تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,470 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
مصاحبه با حضرت آیت اللّه مرحوم حاج شیخ محمود مهدوى قزوینى | ||
حوزه | ||
مقاله 2، دوره 13، شماره 78، بهمن 1375، صفحه 11-27 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 15 دی 1394، تاریخ پذیرش: 15 دی 1394 | ||
اصل مقاله | ||
حوزه: با تشکر از حضرت عالى که مصاحبه با مجلّه حوزه را پذیرفتید خواهشمندم در ابتدا شمّه اى از زندگانى تحصیلى و علمى خود را بیان کنید. * به سال در قزوین به دنیا آمدم. در کودکى به مکتب خانه رفتم و از آغاز نوجوانى در مدرسه صالحیه شهر زادگاهم به تحصیل علوم دینى پرداختم. در حوزه علمیه قزوین تا شرح لمعه را فرا گرفتم و پس از آن براى ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم مشرف شدم. در زمانى که من وارد قم شدم ریاست حوزه علمیه قم با حضرت آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى بود. چند سالى در قم ماندگار شدم و از محضر اساتید آن حوزه بهره بردم. به سطوح متوسطه رسیده بودم که پدیده ناگوار کشف حجاب رخ داد و مرحوم پدرم حاج شیخ فضل على ناگزیر از ترک وطن شد و ما را با خود به عتبات عالیات برد. خود ایشان در کربلا مسکن گزید و من هم براى ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شدم. در این حوزه پربرکت به مدت پانزده سال ماندگار شدم و از محضر بزرگان و اساتید والا مقدار کسب فیض کردم. تا این که به تصمیم پدرم براى زیارت على بن موسى الرضا(ع) به سوى ایران حرکت کردیم. هنگامى که به ایران رسیدم پدرم براى زیارت حضرت معصومه(س) و دیدار دوستان و علما به قم رفت و من با دیگر اعضاى خانواده به قزوین رفتیم. قرار بر این شد که ایشان پس از زیارت حضرت معصومه(س) به قزوین پیش ما بیاید تا به اتفاق به زیارت حضرت رضا(ع) برویم. ولى متأسفانه مرحوم پدرم در قم مریض مى شود على رغم همه تلاشى که پزشکان براى درمان ایشان مى کنند و توجه ویژه مرحوم آیت اللّه بروجردى معالجه ها مؤثر واقع نمى شود و ابوى در هفتادوهفت سالگى به رحمت ایزدى مى پیوندد و ایشان را اهالى محترم قم و علماى بزرگ و طلاب با تجلیل و تکریم بسیار در شیخان قم به خاک مى سپارند. پس از مرگ ابوى سفر ما نیمه تمام ماند و به سوى عراق بازگشتیم و پس از یک سال دوباره به ایران آمدیم و در قزوین رحل اقامت افکندیم. از آن تاریخ تا کنون در قزوین به سر مى برم و به تدریس و تبلیغ مشغول بوده و هستم. حوزه: اشاره کردید جریان کشف حجاب سبب شد مرحوم والد ترک وطن کند و شما را نیز با خود ببرد در این باره توضیح بیش ترى بفرمایید. در منزل ما صبحهاى پنج شنبه مجلس روضه برگزار مى شد. در یکى از این روزها که زمستان بود شخصى از طرف فرماندار پیش مرحوم پدرم آمد و آهسته به ایشان گفت: (نامه هاى دعوت از علماى قزوین براى شرکت در مجلس جشن همراه با خانمهایشان نوشته شده و در فرماندارى موجود است و اولین نامه هم براى شماست.) مرحوم پدرم تا این سخن را شنید فورى مجلس روضه را تعطیل کرد و دَرِ خانه را بست و به اهل خانه گفت: آماده شوید همین الآن باید برویم عراق! هر چه اهل خانه اصرار کردند که ما آمادگى نداریم و با این شتاب نمى توانیم اثاثیه منزل را جمع وجور کنیم از این روى سفر را چند روزى به تأخیر بینداز اثرى نبخشید و گفت: باید همین امروز حرکت کنیم و دست به اثاثیه منزل نزنید و همان طور که هست بگذارید باشد و تنها