مقدمه
«فقه القرآن» دانشى بینارشتهاى است که از دو دانش تفسیر و فقه بهره گرفته و در آن، از آیات دربردارنده بایدها و نبایدهاى تشریعى، و نیز گزارههاى تشریعى کلى بحث مىشود که در کبریات قضایاى فقهى، به کار مىرود هرچند برخى آن را تفسیر آیات دربردارنده حکم شرعى متعلق به اعمال مکلفان )معرفت، 354/2 :1377) و برخى آن را تفسیر آیات متکفل اَحکام شرعى دانستهاند )کاظمى، 183/4 :1409; صدر، 10/2 :1427) و توضیح ندادهاند که آیات متکفل احکام کلى فقهى، داخل در آیات الاحکام یا فقه القرآن، هستند یا خیر؟
پیروان مذهب اهل البیت(ع) در عصر ظهور امامان معصوم(ع) هنگام مواجهه با مسألهاى، از مبناى قرآنى آن پىجویى مىکرده و پیشتاز تدوین متون فقه القرآنى بودهاند.1 با ظهور اخبارىگرى، توجه به قرآن به سطح آیاتى که مدلول آشکار داشتند، تنزل پیدا کرد. با اینکه قرن چهاردهم بیشترین تألیفات فقه القرآنى را به خود اختصاص داده و نیز به رغم پذیرفته شدن نظریاتى مانند تفسیرپذیرى، حجیت ظواهر قرآن، تشریعى بودن آیات آن و...، هنوز فقه القرآن جایگاه خود را کسب نکرده است; و مشکل اصلى از ساختار فقه سرچشمه مىگیرد که فقیه بدون نیاز به قرآن، به حل مسائل مىپردازد. علامه طباطبایى آن نقد ساختارى را به همه علوم متوجه کرده، مىنویسد: ساختار علوم آنچنان تنظیم شده که هیچ نیازى به قرآن ندارد، به گونهاى که کسى که قرآن را قرائت نکرده و دستش به مصحف نرسیده، مىتواند هر یک از علومِ صرف، نحو، بیان، لغت، حدیث، رجال، درایه، فقه و یا أصول را تا پایان فراگرفته و مجتهد ماهرى شود; در حقیقت، از قرآن چیزى جز تلاوت براى کسب ثواب و یا آویختن به گردن نوزاد براى تحفظ از حوادث ناگوار باقى نمانده است )طباطبایى، 276/5 :1417).
راه حل مشکل یادشده، توجه به استقلال دانش فقه القرآن است. نظریه فقهى قرآن در تفسیر ترتیبى )چنانکه علامه به حق از آن اجتناب کرده است(، به دست نمىآید; زیرا تمام تلاش مفسر در تفسیر ترتیبى، تبیین مفاد همان آیهاى است که مورد توجه قرار داده است، حال آنکه بدون توجه به مجموعه آیات مرتبط و منابع مربوط، نمىتوان نظریه قرآنى را بیان کرد، نیز توسعه فقه القرآن را در بستر دانش فقه )به رغم آنکه علامه بحث از آیات الاحکام را به فقه ارجاع داده( )طباطبایى، 13/1 :1417; همان: 227/2 و 435) نمىتوان جستوجو کرد; زیرا فقه در مقام نظریه، به قرآن به عنوان یک منبع مىنگرد و بر قرآن تمرکز ندارد. تمرکز بر قرآن و منابع مؤثر در استخراج نظریه قرآنى، نهتنها سبب توسعه فقه القرآن مىشود، بلکه متنى تخصصى، براى دانش فقه نیز فراهم مىآورد. این مقاله، پژوهشى است در نظریات علامه طباطبایى، با هدف استخراج آن دسته از مبانى ایشان که در توسعه کمى و کیفى فقه القرآن به صورت نظاممند، نقش ایفا مىکند. بدیهى است کار انجامیافته، گامى نخست در این زمینه است و امید مىرود محققان محترم با استخراج اصول و مبانى دیگر، سبب توسعه دانش فقه قرآنبنیان شوند.
مبانى مؤثر در توسعه فقه القرآن
1. حجیت شرایع گذشته بر اساس فطرت
درحجیت شرایع گذشته بر امت پیامبر خاتم(ص)، میان فقیهان دو دیدگاه اصولى با اختلاف اندک، وجود دارد. برخى بر این باورند که با آمدن شریعت اسلام، شرایع گذشته نسخ شده است )مفید، 30 :1410; طوسى، بىتا: 534/2; محقق اردبیلى، 88/14 :1416; و اردبیلى، بىتا: 399). ولى به اعتقاد برخى دیگر، شرایع گذشته، شریعت ما نیز هست، مگر نسخ و یا انکار آن ثابت شده باشد )علامه حلى، بىتا: 293/2; عاملى، 238/12 :1424; شیرازى، 184 :1406).
علامه طباطبایى با این نظریه که دین الاهى به صورت مطلق، فطرى است و اختلاف در آن، از بغى سرچشمه مىگیرد نه از فطرت )طباطبایى، 122/2 :1417) تشریعات الاهى را فطرى دانسته و بر این باور است که تبدیل و تغییر در آنها راه ندارد; یعنى افزون بر اینکه از ثبات و دوام برخوردارند، با نسخ نیز سازگارى نخواهند داشت. وى ذیل آیه »شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِى أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّین َو َلَاتَتَفَرَّقُوا فِیهِ... « )شورى/13) مىنویسد: این آیه دلالت دارد بر اینکه شریعت محمد(ص) مجموع وصایاى نوح، ابراهیم، موسى و عیسى است، کنایه از اینکه اسلام، جامع مزایاى شرایع پیشین است و یا اینکه همه شرایع هرچند به حسب استعداد متفاوتند اما به حسب لب، یک حقیقتند. )طباطبایى، 351/5 :1417).
