تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,793 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 6، دوره 1393، شماره 395 - شماره پیاپی 396، بهمن 1393، صفحه 5-5 | ||
تاریخ دریافت: 04 مرداد 1395، تاریخ پذیرش: 04 مرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی حضرت آیتالله حسنزاده آملی در قرآن و روایات مأثوره از پیامبر و آلش«ع» بسیار امر به تفکر و تأمل و تدبر شده است. فکر را افضل عبادات دانسته و معرفی فرمودهاند. از زبان دانشمندان ماست که جهت فضل و برتری تفکر بر عبادت بیتفکر این است که عبادت به ثواب میرساند و تفکر به خدای میکشاند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. امام زینالعابدین «ع» به ما میفرماید به آیات قرآن که رسیدید این قرآن مقالات علمی حق جل و علی صد و چهارده سوره، صد و چهارده عالم بلکه هر آیه عالمی است. هر آیه خزانهای است از خزائن الهی. به این خزانهها که رسیدید هدف تلاوت، سر زبانی نباشد، لقلقه لسانی نباشد. در این خزائن چه درّها، چه گوهرها، چه معانی و معارفی گنجانده شده. تدبر، کاوش و جستوجو کنید. ساحل پیمایی نکنید. در این دریا غواصی کنید. بیاید به علم و عالم نزدیک شوید که چون عالم از میان شما رخت بربست و به سرای دیگر کوچ کرد، سرمایه علمی او سر و ذات اوست و به عالم دیگر رهسپار شد. تا این آفتاب علم بر افق اجتماع شما میتابد، از نور آن فروغ بگیرید. همان طور که این آفتاب ظاهری را میبینید که درختها، گیاهان، همه رستنیها، انسان، حیوان را پرورش میدهد. اگر نور آفتاب هم نباشد نه زمینی داریم، نه آبی، نه گیاهی، نه حیوانی، نه باغی و نه بستانی. اگر نور آفتاب علم نباشد، جان و روح و ترقیات معنوی و مدینه فاضله و رشد اجتماعی و رشد عقلی نداریم. روشنی چراغ عقل به نور علم است. امیرالمؤمنین«ع» فرمود: «خدای جل و علا انبیا را فرستاد تا چراغ عقول مردم را روشن کنند.» در دیگر روایات ما آمده است که هدف شما آخر سوره و قرآن و حزب و جزء نباشد. هدف شما فهمیدن و تأمل باشد: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (1): آیا فهم و بینش به کار نمیاندازند. در این آیات که مقالههای علمی حق و اسرار الهی هستند و به لباس الفاظ درآمدهاند، تأمل نمیکنند. غفلت به دلها قفل زده. دلها را زنگ گرفته. جان ندارند که از غذای روحانی لذت ببرند. ای بسا اشخاص در گرفتن روزه استنکاف دارند. این بیچاره لذت تشبه به عوالم ملکوت را نچشیده و در افق عالم حیوانی است. او نبیند جز که اصطبل و علف ز شقاوت غافل است او از شرف(2) او هنوز از خود سفر نکرده و قدم برنداشته. همان طور که در غذاهای جسمانی میبینید، اگر مزاج علیل و مریض باشد، غذای لذیذ را که به دهان مریض بگذارید، میگوید ناگوار است و تلخ. حبه قند را آدم تبدار میگوید اینکه زهرمار است. نخیر این تلخ نیست، جنابعالی کامت تلخ است. شما تب داری و مریضی. کردهای تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نی ذکر را(3) گناه آیات و اخبار و علم و عالم و استاد و مدرسه و آموزگار نیست. این شخص آمادگی پیدا نکرده. این شخص جان سالم ندارد تا بتواند آن حقایق را ادراک کند. دانشمندان روانشناس پیشین ما و همچنین از متأخرین در کتابهایشان مثل ابن مسکویه در «طهارت