تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,477 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
پرانتز باز، جانورداری، پرانتز بسته (ص 30 و 31) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 14، دوره 27، مرداد 95 - شماره پیاپی 317، آذر 1395، صفحه 30-31 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
تاریخ دریافت: 03 آذر 1395، تاریخ پذیرش: 03 آذر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
پرانتز باز، جانورداری، پرانتز بسته سیدسعید هاشمی مقدمه این اصطلاح را خودمان اختراع کردیم: جانورداری! منظور ما کسانی هستند که توی آپارتمانشان جانورهای مختلف دارند. هرچه فکر کردیم که اسمش را چه بگذاریم، چیزی یادمان نیامد؛ یعنی یادمان آمد، اما اسمهای جامعی نبودند. اسمهایی مثل: جانوردوستی جانورخواهی جانوربازی جانورمالی! جانورجمعکن! و... اما فکر میکنیم بهترینش همین باشد که در عنوان این مقدمه قرار دادهایم. قرن 21، قرن عجیب و غریبی است. مردم همهچیز توی خانههایشان نگه میدارند. از آفتابهی مسی و شاخ گاو گرفته تا سوسمار و بُزمجّه و آفتابپرست. حالا قدیمها هم یک چنین چیزهایی بوده، اما نه به این شوری! مثلاً گاهی کسی سگ در خانهاش نگه میداشت؛ اما سوسمار، بزمجه و جوجهتیغی را کجای دلمان بگذاریم؟ اصلاً که چی بشود؟ مثلاً میخواهید از تنهایی دربیایید؟ خب بروید مرغ و خروس نگه دارید! میخواهید مِهر و محبت خود را اثبات کنید؟ بروید اسب بخرید و نگه دارید! میخواهید مثلاً بگویید شجاع و نترس هستید؟ خب خروس لاری بیاورید! نگه داشتن حیوان بد نیست؛ اما به شرطی که موجب آزار حیوانها و همسایههایمان نشویم. فکرش را بکنید اگر یک وقت درِ آپارتمان باز بماند و آقای سوسمار از خانهیتان بزند بیرون و برای شبنشینی به خانهی همسایه برود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ یا مثلاً پنجرهی اتاقتان باز باشد و مار گُندهی پیتونِ شما از پنجره برود بیرون و سر از سوپرمارکت سرِ کوچهیتان درآورد. اصلاً آیا جانوردوستی به این چیزها گفته میشود؟ البته من که دارم این پندها را برای شما بازگو میکنم همچین آدم علیهالسلامی نیستم. راستش را بخواهید، ما هم در خانهیمان جانور داریم. اتفاقاً خیلی هم باهم خوبیم. خیلی با من صمیمی شدهاند. همهیشان را به اسم کوچک صدا میکنم. مثلاً به سوسک خانهیمان میگویم: سوسی! به پشهی خانهیمان میگویم: وِزوِزخان! به خرمگس خانهیمان میگویم: مَگ مَگ! آنها مرا هیچی صدا نمیکنند. فقط به من میخندند! ما فقط همین جانوران را توی خانه داریم. همسایهداری آقای سَرخور یک روز سگی خرید و به خانه آورد. شب اول که سگ پارس کرد، همسایهاش آقای سهدُنگی، درِ خانهیشان را زد. آقای سرخور آمد بیرون و گفت: «بله، فرمایش؟» ـ آقاجان! شما توی خونهتون سگ دارید؟ ـ بله، یه دونه داریم. امری بود؟ ـ ولی این غیراصولیه. همسایهآزاریه! آقای همسایه همانطور که در را میبست، گفت: «برو بابا، خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!» آقای سهدُنگی که بدجوری کِنِف شده بود و پشت در مانده بود، داد زد: «میرم از دستت شکایت میکنم.» ـ برو هر کاری که میخواهی بکن. آقای سهدُنگی آن شب کاری نکرد، به امید اینکه آقای سرخور آدم شود و سگش را بیندازد بیرون؛ اما شب بعد هم صدای پارس سگ آمد. آقای سهدُنگی عصبانیتر از شب قبل رفت درِ خانهی آقای سرخور. ـ یا این سگو میندازی بیرون یا... ـ یا چی؟ ـ یا میرم پلیس میارم! ـ نمیندازم. برو هر غلطی میخوای بکن! با این حرف آقای سرخور، آقای سهدُنگی عصبانی شد، آن روی سگش بالا آمد و یکدفعه شروع کرد به داد و بیداد کردن: «خجالت بکش مرتیکهی عوضیِ لات! حالا دیگه کارت به جایی رسیده که سگ میاری توی خونه؟ تو نمیگی مردم احتیاج به آسایش دارن؟» با صدای او همسایهها ریختند بیرون. ـ چی شده؟ ـ چرا سروصدا میکنید؟ آقای سهدُنگی گفت: «به این مرتیکهی اَبله بگید! سگ آورده توی خونهش نگه داشته.» ـ ای بابا این که سروصدا نداره. الآن دیگه سگ عادی شده. همه سگ دارن. ـ خب با زبون خوش بگو سگشو ببره تحویل بده! اما آقای سهدُنگی همینطور سروصدا میکرد. همسایهها که دیدند اوضاع دارد بیخ پیدا میکند، رفتند و ریشسفیدهای محل را آوردند تا بین آن دو همسایه وساطت کنند؛ اما ریشسفیدها هم هرچه اصرار کردند، نه آقای سرخور سگش را بیرون کرد و نه آقای سهدُنگی صدایش را پایین آورد. هرچه به آقای سهدُنگی گفتند: «باباجان، حالا که طوری نشده، تو کوتاه بیا! ما این آقای سرخور رو میشناسیم. اگه پا رو دُمش بذاری، لجبازی میکنه؛ اما اگه کوتاه بیایی، راضی میشه...» اما نشد که نشد. همه در تعجب بودند که چهطور شده آقای سهدُنگی که ساکتترین همسایهی محل بود، اینطوری جوش آورده. وقتی دیدند قضیه حل نمیشود، زنگ زدند به پلیس. پلیس که آمد، به آقای سهدُنگی گفت: «آقا! ما که نمیتونیم همینطور اَلَکی وارد خونهی مردم بشیم. شما اگه از این آقا شکایت داری، باید بری کلانتریِ محل شکایت کنی تا شکایتت رو ببرن دادگاه و اونجا تصمیم بگیرند.» اما آقای سهدُنگی باز هم کوتاه نیامد و همینطور داد میزد و به آقای سرخور و سگش دَری وَری میگفت. یکی از پلیسها که دید قضیه خیلی بیخ پیدا کرده و کُلّی آدم آنجا جمع شده، آقای سهدُنگی را کشید کنار و گفت: «عزیز من! با داد و هوار کردن که مشکل حل نمیشه. حالا یه سگ که به جایی برنمیخوره. مردم شتر و گاو و کرگردن میارن خونهشون. یه سگ که چیزی نیست. تو چرا اینقدر عصبانی هستی؟» آقای سهدُنگی که نفسنفس میزد، گفت: «آخه دو شبه که جوجهتیغیهام با صدای سگِ این آقا ترسیدن و رفتن گوشهی خونه قُلُمبه شدن و حرکت نمیکنن. میترسم بلایی سرشون اومده باشه!» جوک 1 مردی مهمان یکی از دوستانش شد. بعد از شام، صاحبخانه به مهمان گفت: «شنیدم صداتون خوبه. میشه یه دهن برای ما بخونید؟» مهمان لبخندی زد و گفت: «اختیار دارید! الآن که نمیشه. آخر شبه. همسایه خوابه. ممکنه اذیت بشه.» صاحبخانه گفت: «ای بابا! چه اذیتی؟ مگه این همسایه سگش نصفهشبها واق واق میکنه و ما رو از خواب میپرونه، ما حرفی میزنیم؟» 2 مرد نابینایی با سگش کنار خیابان ایستاده بود و منتظر بود تا سگ، او را از خیابان رد کند. رهگذری که حواسش به آنها بود، به نابینا گفت: «آقا! فکر میکنم این سگ، تربیتشده نیست؛ چون چندبار، چراغ، سبز و قرمز شد، ولی این سگ شما رو رد نکرد.» نابینا گفت: «متشکرم که این موضوع رو به من گفتید!» بعد حبهای قند از جیبش درآورد و به طرف سگ گرفت. رهگذر با تعجب گفت: «این سگ شما را رد نکرده، اونوقت شما بهش جایزه میدید؟» نابینا گفت: «نه بابا... میخوام ببینم کَلّهش کجاست تا یه لگد محکم به پشتش بزنم!» نامههای عهد عتیق قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم! شنیده شد که میرزامَلِک، از فرنگ، سگ خریده و با خود به خانه آورده. میگوید کلاس دارد. ظاهراً در فرنگ خرید و فروش و نگهداری سگ وُفور دارد و او تقلید از اهل فرنگ کرده. اِجمالاً حسامخان را فرستادیم درِ خانهاش تا متذکّر شود که کارش غلط بوده و سگ را بدهد به میرزاسالارخان که هم پدرسگ است و هم اخلاقش سگی است و هروقت با نوکران روبهرو میشود پاچه گرفته، صدایشان را به آسمان میبرد. به حسامخان گفتیم به میرزامَلِک یادآور شود که خَر بخرد؛ چراکه چند نوبت از اعلیحضرت قَدَر قُدرت شنیدهایم که میرزامَلِک را کُرّهخر خطاب کرده، میفرمود خر پیش او فیثاغورث است. این عرض شد تا از این پس هر کس به فراخور حالش حیوان بیاورد. زیاده جسارت است. پرانتزی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 307 |