تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,790 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
روش علمى شهید ثانى در رجال و حدیث | ||
فقه | ||
مقاله 5، دوره 16، شماره 61، مهر 1388، صفحه 129-156 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
محمد حسن ربانی | ||
تاریخ دریافت: 15 بهمن 1394، تاریخ بازنگری: 18 بهمن 1394، تاریخ پذیرش: 18 بهمن 1394 | ||
اصل مقاله | ||
شهید ثانى را باید پایهگذار مکتبى رجالى دانست که در طول تاریخ فقه مورد توجه فقیهان بوده و در دوره اخیر نیز مرحوم آیةاللّه خوئى برخى از امتیازات این مکتب فقهى را برتابیده و درنظر داشته است. شهید ثانى برخلاف فقهاى متقدم و حتى علامه حلى در مبانى فقهى بسیار مىاندیشیده و از تمسک به هر روایتى پرهیز مىکرده است. او در استدلالهاى خود شیوه علمى بسیار محدود و سختگیرانهاى داشته که از علامه حلى هم شدیدتر بوده است. بىتردید شهید ثانى در مصادر فقه بر کتاب و سنت تکیه داشته و همچون سایر فقیهان آن دو را از مصادر فقهى برمىشمرده است. حتى عقل نیز در مواردى مورد احتجاج شهید بوده که مورد خاصى است و باید بررسى شود، اما تمایل چندانى به اجماع نداشته و آن را از مصادر نمىشمرده است. به هرحال شهید ثانى در شیوه استنباط احکام از روایات به نکاتى توجه داشته است:
پایبندى به تنویع روایات روشن است که متقدمان و متأخران شیعه به گونهاى متفاوت باهم حدیث را تقسیم مىکردهاند; حدیث متقدمان را به گونه ثنایى صحیح یا ضعیف مىدانستهاند، در حالى که متأخران حدیث را چهار قسم مىشمردهاند. متقدمان تا دوره علامه حلى بر احراز صدور روایت از معصوم مىکوشیدهاند، در حالى که متأخران بر سند تکیه مىکردهاند و سند را برمىرسیدهاند و تنها آن را راه احراز صدور روایت از معصوم مىدانستهاند. شهید نیز رویکرد متأخران را پذیرفته بود. فقیهان بعد نیز به تقسیمبندى حدیث بر چهار نوع توجه مىکردند. این تقسیمبندى را علامه حلى و استادش احمدبنطاووس حلى ابداع کرده بودند. علامه در مقدمه منتهى المطلب حدیث را چهار قسم کرده و در منتهىالمطلب، تذکرة الفقهاء و مختلف الشیعه براساس آن سیر کرده است. علت اینکه علامه حلى روش قدما را رها کرد و به سندشناسى پرداخت، هجوم و حمله دهها و صدها حدیث موضوع و مجعول بود که در مراکز علمى گسترده شده بود. فقهاى شیعه نیز چارهاى جز بررسى علمى احادیث و پرهیز از خوشباورى به محدثان نمىدیدند. اگرچه اخباریان به دلیل تنویع حدیث و نگارش کتابهاى حدیثى به علامه حلى تاختند کار او پذیرفته فقیهان، مجتهدان و اصولیان پس از او قرار گرفت و هم اکنون نیز فقها آثار ماندگار او را حفظ مىکنند و اصطلاحاتش را به کار مىبرند، مگر شمارى اندک از اخباریان و اصولیان که به نقد این اصطلاحات پرداختهاند.1 پس از دوره علامه حلى، شهید ثانى به ابداعات علمى علامه حلى بیشترین علاقه را داشت و معتقد بود که در فقه و حدیث باید براساس اصطلاحات علم درایه سیر کرد. او همان هدف علامه حلى را در پایبندى به احادیث و تنویع آن در سر داشت و معتقد بود براى شناخت حدیث صحیح از غیرصحیح چارهاى جز این مطلب ندارد و بلکه از علامه حلى نیز بسیار دقیقتر عمل مىکرد. او در حاشیه مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام بر شهید اول در الدروس الشرعیه و علامه حلى در مختلف الشیعه خرده گرفته که چرا حدیث ابراهیم بن هاشم را صحیح نامیدهاند.2 وى مدعى شد که باید در پایبندى به اصطلاحات کوشا بود و اگرچه قراین وجود دارد، نمىتوان از آنها براى تعیین وثاقت بهره گرفت. لذا او را ممدوح دانسته و حدیث او را حسن شمرده است، در حالى که شهید اول و علامه حلى در بسیارى از کتابهایشان حدیث او را صحیح نامیدهاند. شهید ثانى در مسالک الافهام درباره ابراهیمبنهاشم مىگوید: »ممدوحُ خاصةُ غیر معدل«3 یعنى با اصطلاح »تقیه، ثبت، حجت، عین و صحیح«4 بدانگونه که در الرعایه تصریح دارند، توثیق نشده، بلکه الفاظى در مدح او در دست نیست و تعدیل نشده است. در مورد دیگر مىگوید: »جلیلالقدر، کثیر العلم والروایة ولکن لم ینصوا على توثیقه مع المدح الحسن فقیه لم یبلغ حدّ الثقة وان کان ممدوحاً«.5 و در جاى دیگرى فرموده: »من أهل الاصحاب واکبر الاعیان وحدیثه من احسن مراتب الحسن«6 و در مورد دیگرى فرموده: »من الاجلاء الاعیان«.7 همانطور که تعبیر آمده، وى از بزرگان اصحاب و کثیر العلم و الروایه بوده است، ولى مشکل او این است که در کتابهاى رجالى به گونه اصطلاحى توثیق نشده است. شهید ثانى را باید از علامه حلى نیز سختگیرتر دانست; زیرا شهید ثانى سفرهاى علمى فراوانى داشته و از آفات احادیث نادرست به خوبى آگاهى داشته است. وى با دانشمندان اهل سنت که در تنقیح احادیث مىکوشیدهاند و علم درایةالحدیث را در بیان منزلتهاى حدیث تأسیس کرده بودند، آشنا بوده است. شهید ثانى از کارآمدى مکتب اهلبیت)ع( غافل نبوده، ولى معتقد بوده که باید احادیث را از آنچه به نظر او صحیح نیست و نمىتوان آنها را بر دیگران عرضه نمود، پیراست. همین روش شهید باعث شد پسرش شیخ حسن عاملى (1011 ق( و نوه او سیدمحمد