
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,488 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,561 |
بصیرت عمار و استقامت مالک؛ نیاز جوانان برای تعالی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 6، دوره 1393، شماره 387 - شماره پیاپی 388، خرداد 1393، صفحه 14-17 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
بصیرت عمار و استقامت مالک؛ نیاز جوانان برای تعالی حضرت آیتالله مصباح یزدی عمار، نماد بصیرت مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی در پیامی به جامعة اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازانی با بصیرتی شبیه عمار، و استقامتی مانند مالک اشتر باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیتها در محضر امیرالمؤمنین(ع) چه در 25 سال قبل از خلافت و چه در دوران خلافت ایشان، بهدلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام میبَرند. عمار رضوانالله علیه از کسانی بود که از همان سالهای نخستین همراه با پیغمبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد، درحالیکه از دست کفار و مشرکان فرار کرده بود، پدر و مادرش را به شهادت رسانده بودند، و خود او را نیز شکنجه دادند تا به شهادت برسد، اما او تقیه و اظهار برائت از اسلام کرد و بعد از فرار از دست آنها، به مدینه آمد؛ ولی چون از این مسئله خیلی نگران بود، با نگرانی خدمت پیغمبر اکرم(ص) مشرف شد و گفت من چنین کاری کردم، وضع من را چهطور میبینید؟ در این حال این آیه نازل شد: إِلاَّ مَن أُکرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ(1) نباید از کفار و مشرکان طرفداری کرد، مگر اینکه کسی از روی اکراه با آنها اظهار همراهی کند، درحالیکه دلش به ایمان مطمئن است، یعنی تردیدی ندارد و فقط برای خلاص شدن از چنگ دشمنان ابراز موافقت کند. حضرت این استنباط عمار را نوعی فقاهت نامیدند و گویا نقل شده است که گفتند ای کاش پدر و مادر تو نیز این مرتبه از فقاهت را داشتند و میفهمیدند که با این کار میتوانستند از دست آنها نجات یابند و پس از آن به اسلام خدمت کنند. شهادت عمار، دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین عمار در همان زمان، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(ص) ممتاز بود؛ بهگونهای که همیشه سعی میکرد از جزئیترین حرکات و سکنات پیغمبر اکرم(ص) تبعیت کند؛ تا آنجا که ایشان دربارة او فرمود: خدا عمار را مشمول رحمت خودش قرار دهد، او را یک گروه سرکش به قتل خواهند رساند: تقتله الفئة الباغیه (2) کسانی که این سخن را شنیده بودند، منتظر بودند تا ببینند این «فئه باغیه» چه کسانی هستند که عمار را به شهادت میرسانند، تا اینکه در جنگ صفین، عمار که پیرمردی حدوداً نود ساله بود، در سپاه امیرالمؤمنین(ع) شرکت کرد و به دست اصحاب معاویه کشته شد. برخی از طرفداران و یاران امیرالمؤمنین(ص) که اندکی شبهه در دلشان بود، دریافتند برحقاند، و طرفداران معاویه «فئه باغیه» هستند، و این خود نوعی شکست برای آنها بهشمار میآمد. البته سیاستمداران آنها توجیه کردند و گفتند در واقع عمار را علی کشت، زیرا علی او را به میدان جنگ آورد، پس قاتلش علی است. امروزه نیز برخی از سیاستمداران در تحلیلهای خود نعل وارونه میزنند و گناه خود را به گردن دیگران میاندازند. به هر حال، اینکه پیرمردی نود ساله در لشکر امیرالمؤمنین (ع) شرکت کند و شهادت او دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین(ع) باشد، برای کسانی که هنوز راه حق را درست نشناخته بودند، امتیاز بزرگی بهشمار میآمد. معمولاً در جنگ- آنهم جنگهای تنبهتن آن زمان که مردان جنگی میبایست نیرومند و قوی باشند-حضور یک پیرمرد نود ساله در جنگ مسئلهای استثنایی بود، چنین فردی تا چه اندازه میتواند در جنگ نقش داشته باشد؟ اما افتخار میکرد که در رکاب امیرالمؤمنین(ع) باشد، و آرزوی شهادت داشت، تا اینکه در نهایت نیز به شهادت رسید. این ویژگی نشان میدهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس کند حضورش میتواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است مالک، مرد میدان عمل آن کسی که در عمل نقش بسیار مؤثری در حمایت از امیرالمؤمنین(ع) و پیروزی سپاه اسلام داشت، مالک اشتر بود؛ شخصیتی که در حقیقت هنوز هم ویژگیهای او درست شناخته نشده، و این یکی از غربتهای اوست. عده زیادی بودند که چندان نقش مثبتی نیز در جامعه نداشتند، اما هم خودشان را مطرح میکردند و هم دیگران به دلایلی درباره آنها بحث، و یا از آنان طرفداری میکردند؛ اما ایشان با اینکه بیشترین نقش را در سپاه امیرالمؤمنین(ع) و حمایت از ایشان بر عهده داشت، بسیار متواضع و بهدور از تظاهر و خودنمایی بودند. داستان معروفی درباره ایشان هست که شاید شنیده باشید؛ مالک از نظر بدنی قوی، و پهلوانی بهنام بود؛ قد رشید، پیشانی بزرگی که در زیر آفتاب برق میزد، و دستار کوچکی که بر سرش بسته بود، ابهتی خاص به ایشان میداد. روزی ایشان برای انجام دادن کاری در بازار میرفت؛ جوانی از روی کمتجربگی و ناشناسی، هسته خرمایی را به پیشانی ایشان زد. فرمانده لشکر علی(ع) ـ بر اساس تعبیرهای امروزی، یک تیمسار یا سرلشکر ـ با آن رشادتها، حتی رویش را برنگرداند تا ببیند چه کسی این کار را انجام داده است؛ همین طور که سرش را بهسمت پایین انداخته بود، به طرف مسجد رفت. برخی از افرادی که آنجا بودند به او گفتند: فهمیدی چه غلطی کردی؟ میدانی او که بود؟ گفت: نه، چه کسی بود؟ او مالک اشتر، فرمانده لشکر علی است که تو چنین جسارتی به او کردی! خیلی دستپاچه شد که آیا ممکن است چه بلایی به سر او بیاید. به همین دلیل به دنبال ایشان رفت؛ وقتی دید ایشان وارد مسجد شد، او نیز به داخل مسجد رفت؛ دید مالک اشتر ایستاده و مشغول نماز خواندن است. صبر کرد تا نماز او تمام شود؛ پس از نماز نزد او را رفت و ضمن عذرخواهی گفت من شما را نمیشناختم؛ جسارت کردم؛ من را ببخشید! مالک در جواب گفت: نگران نباش! من نیامدم در این مسجد و این نماز را نخواندم، مگر اینکه دعا کنم خدا تو را ببخشد. این رفتار فرمانده لشکر علی(ع) بود. او هیچ علاقهای نداشت تا خودش را نشان دهد یا اظهار تقدس کند که جزء قرّاء و حافظان قرآن و اهل عبادت است ـ حتی ایشان در برابر کسانی که بهطور دائم مشغول قرائت قرآن و ذکر بودند و پیشانیهای پینهدار داشتند، پیشانیای صاف و براق داشت. علامه حلی رضواناللهعلیه در کتاب رجال خود، که شخصیتهای معروف، روات و اصحاب ائمه را معرفی کرده است، درباره مالک اشتر میگوید برای او همین بس که وقتی خبر شهادت او در راه مصر به حضرت علی (ع) رسید، ایشان خیلی ناراحت شدند و فرمودند: کانَ لی کما کُنتُ لِرَسولِالله(3) منزلت مالک اشتر نسبت به من، مثل منزلت من نسبت به پیغمبر اکرم(ص) بود. به نظر من، نمیتوان درباره شخصی غیرمعصوم، کلامی از این بالاتر گفت، این بالاترین موقعیتی است که در میان اصحاب میتوان برای کسی تصور کرد. پرسش این است که مالک چه ویژگیهایی داشت که امیرالمؤمنین(ع) اینقدر به او علاقه داشت، او را فرمانده لشکر خود کرد و دربارهاش چنین چیزی فرمود؟ از لابهلای حوادث کوتاهی که درباره مالک اشتر در تاریخ آمده است، تا حدودی میتوان نکاتی در اینباره بهدست آورد که ویژگیهای شخصیتی مالک اشتر چه بود که اولاً موقعیت او نسبت به علی(ع) مانند موقعیت علی نسبت به پیغمبر شد؛ ثانیاً چرا مقام معظم رهبری خطاب به دانشجویان فرمودند: شما چنین سربازانی برای اسلام باشید. البته ایشان روی ویژگی «استقامت» مالک اشتر تأکید کردند؛ اما ضروری است در اینباره مطالبی را بیان کنیم. تفاوت اصحاب و یاران
در این باره، بیان مقدمهای ضروری مینماید. همه میدانیم که ائمه اطهار(ع) و شخص پیغمبر اکرم(ص)، دوستان، یاران و طرفداران فراوانی، با ویژگیهای مختلف داشتند. وقتی از اصحاب پیغمبر(ص) یاد میکنیم، منظور این نیست که همه آنها همتراز بودهاند؛ درباره اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و سایر ائمه معصومین نیز به همین صورت است؛ یعنی در میانشان فردی وجود داشت که امام دربارهاش میفرمود: کان لی کما کنتُ لرسول الله. بیشک نمیتوان این تعبیر را درباره همه بهکار برد. بههرحال، این اختلاف در سطوح مختلف درباره اصحاب وجود داشت. حتی در دوستی با دیگر افراد نیز این مسئله صادق است. برای مثال، هیچیک از دوستان شما در یک سطح نیستند. در انقلاب خودمان نیز نمونههای مشابه این را مشاهده میکنیم؛ برخی میگویند ما طرفدار انقلاب و از یاران امام هستیم. یکی از عالمان که الان سنشان بیش از نود سال است، چندی پیش به من میگفت من هنوز وقتی عکس امام را میبینم، آن را میبوسم؛ یعنی یک آیتالله که سنش از نود سال گذشته است، مانند یک جوان احساساتی میگوید بعد از سی سال از وفات امام، عکس امام را میبوسم؛ این یک نوع طرفدار و یاور است؛ در برابر، فرد دیگری هم هست که از طرفداران و یاران قدیمی امام محسوب میشود، اما میگوید من به امام گفتم چنین کاری را انجام بده، ولی امام قبول نکرد؛ این فرد اظهار تأثر میکند که چرا ایشان سخن او را نپذیرفته است. به نظر شما چه فرقی بین این دو فرد وجود دارد؟ یکی از سنتهای پیامبر(ص) این بود که وقتی بین دو سجده سر از مهر برمیداشتند، تکبیر میگفتند، و وقتی دوباره به سجده میرفتند، تکبیری دیگر میگفتند ـ این یک عمل مستحبی است. در زمان خلفا مدتی این سنت ترک شده بود؛ نقل شده است بعد از اینکه مسلمانان با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند، عمار گفت خوشوقتم که این سنت پیغمبر(ص) دوباره احیا شود؛ یعنی این فرد نگران بود که چرا تکبیر گفتن بین دو سجده ـ بهمنزله یک عمل مستحبی ـ ترک شده است. در همین زمان خودمان، شنیدم که بعضی از دانشجویان، بهخاطر علاقهای که به یکی از خدمتگزاران واقعی انقلاب، امام و مقام معظم رهبری داشتند، پای برهنه خود را بهجای پای این فرد میگذاشتند؛ او با کفش راه میرفت و اینها با پای برهنه بهدنبال او میرفتند و پایشان را جای پای او میگذاشتند، تا نشان دهند پیرو واقعی هستند ـ البته این کار نمادین است و این تأثیری در شخصیت انسان و جامعه ندارد ـ این بدان معناست که من آنقدر مقید به تبعیت از فردی هستم که راه صحیح را میرود، که حتی میخواهم پایم را جای پای او بگذارم.
