حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. خدا را سپاس مى گوییم که به ما اعضاى هیأت تحریریه مجله حوزه توفیق داد که به محضر حضرت عالى برسیم و براى دهه سوم کارِ مطبوعاتى خود در مجله حوزه رهنمود بگیریم و با استفاده از رهنمودهاى آن جناب, کار را هر چه استوارتر و با اتقان بیش تر, به پیش ببریم و کاستیهاى گذشته را هم در آیینه کلام حضرت عالى, که بازتاب دهنده حرکت مطبوعاتى هدف مند و آرمانى در حوزه خواهد بود, بدرستى ببینیم و در دهه سوم, به امید حق, به جبران آنها برخیزیم.
مجله حوزه در دو دهه تلاش خود, عرصه هاى گوناگونى را, در حدّ توش و توان خود, درنوردیده و با محور قرار دادن اندیشه هاى امام خمینى, شهید مرتضى مطهرى و دیگر مصلحان ناب اندیش, از یک سوى, روى حوزه علمیه آرمانى, هدف مند و مورد نیاز امروز جامعه اسلامى تأکید ورزیده و پاى فشرده و از دیگرسوى, یک سرى کاستیهاى حوزه هاى علمیه را براى اصلاح نمایانده و نسبت به آفتها و نقطه هاى آسیب پذیر هشدارهاى جدى داده است.
براى رسیدن به این هدفها, راه هاى جاذبه دار گوناگونى را پیموده که از آن جمله است, گفت وگو با علماى بزرگ, دستورالعملها, مسائل اخلاقى حوزویان, مقوله هاى جدید کلامى, بررسى اندیشه ها و سیره علمى و عملى بزرگان دین: ملاصدرا, میرزاى شیرازى, سید جمال الدین اسدآبادى, خوانساریها, نراقیها, میرزاى نائینى, آیت الله بروجردى, امام خمینى, شهید سید محمدباقر صدر, شهید مطهرى, آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, سیدشرف الدین و….
استاد: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم اللّه الرحمن الرحیم.
سعى شما مشکور باشد. مقدم شما را گرامى مى دارم. خدمات شما را خداوند بپذیرد و توفیق بیش تر عنایت کند, ان شاء الله.
از رسول اکرم(ص) و نیز امام صادق(ع) رسیده است:
(انّما العلم ثلاثة: آیة محکمة او فریضة عادلة, او سنة قائمة و ما خلا هنّ فهو فضل.)1
عنصرمحورى کار شما بحثهاى اخلاقى و تاریخى حوزه هاست. بهتر است مسائل عقلى را هم اضافه کنید. اسلام همزمان, چند مطلب را به جامعه بشرى آموخته است:
مطلب اول: دعوت به فراگیرى علم و لزوم برنامه ریزى. چه علومى باید فرا گرفته شود, چه رشته هایى باید تحصیل شود. این طور نیست بفرماید: العلم فریضه و نفرماید چه بخوانید, بلکه چه بخوانید را هم فرموده است. نمى شود که اصل علم را واجب بداند; امّا رشته علم را تعیین نکرده باشد.
مطلب دوم: آن چه همزمان با تحصیل علم, ضرورت آن مسلم است, برنامه تحصیلى حوزه هاست:
(انّما العلم ثلاثة: آیة محکمه, او فریضة عادله, او سنة قائمه وما خلاهنّ فهو فضل.)
تفسیر, حکمت و کلام, آیه محکمه است.
فقه, سنت قائمه است.
اخلاق و حقوق, فریضه عادله است.
مجلّه شما باید به صدر اسلام تأسّى نماید. دانش پژوهان حوزه هاى ائمه, علیهم السلام, این اعضا و عناصر سه گانه بودند. حالا حوزه ها تک بعدى شده است. حوزه امام صادق, علیه السلام, چند رشته تخصصى داشت. کسانى که از خارج به حوزه امام صادق, علیه السلام, وارد مى شدند و صحبتى با امام صادق داشتند, اگر از قرآن مى پرسیدند, به حمران بن اعین ارجاع مى داد و اگر در فقه شبهه و پرسشى داشتند, مى فرمود: با زراره مناظره کنید و اگر در امامت و سایر مسائل کلامى شبهه مى کردند, مى فرمود: با هشام بن الحکم گفت وگو داشته باشید. وقتى آن شخص به امام مى گفت: با خود شما مى خواهم مناظره کنم, نه با حمران بن اعین.
امام مى فرمود: اگر بر حمران پیروز شوى, بر من هم پیروز مى شوى.2
امام صادق به شاگردان خود فرمود: هرکس با هر کسى مناظره نکند. یکى از شما مى تواند, یکى نمى تواند, یکى پرواز مى کند, اوج مى گیرد و یکى نمى تواند اوج بگیرد.
آن چه به معارف الهى برمى گشت و پرسش از آنها بود, امام به هشام بن الحکم محوّل مى کرد. این برنامه ریزى حوزه علمیه امام صادق علیه السلام بود.
این حدیث تثلیث, هم از رسول اکرم(ص) و هم از امام صادق(ع), نقل شده است و برنامه درسى حوزه امام صادق, علیه السلام, براساس این سه رشته بود.
اکنون, باید روشن شود که چطور شد, تفسیر یا حکمت و کلام, در حوزه هاى کنونى کم رشد کرد و در دورانى که رشد و گسترش یافت, سبب رشد و پویایى چه بوده است.
مطلب دیگر این که, این را باید محققانه بررسى کنید و کار آسانى نیست. براى ژرف نگرى دو نکته لازم دارد: عقل کافى و علم وافى.
اگر علمِ وافى بود, مسائل خاص و تخصصى بررسى خواهد شد.
اگر عقلِ کافى بود, طرزى مى نویسد, طرزى سخن مى گوید که به کسى برنخورد.
پس از احراز این دو, یعنى علمِ وافى و عقلِ کافى, باید حرکت کنید.
ییک وقت هست که در حوزه علمیه میرداماد است, خوب روشن است که در آن رشد و تحول پدید مى آید. یک وقت هم هست که فتوا داده مى شود; زکات را نمى توان به کسى که فلسفه مى خواند و قصد تفقه ندارد, داد.
