تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,313 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,258 |
توت فرنگی های قرمز (ص 44 و 45) | ||
پوپک | ||
مقاله 22، دوره 23، تیر 264-1395، تیر 1395، صفحه 44-45 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 31 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 31 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
بیایید تماشای نمایش! توتفرنگیهای قرمز حامد جلالی صحنهی اول مادر توتفرنگیها را توی سبد خالی میکند تا بشوید. بچهها نگاه میکنند به مادر که با دقت توتفرنگیها را بعد از شستن میچیند توی سبد و بعد توی سینی میگذارد تا آب آن برود و بعد از مدتی آن را توی یخچال میگذارد. مادر نگاه میکند به بچهها، میخندد و از آشپزخانه میآید بیرون. مریم هم دنبال مادر میرود. علی نزدیک یخچال میشود و به درِ یخچال خیره میشود. روی درِ یخچال تصویر توتفرنگی بزرگی را میبیند که با شیطنت دارد به او نگاه میکند. توتفرنگی: آخ چه کیفی داره خوردن توتفرنگی، چهقدر چاق و چله بودن، بابایی اینها رو خریده که بخوری دیگه. علی: راست میگی؛ اما کیفش به اینه که با هم دیگه بخوریم. توتفرنگی: نگفتم که همهاش رو بخور، چند تا دونه فقط، همین. علی: آخه کار خوبی نیست، بدون اجازه... توتفرنگی: اجازه نمیخواد، مگه بابایی اون دفعه خودش نگفت... تصویر پدر پشت میز ناهارخوری ظاهر میشود که رو به علی و مریم دارد حرف میزند. تصویر پدر:... نه باباجون، هر چی توی این خونه هست برای شماست، میوه میخرم که خورده بشه دیگه، هر وقت دلتون خواست میتونید از میوههای توی یخچال بخورید، به شرط اینکه به اندازه بخورید تا خدای نکرده حالتون بد نشه. تصویر پدر و علی و مریم محو میشود. علی دوباره با توتفرنگی بزرگ روی درِ یخچال حرف میزند. توتفرنگی: دیدی، پس هیچ ایرادی نداره. فقط باید به اندازه بخوری، تازه من که میگم کمتر بخور! علی دستش به سمت یخچال میرود؛ اما... علی: آخه، مامان تازه شسته اینها رو... توتفرنگی: اینطوری بهتره که، مگه یادت رفته مامان چی میگفت... تصویر مادر که دارد گلهای باغچه را آب میدهد. علی و مریم هم روی تاب نشستهاند و تاببازی میکنند. تصویر مادر: میوهها رو همیشه با مواد ضدعفونی میشورم تا هر وقت خواستید بخورید مشکلی نداشته باشه، خوشگلای من؟ تصویر مادر و بچهها محو میشود و دوباره توتفرنگی ظاهر میشود. توتفرنگی: دیدی؟ این هم از مامان، بخور دیگه. علی درِ یخچال را باز میکند. چشمش به توتفرنگیها که میافتد خوشحال میشود و چند عدد توتفرنگی برمیدارد، توی پیشدستی میگذارد و همانجا توی آشپزخانه با لذت میخورد و به اتاقش میرود. مریم نشسته است و دارد کتاب میخواند. علی هم کتابی برمیدارد تا بخواند. کتاب را باز میکند که تصویر توتفرنگی را میبیند. توتفرنگی: ای بابا، تو مگه امروز روزه نگرفته بودی بچه؟ پس چی شد؟ علی کتاب را محکم میبندد که صدای «آخ» توتفرنگی را از توی کتاب میشنود. توتفرنگی انگار کمی له شده باشد، تکههای قرمزی پخش میشود روی کتاب. علی بلند | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 190 |