نامبرده با بیان اینکه مفاد جمله »أَنْ أَقِیمُوا الدِّین َو َلَاتَتَفَرَّقُوا فِیهِ« اقامه جمیع شرایع بوده و معناى نسخ، محدودیت قلمرو زمانى حکم و محدودیت مخاطبان است، نه ظهور بطلان حکم، تحقق اقامه شرایع را به دو گونه ممکن مىداند; به این صورت که برخى احکام سماوى در تمام شرایع مشترکند و با بقاى تکلیف، باقى هستند، اقامه دین نسبت به این احکام، به معناى ایمان و عمل به آنها توسط همه مکلفان در تمام اعصار است. در مقابل، برخى از احکام و تشریعات در شرایع گذشته، از محدودیت زمانى برخوردار بودهاند، معناى اقامه آنها این است که گروهى خاص در زمانى خاص افزون بر ایمان به تشریعات یادشده، مکلف بودهاند که عمل خود را با آنها منطبق سازند )همان: 30/18). بر همین اساس، نامبرده حکم آیه 124 سوره نحل را تشریعى غیرفطرى بر یهود براى امتحان آنان دانسته که در شریعت خاتم نسخ شده است; و بر این باور است که احکامى دیگر نظیر آن بر یهود جعل شده است )طباطبایى، 371370/12 :1417). بدیهى است سایر امتها تنها مکلفند که به آن تشریعات، ایمان داشته ولى از عمل به آنها خوددارى نمایند.
وى در بسیارى از موارد، به احکام مشترک میان شرایع اشاره مىکند، چنانکه ذیل آیات 3226 سوره اعراف، مىگوید: احکام موجود در آیات یادشده، مشترک میان تمام شرایع الاهى است )طباطبایى، 68/8 :1417).
یادآور مىشود که علامه نمىخواهد تشریعات کتب آسمانى موجود را حجت نماید; زیرا با توجه به اینکه کتب آسمانى موجود تحریف شده و تمام دستورات آنها، تشریعات الاهى نیستند و تصریح ایشان به اینکه شریعت محمدى جامع همه شرایع گذشته است، تنها آن دسته از تشریعات شرایع گذشته حجتند که در قرآن آمدهاند.
با این همه، نمىتوان این حقیقت را نادیده گرفت که بر اساس این مبنا که تشریعات الاهى به صورت مطلق فطرىاند، تشریعات ادیان گذشته که در قرآن آمدهاند، حجت خواهند بود، مگر آنکه دلیل معتبرى بر نفى آن دلالت کند. چنانکه حکم مستفاد از آیه »... أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةً مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا... «، )آلعمران/39) این است که ترک ازدواج، امر مطلوبى است و شیخ طوسى با توجه به آیه یادشده، با تفصیل میان کسى که اشتها به تزویج دارد و آنکه اشتها ندارد، تزویج را براى کسى که اشتها به ازدواج ندارد، مستحب دانسته است. حال آنکه آیات دیگر و بسیارى از آیات و روایات، ازدواج را مطلوب دانسته است و بر این اساس، برخى از فقیهان آن حکم را از اختصاصات حضرت زکریا(ع) )علامه حلى، 91/7 :1413); بسیارى آن را از شرایع پیشین دانستهاند )شهید ثانى، 9/7 :1413; محقق بحرانى، بىتا، 11/23; شیخ جواهرى، 19/29 :1365); و برخى مانند محقق سبزوارى آن را بر استحباب عدم اشتها به زنان و نه به معناى عدم استحباب تزویج حمل کردهاند )محقق سبزوارى، 78/2 :1423).
روشن است که حجیت تشریعات ادیان گذشته، سبب توسعه کمى و کیفى آیات الاحکام خواهد شد.
2. توسعه متعلق حکم شرعى به مجتمع
از نظر مشهور اصولیان، حکم شرعى خطابى است که به افعال مکلّفان تعلّق مىگیرد )حلى، 8/1 :1387; حکیم، 4/11 :1403; صدر، 61 :1406); برخى مانند شهید صدر)ره( بر این باورند که حکم شرعى همواره به افعال مکلّفان تعلّق نمى گیرد، بلکه گاهى متعلق آن، ذوات مکلّفان یا امور مرتبط به آنان است; زیرا هدف از تشریع حکم، تنظیم زندگى انسان است; و این هدف چنانکه با خطاب متعلّق به افعال مکلّفان مانند »صَلِّ، صُمْ و لاتَشْرِب الْخَمر« محقّق مىشود، با خطاب متعلّق به ذوات مکلّفان مانند »زوجیّت« و خطاب متعلّق به امور مرتبط با آنان مانند »ملکیّت« که متعلق به مال مکلفان است نیز محقّق مىشود; از این رو، نامبرده به جاى تعریف مشهور، حکم شرعى را اینگونه تعریف مىکند: حکم شرعى، تشریع صادر از جانب خداوند براى تنظیم زندگى انسان است، اعمّ از آنکه به افعال، ذات یا به اشیاى دیگر مربوط به زندگى او تعلّق گیرد )صدر، 5352 :1406).