بحرالعلوم, رضوان اللّه تعالى علیه, کتابى دارد به نام: الفوائد الرجالیه, در چهار جلد. آل بحرالعلوم, مقدمه اى بر این اثر دارد. بحرالعلوم یک جا مى نویسد:
(سید مرتضى علم الهدى, نیروهاى فعال حوزه را شناسایى و افراد با استعداد را جذب مى کرد. مرحوم شیخ طوسى را جذب کرد و به او, ماهیانه دوازده دینار شهریه مى داد. قاضى ابن براج را ماهیانه, هشت دینار مى داد.)4
آن را که دوازده دینار مى داد, شیخ الطائفه شد و آن یکى را که هشت دینار مى داد, قاضى ابن براج.
در شرح حال سیّد محمدمهدى بحرالعلوم, در مقدمه همان کتاب, چنین آمده است:
(پنج سال نزد وحید بهبهانى درس فقه آموخت, مجتهد شد. براى زیارت على بن موسى, علیهما السلام, به مشهد سفر کرد. در این سفر, به محضر میرزا مهدى فیلسوف راه یافت و در محضر این استادِ فلسفه, شش سال فلسفه آموخت. روزى در بین مباحثات علمى استاد و شاگرد, میرزا مهدى, به شاگرد خود, آقا سید محمدمهدى گفت: انت بحرالعلوم.)5
این آقا سید محمدمهدى که بعد از گذراندن سطوح عالى, پنج سال فقه خواند مجتهد شد, شش سال نزد فیلسوف بزرگ آن روزگار, در مشهد مقدس فلسفه خواند, بحرالعلوم شد.
ییک وقت در حوزه علمیه مشهد, بحرالعلوم, فلسفه مى خواند, یک وقت هم, مرحوم سید در عروةالوثقى مى گوید: به شاگرد فلسفه, که قصد تفقه ندارد, نمى شود زکات داد!
لازم است عنایت نمایید که در حمایت از علوم عقلى از گزند افراط و آسیب تفریط محفوظ باشید و در نقل و ترجمه فتواى صاحب عروه, نهایت ادب و حرمت را رعایت کنید. شاید مقصود مرحوم طباطبایى صاحب عروه این باشد که اگر کسى خواست فلسفه اى بخواند که اصلاً با تفقّه در دین ارتباط ندارد, نمى توان به او زکات داد.
خلاصه با انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام راحل رحمة اللّه علیه, ضرورت آشنایى با بسیارى از علوم اسلامى, که فلسفه از آنهاست, آشکار شد.
به عنوان نمونه مى توان چنین اشاره نمود که دفتر تبلیغات اسلامى, کتابى را ترجمه کرده بود6 و نسخه اى از آن را براى ما فرستاد, تا پاسخ داده شود.
گفتند: از این اثر پنجاه نسخه براى خواص فرستاده شده, تا پاسخ دهند. اگر این کتاب منتشر بشود و پاسخى به آن داده نشود, شما شرعاً مسؤولید.
این کتاب را من خواندم دیدم از صدر تا ساقه نسبت به دین شبهه است. من بعضى از کارهاى حوزوى خودم را تعطیل کردم. دوستان خصوصى را براى تبیین براهین اثبات خدا7 و ردّ این کتاب دعوت کردم. طولى نکشید که معلوم شد, نه تنها از این کتاب, بازار پر شده, چند کتابِ شبهه دیگر نیز, تدوین شده و به بازار آمده است.
دفتر محترم تبلیغات احتمال نمى داد که به این زودى شبهه کتاب مزبور فراگیر شود. در حالى که دشمن در کمین بوده و هست. فلسفه دین جان هیک و ده ها کتاب دیگر, پر از شبهه نسبت به دین, به بازار عرضه شد.
اینها منتظر بودند جنگ تمام شود و امام ارتحال کند, تا تهاجم فرهنگى و مذهبى خود را شروع کنند.
مستحضرید که با صِرفِ دستورالعمل و اخلاق, دین را نمى شود نگهداشت; زیرا شبهه یک ویروس است, با اخلاق نمى شود جلوى ویروس را گرفت. جلوى ویروس شبه را تنها با فلسفه مى شود گرفت. فلسفه, هم قدرت جذب دارد و هم قدرت دفع.
خطر این شبهه ها و ویروسها, پیدایش نحله است. بیان مطلب این است که: شما ملل و نحل ابن حزم8 را که مى بینید, دو جلد است. ملل و نحل شهرستانى9 هم دو جلد است. یک بخش ملل و یک بخش نحل. ملل را انبیا آورده اند و نحل را شبهه افکنان, در برابر انبیا آورده اند.
پاره اى از نحله ها, علمى است و صبغه نظر دارد. خیلى از اینها سابقه مذهبى دارد.
حوزه هاى علمیه, اگر خداى ناکرده, محققانه و عالمانه حرکت نکنند, نه تنها ملت انبیا را حفظ نخواهند کرد, که نحله خواهند آورد. تنها مرکزى که از جعل نحله جلوگیرى مى کند و به دفاع از ملت برمى خیزد, حوزه علمیه اى است که مسلح به سلاح برهان عقلى و دلیل نقلى معتبر باشد.
حالا باید دید که اگر طلبه, فلسفه اسلامى بخواند, در حدّ تفقه در دین بوده و به او زکات و سهمِ امام هم مى شود داد!
مطلب دیگر این که: سید محمدکاظم طباطبایى, صاحب عروة الوثقى, رضوان اللّه تعالى علیه, که مى فرماید:
(به کسى که فلسفه بخواند و قصد تفقه در دین نداشته باشد, زکات نمى شود داد.)
منظور ایشان, فلسفه مارکس و انگلس نیست. منظور او, فلسفه صدرالمتألهین و ابن سینا و میرداماد است. دلیل آن این است که: فقیهان ما,سخن فیلسوفان جدید را نشنیده بودند. از حرفهاى دکارت, آگاهى نداشتند. حتى حکماى ما هم حرف آنان را نشنیده بودند. مثلاً مرحوم آقا على حکیم, که سالهاى متمادى در اصفهان فلسفه درس مى گفت و استاد در فلسفه بود و سپس به تهران آمد و در حوزه تهران, بسیارى از حکما و فیلسوفان را تربیت کرد, وقتى با نام کانت و حرفهاى او آشنا شد که عمادالدوله, چند پرسش از فیلسوفان غرب را خدمت ایشان آورد و در آن نامه حاوى پرسشها, نوشت: یکى از فلاسفه غرب, به نام کانت چنین مى گوید.
