
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,198 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,533 |
پندها و عبرتها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 20، دوره 1393، شماره 387 - شماره پیاپی 388، خرداد 1393، صفحه 64-66 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
پندها و عبرتها ملی گرایی خلاف اسلام است... حضرت على(ع ) در یک روز جمعه بر روى منبرى آجرى خطبه مىخواند، اشعث بن قیس که از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت : یاامیرالمؤ منین این «سرخ رویان» (یعنی ایرانیان) جلو روى تو بر ما خشم گرفته و میگوید امروز من نشان خواهم داد که عرب چکاره است... على (ع ) فرمود: این شکم گندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مىکنند و آنها (موالى و ایرانیان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعالیّت مىکنند. آنگاه از من مىخواهند که آنها را طرد کنم تا از ستمکاران باشم ، به خدایى که دانه را شکافت و آدمى را آفرید قسم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: تقوا از منظر امام علی (ع) از حضرت على(ع) سئوال شد: معناى تقوا و پرهیزگارى چیست ؟ حضرت فرمود: کسى را مىتوان با تقوا گفت : که مثلا اگر کلّیه اعمال و رفتارهاى او را در میان یک طَبَق بگذارند و بدون اینکه سرپوشى روى آن طَبَق انداخته باشند آن را در اطراف جهان بگردانند او عملى انجام نداده باشد که باعث شرمندگى وى گردد و بدین علّت لازم شود که آن را پنهان نماید و نیز آن بزرگوار مى فرماید: رحم و محبت روزى رسول اکرم (ص) نشسته بود و یکى از فرزندانشان را روى زانوى خود نشانده و مىبوسید و به او محبّت مىکرد. در این هنگام مردى از اشراف جاهلیت خدمت رسول اکرم(ص) رسید و به آن حضرت عرض کرد: من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هیچکدامشان را براى یک بار هم نبوسیدهام . پیامبر(ص) از این سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته و قرمز گردید، و فرمود:من لا یَرحم لا یُرحم، آن کس که نسبت به دیگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد کرد. و بعد اضافه نمود: من چه کنم اگر خدا رحمت را از دل تو کنده است. (شهید مطهری- انسان کامل ص 168) خشم نگیر مردى از اعراب به خدمت رسولاکرم (ص) آمد و از او نصیحتى خواست، رسولاکرم در جواب او یک جمله کوتاه فرمود و آن اینکه: لا تغضب. (خشم نگیر!) کارهای نیک و بد رسولاکرم (ص) فرمود: در شب معراج وارد بهشت شدم، فرشتگانى دیدم که بنّائى مىکنند، خشتى از طلا و خشتى از نقره ، و گاهى هم از کار کردن دست مىکشیدند. به ایشان گفتم : چرا گاهى کار مى کنید و گاهى از کار دست مىکشید؟ آتش نفرستید! مردانه بگو نمىدانم! ابن جوزى یکى از خطباى معروف زمان خودش بود بر بالاى منبرى که سه پله داشت صحبت مىکرد. زنى از پایین منبر بلند شد و مسئلهاى از او پرسید، ابن جوزى گفت: نمىدانم. زن گفت : تو که نمى دانى پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشستهای؟ زنجیرهای شیطان در زمان شیخ انصارى یک کسى خواب دید که شیطان در نقطهاى، تعداد زیادى افسار همراه خودش دارد ولى افسارها مختلف است، بعضىاز افسارها خیلى شل است، یکى دیگر افسار چرمى، یکى دیگر زنجیرى ، زنجیرهاى مختلف و بعضى از زنجیرها خیلى قوى بود که خیلى جالب بود. از شیطان پرسید: اینها چیست؟ - اینها افسارهایى است که به کله بنىآدم مىزنم و آنها را به طرف گناه مىکشانم. آن افسار خیلى کلفت ، نظر این شخص را جلب کرد، گفت: آن براى کیست؟ - این براى یک آدم خیلى گردن کلفتى است - کى؟ - شیخ انصارى - چطور؟ - اتفاقا دیشب زدم به کلهاش یک چند قدم آوردم ولى زد آن را پاره کرد! - حالا افسار ماها کجاست ؟ - شما که افسار نمىخواهید، شما دنبال من هستند! این افسار مال آنهایى است که دنبال من نمى آیند. آن شخص صبح آمد خواب را براى شیخ انصارى نقل کرد. مثل اینکه شبى شیخ خیلى اضطرار پیدا مىکند و از پولى که بابت سهم امام نزدش بوده و فردا بایستى تقسیم مىکرده است به عنوان قرض مبلغی از آن برمىدارد،ولی سریعاً مىگذارد سرجایش. شیطان که گفته بود زنجیر را زدم به کلهاش و او را چند قدم آوردم ولى بعد پاره کرد و رفت. (توحید، مجموعه آثار، ج 4، ص 332 و 333) صاحب ثواب زبیده زن هارون الرشید نهرى در مکّه جارى ساخته است که از آن زمان تاکنون مورد استفاده زوار بیتاللّه است. اینکار ظاهرى بسیار صالح دارد. همت زبیده این نهر را از سنگلاخهاى بین طائف و مکّه به سرزمین بىآب مکه جارى ساخت و قریب دوازده قرن است که حجاج تفتیدهِ دل تشنه لب از آن استفاده مىکنند. از نظرچهره مَلکى کار بس عظیمىاست ولى از نظر ملکوتى چطور؟ آیا ملائکه هم مانند ما حساب مى کنند؟.. نه!، آنها طورى دیگر حساب مىکنند. آنان با مقیاس الهى ابعاد دیگر عمل را مىسنجند، حساب مىکنند که زبیده پول اینکار را از کجا آورده؟ زبیده همسر یک مرد جبار و ستمگر به نام هارون الرشید بود که بیت المال مسلمین را دراختیار داشت و هر طور هوس مىکرد عمل مىنمود. زبیده از خود ثروتى نداشت و مال خود را صرف عمل خیر نکرد، مال مردم را صرف مردم کرد؛... در این حساب است که گفته شده زبیده را در خواب دیدند و از او پرسیدند که خدا برای این نهرى که جارى ساختى با تو چه کرد؟ جواب داد تمام ثوابهاى آن را به صاحبان اصلى پولها داد!.(عدل الهی اثر شهیدمطهری جلد 1 ص302) قلبت را صاف کن امام صادق (ع) فرمود: روزى حضرت موسى (ع) پیروان خود را موعظه مىکرد. یکى از شنوندگان چنان تحت تاءثیر گفتار موسى (ع) قرار گرفت که از جا حرکت کرده پیراهن خود را چاک زد. خداوند به حضرت موسى (ع ) وحى کرد، به او بگو نمىخواهد پیراهنت را چاک زنى قلبت را برایم بشکاف (و محبت دیگران را خارج نما)حضرت صادق (ع) در پایان گفتار فرمود: یک روز حضرت موسى(ع) به مردى از پیروان خود گذشت که در حال سجده بود، از آنجا رد شد. پساز انجام دادن کار خود برگشت، باز او را درحال سجده دید به آن مرد گفت: اگر حاجت تو به دست من بود برآورده مىکردم. به موسى(ع) خطاب شد: اگر آنقدر سجده کند که گردنش قطع شود از او نمىپذیرم مگر اینکه قلب خودرا پاک کند. آنچه من دوست دارم او نیز دوست بدارد و از آنچه بى میلم نسبت به آن او هم بى میل شود. (روضه کافى ، ص 128 و 129) دعا و نیایش فرعون هم مستجاب مىشود
دعاى ما چرا مستجاب نمىشود؟! امیرمؤمنان(ع) مقدار پنج وسق (حدود پنج بار) خرما برای مردی فرستاد، آن مرد شخصی آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمیکرد، شخصی در آن جا بود به علی(ع) گفت: آن مرد که تقاضای کمک نکرد، چرا برای او خرما فرستادی؟ به علاوه یک وسَق برای او کافی بود. ترس از خدا ابودرداء میگوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و میفرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواریات آن را آشکار نساختی! بار خدایا...! ناگاه دیدم صدا خاموششد، گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدارکنم. چون ایشان را حرکت دادم، دیدم همچون چوب خشک شدهایاست. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت. به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض میشود. پس از اندکی، آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.