تدبیر, کارهایى را انجام داد و هیأت ناظرانى را برگمارد و از دست یازیهاى گسترده اش کاست و موقوفه غصب شده را از حیف و میل و هزینه کردن آن در راه هاى ناروا و ناشایست; در مَثَل, در شهوت رانى, همه آن, یا پاره اى از آن را در امان داشت.
روشن است که این کار واجب و بایسته است, نه تنها در نزد عالمان متشرع که در نزد خردمندان دهرى. آن گاه براساس این سه مقدمه, نتیجه مى گیرد: بایستگى مهار سلطنت جائرانه تملیکیه و دگر کردن آن به سلطنت ولایتیه:
(و چون این سه مطلب مبیّن شد, مجال شبهه و تشکیک در وجوب تحویل سلطنت جائره غاصبه از نحوه اولى [تملیکیه] به نحوه ثانیه [ولایتیه] با عدم مقدوریّت از رفع ید از آن, باقى نخواهد ماند. چه, بعد از آن که دانستى که نحوه اولى [تملیکیه] هم اغتصاب رداء کبریائى, عزّ اسمه, و ظلم به ساحَت اقدس احدیت است و هم اغتصاب مقام ولایت و ظلم به ناحیه مقدسه امامت, و هم اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم درباره عبادات, به خلاف نحوه ثانیه [ولایتیه] که ظلم و اغتصابش فقط به مقام مقدس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب دیگر خالى است. پس حقیقت تحویل و تبدیل سلطنت جائره, عبارت از قصر و تحدید استیلاى جورى و ردع از آن دو ظلم زائد خواهد بود.)
سپس درباره مشروعیت ولایت نحوه ثانیه مى نویسد:
(تصرفات نحوه ثانیه, همان تصرفات ولایتیه است که ولایت در آنها چنانچه بیان نمودیم, براى اهلش, شرعاً ثابت و با عدم اهلیّت متصدى هم, از قبیل مداخله غیر متولى شرعى است در امر موقوفه که به وسیله نظارت نظّار, از حیف و میل, صیانت شود و با صدور اذن عمَّن له ولایة الاذن, لباس مشروعیت هم تواند پوشید و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولایت هم, به وسیله اذن مذکور, خارج تواند شد.)41
او, در امان ماندن سرزمینهاى اسلامى را در گرو این تلاش مى داند: دگرگون کردن سلطنت تملیکیه به ولایتیه.
به باور او, که بارها تاکید مى ورزد, محدود کردن سلطنت اسلامیه, که شیعه و سنى بر آن اتفاق دارند, از ضروریات اسلام, افزون بر آن, از مهم ترین تکلیفهاى مسلمانان و بزرگ ترین ناموس دین مبین اسلام است.
براى برافروختن شعله هاى امید در دلها, از پیشینه افتخارآمیز مسلمانان یاد مى کند. از صدر اسلام سخن به میان مى آورد. از شعله هایى که آن رستاخیز بزرگ در جانها افروخت. از سلطنتى که چون شورایى بود و آزادى و مساوات دو رکن بنیادین آن, چنان آتشفشانى آفرید. در کم تر از نصف قرن, بخش بزرگى از دنیا را به زیر نگین قدرت خود درآورد.
افسوس مى خورد که آن روزگاران روشن و رخشان را ابر تیره استبداد فرو پوشاند و از روزگار سیاه معاویه, مسلمانان, زاد بر زاد, گرفتار دیو استبداد شدند و آن چه را از مجد و شرف, مکنت و ثروت داشتند, از دست دادند و مسیحیان دستور نامه حکومتى را از اسلام گرفتند و در بین خود حکومت و سلطنت شورایى را سامان دادند و به شکوه و تمدن دست یافتند.
هشدار مى دهد که اگر رژیمهاى استبدادى بپایند و مسلمانان نتوانند از چنگ آنها رها شوند و حکومت شورایى تشکیل دهند, به سرنوشت شومى گرفتار خواهند آمد, همان سرنوشتى که مسلمانان آفریقا, بیش تر کشورهاى آسیایى گرفتار آمده اند که استقلال شان بر باد رفت و ثروت شان به یغما:
(مبدأ طبیعى آن چنان ترقى و نفوذ اسلام در صدر اول, که در کم تر از نصف قرن به چه سرعت و سیر به کجا منتهى شد, همین عادله و شورویه بودن سلطنت اسلامیه و آزادى و مساوات آحاد مسلمین با اشخاص خلفا و بطانه [دربار] ایشان در حقوق و احکام بوده.
همین طور مبدأ طبیعى این چنین تنزل مسلمین و تفوّق ملل مسیحیّه بر آنان هم که معظم ممالکشان را بردند و هیچ نمانده که این اقلّ قلیل باقى مانده را هم برند.
همین اسارت و رقیّت مسلمین در تحت حکومت استبدادیه موروثه از معاویه وفوز آنان است به حکومت مسؤوله مأخوذه از شرع مسلمین.
و چنانچه باز هم مسلمانان از این سکرت و غفلت به خود نیایند و کما فى السابق در ذلت عبودیت فراعنه امت و چپاول مملکت باقى بمانند, چیزى نخواهد گذشت که ـ العیاذ باللّه تعالى ـ مانند مسلمین معظم افریقا و اغلب ممالک آسیا و غیر ذلک, نعمت و شرف استقلال قومیّت و سلطنت اسلامیه را از دست داده و در تحت حکومتِ نصارى اسیر و دو دوره نخواهد کشت که مانند اهالى اندلس و غیرها اسلامیّت شان به تنصّر و مس اغى و سرکش استکبار نمى بود.