آقا على حکیم, حتى ضبط این کلمات را نمى دانست. اسم این فیلسوفان را نشنیده بود. تازه این که حکیم بود. ایشان بدایع الحکم10 را در پاسخ هفت سؤال عمادالدوله نگاشت.
مسلّم, وقتى حکیم بلندآوازه اى مانند آقا على حکیم, نام کانت و دیگر فیلسوفان غرب را نشنیده باشد, سید محمدکاظم طباطبایى فقیه هم نشنیده است.
پس معلوم است که آقا سید محمدکاظم طباطبایى, فلسفه بوعلى و صدرالمتألهین را مى گوید. بنابراین, باید تاریخ علم در حوزه روشن شود. حوزه اى حوزه علمیه امام صادق, علیه السلام, است که (انما العلم ثلاثة) داشته باشد:
آیة محکمه, سنة قائمه و فریضة عادله.
حال باید دید چطور شد که در عصر بحرالعلوم, اینها بود و اکنون نیست؟
چطور شد که در حوزه اصفهان این همه مباحث فلسفى و کلامى مطرح بود و اکنون کم شد.
ما علامه طباطبایى را دیدیم, فقهاى زیادى را هم درک کردیم, در خلوت و جلوت هم با آنان بودیم, ندیدیم کسى مانند علامه طباطبایى, به اهل بیت ارادت داشته باشد. همه ما, قرآن را مى بوسیم, احترام مى گذاریم; ولى ایشان, به نهج البلاغه هم در حدّ بوسیدن احترام مى کرد.
با این حال, هنوز کتابهاى فلسفى ایشان, در برخى از مدرسه هاى قم, با احتیاط تدریس مى شود. قرآن حکیم مى فرماید: (خذوا حِذرَکم.) یکى از راه هاى اخذ هوشیارى, مجهّز بودن به علوم دفاعى است. گذشته از آن که بسیارى از آن علوم در فهم برین معارف کتاب و سنت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) سهم تعیین کننده دارند.
غرض آن که دشمنان نظام اسلامى فهمیدند که انقلابِ اسلامى, انقلابِ فرهنگى است, به این نتیجه رسیدند که باید از هر راهى براى از بین بردن آن تلاش کرد, که مهم ترین بخش آن, عقیده است.
شما مى خواهید از قرآن, از وحى, از نبوت دفاع عقلى و عقیدتى کنید, باید از راه فلسفه و کلام وارد شوید.
مى گویید قرآن معجزه است, لازم است معناى اعجاز و پیوند معجزه و ضرورتِ صدق آورنده آن در دعوا و در دعوت روشن شود. پس باید به سراغ شبهه ها رفت, آنها را پیدا کرد و با دلیل عقل و فلسفه و کلام به آنها پاسخ داد.
اینها مى تواند سرفصلهایى براى مطالب مجلّه شما باشد, منتهى آن دو عنصر را مى خواهد(عقل کافى و علم وافى) که خیلى کمیاب است:
رشد حوزه علمیه, مورد علاقه همگان است و راهِ آن, گسترش علوم اسلامى, اعم از عقلى و نقلى است.
اگر مردان بزرگى پیدا شدند و به دفاع عقلانى و فلسفى و کلامى از دین برخاستند, اینان از بین هزار نفر که درس مى خواندند, در درسها و بحثها حاضر مى شدند, به این مقام رسیدند.
باید هزار نفر درس فلسفه و کلام بخواند, تا در بین آنان, چند نفر ممتاز و سرآمد پیدا بشود.
در فقه, این همه که درس مى خوانند, آیا همه مرجع مى شوند؟ هزارها نفر درس مى خوانند, از بین آنان, چند نفر مجتهد مى شوند و به مقام مرجعیت مى رسند; زیرا استعداد کافى مى خواهد, مراقبت مستمر لازم دارد.
من خودم, دوره توحید صدوق را براى یک عده از دوستان, تدریس مى کردم. اکنون از این عده, تنها دو ـ سه نفر مانده اند!
مرض هست, مرگ هست و ترک تحصیل براى رجوع به وطن است. (لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم) مى شوند و…
چند هزار باید بیایند حوزه, در این درسها شرکت کنند, تا از این بین, چند نفر به کمال نهایى برسند. گرچه راه براى همه باز است, اما موانع هم بسیار است.
معارف عقلى پیچیده تر از مسائل فقهى است. براى رهیابى به اوج مسائل نقلى, دشواریهاى فروان است, چه رسد به رهیابى به معارف برین عقلى.
بنابراین, باید علومى در حوزه ارائه شود که مایه پیشرفت و سرآمد شدن باشد. درسهایى که طلبه ها را رشد دهد, قوه دفاعى آنان را بالا ببرد و به درجه اى برسند که بتوانند نسبت به نیازهاى علمى داخل و خارج اظهار نظر کنند.
هرگاه هم خطر پیش آمده, فلاسفه و متکلمان به دفاع از اسلام برخاسته اند.
دشمن نمى آید بگوید: نماز احتیاط چطور است. نماز مسافر, چرا قصر باید باشد؟ مى آید مى گوید: عقل بشر, کامل شده, دیگر نیازى به دین ندارد. خاتمیت, یعنى کمال عقل بشر.
جوانان دانشگاهى را باید حوزه ها دریابند. کم نیستند جوانانى که درس نخوانده اند. به بیان نورانى حضرت امیرمومنان, علیه السلام:
(وانّما قلبُ الحدث کالارض الخالیة ما اُلقیَ فیها من شىء قَبِلَتْهُ…)11
دل جوان نوخاسته, مانند زمین خالى از گیاه و درخت است, هر بذرى که در آن افشانده شود, مى پذیرد و در خود مى پرورد.
قلب جوان, مانندِ زمین موات است. زمین موات را هرکس احیا کند, مال اوست.
با ضمیمه کردنِ بیان نورانى پیامبر اکرم, صلى اللّه علیه وآله وسلم:
(من احیا ارضاً میتة فهى له.)
هرکس زمین مرده را آباد کند, مالک مى شود.
1. هرکس زمینه مرده را هم آباد کند, مالک مى شود.
2. دلهاى این جوانان, زمینه مرده است. کسى که در آن شبهه ریخته, مالک آن مى شود.
3. زمین مرده را اگر کسى آباد کرد, مى شود به زور از دست او گرفت, اما زمینه مرده را اگر کسى آباد کرد, نمى شود به زور از او گرفت.