موسى عاملى (1009 ق( فقه خود را بر روایات صحیح اعلائى استوار کنند. در واقع شهید ثانى پایهگذار مکتبى فقهى بود که چیرهدستى فقیه را در شناسایى سند روایات و روایان مشخص مىکرد. آرى شهید ثانى در الرعایة مىنویسد حدیث علیل حدیث داراى مرض است و هرکس که خواسته باشد مرضهاى احادیث را بشناسد باید کتاب تهذیب الاحکام را مطالعه کند; همان کتابى که مصدر اصلى فقه تا دوره شهید ثانى (965 ق( بلکه تا دوره محدث عاملى و تألیف وسائل الشیعه بوده است. شهید ثانى پیروانى داشته که سیره و روش او را در مورد نقادى احادیث درنظر داشتهاند. ملااحمد اردبیلى (993 ق( در کتاب مجمع الفائدة والبرهان توجه فراوانى به کتابهاى شهید ثانى بهویژه مسالکالافهام داشته است. کمتر حدیثى در کتاب مجمعالفائدة والبرهان آمده که مرحوم ملااحمد اردبیلى منزلت و جایگاه آن را از نظر تنویع حدیث و رتبه مشخص نکرده باشد، همانطور کمتر راوى در سلسله اسناد آمده مگر اینکه او اصرار دارد تا وثاقت و ضعف او را مشخص نماید، همانگونه که در مورد ابراهیمبن هاشم مىگوید: »الحسنة بابراهیم بن هاشم«. پس از اردبیلى فقیهانى بودند که آنان را پیروان اردبیلى مىشمردند، ولى در واقع همه از پیروان شهید ثانى بودند. شیخ حسن عاملى فرزند شهید ثانى موفق شد کتاب منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان را تألیف کند. او گویى کتب اربعه را گلچین کرد و روایتهاى استدلالناپذیر را کنار زد. صحیح اعلائى از روایاتى است که سلسله سند آنها ذکر شده و راویان آن ثقهاند و نیز دو رجالى هر راوى را توثیق کردهاند;8 در اینجا صحیح و حسن به همان معناى معروفشان به کار رفته است. افزون بر این در مورد طبقات راویان، تصحیفات، تحریفات و تقدم و تأخیرهاى اسناد نیز نکات بسیار جالبى در این کتاب وجود دارد. او تألیف این کتاب را براساس همان تفکرات شهید ثانى انجام داده است. شیخ حسن عاملى در کتاب فقهى معالم الدین که مقدمهاى در اصول دارد بر همین اساس سیر کرد و روایات را به چهار بخش کرده است.9 همچنین در دوره سیدمحمد موسوى عاملى (1009 ق( نوه دخترى شهید، از شاگردان ملا احمد اردبیلى در نجف بود. این دو ارباب تراجم نوشتند و به سفر زیارت حضرت رضا)ع( نرفتند تا مبادا در دستگاههاى حکومتى وارد شوند. او در مدارک الاحکام و نهایة المرام همین روش شهید را به کار گرفت و به روایات صحیح اعلائى عمل کرد. شیخ محمد عاملى (1030 ق( صاحب کتاب استقصاء الاعتبار فى شرح الاستنصار که در کتابهاى فقهى به فخرالدین ثانى و فخرالمحققین معروف است و آراى رجالىاش با عنوان شیخ محمد یاد مىشود، به شرح استبصار پرداخت. وى هر سندى را بررسى نمود و راویان آن را شناسایى کرد. پس از او فرزند و نوهاش راه آنان را ادامه دادند و مکتب شهید ماندگار شد. البته در دوره شیخ بهایى (1030 ق( و علامه سیدمحمد باقر استرآبادى معروف به میرداماد (1040 ق( درباره شناسایى سند تعدیلهایى انجام شد; زیرا روش شهید مورد نقد اخباریان و بلکه اصولیان قرار گرفت. ضرورت تتبع درباره حدیث گستره اطلاعات شهید ثانى در مورد احادیث نکاتى را مىنماید که کمتر در سایر کتابها یافت مىشود. از قواعدى که شیعه در مورد نقل حدیث تذکر داده، آن است که گاهى یک روایت را محمدبنیعقوب کلینى در کافى با سند صحیح آورده که همان حدیث را شیخ طوسى با سند غیرصحیح ذکر کرده است; زیرا طوسى آن را از طریق دیگرى آورده که کلینى آن طریق را لحاظ نکرده است و چون فقها بیشتر در مورد روایات فقهى با تهذیبالاحکام سر و کار داشتهاند، حدیث را بنابر نسخه تهذیبالاحکام لحاظ کردهاند و آن را ضعیف شمردهاند، در حالى که این حدیث در نقل الکافى صحیح آمده است. شهید در ذیل روایتى که در دو کتاب فوق آمده مىگوید: بدان که طریق روایت در تهذیبالاحکام ضعیف است; زیرا در سلسله سند آن راویانى وجود دارند که حال آنها شناخته شده نیست و ظاهر کلام اصحاب براساس همین حدیث تهذیبالاحکام است; چون آن را ذکر کردهاند ولى به صحت متصف ننمودهاند، بلکه آن را مجرد و برهنه از وصف آوردهاند، ولى همین حدیث را کلینى با ذکر طریق صحیح آورده، شیخ طوسى مىبایست آن را با همان طریق صحیح نقل مىکرده; زیرا شیخ طوسى متأخر از کلینى بوده است، پس سزاوار بود که از او پیروى مىنمود. با وجود این بسیار پیش آمده که شیخ طوسى سند و طریق دیگرى را در روایت پیگیرى کرده است و لذا با سند صحیح آن را نیاورده است. به همین دلیل فقیهان هم به نقل شیخ طوسى اکتفا کردهاند و در فتاواى آنان خلل وارد شده است; زیرا روایت را به دلیل ضعف رد کردهاند و اگر نقل کلینى را مىیافتند آن را صحیح توصیف مىکردند و بدان عمل مىنمودند. پس سزاوار است که توجه به این جهات داشته باشند. 10فرموده شهید ثانى که باید درباره حدیث تتبع شود و بر نقل حدیث از یک مصدر اکتفا نکرد از قواعد مهم عمل به احادیث است. امام خمینى در کتاب البیع یادآور شده که طالبان علم نباید بر نقل احادیث در کتابهاى فقهى همچون جواهرالکلام و کتابهاى شیخ اعظم انصارى تکیه کنند; چون گاهى آنها به حافظه خود اعتماد مىکردهاند، بلکه لازم است به منابع اولى مراجعه شود.