از نظر علامه طباطبایى متعلق حکم شرعى، فراتر از افعال افراد و سایر امور مربوط به زندگى فرد مکلف است; زیرا در بسیارى از موارد، حیث مجتمع اسلامى متعلق حکم شرعى است. این به آن جهت است که از منظر اسلام، مجتمع بشرى، نفسیت و استقلال وجودى داشته و براى آن احکام مالى، نظامها و قوانین خاصى جعل شده است.
بر اساس نظر ایشان، مفاد بسیارى از آیات این است که از ترکیب اجتماعى افراد، هویتى جدید و داراى حیات، به نام مجتمع، پدید آمده که مانند فرد، از عمر، مرگ و زندگى، شعور و اراده، ضعف و قوت، تکلیف، خوبى و بدى، سعادت و شقاوت... ، برخوردار است )طباطبایى، 386/9 :1417). ایشان موارد فراوانى از احکام اجتماعى اسلام را نقل کرده است; مثلاً ذیل آیه »إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاء ذِى الْقُرْبَى« )نحل/90) مىنویسد: احکام سهگانه در آیه یادشده، به ترتیب، مهمترین احکامى هستند که سبب استوارى مجتمع انسانىاند; زیرا اصلاح مجتمع به طور عام، مهمترین هدفى است که در تعالیم مصلحانه اسلام پیگیرى مىشود. از این رو، از نظر طبیعى براى هر انسانى شخصیت فردى او مهمتر است، اما سعادت هر فردى به اصلاح اجتماعى بستگى دارد که در آن زندگى مىکند; به گونهاى که رستگارى فرد در مجتمع فاسدى که شقاوت و فساد، آن را احاطه کرده، بسیار دشوار است.2 از این رو، اهتمام اسلام به اصلاح مجتمع، بیش از دیگر امور است; به صورتى که براى آن، دستورات و تعالیم ویژه حتى در حوزه عبادات، قرار داده است تا انسان )در پرتو احکام تشریعى اسلام( از حیث فردى و از حیث اجتماعى که ظرف زندگى اوست، به اصلاح دست یابد )طباطبایى، 330/12 :1417).
بدیهى است مبناى یادشده افزون بر توسعه موضوع حکم شرعى از افعال افراد مکلف به مجتمع انسانى، آیاتالاحکام را نیز از حیث کمّى گسترش خواهد داد; زیرا شمار آیاتالاحکام، بر اساس نظر گذشتگان پانصد آیه با متکررات و متداخلات و بر اساس نظر محققان معاصر بیش از آن است، اما با نظر شهید صدر، و با نظر علامه طباطبایى، به صورت مبنایى، شمار آیاتالاحکام افزایش خواهد یافت.
3. اعجاز تشریعى قرآن کریم
اثبات اعجاز قرآن کریم، رابطه مستقیمى با اثبات نبوت پیامبر خاتم(ص) داشته، از اهم موضوعات علوم قرآنى است; چنانکه تبیین قلمرو آن نیز از دشوارترین مباحث مىباشد. علامه طباطبایى یکى از ابعاد اعجاز قرآن را اعجاز در تشریع مىداند; به این معنا که احکام و دستورات عبادى و مدنى قرآن به صورت فوقالعادهاى متکفل سعادت فرد و مجتمع انسانى بوده، او را از هر گونه افراط و تفریط، و آمیختگى به خرافات در تمامى شؤون فردى و اجتماعى، محافظت مى کند.
ایشان با اعتقاد به برترى شریعت خاتم بر سایر شرایع، به اعجاز قرآن در احکام تشریعى، تصریح کرده )طباطبایى، 60/1 :1417) و ذیل آیات 37 و 38 سوره یونس، چنین مىنویسد:
»أن الآیة لاتتحدى ببلاغة القرآن و فصاحته فحسب; بل السیاق فى هذه الآیة و فى سائر الآیات التى وردت مورد التحدى، یشهد على أن التحدى إنما هو بما علیه القرآن من صفة الکمال و نعت الفضیلة من اشتماله على مخ المعارف الإلهیة، و جوامع الشرائع من الاحکام العبادیة و القوانین المدنیة السیاسیة و الاقتصادیة و القضائیة و الأخلاق الکریمة و الآداب الحسنة، و... « )طباطبایى، 60/1 :1417 و 65/10).
بر این اساس، وى به جامعیت قرآن از جهت پاسخگویى به نیازهاى گوناگون انسان باور دارد و مىگوید: دین اسلام، مشتمل بر کاملترین روشها و مناهج زندگى است و محتواى جامع آن، بشر را به سعادت و رفاه سوق مىدهد. مبانى و دستورات دین اسلام از قرآن کریم سرچشمه مىگیرد و منابع اصلى قوانین اسلامى را که متضمن سلسله معارف اعتقادى، اصول اخلاقى و عملى است، باید از آیات قرآن عظیم جستوجو کرد. وى در این زمینه به آیه »ان هذا القرآن یهدى للتى هى أقوم« )اسراء/ 9) و آیه »ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شىء« )نحل/89) استناد کرده، مىنویسد: قرآن کریم افزون بر اینکه متضمن حقایق کتابهاى آسمانى است، در بردارنده هر چیزى است که بشر در مسیر تکامل به سوى سعادت، نیاز دارد )طباطبایى، 34 :1404).
ایشان این مطلب را در المیزان چنین بیان مىکند: »و من صفته الخاصة أى المتعلقة بالمسلمین الذین یسلمون للحق أنه هدى یهتدون به إلى مستقیم الصراط و رحمة لهم من الله سبحانه یحوزون بالعمل بما فیه خیر الدنیا و الآخرة و ینالون به ثواب الله و رضوانه، و بشرى لهم یبشرهم بمغفرة من الله و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم« )طباطبایى، 325324/12 :1417).