قسمت دیگر برنامه هاى شما تاریخ بود. بررسى تاریخ هم, یکى از نیازهاى مهم حوزه است. حوزه از این جهت کمبود دارد. باید بررسى شود: تشیّع از کى به ایران آمده است. چطور برخى از شهرها و مراکز, تا عصر صفویه, شیعه نبودند. علت این که برخى از شهرها و مراکز, زودتر شیعه شدند و برخى دیرتر, چیست؟ اینها باید روشن شود.
تاریخ علوم باید روشن شود. لازم است بین رشته علمى و صِرفِ اطلاع فرق نهاد. به هر چیزى که علم نمى گویند. فقه, از یک سو رساله عملیه دارد و از یک سو, جواهر. بین اینها مراتب است. رساله هم کتاب فقهى است, جواهر هم کتاب فقهى و مراتب را باید در نظر داشت.
تاریخ هم همین طور است. یک اطلاع عمومى مى خواهد, که موادّ خام است و یک تحلیل عقلى. در تمایز بین اطلاعات و علوم مى توان چنین گفت: اطلاعات را در مجموعه اى به نام کشکول مى نویسند. مرحوم شیخ بهائى, یک زبدةالاصول دارد که متنِ متقنِ اصول فقه است. محتواى سنگینى دارد. روى هر سطرى باید مقدارى وقت صرف کرد تا فهمید. یک کشکول هم دارد. در آن خیلى چیزها پیدا مى شود: هزل, طنز, جدّ, تاریخ, ادبیات و… مطالب پراکنده است. مطلب قبل آن به بعد ارتباطى ندارد. باید عنایت نمود که فن تاریخ, کشکول و اطلاعات نیست, مثلاً کى آمد, کى رفت, کى تشکیل داد و… اینها اطلاعات است. اگر تحلیل علمى روى اینها بیاید, مى شود فن تاریخ. چه جور شد که در فلان عصر, این فکر رواج یافت و فلان فکر از بین رفت. چه عامل, سبب گردید که فلان گروه, ناگزیر شد, منزوى بشود و فلان گروه, روى کار بیاید. اینها کارهاى فنى است و مى تواند بخشى از کار مجله حوزه, فصلنامه و ماهنامه شما باشد.
تاریخ علوم یک مطلب است, تاریخ علما یک مطلب است. تطورات علمى حوزه ها یک مطلب است, تاریخ حوزه ها یک مطلب است. تمایز اینها مى تواند راه گشا باشد.
باز مثال دیگر از فقه بازگو شود: مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدى در بحث لباس مصلّى مى فرماید:
(لباس غیر زى, پوشیدن اشکال دارد. مثلاً اگر فقیهى لباسِ جُندى بپوشد, حرام است.)12
امام, رضوان اللّه تعالى علیه, روى این مطلب خیلى حساس بود. من خودم دیدم مرحوم شهید اشرفى اصفهانى, ایّام دفاع مقدس, لباسِ کامل بسیجى پوشیده بود.
ییک وقت آن جور فتوا درست به نظر مى رسد. ما وقتى بحث لباس مصلّى را قبل از پیروزى انقلاب مطرح مى کردیم, اصلاً توى ذهن ما نمى آمد که سخن مرحوم سید محمدکاظم, اشکال دارد. وقتى امام قیام کرد و انقلابِ اسلامى و قیام مردم و نیروى بسیجى و حضور در صحنه جهاد پیش آمد, و دیدیم شهید اشرفى اصفهانى پیرمرد بین 70ـ80سال, لباس رزم پوشیده, فهمیدیم فقیه, وقتى لباس جُندى بپوشد, نه تنها گناه نکرده است; بلکه مایه ترویج اصل جهاد و شهادت است.
این تحول به تاریخ علوم برمى گردد. پوشیدن لباس حریر حرام است, الى یوم القیامه. امّا لباس جُندى, مثل لباس حریر نیست که حرام باشد. دیگر نمى توان گفت: چون خلاف زیّ است, حرام است. زیرا ایّام دفاع مقدس, آن لباس خلافِ زیّ نخواهد بود.
شما باید فرق بگذارید بین بحثهاى سیاسى و حکومت اسلامى و بحثهاى فقهى خالص. بله, حریر براى مرد حرام است, الى یوم القیامه. انگشتر طلا براى مرد حرام است الى یوم القیامه. اما لباسِ رزم, لباس جُندى براى مرد چرا حرام است؟ در این گونه از موارد, هم موضوع مسأله عوض نمى شود و هم زمان و مکان در کیفیّت فهم و استنباط حکم دخیل اند. پس محدودش کنید و بگویید در حالت عادى, نه ایّام جنگ و دفاع.
از این گونه فتواها, کم و بیش داریم که باید معلوم شود فتواى سیاسى است, یا فقهى. بین لباس جُندى و حریر فرق است. بین بحثهاى سیاسى ـ اجتماعى, فرقهایى وجود دارد.
در تاریخ علوم, باید روشن شود که بوعلى سینا, پیش از آن که فقیهان, فراگیرى حکمت را تحریم کنند, بر کسانى که استعداد فهم حکمت را ندارند, حرام کرده است. بوعلى در آخر اشارات مى فرماید:
(اگر اینها را اشاعه دادى, خدا بین من و تو حاکم باشد. مبادا براى هرکسى بگویى. چون هرکس استعداد این کار را ندارد.)13
شما مى خواهید جلوى افراد با استعداد را بگیرید که حکمت نخوانند, یا جلوى افراد بى استعداد را؟ خود حکماى بزرگ, جلوى افراد بى استعداد را گرفته اند.
جریان وحدت وجود هم, همین طور است. پیش از آن که فقهاى ما, رضوان الله علیهم, درباره بطلان آن سخن بگویند, خود مرحوم ملاصدرا, چهارصد سال قبل, گفته است. آن گاه همین مطلب بعدها به کتابهاى فقهى راه یافته است. آن چه جَهَلَه صوفیه مى گویند, کفر و زندقه است.14
حالا کسى بیاید, معاذالله, خود ملاصدرا را متهم به وحدت وجودِ باطل کند! در تاریخ علم اینها باید روشن شود.
