تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,446 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,385 |
مهدویت و مدینه فاضله | ||
حوزه | ||
مقاله 5، دوره 12، شماره 71-70، مهر 1374، صفحه 133-184 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 28 بهمن 1394، تاریخ پذیرش: 28 بهمن 1394 | ||
اصل مقاله | ||
تا آن جا که در حافظه تاریخ به یاد مانده است هیچ گاه انسان از اندیشه و رؤیاى بهزیستن فارغ نبوده و همیشه نگاه او براى یافتن آینده اى بهتر و سامان یافته تر دور دستها را نظاره کرده است. رؤیاى مزبور در زندگانى انسان به گونه هاى مختلفى تبلور یافته است و بارزترین نمونه از آن را در اندیشه (مدینه فاضله) مى یابیم. آرمان شهر زمینى که در آن از نابسامانى و دغدغه هاى جوامع موجود اثر و نشانى نباشد. بهشت موعود زمینى علاوه بر بهشت آسمانى رؤیاى همیشگى انسان بوده است و گمان نمى رود که تا پایان تاریخ نیز تغییرى بر آن رود. اما همین اندیشه موضوع مورد بحث در این نوشتار تحریرى است دوباره بر همان داستان پرتأمل منتهى تحریرى از نگاه مذهب و اندیشه هاى دینى. آنچه در این مجال در پى آن هستیم یافتن نسبت و ارتباط مسأله (مهدویت و ظهور امام زمان) با (اندیشه ٌ مدینه فاضله) است. در واقع مى خواهیم بدانیم آیا رؤیاى (آرمان شهر زمینى) در جدول تعالیم مذهب نیز جایگاه و موقعیتى را به خود اختصاص داده است یا خیر؟ آیا تمدن و مدنیتى که پس از ظهور منجى عالم بشریت امام زمان(ع) تشکل مى یابد تعین و تشخّص همان بهشت موعود زمینى است؟ و آیا با اقتباس از آن خصوصیات مى توان در ترسیم الگوى توسعه اسلامى که نیاز و عطش امروزین جامعه ماست برنامه اى هر چند ناقص فراهم آورد؟ براى پاسخ به پرسشهاى یاد شده ناچاریم که نخست تصویرى دقیق از اندیشه (مدینه فاضله) در قراءتهاى مختلف آن داشته باشیم. به همین منظور به تورق تاریخ اندیشه انسانى پرداختیم تا تعیّنات مختلف این اندیشه را بازیابیم. در این میان به طور کلى با دو رویکرد کاملاً مختلف نسبت به موضوعِ یاد شده برخورد مى کنیم رویکرد عصر جدید و رویکرد عصر قدیم. با پى گیرى مشخصات دو شیوه تفکّر یاد شده تا مرزهاى بحث (توسعه و دیندارى) سیر کرده ایم تا از آن رهگذر در پرتو آموزه هاى آن گونه که صفحات بلند تاریخ مى نماید و صاحب نظران نیز بر آن مهر تأیید مى نهند رنسانس نقطه عطفى در دفتر تاریخ اروپا محسوب مى گردد. دوره اى که قالبها و چهارچوبهاى تفکّر و اندیشه قدیم به تدریج فرو مى ریزد و تولد اندیشه هاى نوین پدید آمدنِ انسان و تمدن جدیدى را نوید مى دهد. در این دوره بسیارى از معادلات فکرى گذشته تغییر مى کند و عرصه هاى مختلف اندیشه دستخوش دگرگونى و جابه جاییهاى بسیار مى گردد. فلسفه ادبیات هنر سیاست علوم تجربى و انسانى و به طور کلى تمامى اتاقها و پستوهاى اندیشه بشر مشمول یک خانه تکانى عظیم مى گردد. دیدگاههاى انسان غربى نسبت به جهان انسان هستى خدا و کلیه فرضهایى که در نمایشنامه زندگى او نقشهاى اصلى را برعهده دارند تغییر مى یابد و بر این پایه کلیه لوازم آن اندیشه ها نیز راه دگرگونى در پیش مى گیرند. اروپاى قرن بیستم که ما امروز مشاهده مى کنیم در واقع فرزند رشد یافته آن تولد دوباره است و براى دستیابى به شناسه ها و نمایه هاى آن باید صفحات تاریخیِ آن دوران را تورق کرد. در ارتباط با تفاوت میان نگرشهاى پیش از رنسانس و پس از آن سخنان بسیارى شاید مهم ترین تفاوت دنیاى قدیم و جدید در نحوه نگرش آنان نسبت به (انسان) باشد. در تفکّر پیشینیان انسان اگر چه در دایره توجه جاى دارد امّا در مرکز آن خیر. انسان دیده مى شود امّا به صورت کم رنگ. مشکلات و نابسامانیهاى او نیز مورد ملاحظه قرار مى گیرد امّا انسان به عنوان مرکز ثقل و محور مباحث مطرح نیست. این سخن به نظر بسیارى عجیب مى نماید و این به دلیل آن است که ما در دوره اى به سر مى بریم که انسان حتى در جامعه هاى غیرغربى هم بیشتر موردِ توجه و عنایت است و ضمیر ناخودآگاه جامعه هاى کنونى با (انسان محورى) اُنس و اُلفت بیشترى یافته و تصور غیر این معنى براى نوع اندیشه ها بسیار ثقیل مى نماید. امّا حقیقت امر این است که در قرون اولیه تمدن بشر انسان به دلایل بسیار هنوز باور نگشته بود و (انسان محورى) و تفکرِ (انسان مدار) آن گونه که پس از دوره رنسانس و در عصر جدید خود را مى نماید تجلى نیافته بود. در تمدن جدید است که انسان بر مَسند توجه مى نشیند و محور هر نوع تفکر و اندیشه اى مى گردد. رفاه و آسایش او به عنوان پایانه هر تغییرى تلقى مى گردد و تمامى امکانات اعم از فکر و اندیشه و علم و صنعت و هنر و ادب درخدمت به او گسیل مى شود. دوره رنسانس دو ارمغان بسیار مهم به همراه آورد. نخست همین