آه این نسیم تازه انگار
شعر جدید بادگیر است
این خانهها ار جنس خاکاند
این بیتها مال کویر است
با لهجهی شیرین خورشید
با ماه گاهی همزباناند
پاک و زلال و پرستاره
مردم شبیه آسماناند
قلقلکنان میگوید آرام
این کوزه با من رازها را
یعنی کویر از او شنیده
آبیترین آوازها را
|
|
یکی از همین کامیونها
اثاثیه را با خودش برد
از این کوچه رفتید و پاییز آمد
همان صبح مرطوب
همان صبح که میروم نان بگیرم
تو و کفشهای کتانی
من و بغض و ساعت
خداحافظی در خیابان خلوت
|
من تو را توی غنچه میبینم
روی بالِ قشنگ پروانه
در نسیمی که میوزد آرام
میکند موی سبزه را شانه
من تو را در بهار میبینم
توی هر برگ سبزِ تابستان
در خزانی که زرد و نارنجیست
در زمستان و چک چکِ باران
غایبی از نگاه من اما
من تو را با دو چشم دل دیدم
صبح بود و دوباره بعد نماز
من تو را روی مُهر بوسیدم
|
|
چه خوب
توی کشتزار شب
مترسکی عَلَم نمیشود
پرندهای اسیر غم نمیشود.
چه خوب
هر پرندهای
هر آنچه دانه خواست میبَرَد
به هر کجا که خواست، میپَرَد
چه خوب
توی کشتزار شب
مترسکی عَلَم نمیشود
و دانه و پرنده کم نمیشود
|