اکنون, به لطف الهى, به برکت انقلاب اسلامى, حوزه خیلى تغییر کرده است. اولین ثواب را امام الشهداء مى برد. پس از انقلاب, بویژه پس از پذیرش قطعنامه, شوراى مدیریت, روى کار آمد. رشته هاى تخصصى تفسیر براى طلاب گذاشته شد. کلام و ادیان, جزو برنامه هاى درسى قرار گرفت. البته مناسب است رشته هاى دیگر اسلامى کاملاً مطرح شود.
این رشته ها هم, تطوّرات تاریخى دارد. شما مى بینید همین طلبه اى که در رشته تخصصى فلسفه, یا کلام کار مى کند, نه تنها از زکات براى گذراندن زندگى حق دارد بگیرد که از سهم امام, علیه السلام, هم به او داده مى شود. این یک تطوّر تاریخى است. یک روز فتواى مرحوم سید محمدکاظم مطرح است که طلبه فلسفه خوان را مستحق دریافت زکات نمى داند و کسى هم به مخالفت با این فتوا برنمى خیزد و سخنى نمى گوید. شما به عروةالوثقى مراجعه کنید, این فتوا را ببینید و چهارده ـ پانزده حاشیه مراجع بزرگ را هم نگاه کنید, ببینید کدام یک از آقایان مخالفت کرده اند.
برخى گفته اند: (فى اطلاقه نظر) حرف مورد قبول در فضاى آن روز, حرف طباطبایى یزدى بود و الآن آن حرف نیست.
بهره بردارى از خون شهیدان, دو جور است:
ییکى بر عهده مسؤولان دولت است که باید به بهترین وجه از آن بهره بردارى کنند. از جمله دانش هسته اى را راه بیندازند که حتماً, ایران باید غنى سازى داشته باشد و ایران, نباید عقب نشینى کند.
دو, بر عهده ماست که از خون شهیدان بهره بردارى کنیم و آن گسترش علوم حوزوى است. کار را بر محور: (انما العلم ثلاثه) قرار دهیم و بر این اساس برنامه ریزى کنیم و به پیش برویم.
کار ما این است که در حوزه علمى, تفسیر, حکمت و کلام را رسمى کنیم, پا به پاى فقه.
علامه طباطبایى, مى فرمود:
(همه افراد, براى یک رشته خاص, خلق نشده اند. پاى درس مرحوم میرزاى نائینى, مسجد از طلبه هاى فاضل پر مى شد, ما خیال مى کردیم همه براى فراگیرى فقه و اصول مشغول هستند. بعد معلوم شد این طور نیست. بعضى در حکمت و کلام کار مى کنند, بعضى در رجال و درایه و…)
عنصر اصلى حوزه علمى, فقه است. حالا لازم نیست همه متخصص در فقه باشند, ولى باید فقه را بدانند, هم براى خودشان و هم براى مردم که به آنان مراجعه مى کنند.
یک عده هستند به فقه و آموختن فقه خیلى علاقه دارند. خدا آنان را براى فقه آفریده است. اینان ذخائر حوزه و سرمایه هاى اصلى آن اند طوبى لهم و حسن مآب.
اما بعضى براى این کار خلق نشده اند. چند روز پیش, طلبه جوانى پیش من آمد, گفت:
(آقا! من کشش علم حوزه را ندارم. اصلاً من براى این کار خلق نشده ام; لذا چند روز است درس نمى روم. درس را نمى فهمم و….)
بعضى اصلاً ذوقِ فلسفى ندارند. بعضى ذوق تفسیر ندارند. روى همین جهت بود که سید مرتضى علوم را رشته رشته کرد, تا هرکس طبق ذوق خودش, رشته اى را بخواند. باید رشته ها را شناسایى کرد. کار اصلى را امام صادق, سلام الله علیه, کرد. رشته هاى تخصصى قرار داد. در هر علمى, افرادى تخصص یافته بودند. به آن شخصى که از شام به محضر ایشان آمده بود, فرمود: اگر مى خواهى در فلان رشته مناظره کنى, به هشام بن الحکم و اگر بنا دارى در فلان رشته مناظره کنى, به هشام بن سالم و….
اینها مى تواند بخشى از کارهاى تاریخى مجله حوزه باشد و عهده دار اینها شود.
با اخلاص این جا آمدید. تا به حال موفق بودید, از این به بعد هم موفق باشید. ان شاءالله. نباید ناامید بود و نباید حرف را طورى زد, که خداى نکرده, حقوق کسى ضایع شود, کسى رنجیده شود. اگر بحثها عالمانه و عاقلانه مطرح شود, حتماً اثر سازنده دارد. ان شاءالله موفق خواهید شد. الحمدلله. غفر اللّه لنا و لکم. السلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته.
یادداشتها…
1. اصول کافى, ثقةالاسلام کلینى, ج1/32, دارالتعارف للمطبوعات, بیروت; بحارالانوار, علامه مجلسى, ج1/211, مؤسسة الوفا, بیروت.
2. در معجم رجال الحدیث, ج20/311, در ترجمه هشام بن الحکم, به شماره 1358, آمدن مرد شامى خدمت امام صادق(ع) و ارجاع او به افراد گوناگون براى پرسشهایى که در رشته هاى مختلف داشت, چنین آمده است:
(حدثنى محمد بن مسعود, قال حدّثنى على بن محمد بن یزید القمى, قال: حدثنى محمد بن احمد بن یحیى, قال: حدثنى ابواسحاق ابراهیم بن هاشم, قال: حدثنى محمد بن حمّاد, عن الحسن بن ابراهیم, قال: حدّثنى یونس بن عبدالرّحمن, عن یونس بن یعقوب, عن هشام بن سالم, قال: کنّا عند ابى عبدالله, علیه السلام و جماعة من اصحابه, فورد رجل من اهل الشام, فاستأذن, فأذن له. فلمّا دخل, سلّم. فأمره ابوعبدالله, علیه السلام, بالجلوس. ثم قال له: ما حاجتک ایها الرجل؟
قال: بلغنى انّک عالم بکلّما تسأل عنه, فصرت الیک لأناظرک. فقال ابوعبداللّه, علیه السلام : فى ماذا؟
قال: فى القرآن وقطعه واسکانه و خفضه ونصبه ورفعه.
فقال ابوعبدالله, علیه السلام : یا حمران دونک الرجل.
فقال الرجل: انّما اریدک انت, لا حمران.
فقال ابوعبدالله, علیه السلام : ان غلبت حمران, فقد غلبتنى.
فاقبل الشامى یسأل حمران حتى ضجر و ملّ و عرض و حمران یجیبه.