تفکّر انسان مدار که نطفه آن در آن زمان بر جاى گذاشته شد و در قرنهاى بعد در جمع با سایر ارزشهاى پدید آمده نوین ثمراتى چون تمدن صنعتى و فراصنعتى را در پى آورد. و اندیشه دوّم اندیشه استغناى از مذهب و دیندارى است که در قسمتهاى آینده در همین نوشتار به بررسى و نتیجه گیرى از آن در راستاى بحث مورد نظر خواهیم پرداخت. اما در این جا لازم مى دانم با توجه به نکته نخست کمى به تشریح مواضع اندیشه وران پیش از دوره رنسانس و پس از آن در برابر موضوع با اهمیتِ (مدینه فاضله) بپردازم. در تمدن یونانِ آن عصر با چهار نوع حکومت و نظام سیاسى در بخشهاى مختلفِ آن سرزمین روبه رو مى شویم که وى از آنها در کتاب (جمهورى) با نامهاى (تیمارش) (یاتیموکراسى) الیگارشى دمکراسى و تورانى یاد مى کند. افلاطون هیچ یک از نظامهاى سیاسى یاد شده را به عنوان نظام سیاسیِ مطلوب نمى پسندید و بر تمامى آنها خرده مى گرفت. (اگر چه پاره اى از آنها از ویژگیهایى نزدیک به نظامِ ایده آل وى برخوردار بودند.) حکومت تیمارش (یا تیموکراسى) نظام سیاسى جامعه اسپارت به شمار مى رفت که مى توان گفت آمیزه اى از پادشاهیِ موروثى انتخابات عمومى و شوراى ریش سفیدان بود2. در عین حال نظام سیاسى یاد شده یک نظام طبقاتى بود که در آن دو گروه عمده مى زیستند: نخست سپاهیان اسپارت بودند که طبقه حاکم جامعه را تشکیل مى دادند و دسته دوّم که اکثریت جامعه را مى پوشاندند قومى به نام (هلوت) بودند. هلوتها در نظر افلاطون نظام سیاسى مزبور داراى نقاط مثبت و منفى فراوانى بود. وى به نظام طبقاتى و همین طور شیوه هاى تربیت و پرورشِ طبقه حاکم در این نظام تا حدود زیادى به دیده ستایش و تأیید نگاه مى کرد ولى بر بسیارى از ویژگیهاى آن نیز ایراداتى مهم وارد مى ساخت. وى معتقد بود که در چنین نظامى فلاسفه جایگاهى ندارند. آنچه بیشتر مورد اعتناست سلحشورى و جنگجویى است امّا به خردمندى و حکمت وقعى نهاده نمى شود. در این نظام صاحبان قدرت که از حکمت و فضیلت دور بوده اند به تدریج گرفتار حرص فزون طلبى تکاثر اموال به صورت مخفى و جاه طلبى مى گردند3. وى همچنین اسپارتها را به دلیل آزار و شکنجه و بهره کشى از طبقه فرو دست سخت مورد نکوهش قرار مى داد ولى هرگز نظام طبقاتى جامعه آنان را مورد انتقاد قرار نمى داد بلکه همان طور که در آینده خواهیم دید خود وى به نوعى نظام طبقاتى در مدینه فاضله قایل بود. حکومت الیگارشى حکومت ثروتمندان متنفذین و توانگران بر جامعه بود که اقلیت را تشکیل مى دادند. این نوع نظام سیاسى نیز از طرف افلاطون متهم بود که به ستمگرى و فروپاشى نظام اجتماع مى انجامد. نظام سیاسى دیگر دمکراسى بود که نقطه نظرات افلاطون در این رابطه بسیار حایز اهمیت است. نظام دمکراسى بر خلاف محبوبیت آن در عصر حاضر و حتى در تمدن یونان از منفورترین انواع حکومت در نزد انتقادات عمده افلاطون بر نظام دمکراسى چنین است: به عقیده او توده مردم که در دمکراسیِ واقعى (یعنى دمکراسى مستقیم) بر سرنوشت خود مسلط هستند قدرت اندیشه و قضاوت در رابطه با زندگى صحیح را ندارند و بالطبع در مراحل حساس و سرنوشت ساز تصمیماتى براساس هوى و هوس و احساسات و عواطف خویش خواهند گرفت4 کسانى نیز که به عنوان برگزیدگان جامعه عهده دار اتخاذ تصمیمات مهم مى گردند به منظور حفظ منافع شخصیِ خود بویژه حراست از موقعیت و محبوبیت خویش سعى خواهند کرد تصمیماتى در راه خوشنود کردن توده ها و ارضاى هوى و هوسهاى آنان اتخاذ کنند هر چند که آن تصمیمات انتخاب هایى خلاف حق و حقیقت و پارسایى و حتى برخلاف مصالح حقیقى جامعه باشد. آزادیهایى نیز که ظاهراً دموکراسى براى جامعه به ارمغان مى آورد در نهایت به از هم گسیختن روابط اجتماعى و اشاعه هرج و مرج فکرى و اجتماعى خواهد انجامید که ثمره آن حکومت استبدادى (تورانى) است5. نظام تورانى (ستمگرى) نیز ظالمانه ترین نوع حکومتى بود که مى توانست تحقق یابد و اشکالهاى افلاطون بر آن همتاى اشکالهایى است که دیگران بر این نظام وارد ساخته اند. به طور کلى آنچه که افلاطون در انتقاد از نظامهاى سیاسى موجود مى گوید نشان مى دهد که به هیچ وجه یک تفکّر انسان مدارانه در معناى جدید آن بر قضاوتهاى او حاکمیت ندارد. بویژه انتقادات وى نسبت به نظام دمکراسى که از محصولات تفکر (انسانگرایانه) در عصر جدید است به روشنى حکایتگرِ این قضیه است که انسان به عنوان فرد و یک اتم آن گونه که در عصر جدید مورد توجه و تکیه قرار مى گیرد در دیدگاه وى جایگاهى ندارد. او انسانها را به دلیل پیروى از هوى و هوس و احساسات و آرى به همین دلیل است که انتقادات افلاطون را انسان مداران عصر دمکراسى بر نمى تابند و بر او خرده گیریهاى بسیار گزنده و سخت مى کنند6 . پس از انتقاد از نظامهاى سیاسى موجود