تضعیف روایات مضمر، مشترک و موثق در تعریف حدیث مضمر گفتهاند که نام معصوم در آن مشخص نیست، بلکه با ضمیر به او اشاره شده است، مانند »قلت له« و »سئلت عنه«. شهید ثانى و قبل از او شهید اول مضمر را مطلقاً حجت نمىدانند، ولى سایر فقها بین مضمرها تفصیل دادهاند و گفتهاند که اگر راوى حدیث مضمر از راویان بزرگ و شناخته شده باشد، چنان که اضمار نمىکند مگر از امام معصوم، حدیث مضمر او حجت است، ولى اگر راوى مضمر از راویان سرشناس و ثقه نباشد حدیث مضمر او حجت نیست. با وجود این، از ریشههاى اصلى ضعف حدیث است. شهیدین معتقدند که إضمار مطلقاً باعث ضعف سند مىشود و در این راه بسیار افراط کردهاند و بلکه مضمرات علىبنجعفر از موسىبن جعفر را هم غیر معتبر مىشمارند. براى مثال در موردى شهید ثانى با اشاره به روایتى مضمر از عبدالرحمنبن حجاج آن روایت را دلالتگر بر مقصود دانسته ولى آن را صحیحالسند ندانسته است. وى با اشاره به آنکه در آن روایت به نام امام تصریح نشده سند آن را ناصحیح شمرده است; در این حدیث آمده: سئلته عن رجل أعطى رجلاً لیقسّمه فى محاویج أو فى مساکین وهو محتاج أیأخذ لنسفه ولایُعلمه؟ قال: لا یأخذ منه شیئاً حتى یأذن له صاحبه.11 بنابر ظاهر در روایت از حضرت صادق یا کاظم)ع( سؤال مىشود; چون عبدالرحمنبن حجاج تنها از این دو بزرگوار روایت مىکرده است. به همین دلیل نیز گروهى از اصحاب بدان عمل مىکردهاند. همچنین بزرگى حال این راوى و وثاقت او موجب گمان غالب مىشود که سؤال شونده امام است، ولى به دلیل وجود این احتمال که شاید مسئول غیر امام باشد اشکال را باقى مىداند. اندک کسانى از اصحاب بودهاند که دلیل مخالفت با این حدیث را مقطوع نبودن آن دانسته باشند و همواره اعتراف مىکنند که این حدیث صحیح است. علامه حلى روایت را در کتاب تحریرالاحکام آورده و از آن به صحیح تعبیر کرده و فرموده: »صحیحة عبدالرحمانبن الحجاج عن الصادق)ع«. این عبارت بر اتصال حدیث به معصوم)ع( شهادت مىدهد.12 البته شاید علامه حلى از جاى دیگرى به آن پى برده که معروف و مشهور نبوده است.13 چناچه که ملاحظه مىشود شهید ثانى در روایت خدشه کرده و دلیل آن را همان اضمار حدیث یاد کرده است، ضمن آنکه اصطلاح مقطوع را به کار مىبرد که خلاف اصطلاح علماى درایه است; چون حدیث »سئلته« مضمر است، نه مقطوع و شهید خود در مورد اصطلاحات بسیار سختگیر بوده است، همانطور که در مورد روایات ابراهیمبن هاشم اصرار دارد که باید آن را حسنه نامید. از مبانى رجالى و درایى شهید ثانى که نوه دخترىاش یعنى سیدمحمود موسوى عاملى (1009 ق( آن را نقد کرد همین مسئله است. وى در ذیل مسئله روایتى را نقل کرده است: وفى الصحیح عن محمدبناسحاق بن عمار قال: قلت له: رجل تزوج امرئه ودخل بها ثم ماتت... . و آنگاه فرموده در این روایت خللى به دلیل اضمار وجود ندارد; زیرا معلوم است که این راوى از راویان ثقه و از بزرگان و برجستگان اصحاب است - بنابر آنچه نجاشى ذکر کرده است - و از غیر امام)ع( روایت نمىکند.14 وى در جاى دیگرى فرموده است: والاصل فى هذه المسئلة ما رواه الشیخ فى الصحیح عن الحلبى قال: سئلته عن رجلین... . 15 وى افزوده است که این روایت صحیحالسند است، ولى علما و فقهاى متأخر آن را به دلیل اضمار رد کردهاند; زیرا سؤال شونده در این حدیث ذکر نشده که آن را مسئلهاى بىضرر یاد کرده است; زیرا شخصیتى همچون حلبى فقط از معصوم و امام روایت مىکند و علت اینگونه اضمارها روشن است; چون وقتى حلبى و غیر او از راویان، چند حدیث را از معصوم روایت مىکنند اول به نام روایت شونده )امام( اشاره مىکنند و آنگاه ضمیر را به او ارجاع مىدهند، پس مىگوید: »وسئلته عن کذا وسئلته عن کذا« تا اینکه احادیث را ذکر مىکند، ولى وقتى که محدثان پس از حلبى به نقل روایات آن راویان پرداختند آن روایات که براساس باب جداگانه آورده بود، به این اضمار مىانجامد و اینگونه اضمار دیگر پیشینهاى نداشته است.16 شیخ حسن عاملى نیز در مقدمه منتقى الجمان به این بحث اشاره کرده است. او با اشاره به همین تحلیل سید سند براى وجه اضمار روایت مضمر از راویان بزرگ و برجسته را مورد وثاقت و حجت دانسته است.17 وى کلام شهید ثانى را درباره احادیث مضمر نقد کرده است و از این رو ثابت مىشود که آنچه دکتر عبدالهادى فضلى در اصول علمالحدیث به شیخ حسن عاملى نسبت داده اشتباه است; زیرا او مضمرات را با تفصیل پذیرفته است. اشتراک راوى عامل دیگرى به شمار مىرود که شهید در ضعف سند بدان توجه کرده است، یعنى اشتراک عنوان راوى بین راوى ثقه و ضعیف. براى مثال، شهید ثانى در بسیارى از موارد در شرح لمعه و مسالکالافهام روایات محمدبنقیس را به دلیل اشتراک رد کرده است. محقق حلى نیز در شرائع الاسلام چنین مىکرده و روایات محمدبنقیس نیز تا دوره شهید ثانى طرد مىشده است. او در الرعایه در ذیل »المتفق والمفترق« فرموده: یعنى متفق در اسم باشند ولى مفترق در شخص و فایده شناخت این است که خوف آن باشد که دو شخص را یک نفر حساب کنند، مثل مواردى که فقیهان و محدثان حدیث را به طور مطلق از محمدبنقیس روایت مىکنند; چه اینکه محمدبنقیس مشترک بین چهار نفر است که تنها دو نفر از آنان )محمدبن قیس اسدى ابونصر و محمدبن فیس بجلى ابوعبداللّه( ثقهاند که هر دو از حضرت باقر و صادق )علیهما السلام( روایت مىکنند. یکى دیگر ممدوح است، بدون آنکه توثیق شده باشد و علماى رجال یادآور نشدهاند که او از چه کسى روایت مىکند. محمد بن قیس دیگرى نیز وجود دارد که ضعیف است و تنها از حضرت باقر)ع( روایت کرده است. حجیت روایت در موردى که اسم به طور مطلق مىآید مشکل است و مشهور اصحاب ما این روایتها را در صورتى رد مىکنند که مطلق آورده شدهاند; چون احتمال دارد که او همان راوى ضعیف باشد. با وجود این شیخ ابوجعفر طوسى در بسیارى از موارد بدون توجه به این نکته به روایات او عمل کرده است. گاهى نیز برخى از اصحاب در مورد برخى روایات با او به گمان شهرت عملى بر طبق آن حدیث هماهنگ شدهاند. از این رو بنابر تحقیق باید گفت که اگر روایت از حضرت باقر)ع( باشد این حدیث مردود است; چون در این صورت محمدبن قیس مشترک بین سه نفر است و