نقل شده است پیامبر(ص)به همراه چند نفر ـ فرض کنید سه نفر ـ در راهی میرفتند؛ برخی دنبال فردی میگشتند که در این جمع بود ـ به نظر میآید این فرد سلمان بوده باشد ـ در مسیر جستوجو، جای دو پا را مشاهده کردند. بر این اساس، نتیجه گرفتند که فرد موردنظرشان از این مسیر نرفته است. بعدها معلوم شد آن شخص پایش را درست جای پای پیغمبر(ص) میگذاشته است، یعنی آنقدر مقید بوده است که رد پایی جدا از رد پای پیغمبر(ص) نداشته باشد. اصلاً شیعه یعنی کسی که پایش را جای پای معصوم بگذارد. این نوع رفتارها خیلی با معادلات سیاسی امروزی همخوانی ندارد، زیرا برخی رهبر میخواهند برای آنکه حرفشان را بپذیرد و خواستههایشان را عمل کند، اما عدهای هم رهبر میخواهند برای اینکه پایشان را جای پای او بگذارند. انتخاب قبیلهای، نمادی از عدمشناخت امام بههرحال، همه کسانی که به نام اصحاب، از پیروان و یاران بودند، در یک سطح نبودند و تفاوتهای کلی با هم داشتند، به تعبیری ساده، برخی بهصورت اتفاقی مسلمان، یا پیرو امامی شده بودند، برای مثال، زمانهایی که زندگی قبیلهای بود، اگر رئیس قبیله مسیری را انتخاب میکرد، همه قبیله به دنبالش میرفتند، اگر از دین هم برمیگشت یا مرتد میشد، همه آنها مرتد میشدند، یعنی سطح فرهنگ و استقلال فکری افراد بسیار ضعیف بود و نقش فعال را در جامعه، رؤسای قبایل بر عهده داشتند ـ برخی از قبایل به همین شکل شیعه یا مسلمان شده بودند ـ برای مثال، در زمان خلیفه اول، عدهای به خاطر ندادن زکات، مرتد شدند و خانوادههای خود را نیز مرتد کردند و از دین برگشتند. در بین شیعیان نیز چنین افرادی پیدا میشدند؛ عدهای شناخت کافی از ائمه معصومین نداشتند، نه میدانستند که اینها منصوب از طرف خدایند، و نه اینکه اطاعت از ایشان واجب است به طوری که همه چیز را در اختیار او قرار دهیم و هیچ نوع رفتاری، غیر از آنچه آنها میگویند، نداشته باشیم، این مراتب ضعیف ایمان است که کموبیش در ما نیز وجود دارد ـ تا میرسد به این مرحله که برخی میکوشند آنقدر دقت داشته باشند که هر گونه حرکات و سکنات امام خود را الگو قرار دهند. سیدحسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان به من میگفت شما خیال نکنید که ما در حزبالله لبنان منتظریم تا مقام معظم رهبری امری بفرمایند و اطاعت کنیم، ما وقتی بدانیم ایشان چیزی را دوست دارند، با تمام وجودمان میکوشیم به آن عمل کنیم؛ حتی اگر هیچ دستوری هم به ما نداده باشند. نمونه کامل چنین پیروی از امیرالمؤمنین(ع) مالک اشتر بود. البته امام پیروان ممتازی در دیگر زمینهها نیز داشت؛ مانند کمیلبنزیاد، که دعایی را که از امیرالمؤمنین(ع) نقل کردند، سرشار از معارف والای معرفتی و عرفانی است؛ یا میثم تمار، عمروبنحمق و کسان دیگری که در عشق ورزیدن به امام(ع) کمنظیر یا بینظیر بودند، اما اینکه فردی جامع باشد و همه چیز را از علی(ع) گرفته، و از او پیروی کرده باشد و سهمی برای خودش قائل نباشد، برای هر کسی میسر نیست. اخلاص و بصیرت مالک برای مثال، عمار نمیتوانست مانند مالک اشتر باشد؛ زیرا یک پیرمرد نود ساله نمیتوانست رهبری یک سپاه عظیم را در مقابل سپاه معاویه بر عهده گیرد. مالک اشتر مردی جوان، قوی و شجاع بود؛ حتی در شجاعت، عبادت، تواضع و اخلاص نیز شبه