چگونگى راهبرد افلاطون به ساختار مدینه فاضله خویش نیز در همین راستا بسیار حایز اهمیت و نکته آموز است. آنچه جالب توجه است این است که افلاطون این نابسامانیها را مى بیند ولى در متن آن به انسان آن گونه که باید حضورش لمس گردد توجه ندارد و به نظر مى رسد که دغدغه او در ترسیم مدینه فاضله بیشتر گره گشایى از یک مشکل فلسفى است تا یک معضل انسانى. تحلیل و راهبرد او در این قضیه چنین است. نظامهاى سیاسى مزبور هیچ یک یک نظام پایدار و با ثبات نیست. این مسأله وى را به فکر فرو مى برد. او که پیش از آن در نظریه (مُثُل) خویش به این نتیجه رسیده بود که حقیقت لزوماً داراى ویژگى ثبات و کلیت است از بى ثباتى وضع موجود در چارچوب فلسفه خویش یک نتیجه کاملاً معقول مى گیرد. نظامهاى سیاسى موجود با توجه به بى ثباتى آنها هیچ یک نمى تواند نظام سیاسى ایده آل بوده و جامعه تحت سلطه خویش را به سامان و صلاح راهنمون کند. براى رسیدن به جامعه مطلوب باید در اندیشه یک نظام سیاسى باثبات بود و او برخود مى داند که فیلسوفانه به طرّاحى آن نظام و در نتیجه مهندسى مدینه فاضله بپردازد یعنى یک جامعه باثبات متناسب با ایده هاى مُثُل گونه خویش. سازمان و بافتى که او به چنین شهرى مى دهد بدین گونه است: نیک شهرى طبقاتى که از دو گروه عمده تشکیل یافته است: طبقه پاسداران و توده فرمانروایان مسؤولیت اداره کشور و اتخاذ تصمیمات نهایى را بر عهده دارند و یاوران بازوى اجرایى آنان در انجام آن تصمیمات هستند. به عقیده افلاطون کسانى که شایستگى ذاتیِ حضور در طبقه پاسداران را دارند باید از همان اوان جوانى تحت تربیت و مراقبت ویژه قرار گیرند تا به تدریج بتوانند در سنین بالاتر با توجه به استعداد و آموخته ها و تواناییهاى خویش در شمار یاوران و با فضیلت ترین آنان به مقام فرمانروایى در آیند. آنان براى دور بودن از هر نوع انگیزه شخصى در کارها از یک نوع زندگى اشتراکى برخوردارند اشتراک در زندگى خانوادگى و دارایى تا از هر نوع احساس مالکیت خصوصى که سرمنشأ مفاسد اجتماعى است فارغ و در امان باشند. پس از این افلاطون به ایراد عقیده معروف خویش مى پردازد. آن عقیده که محور اساسى در تاسیس مدینه فاضله را تشکیل مى دهد عبارت است از حکومت فیلسوفان و حکیمان بر جامعه. به اعتقاد وى از میان طبقه پاسداران تنها کسى که به مقام درک حقایق (یعنى مُثُل) رسیده است مى تواند عهده دار مسؤولیت فرمانروایى گردد و او کسى است که حقایق و مصالح توده مردم را به واسطه اتصال با عالم حقیقت بهتر از خود آنان تشخیص مى دهد و تصمیمات او به حقیقت و درستى نزدیک تر است. آن گونه که وى در (جمهورى) مى نگارد گرفتارى و نابسامانیهاى بشر محصول نظامهاى سیاسى آشفته است و این مشکلات پایان نمى یابد مگر این که فیلسوفان شهریار و یا شهریاران فیلسوف گردند و این مطلب مغز تفکر او در تأسیس مدینه فاضله است. پس به طور خلاصه بافت و سازمان مدینه فاضله افلاطونى چنین است: فیلسوف به عنوان فرمانروا در رأس هرم تصمیم گیرى قرار دارد. طبقه حاکم طبقه با فضیلت تر و به یک معنى اشراف جامعه اند که تفاوت گوهرى با سایر طبقات جامعه دارند و براى بهتر اداره کردن جامعه در یک نظام اشتراکى به سر مى برند و از همان نخست تحت مراقبتهاى ویژه قرار مى گیرند. (برخى مورخان در بیان اختلاف نظام اشتراکى حاکم بر مدینه فاضله افلاطونى با سایر نظامهاى اشتراکى از آن تعبیر به (کمونیسم اشرافى) مى کنند9.) در هر حال رویکرد و برداشت او از جامعه مطلوب و آرمان شهر یک نوع قراءت سیاسى ـ فلسفى نسبت به این قضیه است و همچون نظریه مُثُل وى از جنبه هاى تخیّلى و رؤیاگونه ما بعدالطبیعى برخوردار است. خود وى نیز به تخیّلى بودن آن اذعان دارد و در کتاب (جمهورى) چنین مى گوید: (چه بسا مدینه فاضله هرگز تحقق نیابد بلکه به صورت نمونه اى در آسمان باشد تا آرزومندان بتوانند آن را ببینند و ماننده آن را در دلهاى خود بنیاد نهند10.) حتى او خیلى مهم نمى داند که چنین جامعه اى به وجود بیاید یا نیاید: (… این که چنین حکومتى وجود خارجى داشته یا در آینده وجود پیدا خواهد کرد و یا نه داراى اهمیت نیست… (مهم آن است که مرد حکیم) تنها از اصول یک چنین حکومت پیروى خواهد کرد ولاغیر11.) در واقع وى تمام نظامهاى سیاسى دیگر را مردود مى دانست به دلیل این که هیچ یک از آنها با فلسفه و طبع حکیمانه سازگار نیست12. (فیلسوف مى تواند به تحصیل معرفتى نایل گردد که نتیجه اش قادر کردن اوست به طرح منشورها و قوانین اساسى کشور بر پایه اصول عقلانى. از این قرار دیگر لزومى نخواهد داشت که نوع بشر در انتظارِ صدقه الهى بنشیند تا شرایطى که در آن تحصیل فضیلت امکان پذیر باشد به وجود آید. فقط لازم است که فلاسفه بر اریکه قدرت تکیه زنند و بعد