تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,085 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,031 |
فوتجان بهتراست از فوتوقت(2) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 4، دوره 1393، شماره 393 - شماره پیاپی 394، آذر 1393، صفحه 4-4 | ||
تاریخ دریافت: 04 مرداد 1395، تاریخ پذیرش: 04 مرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
فوتجان بهتراست از فوتوقت(2) حضرت آیتالله حسنزاده آملی
بحث پیشین را در باب شناخت جان آدمی پی میگیریم. عارف رومی میگوید کمتر از جوجة اردک نباش. جوجة اردک را میبینی؟ درست است که زیر پر مرغ تربیت شد، اما همین که خود را شناخت که آبی است و خاکی نیست و دریایی است، دل را به دریا میزند، به شنا میرود و به دریا میافتد. اگرچه در دامن خاک تربیت شده، خاکی نیست. همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جائی رسیدهاند(1) *** چو سرو و سنبله بالا روش باش بنفشهوار سوی پست منگر(2) چرا قدر خود را نشناختی؟ چرا فکر نکردی که من کیستم؟ جان گشاید سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها(3) تو جوجة مرغ خانگی نیستی. اردک چیست؟ تو به تشبیه، سیمرغی؟ سیمرغ چیست؟ سیمرغ جسارت است به مقام شامخ جناب انسان. تو ای انسان هزاران سیمرغ را زیر پر داری. قدر خود بشناس. در ماه نیسان صدف میآید روی آب. دارد باران میآید. دهان باز میکند. قطرات باران را میگیرد. میپروراند و درّ میشود. یک رحم در کوه است. سنگ را در رحم خودش طلا میکند، نقره میکند، دیگر جواهر معدنیات میکند. آن رحم کوه، سنگ را پروراند و سنگ به کمال رسید. میبینید که دارند دل کوه را میشکافند و دارند راه پیدا میکنند. میبینید سر تعظیم در مقابل کوه فرود میآورند . ناز کوه را میکشند. چیست؟ چه میخواهید؟ چرا به سراغ منِ کوه آمدید؟ برای این که تو کمال داری. برای اینکه تو ثمر خوبی را در رحمات پروراندهای، ما آمدهایم دست تمنا به سوی شما دراز کردهایم. چرا؟ چون صاحب کمال هستی و مشتری داری. درخت است برگ و شکوفه و چغاله و میوه آورده. عبور میکنند و میآیند و میروند و کسی به او توجه ندارد و به او نگاه نمیکند. یک روز میبینید به او سنگ میزنند، نردبام میگذارند و از آن بالا میروند. چه میخواهید شما از جان من؟ چرا تا به حال سراغ من نمیآمدید؟ چرا تا حالا به سوی طفل من دست دراز نمیکردید؟ آقای درخت! چون طفل تو خام بود، کال بود. خام که ارزش ندارد. خام که قدر و قیمت ندارد. پخته که شد، مشتری دارد. به کمال که رسید، مشتری دارد. حالا که مشق کرده و خطش قوی و دلنشین شده، میبینید که تابلوهایش را چقدر میخرند. روز کجا به این خط توجه داشتند؟ اما الان میبینید که هریک خطاش را چقدر میخرند. چرا؟ چون به کمال رسیده. تا بنده و جنابعالی به کمال نرسیدهایم، قدر و قیمت نداریم. آن رحم، تن را میپروراند. این مساجد را میبینید؟ این مجالس وعظ و خطابه را میبینید؟ این مساجد کوهها هستند. باید در رحم این کوهها کمال پیدا کرد. کجا میروید؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَه» (4). مسجد جای عروج، جای ترقی، جای قدر پیدا کردن، جای ارزش پیدا کردن است. تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل. در مقابل مسجد دکانها باز کردید. گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پس امروز بود فردایی ***** ز ابر افکند قطرهای سوی یم ز صلب آورد نطفهای در شکم از آن قطره لؤلؤ لالا کند و از این صورتی سروبالا کند دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده است بر آب صورتگری(5) «أَفَرَأَیْتُمْ مَا تُمْنُونَ، أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ، فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ، أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ، أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (6). آن حبوبات، دانهها، گندمها، عدسها را زیر خاک دفن میکنید، زیر خاک چوب میگذارید، زیر خاک میپوسد. چه شد که این دانة گندم جوانه زد و سرسبز شد؟ چه کسی برای شما تبلیغ میکند؟ این همه بساطهای فتنه و فساد را چه کسی برای شما پهن میکند؟ از کدام دروازه وارد میشود؟ کیست؟ این بنده و جنابعالی هستیم آقا! خودمان این کار را میکنیم. یعقوبی پیش از سنة 300 هجری فوت کرد. او و مورخین قدما در تواریخشان آوردهاند که عمروعاص داشت جان میداد و در حال احتضار بود. رو کرد به فرزندانش و گفت کاش پدر شما پشکل شتر جمع میکرد و این پولها را جمع نمیکرد چه حقکشیها که نکرد تا این پولها جمع شدند. چگونه حرفهای معاویه را امضا کرد و بله بلهها گفت تا این پولها جمع شدند. چه دلهائی را که به درد نیاورد تا این پولها جمع شدند. مثل زالو چه خونهایی را که نمکید تا این پولها جمع شدند. چه چاهها که نکند تا این پولها جمع شدند. قرآن میفرماید کسانی که مال یتیم میخورند خیال نکنند مال یتیم میخورند، بلکه در نهادشان آتش روشن میکنند. آنهایی که حقوق الهی را ادا نمیکنند، پولشان وزر و وبال و آتش است بر ایشان. حالا بیدار شده و میگوید ای کاش عمروعاص پشکل جمع میکرد و این پولها را جمع نمیکرد. هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. این مسجد را مال نساخته مگر؟ این فرش را مال نیاورده مگر؟ این مجلس را مال اداره میکند. این همه عمران و آبادی و خیرات و مبرّات را مگر مال نمیکند؟ این همه پلها را مال نمیسازد؟ این همه باغها را مال نمیگیرد؟ مال که بد نمیکند. مال اگر نباشد که زندگی نمیگذرد. هر جا که زندگی میگردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمیتواند بگردد. انسان که نمیتواند بدون پول و بیمال زندگی کند. مال معروف است. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد میکند. این مالدار است که گناه میکند. حالا آقای مالدار! ما به قول سعدی: «مرا به خیر تو امید نیست شرّ مرسان» آقای مالدار! این شهر شماست. چرا این ور و آن ور میروید؟ این طور مقدسنمائیها و اظهار دلسوزیها چرا؟ من که میدانم من و شماییم منشاء این فتنهها را و این کارها را و این رسواییها را و این آتشها. از که مینالیم؟ برای چه این حرفها را میزنیم؟ ماشاءالله زرنگی میکنیم! این من و توییم. من که میدانم. تو هم که میدانی. من و توییم که این فتنهها را میکنیم. مالدار! روزی نیاید برای تو که پا در کفش عمروعاص کنی و بگویی ای کاش پشکل جمع میکردم و این پولها را جمع نمیکردم. در انتظار چنین روزی باش. وقتمان به سر آمده. وقتی نداریم، تازه 50، 60 سال چیست در این نشئه؟ اما نشئة پربرکتی است که : « الدنیا مزرعة الآخره»، همین 40 سال و 50 سال و 60 سال بکار، آن قدر این کشت تو برکت دارد! تا ابد از این کشت بهره ببر. «لِّلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ».(7) این قدر برکت دارد همین کاشت این چند سالة تو: «الدنیا مزرعه الاخره» برکت دارد. این چند سال بکار و یک عمر از این باغ، از این بهشت، از این نخلستان، از این درختها و میوههای جور واجور که کاشتی بهره ببر. بازار بهتر از این؟ زندگی بهتر از این؟ امام نهم فرمود خوب بازاری است بازار دنیا، منتهی یک فرقه در این بازار کسب کردند و یک فرقه تنبلی کردند. حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین»ع» به سربازانش دستور داد. این دستور اسلامی است. فرمود حال که این مردم بنای قتال و جدال با ما را دارند، یک امشب را مهلت بگیرید تا عبادت کنیم. عصر روز تاسوعا یکمرتبه قال و قیل و همهمة عجیبی برپا شد. حضرت، قمر بنی هاشم را با 20 تن فرستاد و فرمود: برادر! برو ببین حرفشان چیست؟ رفتند. آنها جلویشان را گرفتند که چه میخواهید؟ کجا میآیید؟ گفتند به سوی شما میآییم. دو کلمه حرف داریم. گفتند یا تسلیم یا طعمة شمشیر ما بشوید. آقا حضرت عباس«ع» فرمود که ما فرستادهایم، رسولیم. صبر کنید تا من حرف شما را به امام برسانم. عباس«ع» به آن 20 تن فرمود دشنام ندهید. بد نگویید. امر به معروف کنید، باشد که دلی بیدار گردد. من برمیگردم تا پیغامشان را به آقا برسانم. برگشت و عرض کرد آقاجان! حرفشان این دو کلمه است. یا تسلیم یا طعمة شمشیر ما. آقا فرمود حق که نمیتواند باطل را امضا کند. شبپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد(8) اگر آنها بر بدن جسمانی امام حسین«ع» دست بیابند، بدن را طعمة شمشیر میکنند، اما بر جان یک مرد الهی که نمیتوانند دست بیابند. فرمود امضا نمیشود کرد. تسلیم که صحیح