علی(ع) بود؛ یعنی واقعاً نمونه یک آینه تمامنما از شخصیت علی(ع) بود. از داستانی برمیآید که دشمنان تا چه اندازه از شجاعت مالک میهراسیدند. پسر حاتم طایی، عدیبنحاتم، فرزندی بهنام طرماح داشت که چون نوه حاتم طایی بود، شخصیت معروفی داشت. طرماح از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و علاقهمندان ایشان بود، ولی وقتی به شام میرفت، معاویه او را دعوت میکرد تا او را ببیند. در یکی از این ملاقاتها، معاویه به او گفت از علی برای من تعریف کن. طرماح مسائل و فضیلتهایی را از علی(ع) بازگو کرد که معاویه گریه کرد! و گفت راست میگویی، علی همینطور است. پیش از جنگ صفین، معاویه در جلسهای به طرماح گفته بود برو به علی بگو من لشکری به اندازه دانههای ارزن موجود در کوفه آماده کردهام ـ ارزن دانهای بسیار ریز است که یک خروار آن قابل شماره نیست ـ و بهزودی آن را برای جنگ به سوی تو خواهم فرستاد. طرماح گفت، ولی علی خروسی دارد که همه این دانهها را خیلی سریع برمیچیند! معاویه پرسید او کیست؛ طرماح جواب داد او مالک اشتر است، تو این دانهها را برای یک خروسی فراهم کردهای که همه آنها را میبلعد. معاویه که نتوانست جوابی بدهد و کم آورد... ، بگذریم، یعنی شجاعت مالک بهاندازهای بود که وقتی میخواستند از او تعریف کنند، میگفتند اگر شهر کوفه را هم پر از جمعیت کنید، مالک بهتنهایی حریف همه آنهاست. همچنین داستانهای عجیبی از انواع سلاحهایی که بهکار میبرده و چگونگی تهیه آنها، از او نقل شده است. بههرحال، شجاعت، تواضع و سادهزیستی او مثالزدنی بود، اما آنچه کمتر بدان توجه میشود، اخلاص، و شناخت او از دین و ارزشهای دینی است. پهلوانان و اشخاص شجاعی که در جنگها پیروزیها میآفرینند و میتوانند دشمنان زیادی را به خاک و خون بکشند، معمولاً غروری دارند که در راه رفتن آنها هویداست. تقریباً طبیعی است کسانی که چنین قدرتی در خود احساس میکنند، اعتماد به نفسی خاص دارد. برای مثال، وقتی میخواهند در جنگ رجز بخوانند، میگویند من همانم که همه شما را به خاک و خون میکشم، نابودتان میکنم، و رجزخوانیهای اینچنینی، که از طریق آنها افراد خود را برای بهتر جنگیدن تشجیع میکردند؛ اما وقتی احوالات مالک اشتر را مینگریم، چه آنجا که رجز میخواند، چه وقتی امیر لشکر بود و میبایست دیگران را برای جنگهای تنبهتن تشویق کند، دین را معیار قرار میداد ـ در آن زمان رفتارهای قبیلهای نیز رواج داشت؛ مالک نیز از قبیله مذحج، و یمنی بود؛ گروهی نیز که در اختیار او بودند، همه از قبیله او، یعنی عموزادهها، نزدیکان و خویشاوندان او بودند ـ برای مثال، در یکی از قطعههای رجزخوانی، او این تعبیر را بهکار میبرد: اهلی فِداکُم قاتِلوا عَن دینِکم(4) همه خویشان و نزدیکان من فدای شما، بیایید از دینتان دفاع کنید! نمیگوید با دشمن مبارزه کنید؛ میگوید بیایید از دینتان دفاع کنید و برای دینتان بجنگید. یا در دیگر رجزخوانیهایش میگفت: دینٌ قویمٌ وسبیلٌ منهَج(5) دینی محکم و راهی شسته و پیموده شده و سر راست؛ یعنی سخن در اینباره نیست که من از فلان قبیله یا شهر هستم؛ بلکه مسئله این است که از کسی اطاعت میکنیم که محبوبترین خلایق نزد خداست و برای دینمان میجنگیم و از آن دفاع میکنیم. این نوع باور خودبهخود استقامت