تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,790 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
نقش فرهنگ در زندگی انسان (2) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 6، دوره 1393، شماره 391 - شماره پیاپی 392، مهر 1393، صفحه 5-5 | ||
تاریخ دریافت: 04 مرداد 1395، تاریخ پذیرش: 04 مرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
نقش فرهنگ در زندگی انسان (2) حضرت آیتالله مصباح یزدی مقایسه فرهنگ دینی و غیردینی در مقام ریشهیابی فرهنگهای مختلف مانند چهارشنبهسوری، سیزده به در، بد بودن انجام برخی از کارها در روزهای خاص، و... میتوان به این نتیجه دست یافت که این کارها نتایج بهتری دارند، زیرا لذت بیشتری دارند. روز طبیعت را باید گرامی داشت، خوب است یک روز مردم خوش باشند، طبیعت را باید تمیز نگه داشت تا مردم بیشتر از آن استفاده کنند و لذت ببرند. زیربناییترین اندیشهای که فرهنگهای مختلف به صورت نانوشته بر آن مبتنی هستند این است که انسان باید لذت ببرد و تمام فعالیتهای وی در راستای لذت بیشتر باشد. حتی وقتی میگویند فلان کار را نکنید برای این است که نهایتاً لذتها را کم میکند. نباید دزدی کرد، زیرا با دزدی امنیت مردم سلب و باعث ناراحتی آنها میشود. عموم مردم میخواهند راحت باشند، شب راحت و با آرامش خاطر بخوابند و از زندگیشان بیشتر لذت ببرند. بهرهمندی از امنیت، نوعی لذت به حساب میآید. راستگویی نیز این گونه است. راستگویی خوب و دروغ گفتن بد است، زیرا با شایع شدنِ دروغگویی، نمیتوان به هیچ کس اعتماد کرد. همه اطلاعاتی که ما از دیگران به دست میآوریم برای این است که به ما خبر میدهند و اگر اطمینان نکنیم که راست میگویند، انگار هیچ استفادهای از آنها نکردهایم. پس، روح چنین فرهنگهایی به این برمیگردد که چه کنیم که در زندگی خوش باشیم. این اصل که در اصطلاح علمی اصالت لذت نامیده میشود، اصل نانوشتهای است که عموم فرهنگهای دنیا بر آن مبتنی هستند. بر این اساس، خوب، چیزی است که برای فرد یا برای همه لذت بیشتری داشته باشد و بد چیزی است که ناراحتی، نگرانی، ناامنی، درد و مشقت بیشتری داشته باشد. طبعاً چنین لذت یا ناراحتیای تا دم مرگ است و پس از آن دیگر ادامه پیدا نمیکند. پس، چارهای نیست جز این که در جوانی و پس از آن، در دوره سالمندی خوش بگذرانیم. بر این اساس، فرهنگی خوب است که لذت بیشتری را برای انسان تأمین کند و آداب و رسومی که مزاحم چنین فرهنگی باشند، بدند. اوامر و نواهی متعدد با زندگیِ راحت و لذت بیشتر ناسازگارند و بر اساس این طرز تفکر بد تلقی میشوند. پس باید سراغ فرهنگی رفت که بیشترین لذت را برای انسان تأمین میکند. نتیجه همه فرهنگهای دنیا ـ غیر از فرهنگ ادیان ـ همین است. در این میان به گواهی تاریخ، کسانی پیدا شدند که گفتند ما پیغمبریم و از طرف خدا آمدهایم که به بشر بگوییم این کار را باید کرد و آن کار را نباید