او, چون چنین روزهاى مصیبت بار و هراس انگیزى را پیش بینى مى کرد, به مسلمانان بویژه ایرانیان مى گفت: حال که چنین مجالى را به دست آورده اید, تا استبداد را به زانو درنیاورید از پاى ننشینید و کارى کنید که استبدادیان از اریکه ستم پیشگى, بى لجامى و بى مهارى و قاهریت به زیر آیند.
قامت افرازید و از یکه تازى, خودمحورى, خودسرى, سرکشى, یاغى گرى بازشان دارید و رایت حکومت و سلطنت شورایى را برافرازید و آزادى و مساوات را در هر کوى و کومه بگسترانید که کیان اسلام و در امان ماندن حوزه اسلام از هر گزندى و چیره نشدن کافران, به این انقلاب و دگرگونى ژرف, بستگى دارد: دگر کردن سلطنت تملیکیه به سلطنت ولایتیه. از این جهت, مهم ترین و والاترین فریضه است.
مشروطه محدودکننده سلطنت
او به انقلاب مشروطه امید بسته بود و به دفاع از آن با تمام توش و توان, میدان دارى مى کرد. به مشروطه از این زاویه اهمیت مى داد که گامى بود به سوى حکومت شورا و شکستن و از هم فرو پاشاندن استبداد.
چون در نگاه او استبداد, بزرگ ترین و ویران گرترین آفت جامعه اسلامى بود, هر حرکتى که آن را درهم مى شکست و از دامنه ویران گرى آن مى کاست, مبارک بود و ارزش مند و مقدس.
به نظر او, مشروطه چون زمینه را براى حکومت شورایى آماده مى ساخت و از خودرأیى و خودسرى حاکم جلو مى گرفت, مهارکننده سلطنت بود و سلطنت را از تملیکیه به ولایتیه, دگرگون مى کرد, قیامى بود مشروع, برابر معیارها و ترازهاى اسلامى و ممکن ترین کارى که در آن روزگار, عالمان دین و مسلمانان در محدود کردن سلطنت, مى توانستند انجام دهند و از دامنه منکرها بکاهند.
مشروطه یک نظام نوینى را نوید مى داد. با خود پیام داشت, پیام حکومت و فرمانروایى با انبازى و شرکت مردمان در کارهاى سیاسى, اجتماعى و اقتصادى کشور, رایزنى با خردمندان امت, مساوات, آزادى و….
این پیامها چون در اسلام ریشه داشتند و در فرهنگ مسلمانان جایگاه والا و اسلامیان با آنها خو گر بودند, با همان تفسیر و خوانش خود به آن پیوستند. به آن امید که در آن قالب و چهارچوب, با ساختار نوین, محتوا و درونمایه اى که خود به آن باور دارند و با ارزشها, آیینها و قانونهاى اسلامى, سیره پیامبر(ص) و على(ع) هماهنگى دارد, بریزند و از آن در راستاى هدفهاى خود بهره برند.
به باور نائینى, سلطنت اسلامیه, با نگهداشت سه امر به حقیقت مى پیوندد که مشروطه بر آنها استوار است:
1. رایزنى با خردمندان امت که عبارت باشد از همین شوراى عمومى ملى:
(چنانکه دانستى حقیقت سلطنت اسلامیه, عبارت از ولایت بر سیاست امور است و به چه اندازه هم محدود است. همین طور ابتنآء اساسش هم, نظر به مشارکت تمام ملت در نوعیات مملکت, بر مشورت با عقلاى امت که عبارت از همین شوراى عمومى ملى است, نه تنها با خصوص بطانه و خواص شخص والى, که شوراى درباریش خوانند, به نص کلام مجید الهى, عزه اسمه و سیره مقدسه نبویّه(ص) که تا زمان استیلاى معاویه محفوظ بوده, از مسلمات اسلامیه [است].)43
بله, در این نگرش و بینش, شورایى مى تواند رکن و پایه باشد و والى را از خودسریها در امان بدارد و مایه استوارى حکومت شود, که از خردمندان تشکیل شده باشد. آنان که هشیارانه, خردورزانه و از روى دقت و فرجام اندیشى نظر مى دهند, قضایا را زیر نظر مى گیرند و آهنگ بر کارى مى کنند و یا از کارى سر باز مى زنند و هیچ گاه گرفتار در طوفان احساسها و هیجانهاى زودگذر نمى شوند و همیشه و در همه حال, با دوراندیشى, روشن بینى, همه سونگرى گام در راهى مى گذارند و یا از گام گذاردن در راهى مى پرهیزند.
اینان نباید از درباریان باشند و پیرامونیان, دوستان, علاقه مندان و یا بله قربان گوها. چون به فرض اگر در رده بالاى از خردمندى و خردورزى هم قرار داشته باشند, در هنگامه ها نمى توانند دیدگاه درستى ارائه بدهند که باید در همه آن, نظر حاکم را در سرلوحه کار خود قرار دهند که این بسیار آفت زاست. افزون بر اینها, رایزنى با همگان نیست; بلکه بالایه ویژه اى است. خردمندان اگر از بین توده هاى مردم باشند, رأى و نظر آنان, بسیار نزدیک به خواست توده هاست که زبان جامعه اند و سخن گوى خردمند, خردورز و همه سونگر مردمانى که با آنان و بمانند آنان زندگى مى کنند. داراى درد و خواست مشترک.
میرزاى نائینى از آیه شریفه (وشاورهم فى الامر) استفاده مى کند که حاکم در امور سیاسى باید به رایزنى با خردمندان امت, آن هم به گونه اى که همه لایه ها, دسته ها و گروه هاى امت اسلامى را در بر بگیرد, نه دسته ولایه ویژه اى را.
