تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,462 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
ماجراهای خانوادهی جیبچی (3) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 10، دوره 27، دی 95 - شماره پیاپی 322، اسفند 1395، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: یادداشت | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.22712 | ||
تاریخ دریافت: 17 فروردین 1396، تاریخ پذیرش: 17 فروردین 1396 | ||
اصل مقاله | ||
این لامپ دستشویی را کی روشن گذاشته؟ گوهر جیبچی اسمم گوهر است. داداشم مُراد قبلاً یک چیزهایی در موردم گفته است. خوب به حرفهایش گوش ندادم، ولی اگر چیزی گفته که خوب نیست، شما باور نکنید. مثل وقتهایی که لامپ دستشویی را یادش میرود خاموش کند و میگوید تقصیر من است. تعریفم را بروید از بابایم بشنوید. میگوید: اسمت را گوهر گذاشتم، چون که مثل گوهر میدرخشی. منم هر وقت بابا از سر کارش برمیگردد، میپرم بغلش و هر کاری میکند بیایم پایین، خودم را لوس میکنم و نمیآیم. بابا کانال تلویزیون را عوض میکند، من از بغلش نمیآیم پایین. چند تا دستور به مُراد میدهد، من نمیآیم پایین. مامان برایش چایی میآورد، من نمیآیم پایین. بابا همینطور که دارد چایی میخورد و منم توی بغلش وول میخورم، یکدفعه جیغش به آسمان میرود. یک قُلُپ چایی داغ ریخته توی یقهاش. تا اوضاع بدتر نشده از بغل بابا میپرم پایین و به بهانهای میروم توی اتاقم. کتابهایم را بالا و پایین میکنم. جلوی آینه به چشم و ابرویم سرمه میکشم. به دوستم رعنا یک پیامک سرکاری و جوک میفرستم. توی دفترچهی یادداشتم تمرین امضا میکنم. چند دقیقهای که گذشت و سروصداها خوابید، میفهمم اوضاع عادی شده و دوباره برمیگردم پیش بابا. بابا سر جایش نیست. رفته پیراهنش را عوض کند و آبی به دست و صورتش بزند. حوله به دست میآید توی هال و میگوید: «نشد یک بار بریم دستشویی و لامپش خاموش باشه. اسرافه به خدا!» میگویم: «مراد سربههواست. هر وقت میره دستشویی، لامپشو روشن میذاره میاد بیرون.» مراد روی زمین دراز کشیده و با موبایلش ور میرود. صدای نُچ نُچش بالا میرود. بابا زود جلوی دعوا را میگیرد. - خیلی خُب! خیلی خُب! کار هیچ کدامتان نیست. یا کار منه یا کار مامانتون. جفتمان حواس نداریم. دوباره میپرم بغل بابا و میگویم: «من بیشتر حواسم جَمعه یا مُراد؟» بابا میگوید: «هر دویتان.» میگویم: «کی بیشتر تَر؟» بابام میگوید: «توی این هفته من حواسم به کاراتون بیشتره. ببینم کدومتون کمتر اسراف میکنه.» توی دلم گفتم: «حالا میبینی آقامراد!» فردا صبح که از خواب پا شدم، جلوی روشویی موهای شلخته و چشمهای بادکردهام را دیدم. لامپ را خاموش کردم و توی تاریکی دنبال مسواکم گشتم. پیدایش نکردم. شنیده بودم با یک لیوان آب میشود مسواک کرد. یک کم دیگه که دنبال مسواک گشتم و پیدایش نکردم، آمدم بیرون. همینطوری نشستم و صبحانهام را خوردم. مامان چپ چپ نگام کرد، ولی چیزی نگفت. هوای بیرون ابری و اتاق تاریک بود. شعلهی بخاری آبی میسوخت. بخاری را خاموش کردم و نشستم کتاب بخوانم. چشمهایم درد گرفت. بلند شدم لامپ را روشن کنم، ولی مراد را دیدم که آن طرف سالن ایستاده و دارد مرا نگاه میکند. خودم را زدم به ندیدن و با صدای بلند گفتم: «توی تاریکی نشستن چه آرامشی دارد!» و دوباره رفتم توی اتاق. حوصلهام سر رفت. با موبایلم بازی کردم؛ یکسره تا انگشتهایم کرخت شد. گردنم هم درد گرفت. مامان سرش را آورد توی اتاقم و گفت: «گوهرخانم! سردت نیست بخاری را خاموش کردی؟» پرسیدم: «بابا اومده؟ بهش میگی امروز به اندازهی یک شمع هم برق مصرف نکردم؟» مامان گفت: «توی خسیسبازی، روی عمههایت رو هم سفید کردی. گفت اسراف نکنید؛ نه اینکه خودتان را زجرکش کنید!» مامان که رفت، دوباره با گوشیام بازی کردم. خوابم گرفته بود، ولی احساس سرما میکردم و نمیتوانستم بخوابم. از طرفی میخواستم بابا که بیاید، بیدار باشم. رفتم روشویی و دو کف دست آب به صورتم زدم. صدای زنگ در را که شنیدم، سریع شیر آب را بستم و پریدم بیرون. از پشت پنجره بابا را توی حیاط دیدم. بابا آمد و نشست سر جای همیشگیاش. من هم صاف رفتم نشستم بغلش و باز هم خودم را لوس کردم. بابا گفت: «چرا اینقدر دست و پایت سرد است؟» خواستم چیزی بگویم که عطسهام گرفت. بابا گفت: «سرما خوردی؟ امروز کجا بودی؟» هنوز جوابی نداده بودم که صدای مامان از توی هال آمد: «این دفعه کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته؟» پیامهای بازرگانی: 1. هزار بار تا حالا گفته شده. این هم برای هزارویکمین بار: صرفهجویی کممصرف کردن نیست، درست مصرف کردن است. 2. تصور اولیهی ما این است که بین صرفهجویی و خسیس بودن، مرز بسیار باریکی وجود دارد؛ ولی اگر معنای درست صرفهجویی را بدانیم، متوجه میشویم تفاوتشان از اینجا تا کشور چین است. 3. گفتیم چین. خریدن جنس ارزان و بنجل از کشورِ دوست چین صرفهجویی نیست. 4. خیلی از وقتها به خوبی میدانیم که اسراف، کار ناپسندی است و صرفهجویی یعنی احترام به خودمان و احترام به آیندگان؛ ولی با این حال موقع مصرف کردن، همهی اینها فراموشمان میشود. دلیلش این است که مصرف بیرویه عادتمان شده است. صرفهجویی اولش ممکن است کاری مشکل به نظر برسد، ولی وقتی تبدیل به عادت شود، آن وقت اسراف مشکل میشود. (چه پیام بازرگانیِ طولانیای!) 5. تا اسم صرفهجویی میآید، ذهنمان سمت آب و برق و گاز و... پرواز میکند. اینها سر جای خود؛ اما صرفهجویی در وقت و تلف نکردن آن با بازیهای رایانهای و موبایلی هم خیلی مهمه. 6. این هم آخرین پیام بازرگانی. وقتی تمام شد، زیر همین صفحه یک حساب سرانگشتی از زمانهایی که در شبکههای اجتماعی میچرخی، بکن. بعد ببین در طول یک هفته تقریباً چند ساعت صرف میشود؟ بهترین کسی که میتواند تشخیص بدهد آیا زمانی هدر میرود یا نه، خودمان هستیم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 249 |