| تعداد نشریات | 54 |
| تعداد شمارهها | 2,530 |
| تعداد مقالات | 35,886 |
| تعداد مشاهده مقاله | 15,515,820 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 7,105,260 |
دکمهی کفشدوزکی (ص 14 و 15) | ||
| سنجاقک | ||
| مقاله 7، دوره 13، مهر 95 - شماره پیاپی 139، آذر 1395، صفحه 14-15 | ||
| نوع مقاله: داستان | ||
| تاریخ دریافت: 24 آذر 1395، تاریخ پذیرش: 24 آذر 1395 | ||
| اصل مقاله | ||
|
دکمهی کفشدوزکی لعیا اعتمادی دکمهها داشتند با هم بازی میکردند. دکمهی کفشدوزکی گوشهای ایستاده بود و بازی آنها را تماشا میکرد. دکمهی کفشدوزکی شاخکهای سیاهش را چند بار توی هوا تکان داد و گفت: «هیچکس دوستم ندارد. میخواهم از اینجا بروم!» دکمهی قرمز گفت: «نرو! ما همه دوستت داریم.» دکمهی زرد گفت: «شاید گُم بشوی ها!» دکمهی کفشدوزکی گفت: «چند روزه که اینجا هستم؛ امّا هیچکس سراغم نیامده.» بعد از توی جعبهی دکمهها پرید روی میز و از آنجا هم قِل خورد رفت زیر میز. خانمخیّاط آمد توی اتاق. توی دست او یک لباس نینی بود. لباس را گذاشت روی دستهی صندلی. بعد جعبهی دکمهها را باز کرد و دکمهها را ریخت روی میز. دکمهی قرمز یواش گفت: «یعنی دارد دنبال چی میگردد؟» دکمهی زرد گفت: «خیلی هم عجله دارد. اصلاً حواسش به لباس نینی نیست که دارد از روی دستهی صندلی سُر میخورد روی زمین!» خانمخیّاط چند بار دکمهها را زیرورو کرد و گفت: «پس چرا نیست؟ همینجا گذاشته بودمش. اگر دکمهی کفشدوزکی را پیدا نکنم، روی یقهی لباس نینی چی بدوزم؟» دکمهی کفشدوزکی حرفهای خانمخیّاط را شنید و از زیر میز قِل خورد و آمد بیرون. خانمخیّاط دکمهها را ریخت توی جعبهی دکمهها و خم شد که لباس نینی را از روی زمین بردارد. یکدفعه چشمش افتاد به دکمهی کفشدوزکی که کنار لباس نینی افتاده بود. با خوشحالی گفت: «وای! تو اینجا بودی کوچولو؟» بعد دکمهی کفشدوزکی و لباس نینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. | ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 226 |
||