تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,264 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,172 |
پرانتز باز، کنکور، پرانتز بسته (ص 30 و 31) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 15، دوره 27، تیر 95 - شماره پیاپی 316، تیر 1395، صفحه 30-31 | ||
نوع مقاله: گزارش | ||
تاریخ دریافت: 31 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 31 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
پرانتز باز، کنکور، پرانتز بسته سیدسعید هاشمی مقدمه کنکور یک کلمهی خیلی عجیب، آشنا و پُراسترس است. تقریباً همهی مردم ایران با این کلمه آشنایی دارند و هر کدام، یک جوری با این کلمه درگیر بودهاند. یا خودشان کنکوری بودهاند، یا در خانوادهیشان کنکوری داشتهاند، یا از طراحان کنکور بودهاند، یا در جلسهی امتحان کنکور مراقب بودهاند و یا در کنکور رد شدهاند! میگویند تا چند سال دیگر کنکور برداشته میشود؛ البته کنکور چیزی نیست که بشود آن را برداشت. احتمالاً مردم دیگر به درس رغبت نشان نمیدهند و دارند از درس و امتحان فرار میکنند. مسئولین هم وقتی ببینند که تعداد درسخوانها کم شده، کنکور را برمیدارند. البته مردم تقصیر ندارند. گذشت آن زمانی که بچهها به خاطر موفق نشدن در کنکور خودکشی میکردند. الآن دیگر هرکس در کنکور قبول شود، باید خودکشی کند؛ چون بعد از چند سال درس خواندن در دانشگاه، تازه باید دنبال کار و یک لقمه نان بگردد (که پیدا هم نمیشود). اگر طرف به جای شرکت در کنکور، به یک نانوایی مراجعه و تقاضای کار کند، در طول چهار سالی که دوستانش مشغول درس خواندن در دانشگاه هستند، او یک شاطر موفق خواهد شد، و نه تنها درآمد دارد، بلکه خیلی راحت «نان» هم درمیآورد. نمیدانم در کشورهای دیگر هم کنکور وجود دارد یا نه؛ و اگر هست آیا مشکلات کنکوری هم هست یا نه؛ اما اگر کنکور دارند و در گرفتاریاش ماندهاند، پیشنهاد میکنم شغلهایی را که به مدرک نیاز دارد، نایاب کنند، عوضش در کشورشان شغل محترمِ بساز و بفروشی را زیاد کنند تا جوانها از همان اول جذب این شغل بشوند و دیگر هوس کنکور به سرشان نزند. این راه در کشور ما خیلی خوب جواب داده است. الآن از هر کس که درآمدش عالی است، بپرسی: «شغلت چیست؟» میگوید: «بساز و بفروش هستم.» بعد میگویی: «چهقدر سواد داری؟» میگوید: «در حدی که بتوانم چکهایم را امضا کنم.» ======== گزارش روزی که اسامی قبولشدگان کنکور را اعلام کردند، پیرمردی روی پلههای دانشگاه نشسته بود و زار زار گریه میکرد. گزارشگر تلویزیون رفت جلو و ازش پرسید: «پدرجان! چی شده؟» ـ هیچی آقا! جواب کنکور اومده! ـ اِ... چه عالی! پس شما هم در کنکور شرکت کرده بودید؟ ـ نه آقا! من اصلاً سواد خوندن و نوشتن ندارم. پسرم در کنکور قبول شده. ـ خب به سلامتی! مگه چند سال پشت کنکور بود که اینطور براش اشک شوق میریزید؟ ـ نه آقا، اشک شوق چیه؟ از غم و غصه دارم منفجر میشم. از دانشگاهش سؤال کردم، گفتن باید هر ترم سه میلیون تومن بریزی به حساب دانشگاه. من ماهی پانصدهزار تومن هم درآمد ندارم! ـ خب اینکه چیزی نیست، وام میگیرید مشکل رو حل میکنید. ـ آخه فقط این نیست. باید براش خوابگاه هم بگیرم که گفتن میشه ماهی سیصدهزار تومن. ـ خب عیبی نداره. عوضش آقاپسرتون مهندس میشه و بعدها همهی اینها رو جبران میکنه. ـ ای آقاااا...