تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,170 |
قصه های قدیمی (ص 18 و 19) | ||
پوپک | ||
مقاله 9، دوره 23، شهریور (266)، شهریور 1395، صفحه 18-19 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 11 بهمن 1395، تاریخ پذیرش: 11 بهمن 1395 | ||
اصل مقاله | ||
قصههای قدیمی بیژن شهرامی روباه و خروس روباه که با دیدن خروس پرحنایی آب از لب و لوچهاش سرازیر شده است، پای درخت میآید و میگوید: «سلام رفیق عزیز، حالت چهطور است؟» خروس که به حیلهگری روباه عادت دارد میگوید: «از کی تا حالا من و تو رفیق هم شدهایم؟» روباه همینطور که پشتش را با تنهی درخت میخاراند، میگوید: «از دیروز!» - از دیروز! - بله، مگر خبر نداری؟ - از چه؟ - از دستور پادشاه که گفته همهی آدمها و حیوانات با هم دوست باشند. - متوجه نشدم، چه گفتی؟ - پس حواست کجاست؟ - پیش سگهایی که دارند به این سو میآیند. - پس من بروم! - کجا؟ - سگهای آبادی خوش ندارند مرا ببینند! - مگر نگفتی پادشاه دستور دوستی داده؟ - چرا، اما میترسم آنها هم مثل تو آن را نشنیده باشند. غلام پادشاه اطرافیان حاکم امروز هم به دیدنش آمدهاند تا باز هم سخن دیروزشان را با آب و تاب برای او تعریف کنند که چه نشستهاید غلام شما بدون اجازه گنجی را در فلان اتاق پنهان کرده است و هر روز به دیدنش میرود و بدتر از همه اینکه موقع بیرون آمدن از آنجا درش را هم قفل میکند تا مبادا شما و نوکرانتان از وجودش باخبر شوید. حاکم که انتظار چنین کاری را از غلامش ندارد، عصبانی میشود و دستور میدهد بیدرنگ به اتاق غلام بروند و گنج را به حضور بیاورند. اطرافیان حاکم با خوشحالی و دستهجمعی به اتاق حمله میبرند، قفل را میشکنند و داخل میشوند؛ اما به جای گنج با یک دست لباس فرسوده روبهرو میشوند که به دیوار آویخته شده است. با تعجب جیبهایش را وارسی میکنند؛ اما دریغ از یک سکهی سیاه بیارزش! خبر که به گوش حاکم میرسد خشمگین میشود. جوری که دستور میدهد همهی آنان را تنبیه کنند. بعد هم فرمان میدهد غلام به حضور برسد و ماجرا را تعریف کند. غلام که میآید سلام میدهد و در پاسخ حاکم میگوید: «سرورم من پیش از آن که در قصر شما مسئولیتی داشته باشم چوپانی میکردم، حالا لباس شبانیام را به دیوار آویختهام تا هر روز نگاهش کنم و مغرور کار تازهام نشوم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 212 |