احتمال اینکه او همان چهارمى هم باشد وجود دارد; چون طبقه او را ذکر نکردهاند و اگر روایت او از حضرت صادق)ع( باشد ضعف از او منتفى است; چون ضعیف از حضرت صادق)ع( روایت نکرده است، ولى احتمال دارد روایت او از بخش صحاح باشد; چون ممکن است یکى از آن دو ثقه باشد. این وجه بنابر ظاهر است; چون دو نفر ثقه از بزرگان راویان هستند که هر کدام اصلى در حدیث دارند، به خلاف شخص ممدوح. همچنین احتمال دارد که راوى محمدبن قیس ممدوح باشد تا روایت حسن باشد و در این صورت بر آن مبتنى خواهد بود که روایت حسن مقبول باشد و به آنچه گذشت آگاه باشد; چون بسیارى از فقیهان از آن غافل بودهاند و به دلیل همین غفلت روایت او را رد کردهاند و آن را ضعیف دانستهاند و حال آنکه مطلب اینگونه نیست.18 شهید ثانى در مسالک الافهام و الروضه بارها حدیث محمدبن قیس را رد کرده است و درباره او فرموده: »مشترک بین الثقة والضعیف وغیرهما«، »مشترک بین الثقة والضعیف«، »مشترک بین الثقة والممدوح والضعیف« و »مشترک« .19موارد دیگرى از روایات مشترک وجود دارد که در فهرست مسالکالافهام ذکر شده است. سیدمحمد عاملى در مورد محمدبنقیس نیز با شهید ثانى مناقشه دارد; چون شهید ثانى او را رد کرده است; چون اشتراک رد مىکند، 20 در حالى که پس از او اردبیلى (933 ق( و عاملى احادیث او را بررسى کردهاند. براى مثال در کتاب نکاح از نهایة المرام فرموده است: وروى محمد بن قیس ایضاً فى الصحیح عن ابىجعفر علیه السلام قال قضى على علیه السلام فى رجل... .21 شهید ثانى در مسالکالافهام به این دو روایت محمدبنقیس طعنه زده و آن را ضعیف شمرده )مشترک بین الثقة والممدوح والضعیف( و شاید وجه مطلب این باشد که او را مشترک بین ثقه و ضعیف دانسته است، ولى این اشکال دفع مىشود; چون از کتابهاى رجالى استفاده مىشود که محمدبنقیس در سلسله سندهاى اینگونه روایات همان محمدبنقیس بجلى ثقه است و قرینه بر اینکه او همان ثقه باشد، روایت عالم بن حمید از اوست.22 دانشمندان تا دوره شهید ثانى همه روایات محمدبن قیس را رد کردهاند،23 ولى پس از او با نقادى ملااحمد اردبیلى روشن شده که این راوى اگر راوى از او عاصمبن حمید باشد، ثقه است; چون نجاشى تصریح کرده که این محمدبنقیس همان است که کتاب قضایاى امیرالمؤمنین )ع( را روایت مىکند.24
عدم حجیت حدیث موثق از نظر شهید ثانى حدیث موثق حدیثى است که در طریق آن کسى باشد که اصحاب بر توثیق او تصریح کردهاند، ولى عقیده او فاسد است; به دلیل پیروىاش از فرق مخالف امامیه اگرچه شیعه باشد و مهم آن است که اصحاب بر توثیق او تصریح کرده باشند; چون به توثیق مخالفان اعتبارى نیست و درباره عمل بدان شیخ طوسى به آن عمل کرده است،25 ولى محقق حلى و علامه حلى و پیروان آنها بدان عمل نکردهاند.26 شهید ثانى و فقیهان پس از او حدیث موثق را حجت نمىدانستند. سیدمحمد موسوى عاملى، شیخ عاملى و شیخ محمد عاملى همه از پیروان اویند. 27 ولى فقیهان چهارصد سال اخیر بر عمل به حدیث موثق اتفاق دارند و مرحوم آیتاللّه خوئى ادله حجیت خبر واحد را شامل آن مىداند.28
بررسى اصل ظریف بن ناصح اصل ظریف بن ناصح کتاب دیاتى است که آن را به ظریف بن ناصح نسبت مىدهند و امام على)ع( آن را به خط مبارک خود نوشته یا بر کاتب خود املا فرموده است. امام این اصل را دستورالعملى براى امیران و والیان قرار داده تا در شهرها و بلاد گوناگون براساس آن دیات را معین نمایند. شیعیان علىابنابىطالب)ع( آن را نوشتند و گروهى بعد از گروه دیگر آن را به ارث بردند تا در عصر امام صادق)ع( آن را بر امام عرضه کردند. امام صادق)ع( نیز آن کتاب دیات را حق دانست و فرمود آن را على)ع( نوشت تا والیان و عاملان او بدان عمل کنند. امام صادق)ع( براى برخى از راویان فرمودند که آن کتاب دیات صحیح است و براى دیگرى فرمود آن را روایت کنید; زیرا آن کتاب صحیح است. این کتاب به وسیله راویان و مشایخ حدیث نسلى بعد از نسل دیگر نقل شده تا به عصر محدثان بزرگ و باعظمت شیعه یعنى مشایخ ثقات حدیث رسید. شیخ کلینى نیز آن را در کتاب دیات الکافى آورده، آن را تقطیع کرده و هر عبارتى را در باب مناسب خود قرار داده است. شیخ صدوق نیز آن را در یک باب فقهى به طور کامل آورده است و شیخ طوسى آن را در یکجا آورده و در برخى ابواب هم آن را به طور متفرقه ذکر کرده است و افزون بر آن را در کتاب الاستبصار آورده است. 29حال این اصل و کتاب دیات که با هر دو عنوان از آن یاد مىشود به ظریفبن ناصح منسوب است; چون او در سلسله سند آن واقع شده که با عنوان اصل ظریفبن ناصح و کتاب دیات معروف است. اصل، کتاب و جزوهاى را گویند که روایات را بىواسطه از معصوم نقل کرده است.30 ظریفبن ناصح به تصریح علماى رجال ثقه بوده و همگان او را با الفاظ بسیار عالى ستودهاند.31 او طریق کتاب دیات است. کنیه او ابوالحسن و از اصحاب حضرت باقر)ع( و از حضرت صادق)ع( نیز روایت کرده است. 32 فقیهان نیز در قرون گذشته به این اصل در کتابهاى فقهى استشهاد کردهاند. اما شهید ثانى در مسالک الافهام و کتاب الروضه در سند آن خدشه کرده و آن را ضعیف شمرده است، شهید ثانى با وجود آنکه بیش از ده طریق براى این حدیث وجود دارد، آن را ضعیف شمرده; چون در سلسله طریقهایى که او بررسى کرده علىبنحسنبن فضال وجود دارد. او واقفى است و به نظر شهید ثانى اینگونه حدیثى موثق است که به نظر او حجیت ندارد. او در ذیل عبارت محقق حلى در شرائع الاسلام در بحث »وتثبت القسامة فى الاعضاء« فرموده: ... وفى طریقه ضعف وجهالة فى العمل بالاول أحوط وأقوى.33 و در مورد دیگرى فرموده: ومستند روایة ظریفبنناصح عن الصادق)ع( فى کتابه المشهور فى الدیات قال: أفتى امیرالمؤمنین)ع( بأن فى شعر الجفن الاعلى ثلث دیة العین وفى الاسفل نصف دیتها اذاشترا، وفى طریق الکتاب ضعف وجهالة وان کان مشهوراً بین الاصحاب