کرد. در مقابلِ فرهنگ جهانی، فرهنگ دینی مطرح شد که بر اساس آن، خدا و دین است که به انسان میگوید چه کارهائی را باید انجام داد و چه کارهایی باید ترک شوند. به عبارت دیگر، منشأ پیدایش باید و نباید دین است، برخلاف فرهنگهای دیگر که منشأ ارزشها و آداب و رسوم را امور خانوادگی، قومیت، نژاد، شرایط محیط زندگی، و... دانستهاند. خداوند به اولین انسان هم که پیغمبر بود، امر و نهی کرده است. بنابراین، اصل فرهنگ از وحی الهی و برای راهنمایی بشر است. درست است که خدا خوشی انسان را میخواهد، اما برخلاف فرهنگ غیردینی که این لذت را تا لحظه مرگ میداند، در فرهنگ دینی، زندگی دنیا سفری به سوی منزل ابدیت است و پس از مرگ زندگی تازهای شروع میشود. اندیشه زندگی انسان تا ابدیت و بینهایت فکری جدید است. ارزشهای مادی در فرهنگ غرب بر باور و اندیشه مادی و طبیعی مبتنی هستند، اما اساس ارزشهای معنوی دینی بر این باور الهی استوار است که زندگی دنیوی مقدمهای برای زندگی اخروی است، پس خود زندگی دنیوی اصالت ندارد. باید و نبایدهای این دوران را چه چیزی تعیین میکند؟ پاسخ آن است که بذر آنچه برای زندگی ابدی اخروی مفید است باید در این دوران کاشته شود تا به موقع درو شود. این بینشی جدید با ارزشها و باورهای متفاوت، نظاممند و قابل تبیین است. مشخص است که از کجا شروع و به کجا ختم میشود. چه نتایجی دارد و چه عرصههایی را در برمیگیرد. بینش فرهنگ دینی این گونه است که خداوند از لطف، کرم و رحمت خودش انسان را آفرید و به او این امتیاز را داد که سرنوشتش را بسازد و زندگی دنیوی را برای خودسازی تعیین کرد. اما اصل هدف، بعد از این دوران شروع میشود. در مقابل، فرهنگ غیردینی هیچ تبیینی ندارد، چون بر اساس آن انسان یک روز متولد میشود و یک روز هم میمیرد: «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهلِکُنَا إِلَّا الدَّهرُ(1)؛ غیر از زندگانى دنیاى ما [چیز دیگرى] نیست؛ مىمیریم و زنده مىشویم، و ما را جز طبیعت هلاک نمىکند». بر اساس این فرهنگ همه چیز پوچ است و انسان مطابق میل و خواسته خویش عمل میکند. مقتضای فرهنگ دینی این است که انسان برنامهای کاملاً منظم و دقیق داشته باشد و هر چه بیشتر دقت کند، برای هدف اصلی یعنی سعادت ابدی مؤثرتر است. حتی یک کلمه حرف ـ مانند گفتن یا الله ـ در زندگی انسان اثر دارد. انتخاب یکی از این دو فرهنگ اهمیت زیادی دارد و نباید این گونه تلقی شود که تفاوت چندانی بین این دو راه وجود ندارد، زیرا امر دایر بین موت و حیات است، آن هم حیات بینهایت. یک راه، زندگی محدود همراه با رنجها، بیماریها، ظلمها و اموری از این قبیل است و در مقابل، زندگی نامحدودی است که هیچ ناراحتی در آن وجود ندارد: لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ(2)؛ «در اینجا رنجى به ما نمىرسد و درماندگى به ما دست نمىدهد.» در زندگی اخروی حتی خستگی چیدن میوه بهشتی هم وجود ندارد.