الاعراب»، خواجه نصیرالدین طوسی در «شرح اشارات» و دیگران آوردهاند که همان طور که کسی که به بیماری جسمانی مبتلا شد، میرود پیش طبیب. طبیب در بار نخستین به این شخص غذای مقوی نمیدهد، بلکه اول کاری بیماری را از او میگیرد، چون تا بیماری از شخص گرفته نشود، از غذای مقوی بهره نمیبرد، بلکه آن غذا، بیماری را تشدید میکند. طبیب حاذق اول هدفش و نیتش این است که مرض را از بدن شخص بگیرد، آنگاه غذای مقوی به او بدهد. تا بیماری هست، اگر غذای مقوی داده شود، مرض تقویت میشود و حالا که دشمن را از بدن گرفته و بدن به حال خود است، غذا برای او گواراست و او را میپروراند. همین معنا در مورد بیماری روحی و روانی صدق میکند. شخص مبتلا به هزاران خیال بد، فرعونیت، کبر، خودبینی، امساک، بدبینی و صفات رذیله است. او با این حجابها هیچگاه خدابین نمیشود. خودبین، خدابین نمیشود. وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگهای باطل از او گرفته نشود، نقشهای ملکوتی پیدا نمیکند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمیگیرد و از تجلیات الهی بهره نمیبرد: «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون»(4) گناه روی دلها نشسته و دل چرک شده است. اول باید آن زنگها و لکهها را از جان شما گرفت و آنگاه جانید، صافید، درست فکر میکنید، درست مییابید، درست میفهمید، لذایذ روحانی برای شماست. به خود میآئید و از خود میپرسید من کیستم؟ این حجابها نمیگذاشتند که به نعمت من کیستم متنعم بشوید. حالا به هوش میآیید، حالا به فکر میافتید که من کیستم؟ این رنگها که از او گرفته شد، جان ملکوت عالم را مشاهده میکند و با حقایق این عالم همنشین میشود. تا تو تاریک ملول و تیرهای دان که با دیو لعین همشیرهای(5) اصل در داشتن چشم ظاهری، دیدن است و اگر نمیبیند، باید او را معالجه کرد. شگفتی در دیدن نیست. عجب در ندیدن است. آنکه میبیند نباید تعجب کرد. آنکه نمیبیند باید دید او را چه میشود و بیماری و گرفتاریش چیست. همین طور است چشم دل، دیدن جان، یافتن سرّ. آن که میبیند، خواب خوش و بیداری شیرین دارد. به قول آقایان جذبهها و کشفیات خوب دارد. انسانِ گیرنده است و با ملکوت محشور. این عجیب نیست. عجیب شخصی است که نمیبیند. باید چشم او را علاج کرد. انبیاء آمدند این زنگها را از دل بگیرند تا مردم به سرانجام کارشان بنگرند، ببینند، چون با این زنگها آدم کج میبیند، واقع را مشاهده نمیکند و امر بر او مشتبه میشود. چون به چشمت داشتی شیشه کبود ز آن سبب عالم کبودت مینمود(6) زنگها، گناهها، خیالها، افکار پلید و ناروا به جان رنگها داد. این پیر، این جوان را میبیند که طورهایی فکر میکند و میپرسد چرا کبود و سیاه است؟ آقای عزیز! این طور نیست که تو میفرمایی. جنابعالی چون به چشمت شیشه داشتی کبود / ز آن سبب عالم کبودت مینمود. خدا جل و اعلی در قرآن میفرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه»(7) آمدند تا جان بشر را تزکیه کنند. یعنی مرآت و آیینة دل را جلا دادن، یعنی گرد و غبار را از روی آنها گرفتن. مردمی که تا بدان پایه کج فکر کردند و خیالات بد روی دلشان رنگ گذاشت که گفتند داشتن فرزند برای ما وزر و وبال است! حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان میکنند. این انسان که