این که باید طرف مشورت حاکم, خردمندان, خردورزان و ارباب حل و عقد باشند, به نظر ایشان از روى مناسبت حکمیّه و قرینه مقامیه فهمیده مى شود, نه از باب صراحت لفظ.
و این که آن چه باید روى میز رایزنى قرار بگیرد, امور سیاسى است, به نظر ایشان از واژه (فى الامر) که مفرد مُحَلّى و مفید عموم اطلاقى است, فهمیده مى شود.
آن گاه, در این باب به سیره پیامبر(ص) و على(ع) استناد مى جوید که دربردارنده, نکته ها و دقیقه هاى درخور توجهى است.
2. نظارت بیرونى, جایگزین عصمت و عدالت: نائینى واقع نگرانه به قضایا مى نگرد. فقیهى است واقع نگر و آشنا و آگاه به آسیبها و آفتها و روحها و روانها, هواها و خواسته ها و گرایشها. به خوبى مى داند و به تجربه دریافته که قدرت, جاده پر لغزشگاهى است و شخص قدرت مند, هر آن ممکن است, دچار لغزش شود و از مسیر خود خارج گردد و به کژراهه بیفتد. دست به ستم بگشاید و غارت مردم, پا را از حد و مرز خود فراتر بگذارد و تن به نظر شورا ندهد و خودسرانه رفتار کند و…
در نگاه وى, مهار قدرت ممکن نیست و نمى توان از ویران گرى آن کاست, مگر به دو قوه و اهرم نگهدارنده:
1. عصمت و ملکه تقوا و عدالت.
2. نظارت بیرونى.
از آن جا که در روزگار غیبت دستها از قوه عاصمه الهى که عصمت و ملکه تقوا و عدالت باشد, کوتاه است و چنین رهبرى بر سریر قدرت نیست که پاکى افشاند, عدالت گستراند و خود به خاطر عصمت و ملکه تقوا, به گرد ناروا نگردد, دست به بیداد نگشاید, کرامت و عزت مردمان را لگدمال هواها و هوسهاى خود نکند, ناگزیر باید نظارت بیرونى را جایگزین آن کرد و حاکم و والى را بدین وسیله از آفتها و لغزشها و جامعه را از ویرانى و تباهى در امان داشت:
(در این زمینه که دست مان از دامان عصمت, بلکه از ملکه تقوا و عدالت و علم متصدیان هم کوتاه و به ضد حقیقى و نقطه مقابل آنها گرفتاریم. همچنان که بالضروره معلوم است, حفظ همان درجه مسلّمه از محدودیت سلطنت اسلامیه, که دانستى متفق علیه امت و از ضروریات دین اسلام و هم چنین صیانت این اساس شورویّتى, که به نص کتاب و سنت و سیره مقدسه دانستى که ثابت و از قطعیات است, جز به گماشتن مسدّد و رادع خارجى که به قدر قوه بشریه به جاى آن قوه عاصمه قوه مجریه کشور, زیر نظر هیأت ناظران بیرونى و نشأت یابنده از آنان باشد. و دولت و سلطنت به گونه رسمى و قانونى بر این پایه استوار باشد.
این همان شوراست که راه رهایى از استبداد, تنها بستگى به آن دارد. از آ ن جا که محدود بودن استبداد و رهایى از آن از واجبات است, سامان دادن به چنین شورایى نیز واجب است. و در این بین, آن چه مهم و کارساز است و باید به گونه دقیق در نظر گرفته شود, این که با بیدارگرى همه آن و همه هنگام, و دمیدن روح هشیارى به ملت و حکمت عملیّه خردمندان و خردورزان جامعه, قواى حافظ استبداد ریشه کن و از هم گسسته شود, مانند جهل و نادانى مردم, استبداد دینى, شاه پرستى, اختلاف کلمه, ترس و… وگرنه آتش استبداد, زبانه خواهد کشید.
3. قانون اساسى: اکنون که روشن شد, برگماردن هیأتى که رفتار هیأت حاکمه را به درستى زیر نظر بگیرد و با چشمهاى تیزبین خود زوایاى کار و چگونگى فرمانروایى و رفتار با مردم و استفاده از بیت المال و هزینه کردن آن را در قوه اجرائیه بکاود, واجب است و اساس کار و قوام حکومت و زندگى است.
و روشن شد که جانشین کردن هیأت نظارت کنندگان بیرونى به جاى قوه عاصمه الهى در این روزگار, اوج و تمام توان فکرى عالمان و فقیهان ما, براساس مذهب امامیه بوده است براى بنیان حکومتى که دامنش به استبداد آلوده نباشد, مساوات و آزادى درونمایه و روح آن را تشکیل دهد و دانش و بینش روشن, پى, شالوده و بُنلاد آن باشد.
بنیاد و بنیان رکن سومى که از فرو پاشیدن سلطنت اسلامى و دگر شدن آن به سلطنت جائرانه, جلوگیرى مى کند و دست حاکم را از هرگونه درازدستى, ستم پیشگى, کوتاه مى سازد, نگارش قانون اساسى است. دستورنامه معیار و تراز براى اداره و سامان دادن به جامعه. قانون اساسى, حد و مرزها را روشن مى کند. وظیفه قوا را مى نمایاند. هر یک از قوا, بویژه قوه اجرائیه, کارگزاران و طبقه حاکم را از دست زدنِ بى برنامه و ناترازمند به کارها و امور باز مى دارد و در چهارچوب ویژه, که به مصلحت مردم و نظام است قرار مى دهد. با قانون اساسى است که اندیشه هاى والا زمینه اجرا مى یابند و مردم از نعمت والاى اندیشه ها و آیینها, بویژه اندیشه هاى متعالى و آموزه ها و آیینهاى اسلامى و قرآنى بهره مند مى شوند و در کنار آن چشمه همیشه جارى مى آسایند.