( اسرار الصلوة, ص214) عبادت ابلیس حضرت علی(ع) فرمود: از کار خداوند درباره شیطان عبرت بگیرید، زیرا که عبادت و بندگی بسیار و منتهای سعی و کوشش او را (بر اثر تکبر) باطل و تباه ساخت. در حالیکه خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود. که برای شما معلوم نیست از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت (که هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنیاست) و این به جهت سرکشی یک ساعت بود (که خود را برتر از آدم دانسته و و فرمان خدا را اجابت نکرد)(نهج البلاغه فیض الاسلام ص 780 خطبه 234) مهلت به شیطان از امام صادق (ع) پرسیده شد: به چه علت حقتعالی به ابلیس تا وقت معلوم مهلت داد؟ فرمود: به خاطر حمد و شکری که به جای آورد. پرسیده شد: حمد و شکرش چه بود، فرمود: عبادت شش هزار ساله او در آسمان (و درجای دیگرفرمود: شیطان دو رکعت نماز در هفت آسمان به شش هزار سال بجای آورد) (ابلیس نامه ص 165 - علل الشرایع 2/243 ) بهرهای از مناقب امام علی (ع) مرحوم آیت الله العظمی اراکی قدسسره، علاقه خاصی به خاندان رسالت و ولایت داشتند. یکی از بزرگان نقلکردند که: آیت اللهاراکی را مدت ها میدیدم که پس از نماز مغرب وعشا از مدرسه فیضیه به طرف صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام میآمد و بر سر قبری نشسته و فاتحه میخواند.یک بار از ایشان پرسیدم: آیا ایشان از بستگان شما هستند؟فرمودند: خیر، این شخص، منقبتی از دریای مناقب امیرالمؤمنین را برای من گفت که من نشنیده بودم. اکنون به پاس حرمت وی، هر شب برایش فاتحه میخوانم(داستانهایی از علما) عبدالله پول حج مستحبی را به فقرا میدهد! علامه حلى در کشف الیقین و علامه نورى در کلمه طیبه، حکایتى که در بغداد اتفاق افتاده نقل مىکنند: شخصى بنام عبدالله بن مبارک یک سال در میان به زیارت بیتالله حج مىکرد و مدت پنج سال در این امر مشغول بود درسالی که نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود برداشت و متوجه بازار شد که تدارک سفرحج بنماید.پس در خرابهاى که بر سر راه او بود،زن علویهاى را دید که مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مىکند و آن را پاک مىکند عبدالله گفت: براى چه این مرغ مرده را پر مىکنى مگر نمیدانی خوردن میته حرام است؟ زن علویه گفت: از حال من سوال مکن و مرا به حال خود بگذار و از پىکار خود برو. عبدالله با اصرار جویای حال اوشد، تا این که گفت: من زنى سیده و علویه هستم فرزندان یتیم دارم شوهرم از دنیارفته، این روز چهارم است چیزی برای خوردن به دست من و بچههایم نرسیده است و چون کار به اضطرار رسیده این مرغ مرده بر ما حلال است... عبد الله گفت: با خود گفتم، واى بر تو اى عبدالله! کدام عمل بهتر از رعایت این علویه و سادات خواهد بود، پسآن پانصد مثقال طلا که داشتم همه را در دامن علویه ریختم و آن سال مکه نرفتم... چون حجاج مراجعت کردند من به استقبال ایشان رفتم به هر کس از حجاج مىرسیدم مىگفتم خداوند حج ترا قبول فرماید دیدم آنان نیز به من همین دعا را مىنمایند!!. و مىگویند: اى عبد الله آیا خاطر دارى که در فلان محل با ما چنین و چنان گفتى...من تعجب کردم که امسال به حج نرفتم!. شب در عالم رویا دیدم رسول خدا صلىالله علیه و آله را که فرمود: اى عبدالله عجب مدار، بدرستى که چون تو به فریاد علویه و فرزندانش رسیدى من هم از خداوند متعال درخواست کردم که مَلکى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنماید... حال بعد از این مىخواهى حج بکن و مىخواهى حج مکن!. .
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 223 |