تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,197 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,121 |
دکمهی کفشدوزکی (ص 14 و 15) | ||
سنجاقک | ||
مقاله 7، دوره 13، مهر 95 - شماره پیاپی 139، آذر 1395، صفحه 14-15 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 24 آذر 1395، تاریخ پذیرش: 24 آذر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
دکمهی کفشدوزکی لعیا اعتمادی دکمهها داشتند با هم بازی میکردند. دکمهی کفشدوزکی گوشهای ایستاده بود و بازی آنها را تماشا میکرد. دکمهی کفشدوزکی شاخکهای سیاهش را چند بار توی هوا تکان داد و گفت: «هیچکس دوستم ندارد. میخواهم از اینجا بروم!» دکمهی قرمز گفت: «نرو! ما همه دوستت داریم.» دکمهی زرد گفت: «شاید گُم بشوی ها!» دکمهی کفشدوزکی گفت: «چند روزه که اینجا هستم؛ امّا هیچکس سراغم نیامده.» بعد از توی جعبهی دکمهها پرید روی میز و از آنجا هم قِل خورد رفت زیر میز. خانمخیّاط آمد توی اتاق. توی دست او یک لباس نینی بود. لباس را گذاشت روی دستهی صندلی. بعد جعبهی دکمهها را باز کرد و دکمهها را ریخت روی میز. دکمهی قرمز یواش گفت: «یعنی دارد دنبال چی میگردد؟» دکمهی زرد گفت: «خیلی هم عجله دارد. اصلاً حواسش به لباس نینی نیست که دارد از روی دستهی صندلی سُر میخورد روی زمین!» خانمخیّاط چند بار دکمهها را زیرورو کرد و گفت: «پس چرا نیست؟ همینجا گذاشته بودمش. اگر دکمهی کفشدوزکی را پیدا نکنم، روی یقهی لباس نینی چی بدوزم؟» دکمهی کفشدوزکی حرفهای خانمخیّاط را شنید و از زیر میز قِل خورد و آمد بیرون. خانمخیّاط دکمهها را ریخت توی جعبهی دکمهها و خم شد که لباس نینی را از روی زمین بردارد. یکدفعه چشمش افتاد به دکمهی کفشدوزکی که کنار لباس نینی افتاده بود. با خوشحالی گفت: «وای! تو اینجا بودی کوچولو؟» بعد دکمهی کفشدوزکی و لباس نینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 218 |