میباید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ انسان وقتی یک خطی مینویسد، به خطش چقدر عشق میورزد و میگوید این خط من است، چقدر به او علاقه دارد و میگوید این اثر وجودی من است. کتابی نوشته. چقدر این کتاب در پیش چشمش خوش جلوه میکند که این اثر قلمی من است و هکذا. حال این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال میداند. خدا رحمتت کند شیخ اجل سعدی، چه شیرین گفت: یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود که من نان و آب از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش تا همسر او، جفت او به او گفت: چرا وسوسة شیطانی در تو راه یافت؟ مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آن کس که دندان دهد نان دهد کجایی تو؟ بله تو که پیش از آنکه پا به این نشئه بگذاری، دیدی که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست نشستند. این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحراییها و دریاییها و موجودات گوناگون دارند روزی میخورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟ یکی از فرمایشات حضرت خاتم الانبیا«ص» در حجه الوداع این است. فرمود: «مردم بدانید که اَلیدُ العُلیا خیرٌ من الیه السّفلی: دست زبری بهتر است از دست زیرین. نگذارید دستی داشته باشید بده بده، این دست زیرین است. دست زبرین داشته باشید بگیر بگیر. برو شیر درنده باش ای دغل مینداز خود را چو روباه شل از جناب شیخ مفید در «ارشاد» نکتهای بس عرشی و دقیق از حضرت امام باقر«ع» بهطور خلاصه این است که یک آقایی میگوید من امام باقر«ع» را دیدم در یک وضعی به ظاهر ناراحتکننده. رفتم که نصیحت و وعظش کنم و پند و اندرزش بدهم و دستش را بگیرم، او دست مرا گرفت و نصیحتم کرد و چیزها به من آموخت و من باورم نمیشد که امام زینالعابدین«ع» کسی همسنگ و هموزن ایشان باشد. چگونه بود آن حکایت؟ در وسطهای روز که آفتاب سخت میدرخشید هوا گرم بود. در یک ساعت حاره داغ دیدم امام باقر«ع» را در اطراف مدینه بر سر ملکش دیدم که دارد با دو تن کارگرش کار میکند و عرق میریزد. جلو رفتم و گفتم آقا! شما فلانی نیستید؟ چرا هستم، گفت آقا! شما از بزرگان این مرز و بوم و در میان طایفه خود از مشایخ هستید و مقام و عنوانی دارید، چرا این قدر برای دنیا تلاش میکنید؟ معلوم میشود این آقا هنوز معنی دنیا را نفهمیده. آقا فرمود اگر الان مأمور الهی برای قبض روح من بیاید، پیش خالق خودم روسفید و سربلند و گردنفرازم که درحالی جان تسلیم کردم که مشغول عبادت بودم. آقا این عبادت است؟ فرمود: بله. من دارم زحمت میکشم تا وزر و وبال تو و اجتماع نشوم، دست به سوی مردم دراز نکنم، این دنیاست؟ تو ندانستی که این عبادت است؟ بیدار باش، پهلوان باش و به همه کارهایت رنگ عبادت است. در کافی دارد یکی از صحابه پیغمبر تهیدست شد. همسرش گفت این همه از اطراف و اکناف میآیند، میروند پیش پیغمبر. تو با اینکه از صحابه و در مدینه هستی، عرض حاجت به حضور پیغمبر نمیکنی؟ برو که رسولالله دستت را بگیرد. مالی به تو ببخشد، کمکی بکند تا از این فقر به در آیی. مرد برخاست رفت حضور رسولالله. وارد که شد پیغمبر دید که او دارد میآید، برای انسان کامل حجاب نیست، انسان کامل سریان در دلها دارد. آن طور که جان ما به بدن ما ارتباط دارد، ولیاللهی چون خاتم انبیاء، ولیاللهی چون اوصیای او، فرستادههای حق به دلها احاطه دارند، مشرفند بر جانها. این شخص که وارد شد، رسولالله دید اگر او در پیش مردم دهان باز کند و بگوید یا رسولالله ما را در نظر داشته باش، آن عظمت مقام روحانی خودش را به ناچیز فروخته و از دست داده. خودش را ارزان فروخته. مهلتش نداد تا دهان باز و خود را با خاک مساوی کند. همان جا که داشت برای مردم صحبت میکرد، جملهای به مردم فرمود که آن شخص هم فکرش را کرد که دیگر به او اجازه نداد دهان باز کند. قرآن میفرماید عزت برای خداست، عزت برای پیغمبر خداست، عزت برای مؤمنین است. عزیز باش. تن به ذلت و خواری مده. «الید العُلیا خیرٌ من الید السُفلی». فرمایش پیغمبر چه بود؟ این بود که فرمود: «مَن سَئَلنا اَعطَینا وَ مَن لَم یَسئَلنا یَغنَهم الله مِن فَضل». کسی اگر از ما بپرسد، اگر از ما بخواهد و «مَن لَم تَسئَلنا یَغنَهم الله». اگر کسی از ما بپرسد، بخواهد، دست دراز کند، ما آدمی نیستیم که دست رد بر سینهاش بزنیم. این درگه ما لا ندارد، نعم است، اما اگر نخواهند، «وَ مَن لَم یَسئَل»، اگر نخواهد، اگر تن به گدایی در ندهد، اگر آقایی و مقام خودش را، مقام شامخ انسانی را حفظ کند، اغناه الله، خدای متعال بینیازش میکند. آن صحابه پیغمبر چیزی نگفت. آقای عزیز کسب و کارت را محترم بشمار. آقای کاسب، آقای نساج، آقای بقال، آقای خراط، آقای نجار، آقای رفتگر، آقای پینهدوز، آقای ذغالی و آقای هیزمشکن قدر خود را بدان، «مَن سَئَلنا اَعطَینا و مَن لَم یَسئَلنا اَغناه الله»؛ آن کسی که از ما نخواهد، اغناه الله؛ خدای متعال بینیازش میکند. از تو حرکت از خدا برکت. میبینید اسلام چه جور تربیت میکند؟ میبینید اسلام چه جور شاگردانی را میخواهد بپروراند؟ میبینید که شاگردان دانشگاه الهی خاتم انبیاء چگونه افرادی باید باشند؟ شیر را بچه همی ماند بدو تو چه میدانی به پیغمبر بگو(9) آن شخص مقداری نشست. سخن نگفت، برخاست و رفت. همسرش از او پرسید چه شد؟ گفت رسولالله مهلتم نداد. تا من وارد شدم فرمود: «من سئلنا اعطینا و من لم یسئلنا اغناه الله؟» فهمیدم که به من فرمود. جفتش وسوسه کرد. گفت داشته صحبتی میفرموده، قضا را در آن وقتی که در آن مجلس قدم نهادی، ورودت مصادف شد با این فرمایش پیغمبر. از کجا که خطاب به تو بود؟ او را باز فرستاد، بار دوم به حضور پیغمبر تشرف حاصل کرد، همین که وارد شد رسولالله مهلتش نداد: «من سئلنا اعطینا من لم یسئلنا اغناه الله؟» ای روی سخنش با من است. چطور میشود یک بار، دو بار، سه بار اتفاقی باشد؟ دارد مرا آدم میکند، هشدار میدهد، بیدار میکند. دارد به من میگوید انسان باش و آدم باش. رسولالله دارد مرا تربیت میکند. او پدر مهربان امت است. نمیخواهد که من دست زیرین داشته باشم. میخواهد من دست زَبَرین داشته باشم. رفت خانه همسایهای و داسی را عاریه گرفت و ریسمانی برداشت و رفت به صحرای بیرون مدینه و یک مقدار بوته کند و آورد و به پنج سیر آرد، بوته را معامله کرد و آرد را آورد خانه و گفت نان درست کن. کار نیکو کردن از پر کردن است. جاهایی را که بوته میرویید آگاه شد و کمکم داسی خرید و داس را به صاحبش رد کرد. بعد پولی فراهم کرد و یک کارگر گرفت. طولی نکشید که یک شتر و دو