تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,049 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,994 |
مدارعالم بر حق است(2) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 3، دوره 1393، شماره 389 - شماره پیاپی 390، مرداد 1393، صفحه 9-11 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
مدارعالم بر حق است(2) حضرت آیتاله حسنزاده آملی اشاره: در شماره پیشین گفتیم که امام باقر«ع» در پاسخ به سخن جابر انصاری فرمودند هر آنچه حضرت حق بخواهد عین ثواب است و بنده جز تسلیم شأنی ندارد. در این شماره مطلب را پی میگیریم.
امام باقر«ع» در رتبه رضا، جناب حاجی سبزواری را چنین میفرماید: «و بهجه بما قضی الله الرضا و ذو الرضا، بما قضا معترضا اعظم باب الله» که رضا گویی و «خازن الجنه رضواناً». دوانی فرمود: «آن کس که به مقام رضا رسیده بهجتی دارد و سروری که هر چه پیش آید خوش آید: «سر قبول بباید نهاد و گردن طوع که هر چه حاکم عادل کند همه داد است» (1) زبان اعتراض ندارد. رضا باب اعظم الهی و باب اعظم بهشت است و اسم خازن بهشت رضوان که از رضاست. رضا داشته باش تا به رضوان برسی که: «ذره ذره که اندرین ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست»(2) رضا داشته باش که رضا آنجا میشود رضوان، گناه آنجا میشود نیران و جهنم. بدگویی آنجا میشود مار و عقرب. سختگیری با زیردستان و عائله و زن و فرزند، آنجا میشود فشار قبر. در معاملات با بندگان خدا سخت گرفتن، مته به خشخاش گذاشتن، آنجا میشود فشار قبر. «ای برادر تو همان اندیشهای مابقی تو استخوان و ریشهای گر بود اندیشهات گل، گلشنی ور بود خاری چو هیمه گلخنی» (3) یک سرّی از امیرالمؤمنین«ع» که رسولالله«ص» به او فرموده، گوش کنید. حدیث در جلد دوم اصول کافی است. اگر معرب کافی را دارید، جلد دوم صفحه ۴۶۶. التفات بفرمایید آقایان! ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را میخواهیم. این که عرض میکنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. این که عرض میکنیم آقایان! روزها و شبهایتان را بپایید. این که میگوییم سر هر سفرهای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید: «گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنچه که هست گیرند» (4) التفات بفرمائید. رسول الله فرمود: «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسی گفت وگو میکنید. رفقایتان را بپایید. ببینید با چه کسانی نشست و برخاست دارید. ببینید از چه دهانهایی حرف میشنوید. «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسانی حرف میزنید و با چه کسانی گفت و شنود دارید. مگر چه شده؟ مگر چه خبر است؟ مگر گفت و شنود داشتن کار بدی است؟ چه میشود مگر؟ «فانه لیس من أحد ینظروا به الموت الا مثل له اصحابه الی الله ، ان کان خیارا خیارا و ان کار شرارا و شرارا». آقا میفرمایند که یک وقتی شخصی را میبینید در حال احتضار است و دارد جان میدهد. در آن حال میگوید که این مار دارد مرا میخورد. این اژدها دهان باز کرده است و دارد مرا میبلعد. این آتش دارد مرا میسوزاند. اینها از کجاست؟ در را ببندید که این اژدها نیاید. این ازدها در جان توست. در را ببندید یعنی چه؟ از بیرون که نیامده است. این گفتار خیلی عمیق است، خیلی ریشه دارد، خیلی حرف دارد، ولکن ما به نقل ظاهرش اکتفا میکنیم. رسولالله فرمود که این مار، این عقرب، این پلنگ، این خرس، این گرگ، این اژدها که الان دارد تو را میگزد، میدرد، میبلعد، میخورد، اینها رفقای تو هستند که الان به این صورت درآمدهاند. انسان پلنگ بشود؟ بله، تو خیال میکردی با انسان همدست بودی، اما او پلنگ بود، گرگ بود، مار بود. خوی پلنگی را از این رفیق، درندهخویی را از آن همنشین، آداب ناروا را از کنار آن سفرهها، آن اشخاص، آن افراد، آداب و اخلاق و صفات رذیله را از این دهان، از آن دهان، از این رفیق، از آن رفیق کسب کردی و در تو جا خوش کرد و آن صفت رذیله شد مار، عقرب، سگ، گرگ، آتش. این همه را از همدستی با این و آن پیدا کردی. نیامدی به سوی قرآن که آیاتش درجات بهشتاند. نیامدی در مجالس ذکر بنشینی تا از این حرفها جان تو عرشالرحمان شود، بوستان الهی گردد، تا نغمههای دلنشین الهی جانت را حال دهد. آن نغمهها را گوش نکنید که آلودهتان میکند. بیایید به نغمههای قرآن گوش کنید تا جان پیدا کنید. به این زمزمههای الهی گوش کنید تا روح پیدا کنید: «إن کان خیاراً و خیارا و إن کان شراراً و شرارا»، اگر صفات خوب از آنها کسب کردی، روح است و ریحان، باغ است و بوستان و رفقای خوب. اما اگر شرار اخلاق بد از آنها کسب کردی، آن اخلاق بد میشود درنده و حیوان. سپس فرمود: رسولالله که: «ولیس احد یموت الا تمثلت له عند موته». تمثلت یعنی خیلی شیرین. وقتی دارد میمیرد مرا میبیند. اما چه جوری میبیند؟ «تمثلت له». بیرون از خودش نمیبیند. مربوط به این نشئه جسمانی نیست. در واقع نفس ناطقه از عالم عقل است: «الا تمثلت له عند موته». در کتاب ایمان و کفر کافی از امام باقر«ع» نقل شده است که حریص بر دنیا، مثال کرم ابریشم است. کرم ابریشم هی میبافد و میتند و جمع میکند و سرانجام هم در میان بافتهها و تنیدههای خودساخته از غم و غصه میمیرد. مردی آمد خدمت امام حسن مجتبی «ع» و عرض کرد که: «آقا! چرا از مرگ میترسم؟» هر کسی که از مرگ میترسد معنایش این است که از خودش میترسد. فرمود برای این که تو هر چه را که کسب و تحصیل کردی، همه را اینجا نهادی و چیزی پیش نفرستادی. در بانک الهی، حسابی نداری. چون حساب نداری با دست تهی و روی سیاه چه میخواهی بگویی؟ اگر یک مقدار مالات را پیش میفرستادی، چون انسان دلش میخواهد به سوی مال و ملک و زحمتکشیده و حاصل و دروکردهاش برود، اگر میفرستادی، آن فرستاده، تو را به سوی خود میکشید. چون نفرستادی، آنجا چیزی نداری که تو را به سوی خود بکشد. یکی از اندرزهای لقمان به پسرش این است که ای پسر من! پیشینیان برای فرزندانشان گرد آوردند، نه مال ماند نه فرزندان و تو بندهای هستی اجیر، بندة خدا. دستورت دادند این کار را بکن و این پاداش توست. بیش از این حق نداری. بندهای: «و استوف اجرک فأوف عملک و استوف اجرک». تو عملت را درست انجام بده و پاداشات را درست بیاب. مبادا در این دنیا مانند گوسفندی باشی که در سبزهزاری افتاده و حالا بیا و ببین چه کار میکند! چه جور درو میکند! چه جور میچرد! خوب میخورد و چاق میشود! یک کسی بیخ گوشش بگوید تو که این جور داری میخوری و دست و پا میزنی، داری شتابان به سوی مرگ میروی. کمتر بخور که عمر بیشتر کنی چاق و چله که بشوی، فردا کارد قصاب روی گردنت میآید. لاغر که باشی میگویند بگذار باشد بچرد. این که گوشت ندارد: «فأکلت حتی ثمن فکان حطفها عند ثمنها». وقتی