بدیهى است کسى که به اعجاز تشریعى قرآن باور داشته و دستورات آن را )بهصراحت یا به اجتهاد(، پاسخگوى نیازهاى مادى و معنوى انسان مىداند، براى تبیین برجستگىهاى احکام الاهى تلاش مىکند که نشانگر اعجاز، جامعیت و فراعصرى بودن آن است; و همین کارکرد سبب توسعه فقه القرآن خواهد شد. کوشش علامه براى تبیین برترى تشریعات اسلام در بسیارى از موارد، از جمله درباره خوردن گوشت، کشتن حیوانات و ضرورت تذکیه، نسبت به سایر مکاتب )طباطبایى، 187183/5 :1417) با همین نگاه، قابل بررسى است.
4. هماهنگى تشریع با تکوین
از نظر علامه طباطبایى سنن و قوانین تشریعى اسلام، افزون بر همسویى با نیازهاى طبیعى انسان و هماهنگى با واقعیتهاى پیرامونى او، با سنن تکوین نیز منطبق و هماهنگ است، ایشان بر این مطلب تأکید کرده. مىنویسد: ما مکرر گفتهایم تشریع الاهى بر اساس تکوین است )طباطبایى، 115/4 :1417). وى با استناد به آیه 30 سوره روم، نزول شرایع الاهى را فطرى و بر اساس استعداد بشر در هر عصرى دانسته، دین قیم را دینى مىداند که تمام نیازهاى فطرى انسان را برآورد.
ایشان با ضمیمیه آیه 19 سوره آلعمران به آیه یادشده و با تشریح این مطلب که اسلام در آن آیه، به معناى تسلیم در برابر سنتهاى تکوینى خداوند، زیربناى تشریعات الاهى است، هدف دین حق را، تطبیق زندگى انسان با قوانین و سنن تکوین دانسته، بر این باور است که نوع انسان، از این رهگذر به مقام لایق خود ارتقا مىیابد و در برابر مبدأ غیب، خاضع مىشود.
از این رو، ایشان معتقد است که اصلاح ابعاد زندگى انسان، رها شدن او از خرافات و برداشتن تکالیف دشوار که از طریق اوهام و اهوا بر مردم تحمیل شده، جزو هویت دینى است که اسلام نام گرفته و جایى براى اجتهاد در آنها نیست که با راى مجتهد، اثبات یا نفى شود. به عبارت دیگر، مردم از نظر منطقى، به دینى دعوت مىشوند که شرایع و سنن آن قائم به مصالح دنیوى و اخروى آنهاست، نه اینکه نخست وضع شرایع شده، سپس تطابق آنها با مصالح بشر ادعا شده است.
سپس علامه درباره این توهم هشدار مىدهد که نباید زبان معارف و شرایع الاهى را استبدادى، خشک و بىروح تصور کرد که تنها براى اطاعت و در نتیجه، برخوردارى از نعمتها یا عذاب آخرت نازل شده و میان آنها و نوامیس تکوینى حاکم بر شؤون زندگى انسان، ارتباطى وجود ندارد. نیز نباید توهم کرد که اعمال دینى مانند زنجیر، دست انسان را در زندگى دنیا بسته و صلاح آخرت او را تنها در گرو اراده مولوى دانسته است. همچنین نباید تصور کرد که رنج و لذت انسان دیندار در تقابل مزاج سالم است و مانند لذت بردن معتاد از افیون و سموم، تنها از عادت به اعمال شریعت لذت مىبرد و هیچ نقشى در سعادت دنیاى بشر ندارد.
برداشت یادشده، از ناآگاهى به معارف دین سرچشمه مىگیرد، و افترا بر شارع مقدس است; و قرآن مجید در بسیارى از آیات بهتصریح، تلویح، اشاره، کنایه و... آن را دفع مىکند.
خلاصه آنکه قوانین قرآن، متضمن مصالح عباد، و اجراى آن، اصلاحکننده مجتمع انسانى است. دعوت دین الاهى به تسلیم در برابر خداى سبحان، دعوت به اصلاح اعمال و اصلاح شؤون مجتمع است که با حرکت در مسیر طبیعى و مطابق سنن نظام تکوین، محقق مىشود )طباطبایى، 300299/8 :1417).
علامه در تفسیر و تبیینى مفصل، ذیل آیه 30 سوره روم، اقامه دین حنیف را از آن جهت واجب دانسته که آفرینش به آن فرامىخواند و فطرت انسان به آن راهنمایى مىکند; و بر این باور است که انسان مانند تمامى موجودات، به سعادت و غرض متناسب با آفرینش خود هدایت مىشود، تا به رفع نواقص، برآوردن نیازها، جلب منافع، و دفع مضرات دست یابد; زیرا فطرت، به سنت واحد و مشترک میان تمام افراد نوع انسان در همه عصرها و نسلها هدایت مىکند. از این رو، اصول عملى، سنن، قوانین دین، باید از اقتضائات آفرینش انسان برگرفته شود تا بر سنن تکوین و فطرت آدمى منطبق گردد; و بتواند سعادت حقیقى انسان را تأمین کند )طباطبایى، 181178/16 :1417، و 193189).
بدیهى است که:
41. هماهنگى و تطبیق کامل تشریع با تکوین، تنها در تشریعات خالق هستى و انسان و قیوم همه آفرینش امکانپذیر است; نه در سنن و قوانین بشرى که از جوانب گوناگون، محکوم به محدودیت است.
