تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,235 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,146 |
هاپیچی! | ||
پوپک | ||
مقاله 34، دوره 23، آبان (268)، آبان 1395، صفحه 10-11 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2016.22966 | ||
تاریخ دریافت: 08 خرداد 1396، تاریخ پذیرش: 08 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کِلِر ژوبرت فرشتهی باران به ابر سفید کوچولو گفت: «لطفاً یکی از قطرههای بارانت را به من میدهی؟» ابر گفت: «آخه قطرههای من خیلی کماند. نمیشود از یک ابر دیگر بگیری؟» فرشته گفت: «ولی خدای مهربان دوست داشت از تو بگیرم.» ابر کوچولو دیگر چیزی نگفت و یکی از قطرههایش را داد. فرشته به باد گفت: «لطفاً این قطره را میبری کمی آنطرفتر؟» باد با ناراحتی گفت: «من کار دارم. به خاطر یک قطره باران دست از کارم بکشم؟» فرشته گفت: «ولی خدای مهربان دوست داشت از تو بخواهم.» باد دیگر چیزی نگفت و قطرهی باران را برد آنجا که فرشته میگفت. فرشته به قطره گفت: «حالا تو خوب دقّت کن. باید قشنگ روی نوک پوزهی کرگدن بیفتی.» قطره به پایین نگاه کرد. ترسید و لرزید. از فرشته پرسید: «آخه چرا من؟» فرشته گفت: «خدای مهربان...» قطره دیگر چیزی نگفت و زود خودش را پایین انداخت. آنوقت... هاپیچی!... هاپیچی!... هاپیچی! بچّهکرگدن از صدای عطسهی خودش از خواب پرید. پوزهاش را خاراند و بلند شد و رفت. قطره روی زمین قِل خورد تا رسید به لانهی مورچهها. یک عالم مورچه از آن بیرون دویدند. یکیشان از قطره پرسید: «کرگدن را تو به عطسه انداختی؟» یکی دیگر گفت: «آخیش! ما زیر شکمش گیر کرده بودیم. داشتیم خفه میشدیم!» قطره توی دلش خندید. آنوقت فرشتهی باران را دید که برایش لبخند میزد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 138 |