تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,220 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,136 |
چرخ چرخ تا سیستان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 10، دوره 27، آذر 95 - شماره پیاپی 321، بهمن 1395، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: گردشگری | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.22688 | ||
تاریخ دریافت: 15 فروردین 1396، تاریخ پذیرش: 15 فروردین 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چرخ سوم: روستای سهلآباد نویسنده: عدالت عابدینی یکی از خوبیهای سفر با دوچرخه این است که برنامهی دقیقی برای آن نیست، مقصد مشخصی ندارد و به جادههای فرعی میزنم و با مردمان جدیدتر و با سبک زندگیهایی خاص آشنا میشوم. در این قسمت از سفرم، به روستایی میروم که دریاچهی طبیعی منحصربهفردی دارد با بافت روستایی و سنتی بسیار زیبا و همچنین با گروهی از عشایر این منطقه آشنا میشوم که زندگی بسیار خاصی را تجربه میکنند. با دوچرخه که رکاب میزنم در منتهی الیه سمت چپ جاده، تابلوی خیلی رنگ و رو رفتهای را میبینم که روی آن نوشته است روستای «سهلآباد». از آنجایی که به غروب نزدیک میشوم، دوست دارم به این روستا بروم و آنجا استراحت کنم، فکر هم نمیکردم چیزی برای دیدن داشته باشد. وقتی به روستا رسیدم، اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد، بافت کاملاً سنتی و برگرفته از معماری روستاهای کویری ایران بود. با این تفاوت که شکل بادگیرها با آنچه که قبلاً دیده بودم متفاوت بود. جالبتر اینکه جهت همهی آنها شمالی بود.
با آقای رستمی که از اعضای شوراست آشنا میشوم. مرد میانسال و مهربانی که وقتی میبیند میخواهم از روستایشان بدانم و بنویسم، با اشتیاق هر چه تمامتر با دهیار روستا تماس میگیرد تا به آنجا بیاید. تا دهیار بیاید وی اطلاعاتی را در خصوص روستا میدهد. □□□ این روستا با آب و هوای گرم و خشک در حدود 85 کیلومتری شمال نهبندان خراسان جنوبی واقع شده است. حدود 90 خانوار و 270 نفر جمعیت دارد. بیشترین فعالیت مردم این روستا «کشاورزی»، «دامداری» و «گلیمبافی» است که کشاورزی آن بر پایهی گندم و جو، غلات، یونجه و چغندر است و اخیراً دست به کاشت کلزا هم زدهاند. روستاهای این منطقه دارای غذاهای محلی همچون «کشک زرد»، «کشک سیاه»، «قوروت»، «کاچی» و «شیربرنج» هستند. تا آمدن دهیار، آقای رستمی دعوت میکند تا به خانهیشان برویم و پس از آن از دیدنیهای روستا بازدید کنیم؛ اما من با توجه به کم بودن وقت ترجیح میدهم اول دیدنیهای روستا را ببینم. پیشنهاد اولش با شگفتی من همراه است و آن بازدید از «تالاب کجی نمکزار» که در فاصلهای اندکی دورتر از روستاست. باورش برایم سخت است که در این منطقه تالابی هم وجود داشته باشد. تالاب کجی نمکزار پس با هم سوار بر ماشین دهیار روستا میشویم و میرویم. حدود ده کیلومتری دورتر از روستا از جادهای خاکی و از میان درختچههای گز و تاغ به تالاب میرسیم. این تالاب با آن حجم آب فراوان که در درون خود دارد، واقعاً از شگفتیهاست. این تالاب با 22 هزار هکتار وسعت یکی از مناطق گردشگری استان خراسان جنوبی نیز است. به طور کلی در فصلهای پاییز و زمستان همیشه آب دارد و محل امنی برای پرندگان مهاجر آبزی به حساب میآید. از پرندگان بومی میتوان به «زاغ بور»، «هوبره» و «عقاب طلایی» اشاره کرد. پرندگان مهاجرش هم «مرغابی سرسبز» و «فلامینگو» است. جالب اینکه بیش از پنجهزار پرندهی مهاجر هرساله به این منطقه مهاجرت میکنند. برخی از این پرندگان زیبا را همانجا دیدم. اما آب این تالاب به