.34بىاعتنایى به شهرت شهید ثانى هرگز به شهرت وقعى نمىنهاد. او شهرت را جبران ضعف سند نمىدانست. وى در کتاب »الرعایة« در بحث حجیت خبر ضعیف به حجیت شهرت و اهمیت جایگاه آن پرداخته است. او فرموده: اما درباره روایت ضعیف اکثر فقهاى معتقد که بدان نباید مطلقاً عمل کرد; زیرا بنابر امر خداوند در قرآن درباره خبر فاسق باید جستوجو کرد و از این رو آن خبر مردود است، ولى عدهاى دیگر از فقها آن را اجازه دادهاند. چنانکه گذشت کسانى مانند محقق حلى در المعتبر و شهید اول در ذکرى الشیعه35 زمانى که عمل به مضمون خبر موثق بین اصحاب مشهور باشد، بدان عمل مىکنند و حتى خبر ضعیف مشهور بین اصحاب را در جایى که عمل به مضمون آن مشهور بین اصحاب باشد، بر خبر صحیح مقدم داشتهاند، یعنى اگر خبر ضعیف موافق شهرت روایى باشد، یعنى تدوین و نگارش آن و روایت آن با لفظ واحدى یا الفاظ گوناگونى که متغایر است ولى در معنا نزدیک به همدیگر است. یا شهرت عملى بر طبق آن وجود داشته باشد، یعنى در کتابهاى فقهى بر طبق آن عمل کرده باشد، ضعف آن جبران مىشود; زیرا در این صورت گمان به صداقت راوى افزون مىشود. همانطور که بنابر مذاهب فرق گوناگون مثل سخنان ابىحنیفه، شافعى، مالک و احمد ثابت مىشود، با نقل اهل و پیروان و محدثان، در حالى که آنها در نظر ما امامیه ضعیف مىباشند و به حدّ تواتر نرسیدهاند. اردبیلى (993 ق( در کتاب مجمع الفائدة والبرهان بارها تصریح کرده که شهرت عملى ضعف سند را نمىتواند جبران کند. او در بحث کفایت غسل از وضو که فقها براساس مرسل محمدبنابىعمیر آن را فقط در مورد غسل جنابت دانستهاند آن را رد کرده و در مقابل به صحیح حکمبنحکیم و محمدبنمسلم عمل کرده، با آنکه فقیهان از آن اعراض کردهاند. شهید ثانى نیز در بحث »حقّ المارّة« مرسل محمدبنابى عمیر را با آنکه شهرت عملى بر طبق آن وجود دارد رد کرده و به قواعد کلى دال بر منع حلیت مال مردم تمسک کرده، در حالى که فقها آن را مرسل و در حکم صحیح و یا ضعیف جبران شده به شهرت مىدانند. علامه محمدباقر وحید بهبهانى در حاشیه مجمع الفائدة والبرهان بارها این مبناى محقق اردبیلى را مناقشه کرده است، چنانکه در کنگره اردبیلى نیز مقالههایى در این مورد نوشته شده است. پس از اردبیلى سیدمحمد عاملى (1009 ق( و شیخ حسن عاملى (1011 ق( نیز شهرت را انکار کردند و بر آن وقعى ننهادند. لذا علامه بهبهانى در حاشیه مدارک الاحکام بارها به این مطلب اشاره کرده است. شهرت از دوره عاملىها متروک وانهاده شد و با ظهور شیخ بهایى و میرداماد دیگر بار مورد توجه فقها واقع شد و کسى در آن چهارصد سال بدان اعتنا نکرد جز آیتاللّه خوئى که از سبک و روش شهید ثانى و صاحب مدارکالاحکام متأثر بود و شهرت را هم از نظر صغرا و هم از نظر کبرا به نقد کشید و اعراض اصحاب را موجب وهن حدیث ندانست. 36
بررسى متن روایات براساس قواعد کلى فقه شهید ثانى متن روایات را با کمک و مطابقت قواعد کلى شناسایى و بررسى مىکند. مراد از قواعد کلى کلیاتى است که اثبات آن در فقه محرز شده و شاید فقیهان آن را به منزله موافقت و مخالفت سنت یاد مىکنند. محمدبنادریس حلى بارها در السرائر قواعد کلى را با عنوان »اصول المذهب« یاد کرده است. براى مثال درباره تحقق نکاح براى شخص سکران و مست، محقق حلى در شرائع مىفرماید: »وفى السکران الذى لایحصّل تردّد أظهره انه لایصح«. شهید ثانى شرط صحت عقد را قصد معناى آن دانسته و به بطلان نکاح در صورتى معتقد شده که سکر موجب بطلان و زوال عقل شود و قصد را از بین ببرد، همانند سایر عقودى که از مذکر و مؤنث یکسان است. چنین مسئلهاى مقتضاى قواعد شرعى است، ولى بنابر روایتى اگر بعد از افاقه آن عقد را اجازه دهد، عقد صحیح خواهد بود. محمدبناسماعیلبن بزیع این حدیث را به گونه صحیحالسند روایت کرده است. بنابراین روایت، اگر بعد از افاقه عقد را اجازه دهد صحیح خواهد بود. اتفاقاً شیخ طوسى در النهایة و پیروان او به این حدیث عمل کردهاند. 37 شهید ثانى نیز پس از نقل آن فرموده که عمل شیخ طوسى بدان به دلیل عذر بوده است; چون حدیث صحیح السند است، ولى مخالفت دیگران بدان جهت بوده که این حدیث با قواعد شرعیه مخالفت دارد.38 نمونهاى دیگر که شهید ثانى در کتاب نکاح ذکر کرده، مسئلهاى است که شخصى چند دختر دارد و یکى را به تزویج شخصى درآورد و آنگاه درباره آنکه عقد شده اختلاف باشد. در این مورد حدیثى رسیده که بنابر آن اگر مرد دختران را دیده ادعاى پدر درست است و اگر آنها را ندیده ادعاى پدر کافى نیست و نکاح باطل است. 39شهید درباره این مسئله فقها را در سه دسته مىداند: دستهاى چون شیخ طوسى و پیروان او که به این حدیث عمل کرده و بر ظاهر آن اگرچه مخالف قواعد کلى جمود نمودهاند، عدهاى چون محقق حلى و علامه حلى که آن را تنزیل و توجیه نمودهاند و عدهاى نیز چون ابنادریس حلى که آن را مطلقاً رد کردهاند و به قواعد کلى مراجعه نمودهاند. شهید نیز قواعد کلى را تقریر فرموده و همان عمل ابنادریس را بهتر شمرده; چون عقد بر دختر معینى واقع نشده در حالى که آن، شرط در صحت عقد است.40
بازتاب روش شهید ثانى )منتقدان( به نظر مىآید دقتهاى زیاد شهید ثانى باعث شد فقه دچار محدودیتهایى در دلیل سنت شود; همان مطلبى که باعث شد اخباریان به شدت بر مجتهدان و اصولیان تاخت و تاز کنند.
الف( اخباریان; محدث استرآبادى (1034 ق( پس از شهادت شهید ثانى در سال 965 قمرى با فاصله اندکى محدث اخبارى ملاامین استرآبادى (1037 - 1304 ق( ظهور کرد. او که داماد میرزا محمد استرآبادى (1028 ق( بود روش اخبارى خود و هجمه و حمله به اصولیان و مجتهدان را شروع کرد. دوران شکوفایى علمى او پس از شهید ثانى بود. وى خصوصاً نوشتههاى شیخ حسن عاملى را به خوبى ملاحظه مىکرد. بنابر آنچه علامه سیدمحمد خوانسارى در روضات الجنات41 نقل مىکند میرزا محمدعلى استرآبادى صاحب منهجالمقال در پیدایى افکار محدث استرآبادى تأثیر داشته است. اگرچه بررسى علل پیدایى اخبارىها مجالى دیگر مىطلبد، به نظر مىآید حرکت شهید ثانى در شناسایى سختگیرانه حدیث باعث شد میرزا محمدعلى استرآبادى در رجال خود شیوه خاصى را در پیش گیرد، بلکه این شیوه را ابداع کند و بعدها در دامادش نیز تأثیر بگذارد. میرزا سه کتاب رجالى تألیف کرد: منهج المقال که مفصلترین کتاب است و به کتاب »رجال کبیر« معروف است، الوسیط که به »ملخص المقال« معروف است و الوجیز کتاب مفصل او که علامه محمدباقر بهبهانى (1205 ق( بر آن تعلیقه نوشته و به