از آن بنا کردن یک دولت خوب و منطبق با موازین عقلى کارى دشوار نیست13.) البته افلاطون از نکات و آرمانهاى دیگرى نیز چون آرمان عدالت و اعتدال در مدینه فاضله سخن مى گوید و این مقوله در سرتاسر کتاب جمهورى به عنوان رکن و محور اساسى در بافت اندیشه و همینطور در سازمان مدینه فاضله وى به چشم مى خورد لیکن بازهم با یک صبغه فلسفى و سیاسى نسبت به این گونه قضایا. به اعتقاد وى: (اعتدال مدینه عبارت است از تبعیّت لازم و مقتضیِ فرمانبرداران از فرمانروایان. عدالت مدینه در این است که هر کس بدون دخالت در کار دیگران مواظب و متوجه کار خود باشد. همان گونه که فرد وقتى عادل است که تمام عناصر نفس او به نحو شایسته و هماهنگ کار ویژه خود را انجام دهند و پایین تر نسبت به بالاتر تبعیت لازم را داشته باشد همین طور مدینه وقتى عادل یا درستکار است که تمام طبقات و افرادى که طبقات از آنها ترکیب و تألیف شده است وظایف مربوط به خود را به طریقى شایسته و صحیح انجام دهند14.) (هدف جامعه سیاسى نه تنها زیستن بلکه بهزیستن است…15.) بنابراین سعادت انسان محور و غایت جامعه سیاسى است. امّا او تفسیرى خاص از سعادت در ذهن دارد. به اعتقاد وى سعادت در کاربرد فضیلت است و فضیلت را در دانایى و اعتدال باید جُست به همین دلیل اندیشه مرکزى او نسبت به مدینه فاضله حول محور دانایى و اعتدال مى گردد همان ایده هایى که در مابعدالطبیعة و اخلاق خویش آنها را پذیرفته و بر آنها تأکید کرده بود. به همین دلیل در هرم سیاسى جامعه مطلوب باید کسى یا کسانى در رأس قرار گیرند که از فضیلت و دانایى افزون ترى برخوردارند. این فضایل اگر در یک شخصى جمع آید حکومت پادشاهى (مونارشى) که بهترین نوع نظامهاى سیاسى مطلوب است پدید خواهد آمد و اگر در گروهى نوعِ حکومت مطلوب نظام آریستوکراسى یا همان حکومت اشراف و بوالفضولان خواهد بود. البته چون دانایى تنها ملاک فضیلت به شمار نمى آید بلکه اعتدال و میانه روى نیز از شاخصه هاى اصلى است (بلکه از اهمیت بیشترى برخوردار است) ارسطو ترجیح مى دهد که قاعده و دستورالعمل مطلقى در ارتباط با بهترین شیوه زندگى و نظام سیاسى جامعه ارائه ندهد بلکه ضابطه اى کِشسان و قابل انطباق باشرایط مختلف پیش روى ما قرار مى دهد. او مى گوید: (معیار ما در تعیین بهترین سازمان حکومت و بهترین شیوه زندگى براى اکثریت کشورها و مردمان نه فضائلى است که از دسترس عوام به دور باشد نه ترتیبى است که فقط در پرتو استعدادهاى طبیعى و به دستیارى ثروت حاصل آید و نه شیوه حکومتى است که کمال مطلوب ما برآورد بلکه فقط آنچنان روش زندگى و به همین دلیل ارسطو در جامعه اى که افراد طبقه متوسط افزون بر سایر طبقات باشند حکومت طبقه متوسط را بهترین نوع حکومتها مى داند زیرا وجود آنان در بدنه تصمیم گیرى ضامن تعادل ثبات و بقاى جامعه و گسترش سعادت همگانى است. (پس ناچار آن حکومتى را باید از همه بهتر دانست که از افراد همانند و برابر فراهم آمده باشد. مردم متوسط همیشه زندگى مطمئن ترى از دیگران دارند17.) و در همین جا از حکومت دمکراسى که سمبل حکومت اکثریت تهى دست جامعه در نظر اوست و همین طور از حکومت اُلیگارشى که سمبل حکومت اقلیت توانگر و توانمند در جامعه است به یکسان انتقاد مى کند; زیرا هر یک از آنان به گونه اى برهم زننده تعادل و اعتدال در جامعه اند. با دقت و تأمل در این فقره به خوبى مى یابیم که نه در این نگاه و نه در دیدگاه یاد شده از افلاطون در هیچ یک ردپایى از تفکرات انسان مدارانه قرون جدید مشاهده نمى شود. قرینه دیگرى که مؤیّد همین ادعاست دیدگاه نسبتاً هم سنگ و مشترکِ این دو فیلسوف نسبت به مسأله برده دارى است. ارسطو رسماً بخشهایى از کتاب (سیاست) خویش را به دفاع توجیه و تفسیر بندگى و برده دارى اختصاص داده است18. افلاطون نیز به طور کلى اساس نظام سیاسى مدینه فاضله را بر تفاوت سرشت و گوهر انسانها پایه گذارى مى کند و بر این باور است که عده اى از مردم در طبیعت خویش فرودست آفریده شده اند و جنس وجودى آنها از آهن و برنج است و دسته دیگر که سرشت آنان از (سعادت مطلق و واقعى در این جهان دست نمى دهد19.) (فقط در وجود خداوند است که نیکوکارى و سعادت مطلق وجود دارد20.) (همه اخلاقیات عبارت است از هنر و علمِ مهیّا ساختن آدمى براى نیل به این سعادت نهایى و ابدی… یعنى دیدن روى خدا… وعالى ترین وظیفه کلیسا آن است که مردمان را به سوى سرمنزل رستگارى رهبرى کند21.) (شاخص ترین حقایق تاریخ گواهى مى دهد که بشر با تمرد از فرمان الهى مرتکب گناهى شد نامحدود و به همین سبب مستحق مجازاتى بى پایان. و اقنوم دوّم یا فرزند خدا با تجلى به صورت بشرى و تحمل بدنامى و رنج مرگ گنجینه اى از فیض نجاتبخش خود به وجود آورد که به برکت آن انسان مى