نیست، حق که نمیتواند در مقابل باطل زانو بزند. حال که قصد کشتن ما را دارند، به اینها بگویید یک امشبی را اگر میتوانند مهلت بدهند. خدا میداند من اقامة نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. آقا برگشت که پیغام اباعبدالله«ع» را به آنها برساند. پذیرفتند و گفتند باشد. یک امشب شما را مهلت دادیم. آن 20 تن با حضرت عباس«ع» برگشتند. در آن شب آقا دستوراتی میدهد، منجمله به آنها میفرماید برای میدان جنگ خودتان را آماده کنید، لباسهای فاخر و ارزندهتان را بپوشید. مبادا فردا در مقابل دشمن با لباسهای پاره پوره بیایید. عزیز باشید. وقار داشته باشید. امیرالمؤمنین«ع» در میدانهای جنگ به اصحابش میفرمود که مبادا در اثنای جنگ در مقابل دشمن بلند صحبت کنید که سر و صدا کردن و بلند حرف زدن دلیل بر این است که انسان دل از دست داده و خودش را باخته است. آرام، متین و باوقار صحبت کنید که متانت و وزانت گفتار شما خصم را درهم میشکند. ما دلی داریم مانند کوه. آدم گمشده و دست و پا گمکرده که نیستیم که پراکنده حرف بزنیم. دل از دست ندادهایم که آن طور حرف بزنیم. آرام حرف بزنید تا دشمن را بشکنید. اباعبدالله«ع» هم فرمود لباسهای فاخرتان را بپوشید و در مقابل دشمن با لباس پاره پوره به در نیایید. وقتی خودش هم میخواست به کارزار تشریف ببرد، فرمود خواهرم! جامة مرا بیاور. این چه جامهای بود؟ سراریر! چگونه بود؟ به طوری که مرحوم شیخ مفید در ارشاد و ابوجعفر طبری در تاریخاش آورده، جامهای که حضرت خواست، از پارچة یمانی و محکم بافت بود. آن قدر هم پارچهاش ارزنده بود که وقتی انسان به آن نگاه میکرد، چشم را خیره میکرد. یک چنین پارچهای بود. حضرت با نوک شمشیر چند جای این پارچة قیمتی گرانبهای رصین محکمبافت را پاره کرد. چرا؟ تا دشمن رغبت در این پارچه نکند نگوید گرانبهاست که از تن او به دربیاورند. میبینید روح عرشی را؟ میبینید عزت را؟ میبینید مقام شامخ یک ولیالله اعظم را؟ ابوجعفر طبری میگوید بعد از آن که آقا نماز ظهر را خواند، تنی چند را فرمود پشت سر من باشید. من از جلو میروم. حمید بن مسلم وقایعنگار کربلا گفت در این حال باران تیر بود که بر بدن حسین بن علی«ع» میآمد. سلحشوری که آن همه جوان را از دست داده و آن همه مصیبت دیده بود. هم طبری هم مرحوم مفید نوشتهاند که امام وقتی نفس میکشید از چشمههای زره خون میجوشید. این همه تیر به بدنش نشست. حسینبن علی«ع» به هر سوی که روی میآورد، دشمنان از هیبت وجلال و عظمت و سلحشوری او تار و مار میشدند. آقا یکه و تنها میجنگید و به هر سوی تاخت میآورد تا آن که پسر سعد مستأصل شد. رو کرد به پیادگان سنگانداز و گفت دورش را بگیرید و احاطهاش کنید. گرفتند. فرمان امیر لشکر بود. گرفتند دور حسینبن علی«ع» را. مبادا امام به آنها حمله کند و تار و مار شوند و راه خروج نداشته باشند. رو کرد به سوارگان گفت و هر چه زودتر دور پیادگان را بگیرید. آنها پیادگان را احاطه کردند. فرمان سنگاندازی داد و سنگ از هر سو به سوی اباعبدالله«ع» بارید. سنگ ابوالفتوح آمد و به پیشانی نازنین او نشست. آن رویی که آیینة ایزدنما بود. « وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(9). « اللَّهُمَّ إنَّا نسأَلُکَ و ندعوک باسْمِکَ الْمَخْزوُنِ الْمَکْنُونِ»(10) بارالها توفیق حضور ومراقبت و شب زندهداری، انس به خودت، انس به کتابت، انس به انبیایت، عاقبت به خیری به همة ما مرحمت بفرما. پدر، مادر، اساتید، ذوالحقوق، گذشتگان ما را از ما راضی بدار. دست ما را از دامن ولای پیمبر و آلاش«ع» کوتاه مفرما. خدومین اجتماع را بر توفیقاتشان بیفزا. بار الها ما را در کنف حمایت و عنایت خود در زیر سپر قرآن مجید و در سنگر محکم کلمة طیبة لااله الا الله از حوادث بد روزگار محفوظ و مصون بدار. ولی عصر ما را از ما خشنود نگهدار.
پانوشت:
10..سوره انعام / آیه 68
سوتیتر: 1. هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. مال اگر نباشد که زندگی نمیگذرد. هر جا که زندگی میگردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمیتواند بگردد. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد میکند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 273 |