تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,192 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,118 |
سوتی نوروزی - لحظه شیرین - عطر خاک حیاط مادر بزرگ - دور و نزدیک | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 15، دوره 27، فروردین 95 - شماره پیاپی 313، اردیبهشت 1395، صفحه 26-27 | ||
نوع مقاله: خاطره | ||
تاریخ دریافت: 25 خرداد 1395، تاریخ پذیرش: 25 خرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
سوتی نوروزی محمود پوروهاب «عید شما مبارک»؛ این جملهایست که در ایام نوروز زیاد میشنویم. در دورهی نوجوانیام، در روستای ما و اطراف، جوانترها سرِ همین جمله با هم شوخی میکردند؛ مثلاً اگر یکی میگفت: «عید شما مبارک!» دوستش به شوخی جواب میداد: «سبیل شما سهچارک.» این را گفتم تا برسم به اصل ماجرا. در یکی از همان سالها، در ایام نوروز، نمیدانم دوم عید بود یا سوم، برای عیددیدنی به خانهی عمویم رفتم؛ البته بیشتر به عشق دیدن پسرعمویم رفته بودم که همسنوسالم بود. پسرعمو خانه نبود. عمو، زنعمو و دخترعمو بودند. پس از چاقسلامتی و عید مبارک باد، با عمویم گرم صحبت شدم. آجیل بود و شیرینی و چای. دخترعمویم حدود دَه روز بود که نامزد کرده بود. در همین بین تازهداماد، یعنی داماد عمویم وارد شد. مثل این که اولین بار بود که برای عیددیدنی آنجا میآمد. جوانی شیک و پیک و سربهزیر و خجالتی. با زنعمو و عروس خانم حال و احوالی کرد و پا به اتاقی که من و عمویم بودیم، گذاشت. سلام کرد. عمو و من از جا بلند شدیم. بیچاره داماد از خجالت سرش را بالا نمیگرفت! عمو جلو رفت، او را بغل کرد، بوسید و گفت: «عید شما مبارک!» یکهو از دهان داماد در رفت: «سبیل شما سهچارک!» وای چه شد! عمو نگاهم کرد و چشمک زد. داماد فوری سرخ و کبود شد، عرق کرد و... من که داشتم از خنده میترکیدم، از آن اتاق دویدم به اتاق دیگر که تنها یک درِ باز فاصلهیشان بود. زنعمو ریزریز میخندید. دخترعمو که چشمهایش از غضب شده بود اندازهی نعلبکی، دندان میسایید و زیر لب غُرغُر میکرد. پخی زدم زیر خنده. یکدفعه پسِ گردنم سوخت. برگشتم به دخترعمو نگاه کردم. - واسه چی میخندی...؟ - اِه... شوهرت سوتی داده، منو میزنی! از خانهی عمو زدم بیرون. کلی در راه میخندیدم و به هر که میرسیدم، ماجرا را تعریف میکردم. حالا من هم به شما نوجوانهای سال 1395 میگویم: عید شما مبارک! به شرط اینکه نگویید... ===== لحظهی شیرین عبدالله حسنزاده اولین رمان... در واقع اولین داستانی که خواندم، بینوایان ویکتور هوگو بود. رمان توی یکی از قفسههای کتابخانهی پدرم بود. آن موقع تازه دبیرستانی شده بودم. توی همان قفسهای که بینوایان بود، تمام آن قفسه پر بود از دیوان شاعران بزرگ، تذکرهی (شرح حال) شاعران و ادبیات کلاسیک. توی آن سن و سال، تذکرهها برایم جذاب بود. یک دفترچهی کوچک، به اندازهی کف دست، خریدم و نکتههای جالبی که در تذکرهها میدیدم، یادداشت میکردم. از شعرهایی که به صورت معما و یا به اسم افراد بود، خوشم میآمد. آنها را هم یادداشت میکردم. اگر مطلبی را متوجه نمیشدم و یا به معنای شعری پی نمیبردم، به سراغ پدر میرفتم. هیچ وقت ندیدم که به من بگوید الآن خودم کار دارم. باشد برای یک وقت دیگر. گاهی که پیش پدر میرفتم تا چیزی بپرسم، دست از نوشتن میکشید، مرا مهمان لبخندی میکرد و میگفت: «چی داری میخونی؟» و کتابی را که دستم بود، نشانش میدادم و سؤالم را میپرسیدم. پدر با روی گشاده و با صبر و حوصله جوابم را میداد. تقریباً بیش از نیمی از دفترچهام پر شده بود، که پدر روی جلد دفترچهام نوشت: کُشیکلِ عبدالله حسنزاده. «کُشیکل» یعنی کشکولِ کوچولو. هنوز کشکول کوچولو را دارم و از اینکه پدر اینگونه تشویقم کرده بود، لذت و شیرینی آن لحظه را فراموش نمیکنم. ===== دور و نزدیک علی باباجانی بهار یک اتفاق تازه است که هر سال تکرار میشود؛ تکراری که تکراری نیست و مثل بقیهی چیزهای تکراری، کسلکننده نیست. یک تکرار شیرین است. تکرار سفرهی هفتسین. تکرار دید و بازدید. تکرار عیدی گرفتن و عیدی دادن. شاید خاطره گفتن الآن جایی نداشته باشد، ولی باید حرفی برای گفتن داشته باشم. امسال عید بهگونهی دیگری تبریک گفته میشد؛ توی تلگرام، واتساپ و شبکههای مجازی. آرزو میکنم اینجور تبریک گفتنها کمرنگ شود. بهترین تبریک، تبریک رو در روست؛ تبریکی که واقعی باشد و رنگ و لعاب آن از جنس مجازی نباشد. اصلاً عید برای همین است که با دنیای مجازی قهر کنیم و واقعی بگوییم و بخندیم. واقعی همدیگر را ببینیم و واقعی همدیگر را حس کنیم. همهاش غرق عکس و صدا و فیلم مجازی نباشیم. کاش هر روزمان اینطور سپری شود تا از این دنیای غیرواقعی دور و به دنیای واقعی نزدیک شویم! یک حرف دیگر دارم. وقتی به دیدن اقوام میروید، غیر از حرف زدن و خوردن، به سفرهی هفتسینشان نگاه کنید. تفاوتها را ببینید. اینها را برای استقبال از ما چیدند. بد نیست به دقت نگاه کنیم و ببینیم با چه زحمتی سفرهی هفتسین چیده شده است. اینطور به سلیقهی همدیگر بهتر پی میبریم. خب، اگر هم عکس بگیرید و کلکسیونی از هفتسین داشته باشید، بد نیست. ایام به کام! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 308 |