اهمیت انتخاب فرهنگ دینی یا غیردینی در قدم اول باید بین این دو راه یکی را انتخاب کنیم. انسان در این مسئله که مهمترین مسئله زندگی است مسامحه میکند و میگوید فعلاً باید زندگی روزمره را جلو برد تا بعد ببینیم چه میشود! آیا قیامتی هست یا نیست، امام حسینی بود یا نبود؟ اگر همیشه دغدغه این مسائل را داشته باشیم که نمیتوانیم زندگی کنیم! آیا واقعاً زندگی میکنیم تا از همین چند روزه قبل از مرگ لذت ببریم یا برای زندگی ارزش دیگری قائلیم و حیات اخروی را میپذیریم؟
گرایشهای سهگانه در فرهنگ شیعی با فرض حل اختلاف فرهنگهای گوناگون و صرف نظر از بحث درباره شاخههای گوناگون فرهنگ در ادیان ابراهیمی، ادیان شرقی، و... در درون همین فرهنگ شیعی و انقلابی خودمان گرایشهای مختلفی وجود دارند:
الف) دین امری مفید، اما حاشیهای و غیرضروری اینکه برخی با نوشتار، گفتار یا رفتارشان نشان دادهاند که انسان باید برای دستیابی به لذت، آن هم لذت دنیایی زندگی کند درست است، اما غیر از اینها بالاخره امور دیگری نیز در حاشیه زندگی قابل توجه هستند. برای مثال، برخی کارها در زندگی انسان ضرورت دارند. برای درمان بیماریها، تهیه خوراک و... باید شغلی از قبیل کشاورزی، نانوایی، قصابی، پزشکی و... داشت، اما نقاشی، شعر و هنرهای دیگر چنین ضرورتی ندارند. اگر اصلاً شاعر نداشتیم به جایی برنمیخورد؛ نه مؤمنی کافر میشد و نه کافری مؤمن، اما بالاخره شعر جایگاه بلندی دارد و انسان در زندگی نمیتواند آن را نادیده بگیرد. هر چند شعر، نقاشی، هنر، موسیقی و... در حد کشاورزی، صنعت و انرژی اتمی نیستند، ولی باید برای آنها در حاشیه زندگی جایی را در نظر گرفت. این تبیین در باره دین هم جاری است. این گرایش نمیگوید دین دروغ است و باید با دین مبارزه کرد یا به قول برخی از جامعهشناسان دین باید کنار گذاشته شود، بلکه برای دین هم واقعیتی را قائل است. طبق این نگرش، دین هم مانند نقاشی و شعر برای انسان خوب است. انسان گاه دوست دارد در گوشهای خلوت و با خدای خویش راز و نیاز کند. همان گونه که برخی از شعرا شبهای چهاردهم میخواهند با مهتاب راز و نیاز کنند، انسان هم میخواهد در گوشهای با خدا راز و نیاز کند و از این عبادت لذت میبرد. این نوع لذت را نمیتوان نادیده گرفت. بر اساس این گرایش، دین، مورد قبول و امری مقدس است که باید به آن احترام گذاشته شود، اما ضرورتی چندانی هم ندارد و اگر دین هم در کار نبود مشکلی پیش نمیآمد. بسیاری از جوانها یا حتی برخی سیاستمداران و کهنهکاران هم این گونه فکر میکنند که واقعیت زندگی همین است که همه ـ از جمله کفار ـ دارند، اما ما در حاشیه زندگیمان امتیازی به نام دین داریم که آنها ندارند. طبیعی است که اگر جایی بین این امتیاز و آن واقعیت زندگی تضاد پیدا شد، اصل همان زندگی عینی است. یعنی اصل را باید بر این گذاشت که لذتهای مادی تا جایی که برای انسان ضرر ندارند باید تأمین شوند. البته دین هم محترم است، اما اگر با مسائل جدی زندگی تزاحم داشت باید کنار گذاشته شود، چون دین و مراسم اعیاد و عزاداری و مانند اینها، حاشیههای زندگی هستند و بود و نبودشان تفاوتی ندارد. ب) تفکیک عرصه دین و غیر دین برخی گرایش بیشتری به دین دارند. به اعتقاد آنها دین با بعد روحی و معنوی انسان سر و کار دارد؛ روح انسان را تقویت میکند و تعالی میبخشد و او را با خدا آشنا میکند، در قیامت هم برای او سودمند است. اما عرصه دین غیر از عرصه مسائل جدی زندگی است. ما چه مسلمان