مقدارى نان و غذا بردارید. آن روز از قزوین براى عراق ماشین نبود ماشین کرمانشاه را سوار شدیم (خائفاً یترقب) دو ساعت به ظهر مانده قزوین را به مقصد کرمانشاه ترک کردیم. در کرمانشاه خواستیم درشکه سوار شویم و به منزل آقاى جلیل وند که از دوستان صمیمى پدرم بود برویم. درشکه چى چون دید زنان محجّبه همراه ما هستند گفت: (شما را نمى توانم سوار درشکه کنم چون زنان محجّبه همراه شما هستند و سوار کردن زنان محجّبه ممنوع است.) ناگزیر پیاده به خانه آقاى جلیل وند رفتیم. ایشان بسیار اصرار داشت که چند روزى در کرمانشاه میهمان ایشان باشیم; اما مرحوم پدرم گفت: ما باید نماز مغرب و عشاء را در خاک عراق بخوانیم; زیرا امکان دارد مأموران دولتى متوجه سفر ما بشوند و مانع گردند. خلاصه با تلاش بسیار همان روز ماشین تهیه کردیم و به سوى عراق حرکت کردیم. غروب نشده بود که از مرز خسروى گذشتیم و همان گونه که پدرم مى خواست نماز مغرب و عشا را در خاک عراق خواندیم. حوزه: مرحوم والد براى حوزویان ناشناخته است اگر امکان دارد شمّه اى از زندگى تحصیلى علمى و عرفانى ایشان را براى ما و خوانندگان بگویید. ایشان مقدمات را در قزوین فرا مى گیرد و سپس به تهران مى رود و در حوزه تهران مشغول به تحصیل مى شود. در این حوزه بیش تر به فراگیرى فلسفه مى پردازد. پس از چندى به اصفهان رخت مى کشد و به مدت سه سال در آن حوزه از محضر اساتید بهره مى برد و آن گاه به نجف اشرف مشرف مى شود که بیش ترین بهره هاى علمى را از این حوزه و محضر اساتید بزرگ آن مى برد. در روزگارى که ایشان وارد حوزه نجف مى شود بزرگانى چون: میرزاى رشتى سید محمد کاظم یزدى آخوند خراسانى و… محفل آراند و شاگردان بسیارى از محضر بهره مى گیرند. مرحوم پدرم براى گزینش درس هر یک از آنان چند روزى شرکت مى جوید تا این که درس آخوند خراسانى را برمى گزیند و کم کم در زمره شاگردان خاص وى قرار مى گیرد به گونه اى که اجازه مى یابد که در جلسه استفتاى ایشان شرکت کند. مرحوم پدرم مى گفت: ( روزى خدمت مرحوم آخوند بودم ایشان فرمود: من درس اصولى را که مى گویم ابتدا مى نویسم و سپس تدریس مى کنم. به ایشان عرض کردم: من هم درس شما را مى نویسم. ایشان فرمود: نوشتهایت را بیاور تا ببینم. نوشتهایم را بردم و ایشان دید و بسیار خوشش آمد و آنها را پسندید; از این روى وقتى که (کفایه) را تنظیم مى کرد براى تصحیح به بنده مى داد.) ایشان عمده اصول را در نزد آخوند خراسانى فرا مى گیرد و با توصیه ایشان نیز به قزوین مى آید که همزمان با آغاز نهضت مشروطه بوده است. حوزه: مرحوم والد نوشته هایى هم داشتند؟ البته مرحوم پدرم منزل را به یکى از متدینان شهر سپرده بود و سفارش هم کرده بود که نوشته هاى ایشان را به منزل خود ببرد آن شخص هم چنین کرده بود ولى پس از پانزده سال که به ایران برگشتیم متأسفانه آن آقا فوت کرده بود و من به سراغ نوشته ها رفتم دیدم بیش تر آنها یا پاره شده اند و یا بر اثر فرسودگى قابل خواندن نیستند. از نوشته هاى ایشان تنها چند کتاب سالم باقى مانده بود که یکى از آنها (مقتل) است که بنا بوده در چهار جلد تنظیم شود: جلد اوّل درباره شخصیت ابا عبداللّه(ع) جلد دوم درباره اصحاب آن حضرت جلد سوم درباره زنانى که با آن حضرت بوده اند و جلد چهارم که در فکر ایشان بوده درباره عمرسعد و همراهانش که متأسفانه به نگارش موفق نمى شود. اگر خدا بخواهد بر آن هستم تا سه جلد نخست را چاپ کنم. کتاب دیگر ایشان درباره حضرت فاطمه زهرا(س) و