تعلیقه وحید بهبهانى معروف است. استرآبادى در ملخصالمقال نصوص رجالى قدما را بسیار ظریفانه دستهبندى و ذکر کرده و آنها را از تکرار پالایش نموده است. همان کتاب متن جامع الرواة محمدبنعلى اردبیلى قرار گرفت. شیوه جدیدى که استرآبادى در رجال در پیش گرفت شیوه استفاده از قراین در توثیق راویان بود; درست در مقابل همان مطلبى که شهید ثانى در مورد راویان سخت مىگرفت. شهید ثانى معتقد بود که توثیق راویان جز با الفاظ خاص آن هم نصوص رجالیان میسر نیست و توثیق به شیوه تکیه بر قراین به وسیله میرزامحمدعلى استرآبادى پىریزى شده و او کتاب منهج المقال را نوشته است. در واقع اولین پیامد شیوه سندشناسى شهید ثانى پیدایى شیوه توثیق راویان براساس قراین بود، در حالى که شهید ثانى هیچگونه قرینهاى را در توثیق راوى دخیل نمىداند. میرزا محمدعلى استرآبادى در توثیق راویان بر قراین گوناگون تکیه مىکرد و به همین جهت شیخ حسن عاملى (1011 ق( در مقدمه کتاب منتفى الجمان از پدرش تعجب کرده که چگونه عمر بنحنظله را ثقه شمرده42 و در کتاب الرعایه فرموده اگرچه در کتابهاى رجالى درباره او توثیقى وارد نشده، من وثاقت او را از جاى دیگرى به دست آوردهام. او در ذیل حدیث مقبوله عمربن حنظله فرموده است: اگرچه اصحاب در او به جرح و تعدیل تصریح نکردهاند، حال او نزد من روشن است; زیرا توثیق او را از جاى دیگرى استفاده مىشود. به همین دلیل ملااحمد نراقى (1245 ق( در مستندالشیعه در ذیل حدیث فرموده: اگرچه سیدعلى طباطبایى صاحب ریاضالمسائل در آن سلسله سند، مناقشه کرده و آن را ضعیف شمرده، مشکلى در سند آن وجود ندارد; چون داوود بن حصین ثقه است و او را به وقف متهم کردهاند، ولى نجاشى او را توثیق کرده است43 و عجیب آنکه سیدمحمد موسوى عاملى او را ثقه شمرده و حدیث او را صحیح دانسته است.44 مرحوم آیتاللّه خوئى که همچون شهید ثانى بر قراین اعتماد نمىکند در مورد عمربنحنظله و مقبوله او سخنانش را داراى اضطراب مىداند و در کتاب الاجتهاد والتقلید و معجم رجال الحدیث او را ضعیف شمرده و قراین چندگانه دال بر توثیق او را رد کرده است، ولى در مصباح الاصول فرموده چون مورد پذیرش تمام فقهاست لذا بدان عمل مىشود. 45 دو پیامد دیگرى که همزمان با پدیده اول خود را نشان داد و آثار منفى آن بدتر از آثار مثبت آن بود پیدایى اخبارىها بود. مسلک اخبارى که در این دوره پدید آمد اسم خود را از همان روش محدثان متقدم شیعه همچون کلینى (328 ق( و صدوق (381 ق( گرفته است، ولى پیروان این مسلک روش تندى را در پیش گرفتند. شاید افراط آنان نتیجه برخى تفریطهاى سندشناسى شهید و خصوصاً فرزند و نوهاش بوده باشد. ملاامین استرآبادى در پى مشاهده غربال شدن احادیث به وسیله شهید ثانى و خصوصاً شیخ حسن عاملى و سیمحمد موسوى عاملى به مقابله با مجتهدان و اصولیان پرداخت و بر آنان تا سرحد تکفیر تاخت. از نظر ما او به خاطر پروا از مقام شهادت شهید ثانى نمىتوانست به گونه صریح به شهید ثانى انتقاد کند. از این رو درصدد جسارت برنمىآمد، ولى با شیخ حسن عاملى و سیدمحمد موسوى عاملى بلکه با علامه حلى درافتاد. او علامه را به دلیل نوآورىهایش کوبید. تنویع حدیث و تألیف در علم اصول گوشهاى از امواج حمله استرآبادى بوده است. استرآبادى خود را از محیط علمى اصفهان و نجف دور کرد تا در مکه و مدینه و در محیط سنىها بتواند فراغت خاص و به دور از هیاهوى دیگران شاید دو کتاب خود را بنویسد و اصولیان و مجتهدان را که در رأس آنها علامه حلى و شهید ثانى بودند به باد انتقاد بگیرد. از نظر ما تندروىهاى برخى اصولیان که یاد کردیم در پیدایى اخبارىگرى نقشى بسزا داشته است و آن تندروىها آنان را در ورطه افراط انداخت. از کتابهاى معروف فقهى که اخباریان البته اخباریان میانهرو تألیف کردهاند کتاب الحدائق الناضره تألیف محدث معروف شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( است. امتیازات کتاب او بر کسى مخفى نیست و فقها در چهارصد سال اخیر همه از آن بهره بردهاند و خصوصاً تتبع او در اخبار و روایات و بررسى تصحیفات و تحریفات و حل معضلات روایات و مشکلات متن روایات و خصوصاً حل تعارض و علاج الحدیث شهره آفاق است. بحرانى در بررسى اقوال و ادله اصحاب نهایت اتقان علمى را داشته است، ضمن آنکه اصطلاحات اهل درایه و اصول اصولیان را به شدت و حدت به کار برده، اما در بُعدى دیگر به شهید و دو ولد او یعنى شیخ حسن و سیدمحمد تاخته است. او از آن دو به صاحبان المعالم و المدارک یاد مىکند. انتقاد اصلى صاحب الحدائق در این کتاب و نیز در لؤلؤة البحرین ترجمه معالم46 به همین مطلب برمىگردد که چرا این بزرگواران اعتبار روایت را فقط در گرو سند حدیث مىدانند، در حالى که مىتوانیم از راههاى دیگر نیز به صدور و صحت و اعتبار روایت پى برد. او در مقدمه الحدائق الناضره مجموعهاى از قراین را ذکر مىکند که این قراین نمىتواند موجب علم به صدور روایت از معصوم شود. البته مخفى نماند که قبل از او شیخ حر عاملى (1104 ق( در خاتمه وسائل الشیعه اینگونه قراین را ذکر کرده است و نه تنها این حرکت شهید ثانى و پیروان او بازتابى بسیار تند در میان اخباریان داشت بلکه اصولیان نیز غافل از نقادى آن نماندند. چنانکه گذشت میرزا محمدعلى استرآبادى (1028 ق( در منهج المقال روش شهید را در سختگیرى توثیق راویان مورد انتقاد قرار داد و راه جدیدى را نیز ارائه کرد. البته استرآبادى چون رجالى بود فقط در مورد توثیق راویان با شهید درگیر شد، اما در همان عصر اصولیان و مجتهدان زبردستى بودند که روش شهید ثانى و پیروان او را تعدیل مىکردند. از جمله آنها شیخ بهائى (1030 ق( بود. او خود را بهگونه مستقیم درگیر اخبارىها نمىکرد; چون در ابتداى ظهور این حرکت بود، ولى با روش شهید ثانى درگیر شد. او در کتاب مشرق الشمسین47 فصلى را به ذکر قراین اختصاص داد; قرائنى که موجب مىشود از وجود آن به صدور حدیث از معصوم پى ببریم. این قراین مورد توجه اخباریان نیز واقع شد و محدث عاملى (1104 ق( در خاتمه وسائلالشیعه و شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( در مقدمه الحدائقالناضره آن را ذکر کردهاند.