42. نظریه تطبیق قوانین اسلام بر سنن تکوین و فطرت، تشریع اسلامى را نسبت به سایر قوانین، در جایگاهى برتر قرار داده و این ظرفیت را پدید آورده تا اندیشمندان دینى با توانایى بیشتر در توسعه و تعمیق تشریعات الاهى کوشش کنند; و فراعصر بودن و برترى آن را بر تشریعات بشرى، اثبات نمایند.
43. مبناى فراعصرى و فرانسلى تشریعات الاهى، محقق را هدفمند کرده، به تشریح آن ویژگى در احکام الاهى سوق مى دهد.
5. پیوند منظومه اى معارف
یکى از نظریات علامه، پیوند منظومهاى معارف اسلام است; به این صورت که سنتهاى اجتماعى به معناى رسوم و قوانین معمول در جوامع بشرى، از باورهاى هستىشناسانه آنان نشأت مىگیرد. ایشان بر اساس این مبنا معتقد است که اختلاف سنتهاى معمول در مجتمعات بشرى، ریشه در مذاهب مختلف داشته، گوناگونى صورتهاى زندگى نیز ناشى از گوناگونى اصول اعتقادى جوامع بشرى درباره حقیقت عالم است »... فانّ المذاهب المختلفة مؤثرة فى خصوص السنن المعمول بها فى المجتمعات... فصور الحیاة الاجتماعیّة تختلف باختلاف الاصول الاعتقادیة فى حقیقة العالم... « )طباطبایى، 201200/16 :1417).
از نگاه ایشان، افزون بر منظومهاى بودن باورهاى اعتقادى، اخلاقى و عملى )فقهى( قرآن و اینکه زیربناى همه معارف اعتقادى، اخلاقى و اعمال شایسته، توحید است، عنوان »شجره طیّبه« در قرآن کریم از نظم و انسجام ناگسستنى میان معارف اسلامى خبر مىدهد که غفلت از آن، فهم ثمربخش از دین را سلب مىکند; علامه در تبیین آیه 24 سوره ابراهیم،3 که دربردارنده مفهوم یادشده است، چنین مىنویسد: »... انّ المراد فى الآیة على ما یعطیه السیاق هو اصل التوحید الذى یتفرّع علیه سائر الاعتقادات الحقة و ینمو علیه الاخلاق الزاکیة و تنشأ منه الاعمال الصالحة« )طباطبایى، 52/12 :1417).
به باور وى، افزون بر معارف اعتقادى و اخلاقى، مجموع احکام عملى نیز از نظم و پیوستگى خاصى برخوردار است. در این زمینه، ذیل آیه تبلیغ،4 چنین مىنویسد:
مراد خداوند در این آیه آن است که حکم موجود در آن، ابلاغ شود و عدم ابلاغ آن را با عدم ابلاغ اصل رسالت یا مجموع احکام آن، مساوى دانسته است. وى در ادامه با صحیح و عقلانى دانستن برداشت یادشده، مىنویسد:
علت اینکه عدم ابلاغ حکم موجود در آیه به مثابه عدم ابلاغ تمام رسالت دانسته شده، این است که معارف و احکام دینى با یکدیگر مرتبطند; به گونهاى که اگر به یکى از آنها اخلال وارد شود، به همه آنها اخلال وارد مىگردد; و این بیانگر کمال ارتباط میان احکام است )طباطبایى، 45/6 :1417).
هرچند علامه ذیل آیه را با آن برداشت همسو نمىداند، فرض ارتباط منظومهاى تشریعات را فىنفسه بدون اشکال دانسته است.
بدیهى است که نگاه منظومهاى به مجموعه معارف قرآنى به طور عام، و به تشریعات آن به طور خاص، در توسعه نظام سازى تشریعى، نقشآفرین بوده، سبب مىشود که مجموعه باورها و دستورالعملهاى دینى، در ساختارى منسجم و داراى هدف یا اهداف معین، متشکل و سازمان یابد; زیرا بررسى و تحلیل معارف در هر مکتب فکرى، با دو روش »تجزیهاى« و »نظاممند« انجام مىپذیرد. بىتردید روش تجزیهاى که از آن به روش اتمیسم، عنصرگرایى و تجزیهگرایى یاد مىشود، به رغم برخى مزایا، از آسیب زمینهسازى تحریف و یا درک ناقص و ناکافى یک معرفت و نظریه، مصون نخواهد بود. حال آنکه در روش تحلیلى نظاممند، که از آن به تفکر ارگانیکى، کلگرایى و نگرش سیستمى، یاد مىشود، افزون بر تجزیه معرفت و بررسى موردى و جزئى عناصر آن، روابط موجود میان آن و سایر معارف، بررسى و تحلیل مىشود; و از این رهگذر، مهمترین مبانى و عوامل تأثیرگذار، در منظومه معرفتى، شناسایى شده، جایگاه هر یک از معارف در آن منظومه، از حیث طول و عرض و تقدم و تأخر، مشخص خواهد شد. افزون بر آنکه اندیشمند دینى و فقیه نیز از فکرى منظم و ساختارمند، برخوردار مى شود.
6. توسعه قلمرو سنت به تفسیر فقهى
از مباحث پردامنه فقهى و تفسیرى، اعتبار و حجیت روایات در فقه و نیز تفسیر قرآن است. از نظر علامه، آیاتى مانند »وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا« )حشر/7)، حجیت سنت را امضا کرده و مردم را به اطاعت از دستورات پیامبر ملزم کردهاند; ایشان ذیل آیه یادشده مىنویسد: صرف نظر از سیاق، عموم آیه یادشده شامل همه اوامر و نواهى پیامبر مى گردد و جمله »وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَاب« )حشر/7) تأکیدى است بر لزوم اطاعت از پیامبر(ص) که مسلمانان را از مخالفت با آن حضرت، بر حذر داشته است )طباطبایى، 204/19 :1417).
