تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,327 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,287 |
آجون (ص 20 و 21) | ||
سنجاقک | ||
مقاله 10، دوره 13، مهر 95 - شماره پیاپی 139، آذر 1395، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 24 آذر 1395، تاریخ پذیرش: 24 آذر 1395 | ||
اصل مقاله | ||
آجونمحمدرضا شمس آ آبلهمرغان گرفته بود. تب داشت. مرغهایش هی آب میخواستند، هی دانه میخواستند. آ هم هی بهشان آب و دانه میداد. یک روز گذشت. دو روز گذشت. آ دوست داشت برود مدرسه، پیش دوستانش؛ امّا مرغها نمیگذاشتند. هی قُدقُدقُدا میکردند و از سر و کولش بالا میرفتند. مرغهای آ همه قرمز بودند و برایش تخم میگذاشتند. یک روز آ خیلی غصّه خورد. مرغها پرسیدند: «آجون! چرا اینقدر غصّه میخوری؟» آ گفت: «آخه چی کار کنم؟ دوست دارم برم مدرسه.» مرغها قُدقُدقُدایی کردند و گفتند: «خوب برو. اینکه دیگه غصّه خوردن نداره!» آ گفت: «چهجوری؟ نمیتونم. اگه برم، دوستام هم مثل من مریض میشن، آبلهمرغون میگیرن.» بعد چنان آهِ سوزناکی از ته دل کشید که دل مرغها برایش کباب شد. مرغهای قرمز که دیدند اینجوریه، گفتند: «باشه! ما از پیشت میریم تا تو بتونی بری مدرسه.» بعد قُدقُدقُدا یکی یکی پریدند و از آنجا رفتند. آ خوب شد. تبش پایین آمد. حالا دیگه آبلهمرغان نداشت. آ با خوشحالی کیف و کتابش را برداشت و بدو بدو رفت مدرسه. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 239 |