تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,289 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,206 |
مرد ماهیگیر و خرس | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 19، دوره 27، آذر 95 - شماره پیاپی 321، بهمن 1395، صفحه 29-29 | ||
نوع مقاله: اگزوز (چند صفحه ناقابل دربارهی محیط زیست) | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.22697 | ||
تاریخ دریافت: 15 فروردین 1396، تاریخ پذیرش: 15 فروردین 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مترجم: فریده فرهادی روزی پیرمردی کنار ساحلِ دریاچهی مورد علاقهاش داشت ماهیگیری میکرد؛ اما نتوانست ماهیای صید کند. بعد از مدتی خسته شد و طرف کلبهاش برگشت. همین که نزدیک درِ کلبه رسید، دید که در باز است. با تعجب آرام آرام به در نزدیک شد و توی کلبه را نگاه کرد. خرس بزرگ سیاهی آنجا نشسته بود و داشت چوبپنبهی بطری شیره را با دندانش میکشید. یکدفعه شیرهها روی زمین ریخت، خرس روی آن پنجه کشید و همهجا کثیف شد. راستش پیرمرد آدم ترسویی نبود؛ دوید پشت کلبه و سرش را از پنجره برد توی کلبه و فریاد بلندی کشید. خرس از جا پرید و دواندوان رفت بیرون کلبه؛ اما دویدنش خیلی عجیب بود. پیرمرد خوب که نگاه کرد، فهمید خرس پای شیرهایاش را بالا گرفته بود تا شیرهها کثیف نشوند. خرس طرف ساحل دوید. روی پاهای عقبیاش ایستاد و پنجهی شیرهایاش را بالا گرفت. زنبورها، مگسها و پشهها به پنجهی چسبناک شیرینش، حمله کردند. خرس اینبار پنجهی شیرهای پر از مگس، پشه و زنبور را نزدیک آب برد؛ طوری که روی آب باشد. ماهی قزلآلای بزرگی از آب بیرون پرید تا مگسها را بخورد. خرس ضربهای به ماهی زد و پرتش کرد روی ماسههای ساحل. ماهی بعدی برای خوردن مگسها به هوا پرید و همینطور ماهیهای دیگر. هر بار که ماهیای برای خوردن مگس از آب بیرون میپرید، خرس به ساحل پرتش میکرد. خیلی طول نکشید که تپهای از ماهی درست شد. خرس هم که به اندازهی کافی ماهی گرفته بود، طرف ساحل برگشت. ماهیگیر از این که میدید خرس اینهمه ماهی گرفته است، به او حسادت میکرد. آخر پیرمرد یک ماهی هم نگرفته بود. همینطور به خرس که داشت یکییکی ماهیها را میخورد، نگاه میکرد که شکمش به قار و قور افتاد. بیچاره ماهیگیر پیر برای شام فقط چند نان و شیرههای باقیمانده را داشت. خرس به بوتهها، جایی که پیرمرد قایم شده بود، نگاه کرد و دست از خوردن کشید. بعد ایستاد، بقیهی ماهیها را کنار هم چید و همینطور که داشت به بوتهها نگاه میکرد، طرف ساحل رفت. پیرمرد از بین بوتهها بیرون آمد و طرف ساحل رفت. خرس شش ماهی قزلآلای بزرگ برای او گذاشته و حالا کنار جنگل ایستاده بود و داشت پیرمرد را نگاه میکرد. پیرمرد فریاد زد: «خیلی ممنون!» خرس پنجهاش را که حالا تمیز شده بود، تکان داد و رفت توی جنگل تا جایی که دیگر میان درختان دیده نمیشد. پیرمرد گفت: «خب، این اولین بار است که خرسی، قیمت شیره را به من میدهد!» بعد از آن روز، پیرمرد دیگر هیچ وقت خرس شکار نکرد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 242 |