تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,777 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
منظومه اهل دل | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 18، دوره 1393، شماره 389 - شماره پیاپی 390، مرداد 1393، صفحه 56-57 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
منظومه اهل دل
ازغربت و بغض گلو
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند دستهای پینهدارش استراحت میکنند
نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالتهای او راحت شدند
ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی است شمع بیتالمال را روشن کنید، او رفتنی است
درد را با گریههای بیصدا آزار داد با لباس نخنمایش، کوفه را آزار داد
مهربانی نگاهش حیف مشکلساز بود روی مسکینها درِ دارالخلافه باز بود
دشمنانش در لباسِ دوست بسیارند و او بندگان کیسههای سرخ دینارند و او
سادگی سفرهاش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگیشان قهر بود
نیمه شبها کوچهها را عطرآگین میکند در عوض، درحقِ او هر خانه نفرین میکند
جُرم سنگینست، تیغ ذوالفقاری داشتن زخمها از بدر و خیبر یادگاری داشتن
جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن
جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن
«وحید قاسمی» *****
خوشا حال تمام روزهداران
چه زود از دست ما ماه خدا رفت مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت
مه احیا مه شب زندهداری مه روزه مه صدق و صفا رفت
مهی که بود از فیض و سعادت نفس، تسبیح و خواب آن عبادت
مه یا نور و یا قدوس و یارب شبش از روز و روزش بهتر از شب
خوشا آن روزهداران را که دائم محبت بود در دل، ذکر، بر لب
به خلوتگاه شب اختر فشاندند کمیل و افتتاح و ندبه خواندند
سحر بود و مناجات و دعایش دعاهای لطیف و دلربایش
خوش آن که او داشت خلوت با خداوند دریغ از لحظههای با صفایش
کجا رفتند شبهای منیرش چه شد بوحمزه و جوشن کبیرش چه شبهایی که دل یاد خدا بود دعا بود و دعا بود و دعا بود *****
به گوش جان صدای آشنا بود
خوشا آنان که از نو جان گرفتند دل شب انس با قرآن گرفتند
چه ماهی ماه حی ذو المنن بود چه ماهی ذکر حق نقل دهن بود
چه ماهی ماه غفران، ماه رحمت چه ماهی، ماه میلاد حسن بود
چه ماهی دل ز ایمان منجلی بود علی بود و علی بود و علی بود
مه احیا مه مولا علی بود علی شمع دل و دل با علی بود
تو گویی با علی بودیم تا صبح چه میگویم نفسها یا علی بود
چه شد آوای یارب الکریمش دعای یا علیُّ یا عظیمش
وفا و عشق و ایمان بود این ماه مگو، شیرینتر از جان بود این ماه
بهشت سبز انس عبد و معبود بهار ختم قرآن بود این ماه
فروغ روح از بدرش گرفتیم شرف از لیلهالقدرش گرفتیم
الا ای دوستان عید صیام است چه بنشستهاید این عید قیام است
طلوع صبحدم را این روایت هلال ماه نور این پیام است
خوشا حال تمام روزهداران که حسرت شد نصیب روزهخواران
ره صدق و صفا پویید امشب جمال یار را جویید امشب
وضو گیرید با عطر بهشتی به مهدی تهنیت گویید امشب
خوش آن عیدی که با دلدار باشیم همه با هم کنار یار باشیم
اگر چه عید فیض و عید نور است اگر چه عید شوق و عید شور است
اگر چه عید مجد است و سعادت تمام عیدها روز ظهور است
بدون یار، گل خار است خار است گل نرگس اگر آید بهار است
الا ای شمع بزم آشنایی ندارد بی تو چشمم روشنایی
دلم خون شد دلم خون از جدایی گلم، باغم، بهارم کی میآیی
الهی عیدِ بی تو باز گردد بیا تا عید ما آغاز گردد
تو شمع و قلب ما پروانه توست ندیده عالمی دیوانه توست
ندای یا لثارات الحسینت لوای کربلا بر شانه توست
ظهورت عید خلق عالمین است نه تنها عید ما، عید حسین است
همین است و همین است و همین است که دیدار تو عید مسلمین است
عزیز دل به آمین تو سوگند دعای «میثم» دلخسته این است
که فردا جزو یاران تو باشد دلش باغ و بهاران تو باشد
«غلامرضا سازگار» *****
عید فطر
ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم
روحم تمام زخمی و جانم تمام درد یک امشبم ببخش به آرامش نسیم
از شعلههای روز قیامت رها شدیم افتادهایم باز در این ورطه جحیم
چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان حکمی بده به سادگی حکمت حکیم
ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم ما راست آمدیم سر راه مستقیم
ما عاشقان شهید تو هستیم تا ابد ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم
برقی بگو وزان شود از سمت یالطیف اشکی بگو فرو چکد از ابر یاکریم
ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم
«علیرضا قزوه»
در رثای امام صادق«ع»
گرچه غمم به شدت مولا نمیشود این ریسمان ز گردن من وا نمیشود
پیری که هیچ غربت و حتی امامتم مانع برای کینۀ اعدا نمیشود
یک ذره هم رعایت حال مرا نکرد ور نه به سادگی که کمر تا نمیشود
یک یک مصائبم به خدا مثل مادر است گرچه یکی مصیبت زهرا«س» نمیشود
آتش زدند باز دو باره به این حرم اما شبیه خانۀ طاها«ع» نمیشود
گفتم امان بده که عبایی به تن کنم یک لحظه صبر! گفت که اصلا نمیشود
پایی که طعم خار بیابان چشیده است دیگر برای صاحب خود پا نمیشود
گاهی نماز نافله در راه خواندنی است وقتی بساط سجده مهیا نمیشود
گرچه گهی مصائب من مثل عمه است اما نصیب من که تماشا نمیشود
دیگر مرا به سیلی و با کعب نی نزد این ظلم جز به زینب کبری«س» نمیشود