قانون اساسى, نُماد آرمانها, خواستها, باورها, عشقها, علاقه ها, سنتها و آداب ملت است. نُماد همه زیباییها, شکوه ها, مجدها, اوجها و زیباییها.
با قانون اساسى مى شود تلاشها, ایثارگریها, جهادها, جوانمردیها, قهرمانیها و هویت راستین و رخشان یک امت را جلوه گر ساخت و بسان مشعلى فراراه باشندگان و آیندگان, زاد بر زاد, افروخت و این کاروان پر حماسه و حماسه ساز را همیشه و همه آن از گزندها, آفتها, بى هویتى و کم گشتگى در امان داشت.
با قانون اساسى نسیم آزادى و مساوات را مى شود به هر کوى و کومه وزاند و مردم را از بردگى و پستى رهاند و آزادگى, سرورى و عزت مندى را به ارمغان آورد و ملتى را از نشیب به فراز برکشاند و همیشه در اوجِ عزت و سرورى نگهداشت.
از این روى, میرزاى نائینى, براى رهایى قانونى و رسمى مردم ایران از گزند استبداد, درازدستیها و زورگوییها, قانون اساسى را رکن سوم مشروطیت قرار مى دهد و تدوین آن را واجب مى شمارد:
(البته اعظم این تحفظ [حفظ نحوه سلطنت از تبدل] مرتّب داشتن دستور محدّد است که ـ به همان ترتیبى که اجمالاً در مقدمه گذشت ـ به تمیز وظایف نوعیه لازمه از آن چه در آن حق مداخله نیست, کاملاً وافى و تفصیل حدود مذکوره را بر وفق مقتضیات مذهب به طور قانونیت و بر وجه رسمیت متضمن باشد والاّ بدون دستور مذکور, البته مراقبت و محافظت متصدیان ,مانند محمول بلاموضوع و از قبیل سر بى صاحب تراشیدن خواهد بود و بالجمله, چنانکه ضبط اعمال مقلدین در ابواب عبادات و معاملات, بدون آن که رسائل عملیّه در دست و اعمال شبانه روزى خود را بر آن منطبق کنند, از ممتنعات است, همین طور در امور سیاسیه و نوعیات مملکت هم ضبط رفتار متصدیان و در تحت مراقبت و مسؤولیت بودن شان, بدون ترتیب دستور مذکور, از ممتنعات و فى الحقیقه, پایه و اساس حفظ محدودیت و مسؤولیت, مبتنى بر آن, و اصل اصیل در این باب و مقدمه منحصره مطلب و از این جهت واجب است.)45
نائینى در پایان این دستورنامه و منشور راه گشا, دگرگون کننده و چراغ راه, تاکید مى ورزد, واپس ماندگى ما مسلمانان از آن روى, روى داد و جهل و نادانى, بر ما آوار شد, استبداد, بختک وار, نفس را در سینه ما حبس کرد و بذر ننگ و نفرت را در سرزمین ما افشاند و… که اسلام در فراز و نشیبهاى زندگى, کشوردارى, امور سیاسى, اجتماعى و اقتصادى, نادیده انگاشتیم و آموزه ها و آیینهاى آن را مشعل راه و چراغ زندگى قرار ندادیم و رفتار خود را در گوناگون آنات زندگى, با آن هماهنگ نساختیم و اکنون که نسیمى وزیده و دگرگونى رخ داده و زمینه و بستر بخشى از آن آموزه هاى ناب فراهم آمده است, با نام دین با آن درافتاده ایم و استبداد را به جولان درآورده ایم.
پاسخ به شبهه هاى استبداد دینى
وى, پس از این بخش, به پاسخ گویى شبهه ها برمى خیزد و به یک یک شبهه هاى جریان استبداد دینى, پاسخ مى دهد و از حرکت نو و دگرگون آفرین, که با اسلام هماهنگ است, به دفاع برمى پردازد و به روشنى و بیان بس دقیق و فنى, آن چه را نسیم نو به ارمغان آورده, گامى به سوى حکومت آرمانى خود مى داند که در صدر اسلام شکوه آفریده, زمینه پیشرفت و افق گشاییهاى جدید را فراهم آورده است.
افسوس مى خورد که مسلمانان پس از آن شکوه آفرینى به چنگ استبدادیان گرفتار آمدند و از نوآورى, پیشتازى, افق گشایى بازماندند و دیگران گوى پیشتازى را ربودند و آن چه را از اسلام گرفته بودند, به ما عرضه کردند و ما هم با کمال سر به زیرى از آنان گرفتیم:
(با این که بحمدالله تعالى و حسن تأییده, از مثل یک کلمه مبارکه (لاتنقض الیقین بالشک) آن همه قواعد لطیفه استخراج نمودیم, از مقتضیات مبانى و اصول مذهب و مایه امتیازمان از سایر فرق چنین غافل و ابتلاى به اسارت و رقیّت طواغیت امت را الى زمان الفرج, عجل الله تعالى ایّامه, به کلى بى علاج پنداشته, اصلاً در این وادى داخل نشدیم و دیگران, در پى بردن به مقتضیات این مبانى و تخلیص رقاب شان از این اسارت منحوسه, گوى سبقت ربودند, مبدأ طبیعى آن چنان ترقى و نفوذ را از سیاسات اسلامیه اخذ و به وسیله جودت استنباط و حسن تفریع, این چنین فروع صحیحه بر آن مرتّب و به همان نتایج فائقه نائل شدند و ما مسلمانان, به قهقرا برگشتیم, حال هم که بعد اللّتیا والّلتى, اندک تنبهى حاصل و مقتضیات احکام دین و اصول مذهب مان را با کمال سر به زیرى از دیگران اخذ و مصداق (بضاعتنا ردَّت الینا) شد.)46
باز هم جریان استبداد دینى ساکت نمى نشیند و علیه این آگاهى و درک عالمان دین و به پیروى از آنان, مردم آگاه و غیور از دنیاى جدید و نیازها مى شورد. در برابر عالمان و مردمى دست به کار مى شود که در برابر به بوته فراموشى سپرده شدنِ اصلهاى بنیادین و راه گشا و عزت آفرین اسلام سخت دغدغه خاطر دارند و ناآرامند, و براى به چنگ گرفتن دوباره آنها, شبان و روزان در تکاپویند.
