تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,150 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,076 |
قصر زیر زمینی | ||
پوپک | ||
مقاله 21، دوره 23، فروردین-261-1395، فروردین 1395، صفحه 42-43 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 24 خرداد 1395، تاریخ پذیرش: 24 خرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
مسابقهی دنبالهنویسی بعدش چی میشه؟ سیداحمد مدقق وقتی شروع به خواندن داستان جذابی میکنیم، تا تمامش نکنیم نمیتوانیم مجله یا کتاب را زمین بگذاریم. دلیل مهمش این است که وقتی داستان شروع میشود، ما میخواهیم بفهمیم خب «بعدش چی میشه؟» برای همین، داستان را میخوانیم و میخوانیم تا بفهمیم بالأخره آخرش چه اتفاقی میخواهد بیفتد؟ اما این بار قرار است شما بگویید: «بعدش چی میشه؟» این بار میخواهیم شما به ما بگویید آخر این داستان چه اتفاقی میافتد و این شما هستید که تصمیم میگیرید در پایان داستان، قهرمانهای آن چه کاری انجام میدهند؛ پس چرا معطل هستید؟ شروعِ داستان را به دقت بخوانید و فکر کنید چهطور میشود این داستان را به پایان رساند. وقتی پایان داستان را نوشتید، خواهید دید که چه تجربهی لذتبخشی است. داستانهایی که برای شما انتخاب کردهایم، در قالب افسانه است. افسانه، یعنی یک داستان خیالی. برای همین شما میتوانید بهراحتی خیالپردازی کنید و هر تصمیمی که دوست داشتید، برای پایان داستان بگیرید و آن را بنویسید؛ بعد هم برای ما بفرستید تا ما بهترین داستان را در جمله چاپ کنیم و به آن جایزه بدهیم. قصرِ زیرزمینی نادر تبرش را بالا برد و شاخهی خشکیده را شکست. آفتاب که جنگل را پُر کرد، نادر به اندازهی کافی هیزم شکسته بود و میخواست برگردد؛ اما ناگهان چشمش به شاخهی کُلُفت و خشکیدهای افتاد. با خوشحالی گفت: «عجب شاخهای! به اندازهی تمام شاخههایی که امروز شکستهام، هیزم داره.» سالها بود که نادر در جنگل هیزمشکنی میکرد. بعد هیزمها را به بازار میبرد تا بفروشد. او میتوانست آن شاخهی بزرگ را به قیمت خوبی بفروشد. به طرف شاخهی خشکیده رفت تا آن را تبدیل به هیزم کند. با تمام قدرتی که داشت، تبرش را بالا برد و محکم روی شاخه کوبید: دَرَنگ گ گ گ! دستهایش درد گرفت و با تعجب سرش را خاراند. انگار که تبرش را به یک درِ آهنی کوبیده باشد؛ نه یک شاخهی خشکیده. با دقت که نگاه کرد، حلقهای آهنی روی شاخه دید. حلقه را گرفت و به سمت خودش کشید. ناگهان دری کوچک به سمت راهرویی زیرزمینی باز شد. پلههای سنگی به سمت پایین میرفت و آن پایین، قصری بزرگ و پر از چراغهای روشن دیده میشد. نادر پا گذاشت روی پلهها و رفت سمت زیرزمین... حالا شما بنویسید بعدش چی میشه: | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 159 |