از نظر ایشان، خبر متواتر و خبر محفوف به قرائن قطعى، مانند خبرى که به صورت شفاهى از معصوم شنیده و دریافت شود، در غیر احکام شرعى مثل اصول دین، تاریخ، فضایل و... نیز حجت است; زیرا دلیل عصمت بىکموکاست، دلیل صدق خبر معصوم است:
»نعم الخبر المتواتر و المحفوف بالقرائن القطعیة کالمسموع من المعصوم مشافهة حجة و إن کان فى غیر الاحکام لان الدلیل على العصمة بعینه دلیل على صدقه و هذه کلها مسائل مفروغ عنها فى محلها من شاء الوقوف فلیراجع« )طباطبایى، 133/14 :1417).
علامه با توجه به آیه »وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا« )حشر/7) و آیات دیگر، مىگوید: »آیات دال بر وجوب اطاعت پیامبر، فراوان است; و مفاد آنها این است که هر تشریع و حکم قضایى از سوى خدا و پیامبر (ص)، باید اطاعت شود« )طباطبایى، 9493/2 :1417).
ایشان نقش سنت را در آیات تشریعى و نقش حکم ولایى را در برابر احکام قرآن، تشریح کرده است و قلمرو سنت را در آیات تشریعى گسترده دانسته، مىنویسد:
رسول خدا(ص) داراى دو مقام است:
1. مقام تشریع: در این مقام، پیامبر تفاصیل احکامى را بیان مىکند که قرآن از آن با اجمال گذر کرده است. البته ایشان دریافت تفاصیل را، وحیانى دانسته که از طریق غیر کتاب به مسلمانان عرضه مىشود. از نظر ایشان آیه »وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ« )نحل/44) ناظر به همین مقام است.
2. مقام حکومت و قضا: بر اساس آیه »لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّه« )نساء/105) پیامبر(ص) به عنوان حاکم مسلمانان در کارهاى مردم و در امور مهم، احکامى ولایى و حکومتى دارد، که آنها را طبق راى خود انشاء مىکند )طباطبایى، 388/4 :1417) علامه از این دو حیث مقامى، در بسیارى از موارد، یاد کرده است.
روش روایى علامه طباطبایى در فقه و تفسیر، متفاوت است. ایشان خبر واحد را هرچند محفوف به قرائن مفید وثوقِ نوعى باشد، در تفسیر حجت نمىداند. در مقابل، بر این باور است که براى حجیت خبر واحد در فقه، وثوقِ نوعى کفایت مىکند، به شرط آنکه با کتاب خدا، مخالف نباشد )طباطبایى، 141/8 :1417).
»أن الآحاد من الروایات لاتکون حجة عندنا إلا إذا کانت محفوفة بالقرائن المفیدة للعلم أعنى الوثوق التام الشخصى سواء کانت فى أصول الدین أو التاریخ أو الفضائل أو غیرها إلا فى الفقه فإن الوثوق النوعى کاف فى حجیة الروایة کل ذلک بعد عدم مخالفة الکتاب و التفصیل موکول إلى فن أصول الفقه.« )همان(.
ایشان، حجیت اخبار آحاد را در غیر أحکام شرعى، بىمعنا دانسته )طباطبایى، 25/14 :1417)، در مقام استدلال چنین مىنویسد:
»حجیت شرعى از اعتبارات عقلایى است; و در موردى که اثر شرعى قابل جعل و اعتبار شرعى داشته باشد، جریان مىیابد، حال آنکه جعل حجیت در قضایاى تاریخى و اعتقادى که اثر شرعى ندارند، معنا نخواهد داشت; همچنین معنا ندارد شارع غیر علم را علم قرار داده و مردم را به آن متعبد نماید« )طباطبایى، 351/10 :1417).
ایشان در جایى دیگر در مقام استدلال بر بىمعنا بودن جعل حجیت براى اخبار احاد جز در احکام شرعى، چنین آورده است: حقیقت جعل تشریعى وجوب، ترتیب أثر واقع بر حجت ظاهرى است )یعنى مکلف ملزم است اثر واقع را بر آن بار کند(; و آن تکلیف، متوقف بر وجود أثر عملى براى حجت است، چنانکه در احکام عملى فرعى )چنین آثارى( مترتب است; و اما در غیر احکام عملى، أثرى بر جعل حجیت مترتب نیست; به طور مثال )بر اساس مفاد روایات(، اثر عملى جعل جزئیت بسمله در سوره، وجوب قرائت آن در نماز است )معنایش این است که مکلف باید »بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ« را در نماز و در اول هر سوره، قرائت کند و این امر ممکنى است(; و اما اگر مفاد خبر واحد ظنى، این است که سامرى مردى از کرمان است، معناى جعل حجیت آن خبر این است که )مکلف( گمان به مضمون آن را قطعى قرار دهد، حال آنکه جعل حجیت براى خبر مربوط به امر تکوینى، ممتنع است و تشریع در آنجا راه نداشته )همان: 205و 206) و معنا ندارد شارع امر غیرقطعى را قطعى قرار دهد.