جریان استبداد دینى, در این هنگامه و روزگار سرنوشت, به پا مى خیزد و شیرینى این دستاورد بزرگ را به شرنگ دگر مى کند و در کامها مى چشاند:
(باز هم جَهَله و ظالم پرستان عصر و حاملان شعبه استبداد دینى, درجه همدستى با ظالمین را به آخرین نقطه منتهى و سلب فعالیت مایشاء و حاکمیت مایرید و مالکیت رقاب و عدم مسؤولیت عما یفعل از جائرین را با اسلامیت و قرآن منافى شمردند; همان بر طبق اراده استبدادیه خود و محض همدستى با جائرین, دین و مذهبى تازه اختراع نموده, اسمش را اسلام و اساسش را بر شریک طواغیت امت با ذات احدیت ـ تقدّست اسماؤه, در صفات مذکوره مبتنى ساختند و کتاب جور و استبدادى هم به مقتضاى (ان الشیاطین لیوحون الى اولیاءهم) از کفرستان روسیه براى شان نازل, که متضمن دستورالعملهاى جوریه و مبنى بر همین مبانى است, قرآن آسمانى اش خواندند.)47
نائینى بیدار بود و به بیدارى فرامى خواند. او هیچ گاه به آزادى, مساوات, قانون اساسى, مجلس, هیأت ناظران و نمایندگان مردم و ویژگیهاى آنان, چنان نمى نگریست که روشنفکران سکولار مى نگریستند. او, از پایگاه دین و هماهنگِ با آموزه هاى دین, این مقوله ها را در کارگاه اندیشه خود بررسى مى کرد و باز مى آفرید.
بازآفرینیهاى او, بسیار هوشیارانه, سنجیده, پاسخ گوى نیازها و برابر با زمان و هماهنگِ همه سویه با معیارها و ترازهاى اسلامى و همخوان با خرد جمعى بود.
روشن است که جریان استبداد دینى, نمى توانست با این بازآفرینى آیینها و آموزه هاى فراموش شده قرنها از گردونه زندگى به کنار مانده, هماهنگ و در کارگاه ذهن خود آن را پذیرا باشد; از این روى, سخت به تکاپو افتاد و شبهه هایى این سو و آن سو پراکند.
از این روى, نائینى بایسته دید که تفسیر خود را از مقوله هاى جدید, به سخن گویى از عالمان روشن اندیش حوزه نجف, در اثر بى مانند خود ارائه داد.
* آزادى: برخلاف هیاهوگریها و هوار کشیدنهاى جریان استبداد دینى علیه آزادى, و جوّ آفرینیها, نائینى پا به عرصه مى گذارد و با ارائه معناى دقیقى از آن, برابر معیارهاى اسلامى, آزادى را اوج بندگى خدا مى داند. زیرا در نگاه او و در اندیشه ژرف و بینش باز او, انسانِ باورمند و مؤمنى که با تلاش خود از باتلاق طاغوت رهیده و تنها و تنها, بندگى خدا را مى کند, به اوج بندگى بازیافته است. آزادى, رهایى از بندگى طاغوت است, نه خارج شدن از بندگى خدا:
(دانستى که حقیقت سلطنت تملیکیه عبارت از اغتصاب رقاب ملت است در تحت تحکمات خودسرانه… و هم دانستى که اساس ولایتیه بودن آن, اگرچه متصدى مغتصب باشد هم, بر آزادى از این اسارت و رقیّت مبتنى است. پس البته حقیقت تبدیل نحوه سلطنت غاصبه جائره, عبارت از تحصیل آزاد, از این اسارت و رقیّت [است].
و تمام منازعات و مشاجرات واقعه فیمابین هر ملت با حکومت تملیکیه خودش, بر سر همین مطلب خواهد بود, نه از براى رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب.