ب( اصولیان 1. شیخ بهائى و میرداماد محمدبنالحسینبنعبدالصمد عاملى (1030 ق( معروف به شیخ بهائى پس از دوره شهید ثانى اولین فقیهى بود که در سندشناسى و راوىشناسى سبک جدید را به کار گرفت. او با تکیه بر قراین در مورد توثیق راویان و خصوصاً صدور روایات کوشید. شیخ بهائى در کتاب مشرق الشمسین مجموعهاى از قراین را ذکر کرده که باعث اطمینان به صدور روایت از معصوم مىشود. 48 این قراین که هسته اصلى آن ویژگىهاى راویان و یا اصول و کتابهایى بود که روایات را نقل کرده بودند مورد توجه فقها پس از او هم قرار گرفت. محدث عاملى صاحب وسائل الشیعه (1104 ق( در خاتمه وسائل الشیعه بخشى از این قراین را ذکر کرده، بلکه قراین دیگرى نیز بر آن افزوده است. پس از او مرحوم شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( در مقدمه الحدائق الناضره آن قراین را آورده است که در زیر مىآید: یکم. ذکر یک حدیث با چند سند در یک اصل; دوم. ذکر حدیث با یک سند در چند اصل; سوم. ذکر حدیث در جوامع سهگانه متقدمان; چهارم. نقل حدیث به وسیله اصحاب اجماع; پنجم. عرضه حدیث بر امام معصوم; ششم. عمل فقها به روایت; هفتم. عمل فقهایى ملث سیدمرتضى و ابنادریس به خبر و حدیث; هشتم. نقل حدیث مرسل به وسیله محمدبنابىعمیر و اصحاب اجماع. شیخ بهائى پایهگذار گردآوردن قراین در مورد تقویت روایت بود. او اگرچه به اصطلاحات فقها در دوره متأخر و تنویع حدیث پایبند بود و کتاب الحبل المتین و کتاب مشرق الشمسین را بر همان اساس تألیف و منزلت روایات را معین کرد، از گردآورى قراین براى اعتبار سازى روایات دریغ نکرد و براین اساس خبر موثق یعنى منقول از راوى غیر دوازده امامى را حجت شمرد و با این عمل طیف وسیعى از روایات را در محدوده حجیت گنجاند که از گردونه حجیت خارج شده بودند. وى فتاواى خاص در فقه نیز دارد، از جمله در بیان استحباب سوره از شیخ طوسى در نهایه و ابنجنید و سلار و محقق در المعتبر و علامه حلى در منتهىالمطلب پیروى کرده، ولى از فتواى مشهور خارج نمىشود. او در الحبلالمتین نوشته: واعلم أن الاحادیث الدالة على الاستحباب وان کانت أصح سنداً وأوضح دلالة إلا أن الاولى عدم الخروج عمّا علیه معظم الأصحاب. 49چنان که پیداست وى درباره سند روایات بسیار دقت داشت که از اصطلاحات علامه حلى و فقهاى پس از وى پا را فراتر نگذارد، ولى در اعتبار روایات بر نکاتى تأکید دارد. او بر مراسیل صدوق در اوایل الحبلالمتین اصرار کرده است، همانطور که درباره اعتبار مراسیل محمدبنابىعمیر بلکه اصحاب اجماع پافشرده است. او در مشرقالشمسین تصریح مىکند که مرسلات محمدبنابىعمیر حجت است، در حالى که شهید و اصحاب او به شدت با روایات مرسل برخورد کردهاند. به هرحال نگرش شیخ بهائى باعث شد تا فقیهانى که در اصفهان رشد کرده بودند به سمت و سویى بروند که شیخالطائفه در کتابهاى روایى خود رفته بود و خبر محفوف به قراین را حجت بدانند.
2. علامه محمدباقر استرآبادى )میرداماد( او در فقه در زمره فقیهان است. آراى او در بحث رضاع مطرح است. او اصرار داشت که روایات ابراهیمبن هاشم را صحیح بداند، در حالى که شهید بر حسنه بودن آنها اصرار مىکرده است; بدان دلیل که ایشان مجموعهاى از قراین درباره ابراهیمبن هاشم را باعث توثیق او مىشمارد.
3. آقا جمال خوانسارى (1125 ق( صاحب کتاب الحواشى على الروضة در این حاشیه حدیثى رجالى از شهید ثانى را مورد نقد قرار داده است. در مقالهاى مستقل در شماره 2526 از مجله فقه، اختلافات مبانى او با شهید ثانى بررسى شده است. عنوان مقاله وثوق صدورى و وثوق سندى است. شهید ثانى فقیهى سند محور و آقاجمال خوانسارى فقیهى صدور محور بودهاند.
4. وحید بهبهانى نویسنده کتاب الفوائد الحائریه نیز با مکتب حدیثى شهید ثانى مقابله مىکرد. او به نقد سرسخت اخبارىگرى و سختگیرى افراطى در پذیرش روایات پرداخت، همانطور که رسالههاى گوناگونى را در رد اخباریان نوشت، رسالههایى را در نقد روش شهید و پیروان او تحریر کرد و روش اعتماد بر قراین در تصحیح حدیث را پایدار نمود. وى مدعى شد که اعتبار سندى تنها راه اعتبار حدیث آن نیست، بلکه راههاى گوناگونى وجود دارد که آنها را در الفوائد الحائریه آورده است. 50وحید بهبهانى برخى آراى شهید و پیروان او روایاتى همچون بىاعتنایى به شهرت روایى و عملى و نیز رد روایات موثق را نقد جدى مىکرد و همان انتقاد مکرر محدث بحرانى در الحدائق الناضره و لؤلؤة البحرین را واگویى مىنمود; اصولیان به هر روایتى استشهاد مىکنند که به نفعشان باشد آنان سند آن را تصحیح مىکنند و هرجا روایتى به ضرر آنها و برخلاف مراد آنها باشد در آن مناقشه مىکنند. این عمل بسیارى از اوقات درباره یک روایت حتى از امام صادق)ع( است. علامه وحید بهبهانى این شیوه افراطى در پذیرش احادیث را که پس از صاحب معالم و همچنین صاحب مدارک شایع شده بود، برخلاف مبناى پذیرفته عالمان و فقیهان و محققان شیعه مىدانست، آنگونه که اکثریت به حجیت خبر موثوق به معتقد هستند; تفاوت نمىکند این وثوق از راه وثاقت راوى به دست آمده باشد یا از راه قراین دیگر. به همین جهت مرحوم علامه وحید بهبهانى بر منهج المقال استرآبادى و مدارک الاحکام تعلیقه دارد. او در تعلیقه خود بر منهج المقال در گردآورى و توثیق راویان کوشیده، همانطور که در تعلیقهاش بر مدارک الاحکام در مورد تضعیف بسیارى از راویان و نقد روایات تجدیدنظر نموده و آن را نقادى کرده است. همین عمل را در حاشیه مجمع الفائدة والبرهان انجام داده که از شهید ثانى متأثر است. او در عبارتى از کتاب الفوائد الحائریه مىنویسد: ثم اعلم أنه قد شاع بعد صاحبى المعالم والمدارک انهم یطرحون أخبارنا المعتبرة التبى اعتبرها فقهائنا القدماء بل والمتأخرون أیضاً کما بینته وأثبته فى التعلیقة - طرحاً کثیراً سبب انهم لایعتبرون من الامارات البرجالیة سوى التوثیق وقلیل من اسباب الحسن وبسبب ذلک اختل اوضاع فقهم وفتاواهم وصار بنائهم على عدم ثبوت المسائل الفقهیه غالباً وذلک فاسد لان... . وهذه الاساب اعتبرها الفقهاء فى کتبهم الاستدلالیة واهل الرجال فى علم الرجال فلابد من معرفتها وملاحظتها لئلا یطرح الاخبار المعتبرة الکثیرة ولا یخالف طریقة فقهاء الشیعه القدماء والمتأخرین منهم ولا یبقى فى التحیة والتردد فى معظم المسائل الفقهیه. 