با آن همه ملازم و با آن همه مرید هرگز امام این همه تنها نمیشود
«محمود ژولیده»
بازهم لشکر ابرهه
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
بحر آرام دگر باره خروشان شده است ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است
دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است
با شماییم شمایی که فقط شیطانی است «دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است»
با شماییم که خود را خبری میدانید و زمین را همه ارث پدری میدانید
با شماییم که در آتش خود دود شدید فخر کردید که همکاسه نمرود شدید
گردباد آتش صحراست بترسید از آن آه این طایفه گیراست بترسید از آن
هان! بترسید که دریا به خروش آمده است خون این طایفه این بار به جوش آمده است
صبر این طایفه وقتی که به سر میآید دیگر از خرد و کلان معجزه برمیآید
سنگ این قوم که سجیل شود میفهمید آسمان غرق ابابیل شود میفهمید
پاسخت میدهد این طایفه با خون اینک ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک
هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است
هان بترسید که این لشکر بسمالله است هان بترسید که طوفان طبس در راه است
یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم؟ روز خوش بی تو ندیدیم به عالم، چه کنیم؟
پاسخ آینهها بی تو دمادم سنگ است یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است
بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه هر که دارد هوس کرب و بلا بسمالله
«حمیدرضا برقعی» *****
ای قدس!
سنگ بردار و بزن این شب آویزان را تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را
سنگ «قانون» دهانکوب زمین است، بزن آه! موسیقی خشم تو همین است، بزن
زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است
باز کن دفتر این پنجره نارس را خط بزن فصل کبوترکُشی کرکس را
چیست در کام هیولا؟ قطرات خونت طعم والتّینت یا شاخه والزّیتونت
باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت تیرباران شده آواز پرستوهایت
ناگهان راه بر این نغمه جاری بستند ناگهان پنجرهای را که نداری بستند
پنجه انداخته این بار هیولا در تو تا که خاموش شود لیلهالاسری در تو
وای اگر نور تو بر روزنه شب نزند این تبر نیست اگر بر تنه شب نزند
یا که خالی کند از دغدغه رگهایش را این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را
شب در انداخته با پنجه گرگت ای شهر شانه خالی نکن از بار بزرگت ای شهر
معجزات تو همین بود، رهایت کردند باز در آتش نمرود رهایت کردند
شب مضاعف شد و فانوس حیاتت میسوخت زیر شلاق، ستون فقراتت میسوخت
چند وقت است که ویران شدهای، اما من طعمه گردنهگیران شدهای، اما من
پای این قبله که در آتش و دود افتاده است چند وقت است که شیطان به سجود افتاده است
آب در کاسه خشم است که خون خواهد شد چشم اگر باز کنی «کن فیکون» خواهد شد
با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد کوه در حافظه خاک تکان خواهد شد
نفسِ ویران شده در حنجره من ای قدس اولین خانه بیپنجره من ای قدس
شب آواره از آغوش تو بالا نرود خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود
قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند استخوانهای تو را طعمه سگها نکنند
چنگ در گیسوی افروخته باد بزن درد آوارگیات را همه جا داد بزن
کوچههایت اگر از ابرهه و نیل پر است آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است
شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد سنگ، خون جگر توست که جریان دارد
آخرین بار که گیسوی تو پرپر میشد سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر میشد
تیغ در دستِ خطرناکترین دژخیم است نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است
«حسین هدایتی» *****
این طایفه رهبر دارد
دیرگاهی است گلو بغض مکرر دارد چند روزی است قلم حالت نشتر دارد
کوفیان داعیه مسجد و منبر دارند عمرسعد زمان، وسوسه زر دارد
یادمان هست ز اجداد شما کرب و بلا شیعه از تیغ شما داغ به پیکر دارد
بیسبب نیست که از شام عراق آمدهاید حضرت عمه سادات، برادر دارد
و شما کمتر از آنید حسین تیغ کشد کمتر از آنکه علمدار علم بردارد
ما جوانان بنیفاطمی اربابیم بیحیا! عمه ما مالک اشتر دارد
اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم سبب این است که این طایفه رهبر دارد
نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت کشور ضامن آهوست، بزرگتر دارد
وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند تیغ ما شوق به انداختن سر دارد
باید این شهر به آرامش خود برگردد که شب جمعه حرم روضه مادر دارد
شیعه زنده است هنوز
چند وقتی است غزل مست و پریشان شده است و هوای نفس قافیه زندان شده است
دارد از زوزه کفتار به خود میپیچد خاک سردی که نهانخانه شیطان شده است
این همان آدم خاکی است؟ زمین حق دارد که ز بخشندگی خویش پشیمان شده است
خون صد لاله از این خاک چنان میجوشد پلک بر هم بزنی سیل خروشان شده است
جامه کفر به تن، پرچم اسلام به دوش وهم تلخی است که ابلیس مسلمان شده است
نوح کنعانی ما هیبت موسی دارد دم برآرید، ببینید که طوفان شده است
ننگتان باد شروران! چه قَدَر بیرحمید پای داعش برسد کرب و بلا میفهمید
«عذرا رشیدنژاد»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 218 |