تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,194 |
زنبیلی پُر از آواز گنجشک (ص 48 و 49) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 25، دوره 27، اردیبهشت 95 - شماره پیاپی 314، اردیبهشت 1395، صفحه 48-49 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 27 خرداد 1395، تاریخ پذیرش: 27 خرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
زنبیلی پُر از آواز گنجشک عبدالصالح پاک بهار را دوست داشتم. چون پرستوها در گوشه گوشهی خانهها برای خودشان لانه میساختند. صبحها گنجشکها لای شاخ و برگ درختها، جیکجیککنان آواز میخواندند. من همیشه، حتی وسط سرمای زمستان هم، منتظر بهار بودم؛ یکبار که قندیلها در حال آبشدن بودند و چکچک میکردند. تعداد سارها روز به روز کم میشد و بوی هوا در حال عوض شدن بود. گرمای خورشید بیشتر میشد و سایهها کوتاهتر. من و پدرم، به خواست چندین بارهی من، زنبیل به دست برای ماهیگیری رفتیم. برای ماهیگیریِ ما، نه رفتن به دریا لازم بود و نه تور ماهیگیری. ما از کنار جوی آب مزرعههای کنار روستا، ماهی صید میکردیم؛ چون این جویها به دریا وصل میشد. آن روز هوا بسیار گرم شده بود. من زنبیل به دست و پدرم چوب به دست رفتیم. در طول راه، گنجشکها بالای سر ما پرواز میکردند و جیکجیککنان آواز میخواندند. من آواز آنها را بسیار دوست داشتم. هر وقت بیکار میشدم، روی ایوان خانه مینشستم و به آوازشان گوش میدادم. وقتی کنار جوی پُرآب اوّلین مزرعه رسیدیم، پدرم گفت: «تو همینجا زنبیل را داخل آب نگه دار. من با چوب به آب ضربه میزنم و ماهیها را به طرف زنبیل کیش میکنم.» زنبیل را داخل آب گذاشتم و با دست نگه داشتم. پدرم صدمتر دورتر شروع به ضربهزدن روی آب داخل جوی کرد. گنجشکها جیکجیک میکردند و بالای سرِ ما پر میزدند. پدرم ضربهزنان به من نزدیک میشد. من زنبیل را محکم نگه داشته بودم. وقتی پدر به یک قدمیام رسید، گفت: «زنبیل را از آب بیرون بکش!» زنبیل را از آب بیرون کشیدم. صدها ماهی ریزهمیزه توی زنبیل وول میخوردند. صدای جیکجیک گنجشکها بند آمده بود. از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. میتوانستم پیش دوستانم پُز صید صدها ماهی را بدهم. پدرم نگاهی به ماهیها انداخت و گفت: «اینها خیلی کوچک هستند. بچهماهی را نباید صید کنیم. دلشان برای پدر و مادرشان تنگ میشود.» گفتم: «حالا چهکارشان کنیم؟» گفت: «باید توی جوی برگردانیم و سعی کنیم ماهی بزرگتری صید کنیم.» وقتی ماهیهای ریز را توی آب برگرداندیم، گنجشگها دوباره شروع به آواز خواندن کردند. از پدرم پرسیدم: «گنجشکها برای کی آواز میخوانند؟» - آنها برای ماهیها آواز میخوانند. - چرا برای ماهیها؟ - وقتی ماهیها صدای گنجشکها را میشنوند، میروند و خبرش را به بهار میدهند. آن وقت بهار از پشت کوهها به روستای ما میآید. دوباره، زنبیل را داخل آب جوی گذاشتم. این بار پدرم دورتر رفت و شروع به ضربهزدن به آب کرد. گنجشکها در آسمان، بیقرار و جیکجیککنان پرواز میکردند. وقتی پدرم به چند قدمیام رسید، ناگهان چیزی داخل زنبیل رفت. سنگینی زنبیل چندبرابر شد؛ طوری که میخواستم آن را توی آب جوی وِل کنم. فریاد زدم: «پدر! زنبیل خیلی سنگین شد.» پدر، چوبدستیاش را کناری انداخت، به طرفم دوید، دست دراز کرد و زنبیل را از آب بیرون کشید. با تعجّب به داخل زنبیل چشم دوختم. چهار ماهی درشت داخل زنبیل وول میخوردند. هوا به شدت گرم شده بود. جیک گنجشکها درنمیآمد. ماهیها تلاش میکردند از داخل زنبیل بیرون بپرند و به آب جوی برگردند. زنبیل را با خوشحالی از دست پدر گرفتم. سنگین بود. از کنار جوی آب به طرف خانه راه افتادیم. پرسیدم: «چرا ماهیها وول میخورند؟» - آنها ناراحت هستند. - برای چی؟ - هم نگران بچهماهیها هستند و هم نگران بهار! - برای چی؟ - برای اینکه بچهماهیها از تنهایی میترسند و نمیتوانند غذا برای خوردن پیدا کنند؛ گنجشکها هم، دیگر آواز نمیخوانند. آنوقت ماهیها نمیتوانند، بروند و بهار را به روستا بیاورند. - حالا باید چهکار کنیم؟ - من نمیدانم؛ ولی اگر دوست داری آواز گنجشکها را بشنوی و بهار زودتر به روستا بیاید فقط یک راه وجود دارد. با عجله پرسیدم: «چه راهی؟» - این ماهیها را برگردانیم به جوی آب. آنها هم کنار بچههایشان باشند و هم با شنیدن آواز گنجشکها، بهار را زودتر بیاورند. گنجشکها ساکت روی پرچین مزرعه نشسته و به ما زُل زده بودند. هزاران ماهی ریز، داخل جوی بیقراری میکردند. گفتم: «شنیدن آواز گنجشکها و آمدن بهار بهتر از داشتن ماهی است.» پدرم گفت: «هر وقت دوست داشتی، میتوانیم ماهی صید کنیم؛ ولی بهار سالی یکبار میآید و گنجشکها هم فقط بهخاطر ماهیها آواز میخوانند. آنوقت ما هم میتوانیم آواز آنها را گوش بدهیم.» هوا گرم و دلگیر بود. گنجشکها با چشمهای نگران به زنبیل چشم دوخته بودند. کنار جوی آب نشستم و زنبیل را داخل جوی آب گذاشتم. ماهیها یکی پس از دیگری از زنبیل بیرون پریدند. ماهیهای ریز، دور و بر آنها به شادی پرداختند، گنجشکها شروع به آواز خواندن کردند و زنبیل، هنوز هم کمی سنگین بود؛ چون از آواز گنجشکها پُر شده بود. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 161 |