تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,771 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
مدارعالم بر حق است | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 4، دوره 1393، شماره 387 - شماره پیاپی 388، خرداد 1393، صفحه 9-11 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
مدارعالم بر حق است حضرت آیتالهحسنزاده آملی
اعمال باید به سنگی سنجیده شوند. سنگی که اعمال بدان سنجیده میشوند، حق است، حق عمل، خوراک، کار، معاشرت، رفت و آمد، درس، بحث، مسجد، عبادت، همه و همه سنگ محکی دارند و آن سنگ محک، حق است. عمل باید به حق سنجیده شود و اگر حق امضاء نفرمود: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ»(1) از حق که گذشتی، باطل است. از راستی که گذشتی، دروغ است. همه چیز باید به حق سنجیده شود. چرا نام مبدأ عالم، حق جل و علاست؟ زیرا آنچه از حق صادر شد، همه حق است. عدل محض است. همه عدل است. زمین و آسمان همه عدل است. مبنای عالم بر پایه عدل است. اساس عالم به عدل است و محور جهان، عدل، حق، راستی و درستی است و از ما هم حق میخواهد. کار، گفتار، نیت، عمل، کشت و زرع همه و همه حق: « وَالْوَزْن یَوْمئِذٍ الْحَقّ»(2). آنچه را که حق امضا فرمود: « فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینه فَأُولَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ»(3). حق است که سنگین است، باطل سبک است. ظاهر، عنوان باطن است. مرد حق سنگین است. لهجه حق سنگین است. فعل حق سنگین است. کتاب حق سنگین است. یک مقالة حق علمی سنگین است. یک نامه به حق سنگین است. و حق است که میماند: « مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ»(4). آن که حق است جان دارد. آن که حق است توجه به عالم ملکوت دارد: « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»(10). چون کلمه طیب پاک، حق است، پس به سوی حق رهسپار میشود. عالم بر حق سرشته و به حق آفریده شده است. مزاج این عالم، حق است و لذا باطل را نمیپذیرد. خیال نکن دروغ بگویی و رسوا نشوی. خلاف کنی و رسوا نشوی. بیراهه بروی و سنگش را نخوری و به چاهش نیفتی. مزاج عالم باطل را نمیپذیرد: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ». گفتار پاک به سوت صعود میکند، اما این گفتار را باید یک چیزی هم بالا ببرد. تنها گفتار نیست: «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»(6). «دو صد گفته چون نیمکردار نیست»(7). گفتار داری، کردار هم داشته باش. جناب شیخ اجل علامه بهایی «رضوان الله» که از علمای بزرگ اسلام است در کتاب «کشکول» آورده است که شخصی خدمت عارف عالمی میرود و عرض میکند: «آقا! مگر شما نفرمودید که «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» کلید صندوق حقایق است و آن کسی که گفت «لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، صندوق حقایق برایش گشوده و از تجلیات این عالم به دل او افاضه میشود و اشراقات این عالم به جان او پرتو و فروغ میاندازد». گفت: «بله، «لا إِلَهَ إِلا اللَّه»کلید صندوق الهی است. صندوق اسرار حق است.» گفت: «پس چرا ما این همه «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» میگوییم و چیزی عایدمان نمیشود؟» فرمود: «پدر آمرزیده! کلید شما دندانه ندارد! کلید باید دندانه هم داشته باشد والا قفل را باز نمیکند.» گفت: «دندانهاش چیست؟» دندانه را رسول الله«ص» و امام صادق«ع» برای ما بیان فرمودهاند. در کجا؟ در اوایل کتاب «توحید» جناب شیخ اجل ابن بابویه شیخ صادق صدوق. رسولالله فرمودند: «هیچ پیغمبری پیش از من سخنی سنگینتر از کلمة طیبه «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» نیاورد. « لا إِلَهَ إِلا اللَّه» بهای بهشت است. هر که گفت « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، در بهشت داخل میشود». این آقا آمده و از این عارف سئوال میکند ما که دائماً میگوئیم « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، پس چرا جان بهشتی نداریم؟ اگر جان بهشتی شده، پس روح و ریحان و جنت نعیم کو؟ «عاشقی پیداست از زاری دل» کو؟ آن مرد عارف به او فرمود که درست است که « لا إِلَهَ إِلا اللَّه» بهای بهشت و کلید صندوق اسرار الهی است، اما دندانه ندارد. دندانهاش این است که پس از « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، « مُخْلِصًا دَخَلَ الْجَنَّةَ». اخلاص دندانه این کلید است: « مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُخْلِصًا دَخَلَ الْجَنَّةَ». خب! من چه جوری بفهمم که «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» را به اخلاص گفتم. ما که زبانی دائماً به همدیگر میگوییم من مخلص جنابعالی، من مخلص جنابعالی: «در برابر چو گوسفند سلیم در قفا همچو گرگ آدمخوار»(8). این همه مخلصیمها میگوییم. آمد خدمت امام صادق«ع» عرض کرد که: «آقا! ما از دوستان و شیعیان شما هستیم.» فرمود: «از کجا میآیید؟ آنجا که زندگی میکنید، با یکدیگر چگونهاید؟ همه یکدل و یکدست و دوست همدیگرید؟ دوستی شما چگونه است؟ با یکدیگر چگونه ارتباط دارید؟» مسلمان فعلی ما توی مسجد که میآید، کفشش توی بغلش هست! چرا؟ از همین نمازخوانها میترسد! مرحوم شیخ بهایی در «کشکول» میفرماید: «در مسجد اگرچه با نیاز آمدهایم حقا که نه از بهر نماز آمدهایم اینجا روزی سجادهای دزدیدیم آن کهنه شده است، باز آمدهایم». حضرت میفرمایند شما دوستیتان با یکدیگر چه جوری است؟ جنابعالی کاسبی و الان که در مغازه و حجرهات نیستی، آقای همسایه تو یک متاعی میخواهد بخرد، میبیند پول نقد کافی ندارد و یک مقداری کم دارد. میآید به مغازهات و میبیند که شما نیستی. آیا میرود کشو را باز میکند و آن مقدار پولی را که میخواهد برمیدارد و متاعش را میخرد و شما که بر میگردی میگوید آقا پول نداشتیم و از کشوی مغازه شما برداشتیم؟ روابط شما این طور است که وقتی نباشید، همسایه برود کشو را باز کند و پول را بردارد و متاعش را بخرد و کارش راه بیفتد؟ این طوری است؟» چواب داد: «آقا! این جور که نخیر. ما سایه همدیگر را هم میزنیم و دائماً کشیک میکشیم. دوست و رفیق و آشنای هم نیستیم» فرمود: «پس از شیعیان ما نیستید.» اگر از یکدیگر میترسید، چه دوستی اهل بیتی؟ چه شیعهای؟ اخلاص را چه جوری بفهمیم؟ همین که الهی! من لفظ «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» را مخلصاً میگویم، کافی است؟ حضرت فرمود علامتی دارد. میخواهی علامت و نشانه را ببینی. میخواهی بدانی که چقدر به خدایت تقرب داری و به او نزدیکی؟ ببین عظمت او در چشم تو چگونه است. به همان اندازه که تجلیل و تعظیمش میکنی، به همان اندازه که اسم او را محترم میشماری، به همان اندازه که کتاب او، پیغمبرانش، نمایندگانش، دوستانش و آثارش را محترم میشماری، به همان اندازه به او نزدیکتری. امام صادق فرمود میخواهی بدانی نماز تو تا چه اندازه قبول شده؟ ببین امروز چقدر فحشا و منکراتت کم شده، به همان اندازه نمازت قبول است. آخر، این قبولی را باید در جان خودت پیاده کنی، قبولی یعنی رشد روحی تو. در خود نگاه کن. به آن اندازه که نماز دگرگونت کرده، به همان اندازه جایزه گرفتهای. جنابعالی خودت جایزه خودی. ببین جانت چگونه است. بیداری و رشد و معرفتت تا چه پایه است؟ به همان اندازه جایزه گرفتهای. اعمال، اوراد، اذکار، ادعیه، قرآن، سحر، روزه، همه بذرهایی بودند که در جان ما کاشته شدند. ببین خودت چگونه آدمی هستی؟ اگر دهان همان دهان، چشم همان چشم، دست همان دست و حال همان حال است: «آنکه چون پسته دیدیاش همه مغز پوست بر پوست بود، همچو پیاز»(9) در خود مطالعه کن و ببین که چقدر خواص این عبادات و دستورها در تو نشسته و با تو چه کرده، به همان اندازه که فحشا و منکر در تو کم شده، به همان اندازه نمازت قبول شده، به اندازهای که دگرگونت کرده، تعلیم گرفته و ورزش روحی کردهای. آقاجان! ما نباید فقط یک ماه روزهدار باشیم. ما باید در تمام مدت عمرمان روزهدار باشیم؛ یعنی دهان نه اینکه این یک ماه بد نگوید، دروغ نگوید که مثلاً روزه دارم، غذای شبهناک را که فقط وقت سحر و افطار نیست که نباید خورد. این تمرین و ورزش است که همیشه این طور باشی، ملکوتی باشی. نباید فقط یک ماه کم بخوری و جانت را نورانی بداری: «تا که اصطبل شکم معمور است کاخ دل را نتوان کرد آباد»(10) این مشق و ورزش است که انسان به کم خوردن عادت کند که فوایدی در آن است. همین که قوای حیوانی رو به تحلیل رفت و اختیار و زمام آنها را در دست گرفتی، جناب سلطان عقل، میدان را میگیرد. میخواهی ببینی که ملاک اخلاص «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» گفتنت چیست؟ حضرت فرمود: «و اخلاصه عن یحجزه عن تحجزه»، یعنی آن وقتی که لا إِلَهَ إِلا اللَّه را مخلصاً گفتی، لا إِلَهَ إِلا اللَّه تو را از محرمات الهی باز میدارد، یعنی حالا آن کلید دندانه دارد و حالا که دندانه دارد: یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کام تو برنیامد آنگه گله کن در سوره مبارکه سجده میفرماید: « فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون»(11). ابنعباس گفت که خدای متعال در این آیه دست و دهان ما را بست. ما نمیتوانیم تفسیر کنیم. چه بگوییم که خدای متعال میفرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون». این طور است؟ بله، بگو خدا و قدم بردار. به درستی بگو آمدم. یک مقدار بنشین و فکر کن. تا کی این تلاشهای هرزه؟ تا کی این خوراکهای هرزه؟ تا کی این بدگوییها؟ تا کی دوندگیهای نابجا؟ تا کی این همه فتنهها؟ تا کی؟ ثم ماذا؟ آخرالأمر چه؟ تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود(12) به فکر بیفت. آن «فآن بما» دعوتت میکند. بانگ میآید. فریاد میکشد که ای طالب! بیا. چرا جناب خدا این جور فریاد میکشد که بیا؟ میگوید برای این که من جوادم. جود، طالب میخواهد. جود گدا میخواهد. اگر گدا نباشد، جود پیاده نمیشود. جواد، کسی را میخواهد تا جواد بودنش، بخششاش، عطیهاش پیاده شود. جود میگوید من گدا میخواهم، لذا همان طور که تشنه میگوید آب آب، آب و میگوید تشنه کجایی؟ درخت تشنه! زمین تشنه! حیوان تشنه! انسان تشنه! گیاه تشنه کجایی؟ من تشنه تو هستم، از جناب خدا هم بانگ میآید که ای طالب بیا. «جود محتاج است و جوید طالبی (13). همچنان که تو طالب جودی، جود هم گدایان و ضعاف و بیچارهها را میخواهد: جود میجوید گدایان و ضعاف همچو خوبان که آینه خواهند صاف روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود(14) باید این آیینه، این آقای گدا و فقیر باشد تا این جود خود را نشان دهد. چرا نمیگویی من آمدم؟ روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود چون گدا آیینه جود است، هان دم بود بر روی آیینه زیان(15) بر روی آیینه دم نزنی و اف نگویی. بگذار آیینه صاف باشد تا نشانت بدهد. دم بود بر روی آیینه زیان بهر این فرمود حق در والضحها که ای محمد بانگ کم زن بر گدا(15) فرمود: « وَ الضُّحى، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى» تا « فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ، وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»(16). ردّش مکن، «دم بود بر روی آیینه زیان». باید روی احسان و جود در این آیینه پیدا شود. تو گدا نیستی؟ فقیر نیستی؟ محتاج نیستی؟ پس معطلیات برای چیست؟ آن جناب، آفریدگار ما « غَنیّ بالذّات» است. از این مهربانتر؟ سلطان از این دلسوزتر؟ ارباب از این بهتر که ناز ما را بکشد و بفرماید بیایید از من بگیرید. بفرماید شما یک وجب بیا، من یک قدم میآیم. بفرماید شما یک قدم بیا، من دوان دوان به سوی شما میآیم. ما را دعوت کند و بفرماید همیشه در فیض به روی شما باز است: بر ضیافتخانه فیض نوالش منع نیست در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته (18) این صلا اعلام کردن است، تعارف کردن است، خوان، سفره گسترده، در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته، تو معطلیات برای چیست؟ گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟ اگر بدانید چه گداییهایی کردند! خیال کردی همه مثل من و تو بیحالند؟ نخیر! گداییها دارند، سحرها دارند و بهرهها گرفتهاند. من بیچاره غذای روز را شب میخورم. این جوری است دیگر. فردا باید روزه بگیریم، پس حالا دیگ بدهید، قاشق بدهید، چنگال بدهید. معلوم است بر سر سفره که نشستیم، عالم غیرمعلم است. روزه برای چه میگیری؟ روزه برای دل داشتن است. این طور خوردن که دل را میمیراند. بیدار نبودیم. هوشیار نبودیم. آقا! بیم آن دارم که یک وقتی برسد که آهی از نهاد ما برآید آن قدر سوزنده و گدازنده که ما را جزغاله کند. آهی که جهنم، وقتی شعله و سوزش را ببیند، خجالت بکشد که اگر من جهنم هستم، پس این چیست؟ انشاءالله که ما همه مردمان بسیار خوبی هستیم. بیداردل و آگاه. میگوئیم شما که از ظاهر ما عیوبمان را نمیبینید و غیب نمیدانید. نخیر! به جنابعالی جسارت نشود. از ظاهر تو عیبات را میبینند، چون ظاهر ویترین باطن است. اگر نیست، پس این همه عیب چیست در ظاهر تو؟ که گفته است که از ظاهر تو عیبوبات را نمیبینند؟ میبینم! از ظاهرت عیوبات را میبینم. در بازارت، در کسب و کارت، در اماکنات. خودت که میدانی این همه عیب است که ما را فراگرفته؟ دو سه جملهای عرض کنیم از گفتار بزرگان دین تا خاطر جمع و حالی پیدا کنیم. بیدار باش! سر تسلیم بنه و بگو الهی آمدم. چون و چرا نکن. بیدار باش و چون و چرا نکن. حضرت رسول الله«ص» به نقل از جناب کلینی در کافی، در ۶۳ سال عمر شریفش حتی یک بار هم نفرمود کاش! ای کاش آنجا آن کار را میکردیم! ای کاش آنجا میشد! ای کاش آنجا مال ما بود! تا به حال این همه کاشها و «لیس لعل لما» گفتی و کسی حرف تو را گوش نکرد. باز چرا میگویی؟ نمیدانم! تا الان که کسی حرف تو را گوش نکرده. حالا که گوش نمیکنند، باز چرا دهانت را حفظ نمیکنی؟ سر تسلیم فرود آور. پیرو: « لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (18)باش. حضور، مراقبت، بیداری، کشیک دادن، نفس کشیدن و حالا بفرما! «گر کام تو برنیامد آنگه گله کن» (19) کتاب شریف «اوصاف الاشراف» جناب خواجه نصرالدین طوسی گرچه کتاب کوچکی است، الحق بسیار سنگین است. ببینید تسلیم را. ببینید رضا را. ببینید بنده را. ببینید سرمشق را. در آثار آوردهاند که جابربن عبدالله انصاری که یکی از اکابر صحابه بود، در آخر عمر به ضعف پیری و عجز مبتلا شد. امام باقر به عیادت او رفت و از حال او سئوال فرمود که جابر حالات چگونه است؟ گفت: «در حالتی هستم که پیری را از جوانی و بیماری را از تندرستی و مرگ را از زندگانی دوستتر دارم». امام باقر فرمود: «اما من با خدای خود چنانم که اگر مرا پیر دارد، پیری را دوست دارم و اگر جوان دارد جوانی را دوست دارم و اگر بیمار دارد بیماری را و اگر تندرست دارد تندرستی را و اگر مرگ دهد، مرگ را و اگر زندگانی دهد زندگانی را دوست میدارم». من چه حق دارم که بگویم پیری را از جوانی دوستتر دارم؟ بیماری را از تندرستی دوستتر دارم؟ به من چه؟ به تو چه؟ اداره عالم مدبر دارد، نظام دارد، حساب دارد. ما جز اینکه سر تسلیم فرود آریم چه حرفی داریم؟ چه کاری از ما ساخته است جز اینکه گدایی کنیم؟ چه کار دیگری باید بکنیم؟ پیشینیان فرمودند: برو گدایی کن تا محتاج خلق نشوی. برو به درگاه الهی گدایی کن تا محتاج خلق نشوی. جابر چون این سخن شنید به روی امام باقر بوسه داد و گفت: «صدق رسولالله«ص». ایشان مرا گفت که یکی از فرزندان مرا ببینی همنام من «و هو یبقرء علم بقرا کما یبقرء ثور ارض». میشکافد، دل علم را در میآورد، آیات قرآن را زیر و رو میکند، کلمات قرآن را میشکافد، بحث میکند، حرف میزند، اسرار قرآن و اسرار عالم را بیان میکند، آن طوری که گاو آهن زمین را میشکافد، دل زمین را به در میآورد، میشکافد زمین را، این طور حقایق را از دل عالم، از دل آیات، از دل اسرار به در میآورد و به این سبب او را باقر العلوم اولین و آخرین گفتند. از معرفت این مراتب معلوم شده است که جابر در مرتبه اهل صبر بوده است. این بحث را در شماره آتی پی میگیریم.
پینوشت:
در درگه ما دوستی یکدله کن هر چیز که غیرماست آن را یله کن یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
سوتیترها: 1. اعمال باید به سنگی سنجیده شوند. سنگی که اعمال بدان سنجیده میشوند، حق است. سنگ محک، حق است. عمل باید به حق سنجیده شود و اگر حق امضاء نفرمود، از حق که گذشتی، باطل است. از راستی که گذشتی، دروغ است. همه چیز باید به حق سنجیده شود.
2. بیدار نبودیم. هوشیار نبودیم. آقا! بیم آن دارم که یک وقتی برسد که آهی از نهاد ما برآید آن قدر سوزنده و گدازنده که آدم را جزغاله کند. آهی که جهنم، وقتی شعله و سوزش را ببیند، خجالت بکشد که اگر من جهنم هستم، پس این چیست؟
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 267 |