مقصد هر ملت, چه متدین به دین و ملتزم به شریعتى باشند, یا آن که اصلاً به صانع عالم هم قائل نباشند, تخلّص از این رقّیّت و استنقاذ رقاب شان است از این اسارت, نه خروج از ربقه عبودیّت الهیه, جلّت آلاؤه, و رفع التزام به احکام شریعت و کتابى که بدان تدیّن دارند.)47
به جریان استبداد دینى هشدار مى دهد که دست از کژرویها, کژاندیشیها بردارد که دیگر دسیسه و دستانش رنگى ندارد و به نام دین نمى تواند مردم را بفریبد و از پرتوگیرى از اسلام روشن و ناب بازشان دارد و به بیغوله هاى تنگ اندیشى, تاریک فکرى و بریدگى از جارى زمان گرفتارشان سازد که گذشت آن زمان و سپرى شد آن دوران سیاه و تاریک, دورانى که آزاداندیشان و روشن بینان برکنار بودند و رانده از میان مردم و تاریک فکران عرصه دار:
(هیهات! هیهات! گذشت آن زمانى که ملت ایران این قدر چشم و گوش بسته بودند که لعن مرحوم, قدوة المتألّهین, آخوند ملا محراب حکیم, علیه الرحمة, را چون قائل به وحدت واجب الوجود بود, لازم و تبرّى از حضرت کلیم, على نبیّنا وآله وعلیه السلام, را هم چون پیغمبر یهودیان است واجب مى شمردند و حتى به واسطه اشتراک در اسم, گاهى نسبت به ساحت مقدسه امام هفتم(ع) هم, العیاذ بالله تعالى, جسارت مى شد و از هر امر حق, به محض یک کلمه واهیه ناحقى دورى مى نمودند.)48
* مساوات: ابراز شگفتى مى کند که چسان شمارى مساوات را با این همه روشنى و رخشانى, گِل اندود مى کنند و از آن معناى دیگرى مى فهمند. معناى روشن, دگرگون کننده, موج آفرین, برانگیزاننده, تمدن سازِ آن را پشت سر مى نهند و معناى دور از ذهن آن را فراروى!
در گاه سخن از مساوات, هم درست و نادرست درآمیختنهاى گروه و جریان استبداد دینى را در این باب, به نقد مى کشد و به گونه فنى و دقیق مساوات مورد نظر خود را مى نمایاند و برداشتى را که این جریان از مساوات داشته و ارائه داده است, به سُخره مى گیرد و هم به جریان الحاد خرده مى گیرد و یادآور مى شود:
برداشتى که اینان از مساوات دارند, ناسازگار با ضروریات تمامى شرایع و ادیان است. مساوات نه یک سانى که جریان استبداد دینى آن را ناسازگار با دین انگاشته و هیاهو راه انداخته است و نه برداشتن قانونها, آیینها و احکام و دستورهاى اسلامى و اجراى قانون دیگر کشورها, بویژه بلوک غرب که ملحدان پنداشته اند.
جریان استبداد دینى, به خاطر جایگاه طبقاتى و وابستگى به دربار و استبدادیان, تلاش مى ورزید حرکت بزرگى را که عالمان دین سامان داده بودند از کارایى بیندازد و مردم ناآگاه را برانگیزد که از مساوات خواهى دست بشویند و طبقه حاکم و درباریان و وابستگان به دربار را در برابر قانون, با رعایا و فرودستان یک سان نینگارند, تا بهره کشى از رعایا و آقایى و سرورى درباریان و صاحبان قدرت ادامه یابد.
نائینى این حرکت شکننده به نام دین را, بدنام کردن دین مى انگاشت و واپس نگه داشتن مسلمانان از کاروان تمدن و به بیغوله راندن آنان.
به درستى دریافته بود که اگر این بار به نام دین استبداد چیره شود و استبدادیان, یار و یاور دین در چشم مردم جلوه کنند و عالمان بیدار و آگاه و پیشاهنگ مبارزه با کژیها و کژرویها, ناآشناى به اسلام, یا فریب خورده کسانى که از آن سوى مرزها دستور مى گیرند و اندیشه مشروطه را وارد این مرز و بوم کرده اند, اسلامیان و مردمان این سرزمین, براى همیشه در شبهاى بى پایان گرفتار خواهند شد و هیچ روزنى به روشنایى نخواهند جست و به بهانه اداره, سرپرستى, هدایت و آموزشِ مردمانِ به دور از تمدن و وحشى, ثروتها و منابع سرزمین شان به غارت خواهد رفت و خود برده دیگران و کشورها و مردمان پیشرفته.
از این روى, به تلاش برمى خیزد تا مساوات را در کانون توجه قرار دهد و از آن سیماى زیبایى جلوه گر سازد, و بنمایاند که مراد از مساوات از هم فروپاشاندن برتریها و امتیازجوییها و امتیاز خواهیها در برابر قانون است:
(ظاهر است که هم چنانکه اساس ولایتیه بودن سلطنت و خروجش از نحوه جائره تملیکیه به اصل مبارک اول که عبارت از آزادى رقاب ملت از رقیّت جائرین است, مبتنی…. همین طور عادله بودن آن و مسؤولیت حافظه از تبدّل و انقلابش هم به این اصل مبارک دوم, که عبارت از مساوات آحاد ملت با همدیگر و با شخص والى در جمیع نوعیات است منتهى و کلمه مبارکه (وانت القاسم بالسویه والعادل فى الرعیّه) که در زیارت غرّاى غدیریه عرضه مى داریم, ناظر به همین معنى است.)49
و مى نویسد:
(متساوى الحقوق بودن تمام ملت است نسبت به قوانین دستوریّه که هر یک متضمن بیان حکم خاص براى عنوان عام و یا موضوع مخصوصى است.
پس بالضروره, مساوات جز آن که احکام مرتّبه بر هر یک از عناوین عامه یا خاصه, نسبت به اشخاص, موضوعات آنها بالسویه اجرا گردد و ارادات شهوانیه بر آنها حاکمیت نداشته باشد, نخواهد بود.)50
او, با آگاهى و شناختى که از ملتهاى گوناگون دارد, مى گوید این معنایى که ما براى مساوات بیان کردیم, مراد آنها نیز جز این نیست و اختلاف و ناسانى ما با آنها, در برابر نبودنِ قانونهاى آنان, با احکام شریعت است:
(نزد سایر ملل هم از قانون مساوات, جز این معنى مراد نباشد و الاّ مناقض و هادم تمام قوانین شان خواهد بود و منشأ اختلافات مشهوده فیمابین سیاسات آنان با شرع اسلام, عدم انطباق قوانین تفصیلیه ایشان است بر احکام شریعت, نه التزامات شان به عدالت و مساوات در اجراى قوانین.)51
* قانون اساسى: شبهه آفرینان گفتند: قانون گذارى بدعت است. نائینى گفت: نه تنها بدعت نیست که مقدمه واجب است.