551. ملااحمد نراقى (1425 ق( برخى فرزند فقیه برجسته ملامهدى نراقى (1206 ق( صاحب کتاب مستندالشیعه و اللوامع در فقه را از شاگردان وحید بهبهاى یاد کردهاند، در حالى که وى برخلاف پدرش مهدى از شاگردان وحید بهبهانى نبوده است. از آن دو به »نراقیین« نیز تعبیر مىکنند. ملااحمد نراقى استاد شیخ اعظم انصارى بود و شیخ سه سال از محضر او بهرهمند شد. احمد در عوائدالایام رسالهاى در حجیت خبر واحد دارد و معتقد است هرچه در کتب حدیثى مشهور وجود دارد معتبر است مگر احادیثى که مخالف مشهور باشد. شیخ انصارى درباره نظریه او فرموده: واما القائلون بالاعتبار فهم مختلفون من جهة انّ المعتبر منها کل ما فى الکتب المعتبرة کما یحکى عن بعض الاخباریین أیضاً وتبعهم بعض المعاصرین من الاصولیین52 بعد استثناء ما کان مخالفاً للمشهور.53 ملااحمد نراقى حاشیهاى بر الروضة البهیه دارد که در آنجا بسیارى از آرا و مبانى شهید ثانى را نقد کرده است. رجالیان )میرزا محمدعلى استرآبادى (1028 ق« نخستین کس از طائفه رجالیان است که به روش شهید ثانى و فرزندان او انتقاد مىکرده است. عدول از روش شهید و ابداع روش جدیدى در علم رجال موجب شد تا سبکى جدید در رجال بر روى فقها گشوده شود. او در رجال خود براى توثیق راویان از قراین بهرهمند مىشد و قراین را نیز در توثیق راویان دخیل مىدانست. استرآبادى با نگارش کتاب منهج المقال باعث شد بسیارى از راویان مهمل و مجهول که فقیهان آنها را به دلیل عدم ذکر نامشان در کتابهاى رجال ضعیف شمردهاند از حیطه جهالت و اهمال خارج کند و اسباب توثیق اینان را فراهم آورد. او در این زمینه در گردآورى قراین کوشید و کتاب منهج المقال را تألیف کرد. | ||
مراجع | ||
1. تحریرات فى الاصول، ج 6، ص 390; الحدائق الناضره، ج 1، ص 14; ولایت فقیه در اسلام، ج 1، ص 252. 2. مسالک الافهام، ج 6، ص 44. 3. همان، ص 45. 4. صاحب الحدائق الناضره و علامه خواجوئى در حاشیه مشرق الشمسین بر صحیح بودن حدیث او اصرار دارند. 5. مسالک الافهام، ج 8، ص 15. 6. همان، ج 9، ص 76. 7. همان، ج 10، ص 20. 8. توضیح المقال، ص 245; مقیاس الهدایة، ج 1، ص 155; معجم مصطلحات الرجال والدرایه، ص 87. 9. معالم الاصول، ص 200. 10. مسالک الافهام، ج 7، ص 1065. 11. تهذیب الاحکام، ج 6، ص 352; وسائل الشیعه، ج 12، ص 206. 12. تحریر الاحکام، ج 1، ص 162. 13. مسالک الافهام، ج 3، ص 138. 14. نهایة المرام، ج 1، ص 133. 15. وسائل الشیعه، ج 16، ص 605. 16. نهایة المرام، ج 1، ص 211. 17. منتقى الجمان، ج 1، ص 40; الطهاره، ح 1، ص 322 )شیخ انصارى(; الحدائق الناضره، ج 1، ص 479; ج 23، ص 625. 18. الرعایه، ص 169. 19. مسالک الافهام، ج 6، ص 222 128; ج 10، ص 532; ج 13، ص 71; ج 15، ص 357; ج 8، ص 475 85; ج 9، ص 303; ج 10، ص 103 و 332; ج 12، ص 523; ج 14، ص 368 345 و 483; ج 15، ص 389; ج 8، ص 312; ج 10، ص 662; ج 15، ص 503. 20. مسالک الافهام، ج 6، ص 128 و 222; ج 10، ص 532; ج 13، ص 71; ج 15، ص 357; ج 8، ص 85; ج 9، ص 303; ج 10، ص 103 و 332; ج 12، ص 523; ج 14، ص 345 و 368 و 483; ج 15، ص 389; ج 8، ص 312; ج 10، ص 462; ج 15، ص 502; الروضه، ج 9، ص 109; ج 10، ص 143 و 168. 21. وسائل الشیعه، ج 15، ص 20. 22. نهایة المرام، ج 1، ص 403; مدارک الاحکام، ج 6، ص 174; ج 5، ص61. 23. غایة المراد، ج 1، ص 338; کشف الرموز، ج 12، ص 534. 24. زبدة البیان، ص 455; معجم الفائده والبرهان، ج 7، ص 30; ریاض المسائل، ج 2، ص 53; معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 173; مبانى تکمله المنهاج، ج 2، ص 162; الحدائق الناضره، ج 22، ص 396; الفوائد الرجالیه، ج 4، ص 138. 25. العدة فى اصول الفقه، ج 1، ص 336. 26. الرعایة، ص 73. 27. معالم الاصول، ص 200. 28. مصباح الاصول، ج 2، ص 200. 29. مقدمه مرآة العقول، ج 2، ص 380 و 359; الکافى، ج 7، ص 311 و 326 و 327 و 330 و 342; من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 57; تهذیب الاحکام، ج 10، ص 258. 30. الذریعه، ج 2، ص 161. 31. جمع الرجال، ج 5، ص 117. 32. رجال نجاشى، ص 553 209; رجال الشیخ، ص 127; الفهرست، ص 363 86; خلاصة الرجال، ص 91; معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 173. 33. مسالک الافهام، ج 15، ص 209; المبسوط، ج 7، ص 223; الخلاف، ج 5، ص 312; النهایة، ص 741; المهذب، ج 2، ص 501. 34. مسالک الافهام، ج 15، ص 403; الکافى، ج 7، ص 330; من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 57; تهذیب الاحکام، ج 10، ص 258; وسائل الشیعه، ج 19، ص 218. 35. المعتبر، ج 1، ص 29، ذکرى الشیعه، ج 1، ص 49. 36. مصباح الفقاهه، ج 1، ص 2; مصباح الاصول، ج 2، ص 141; قواعد الحدیث، ص 109; قواعد الفقیه، ص 64; دانش درایة الحدیث، ص 101; تحریرات فى الاصول، ج 3، ص 221. 37. النهایة، ص 468; المهذب، ج 2، ص 196; المقنع، ج 1، ص 102. 38. مسالک الافهام، ج 7، ص 99. 39. الکافى، ج 5، ص 412; من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 267; تهذیب الاحکام، ج 7، ص 393; وسائل الشیعه، ج 14، ص 222. 40. مسالک الافهام، ج 7، ص 106; السرائر، ج 2، ص 573; النهایة، ص 468; المهذب، ج 2، ص 196; الجامع للشرائع، ص 436. 41. روضات الجنات، ج 1، ص 71. 42. منتقى الجمان، ج 1، ص 19. 43. مستند الشیعه، ج 2، ص 516; مالک الاصام، ج 2، ص 84. 44. مدارک الاحکام، ج 3، ص 34; مناسه الحرام، ج 1، ص 235. 45. مصباح الاصول، ح 3، ص 409; معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 97 و ر.ک: بحوث فى الاصول، ج 7، ص 370; دانش درایه الحدیث، ص 170. 46. لؤلؤة البحرین، ص 41. 47. مشرق الشمسین، ص 79. 48. مشرق الشمسین، ص 79. 49. الحبل المتین، ج 2، ص 360 )چاپ جدید(. 50. الفوائد الحائریه، ص 141 و 487 و 223. 51. الفوائد الحائریه، ص 224. 52. وسائل الشیعه، ج 18، ص 52 و 75; الحدائق الناضره، ج 1، ص 25; هدایة الابرار، شیخ حسن کرکى، ص 17. 53. فوائد الاصول، ج 1، ص 241. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,003 |