تواند على رغم گناهکارى ذاتى رستگار شود22.) بنابراین کلیسا نیز با طرح (خدامدارى) از شعاع توجه بر انسان بیشتر کاست و با گذاردن داغ گناهکارى ابدى بر پیشانى وى همچنان بر عقده هاى تاریخى وى افزود. در بخشهاى آینده به طور مختصر نشان خواهیم داد که چگونه انسان در عصر جدید از خواب (خود ناباورى) بر مى خیزد و چگونه در طول قرنها به تدریج جایگاه خویش را در جدول هستى شناسى تغییر مى دهد تا بتواند تمدنى بر محور (انسانگرایى) بنا نهد. اما پیش از آن مى خواهیم با تبیین اندیشه مدینه فاضله از دیدگاه یکى از بزرگترین متفکران در نگاه فارابى جامعه مبناى تعاون اجتماعى در نیل به نیازهاى متنوع انسان است و مدینه فاضله جامعه اى است که در آن تعاون براى رسیدن به سعادت حاصل مى گردد و امتى که بر این مهم قیام کنند امت فاضل به شمار مى آیند23. در همین جا از یاد نمى بریم که فارابى به عنوان برجسته ترین منطقى و شارح اندیشه هاى افلاطون و ارسطو در عصر خود به شدت ذهنش با افکار فیلسوفان یونان بویژه افکار نوافلاطونى مأنوس و مألوف بود24. تأثیر آن افکار را در اندیشه مدینه فاضله او نیز به خوبى مى توان مشاهده کرد. فارابى به تبع از افلاطون مدینه را به بدن انسان تشبیه مى سازد و مدینه فاضله بالطبع بدنى است سالم و با نشاط. در بدن انسان اعضاى مختلف به لحاظ ساخت (سرشت و فطرت و قدرتهاى طبیعى) و وظایفى که بر دوش دارند تفاوتهاى بسیارى با یکدیگر دارند. در مدینه فاضله نیز چنین است. اگر در بدن ما انتظارات خاصى از قلب و مغز به واسطه قواى طبیعیِ آنها داریم و انتظارات دیگرى از دست و پا در مدینه فاضله نیز با چنین ترکیب نامتقارنى مواجه هستیم. در مدینه فاضله قلبى هست که در واقع همان رئیس مدینه محسوب مى گردد و اعضاى دیگرى که بر حسب قواى طبیعى خود در مراتب نازلتر اجتماعى واقع شده اند و هر مرتبه فرمانبردارِ مرتبه بالاتر و فرمانده نسبت به تا این که به مرتبه اى مى رسیم که تنها فرمانبردار هستند و هیچ فرمانبرى ندارند. (از این سخنان به روشنى رایحه تفاوت گوهرى انسانها استشمام مى گردد. همان امرى که یکى از تفاوتهاى عمده در تفکر قدیم و جدید نسبت به انسان است.) فارابى در پى گیرى نظریه خود خصائص بسیار سختى براى رییس مدینه ارائه مى دهد که اگر از خصوصیات فیزیکى و اخلاقى آن بگذریم مهم ترین خصلت رئیس مدینه این است که او باید به درجه اتصال با عقل فعّال ارتقا یافته باشد25 تا از آن طریق یعنى از طریق دریافت وحى و الهام بتواند حقایق امور و مصالح اجتماع را آن گونه که توده مردم خود تشخیص نمى دهند او از افقى بالاتر دریافت داشته و تشخیص دهد و این شخص کسى نمى تواند باشد جز یک فیلسوف تمام عیار و به تمام معنى. (وجهه مابعدالطبیعى افکار او نیز در این جا کاملاً آشکار است.) سعادت نیز از دیدگاه فارابى همان تعریف افلاطونى را بر مى تابد. سعادت عبارت است از خیر مطلق و هر چه که در راه رسیدن به آن سودمند افتد آن نیز خیر است26.) راه رسیدن به خیر مطلق زدودن کلیه بدیهاى ارادى و غیرارادى از بین ملتها و مدینه هاست و کار سیاستمدار در مدینه یعنى پادشاه مدینه فاضله این است که نظام ترسیم شده آن را چنان استوار و هماهنگ سازد که کلیه پاره هاى مختلف آن در طبقات و سطوح و منزلتهاى مختلف در سازگارى با یکدیگر به زدودن بدیها و جایگزینى خوبیها کمک و معاونت کنند. در این میان رئیس مدینه علاوه بر نقش (انسجام بخش) و (هماهنگ کننده) نقش مهم دیگرى نیز بر عهده دارد و آن اتصال با عالم علوى است تا به یک تعبیر از الهامات و امدادهاى غیبى نیز در راه تحصیل اهداف مدینه فاضله بهره و توشه گیرد. از طرفى چون نظام مدینه فاضله فارابى یک نظام سلسله مراتبى و سلسله ریاستى است او تأکید مى ورزد: (هدف از بین بردن هر نوع شر و تحصیل هر نوع خیر است و در این راستا هر یک دستورالعملهاى وى نیز همانطور که مشاهده مى کنیم معجونى از راهنماییهاى فلسفى به همراه یک آیین نامه سیاسى ـ اجتماعیِ سخت است. پس از توصیف مدینه فاضله فارابى به شرح مدینه هاى دیگرى در برابر جامعه ایده آل خویش مى پردازد که همگى آنها از نظر او مطرود و مورد انتقادند. اشاره اى مختصر به آن موارد بویژه دیدگاه منفى فارابى نسبت به آنها ما را با روح تفکر وى آشناتر مى سازد. به اعتقاد وى در برابر مدینه فاضله سه نوع مدینه دیگر وجود دارد: مدینه جاهله مدینه فاسقه و مدینه ضاله. مدینه جاهلیه خود مشتمل بر اقسامى است: مدینه ضروریة نذاله خسیسه کرامیة تغلبیه و حریة. مردمان در مدینه نذاله با یکدیگر در جمع آورى مال وبه دست آوردن رفاه ندگى و زیاد کردن ثروت و نگهدارى ضروریات و نقدینه تعاون کرده اند28. در مدینه خست مردمان در جهت رسیدن به بهره ورى از لذات حسّى و یا خیالى به یکدیگر یارى و