اااا... دست رو دلم نذار که خونه. خود مسئولین دانشگاه از همین الآن به من گفتن برای این رشتهای که بچهات قبول شده، هیچ شغلی وجود نداره. ـ ای بابا! مگه میشه؟ خب حالا بچهی شما هیچ، بقیهی دانشجویان این رشته میخوان چهکار کنن؟ ـ چی میگی آقا؟ این رشته، یه رشتهی تازهتأسیسه. بهجز پسر من، دانشجوی دیگهای در این رشته درس نمیخونه. ـ عجیبه! حالا اسم این رشته چیه؟ ـ ساختوساز لانهی پرندگان گوشتخوار در فضاهای سبزِ کمتر از بیست متر روی درختان بالای سی متر! ـ جدّی میفرمایید؟ خب حالا که اینطوره کمی جمعتر بشینید، من هم کنارتون بشینم، باهم گریه کنیم. این رشتهای که پسر شما قبول شده، حفظ کردن اسمش کلی گریه و زاری داره! =========== جوک از یک آقایی پرسیدند: «چندتا بچه داری؟» گفت: «چهارتا!» گفتند: «شغلشون چیه؟» گفت: «اولی در کنکور نفر اول شد و پزشکی خوند. دومی در کنکور نفر پنجم شد و مهندسی خوند. سومی هم در کنکور نفر هشتم شد و هوافضا خوند.» گفتند: «آفرین چه خانوادهی نخبهای! خب چهارمی چی؟» گفت: «چهارمی دزد شده.» با تعجب پرسیدند: «ای بابا! اینکه خیلی بد شد! چرا از خونه بیرونش نمیکنی؟» گفت: «برای چی بیرونش کنم؟ خرج ما رو همون یکی میده. بقیه بیکارن!» ========= دادگاه قاضی: «آقای جیم! شما متهم هستید که چند دوره در کنکور، تقلب کردهاید و با تقلب به مقام فعلی خودتان رسیدهاید. آیا این اتهام را قبول دارید؟» متهم: «ای آقاااا بالأخره جوانی است و هزار جور هیجان! ما هم در جوانیمان یک اشتباهی کردیم. الآن دیگر نباید این چیزها را پیش بکشید. من الآن پزشک این مملکت هستم. برای من اُفت دارد که این چیزها را بشنوم.» قاضی: «تقلب در کنکور جرم است و باید پیگیری شود. لطفاً برای دادگاه توضیح دهید که چگونه تقلب کردید.» متهم: «ای بابا! شما چهقدر قضیه رو گُنده میکنید! چیز مهمی نبود. در کنکور پزشکی یک لحظه حواس مراقبها پرت شد و من فوری برگهی سؤالهایم رو با برگهی سؤالهای نفر پشتسری عوض کردم. خوشبختانه نفر پشتسری، آدم درسخوانی بود و من در کنکور قبول شدم.» قاضی: «فقط همین بود؟» متهم: «نخیر. راستشو بخواهید، وقتی میخواستم تخصصم رو بگیرم هم یک تقلب کوچولو کردم. به یکی از دوستان درسخون مقداری پول دادم و ایشون به جای من در کنکور تخصص شرکت کرد.» قاضی: «مورد دیگهای هم بوده؟» متهم: «یه مورد کوچولو بوده و اون هم هنگامی بود که در کنکور فوقتخصص شرکت کردم. در این مرحله پول دادم و سؤالهای کنکور رو خریدم.» قاضی: «شما خجالت نمیکشید با این همه تقلب، فوقتخصص گرفتید و با جونِ مردم بازی میکنید؟» متهم: «این حرفها چیه جناب قاضی؟ من کجا با جونِ مردم بازی کردم؟» قاضی: «خب وقتی یک بیمار به عمل جراحی نیاز داره و به شما مراجعه میکنه، شما در حقیقت دارید با جونش بازی میکنید.» متهم: «نترسید آقای قاضی! فکر اونجا رو هم کردم. اگه عمل جراحی اون بیمار ساده باشه، به دانشجوهام میگم بیان عمل رو انجام بِدن و برای این کار، بهشون نمره هم میدم. من دانشجویان درسخونی دارم آقای قاضی! خیلی هم وظیفهشناس هستن و کارشون رو دقیق بلدند؛ اما اگه عمل جراحی خیلی پیچیده و مهم باشه، خب هر پزشک دیگهای باشه، ممکنه طرف زیر عمل به این مهمی بمیره. به همین خاطر بازماندگانش خیلی شک نمیکنند.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 270 |