خطبه آن حضرت است که به تفصیل نگاشته و هنوز چاپ نشده است. کتاب دیگر ایشان درباره رؤساى مذاهب چهارگانه است (شافعى احمد حنبل ابوحنیفه و مالک) که حالت مقایسه اى دارد با زندگى و شخصیت حضرت صادق(ع) و گامى است در جهت روشنگرى مذهب شیعه. حوزه: با توجه به (مقتل) هاى گوناگونى که نوشته شده و اکنون در دسترس است نوشته ایشان چه ویژگیهایى دارد. 1 . منابع و مدارکى که ایشان ارائه مى دهد به اثر برجستگى مى دهد بویژه ایشان تنها به مدارک و منابع شیعه بسنده نمى کند. بلکه توجه بیش تر نویسنده به منابع و مدارک و مآخذ اهل سنت است; زیرا ایشان بر آن بوده که ثابت کند قضیه غم انگیز و حساس عاشورا یک قضیه شیعى نیست بلکه قضیه و واقعه اسلامى است و مربوط به همه مسلمانان; از این روى گاه از منابعى نقل قول مى کند که نویسندگان آنها به دشمنى با شیعه شهرت دارند. 2 . پاسخ به شبهه هاى شبهه افکنان. نویسنده به گونه عالمانه در برابر شبهه افکنان ایستاده و پاسخهاى درخور به آنان داده است. از جمله در پاسخ ابن حجر که گفته: (قتل الحسین بسیف جده) به شرح وارد شده و سخن وى را به بوته نقد و بررسى نهاده است. حوزه: اگر از مرحوم والد خاطره اى دارید یا شنیده اید بیان کنید. در برابر از ایثار و توجه و دلسوزى علماى بزرگ و تلاش آنان براى کم کردن از بار غم طلاب و بیرون آوردن آنان از تنگدستى به نیکى یاد مى کرد: (مرحوم آخوند طلاب کوشا و درسخوان را بسان فرزندان خود دوست مى داشت و گاه که وجوهات کم مى رسید و طلاب در تنگنا قرار مى گرفتند براى رفع نیاز آنان فرش منزلش را مى فروخت.) حوزه: گویا مرحوم والد با عارف وارسته مرحوم شیخ حسین على نخودکى اصفهانى بسیار مأنوس بوده اگر خاطره اى در این باره دارید بیان کنید. پدرم به من فرمود: برو خدمت شیخ حسین على و به ایشان بگو: یکى از اعضاى خانواده ما چشم درد دارد. من هم به منزل ایشان رفتم و قضیه را به ایشان گفتم. مرحوم شیخ حسین على سرش را پایین انداخت و پس از حدود یک ربعى سرش را بلند کرد و فرمود: بروید چشم مریض شما خوب شد. هنگامى که به منزل برگشتم دیدم چشم مریض کاملاً بهبود یافته است. مرحوم پدرم نقل مى کرد: (یک وقتى قدرى ضعف جسمانى پیدا کرده بودم به آقا شیخ حسین على گفتم. او به من قدرى کشمش داد و گفت: روزى سه ـ چهار عدد از آنها را بخور. وقتى خوردم حالم خیلى خوب شد. یکى از آن کشمشها را باز کردم فهمیدم چه چیزى داخل آن کشمشها گذاشته است.) حوزه: مرحوم والد خود اهل معنى بوده اگر در این باره از ایشان خاطره اى دارید بفرمایید. (شیخ حسین على نخودکى چیزى از من مطالبه مى کرد که من نمى توانستم به او بدهم; زیرا نباید مى دادم. من هم چیزى از ایشان تقاضا مى کردم که به من نمى داد. از این روى هنگامى که به مشهد مى رفتم صبحها با هم پیاده مى رفتیم کوه سنگى و او همواره تقاضاى خود را مطرح مى کرد و من هم تقاضاى خود را !) خاطره اى هم از چگونگى آشنایى خود با یکى از عرفا نقل مى کرد که بسیار جالب است. (در سفرى که به مشهد رفته بودم یک روز وارد مدرسه میرزا جعفر [یا مدرسه دیگر. تردید از من است] شدم دیدم در گوشه اى پیرمرد بسیار خوش سیما امّا فقیر و ناتوان نشسته است. دلم سوخت و رفتم عبا و لباس تهیه کردم با مقدارى پول به او دادم. چند روزى گذشت دوباره گذارم به مدرسه میرزا جعفر افتاد دیدم همان پیرمرد با همان سرو وضع فقیرانه نشسته است. رفتم جلو و به او گفتم: بنده خدا پس لباسها چى شد؟ گفت: حاج شیخ فضل على! تو یک وظیفه اى داشتى انجام دادى ما هم یک وظیفه اى داشتیم انجام دادیم. این در حالى بود که نه من او را مى شناختم و نه او مرا مى شناخت و نام خود را هم به او نگفته بودم! کنارش نشستم و باب سخن را با من گشود. دیدم گفتنیها دارد. از آن به بعد هر روز مى آمدم و مدتى درخدمت او بودم. یک روز در صحن مطهر نشسته بودیم و صحبت مى کردیم. نگاهم به گنبد شریف افتاد. دیدم حالت غیرعادى است. به او گفتم: فلانى مثل این که امروز خبرى است. گفت: دوباره با دقت به گنبد نگاه کن. نگاه کردم دیدم به قطر گنبد تا چشم کار مى کند نورى متحرک به آسمان بالا مى رود. با تعجب پرسیدم این نور چیست؟ گفت: اینها ملائکه اى هستند که براى زیارت حضرت رضا(ع) فرود مى آیند. دسته اى مى آیند و دسته اى برمى گردند. مطابق معمول بلند شدم خداحافظى کنم و فردا دوباره به خدمتش بیایم. گفت: شیخ فضل على! فردا نیا پس فردا بیا. پس فردا که رفتم دیدم مردم جمع شده اند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: مردى که سالها این جا بود به رحمت خدا پیوسته است. با کمک مردم و طلبه ها او را به خاک سپردیم.) بله ایشان با این گونه شخصیتهاى بزرگ در قم مشهد کربلا نجف و… در ارتباط بود. مرحوم پدرم در زیارت آداب مخصوصى داشت که مورد توجه بزرگان بود. مثلاً ایشان در حرم ابا عبداللّه الحسین(ع) جاى مخصوصى مى نشست زیرا مواظب بود جایى بنشیند که مدفن شهیدى نباشد. از معنویت آن روز حوزه ها نقل مى کرد: (در دوران طلبگى وقتى به حرم حضرت امام حسین(ع) مى رفتم بیش از صدنفر از طلاب و فضلا بودند که دعاى ابوحمزه را در نافله شب مى خواندند ولى در این اواخر شمار این دعاى ابوحمزه خوانان در نافله شب از شمار انگشتان دست کم تر شده بود.) با این همه ایشان به درس و بحث و تحقیق خیلى علاقه مند بود. از تدریس که فارغ مى شد به تحقیق مى پرداخت و چیز مى نوشت. ییک روحیه اى داشت که با هر طلبه اى برخورد مى کرد در همان برخورد اول او را به شدت به دروس و تحقیق مشتاق مى کرد. حوزه: گفتید مرحوم والد با آیت اللّه بروجردى رفیق صمیمى بوده اند اگر از این دوستى و ارتباط خاطره اى به یاد دارید بفرمایید. (در مشهد مقدس بودم که آیت اللّه بروجردى براى زیارت تشریف آورده بود. [نمى دانم این قضیه مربوط مى شود به پیش از قیام گوهرشاد یا پس از آن] بنا شد جلسه خصوصى در منزل حاج آقا حسین قمى داشته باشیم و درباره اوضاع کشور گفت وگو کنیم و کارى براى مردم انجام بدهیم. جلسه تشکیل شد. حاج آقا حسین شروع به سخن کرد. در این هنگام و در آغاز گفت وگو فردى به عنوان خادم چاى و قلیان آورد. من در اولین برخورد به وى مشکوک شدم. به آقایان عرض کردم: من در این جلسه حرفى نمى زنم و از شما هم تقاضا مى کنم در این موضوع حرفى نزنید. جلسه بدن گفت و گو درباره موضوع مورد نظر به پایان رسید. فرداى آن روز وقتى آقاى بروجردى مرا دید گفت: مگر بنا نبود ما بنشینیم و براى مردم فکرى بکنیم و کارى انجام دهیم چرا مانع شدى؟ گفتم: من احساس ناامنى کردم. گفت: از کى؟ از من یا از آقاى قمى؟ گفتم: آیا به آن کسى که به عنوان خدمتگزار به اتاق رفت و آمد مى کرد اطمینان داشتید؟ ایشان تعجب کرد! مدتى از این جریان گذشت بعد روش شد که آن آقا مأمور بوده در لباس خدمتگزار! سالها گذشت و در زمان مرجعیت آیت اللّه بروجردى به قم مشرف شدم و خدمت ایشان رسیدم. آیت اللّه بروجردى گفت: آقا فضل على! حیات ما مرهون آن سخنى است که شما آن شب در منزل آقاى قمى گفتید و مانع مذاکره شدید وگرنه معلوم نبود سرنوشت ما پس از آن جلسه چه مى شد.) حوزه: حضرت عالى گفتید به مدت پانزده سال در حوزه نجف بوده اید و از محضر اساتید بنام آن حوزه بهره برده اید اگر امکان دارد و به یاد دارید از اساتیدى که از محضرشان بهره برده اید یاد کنید. ایشان از شاگردان ویژه حاج شیخ محمد حسین اصفهانى بود. خیلى ملاّ و چیز فهم بود. در محضر شیخ محمد کاظم شیرازى خارج مکاسب را خوانده ام. مقدار کمى هم محضر مرحوم کمپانى را درک کرده ام. گاهى در کربلا هم در درس حاج آقا حسین قمى شرکت مى جستم. ولى عمده تحصیل فقه و اصول را در خدمت آیت اللّه خوئى بوده ام. الآن هم تقریرات فقه ایشان و تقریرات یک دوره کامل اصول ایشان را دارم. حوزه: در حوزه نجف غیر از فقه و اصول در درس دیگرى هم شرکت مى کردید. (پس از آن که عقل و برهان مسأله اى را پذیرفت چه جاى روایت است!) این سخن هم بر استاد و هم بر همه ما گران آمد. آن روز جلسه درس به هم خورد. فرداى آن روز یکى از شاگردان درس گفت: اگر بناست چنین مطالبى گفته شود پیشنهاد مى کنم درس تعطیل شود. چنین شد. استاد این پیشنهاد را پذیرفت و درس مورد علاقه ما پس از چهار ـ پنج ماه تعطیل شد. درس دیگرى که در کنار فقه و اصول شرکت مى جستم و بسیار مفید بود درس تفسیر آیت اللّه خوئ بود. این درس هم متأسفانه به دلایلى پس از مدتى تعطیل شد. همان بحثها که بحثهاى مقدماتى تفسیر بود بعدها گردآورى شد و تحت عنوان (البیان) به چاپ رسید. حوزه: اگر از اساتید خود و بزرگان حوزه نکته درسى آموز به یاد دارید براى ما و دیگر طلاب بفرمایید. پارسایى تواضع و بى توجهى به دنیا که از ویژگیها و خصال مرحوم على محمد بروجردى بود شدیداً مرا تحت تأثیر قرار مى داد. به یاد دارم همسر ایشان مریض بود و این مرد خدا با همه مقام علمى که داشت مانند یک خدمتگزار عهده دار تمامى کارهاى خانه و همسر مریض خود شده بود. گاه که به منزل ایشان مى رفتم مى دیدم مشغول به کارهاى داخلِ خانه است: ظرف مى شویَد لباس مى شوید منزل راجارو مى کند غذا و دواى همسرش را تهیه مى کند و… پس از آن که کارها را انجام مى داد و به وضع منزل سروسامان مى داد براى تدریس تشریف مى آورد. مرد بسیار مهربان و صمیمى بود. به همه شاگردان ابراز علاقه مى کرد. به بنده بسیار محبت داشت. این اواخر آمد بروجرد و آیت اللّه بروجردى سرپرستى حوزه علمیه بروجردرا به ایشان واگذارد. از جمله بزرگانى که سیره او مرا تحت تأثیر قرار داد. آیت اللّه خویى بود. وى افزون بر ویژگیهاى اخلاقى بسیار پرکار بود. از هر لحظه اى استفاده مى کرد. پر مطالعه و مأنوس با کتاب بود هرگاه فرصتى پیش مى آمد به مطالعه مى پرداخت. از بیکارى و وقت گذرانى رنج مى برد. در باب اهمیّت دادن ایشان به مطالع خاطره اى دارم که نقل مى کنم. ایشان تابستانها به کوفه مى رفت و عصرها راننده ایشان را براى اداى نماز مغرب و عشاء به نجف مى آورد. روزى براى دیدن ایشان خدمتشان رسیده بودم. از قضا آن روز راننده یادش رفته بود کتاب مورد مطالعه ایشان را با خود بیاورد. آقا با ناراحتى به وى گفت: (تو کى دیده اى که من بدون کتاب بنشینم تو که مى دانى من هر جا باشم باید کتاب همراهم باشد.) با این که وقتى ایشان به نجف مى رسید وقت کمى تا اذان مغرب مانده بود. با این حال همیشه از همین فرصت کم بهره مى برد و به مطالعه مى پرداخت. از کسانى که مرا سخت تحت شعاع رفتار زیبا و پسندیده خود قرار داد حاج آقا حسین قمى بود. وى مرد بزرگى بود. هیچ ترسى