بسیار پیش آمده که به نام بدعت در دین, از یک حرکت مهم, بنیادین و گره گشا جلوگیرى شده است و یا یک دیدگاه و نظریه جدید به محاق برده شده و دست جامعه علمى از بهره گیرى از آن کوتاه شده است. از این روى, نائینى در برابر کسانى که گفتند:
(دین ما مسلمانان, اسلام, و قانون مان قرآن آسمانى و سنت پیغمبر آخرالزمان(ص) است, تدوین قانون دیگرى در بلد اسلام, بدعت و در مقابل صاحب شریعت دکان باز کردن است و التزام به آن هم, چون بدان ملزم شرعى است, بدعتى دیگر و مسؤول داشتن از تخلف هم بدعت سیّم است.)52
گفت:
(در لسان اخبار, بدعت و به اصطلاح فقها تشریعش هم گویند, در صورتى متحقق و صورت پذیر گردد که غیر مجعول شرعى, خواه حکم جزئى شخصى باشد و یا عنوان عام و یا کتابچه و دستور کلى, هرچه باشد, به عنوان آن که مجعول شرعى و حکم الهى, عز اسمه, است, ارائه و اظهار و الزام و التزام شود والا بدون اقتران به عنوان مذکور, هیچ نوع الزام و التزامى, بدعت و تشریع نخواهد بود.)53
اگر مردمانى به پاخاستند و زندگى خود را از نابسامانى به در آوردند و گروه ستم پیشه و خودرأى را از اریکه خودسرى و ستم پیشگى به زیر آوردند و براى اداره جامعه خود و چگونگى فرمانروایى فرمانروایان و حوزه قدرت و امر و نهى آنان قانون گذراندند و آیین نامه و دستورنامه اى فراراه حاکمان و کارگزاران قرار دادند و آنان را واداشتند که رفتار و کردار خود را براساس قانون سامان دهند, چرا بدعت باشد و حرام؟
آیا برابر شرع و قانونها و آموزه هاى بلند آن, قانون گذراندن و جامعه را به سوى قانون هدایت کردن, بدعت است؟
نائینى روى گزاره هاى مهمى انگشت مى گذارد و مى گوید: این جریان اخبارى گرى است که چون حقیقت تشریع و بدعت را نفهمیده, این هفوات را بافته است.
جریان اخبارى گرى, جریان ویران گر و تباهى آفرینى است. اگر متکلمان , فیلسوفان, فقیهان و روایت شناسان بیدار براى از میدان به در کردنِ این جریان, و زدن ریشه هاى آن, که هیچ گاه در حوزه ها ریشه کن نشده است, نیندیشند, همیشه و همه گاه, جامعه علمى و مردم گرفتار آن خواهند بود.
این جریان, باید با روشن گرى, نقدهاى عالمانه و دقیق, از سوى هر گروهى از صاحب نظران و جریانهاى فکرى دقیق و ناب اندیش, از دامن گسترى بازماند, تا اندیشه ها, فکرها و ذوقها از کمند آن رها گردند.
نائینى هشدار مى دهد و از این جریان, که رویاروى اندیشه هاى نو, کارگشا و تمدن ساز ایستاده, یاد مى کند, تا به هم روزگاران خود, جامعه علمى, روشن اندیشان, حوزه ها و آیندگان بفهماند که جریان روشن اندیش حوزه, با چه گروه ها و جریانهایى رو به رو بوده است.
* مداخله در امر امامت: شبهه آفرینان در برابر حرکت عالمان دین و مردم, که همانا کاستن از ستم درباریان و حاکم, گماردن هیأت نظارت کننده اى براى درستى گردش کارها و جلوگیرى از سرکشیها و بیدادگریها باشد, نغمه سر دادند و گفتند:
(رعیت را به مداخله در امامت و سلطنت حضرت ولى عصر, چه کار)54
نائینى, این سخن را واهى مى داند که گویندگان آن از سر خشم و کینه ورزى در این باتلاق گرفتار آمده اند.
انسان کینه ورز و غرض مند, نمى تواند سخن به درستى و دقت و استوار بگوید, به ناگزیر به بى راهه مى افتد و خود را به دست خود به خاک مى نشاند.
دنیاى اندیشه, دنیاى غرض و کینه نیست. اگر اندیشه در لجن زار کینه بروید, بى گمان سمّى است و مهلک. اگر کینه ورزانه این سخن را نمى گفتند, این همه نابخردانه ره نمى پوییدند که بگویند: حرکت مردم علیه بیداد, از اریکه قدرت به زیر آوردن استبدادیان, گذراندن قانون براى روشن کردن حد و مرزها, حوزه هاى کارى, اختیارها و نمایاندن جایگاه حاکم و مردم و… مداخله در امر امامت است.
