پندها و عبرتها
خدا مهربانتر است
مردى حین رفتن برای زیارت رسول اکرم (ص)در بین راه، چند جوجهپرنده دید، آنها رابرداشت ، تا به عنوان هدیه براى پیامبر خدا (ص) ببرد، مادر جوجهها که جوجه هایش را در دستِ مرد دید، به دنبال او روان شد.
مرد در روى زمین راه مىرفت و پرنده پرواز کنان او را دنبال مىکرد، تا اینکه به مدینه رسید. یک سره به مسجد رفت و پس از زیارت نبىاکرم (ص) جوجهها را نزد ایشان گذاشت.
در این موقع، پرنده مادر که چند فرسخ به دنبال جوجه هایش پرواز کرده بود، به سرعت فرود آمد، غذایى را که به منقار داشت، در دهان یکى از جوجهها گذاشت و به سرعت پرواز کرده و دور شد.
حضرت رسول خدا (ص) و اصحاب همه این صحنه را مشاهده مىکردند.
دقایقی گذشت و دوباره پرنده مادر رسید و با اینکه خطر اسیر شدن به دست مردم، او را تهدید مىکرد، فرود آمد و غذایى را که تهیه کرده بود، در دهانِ جوجه دیگر گذاشت، و پرواز کرده و دور شد.
در این هنگام ، حضرت رسول (ص )، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب کرده و فرمود:
مهر و محبّت این مادر را نسبت به جوجههایش چگونه دیدید؟
اصحاب عرض کردند: بسیار عجیب و شگفت انگیز بود.
حضرت فرمود: قسم به خداوندى که مرا به پیامبرى برگزید، مهر و محبت خداى عالم به بندههایش هزاران برابر این چیزىاست که دیدید.
او نسبت به بندهایش ارحم الراحمین تراست.«معارفى از قرآن : 106»
حسرت ابدی!
یکی از استادان شیخ مرتضی آقا تهرانی نقل میکرد که در خواب، مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمة الله را دیدم. پرسیدم :آیا شما در آن عالم عذاب هم میشوید؟ فرمود: یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی میسوزد که به یاد خدا نبودم. این بزرگترین عذاب برای مناست.
با زن نامحرم شوخی نکن
ابوبصیر گوید: در کوفه برای زنی قرآن میخواندم. یک بار در موردی با او شوخی کردم! بعد از مدتی که به خدمت امام باقر (ع) رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمیکند. چه سخنی به آن زن گفتی؟
از روی شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
امام باقر علیه السلام فرمود: شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن (قصه های تربیتی چهارده معصوم)
این لقمه جای آن لقمه
از امام رضا (ع) روایت شده است که فرمود: بنى اسرائیل- براى چند سال پى در پى- به خشکسالى سختى گرفتار شدند، زنى لقمه نانى داشت، همین که آن را به دهان نزدیک کرد تا بخورد، فقیرى فریاد برآورد که: اى کنیز خدا! من گرسنهام!
زن با خود گفت: در چنین موقعى بهتر است آن را صدقه دهم، و لقمه را از نزدیک دهان خود دور کرد و به آن فقیر داد.
پسر خردسال آن زن براى جمع آورى هیزم (براى سوخت) به صحرا رفته بود که ناگهان گرگى به او حملهور شد و او را با خود برد، غوغائى بلند شد،و آن زن به دنبال گرگ دوید، (در این هنگام) خداوند تبارک و تعالى جبرئیل(ع) را فرستاد، و آن کودک را از دهان گرگ بیرون کشید و به مادر داد.
آنگاه جبرائیل به آن مادر گفت: اى کنیز خدا! آیا راضى شدى؟ این لقمه به جاى آن لقمه!.
(ثوابالاعمال، صفحه 301)
سفارشهایی از امام باقر علیهالسلام
جابرجعفى نقل مىکند:
بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعى به خدمت امام محمد باقر (ع) رسیدیم. هنگامى که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیهاى بفرمایید. فرمودند:
اقویاى شما به ضعفا کمک کنند.