که چاق شدی مستوجب مردن میشوی، مردن تو وقت ثمن و چاقی توست و نمیدانی چه میکنی. مبادا این طور باشد فرزند من که مثل گوسفندی باشی افتاده در علفزاری. فرزند من! دنیا را به منزلة پلی بگیر، پلی بر نهری که وقتی از آن عبور کردی و ترکاش گفتی، دیگر تا آخر عمرت به آن پل رجوع نمیکنی. میبینی امروز که گذشت، دیگر گذشت که گذشت. این عمر ما یک مرحله و یک منزل است. این منزل چندین فرسخ است. این فرسخ کیلومترها دارد، این کیلومترها قدمها دارد. این ماهها فرسخها هستند و این ساعتها کیلومترها. این نفسها و دمهایی که برمیآیند، گامها هستند. این گامها جمع میشوند و کیلومتر میشود. کیلومترها جمع میشوند و فرسخ میشود. فرسخها جمع میشوند و میبینی که یک ماه شد. ماهها جمع میشوند و مرحله میشود. یک نشئه اینجایی ما. ای بسا افرادی که تا به زمان انتقالشان و به مرز رسیدنشان و پایان این نشئه و مرحله، چند فرسخی بیش نمانده و بعضیها چندگامی بیش. خوشا به حال آن کسی که بیدار است. امام زینالعابدین«ع» فرمود: «خدای را بندگانی است که الان گویا بهشت را میبینند که اهل بهشت در آن مخلدند و آتش را میبینند که اهل نار در آنها مخلدند، معذبند. اینها چگونه مردمی هستند که به این مقام رسیدهاند؟ کسانی هستند که کسی از دست و زبانشان رنج نمیبرد و شر به مردم نمیرسانند. چه میخواهی از جان بندگان خدا؟ «گرم تا کی بماند این بازار؟» و « به چه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری» (5) چه میخواهی از بندگان خدا؟ «بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست»(6) « قلوبهم محزونه». دل شکسته دارند، چون به فکر گرفتاری خودشان هستند. «انفسهم عفیفه». پارسا و عفیف و پاکدامناند. «و حوائجهم خفیفه». حاجاتشان ناچیز است. آز و حرصی ندارند. خواهش خیلی ناچیز و کم است، چون شعله حرص را خاموش و دامن آز را قیچی کردهاند، خواهشهایشان خیلی کم و خفیف است. چند صباحی و چند روزی صبر کردند و به راحتی ابدی رسیدند و متنعم شدند. میدانید اینها چه کارهاند؟ مبادا از فردا شب بگویی ماه رمضان گذشت، مسجد خداحافظ! نماز جماعت خداحافظ! قرآن خداحافظ! وعظ و خطاب خداحافظ! روزه خداحافظ! از فردا شب تا سال دیگر آن قدر باید نازت را بکشیم و آن قدر باید حور و غلمان نشان آقا بدهیم تا بیاید دو رکعت نماز بخواند و روزه را بگیرد. مبادا این یک ماه را که سحر برخاستی، از فردا شب بخوابی که دق دل در بیاوری. این یک ماه به ما یاد داد که سحرخیز باش و سحر را مفت از دست نده. مناجات داشته باش. آقای عزیز! «تو را به کنج لحد سالها بباید خفت»(7) حالا خوابها در پیش داری. بیدار باش. هوشیار باش. این اوقات را مغتنم بشمار، روز و شب روی پایشان میایستند. مناجات دارند. نماز میخوانند. قیام و قعود دارند. اشک میریزند. روز که شد، به خدایشان پناه میبرند و میکوشند شخصشان را از آتش جهنم رهایی بدهند. دنبال گناه نروند. دنبال محرمات نروند. روز که شد مردمی هستند بردبار، سنگین، باوقار، جا گرفته، عالم، دانشمند، بیدار، نیکوکار، پرهیزکار و ... من دیگر رویم نمیشود. آخر چقدر؟ هیچی در من ملکه نشده. چه عرض کنم برای شما؟ آخر باید در خودم چیزکی باشد تا برای شما چیزها بگویم. جابر آمد خدمت امام باقر«ع» و گفت: «آقاجان! چرا شما را محزون میبینم؟» امام فرمود: «یا جابر انه من دخل قلبه صافی خالص دین الله شغل قلبه عما سواه» آقای جابر! بدان که دین خالص وقتی در دلی جا کرد، این دل را به فکر خودش وا میدارد. وقتی دین خالص در دلی نشست و جا کرد، آن دل فقط به یاد خداست، آن دل ترک ماسوا کرده. آن دل میگوید خدا و بیاعتناست به امور دنیا. ای دل جهان به کام تو شد شد، نشد، نشد. بیاعتنا. آقای جابر! دنیا مگر چیست؟ مگر جز یک خوردن است و لباس پوشیدن است مگر؟ کجا مؤمنی به دنیا دل داد؟ آخرت است که دار قرار است. اینجا که دار عبور و مرور و گذشتن است. جابر! دنیا جای فنا و زوال است. جای قرار نیست اینجا، اما اهل دنیا اهل غفلتاند: «ولکن اهل الدنیا اهل غفله کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون». آقای جابر! میدانی مؤمن چه کسی است؟ مؤمن دنبال علم میرود، دنبال کمال میرود، اهل فطرت است، اهل عبرت است، میدانی چه کاره است؟ کسی است که هر چه به گوشش بخورد، او را از یاد خدا غافل نمیکند. هر چه از زینتهای دنیا به چشمش بخورد، هیچگاه از ثواب آخرت غافل نمیشود. دنبال اصل است: «کما فازوا بذلک العلم». عارف رومی در مثنوی آورده که پیغمبر اکرم «ص» بر ستونی حنانه تکیه میداد و نصیحت میفرمود. تا دستور داد منبری ساختند سه پله. چون بر منبر نشست، استن حنانه از هجر رسول همچون ارباب عقول ناله سر داد: در میان مجلس وعظ آن چنان که از وی آگه گشت هر پیر و جوان گفت پیغمبر چه خواهی این ستون؟ گفت جانم از فراقت گشت خون(8) میآمدی و قدری به من تکیه میدادی. چرا از من رو برتافتی و بر سر منبر مسند ساختی؟ پیغمبر به او فرمود چه میخواهی؟ میخواهی تو را درخت تازهای کنم که شرقی و غربی از تو میوه بچینند؟ اگر میخواهی دستور بدهم تو را دفن کنند تا درختی بهشتی بشوی؟ کدامیک از این دو را میخواهی؟ «گفت آن خواهم که میباشد بقاش بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش»(9) در صبح روز عاشورا اصحاب اباعبدالله الحسین«ع» از یکدیگر سبقت میگرفتند. این آقا میگفت نوبت من است، آن آقا میگفت نوبت من است. در بعضی از نقلها دارد که شب قبل، بنیهاشم یک طرف بودند و انصار اباعبدالله«ع» یک طرف دیگر. حرفشان این بود که تا جان در بدن داریم مبادا بگذاریم که از آقازادگان آنها قطره خونی ریخته شود. بنیهاشم دور هم جمع شدند که این آقایان مهمان ما و بر ما واردند. مبادا بگذاریم قطره خونی از آنان بر زمین ریخته شود. ما باید خودمان را فدای آنها کنیم. آنها میگفتند ما باید خودمان را فدای اینها کنیم و اینها میگفتند باید فدای آنها شویم. وحدت را ببینید. تعلیم و تربیت را ببینید. برادری را ببینید. عشق و علاقه را ببینید. راستی و درستی را ببینید. امام فرمود مبادا ابتدا جنگ کنید. ما که سر جنگ با مردم نداریم. تا وقتی پسر سعد تیر را رها کرد و فرمان جنگ داد. حالا این میگفت نوبت من است، آن میگفت نوبت من است. آن میگفت بگذار من بروم، این میگفت بگذار من بروم. آن هم چه نحوه جنگیدنی! بعضیها که میدانید چگونه پیش رفتند. کلاه خود را برداشتند، زره را برداشتند که از مرگ باکی نداریم. کسی بترسد که آن سو جایی نداشته باشد: مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(10) آن گیاه میگوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان میگوید بگذار من انسان بشوم. آن میوه میگوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که میپنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من خود را به تو رساندم. غفلت مکن: « وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِین». ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(11) غافل نباش. خوراک حیوانی نداشته باش. انسان باش. بره و مرغ خود را کشتند که به انسان برسند. جناب شیخ بهایی «رضوان الله تعالی علیه» در اول جلد سوم «کشکول» میگوید عنوان بصری آمد خدمت امام به حق ناطق، صادق آل محمد «ص» و سخن بدین جا رسید. آقا فرمودند این روایت، یکپارچه دستورالعمل است. حرف خیلی زده میشود. نورها افاضه میشوند. آیا قرآن که نور است بر ما خوانده میشود؟ مجالس وعظ و خطابه داریم و حرفهای بسیار میشنویم، اما به عادت میآییم و مینشینیم و برمیخیزیم و میرویم. نمیخواهیم تکانی بخوریم. نمیخواهیم بیدار بشویم. نمیخواهیم درد خودمان را درمان کنیم. آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی! دندان کرم خورده، اما عصب را کشتهاند و درد را نمیفهمد. اگر عصب کشته نشده بود، اگر تخدیرش نکرده بودند، از درد فریاد میکشید، اما تخدیرش کردند و عصب را کشتند. دندان سالم داریم؟ نه! دندان سالم نیست، عصب کشته است. دردها، بیماریها، امراض، گرفتاریها داریم، اما عصب کشته است. نخواستیم بیدار شویم. نخواستیم دردمان را درمان کنیم. وقت را از دست دادیم. امام فرمود: «اوصیت بتسعه اشیاء فانها وصیتی لیرید الطریق الی الله». هر کسی پیش من آمد، گفت به من دستورالعملی مرحمت بفرما که به سوی حق جل و اعلی مسافرت کنم: «لیرید الطریق الی الله». هر کسی که اراده راه، کوچ کردن، سفر کردن الی الله را پیدا کرد، مرید است، یعنی اراده این معنا را کرد و سیر و رفتار و سلوک و کوچ کردن را درنظر گرفت، آمد پیش من که آقاجان! بر ما راه را نبند. «راه تو چه راهی است که از غایت تعظیم دریای محیط فلکش همچو حباب است»(12) آقاجان راهی است عجیب! دستورالعمل میخواهد. برنامه میخواهد. این راه کتلها دارد. گردنهها دارد. راهزنها دارد. نشیب و فرازها دارد. مراحل و منازل دارد: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» (13) آقاجان! دستور میخواهم. برنامه میخواهم. بسمالله، بفرما: «والله اسئله ان یوفقکم باستعماله». من از خدا میخواهم که به تو توفیق بدهد که این دستور را به کار ببندی. مرد عمل باشی. تن به کار بدهی. بگو خدایا آمدم. «یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کام تو برنیامد آنگه گله کن» (14)
پی نوشت:
10.غزلیات شمس 11.سعدی 12.حافظ 13.همان 14.مولانا
سوتیترها: 1. ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را میخواهیم. عرض میکنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. روزها و شبهایتان را بپایید. سر هر سفرهای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید.
2. آن گیاه میگوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان میگوبد بگذار که من انسان بشوم. آن میوه میگوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که میپنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من خود را به تو رساندم. غفلت مکن.
3. نمیخواهیم تکانی بخوریم. نمیخواهیم بیدار بشویم. نمیخواهیم درد خودمان را درمان کنیم. آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی!
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 406 |