فقال ابوعبدالله, علیه السلام : کیف رأیت یا شامى؟
قال رأیته حاذقاً. ما سألته عن شىء الاّ أجابنى فیه.
فقال ابوعبدالله, علیه السلام : یا حمران سل الشامى.
فما ترکه یکثر.
فقال الشامى: أرأیت یا اباعبدالله, اناظرک فى العربیة. فلتفت ابوعبدالله, علیه السلام, فقال: یا أبان بن تغلب ناظره.
فناظره فما ترک الشامى یکثر.
فقال أرید ان أناظرک فى الفقه.
فقال ابوعبدالله, علیه السلام : یا زراره, ناظره.
فناظره. فما ترک الشامى یکثر.
قال: أرید أن أناظرک فى الکلام.
فقال: یا مؤمن الطاق, ناظره.
فناظره فسجل الکلام بینهما. ثم تکلّم مؤمن الطاق, بکلام, فغلبه به.
فقال: أرید أن أناظرک فى الاستطاعة.
فقال للطیّار: کلّمه فیها.
قال: فکلّمه فیها فما ترکه یکثر.
ثم قال: أرید ان أکلمک فى التوحید.
فقال لهشام بن سالم: کلّمه.
فسجل الکلام بینهما, ثمّ خصمه هشام.
فقال: أرید ان أتکلّم فى الامامة.
فقال لهشام بن الحکم: کلّمه یا أبا الحکم.
فکلّمه فما ترک یریم ولا یحلى ولایمری….)
3. متن عبارت مرحوم آقا سید محمدکاظم طباطبایى یزدى در عروةالوثقى, در بحث (فى اصناف المستحقین للزکاة), مسأله8 چنین است:
(لو اشتغل القادر على الکسب بطلب العلم المانع عنه, یجوز له اخذ الزکاة, اذا کان ممّا یجب تعلّمه عیناً او کفایة. وکذا اذا کان ممّا یستحب تعلّمه کالتفقه فى الدّین, اجتهاداً, او تقلیداً, وان کان ممّا لایجب ولایستحب, کالفلسفة والنجوم والریاضیات والعروض والادبیة لمن لا یرید التفقه فى الدین, فلایجوز اخذه)
4 . الفوائد الرجالیه, ج3 / 105, به نقل از: الدرجات الرفیعه فى طبقات الشیعه, سیدعلى خان شیرازى / 460 . وى در شرح حال سیدمرتضى, به این نکته چنین اشاره مى کند:
(کان یدرس فى علوم کثیره و یجرى على تلامذته رزقاً فکان للشیخ ابى جعفر الطوسى, رحمة اللّه علیه, ایّام قراءته علیه, کل شهرٍ أثنى عشر دیناراً و للقاضى ابن البراج, کل شهر ثمانیة دنانیر.)
5. در مقدمه الفوائد الرجالیه, شرح ماجرا چنین آمده است:
(فى شهر ذى القعده من سنة 1186 دعى من قبل بعض علماء ایران و زعمائها الى زیارة الامام الرضا, علیه السلام, فخرج من النجف ـ مودعاً من عامة طبقاتها ـ فى طریقه الى ایران وتوقف مدة قلیلة فى (کرمانشاه) أفاد فى خلالها علماؤها وفضلاؤها من ینبوع علمه وانتهلوا من طامى بحره وحتى اذا وصل الى (خراسان) خرج اهلها لاستقباله ـ على بکرة أبیهم ـ فکان لیوم مقدمه المبارک تاریخ مشهود و بقى هناک موضع الحفاوة واسترحیب من عامة طبقاتها العلمیه والاجتماعیه والسیاسیة زهاء سبع سنین اختص فى خلالها بالفیلسوف الاسلامى الاکبر السیّد میرزا مهدى الاصفهانى الخراسانى, رحمه اللّه, فاکمل علیه علوم الفلسفة والکلام بأوسع آفاقها حتى طاربه الأستاذ عجباً فلقبه بـ (بحرالعلوم))
و سپس مى افزاید:
(امّا لقبه بـ (بحرالعلوم) من الوجهة التاریخیه فذلک انه حین سافر الى ایران, واقام فى (خراسان) ستاً من الأعوام ـ تقریباً ـ یدرس الفلسفة الاسلامیة على ید رائدها ومدرسها الأوحد, الفیلسوف الکبیر الشهیر, الشهید السید میرزا محمدمهدى الاصفهانى, نزیل خراسان (1153ـ1217) فأعجب به السیّد الاستاذ لشدة ذکائه وسرعة تلقیه وهضمه المشاکل والمسائل الفلسفیه وعرف منه غزارة العلم, وسعة الافق.
حینما وقف على ذلک کله استاذه الفیلسوف الکبیر أطلق علیه ذلک اللقب الضخیم وقال له ـ یوماً وقد الهب إعجابه ـ اثناء الدرس: (انما انت بحرالعلوم) فاشتهر سیدنا, اعلى الله مقامه, بذلک اللقب منذ ذلک المناسبة.)
6 . این اثر که استاد به آن اشاره مى کند, ترجمه بخش هفتم کتاب: (آشنایى با فلسفه تحلیلى) به نام: (نقدى بر براهین اثبات وجود خدا), نوشته جان هاسپرز, استاد کالج ایالتى کالیفورنیا در لوس آنجلس است که در گروه ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى, براى آگاهى علما از شبهه ها, از انگلیسى به فارسى برگردانده شده است. در این اثر, جان هاسپرز, به بیش تر برهانهاى اثبات وجود خدا, بى باکانه مى تازد و با طرح شبهه هایى, تلاش مى کند تمامى برهانهاى مطرح شده الهیون را خدشه دار کند. برهانهایى که در این کتاب به بوته نقد گذارده شده, عبارتند از: 1 . برهان انتولوژى. 2 . برهان علّى. 3 . برهان وجوب و امکان. 4 . برهان تجربه دینى. 5 . برهان سودمندى. 6 . برهان معجزات. 7 . برهان نظم.
7 . چکیده درسهاى استاد در این مقوله, در اثرى به نام (تبیین براهین اثبات خدا) نشر یافته است. این اثر در 295 صفحه که با فهرستها به 317 مى رسد, افزون بر مقدمه اى روشنگر, دقیق و بیان کننده پاره اى از بحثها و جستارهاى متن و نکته هاى بایسته و ضرور فراوان به قلم استاد, در دوازده فصل به این شرح, سامان یافته است: علم و سفسطه, علم و ایمان, برهانِ امکان و وجوب, برهان حرکت و حدوث, برهان امکان فقرى, برهان وجودى آنسلم, برهان صدیقین, برهان نظم, برهان معجزه, برهان تجربه دینى, براهین اخلاقى, برهان فطرت.
