| تعداد نشریات | 54 |
| تعداد شمارهها | 2,551 |
| تعداد مقالات | 36,131 |
| تعداد مشاهده مقاله | 16,181,825 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 7,334,781 |
آرزوی آرزو (ص 40 و 41) | ||
| پوپک | ||
| مقاله 50، دوره 23، آبان (268)، آبان 1395، صفحه 40-41 | ||
| نوع مقاله: زندگی خوب | ||
| شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2016.22982 | ||
| تاریخ دریافت: 08 خرداد 1396، تاریخ پذیرش: 08 خرداد 1396 | ||
| اصل مقاله | ||
|
هاجر زمانی آرزو گفت: «کاش فرشتهی آرزوها بودم!» مامان با تعجب پرسید: «فرشتهی آرزوها دیگر کیست؟» آرزو جواب داد: «همان فرشتهای که میتواند آرزوهای همه را برآورده کند!» مامان گفت: «ولی تو یک آرزوی بزرگ مرا برآورده کردی! من همیشه آرزو داشتم که یک دختر داشته باشم!» آرزو خندید، رفت توی اتاقش و به آرزوهای بزرگ و کوچک خودش و بقیه فکر کرد. چشمش افتاد به عروسکش سارا. لباس سارا کهنه و کثیف شده بود. آرزو رفت و چند تکه پارچه و روبان از مامان گرفت. یک لباس خوشگل و نو برای سارا درست کرد؛ موهایش را هم با روبان بست. وقتی کار آرزو تمام شد، سارا انگار بیشتر میخندید و با چشمهایش میگفت: «مدتها بود آرزو داشتم یک لباس جدید داشته باشم!» آرزو، سارا را گذاشت توی قفسهی اسباببازیهایش و رفت توی آشپزخانه. چشمش افتاد به میوههایی که بابا خریده بود و همانطور توی پلاستیک مانده بود. چندتا میوه را شُست، توی بشقاب گذاشت و بُرد برای بابا و مامان. بابا که سیب پوست میگرفت، گفت: «کاش یک آرزوی بهتر کرده بودم!» عصر، بابا آرزو را برد پارک. توی پارک یک پسرکوچولو تنها نشسته بود و کسی نبود هُلش بدهد. آرزو رفت و پسر را تاب داد. پسر از ته دل خندید. آرزو و پسرکوچولو، با هم یکعالمه تاببازی و سُرسرهبازی کردند. وقت رفتن، پسرکوچولو گفت: «من همیشه آرزو داشتم یک خواهر بزرگتر مثل تو داشته باشم!» آرزو خندید و برای پسر دست تکان داد. توی راهِ برگشت به خانه، آرزو همهاش به این فکر میکرد که چه آرزوهای کوچک و بزرگی را میتواند برآورده کند. | ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 153 |
||