| تعداد نشریات | 54 |
| تعداد شمارهها | 2,551 |
| تعداد مقالات | 36,121 |
| تعداد مشاهده مقاله | 16,160,773 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 7,327,142 |
ب کوچولو (ص 18 و 19) | ||
| سنجاقک | ||
| مقاله 9، دوره 13، تیر 95 - شماره پیاپی 136، تیر 1395، صفحه 18-19 | ||
| نوع مقاله: داستان | ||
| تاریخ دریافت: 29 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 29 تیر 1395 | ||
| اصل مقاله | ||
|
ب کوچولو محمدرضا شمس یک ب کوچولو بود. اسمش بغلی بود. هر کس را میدید، میگفت: «بغل بغل! اَتَل و مَتَل!» و میپرید بغلش. یک روز ز را دید و گفت: «بغل بغل! اَتَل و مَتَل!» و پرید بغلش. بز شد و رفت توی دشت و صحرا. این وَر بدو، آن وَر بدو. بالا بدو، پایین بدو. یهو یک گرگ جلویش سبز شد. گرگ گفت: «الآن میخورمت!» و دنبالش کرد. بز گفت: «نمیتونی.» و فرار کرد. این بدو، آن بدو. بالا بدو، پایین بدو. رسیدند به دوتا ک. ب پرید وسطشان و گفت: «بغل بغل! اَتَل و مَتَل!» و شد کبک و پرواز کرد. رفت آن بالا بالاها. گرگ سرش را بالا کرد و هی اَلَکی زوزه کشید. آنقدر زوزه کشید که خسته شد! ب کوچولو دلش سوخت. پرید بغل ش، شد شب. به گرگ گفت: «بسّه دیگه! شب شد. خسته شدی، بگیر بخواب!» گرگ خوابید. ب کوچولو هم برایش لالایی خواند. | ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 237 |
||