خاطر املاح معدنی موجود در آن، دارای خواص درمانی برای بیماریهایی نظیر «آرتروز»، «رماتیسم» و «بیماریهای مفاصل» است. پس از بازدیدمان که تا تنگ غروب طول میکشد، به طرف روستا باز میگردیم. روستا با آن بافت سنتیاش، الهامکنندهی آرامشی ماندنی در وجود آدمی است. آقای رستمی هماهنگ میکند و با هم به خانههای گرم و صمیمی مردم روستا میرویم و چه برخورد جانانهای داشتند این مردم! شب را در روستا میخوابم و صبح حرکتم را ادامه میدهم. همنشینی با عشایر سیاهچادرهایی را در سمت چپ جاده میبینم. از دوچرخه پیاده میشوم و دوچرخه به دست به سمتشان میروم. دو چادر سمت چپ و دو چادر هم در سمت راست، به فاصلهی اندک از هم هستند. چادرهای نزدیکتر را انتخاب میکنم و به سمتشان میروم. چند کودک مشغول بازیاند. تازه متوجه من شدهاند و با تعجب نگاهم میکنند. سلام میدهم. با صدایی آرام جواب سلامم را میدهند. از آنها میپرسم: «از بزرگتراتون کسی اینجا نیست؟» لبخند به هم میزنند. یکی از آنها با دستش به پشت سرش اشاره میکند. چند نفر را میبینم که در آنجا مشغول کار هستند. دوچرخه را میگذارم و با دوربین به سمتشان میروم. با بچهها کمی صحبت میکنم و لبخند به لبانشان میآورم. آنها هم به دنبالم میآیند. خانمی را میبینم که با کاهگِل مشغول ساخت چیزی است. چند خانم و یک آقایی هم پیشش هستند. مرد صورتش را کاملاً پوشانده و فقط چشمانش معلوم است. تا مرا میبیند، به سمتم میآید. خودم را معرفی میکنم. پارچه را از صورتش برمیدارد و شروع میکند به سلام و احوالپرسی و خودش را «محمد» معرفی میکند. تعجب او و بقیه از این است که من در آنجا چهکار میکنم. میگوید مادرش مشغول درست کردن تنور گلی است تا دیگر اعضای خانواده از منطقهی قشلاق به این منطقه برسند. خواستم از کارشان تصویر بردارم که مادر گفت: «از ما فیلم نگیر! از چیِ ما میخوای فیلم بگیری؟ هیچی نداریم، زندگیمون هم همیشه توی این چادر است. دولت هم که امکانات بهمون نمیده، الآنم آب نداریم بهت چایی بدیم.» بعد میخندد و میگوید: «حالا باید تو بری برامون با دوچرخه آب بیاری.» کم مانده بود که این حرفش را هم باور کنم؛ اما محمد گفت: «مادر داره شوخی میکنه.» ولی میدانستم که همهی حرفهایش هم شوخی نیست. وقتی اوضاع را اینطور میبینم، شروع میکنم به صحبت کردن. همانطور که رو به او میکنم، دستم را به نشانهی اشاره به سمت ماشینهای عبوری جاده میکنم و میگویم: «مادر! منم بدبختم. اگه من پول داشتم، خب با یکی از اون ماشینا سفر میکردم نه با دوچرخه! تازه منم چادر دارم خیلی کوچکتر از مال شماها.» تا حرفهای مرا میشنوند، همگی بلند میزنند زیر خنده و مادر رو به من میکند و میگوید: «تو که از ماها هم بدبختتری. باشه فیلم هم بگیر، ولی به دولت بگو که آخه چه وضعیه ما داریم.» نمیدانم چرا خیلی وقتها، مردم تصور میکنند که من یا نمایندهی دولت هستم و یا از صداوسیما آمدهام. با خود که فکر میکنم، خودم را مسئول در برابر این مردم میبینم به عنوان کسی که مهمان این مردم است و دستی به قلم دارد. شکل چادر همچون چادرهای آسیای میانه است؛ دایرهای و مخروطی. داخل آن را با پارچهای به دو قسمت تقسیم کردهاند. محمد مینشیند و بقیهی خواهر و برادرها در کنارش. با چایی دمکرده پذیرایی میکنند و من سؤالهایی در مورد کار، زندگی، غذا و کوچشان میپرسم. از نرگس که دختر نوجوانی است و با چشمان درشت و چهرهی خندانش نگاه میکند، میپرسم: «درس میخونی؟» جوابم بله است و از آرزویش میگوید که میخواهد پلیس شود. دوست دارم که شبی با آنها باشم، ولی چه کنم که باید بروم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 262 |