شتر خرید و بوتهها را بار شتر میکرد و میداد دست کارگرش و میآورد مدینه و میفروخت. دیگر در این کار ماهر شد. طولی نکشید آمد حضور پیغمبر عرض کرد یا رسولالله من این مقدار از مالم را آوردهام که بابت وجوهات بپردازم. رسولالله فرمود شما آن چند روز که آمدید و من پشت هم گفتم «من سئلنا اعطینا و من لم یسئل اغناه الله»، برای امروز گفتم. اگر من آن بار اول میگفتم آقایان حضار خدا برکتتان بدهد هر یکی به نوبه خود دست به جیب کنید، تو دیگر کاسب نمیشدی و به فکر خود نمیافتادی. دیدی سرانجام استغنای از مردم را؟ استغنای از مردم نه این است که افراد اجتماع به هم نیاز نداشته باشند. ما بالطبع مدنی هستیم. احتیاج به زندگی داریم. استغناء یعنی چشمت به خالق باشد نه به خلق و خداوند متعال بینیازت میکند. این همه نعمتها، این همه روزیها، کارخانه عالم به این عظمت برای ما میگردد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(10) آقای عزیز، این همه در تکاپو، جستوجو، آمد و شد. دست هم گرفته در پرده یک رشته بیکار نیست. همه در کار تا تو لقمه نانی تحصیل کنی. دست به سوی کی دراز میکنی؟ برگردیم به حدیثی که دنباله گفتار رسولالله در حجهالوداع بود مربوط به موضوعی که عنوان کردیم. در حجهالوداع فرمود الا، مردم! حضار! مستمعین! آگاه باشید. این جبرئیل و روحالامین است در سرّ من، در جان من، در قلب من. حرف آورده از جانب حقیقت و به من فرموده این خانه را صاحبی و این جهان را جهانبانی است. فرمود اداره عالم حسابی دارد. به قول خواجه عبدالله انصاری: «الهی! آنکه در دست من است ندانم که روزی کیست و آنچه که روزی من است ندانم که در دست کیست؟» وقتی اجتماع را نگاه بفرمایید یک پیکر بسیار بزرگ است که شرق و غرب عالم را فراگرفته. یک پیکری است صاحب اعضا در جوارح، جوارح همه با یکدیگر وابسته، همه در پی خدمت به یکدیگر. اداره عالم حسابی دارد. چرا شما این قدر اضطراب دارید؟ حق جل و علا ادارهاش این طور است که هرگز نمیمیرد جانداری تا مطابق اداره عالم روزیاش را به طور کمال تحصیل کند. فرا نگرفته، به چنگ نیاورده، برنامهاش نگذشته، کارش برنیامده، از اینجا رخت برنمیبندد. کار شما این است که در طلب رزقتان نیکوکار باشید، بهدرستی قدم بردارید، دنبال خلاف و خطا نروید، خدای متعال روزی را در بین شما به حلال تقسیم کرد نه به حرام. شما حرام را حلال نکنید. او برای شما پاک آفرید، باران پاک، آب پاک، دریای پاک، زمین حلال زمین، همه را پاک آفرید. ماه، ستارگان، آفتاب، همه قوایی که در پیکر دار وجود در کارند، پاک و حلال آفرید. حرام را حلال نکنید، نگذارید حرام بیاید جای حلال را بگیرد. یک جمله روایت شیرین و کوتاهی است از امیرالمؤمنین علی«ع» دارد که وقتی به مجلسی تشریف میبرد، مرکبش را به دست شخصی داد که من تا چند روز در این مجلس هستم و برمیگردم. آقا تشریف بردند، برگشتند و دیدند که مرکب ایستاده، اما آن شخصی که مرکب را به دست او داده، نیست، افسار هم به سر مرکب نیست.آن بیچاره افسار را از سر مرکب برگرفته که برد و بفروشد. در همین اثناء کشمکش و قال و دید آدمی پیدا شد و افسار در دست اوست و عرض کرد آری من از یک آدم این جوری خریدم. چند خریدی؟ امیرالمؤمنین علی«ع» دو درهم به این شخص داد و افسار را از او گرفت و بر سر مرکب زد و فرمود که خدا گواه است که من خودم میخواستم به آن مرد دو درهم بدهم. عجله کرد. رنگها و وسوسهها و خیالها نگذاشت این دو درهم روزی امروز او بود، منتهی حرامش را آورد جای حلالش. چون آن رنگها، آن خیالات، آن وسوسهها، آن همنشینیها، آن شبنشینیها، آن رفقای بد، آن مقالات هرزه، آن نوشتههای ناپاک به جانها رنگ داده، رنگی که دلها را مریض و روحها را کثیف و آلوده کرده، از غذای لذیذ روحانی لذت نمیبرد، به حریم اله قدم نمیگذارد. نگذارید فرزندان شما به رنگهای بد شناخته و با رفقای بد همدست بشوند. خودتان مواظب خوراک، رفتار و کسب و کارتان باشید. یک مجلس وعظ و خطابه، یک کتاب علمی، یک مقاله شیرین علمی، جان را انبساط و اتحاد و نور میدهد. یک مقاله علمی دری است به سوی عالم اله و در مقابل یک کلمه ناروا، یک مجلس پلید، یک مقاله هرزه، یک آدم آلوده دل را تیره میکند. همان طور که از حرف خوب و کتاب پاک نور میگیرید، همان طور از حرف ناپاک، مقالههای هرزه و نوشتههای آلوده ظلمت میگیری. ببین چه میخوانی؟ ببین به دنبال چه میروی؟ بهخصوص جوانان عزیز ما! شما الان مشتریهایی در اجتماع دارید که سالخوردهها ندارند، به سراغ شما میآیند. بازاری دارند که توی جوان باید گرم نگه داری و اداره کنی. به سراغ من آخوند نمیآیند. به سراغ آن شخص سالخورده نمیروند، اینها مشتری بازارشان نیستند. جنابعالی را میقاپند و در شما وسوسهها میکنند. جوان! به فکر عاقبت خود باش. رنگها میدهند. زنگها در دلت مینشانند. عمر نازنین که بهترین سرمایه توست، از دستت گرفته میشود. مگر بچهای که به این الوان تو را بربایند و بگیرند و بخرند؟ قدر خود را بشناس. الان جنابعالی مشتری داری. تاج سر من! رنگ بد گرفتی، گرفتن این رنگ، ریشهکن کردن این رنگ از شما خیلی مشکل است: رگ رگ است این آب شیرین آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور(11) این رنگها در فرزندان شما اثر میگذارند. حالات پدر و مادر در نطفه در طفل اثر دارد. یک رکن و پایه و یک سرمحور اجتماع جنابعالی هستی ای جوان. به فکر کمالت باش. به فکر وقار و عظمت روحی و تحصیل علوم و به دست آوردن صنایع و هنر باش. آنی را به دست بیاور که در اجتماع تو را عظیم و بزرگ بدارد. به فکر خود باش. خودت را دریاب. دلت برایت بسوزد. از این و آن ننالید آقا، از خودتان بنالید، رسولالله فرمود از کسی نترسید مگر از خودتان. این فرمایش پیامبر اکرمتان است. از کسی نترسید مگر از خودتان، کاری نکنید که اعمال شما غل و کند پا و دستبند و زندان و زنجیر پای شما بشود.
پانوشت:
سوتیترها: 1. وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگهای باطل از او گرفته نشود، نقشهای ملکوتی پیدا نمیکند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمیگیرد و از تجلیات الهی بهره نمیبرد.
2. حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان میکنند. این انسان که میباید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال میداند.
3. این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همة صحراییها و دریاییها و موجودات گوناگون دارند روزی میخورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در بارة روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 434 |