ویژگى مهم این اثر, بیان روشنِ صحیح براهین اثبات واجب است. در نگاه استاد, براهین اثبات واحب, در یک ردیف از حیث قوت و توانایى و برخوردارى از ساختار سالم نیستند,بلکه پاره اى از آنها, به خاطر درهم ریختگى درونى و پوسیدگى, از ویژگیهاى برهان بى بهره و از دائره برهان بیرون اند و در اصل, برهان نیستند و پاره اى ناقص اند و در حقیقت, براى اثبات واجب تمام نیستند و پاره اى از تقریرى تام و تمام بى بهره اند که بیش تر برهانهاى موردِ اعتراض و شبهه, آنهایى هستند که این کاستیها را دارند:
([یا]از صورت و یا تقریرى تام و صحیح برخوردار نیستند و برخى از آنها نظیر برهان وجودى و یا برهان اخلاقى, معیب و فاسد هستند و بعضى دیگر مانند برهان حرکت و یا حدوت, در صورتى هم که به گونه اى خالى از عیب عرضه شوند, ناقص مى باشند.)
دسته اى هم, از هر حیث صحیح و کامل هستند که بیانى دقیق و روشن از آنها ارائه گردیده و به نقدها و شبهه ها و خدشه هایى که بر آنها وارد شده, پاسخهایى روشن و راهگشا داده شده است.
استاد, چون دیده است بسیارى از شبهه هایى که درباره براهین اثبات وجود خدا مطرح شده, مبنایى معرفتى دارد و از تردید در محدوده آگاهى و معرفتِ بشرى ناشى مى شود, ناگزیر, دو فصل از مباحث کتاب را به مسائل شناخت شناسى اختصاص داده است.
8. ابومحمد على بن احمد بن سعید, مشهور به ابن حزم (384ـ456ق) فقیه, محدث, فیلسوف, عالم ادیان و مذاهب, ادیب و شاعر, در شهر قُرطُبه, در اندلس, چشم به جهان گشود. نیاکان وى از ساکنان قریه اى به نامِ منته لیشَم در اَونَبه, در ناحیه لَیله, در غرب اندلس بوده اند; اما پدرانش در شهر قرطبه مى زیسته اند. گفته مى شود جد اعلایش ایرانى و از بردگان آزادشده یزید بن ابى سفیان, برادر معاویه بوده است.
استاد وى در فقه, ابوعبدالله دَحّون, در حدیث احمد بن محمد بن الجسور, در منطق و فلسفه, ابوعبدالله محمد بن الحسن المَدحجى و در کلام و جَدل, ابوالقاسم عبدالرحمن بن ابى یزید الازدى است.
از عناوین کتابهاى وى, برمى آید که نویسنده بسیار پرکارى بوده است. از پسرش ابورافع فضل نقل مى شود که شمار نوشته هاى پدرش در فقه, حدیث, اصول, نحو و لغت, ملل و نحل, تاریخ و نیز ردیّه هایى که بر مخالفان نوشته, به حدود 400 مجلد مى رسیده و نزدیک به 80000 برگ را دربر مى گرفته است.
یکى از آثار مهم و ماندگار وى, الفِصَل فى المِلَل والاهواء والنحل در دو مجلد است. چاپ نخست آن در قاهره 1317ق/ 1899م.) در 5جزء منتشر شده که در حاشیه آن ملل و نحل شهرستانى چاپ شده است و چاپ دوم آن در 5جزء (در دو مجلد) در قاهره (1964م.) انتشار یافته است. با استفاده از دائرة المعارف بزرگ اسلامى.
9. ابوالفتح محمد بن ابى القاسم عبدالکریم (479ـ 548) ملقب به تاج الدین, افضل … شهرستانى علوم مقدماتى را در شهرستانه و گرگان آموخت, سپس به نیشابور رفت و در نظامیه آن شهر نزد اساتیدى همچون: ابوالمظفر خوافى نیشابورى از فقهاى شافعى (م500ق) و ابوالقاسم قشیرى اشعرى (م: 514ق) به تحصیل فقه پرداخت. حدیث را نزد ابن حزم مدائنى نیشابورى (م: 494ق) آموخت و کلام و اصول را نیز در همان شهر و از ابوالقاسم انصارى فقیه اصولى متکلم و مفسر صوفى (م: 512ق) فراگرفت.
آن گاه به خوارزم رفت و آن جا مجالسى برپا کرد و در آنها حکمت مى گفت. به سال 510ق از خوارزم, به زیارت خانه خدا رفت و در بازگشت, سه سال در بغداد ماندگار شد و در نظامیه بغداد به تدریس مشغول گردید. از آن جا به مرو رفت و به دربار سلطان سنجر راه یافت. پس از شکست سلطان سنجر در برابر قراخطائیان در قطوان, در حوالى سمرقند, به سال 536, مرو را به قصد شهرستان ترک گفت و در آن جا انزوا گزید و به سال 548ق دیده از جهان فروبست.
شهرستانى آثار بسیارى دارد, از جمله الملل والنحل فى مقالات و مذاهب اهل العالم که به سال 521ق نگاشته است. این کتاب شامل 20 اصل است که هریک از آنها را به موضوعى در علم کلام ویژه کرده و سپس آراى متکلمان را به روش اشعرى مورد بحث قرار مى دهد. هرچند روش او در این اثر, براساس مذهب اشعرى است, ولى در مبحث امامت و صفات خدا, به روش شیعه باطنى بحث کرده است. با استفاده از: دائرةالمعارف تشیع.