اغنیا از فقرا دلجویى نمایند.
هر یک از شما خیرخواه برادر دینىاش باشد. و آنچه براى خود مىخواهد براى او نیز بخواهد.
اسرار ما را از نااهلان مخفى دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید.
به گفتههاى ما و آنچه از ما به شما مىرسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است، آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید.
اگر مطلبى بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمى نگیرید و آن را به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است براى شما تشریح کنیم.
اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسى از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود، ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکى از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت (بحارالانوار، ج 2، ص 236)
مدیریت امام علی(ع)
یکى از خصوصیات حضرت على علیه السلام این بود که بیتالمال را به طور مساوى میان مردم تقسیم مىکرد و بین مسلمانان تبعیض قائل نمىشد؛ این امر باعث شده بود، برخى از طرفداران تبعیض و انحصارطلبها به معاویه بپیوندند.
عدهاى از دوستان على (ع) به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضى کنى، براى پیشرفت امور شایستهتر است. امام على (ع) از این پیشنهاد خشمگین شد فرمود:
آیا نظرتان این است به کسانى که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان را به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانى دور خود جمع نمایم؟! به خدا سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوى تقسیم مىکردم، چه رسد به اینکه مال، مال خداست . سپس فرمود:
اى مردم! کسى که کار نیک را در جاى نادرست انجام داد، چند روزى نزد افراد نا اهل و تاریکدل مورد ستایش قرار مىگیرد و در دل ایشان محبت و دوستى مىآفریند؛ ولى اگر روزی حادثه بدى براى وى پیش بیاید و به یاریشان نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کنندهترین دوستان خواهند شد.
(بحارالانوار، ج 41، ص 108 و 111)
آزاد یا بنده!
روزی حضرت کاظم (ع) از در خانه «بشرحافی» در بغداد میگذشت که صدای ساز و آواز را از آن خانه شنید.
ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود و بر کنار درِ خانه ریخت. امام فرمود: ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ عرض کرد: آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود میترسید و چنین رفتار نمیکرد...
کنیز چون برگشت بشرحافی پرسید : چرا دیر آمدی؟ کنیز جریان ملاقاتش با امام را نقل کرد.
بشرحافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذرخواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد. (جامع السعادات)
مقدار گناهان
روزى حضرت رسول (ص) به همراه عدهاى از اصحاب خود به بیابان کویرى بی آب وعلف رهسپار شدند. هنگامى که به آن جا رسیدند، رسول خدا به همراهان خود فرمود هرکدام مقدارى هیزم بیاورید.
اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! در این بیابان کویر که چوب و هیزم پیدا نمىشود.
حضرت فرمود: هر یک از شما به هر مقدار که مىتوانید هیزم بیاورد.
اصحاب حضرت رسول همه پراکنده شدند، بعد از گذشت ساعتى، هر یک مقدارى هیزم پیدا کرده، آوردند و روى هم ریختند؛ و در نتیجه مقدار زیادى هیزم روى هم انباشته گردید. حضرت رسول (ص) نگاهى نمود و فرمود: بدانید که گناهان نیز به همین شکل زیاد و روى هم انباشته مىگردد، سپس افزودند: مواظب حرکات خویش باشید و حتّى از گناهان کوچک نیز خود را برهانید، و بدانید که تمام حرکات شما چه کوچک و چه بزرگ مورد توجّه خداوند متعال است و همه آنها در نامه اعمال ثبت مىگردد، همان طورى که خداوند در قرآن حکیم فرموده است : ما تمامى اعمال و کارهاى شما را محاسبه خواهیم کرد. (وسائل الشّیعه : ج 15، ص 310 )
باغ ضروان
در زمانهای گذشته، مردی صالح و ربانی و عاقبت اندیش در روستایی بنام «ضروان» ، نزدیک یمن زندگی میکرد. او صاحب کشتزار و باغ پرمیوهای بود. او از رسیدگی به زندگی مستمندان و احسان به آنها دریغ نمیکرد، به طوری که از محصول باغ و کشت خود، به اندازه کفاف برمیداشت و برای سپاس از نعمتهای خداوند بقیه را به فقرا میداد.