میآفریند. برای مثال، اگر فکر انسان این باشد که فقط نام ایران سربلند باشد، در مواجهه با دیگر قومیتها و نژادها، برای رسیدن به این هدف مصلحتسنجی میکند، اما کسی که برای خدا میجنگد، حتی اگر نام ایران هم نباشد، در کنار کرد و عرب و ترک و ترکمن میایستد و برای دفاع از اسلام میجنگد، یعنی قدرت دیگری برای خودش احساس میکند، خلوص دیگری دارد و تا آخر کار هم میایستد؛ زیرا خدا همان خداست؛ چه بکشیم و چه کشته بشویم، او پاداش ما را خواهد داد و دین خودش را حمایت خواهد کرد؛ خداوند وعده داده است کسانی که او را یاری میکنند، یاری رساند. این مسئله، خود عاملی برای استقامت است و کسی که با این رویکرد به میدان آید، هیچگاه از میدان فرار نخواهد کرد. پس ایمان قوی و اخلاص در عمل، یکی از ویژگیهای شخصیتی مالک اشتر بود. دشمنشناسی مالک مالک بهخوبی و با اعتقاد کامل میدانست که اینها دشمن اسلاماند؛ او از مدتها قبل از آن میدانست که بنیامیه برای حذف بنیهاشم توطئهها و نقشههای زیادی به کار میبردند؛ نقشههای مختلفی را در طول 25سال به شکلهای مختلف عملی کرده بودند. در این میان، دو کشور شام و مصر اهمیت فوقالعادهای داشتند. البته در آن زمان، فلسطین، اردن و لبنان نیز جزء منطقه شامات بود. مصر نیز کشوری متمدن، حاصلخیز و سرمایهدار بود. با توجه به اینکه این دو کشور در فاصله دورتری از مرکز اسلام بودند و بهخاطر این دوری، آشنایی چندانی با آموزهها و حقایق اسلام نداشتند، بنیامیه بر آن بود که این دو کشور را در اختیار خود بگیرد و بنیهاشم را از بین ببرد. به همین دلیل، بعد از داستان کربلا بلافاصله به مدینه حمله کردند، خون مردم را حلال کردند و حتى به دختران و زنان مسلمان تجاوز کردند. مالک این چیزها را تحلیل میکرد و میفهمید، اما مسلمانهای ساده میگفتند مسلمان، مسلمان است؛ بنیامیه هم پسرعموهای بنیهاشم هستند؛ اینها همه از قریش هستند؛ چه فرقی برای ما میکند که اینها باشند یا آنها؛ همه اینها نماز میخوانند، این طیف از برخی آموزههای ظاهری اسلام نیز برای توجیه افکار خود استفاده میکردند. به همین دلیل، یک روز با کسی که طرفدار بنیامیه بود بیعت میکردند و روزی دیگر، با فردی دیگر از جبهه مقابل؛ یعنی برای این توده کممعرفت و بیفرهنگ، خیلی فرق نمیکرد در کدام جبهه حضور داشته باشند؛ اما مالک از کسانی بود که میتوانست عمق ریشههای حرکتها را تحلیل کند و بفهمد منشأ آنها کجاست و اینها درصدد چه هستند و پیروی از علی یعنی چه؛ در عین حال که مصالح اسلام را میسنجید و نمیخواست در داخل دولت اسلامی شورش و بههمریختگی پیش آید تا دشمن سوء استفاده کند. بر اساس همین نگرش، مالک در قضیه عثمان نیز خیلی تلاش کرد تا عثمان را راضی کند که برخی خواستههای مصریها را برآورده کند، قضیه از این قرار بوده است که عثمان سعیدبنعاص را که از بنیامیه بود، برای حکومت مصر فرستاده بود؛ اما مردم خیلی با او مخالف بودند و همین بهانه اول حرکت مصریها علیه عثمان بود. مردم از حاکم قبلی راضی بودند و به این تغییر، اعتراض داشتند؛ عثمان نیز اصرار داشت که همین فرد باید حاکم باشد. بههرحال، مالک خیلی عثمان را نصیحت میکرد که این کارها به ضرر حکومت اسلامی است؛ او خوب میفهمید که اطرافیان عثمان چه کسانی هستند، چگونه به او خط