10. (بدایع الحکم کتابى فلسفى, کلامى و عرفانى به زبان فارسى, نوشته آقا على مدرس (م1307ق) این کتاب در پاسخ هفت پرسش پیچیده نوشته شده است که شاهزاده عمادالدوله میرزا بدیع الملک قاجار از مؤلف کرده است. وى این پرسش و پاسخها را نوشته و به ناصرالدین شاه قاجار تقدیم کرده است. از چگونگى پرسشها دانسته مى شود که شاهزاده از فلسفه اسلامى و اروپایى زمان خود آگاهى داشته است. پاسخهاى نویسنده داراى استدلالات و براهین و توضیحات مفصل و عمیق حکمى عرفانى است. پرسنده از وى مى خواهد که گفته هاى خود را نخست به دلایل عقلى مستند سازد و سپس شواهد لازم را از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث بیاورد. پرسشها بدین گونه است:
1. گرچه تفکر درباره حق تعالى ممنوع است, ولى چون انسان را گزیرى از اندیشیدن نیست, بیان شود که ذات بارى صرف حقیقت هستى است, یا از آن هم اشرف و اعلاست؟
2. اگر حق تعالى صرفِ حقیقتِ هستى است, آیا باید یک وجود و یک حقیقت در وجود قایل شد, یا نه و نشأت کثرتها از وجود حق چگونه است و زمان اشیاء را قبل از بروز, چگونه باید تصور نمود؟
3. چگونه باید تصور کرد که ذات بارى از ممکنات و آن محل کجاست؟
4. علم حق تعالى به ممکنات, علم اجمالى و کلى است, یا تفصیلى است و به جزئیات هم تعلق مى گیرد؟
5. علم الهى, باعث اعمال مى شود, یا نه؟
6. علت غایى از بروز ممکنات چیست و آیا براى وصول به امرى مقصود است, یا جهت استکمالى دارد, یا ندارد؟
7. حکماى فرنگ (مانند دکارت, باکون [=بیکن], لیب نیز [=لایب نیتس], فلنون, بوسوت [=بوسوئه], کان [=کانت] و فیشت [=فیخته] برخى قایل به خالقى قدیم و علیم و ابدى و ازلى و مستجمع صفات کمالیه اند و صفات را عین ذات مى دانند و برخى مى گویند قوه و ماده, قدیم و لایفنى بوده است و هست, با حکماى مادى چگونه باید محاجه کرد.
پاسخهاى نویسنده به این پرسشها در درجه اى عالى از اتقان و استدلال عقلى و منطقى است و تسلط کامل او را بر کلام و فلسفه اسلامى نشان مى دهد.
بدایع الحکم در سال 1307ق تألیف و در سال 1314ق به چاپ رسیده است.)
دائرةالمعارف تشیع, ج3 / 137 و نیز ر.ک: لمعات الهیه,
تألیف ملا عبدالله زُنوزى, با مقدمه و تصحیح سید جلال الدین آشتیانى,
مقدمه/8 ـ9. مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى, چاپ دوم, 1361.
11. نهج البلاغه, نامه31.
12. متن عبارت مرحوم آقا سید محمدکاظم طباطبایى یزدى, در عروةالوثقى, بحث (فى شرایط لباس المصلّى) مسأله 42 بدین شرح است:
(یحرم لبس لباس الشهرة بأن یلبس خلاف زیّه من حیث جنس اللباس, او من حیث لونه, او من حیث وضعه وتفصیله وخیاطته, کأن یلبس العالم, لباس الجندیّ او بالعکس مثلاً.)
13. متن عبارت شیخ الرئیس بوعلى سینا, در آخر اشارات: (الفصل الثانى والثلاثون. خاتمة وصیة) بدین شرح است:
(ایها الاخ انى قد مخضت فى هذه الاشارات عن زبدة الحق والقمتک قَفِیَّ الحکم فى لطائف الکلم. فصنه عن الجاهلین والمبتذلین ومن لم یرزق الفطنة الوقادة والدّربة والعادة وکان صغاه مع الغاغة او کان من ملاحدة هؤلاء المتفلسفه ومن همجهم. فان وجدت من تثق بنقاء سریرته واستقامة سیرته وبتوقفه عما یتسرع الیه الوسواس وبنظره الى الحق, بعین الرضا والصدق, فآته ما یسالک منه مدرجاً, مجزا, مفرقاً, تستفرس مما تسلفه, لما تسقبله. وعاهده باللّه, وبایمان لا مخارج لها, لیجرى فیما نأتیه مجراک, متأسیاً بک. فان اذعت هذا العلم, او أضعته فاللّه بینى وبینک کفى باللّه وکیلا.)
اى برادر, من در این اشارات, حقیقت ناب را براى تو آماده ساختم. و لقمه هاى لذید حکمت را با سخن دلپذیر, غذاى جانت کردم. پس آن را از جاهلان و آدمهاى پست و کم هوش و کم استعداد و کم جرأت, که میل او به افکار عامه باشد و یا از فیلسوفان بى دین که مگسان ناتوان این میدان اند, پاس دار.
اگر کسى یافتى که پاک طینت و آدم درستى باشد و زود به طرف وسواس نمى شتابد و با چشم رضا و خوشنودى و صدق, به حق مى نگرد, پس هرچه خواست, به تدریج و جزء جزء و تکه تکه در اختیار او بگذار, آن چه قبلاً گرفته, باعث کنجکاوى وى, در آن چه خواهد گرفت بشود و او را در عهد و پیمان خدا و ایمان قرار ده, تا نتواند عهد خود را بشکند, تا مسیر تو را بپیماید و به تو تأسى کند. اگر این علم را شایع, یا ضایع کنى, خدا میان من و تو حاکم خواهد بود. و واگذارى کار به خدا کافى است.
اشارات و تنبیهات, ابن سینا, ترجمه و شرح
دکتر حسن ملکشاهى, ج1/492, سروش.
14. مرحوم صدرالدین محمد شیرازى, حکیم الهى و فیلسوف ربانى, از جمله درباره شرایط کسى که بنا دارد کتاب او را بخواند, مى نویسد:
(فابدأ یا حبیبى قبل قرأة هذا الکتاب, بتزکیة نفسک عن هواها.
قد افلح من زکها وقد خاب من دسها.
واستحکم اولاً اساس المعرفة والحکمة, ثم ارق ذراها والا کنت ممن أتى اللّه بنیانهم من القواعد. فخرّ علیهم السقف اذا أتاها ولا تشتغل بترهات عوام الصوفیه من الجهله ولا ترکن الى اقاویل المتفلسفة جملة فانها فتنة مضلة وللأقدام عن جادة الصواب مزلّة و هم الذین
(اذا جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم, وحاق بهم ماکانوا به یستهزؤن)
وقانا اللّه و ایّاک شرّ هاتین الطائفتین ولا جمع بیننا وبینهم طرفة عین.) اسفار, ج1/12