کمک مى کنند29. در مدینه ضروریه مردم در به دست آوردن آنچه جزءِ ضروریات زندگى است که قوام بدن انسان وابسته به آن است به یکدیگر یارى مى نمایند30. در مدینه کرامت مردم در رسیدن به کرامت و احترام و شأن و شوکت هم قولى و معاونت دارند براى این که هم ملتها و مردم مدینه هاى دیگر به آنان احترام کنند و شأن و شوکت آنها را بستایند و هم در بین خود مورد اکرام و احترام باشد31. و در مدینه تغلبیه مردم در راه تحقق بخشیدن به چیرگى و غلبه به یکدیگر دست کلیه مدینه هاى یاد شده در جدول ارزیابى فارابى نمره منفى مى گیرند. وى معتقد است که در تمامى این جوامع خیر مطلق که سعادت حقیقى است از محیط اغراض و اهداف مدینه هاى یاد شده دور داشته شده و اهداف دیگرى زیربنا و محور فعالیتهاى جوامع مذکور گردیده است. و هر چه از طلیعه آن عصر مى گذرد بر تنومندى و تناورى آن اندیشه ها نیز افزوده مى گردد به طورى که در قرن هیجدهم یعنى در اوج تفکر روشنگرى اروپا انسان و پیشرفت انسانى محور همه چیز قرار مى گیرد. دیگر انسان آن موجود گناهکار فطرى که (انتظاراتى که در مورد ترقى انسان داشتند حدّ و مرزى نمى شناخت… تصور مى کردند که علم و پیشرفت مادّى خود به خود خوشبختى و فضیلت به بار مى آورد. انسان مى توانست بهشت را براى خود بر روى زمین بسازد… در مجموع فلسفه تاریخ نوینى طرح شده بود که قایل بود انسان در همین زندگى فقط به مدد تلاش خود به کمال دست خواهد یافت… و این به قول کارل بکر یک نوع (معاد اندیشى معاش آمیز یا آخرت اندیشى دنیاپرستانه) بود به عبارت دیگر تجلى و تجسّم تازه اى از مدینه الهى و آسمانى بر روى زمین. آیندگان و نه خداوند در مورد تلاشهاى کنونى بشر قضاوت خواهند کرد. امید آینده بود که به کوشش افراد انسانى معنى مى داد. (انسان کامل) آینده موضوعِ عشق و ایثار قرار مى گرفت33.) این نوع تفکّر در قرنهاى بعد باز هم استحکام و تظاهر بیشترى مى یابد به طورى که تفکّر (انسان مدار) و در اشکال افراطیِ آن به تدریج جاى خود را به مذهب (انسان مدار) وا مى گذارد. در همین زمان است که فیلسوفانى چون اگوست کنت و روان شناسانى چون اریک فروم از (مذهب انسانیّت) (هنر عشق ورزیدن) به انسان و ادیان انسان مدارانه سخن مى گویند. اگوست کُنت مؤسس فلسفه تحصّلى (پوزیتیویم) در اوج تفکر انسان مدارى قرن نوزدهم اروپا پس از طرد مذاهب خدامدار (مذهب انسانیت) را پایه گذارى مى کند و اریک فروم روان شناس پرآوازه قرن بیستم نیز در کتاب (روان کاوى و دین) ادیان را به دو نوع تقسیم مى کند: 1. ادیان خودکامه و به تعبیر او ادیان خدامدار. 2. ادیان نوعخواهانه. در توضیح دسته اخیر مى نویسد: (ادیان نوعخواهانه بر خلاف ادیان خودکامه بر محور انسان و توانایى او بنا شده اند. انسان باید نیروى منطق خود را جهت شناسایى خویشتن رابطه اش با همنوعان و همچنین موقعیت خود در جهان توسعه دهد. او باید حقیقت را با توجه به محدودیتها و همچنین استعدادهاى بالقوه خود بشناسد. همچنین باید نیروى عشق ورزیدن را چه نسبت به دیگران و چه نسبت به خویشتن توسعه بخشیده و همبستگى با همه موجودات زنده را تجربه کند35.) البته این تفکّر همانطور که یادآور شدیم در طول چند قرن و پس از پشت سرگذاردن حوادث و رویدادهاى بسیار قالبى چنین افراطى مى یابد. در هر حال طلیعه هاى نخستین تفکّر انسان گرایانه را در آثار (اومانیست) هاى دوره رنسانس و پس از آن مشاهده مى کنیم. (یوتوپیایِ)36 توماس مور و (نیوآتلانتیس)37 فرانسیس بیکن نمونه هایى از آن آثار است. هر دو اثر یاد شده روایت آرمان شهر انسانى هستند که نویسندگان آثار مزبور یا خود بر حسب تصادف بدان سامان راه یافته اند و یا گزارش آن را از زبان روایتگران جهانگرد بازگو مى کنند. بویژه در اثر دوّم ریشه هاى نگرش انسان مدارانه در عصر نویسنده محسوس تر است. آرمان شهرى که اندیشه ورانى چون (مُور) و (بیکن) ترسیم مى کنند با نیک شهر افلاطونى و یا ارسطویى تفاوت ساختارى و محتوایى بسیار زیادى دارد. توماس مور از جمله (اومانیست) هاى مسیحى عصر خویش به شمار مى آید. کتاب (یوتوپیاى) وى مشتمل بر دو بخش است: و در بخش دوّم از زبان یک جهانگردِ نه چندان معروف به تصویر آرمان شهر مى پردازد که در آن از اوضاع نابسامان و نامهربانى که در کل سطح اروپاى آن زمان مشاهده مى شد اثر و نشانى وجود ندارد. روایتگر این سرزمین شخصى است به نام رافائل هیثلودى که از آن بهشت زمینى چنین یاد مى کند: جزیره اى دور افتاده در کرانه (جهان نو) که در آن نظام و سامان جامعه یکسره عقلانى و بقاعده و حساب شده است و به همین سبب از فساد و نابسامانیهاى دیگر جوامع در امان است. در آن جا اثر و نشانى از مالکیت شخصى که سرچشمه همه مفاسد اجتماعى و اقتصادى است خبرى نیست. همه چیز