میدهند و او را وادار به چه کارهایی میکنند و اهداف بلندمدتشان چیست؛ ولی در عین حال مصالح اسلام را رعایت میکرد و نمیخواست در مرکز اسلام شورش و خلیفهکشی به یک عادت تبدیل شود؛ اما عثمان این نصایح را نپذیرفت و در نهایت کار خودشان را کردند. بصیرت مالک دیگر ویژگی خاص مالک اشتر، بصیرتش بود که مقام معظم رهبری نیز بسیار روی این واژه تأکید میکنند؛ اما ما هنوز هم درست به کنه این حقیقت پی نبردهایم و آنطور که وظیفهمان است، برای کسب آن نکوشیدهایم و قدرش را هم نمیدانیم. از نشانههای بصیرت او این بود که فریب تقدسمآبیهای خوارج را نمیخورد؛ آنها غالباً رنگهای زرد و پیشانیهای پینهبسته داشتند، به قرّاء و حافظان قرآن مشهور بودند؛ اما مالک که انسانی درشتهیکل، قوی، در شمایل یک فرمانده لشکر و خوش قدو قواره بود، به اینها بها نمیداد و میگفت اینها سطحی هستند و خود او بیشتر به بصیرت معنوی و عقلانی اهتمام داشت؛ تا اینکه داستان حکمیت پیش آمد. هنوز بسیاری از ما از جنگ صفین، و اینکه چه کسانی درگیر جنگ بودند و چند نفر کشته شدند، اطلاع کافی نداریم، درحالیکه تاریخ ساسانیان و افرادی مانند اردشیر بابکان، اردشیر دراز دست و شاپور ذوالاکتاف را بهخوبی میشناسیم! بههرحال، این جنگ بسیار عجیب بود، جنگی که در آن هر دو طرف به نام اسلام میجنگیدند، هر دو طرف هنگام ظهر در صف نماز جماعت میایستادند و به فرماندهشان اقتدا میکردند. این جنگ مدت زیادی طول کشید و بیش از صدهزار نفر در آن کشته شدند؛ آنهم در جنگ تن به تن، نه با بمب، یعنی باید یکییکی به میدان میرفتند و یا بهطور جمعی به طرف مقابل هجوم میآوردند و هر کسی یک یا چند نفر را میکشت. مورخان آوردهاند که در این جنگ، در یک شبانهروز ـ که شب آن لیلة الهریر و روز آن یوم الهریر بود ـ بیش از 36 هزار نفر کشته شدند. در چنین موقعیتی مالک وقتی میدید که بسیاری از یارانش در حال کشته شدن هستند ـ زیرا آنها تجربه و شجاعت جنگی مالک را نداشتند ـ به گریه افتاد. امیرالمؤمنین(ع) وقتی دیدند مالک گریه میکند، گفتند: «ما یُبکیکَ یا مالک؟»؛ چه چیزی موجب گریه تو شده است؟ «لا اَبکَی الله عَینَیک»؛ خدا چشمان تو را نگریاند. مالک گفت: آقا میبینم اینها به شهادت میرسند و به بهشت میروند؛ ولی من از بهشت محروم هستم. امام(ع) فرمود: «اَبشِر بِخَیر»؛ بشارت باد بر تو به خیر؛ مژدهای دادند که تو به خواستهات میرسی. مالک کسی بود با این قدرت و با این شهامت، آنهم در چنین جنگی که وقتی دشمن نام او را میشنید، لرزه بر اندامش میافتاد. وقتی مالک میگفت «هل من مبارز»، کسی بیاید با من بجنگد، بسیاری از شجاعان شام میلرزیدند و جرئت نمیکردند با او مواجه شوند؛ اما چنین کسی گریه میکند و میگوید میبینم اینها دستهدسته به بهشت میروند و من جاماندهام. از سوی دیگر، وقتی لشکر امیرالمؤمنین(ع)در آستانه پیروزی قرار داشت و در لشکر معاویه آثار شکست ظاهر میشد، عمروعاص دستور داد قرآنها را سر نیزه کنید و بگویید ما با شما جنگ نداریم و هر چه قرآن میگوید عمل میکنیم؛ این قرّاء و حافظان قرآن با پیشانیهای پینهبسته، دست از جنگ کشیدند! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من قرآن ناطقم، اینها حیله است، اما گوش ندادند و گفتند ما با قرآن نمیجنگیم. کار به آن جا رسید که گفتند به مالک بگو برگردد، «والا قَتَلْناک نَقْتُلُک کَما قَتَلنا عُثمان»(6) همانطور که عثمان را کشتیم، تو را نیز میکشیم! بگو مالک برگردد، ما با قرآن نمیجنگیم! مالک به امام(ع) پیغام داد اگر یک ساعت به من مهلت دهید، کار را تمام میکنم. امام(ع) فرمود: اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد! یعنی مالک هم آنقدر بصیرت داشت که فریب نمیخورد، و هم وقتی امام(ع) با قاطعیت فرمود برگرد، گفت حال که شما میفرمایید، چشم. ضرورت شناخت دقیق دشمن و فریبهایش پس ایمان، اخلاص، تواضع، شهادتطلبی، و در نهایت اطاعت از رهبری، مجموعه ویژگیهای تشکیلدهندة شخصیت مالک اشتر است. اینکه مقام معظم رهبری میفرمایند شما چنین سربازانی باشید، یعنی بکوشید این ویژگیها را در خودتان کسب کنید تا بتوانید در راه حق استقامت داشته باشید و فریب مذاکرات دشمنان و پیشنهاد صلح و... را نخورید، آنها هیچگاه دلشان به حال شما نخواهد سوخت، بهترین شگردهایشان این است که در نهایت قرآن را سر نیزه میکنند؛ الان میگویند بعد از مارکسیسم، بزرگترین دشمن ما در این عصر اسلام است، اما شاید روزی برسد که بگویند ما اسلام را قبول داریم، اما آن روز هم نباید فریب آنها را بخوریم، باید اهداف آنها را شناخت، باید دید پشتپرده با هم چه صحبتهایی میکنند و چه قولهایی به هم میدهند. نهراسیدن از کمی طرفداران حق مجموع اینها در داشتن بصیرت، ایمان و تقوا خلاصه میشود. اگر این عناصر در کسی جمع شد، حتی اگر یک نفر هم باشد، میتواند کار یک لشکر را انجام دهد: «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»(7) نباید به این فکر کرد که تعداد آنها چند میلیون بیشتر از ماست. این عددها و آمارها معیار نیست؛ ایمانها را در یک کفه بگذارید، ببینید کدام کفه سنگینتر است. اینجا کمیت ملاک نیست؛ از اینرو، به کمیت و تعداد زیاد آنها نگاه نکنید، دنبال کیفیت باشید. این جمعیتها در روز واقعه پراکنده میشوند؛ آن کسی میماند که با ایمان قوی دل به خدا سپرده باشد و انگیزهاش اطاعت خدا و پیروزی حق باشد؛ نه از کمی جمعیت خودش و نه از کثرت دشمن بهراسد؛ بلکه به وعده خدا دلگرم باشد و از رهبری اطاعت کند، که مورد رضایت خدا و امام زمان عجلالله فرجهالشریف است.
1- نحل، 106 2- بحار الانوار، ج 18، ص 113 3- زرکلی، اعلام، ج 5، ص 259 4- ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 176 5- همان 6- همان، ج 3، ص 186 7- بقره، 249
سوتیتر 1-مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی در پیامی به جامعة اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازانی با بصیرتی شبیه «عمار»، و استقامتی مانند «مالک اشتر» باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیتها در محضر امیرالمؤمنین(ع) ... بهدلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام میبَرند
2- عمار، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(ص) ممتاز بود؛ بهگونهای که همیشه سعی میکرد از جزئیترین حرکات و سکنات پیغمبر اکرم(ص) تبعیت کند؛... این ویژگی نشان میدهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس کند حضورش میتواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 459 |