تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,106 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,036 |
فوت جان بهتراز فوت وقت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 4، دوره 1393، شماره 391 - شماره پیاپی 392، مهر 1393، صفحه 1-1 | ||
تاریخ دریافت: 04 مرداد 1395، تاریخ پذیرش: 04 مرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
فوت جان بهتراز فوت وقت حضرت آیتالله حسنزاده آملی
نظام عالم و خلقت آدم به عدل و نظم و ترتیب حیرتآور آفریده شده که هر جا قدم بنهی کتاب وجود هر ذرهای را فهمیده ورق بزنی میبینی در دل او نوشته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(1) و جهان را یکپارچه حسی و قادر و عالم و سمیع و بصیر میبینی که این کلمات متصفند به صفات ربوبی. این کلمات آیینههایی هستند که اسماء و صفات الهی در این آیینهها خودش را نشان میدهد. خلق را چون آب دان صاف و زلال و اندر آن تابان صفات ذوالجلال(2) اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیری برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی که « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ».(3) در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتابها، از همین نوشتههایش، نگاشتههایش ما را دعوت میکند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست. سبحانالله! غذاها و همنشینیها و همدستیها و تبلیغات سوء و نوشتههای هرزة گوناگون که هر روزی یک طور هدیه برای ما سوغات میآید چگونه غفلتمان داده، چگونه بیخبری از این راه بر ما مستولی شده. این جمله را از گفت و شنود اباعبدالله و امام زینالعابدین«ع» عرض میکنم. وقتی جناب سیدالشهدا«ع» ارواحنا له الفدا آمد پیش فرزندش سیدالساجدین امام زینالعابدین«ع» در سرزمین کربلا امام زینالعابدین از پدر بزرگوارش میپرسد کار شما و این مردم به کجا کشید؟ آقا این آیه را برای امام زینالعابدین خواند و فرمود فرزند! «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللّهِ»(4)، شیطان بر آنها مستولی و چیره شد و تصرف و تسخیرشان کرد. انگشت بر روی چشم سر بگذار، کجا را میبینی؟ انگشت هوی و هوس که روی چشم دل گذاشته شود انسان جایی را نمیبیند، بیخبر است، دل ندارد، «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ.» شیطان انگشتهای هوی و هوس را بر چشم و دل این مردم نهاده، همان طور که اگر آدمی با دست چشم سرش را بگیرد، چشم سرش پوشیده میشود و نمیداند کجایی است. به هر طرف میرود و راه را از چاه تمیز و حق و باطل را از هم تشخیص نمیدهد. چشم ندارد. این مردان چشم دل را از دست دادند، دنیا عقل را از آنها گرفت، هوی و هوس مقام شامخ انسانیت را از آنها سلب و از انسانیت عزلشان کرد: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ». خب حالا از این اسْتَحْوَذَ و استیلایش چه تحفه و جایزهای برای شما آورده؟ کارتان را به کجا کشانده، «فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»، آنها را از یاد خدا،از کمالشان، از معادشان، از خلقتشان، از خالقشان فراموشی داد. در چنین دنیا و دار وجود حیرتآوری، موجودی چنین سر تا پا همه حیرت اندر حیرت، نمیگوید ما کیستیم و این همه چیستند؟ کیستند؟ چه کارهایم؟ «استَحوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُم ذِکرَ اللَّهِ». تا تو تاریک و ملول و تیرهای دان که با دیو لعین همشیرهای(5) با شیطان از یک پستان دارد شیر میخورد. تا وسوسه داری، تا ولگردیها و هرزگیها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف میکنی، بدان که با دیو لعین همشیرهای. بزرگان و دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق. اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود(6) *** خلق را چون آب دان صاف و زلال واندر آن تابان صفات ذوالجلال(7) که «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ»(8). ببین چه کارهای و کیستی و چه دست و چه قدرتی بر سر توست. ببین لهجه دلنشین قرآن اعلی حضرت خاتم انبیا محمد مصطفی را: «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ»(9). بنگرید آب را تمنون، امنائی که میشود نطفه در زهدان «أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». آب شد انسان، یکپارچه دستگاه و کارخانهای حیرتآور. هیچ در باره خود فکر نکردی که من کیستم؟ «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ»(10). چه دستی در رحم است که نطفه را بدین صورت، آب را به این صورت خلق کرده است؟. خود آن نطفه چیست؟ ذرات آن نطفه چیاند؟ نطفه چطور جان دارد؟ آن ذرات چه کارهاند؟ در کتاب شریف کافی دارد که مردی بیخبر و دورافتاده آمد خدمت امام صادق «ع» و عرض کرد: «آقا! دلّنی علی معبودک».. تو که میگویی خدا خدا، دلّنی علی معبودک. آنی را که میپرستی، مرا هم به سوی او راهنمایی کن. چه میفرمایید شما؟ در مقابل چه کسی؟ « سُبْحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ»، یکی از بزرگان صحابه و تابعین و بزرگان پیشین صدر اسلام، فضلبن شاذان میگوید بر ابن ابی امی وارد شدم و دیدم او در سجده است: « سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلَائِکَةِ وَ الرُوحِ، سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ، فا طال السجود. سجده طولانی. وقتی سر از سجده برداشت فضل بن شاذان میگوید به او گفتم آقا حالی داشتی و دلی و عالمی. سجده طولانی. بهبه! خوشا به حالات!.گفت این که سجده نبود. این که حال نیست. بیا اهل حال را ببین. روزی رفتم سراغ جمیل. او را در سجده یافتم. فاطال السجود. جداً لذت میبرد از سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ گفتن. ای خوشا به حال آن دل و آن جان و آن روح که بیدار است. گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی(11) دیگری به مردم شکمپرست میگوید: چون خر کنّاس ز بس ناخوشی خوی گرفتی به نجاستکش (12) فوجده ساجداً فاطال السجود جداً این جمیل است در سجده غرق، مجذوب، پشت به این شهر، رو به شهر دیگر. تا سر بلند کرد ابن ابی امی به او گفت اطیل السجود، بهبه! چه حالی و چه ذکری و چه سجدة جانانهای داشتی. گفت آقا! این که سجده نیست. این که حال نیست. این که سوز و گداز نیست. بیا ببین جناب معروف بن خرّبور «رحمهالله علیه» را که چه مقامی و چه حالی دارد. اینها چه میگفتند؟ اینجا چه میخواستند؟ دیگران نچشیدهاند، نرسیدهاند، نیافتهاند. به هوی و هوس زندهاند، خیالات است، پندار است. بوالهوسها حقیقت را یافتند؟ دنیاپرستها به واقع رسیدند؟ حق که یکی بیش نیست، صراط مستقیم که یکی بیش نیست. چیه؟ و ماذا بعد الحق الا الضلال. صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (13) چه خوب است که اهل حساب باشیم.. ما که سر نیزه و شمشیر در دست نداریم. دین که نمیخواهد با شمشیر و سرنیزه بجنگد، میخواهد دلها را بیدار کند، میخواهد چراغ عقول مردم را روشن کند. چه خوب است که اهل حساب باشیم. ببینیم ما حق میگوییم یا شما؟ اگر شما درست میگویید ما چرا معطلیم؟ تو کجایی و چه کاره هستی؟ خورنده زیادند، درنده بسیار. انسان میخواهیم انسان. نمیگویم که ورزشات حرام، اما همهاش میخواهی که ماهیچههایت باد کند، بالا بیاید، ضعف عقل را نباید جبران کنی؟ حالا گیرم که یک وزنة طلایی را هم بلند کردی، خیلی از حیوانات هستند که تو و وزنهات را با هم بلند میکنند. این چه پُز و افتخاری است برای انسان. عرض کردم نمیگویم نه، اما یک مقدار ورزش روحی و فکری هم باشد. بگذار رشد عقلی هم پیدا کنی که انسان فقط وابسته به رشد جسمانیاش نیست. چنار هم بلند میشود. درختها هم رشد میکنند. انسان یعنی رشد عقلی. عرض کرد آقا دلّنی علی معبودک، مرا به آن کسی که میپرستی راهنمایی کن. در حضور حضرت پسری بود. فرمود برو آن اتاق یک تخممرغ بردار بیاور، آورد، آن تخممرغ را در دست گرفت به آن شخص میگوید ببین این را، این دژ محکم و این قلعة مستحکم را ببین پوست بیرونیاش را نگاه کن که چه جور گچکاری شده، این دیوار رویی، در دارد؟ نه، کسی رفته و از درونش خبر دارد؟ نه، کسی از درونش به درآمد و ما را اعلامی کرد؟ حرفی زد؟ از آنها خبر داد؟ نه، بیا ببین در این تخممرغ تأمل کن، فکر کن. از این دژ، از این قلعه، از این دیوار بیرونی که برویم به باطن این دیوار، یک پوست عجیبی میبینی، پرده، سرتاسر این دیوار پردة نازک، کجا بافته شده؟ من نمیدانم، مرحوم ابوریحان بیرونی «رضوانالله علیه» در آثارالباقیه میفرماید میوههای یک درخت تخمهایشان را که بشماری همه با هم مساویاند. یک درخت. این درخت انار. تمام انارهای این درخت دانههایشان با هم مساویاند. آن هم که بزرگ است همان اندازه تخم دارد که آن حُقّه کوچک، با پردههای ابریشمی که فاسد نشود جای آنها هریک معلوم. چه کسی این طور با نظم و ترتیب و بدون اشتباه اینها را صندوق زده؟ این درخت این قوه را از کجا گرفته؟ این شعور و هوش را از کجا کسب کرده؟ این عوالم، این قوا، این ملکوت در دار وجود چیست؟ این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار(14) در میان این پرده تخم مرغ دو جور آب. آبی سفید آهکی و در دل او آبی طلای گداخته مذاب. در میان پوست، کیسة پلاستیکی لطیف و نازک و پوستی سفت و محکم! آبی که در میان آن ذرهای است که طلای مذاب است و سفیدهای که نقرة مذاب است: « بَینَهُمَا بَرزَخٌ لَّا یَبغِیَانِ»(15) یک حجاب در میان اینها هست که نمیگذارد این دو آب با هم مخلوط شوند. آن زرده در میان این کیسه. خب حالا بیا با هر دستگاه ریزبین و ذرهبین آن سفیده و آن زرده را زیر و رو کن و بکاو. آیا منقاری و چشمی و دلی و چنگالی میبینی؟ یک وقت میبینی طاووس شد! این همه رنگ کجا بود؟ خروس شد! این همه رنگ کجا بود؟ غاز، لک لک،.اردک. این دیوار به این محکمی را چطور توانستند با کلنگ منقارشان بشکنند و این دژ مستحکم را فتح کنند و از آنجا سر دربیاورند و به این نشئه قدم بگذارند؟ خب، یک مقدار حرفهای بنده در میان گفتار امام آمد. امام در بارة آن تخممرغ و خلقت حیوانات، پرندگان بوالعجب از آن سفیده و زرده فرمود و فرمود و فرمود، آن شخص گفت؛ آقا الان طوری شدم که تا به حال میگفتم که آنی که او را پرستش میکنی او را به من راهنمایی کن. الان میبینم که: «اشهد ان لا اله الاالله». میبینم که: «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ» (16)آب و صورتگری! آخر اگر بخواهی نقشه و صورتی به دیواری، به تختهای، به پردهای پیاده کن، اول باید خشک باشد. این نمدار و نمور است، رنگ نمیگیرد، زود فاسد میشود. اینجا خود آب را صورتگری کرده. چه شیرین گفت جناب شیخ اجل سعدی: ز ابر افکند قطرهای سوی یم این هم یک حدیثی است از امیرالمؤمنین علی «ع» که آقا فرمود در ماه نیسان صدفها زیر آب در دریا حالیشان میشود که وقت گرفتن بارشان است، حیوانات صحرایی و آهوها میدانند وقتشان را، پرندهها میدانند وقتشان را، همان طور که درختها میدانند وقتشان را. که این وقت برگ دادن است، وقت شکوفه دادن است، وقت چغاله دادن است، وقت بار دادن است. حیوانات فصل دارند. درختها فصل دارند. رستنیها فصل دارند. آن صدف در میان دریا فصل دارد. ماه نیسان که شد میفهمد وقتش است. همین که هوا بارانی شد، او از دل دریا میآید بیرون. قطرات باران که میبارد، صدف دهان باز میکند و قطرات باران را میگیرد. حالا هر چه را که به دهانش آمد، دهانش را چفت میکند طوری که سر سوزنی آب و هوا در او نفوذ نمیکند. اگر روزنهای برایش باشد، آب نفوذ میکند. اگر هوا در دهان و رحم صدف نفوذ کند، تخم او فاسد میشود. چفت شده و سر در میان آب فرو برده تا کمکم آن قطرة باران در رحم او دردانه شود. همین که رسید و درّ شد، میگوید این نشئه دیگر جای من نیست، من باید بروم صاحب مکان و جاهایی بشوم. جناب خواجه نصیرالدین طوسی «رضوانالله علیه» برای جناب بابا افضل کاشی «قدس سره الشریف» نوشت: اجزای پیالهای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد دست (17) جناب بابا افضل! پیالهگری که آن همه صفت در یک پیاله به کار برده است، این پیالة سنگین چینی به این قشنگی را چرا بزند به زمین و بشکند؟ دلش نمیآید. چرا این انسان باید بمیرد؟ چرا باید این بدن متلاشی شود؟ در جواب نوشت که آقا! نمرده و زندهتر شده. نمرده که درّ را میبیند در رحم صدف که وقتی به کمال رسید میگوید اینجا جای من نیست. باید بروم بر تارک افسر پادشاهی بنشینم. اینجا جای من نیست. نفس ناطقه جان انسانی را میبینید که میگوید: «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک»(18) اینجایی نیست. باید برود و الهی شود، عرشی شود، و «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجعَى»(19) آنجایی شود. قدر خود بشناس.
پینوشتها: 1ـقرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه 14 2.مولانا، مثنوی 3.سوره حجر / آیه 21 4. سوره مجادله / آیه 19 5ـ مولانا، مثنوی معنوی، 6ـ حافظ، غزلیات 7. مثنوی مولانا 8ـ قرآن کریم، سوره بقره، آیه 115 9ـ قرآن کریم، سوره واقعه، آیات 58 و 59 10ـ قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 6 11ـ مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول 12.عطار نیشابوری 13ـ حافظ، غزلیات 14ـ سعدی، قصاید 15.سوره الرحمن / آیه 20 16..سوره آل عمران / آیه 6 17.خیام 18.مولانا 19ـ قرآن کریم، سوره علق، آیه 8
سوتیترها:
1. اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیر برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی. در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتابها، از همین نوشتههایش، نگاشتههایش ما را دعوت میکند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.
2. تا وسوسه داری، تا ولگردیها داری، تا هرزگیها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف میکنی، دان که با دیو لعین همشیرهای. بزرگان ما، دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 153 |