تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,349 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,300 |
توت فرنگی های قرمز (ص 46) | ||
پوپک | ||
مقاله 23، دوره 23، تیر 264-1395، تیر 1395، صفحه 46-46 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 31 تیر 1395، تاریخ پذیرش: 31 تیر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
میشود و میرود طرف دستشویی تا دهانش را خالی کند؛ اما همه را خورده و دیگر توی دهانش چیزی نیست. توتفرنگی لهشده را توی آینه میبیند که هنوز دارد میخندد. توتفرنگی: آخ... دیگه روزهات باطل شد؛ وای... دیگه فایدهای نداره... آخ آخ آخ! علی خجالت میکشد و عصبانی میرود توی اتاق و پتو را میکشد روی سرش و میخوابد. مریم با تعجب نگاهش میکند؛ اما باز کتابش را باز میکند و مشغول خواندن میشود. صحنهی دوم سفرهی افطار پهن است و پدر و مادر و مریم با کمک هم وسایل را میچینند. پدر: علیجان بابایی، بدو الآن اذان میگن! مادر: من برم صداش کنم. توتفرنگی روی درِ کمد اتاقش ظاهر میشود. میخندد. توتفرنگی: حالا چهطوری میخوای بری سر سفرهی افطار، تو که روزه نیستی! علی پتو را روی سرش میکشد و گریه میکند. مادر پتو را پس میزند و علی را بغل میکند. مادر: چی شده عزیزم؟ علی: من روزه نیستم (گریهاش زیاد میشود). بعدازظهر از توتفرنگیهایی که بابایی آورده بود، خوردم. مادر: عزیزم تو که تکلیف نشدی، خب گرسنهات شده، دیگه نتونستی روزهات رو نگه داری و خوردی. پدر و مریم هم به اتاق میآیند و نزدیک تخت علی میایستند. پدر: باباجون تا همون اندازه هم که روزه گرفتی ثوابش رو بردی. علی: آخه اصلاً یادم رفته بود که روزهام، بعدش یادم اومد. پدر و مادر میخندند و مریم و علی با تعجب نگاهشان میکنند. پدر: عزیزم! آدمبزرگا هم اگه یادشون نباشه و چیزی بخورن، روزهشون باطل نمیشه و ایراد نداره. مادر، علی را محکم بغل میکند. مادر: آره عزیز دلم، اینکه ایراد نداره. پاشو که اذان تمام شد. خوب نیست افطار دیر بشه. مریم میخندد. مریم: چه جالب، من هم این رو که گفتین نمیدونستم. توتفرنگی لهشده روی دیوار ظاهر میشود، ولی دیگر نمیخندد و اخمهایش توی هم است. علی نگاهش میکند و میخندد. بعد آه بلندی میکشد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 172 |