با توجه به مبناى یادشده، مفسر مىتواند در تبیین مراد خداوند از روایات متواتر و روایات آحادى که موجب وثوق تام شخصى مىشوند، استفاده کند; اما از روایات آحادى که مفید وثوق نوعىاند، نمىتواند بهرهگیرى کند; حال آنکه این روایات در فقه معتبرند و مىتوانند در تبیین معناى آیاتالاحکام نقش داشته باشند. بدیهى است که این تفاوت مبنا، سبب تفاوت در برداشت فقیه و مفسر گردیده و راه را بر توسعه برداشت تفسیرى از آیات الاحکام حتى براى کسانى مثل علامه طباطبایى که معتقد به منهج قرآنى براى تفسیر قرآن هستند، باز مىکند.
علامه در جایى دیگر با تفکیک عرصه اصل تشریع از اجزا و شرایط، قلمرو سنت را افزون بر بیان تفاصیل، به تقیید مطلقات و تخصیص عمومات قرآن توسعه داده، مىنویسد:
آیات احکام اگر در مقام اجمال و کلىگویى است، به این معنا که مىخواهد اصل تشریع را بیان کند، نه خصوصیات و شرایط آن را، در این صورت قیودى که از ناحیه سنت براى آن احکام مىرسد، صرفاً جنبه تشریح و تبیین دارد، نه تخصیص و تقیید; اما اگر آن آیات، عمومیت یا اطلاق داشته باشند، قیودى که از ناحیه سنت براى آن احکام مىرسد، مخصص عموم و مقید اطلاق خواهد بود، و تخصیص عام و تقیید خاص، به معناى تناقض و تنافى میان دو دلیل نیست )طباطبایى، 305/4 :1417).
نقش سنت در توسعه برداشت از آیات الاحکام
بر اساس آنچه بیان شد، نقش سنت در توسعه برداشت تفسیرى از آیات الاحکام، حتى بر اساس راى علامه طباطبایى در تفسیر قرآن به قرآن، به شرحى است که در پى مىآید.
1. بیان تفاصیل
صاحب »المیزان« با اعتقاد به مرحله اجمال و تفصیل در قضاى الاهى و اینکه در شب قدر قضاى اجمالى الاهى به تفصیل، تبدیل مىشود )طباطبایى، 132/18 :1417) نیز بر این باور است که تدریج و شروع از اجمال به تفصیل، روش شناختهشده در تشریع احکام اسلامى است )طباطبایى، 7/8 :1417) ایشان توجه به این امر آشکار را لازم دانسته است که سلوک از اجمال به تفصیل و تدرج در القاى احکام که از باب ارفاق، حسن تربیت و رعایت مصلحت، صورت مىگیرد، غیر از سازشکارى و تساهل است )طباطبایى، 159/4 :1417). از ظاهر بلکه صریح عبارات علامه استفاده مىشود که تبیین اجمال کتاب، از اختصاصات سنت است. ایشان در این زمینه چنین مىنویسد:
تفاصیل احکام تنها با بیان پیامبر(ص) محقق مىشود )طباطبایى، 8584/3 :1417); و در مقام تبیین حیث تشریع پیامبر(ص)، آنجا که قرآن در مقام بیان اصل تشریع است، فهم تفاصیل شریعت را بدون استمداد از سنت، امکانپذیر نمىداند.
علامه بر این باور تصریح کرده، مىنویسد: راهى براى تلقى تفاصیل احکام جز بیان رسول خدا(ص) نیست; بر این اساس، برخى از آیات قرآن، مردم را براى فهم تفاصیل احکام، به رسول خدا ارجاع داده است; چنانکه فرموده است: »مَا آَتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا... « )حشر/7) )طباطبایى، 8584 :1417).
تبیین مجمل کتاب به وسیله سنت فراوان است; چنانکه علامه ذیل آیه:
»وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمْا... « )مائده/38) روایاتى براى رفع اجمال آیه نقل کرده که فقیهان شیعه نیز بر اساس آن فتوا دادهاند که دست دزد بدون انگشت ابهام، قطع مىشود. روشن است که آن روایات، اجمال ید در آیه را برطرف کرده و موضع قطع را مشخص کرده است; هرچند برخى ادعا کردهاند که »ید« اجمال ندارد و حقیقت در تمام عضو است و استعمال آن در قسمتى از کل، مجاز و نیازمند قرینه مىباشد )العاملى، بىتا: 153); ولى حقیقت این است که نفس اختلاف نظر در محل قطع، دلیل است که »ید« اجمال دارد، و بر فرض که ید اجمال نداشته باشد، محل قطع ید، داراى اجمال است و حدیث مىتواند از این جهت، مبیّن باشد و اجمال محل قطع را تبیین کند. علامه ذیل یکى از روایات مىنویسد: »وإنما أوردنا الروایة بطولها کبعض ما تقدمها من الروایات المتکررة لاشتمالها على أبحاث قرآنیة دقیقة یستعان بها على فهم الآیات« )طباطبایى، 336/5 :1417).
2. جرى و تطبیق
بر اساس بیان علامه، احکام کلى قرآن که در روایات براى آنها ذکر مصداق شده، قابل تطبیق بر هر مصداقى هستند; و ذکر مصداق در سنت، به معناى آن نیست که تمام موارد آن باید از روایات استفاده شود; به عبارت دیگر، تطبیق احکام کلى قرآن بر مصادیق، امرى توقیفى و در انحصار پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نیست بلکه فقیهان نیز مىتوانند از آن بهره گرفته، با تطبیق به سایر مصادیق، حکم شرعى آنها را ثابت نمایند. روایات نیز به این مهم راهنمایى کرده و علامه نیز همین معنا را تأیید کرده است; مثلاً ذیل آیه »فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغً وَلَا عَادً فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ« )بقره/173) مىنویسد: معناى آیه، این است که اگر کسى در غیر حالت ظلم و تجاوز، به خوردن حرامى، اضطرار پیدا کرد، گناهى مرتکب نشده است; ولى اگر در حال ستم و تجاوز، مضطر شود و یا آنکه ستم و تجاوز، سبب اضطرار گردد، خوردن محرمات جایز نیست.