نائینى براى درمان این درد, هیچ دارویى را کارساز نمى داند, جز نفس مسیحاوشى که به فریاد مردمان خوار و فرودست و ذلیل برسد و آنان را از ستم برهاند و دم روح القدس یارى کند که این امر آشکار درک گردد:
(خدا کند نفس مسیحاوشى به فریاد اسرا و اذلاء ایران و مرز و بوم از ظلم ویرانش برسد و دَمِ روح القدس هم کمک کند و این امر عیانى ادراک شود که نه تهران ناحیه مقدسه است و نه کوفه مشرفه و نه مغتصبین مقام, آن بزرگوارانند و نه مبعوثان ملت به غیر از جلوگیرى غاصب و تحدید استیلاى جورى براى مقصد دیگرى مبعوثند)55
* دخالت مردم در امور حسبیه: شمارى دیگر, مى پذیرند واجب است به قدر امکان, از دامنه ستم کاسته شود و بایسته است گماردن گروهى از دانایان و خبرگان و پرهیزگاران و دین به دنیا نفروختگان, که از درازدستیهاى کارگزاران و جاه مندان جلوگیرى کنند; اما اشکال کرده اند:
(چون قیام به سیاست امور امت از وظایف حسبیّه و از باب ولایت است, پس اقامه آن از وظایف نواب عام و مجتهدین عدول است. نه شغل عوام و مداخله آنان در این امر و انتخاب مبعوثان بى جا و از باب تصدى غیر اهل و از انحاء اغتصاب مقام است.)56
در پاسخ اینان, نائینى دیدگاه روشن گرانه و راه گشایى ارائه مى دهد. دیدگاهى که اگر به دقت و درستى در بوته گفت وگوهاى فقهى قرار مى گرفت, بسیار کارساز مى بود و ملت ما, چنان دچار ستم پیشگان نمى شد و سالهاى سال پس از مشروطه در زیر یوغ استبدادیان نمى ماند.
اینان نیندیشیده اند که در همه روزگاران, رسیدن به قلّه آرمانها و خواسته ها و اسلام ناب و حکومت اسلامى, از همه جهت کامل و بى کم و کاست, ممکن نیست. هر عصرى اقتضاءاتى دارد و انسانهاى مسلمان میدان دار آن عصر, تواناییهایى. نباید بر این انگاره پاى فشرد, یا همه خواسته ها, آرزوها, آرمانها پیاده شود و اسلام با همه شاخ و برگ, اصل و فرع سایه بگستراند, یا هیچ بخشى از دستورها, آموزه ها و آیینهاى آن.
کسى منکر نیست که اقامه سیاست از امور حسبیّه است و بر عهده نایبان امام و مجتهدان عادل, اما باید در نظر داشت:
1. اصل سلطنت اسلامى بر پایه شوراست و مردم از این جهت حق دارند, امور را زیر نظر بگیرند.
2. مردم مالیات مى پردازند و این, به آنان حق مى دهد که از گردش کارها به درستى آگاهى یابند.
3. از باب نهى از منکر, باید همیشه و همه گاه از هر راه ممکن, از دست درازیهاى حاکمان و کارگزاران جلوگیرى کند و نگذارد کسى از مدار پا به بیرون بگذارد. این وظیفه و رسالت مهم, به نتیجه نمى رسد و دستاورد خوشایندى بهره ملت نخواهد کرد, مگر به گماردن و برگزیدن گروهى از خبرگان, سیاست آشنایان و خیرخواها دین و ملت براى زیر نظر گرفتن امور کشور و حاکمان و کارگزاران, که وظیفه خود را به درستى انجام دهند و دست به ستم و غارت نگشایند.
به باور ایشان, وظیفه عالمان از آن روزگار, جز این نبوده است; یعنى سپردن امور حسبیه به نمایندگان مردم; زیرا:
1. به دلیلهاى گوناگون سیاسى که بر آگاهان پوشیده نیست.
2. قرار داشتن مقام ولایت در دست غاصبان.
3. ممکن نبودن کاستن از دامنه ستم و درازدستى, جز به این راه و روش; یعنى گماردن هیأت ناظران.
براى این که سخن خود را استوارتر سازد, یادآور مى شود: از گزاره هاى روشن و بى گمان باب حسبیّه است دو امر دیگر:
1. چنین نیست که واجب باشد امور حسبیّه را مجتهد سرپرستى کند, بلکه اجازه او در درستى و مشروع بودن آن کافى است.
2. سرپرستى امور حسبیّه, مراتب دارد:
(عدم تمکن نوّاب عام, بعضاً و کلاً, از اقامه آن وظایف, موجب سقوطش نباشد; بلکه نوبت ولایت در اقامه به عدول مؤمنین و با عدم تمکن ایشان به عموم, بلکه به فساق مسلمین هم, به اتفاق کل فقهاى امامیه, منتهى خواهد بود.)57
آن چه را آوردیم, بخشى از اندیشه هاى رخشان نائینى بود. روشن شد که کدام قلّه را در چشم انداز اندیشه خود قرار داده و بر آن بوده آن را درنوردد.
او, براى رسیدن به جامعه آرمانى, تلاتش مى ورزد که هیچ مجالى را از دست ندهد. از آن جا که استبداد را بزرگ ترین بازدارنده و تباه کننده هر اندیشه و طرح مى داند و سدّ راه تعالى و کمال, بالندگى و سرزندگى, از هر تلاش, تکاپو و حرکت خردورزانه, سامان مند و شرعى براى تنگ کردن دایره یکه تازیهاى آن جانبدارى مى کند.
او مشروطه را در آن روزگار و در آن برهه, در ایران گرفتار در دست استبدادیان, تنها راهى مى دانست که مى شود از دامنه درازدستیهاى استبدادیان کاست و گامهاى بلندى, هماهنگ با دیگر ملتها به جلو برداشت.
این که تلاش مى ورزد در آن روزگار, تنها راه بایسته و شایسته را, که از نظر بین الملل هم رسمیت داشت, بنمایاند و به کرسى بنشاند, به این معنى نیست که با ولایت فقیه, ناسازگارى داشت و آن را بر نمى تابید. در جاى خود ثابت شده است که حکومت آرمانى او در زمان غیبت, همان حکومت و زمامدارى فقیه داراى همه ویژگیهاست.