باشیم، چه کافر باید کشاورزی کنیم. کشاورزی و کسب درآمد ربطی به دین ندارند. ازدواج، تولید نسل، تشکیل حکومت و... مختص مسلمان یا کافر نیست، بلکه برای هر دو لازم است. برای هر جامعهای حکومتی لازم است و باید یک شکل حکومتی را تعریف کرد که منفعتش بیشتر و ضررش کمتر باشد. صنایع، علم، و تکنولوژی هم از واقعیتهای زندگی هستند و ربطی به دین ندارند. ارتباط با خدا، اخلاق، معنویات و مانند اینها مربوط به دین و خیلی هم خوبند؛ ارزششان هم از آنها کمتر نیست، اما این دو عرصه ربطی به هم ندارند. باید حساب دین را از حساب دنیا جدا کرد. دین را باید برای دینداران، ارباب دین، رجال دین، ارباب کلیسا، آخوندها و کسانی که سر و کارشان با دین است گذاشت، اما مسائل زندگی ربطی به آنها ندارد. رفتن به کلیسا و مسجد، شرکت در عزاداری سیدالشهدا «ع» و اموری از این قبیل اختیاری است. اگر انسان دوست داشت شرکت میکند و در صورتی که تمایل نداشت ترک میکند، اما برخی مسائل این گونه نیستند. همه باید قانون را رعایت کنند، باید کسب و کار و زندگی کنند، مقررات راهنمایی و رانندگی باید رعایت شود و امثال این امور ربطی به دین ندارند. پس انسان یک سکه دو روست. یک روی آن معنویات و روی دیگرش مادیات است. مادیات را باید با علم، صنعت، تکنولوژی، هنر و مانند اینها تأمین کرد. پرداختن به بُعد دیگر زندگی انسان که آن هم خیلی مهم است با دین و توسط علما و روحانیون است. این دو بُعد زندگی از یکدیگر جدا هستند و نباید هیچ کدام در عرصه دیگری وارد شود، وگرنه از بین خواهد رفت. بعضی از مسئولین در سالهای گذشته این گونه تعبیر میکردند که اگر دین بخواهد در مقولات دیگر ـ مانند آزادی ـ وارد شود گور خودش را کنده است، چرا که دو عرصه متفاوت هستند. نماز، روزه، سینهزنی و مانند اینها مربوط به دین است، اما سیاست و اقتصاد ربطی به دین ندارد و دین نباید در این عرصهها دخالت کند. این گرایش دین را بد نمیداند، اما آن را غیرمرتبط با عرصه مادی زندگی میداند. البته کسانی هم دین را افیون جامعه و مانع پیشرفت میدانند! ج) حاکمیت ارزشهای دینی در همه عرصهها برخی دیگر معتقدند که دین باید در امور یاد شده دخالت کند و اصلاً همه اینها در سایه دین و فرهنگ دینی ارزش و مشروعیت پیدا میکنند، زیرا خدایی که انسان را آفریده است هدفی داشته و برنامهاش را در دین تعیین کرده است. اگر انسان این برنامه را رعایت نکند به سعادت مطلوب نمیرسد. اصل، دین است و دین بر همه چیز حاکم است. از این رو، همه چیز را باید بر اساس ارزشها و محک ارزش دینی سنجید و حلال و حرام، یا خوب و بد بودن کارها را مشخص کرد. تزاحم گرایشها هر سه گرایش در متن جامعه ما و حتی در عالیترین سطح مدیران کشور وجود دارد. گرایش غالب، گرایش دوم است که سکولاریزم نام دارد. در این گرایش، دین نفی نمیشود، اما دین غیر از سیاست تلقی میشود. این گرایش هرچند به زبان آورده نشود، اما گرایش غالب است. طبعاً خود این گرایشها در عمل با یکدیگر اصطکاک پیدا میکنند. یک عده هم حزباللهی و طرفدار گرایش سوم هستند که به فرمایش امام، رهبری، آیه قرآن و مانند آنها استناد میکنند. در مقابل، برخی حرف از حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، علم و صنعت، پیشرفت و مانند آن میزنند. اینها به راحتی با هم آشتی نمیکنند. این اختلافات باعث شده از اول انقلاب تا به حال، مسئولین اجرایی، قانونگذاری، و قضایی با هم اختلافاتی داشته باشند. برای حل این اختلافها، ابتدا باید جایگاه دین، مسجد، حسینیه، مدرسه، دانشگاه، بازار، جبهه و... مشخص شود. راهحل تدبیر و اعتدال چه باید کرد که این اختلافات خیلی موجب تنش در جامعه نشود؟ به گفته سیاستمداران بهترین راهش این است که دولتی سر کار بیاید که هر گروهی را قدری راضی کند، زیرا همه را به طور کامل نمیشود راضی کرد. اگر سکولارها را راضی کند، بسیجیها و حزباللهیها قانع نمیشوند و اگر بنا بر قانع کردن بسیجیها باشد، اکثریت سکولارها و دنیاپرستان راضی نمیشوند. برخی معتقدند باید همه را به گونهای و تا حدی با تدبیر راضی کرد. این کار نام دیگری با عنوان اعتدال دارد. برخی در تفسیر اعتدال تصریح میکنند که اعتدال، در نظر داشتن یک مقدار ارزشهای دینی و یک مقدار هم فرهنگ جهانی است، نه ارزشهای دینی به صورت کامل مورد توجه قرار گیرد و نه فرهنگ جهانی به صورت کامل لحاظ شود، بلکه از هر کدام مقداری گرفته شود. اعتدال یا التقاط؟ این طرز تفکر در فرهنگ ما التقاط نام دارد. به گونهای میان فرهنگها جمع میشود که کمتر دعوا و تشنج شود؛ هم اسلام است، هم حقوق بشر، حقوق شهروندی، آزادی، دموکراسی، و خلاصه همه چیز هست. این آخرین چیزی است که سیاستمداران ما به ذهنشان خطور کرده است. معنای چنین نگرشی دشمنی با اسلام یا ملت ایران نیست. اما اگر واقعاً پایههای باور دینی محکم باشد انسان نمیتواند التقاط را بپذیرد. امام هیچ وقت حاضر نبود از اسلام دست بردارد و میفرمود: اینها از اسلام سیلی خوردهاند. همچنان که به گفته ایشان، درست است که مردم زحمت کشیدند و شهید دادند، اما خرمشهر را خدا آزاد کرد. تکیه کلام امام، خدا و اسلام و دین بود، ولی همه این طور نیستند. ما ایمان امام را نداریم و به آن چیزهایی که او باور داشت به همان صورت باور نداریم. در نتیجه وقتی بخواهیم خوب مدیریت کنیم، به هر گروه و مجموعهای پست و مقام میدهیم تا سرشان گرم شده و دورانی را بگذرانیم که کمتر دعوا و گرفتاری داشته باشد. این وضع موجود جامعه ماست. در چنین وضعی، جایگاه فرهنگ کجاست؟ چه چیزی مهمتر از همه است؟ آیا تلاش و دست و پا زدن برای برداشتن تحریمها از همه چیز مهمتر است؟ مگر زمان شاه تحریمهایی وجود داشت؟! پس برای چه انقلاب کردیم؟ چرا کاری کردیم که بگویند اینها اصلاً ضد تمدن هستند؟ اقلاً همان کاری را میکردیم که جبهه ملی میگفت و سخن از انتخابات آزاد و سلطنت شاه و... میزد، دیگر چرا این قدر کشته دادیم؟ اگر از همان روز کاری میکردیم که در خیلی از کشورهای دیگر کردند، مانند انتخابات آزاد در مصر که شاه هم باشد و سلطنت کند و حکومت برای نخستوزیر باشد، ممکن بود کمی تنش ایجاد شود، اما بالاخره به گونهای قابل حل بود. پس، این همه جنگ، صدها هزار شهید، ویرانی، بمبارانها، و پرپر شدن دستهگلهایی که هر کدام به کل اینها میارزید، برای چه بود؟ برای اینکه تحریم و تورم برداشته شوند؟ بیکاری کم شود؟ مادری که سه فرزندش شهید شده و حاضر نبوده یک قطره اشک از چشمش سرازیر شود و به دیگران هم میگفت شما حق ندارید اینجا گریه کنید، اینجا مجلس عروسی است، من به شهادت فرزندم افتخار میکنم. آیا اینها برای برداشته شدن تحریمها و کاهش نرخ تورم بود؟ باید نگران نسل بعدی باشیم که آیا آن باورها و ارزشها را خواهد داشت یا خیر، چون دیگر نه امام هست و نه جنگ، و این گونه نیست که هر روز جنازههای شهدا را بیاورند. امروزه دیگر صحبت از گرانی سکه و دلار، بالا و پایین رفتن قیمتها و سبد کالاست. چه باید کرد؟ چه چیزی برای ما اهمیت دارد؟ آیا فقط اقتصاد؟! به فرمایش مقام معظم رهبری، اگر رخنهای در اقتصاد پیدا شود با سبد کالا قابل جبران است، اما رخنه فرهنگی قابل ترمیم نیست. کدام فرهنگ؟! کسانی که این گونه باورها را ندارند، فرهنگ را گویشها، رقصهای محلی، زبان فارسی، آداب و رسوم محلی، غذاهای سنتی و اموری از این قبیل میدانند. هنگامی که به وزیر ارشاد اسبق گفتند شما به عنوان وزیر ارشاد اسلامی برای اسلام چه کار کردید؟ کدام ارزش اسلامی را احیا کردید؟ گفت چه ارزشی بالاتر از آزادی؟ ما میخواهیم به مردم آزادی بدهیم تا هر کار دلشان میخواهد بکنند. لازمه این طرز فکر این است که کسانی سر کار بیایند که نسبت به مسائل دینی حساسیت نداشته باشند، وگرنه درگیری به وجود میآید. آمر به معروف کشته میشود و هیچ اتفاقی نمیافتد. برای اینکه مشکلی پیش نیاید میگویند آرام باشید، همه چیز درست میشود. راهکار این است که باید آن ایمان را تقویت کرد. دو نسل گذشت و کسانی که از امام«ره» و جنگ و ارزشهای اسلامی و انقلاب آموخته بودند رفتند. امروز دوره جوانهایی است که سرگرم تلویزیون و برنامههای اینترنت هستند. برای این جوانها چه فکری باید کرد؟ باید کاری کرد که زیربنای فکری آنها عوض شود، یعنی باید بفهمند که انسان برای لذت بردن خلق نشده است. مسئله اصلی، زندگی برای خوشی بیشتر، هرچند با به حاشیه بردنِ دین نیست. این فرهنگ باید عوض شود. نتیجه اگر بخواهیم انسان باشیم باید فرهنگ داشته باشیم، وگرنه انسان با حیوان تفاوتی نخواهد داشت: «إِن هُم إِلاَّ کَالأَنْعامِ بَل هُم أَضَلُّ سَبیلاً(3)؛ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند.» فرهنگ به این معناست که بدانیم چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. چرا برخی چیزها خوب دانسته میشوند و برخی بد؟ پاسخ را باید در تأثیر آنها در سعادت و شقاوت ابدی انسان جستجو کرد. فقط خداوند است که میداند در این چند سال زندگی دنیا چه باید بکنیم تا به نتیجه مطلوب برسیم. این فرهنگ، همان فرهنگی است که مقام معظم رهبری میخواهد، وگرنه منظور ایشان از قابل ترمیم نبودنِ رخنه فرهنگی این نیست که مثلاً اگر فلان گویش ضعیف شد، رخنهای در فرهنگ ایجاد شده و باید ترمیم شود! آیا مثلاً با متروک شدن برخی لهجهها، یا فراموش شدن رقص عشایر در اثر شهرنشینیِ آنها رخنهای در فرهنگ ایجاد میشود که قابل ترمیم نیست؟! آیا منظور مقام معظم رهبری این است؟! یا منظورشان از رخنه فرهنگی چیزی است که با باورها و ارزشهای دینی ما اصطکاک داشته باشد؟ بهترین خدمتی که در این زمان برای نسل حاضر و نسل آینده میتوان انجام داد تقویت پایههای فکری آنهاست که مسئله طرح ولایت یکی از راهحلهاست.
پینوشتها: 1 جاثیه، 24 2- فاطر، 35 3- فرقان، 44
سوتیترها:
1- اندیشه زندگی انسان تا ابدیت و بینهایت فکری جدید است. ارزشهای مادی در فرهنگ غرب بر باور و اندیشه مادی و طبیعی مبتنی هستند، اما اساس ارزشهای معنوی دینی بر این باور الهی استوار است که زندگی دنیوی مقدمهای برای زندگی اخروی است، پس خود زندگی دنیوی اصالت ندارد.
2- مادری که سه فرزندش شهید شده و حاضر نبوده یک قطره اشک از چشمش سرازیر شود و به دیگران هم میگفت شما حق ندارید اینجا گریه کنید، اینجا مجلس عروسی است، من به شهادت فرزندم افتخار میکنم. آیا اینها برای برداشته شدن تحریمها و کاهش نرخ تورم بود؟ | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 329 |