در عین حال به وفور و فراوانى یافت مى شود. مردم در قناعت و سادگى به سر مى برند. هر شخصى در هر موقعیت و مقام اهل کار و فعالیت و تلاش است. شش ساعت در روز کار مى کنند و سایر اوقات را به دیگر مسائل زندگانى مى پردازند. فضاهاى شهر و بازارها پاک و پاکیزه است و اجازه ورود هیچ چیز ناپاکى را به سطح شهر نمى دهند. شهرها و خانه ها و خیابانها شبیه به یکدیگر ساخته شده اند و از اختلاف هول انگیز و نفاق افکن طبقات اجتماعى در آن جا اثر و نشانى نیست38. در یوتوپیا هیچ زمینه اى براى کاهلى و فسادهاى اخلاقى وجود ندارد. مردمان به راحتى از فزونیهاى خود مى گذرند تا کاستیهاى همنوعان خود را جبران کنند. نظام ارزشى آنان با نظامهاى ارزشیِ متداول در جوامع دیگر بسیار متفاوت است. به زر و سیم اهمیت نمى دهند و از اشیاى قیمتى در جایگاههاى پست و کم اهمیت بهره مى برند. جامه هاى حریر و زربفت را خوار مى شمارند و در عوض لباسهایى بسیار ساده و بدون تجمّل مى پوشند. خلاصه ارزشهاى اشرافى و متداول براى تفاخر و استقلال نسبت به یکدیگر را برانداخته اند. به علم و دانش اندوزى ارج فراوان مى نهند و با این که با جهان بیرون به فضیلتهاى معتدل اخلاقى احترام و اعتناى تام دارند. فضایلى چون زیستن بر حسب طبیعت رویه میانه و معتدل نوع دوستى و کمک به دیگران ترک لذت هاى موهوم برخوردارى از لذتهاى طبیعى و حقیقى پارسایى در سودجویى براى خویشتن و برترى دادن خیرهمگانى بر خیر شخصى و…39. در آن جا همانطور که گفتیم تعلق و مالکیت خصوصى وجود ندارد. از طرفى نعمت به فراوانى یافت مى شود و همه اهل تلاشند از این روى اگر زمانى یک نفر به دلایل موجه و با اجازه متولیان شهر به مسافرت بپردازد در سفر هیچ بر نمى دارد زیرا به هر جا که برسد مانند خانه خود وى محسوب مى گردد و…. در این بهشت زمینى دین نیز جایگاه ویژه اى دارد. اگر چه بنابر مدارا و تساهل دینى است و به همین دلیل با صاحبان افکار و ادیان مختلف به تساهل برخورد مى شود لیکن در یک سرى عقاید دینى همگى مشترک هستند. اصول عمده اعتقادى و دینى آنان عبارت است از: اعتقاد به خداى یگانه و جاودانگى روح و اعتقاد به روز فرجام و دادخواهى یعنى معاد40. به طور کلى یوتوپیاى توماس مور شهرى است انسانى که انسان رفاه آسایش و به زیستى او محور توجه است و برجسته ترین و پررنگ ترین بخش این داستان را آرامش آسایش و آسودگى او تشکیل مى دهد. در هر حال در مقایسه اى میان دید گاه او و گذشتگان بر مدینه فاضله تفاوت عمده اى میان آن و تصویر انتزاعیِ افلاطونى و یا ارسطویى نسبت به نیک شهر مشاهده مى کنیم. همین طور آرمان شهرى با این که جنبه زمینى دارد راه به آسمان را نیز باز گزارده است. مور انسانى پارسا و مسیحیِ بسیار معتقدى بود (به طورى که بعدها جان خود را در راه پیروى خالصانه از تعالیم دین کاتولیک از دست داد و از طرف کلیسا به عنوان یکى از قدیسان شهید مورد ارج قرار گرفت) و به همین دلیل یوتوپیایى او جامعه اى است که بعد از مور طرح (مدینه فاضله) را در (نیوآتلانتیس) فرانسیس بیکن مى یابیم (وى را نخستین فیلسوف جدید اروپا و پدر علم جدید مى نامند.) بیکن پیش از نگارش نیوآتلانتیس در آثار دیگر خود از اندیشه مدینه فاضله انتقاد کرده بود و آن را اندیشه اى خیالى و غیر مفید دانسته بود امّا در اواخر عمر با نگارش کتاب یاد شده به طرح یک آرمان شهر انسانى پرداخت و در آن رؤیاهاى خود را به عنوان فیلسوف تجربه گراى اومانیست قرن هفدهم در قالب روایتى واقعى بازگو کرد. مدینه فاضله او چهره اى کاملاً انسانى دارد (همان طور که خود وى وجهه اى کاملاً اومانیستى داشت.) سخن در آن از رفاه و آسایش دنیایى انسان است. در این جامعه حکومت در دست علماست و وظیفه این عالمان تأمین آسایش و رفاه مادى بشر است. به همین دلیل (علم) از نظرگاه وى معادل با (علم) در سنت قرون وسطایى نیست بلکه مراد از آن علوم تجربى و طبیعى است و منظور از عالم فیزیکدان ریاضیدان شمیدان اقتصاددان معماران و صنعتگران و… است. در آن جا همه چیز در خدمت دانایى اندوختن دانش اکتشاف و اختراعات جدید و ضبط و نگاهدارى و بهره بردارى از آنهاست. مدارس دانشکده ها بیمارستانها آزمایشگاهها و مراکز تحقیقاتى و پژوهشى همه در راه توسعه علم است و توسعه علم براى چیره شدن بر طبیعت (فراموش نمى کنیم که در افکار بیکن یک اندیشه بسیار معروف وجود دارد معادله اى با عنوان: علم مساوى است با قدرت.) و چیره شدن بر طبیعت در خدمت رفاه و آسایش انسان. (درآن جا خانه اى به نام خانه سلیمان قرار دارد که به منزله دارالشورى و مقرّ در (نیوآتلانتیس) بیکن از مذهب و مراسم مذهبى نیز یادى در میان است. به عنوان مثال وى در شهر جدید خود از سالنهایى نام مى برد که مردم براى عبادت در آن