خانه او کعبه فقرا بود و بیشتر نیازمندان برای تامین نیازهای خود، همواره سراغ او را میگرفتند.
او همواره فرزندان خود را به رسیدگی به نیازمندان و فقراء وصیت میکرد و میگفت: همه نعمتها از آن خداست و برای کسب رضایت او، انفاق در راهش را از یاد نبرید.
فرزندان، اما به دارایی مغرور بودند. سرانجام مرگ این مرد فرا رسید و از دنیا رفت. فرزندان نصیحت پدر را به فراموشی سپردند و پیمان بستند که محصول باغ و مزرعه را بین خود تقسیم کنند و به فقراء ندهند.
فقراء طبق معمول سالهای گذشته هر روز به نزد آنان در باغ میآمدند اما فرزندان مرحوم چیزی از نعمتهای ارزانی شده را به نیازمندان و فقرا نمیدادند و با خود نقشه کشیدند که در موعد مقرر مخفیانه محصولات خود را چیده و بفروشند و...
خداوند بر آن خیرهسران غضب کرد. هنوز روز برداشت محصول نرسیده بود که صاعقهای آتشین بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتی که صبح به سوی باغ رفتند، دیدند همه سوخته است و...
(داستانهای مثنوی 4/ 15 - به تفسیر سوره قلم مراجعه شود(آیات 17 الی 27)
هرکس چند هزار گناه؟
شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نَفَس خود حساب میکشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت بیش از 21000 روز از عمرش گذشته است. سپس با خود گفت: «وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار میکنم که بیش از 21000 گناه مرتکب شدهام!.» این سخن را گفت و آه و فغانی از دل برکشید و بیهوش برزمین افتاد و از دنیا رفت.
(ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ 12، ج 24، ص 465)
متکبر و متواضع
لقمانحکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم. خوشههایی از گندم که متکبرانه سر برافراشته و خوشههای دیگری که متواضعانه سر به زیر آورده بودند، نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، شگفت زده شدم.خوشههای سر برافراشته را تهی از دانه و خوشههای سر به زیر را پر از دانههای گندم یافتم!. با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفتهاند اما در حقیقت خالیاند...(حکمتنامه لقمان/محمد محمدیریشهری)
اگر بدانی...
نقل کردهاند که شبانگاهی سیدبحرالعلوم، یکی از شاگردانش را خواست و با تمام خشم و عصبانیّت بر او خروشید و گفت: در همسایگی تو فردی است بینوا که با چند کودک خود گرسنه هستند. چرا به حال آنها رسیدگی نمیکنی؟
شاگرد گفت: به خدا سوگند، نمیدانستم که آنها چنین مشکلی دارند
سید گفت: همین که نمیدانستی، مرا خشمگین کرده، والّا اگر که میدانستی وکاری نمیکردی، کافر بودی! (داستانهای علما)
تواضع و فروتنی سلمان
حضرت سلمان مدتی در یکی از شهرهای شام فرماندار بود. سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود.
یک روز در میان بازار میرفت، مردی را دید که یونجه خریده و منتظر کسی بودکه آن را به خانهاش ببرد سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بیمزد قبول کرد بارشرا به خانهاش برساند.
مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را میبرد. در راه مردی آمد و گفت: ای امیر این را به کجا می بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است در پای او افتاد و دست او را بوسه میداد و میگفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.
سلمان فرمود: اینبار را به خانهات باید برسانم و رسانید، بعد فرمود: اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را که خودت میتوانی ببری ببر که به مردانگی تو آسیبی نمیرساند (جوامع الحکایات ص 178)