در وجودش نبود. روح بزرگى داشت. خاطره اى از آن مرد الهى دارم که بیان گر عظمت روح اوست: در پشت ایشان زخمى بود که پزشکان معالج گفته بودند باید عمل شود. بنا شد ایشان در بغداد بسترى شود. من و فرزندان آن مرحوم با وى به بغداد رفتیم و در بیمارستان همراه ایشان بودیم. ایشان را به اتاق عمل بردند و طبق معمول مى خواستند ایشان را بیهوش کنند. آقا حاضر نشد و گفت: نیازى به بیهوش کردن نیست. گفتند: این زخم باید تراشیده شود; از این روى درد شدیدى دارد. آقاى قمى گفت: تحمل مى کنم شما کار خود را انجام دهید. ایشان نشست و پزشکان مشغول جراحى شدند. کار جراحى تمام شد بدون این که آقاى قمى ابراز ناراحتى کند و آخى بگوید. پزشکان با شگفتى پرسیدند: همین آقاست که با پهلوى در افتاده است؟ گفتیم: بله. گفتند: با چنین روح بزرگى جاى تعجب نیست. حوزه: آیا حضرت عالى با امام خمینى هم ارتباط داشتید. در زمانى که حضرت امام درنجف به سر مى برد دو مرتبه به نجف مشرف شدم و دربار خدمت آن بزرگوار رسیدم. حضرت امام به خاطر آشنایى که با مرحوم پدرم داشت خیلى به بنده اظهار لطف و محبت مى کرد. مرحوم حاج آقا مصطفى افزون بر این که از رفقاى من بود با مرحوم پدرم سابقه آشنایى داشت و خیلى اظهار علاقه مى کرد و از ایشان به بزرگى یاد مى کرده از این روى مدتى که در نجف بودم مرحوم حاج آقا مصطفى دو ـ سه بار ما را به منزل دعوت کرد. حوزه: از زمانى که در قزوین ماندگار شدید بیش تر به چه کارهایى پرداختید. بنده هم کار تدریس را به عهده گرفتم ابتدا شرح لمعه بعد رسائل و مکاسب و بعدها خارج کفایه. اکنون هم خارج فقه مى گویم. شکر خدا در تدریس موفق بوده ام و شاگردان راضى بوده اند. یکى از آقایان که در درس خارج اصول ما شرکت مى کرد تقریر درس اصول ما را خدمت آیت اللّه گلپایگانى مى برد ایشان پس از ملاحظه مى گوید: (آقاى مهدوى نجف را به قزوین آورده است.) در کنار تدریس امامت جماعت هم داشتم و گاه منبر هم مى رفتم که اکنون بر اثر کسالت و ناتوانى نه منبر مى روم و نه توان مطالعه دارم و حتى براى نماز هم به سختى به مسجد مى روم. حوزه: در پایان خواهشمندیم ما و دیگر طلاب را موعظه بفرمایید. اگر مى دانستم روزى این گونه ناتوان مى شوم شاید بهتر از این عمل مى کردم و از وقتها بیش تر بهره مى بردم. اکنون نه چشم بینایى گذشته را دارد نه فکر توان گذشته را دارد نه پاها و دستان چنان فرمانبرى دارند که بتوانم کارى انجام دهم. همه چیز گرفته شده و اگر کارى خدا انجام داده باشیم همان مانده است. نقل مى کنند: (آیت اللّه نائینى در حال مریضى بیهوش مى شود به گونه اى که مى پندارند از دنیا رفته است. بعد به هوش مى آید مى گوید: من رفته بودم و هر چه داشتم از من گرفتند.) حقیقت هم همین است. آنچه را خداوند به انسان داده ازاو مى گیرد. تنها یک چیز باقى مى ماند و آن هم اعمال صالح و ولایت و محبت اهل بیت(ع) است وگرنه این علوم این زندگیها و… همه و همه گرفتنى است. تا جوان هستید ونشاط دارید و شادابید قدر بدانید و براى خدا کار کنید درس بخوانید دین را رواج دهید. از کار وتلاش باز نایستید که دین خدا نیاز به تلاش بسیار دارد. بزرگان ما با این که به سختى گذران زندگى مى کردند از کار و تلاش باز نایستادند و این همه آثار و تألیفات گرانبها از خود به یادگار گذاشتند. حوزه: از این که وقت شریف حضرت عالى را گرفتیم و ایجاد مزاحمت کردیم پوزش مى طلبیم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 450 |