تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,352 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,301 |
کبوتر نامهرسان (ص 48 و 49) | ||
پوپک | ||
مقاله 55، دوره 23، آبان (268)، آبان 1395، صفحه 48-49 | ||
نوع مقاله: نوشته های بچه ها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2016.22987 | ||
تاریخ دریافت: 08 خرداد 1396، تاریخ پذیرش: 08 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
به کوشش: فاطمه بختیاری خوراکی مدرسه موشی رفت مدرسه؛ اما یادش رفت خوراکیاش را ببرد. زنگ تفریح گرسنهاش شد. همهی همکلاسیهایش، سنجاب، خرگوشی و لاکپشت خوراکی خوردند. موشی کنار درخت نشست. خانممعلم او را دید و گفت: «چرا اینجا نشستی؟» موشی گریه کرد و گفت: «یادم رفت گردوهایم را بیاورم.» خانممعلم به بچهها گفت: «کی حاضره به دوستش کمک کنه؟» خرگوش گفت: «اگر هویجم را به او بدهم، خودم چیزی ندارم که بخورم!» سنجاب گفت: «من فقط سهتا گردو برای خودم آوردم.» لاکپشت گفت: «کیک من هم کم است.» خانممعلم گفت: «اگر هر کدام از شما یک مقدار کمی به دوستتان خوراکی بدهید، او هم دیگر گرسنه نمیماند.» سنجاب یک گردو، خرگوش یک تکه هویچ و لاکپشت یک کمی از کیکش را به موشی دادند. حالا موشی کلی خوراکی داشت. او با خوشحالی گفت: «ممنون دوستان خوبم!» سحر مطلبی - کلاس پنجم - تهران -------------------------------
قایق کاغذی بابا، با یک تکه روزنامه برایم قایق درست کرد؛ اما ما حوض نداشتیم. رفتم پارک. حوض پارک هم آب نداشت. با ناراحتی قایق را به بابا دادم: «من نمیخواهم.» بابا گفت: «صبر کن! قایقت کارهای دیگر هم بلد است.» قایقم را گذاشتم توی کمدم. یک روز مامان خواست داداشکوچولویم را ببرد حمام؛ ولی او از حمام میترسید و گریه میکرد. من یاد قایقم افتادم که آببازی را دوست داشت. قایقم را به داداشکوچولوم دادم و گفتم: «این را ببر حمام!» آنها رفتند حمام و توی لگن آب و با هم حسابی بازی کردند. رضا رمضانی - کلاس ششم - قم -----------------------------------
خورشیدها مزرعهی بابا گلهای آفتابگردان دارد پر از خورشید خورشیدهایی که با خورشید آسمان حرکت میکنند صورتهایشان همیشه رو به آسمان مزرعه خوشحال است این همه خورشید در دستان بابا طلوع کردهاند محمدامین غزنوی - کلاس ششم - ایلام 24 آبان، روز کتابخوانی کتابها پرندهاند کتابها پرواز را دوست دارند کاش شکارچیها، کتابها را هم شکار میکردند! البته نه با تفنگ بلکه با سلام و احوالپرسی و بفرما! صبا محمدی ---------------------------------
مثل پدر
(برای کودکان شهیدان مُدافع حرم)
ریحانه عسکری- قم
گرفته قاب عکسی
تو دست خود یک پسر
با یک لباس رزمی
او شده مثل پدر
***
میگه بابای خوبم
شده شهید اسلام
میگیرم از دشمناش
یه روزی من انتقام
***
سایهی بابای من
همیشه بر سرم بود
در حرم زینبیB
مدافع حرم بود
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 114 |