ایشان با نقل روایاتى که باغى را بر شکارچى، ظالم، خروجکننده بر امام و عادى را به معناى دزد و غاصب دانسته، مىنویسد: والجمیع من قبیل عد المصادیق )طباطبایى، 427426/1 :1417).
روش بیان احکام به صورت کلى، از امتیازات قرآن است و این ظرفیت را بهوجود آورده تا قابلیت پاسخگویى به نیازهاى انسان در تمام اعصار را داشته باشد; زیرا اسلام به زمان و مکانى خاص اختصاص نداشته، احکام و دستورات او دائمى و براى همه انسانها است; از طرفى شرایط و تحولات زمان سبب تغییر در موضوعات احکام مىشود و نیازهاى جدیدى فراروى انسان قرار مىدهد. قواعد و احکام کلى، دست فقیهان را در تطبیق نیازهاى بشرى بر احکام کلى اسلام باز گذاشته و در روزآمدسازى شریعت، نقش مهمى ایفا مىکند.
تخصیص و تقیید کتاب
اطلاق و تقیید، و نیز تعمیم و تخصیص، عملى رایج در محاورات عقلایى است; و قرآن مجید نیز در بسیارى موارد، عام یا مطلقى را بیان، سپس آن را تخصیص زده یا تقیید کرده است.
فقیهان بر جواز تخصیص و تقیید کتاب به سنت متواتر، اتفاق دارند )ابنالعلامه، 359/3 :1387; شهید ثانى، 303/9 :1413; علم الهدى، 280/1 :1346و 287); ولى در جواز آن به خبر واحد، یک نظر ندارند; برخى تخصیص کتاب را تنها به خبر متواتر جایز دانسته است )سید مرتضى، 280/1 :1346); چنانکه عموم آیه جَلد: »اَلزّانِیَةُ وَالزّانِى فاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما... « )نور/ 2) به حدیث متواتر »... فاما المحصن و المحصنة فعلیهما الرجم« )کلینى، 177/7 :1367) تخصیص خورده و حکم زناکار محصن را رجم دانسته است.
علامه تخصیص و تقیید عموم قرآن را به سنت جایز دانسته، بر این باور است که سنت مىتواند عمومات و اطلاقات قرآن را تخصیص و تقیید کند. موارد بسیارى در تفسیر المیزان یافت مىشود که ایشان به صورت تطبیقى، تخصیص و تقیید آیات را مطرح کرده و آن را ناگزیر دانسته است.
به عنوان نمونه، ایشان مىگوید: آیات ارث، و طلاق و نفقه، مانند سایر آیات احکام بدون تخصیص و تقیید نیست; آیات ارث و طلاق در زن مرتد تخصیص خورده، چنین زنى نه ارث مىبرد و نه در جدا شدن از شوهر نیازمند )اجراى صیغه( طلاق است; و آیات طلاق در موردى که عیبى در مرد و یا زن کشف شود که مجوز فسخ عقد باشد، تخصیص خورده و نیازى به رضایت طرف در طلاق ندارد، بلکه عقد را فسخ مىکند; و دلیلى که نفقه زن را واجب کرده، در هنگام نشوز زن تخصیص خورده، و در چنین حالى مرد مىتواند نفقه زن را ندهد. حال با این همه تخصیص چرا در مورد عقد متعه، تخصیص نخورد; و مرد داراى زن متعه اگر زنا کرد، از حکم سنگسار خارج نشود )طباطبایى، 305/4 :1417 به بعد(.
مقصود علامه از سنت مؤثر در آیات الاحکام، اعم از خبر واحد و متواتر است ولى مهم، توجه ایشان به تفاوت نگاه تفسیرى و فقهى در حجیت خبر واحد است، به این صورت که در تفسیر تنها خبر واحد محفوف به قرائن مفید علم یعنى وثوق تام شخصى، در قلمرو اصول دین، تاریخ، فضایل و غیر آن حجت است، ولى در فقه، خبرى که از وثوق نوعى برخوردار باشد، کافى خواهد بود )همان(.
بدیهى است که دیدگاه توسعه سنت موثق به توثیق نوعى به تفسیر فقهى، و نقش آن در بیان تفاصیل، تطبیق بر مصادیق و تخصیص و تقیید آیات الاحکام، در توسعه کمى و کیفى آیات الاحکام و فقه القرآن، بسیار نقشآفرین است.
نتیجه گیرى
یکى از اهداف مهم پژوهشهاى قرآنى، توسعه فقه القرآن از طریق تأسیس، تحصیل و بازتعریف مبانى جدید است تا بتواند بعد فقهى قرآن را همسو با نیازهاى زمان، از نظر کمى و کیفى گسترش دهد. در این مسیر، تفسیر المیزان منبع ارزشمندى است. بر این اساس، علامه طباطبایى در تفسیر خود به تفسیر آیات الاحکام نپرداخته و آن را به فقه احاله داده است، ولى مبانى ایشان مانند حجیت شرایع گذشته، توسعه متعلق حکم شرعى به مجتمع و... مىتواند در توسعه فقه القرآن نقشآفرین باشد و بخشى از نیاز را برطرف سازد. آنچه از مبانى ایشان مورد نقل و بررسى قرار گرفت، شاهد صدقى است بر ادعاى یادشده.