گرد مى آیند و به پرستش خدا مى پردازند امّا او نیز مانند بسیارى از (اومانیست) هاى معاصر خویش دین را در حاشیه قرار مى دهد و همان طور که یادآور شدیم مرکز ثقلِ مدینه فاضله او علم جویى انسان مدارانه و معاش گونه است. به همین دلیل از آنها در طول تاریخ تفکر با عنوان سوسیالیستهاى تخیّلى یاد مى کنند که برجسته ترین آنها عبارتند از: سن سیمون Saint simon) 1825 ـ 1760) شارل فوریه charles Fourier) 1842 ـ 1772) و رابرت اون Robert owen) 1858 ـ 1771) که آنان را بنیانگذاران سوسیالیسم تخیلى مى نامند. از ویژگى مهم دیگر آنان مى توان از ضدیت آنان با نظام سرمایه دارى و سیستم اقتصاد آزاد یاد کرد. (این متفکران و به طور کلى سوسیالیستهاى تخیّلى معتقد بودند که نظام سرمایه دارى که مبتنى بر آزادى کسب و کار و اقتصاد بازار است نظامى ظالمانه است که بایستى از میان برداشته شود. ولى چسان این نظام ظالمانه از بین برود؟ اینان در این باره راهى عملى و منطقى نشان نمى دادند و بلکه فقط در مخیّله خود مدینه فاضله اى را که غالب آنان افکار و ایده هایى که ارائه مى کردند اندیشه هایى خیرخواهانه و عدالت طلبانه بود امّا در اجراى این مهمّ یا هیچ گونه طرحى نداشتند و یا در طرحهاى عملى خویش راههاى ناهموارى را بر مى گزیدند که به طور طبیعى و عمده با شکست مواجه مى شد. سیسموندى در کتاب (اصول جدید اقتصاد) در همین رابطه یعنى در مورد بى تدبیرى و بلاتکلیفى عملى اش چنین مى نویسد: (اقرار مى کنم بعد از اینکه از نظر خود اصول را مشخص کردم و روشن ساختم که عدالت چیست و در کجاست احساس مى کنم آن قدرتى که بتواند وسیله اجراى آن اصول را بنماید در خود ندارم43.) پرودون Proudon) 1865 ـ 1809) که یکى دیگر از بزرگ ترین سوسیالیستهاى تخیّلى است عملاً در راه تأمین آزادى و عدالت طریق آنارشیسم را معرفى مى کند البته آنارشیسم وى نه دقیقاً به معناى هرج ومرج و بى نظمى مطلق است بلکه بیشتر به از بین بردن دولت و حذف نظارت آن تکیه دارد. فوریه نیز که پیش از این از او یاد کردیم تأسیس سازمانهاى تعاونیِ خاصى را به نام فالانژ (Phalanster)پیشنهاد مى کند. فالانژ جامعه اى است مرکب از سیصد خانواده با جمعیّتى در حدود هیجده هزار نفر که در سرزمین محدودى به مساحت نه میل مربع مستقر شده اند و اساس زندگى آنان بر سیستم مالکیّت اشتراکى تولید از طریق کشاورزى و صنایع دستى استوار است. فوریه معتقد بود که تنها تشکیل چنین جامعه هایى با بافت یاد شده آن است که مى تواند زندگى اقتصادى و اجتماعى را تغییر دهد و زمینه را براى ساختن انسانى جدید که فقر و مسکنت ریشه مکارم انسانیش را خشک کرده است فراهم سازد. در این جامعه ها انسان از قید شکم که او را به زمین میخکوب کرده است رها مى شود و انسانى با خصلت شرافت و نجابت به وجود مى آورد که از مهد تا لحد از امنیت خاطرى (اون) نیز که نخستین بار واژه سوسیالیسم در نوشتار وى آمده است عقایدى شبیه به فوریه دارد. او نیز به مدینه فاضله اقتصادى مى اندیشد به دهکده هاى تعاونى که در آن کودکان را تحت پرورش و سر پرستى مى گیرند و آنها را با خصلت هاى نیکو آشنا مى سازند تا بتوانند آنان را در بزرگى هم به مسیر کار دلخواهشان راهبرى کنند و هم علایق نوع دوستى و توجه به دیگر افراد جامعه را در آنان پرورش دهند. (اون) که به تأثیر جامعه بر اخلاق و اندیشه انسان بسیار معتقد است مى کوشد تا با تغییر محیط زندگانى انسانها نشان دهد که خوشبختى و فضیلت در گرو فراهم کردن شرایط مناسبى براى انسانهاست و موعظه مذاهب بدون هیچ اقدام عملى در راستاى تغییر محیط منجر به قضاوتى غیرعادلانه در مورد انسان مى گردد. او خود عملاً گام در این راه نهاد و محیطى با همان شرایط ایده آل خویش در نئولاناک اسکاتلند فراهم ساخت. در آن جا سرپرستى کارخانه اى را بر عهده گرفت و تلاش کرد که آن کارخانه را به صورت الگویى برایِ جامعه رؤیایى خویش درآورد. در این تلاش تا حدود بسیارى نیز موفق بود به طورى که شخصیتهاى برجسته از سرتاسر جهان براى مشاهده بهشت زمینى او مى آمدند. (اون) بنابه باورهاى عمیق خویش کلیه شرایط دهشتناک کارخانه را تغییر داد. از کار کودکان خردسال جلو گرفت. براى کودکان خردسال آموزشگاههاى رایگان تأسیس کرد. براى خانواده کارگران خانه هاى راحت با تمام امکانات اولیه رفاهى فراهم ساخت. ساعات کار را پایین آورد. براى کارگران به هنگام بیکارى و بیمارى مزد قرار داد و بیمه پیرى و بازنشستگى بر قرار ساخت. براى آنان امکانات آموزش بین خدمت و همین طور امکانات تفریح و استراحت مهیا کرد و… جالب این است که با وجود تمامى این دگرگونیها کارخانه همچنان به گونه اى سودآور به کار خود ادامه مى داد45. همان گونه که اشاره کردیم (اون) سخت بر مذاهب طعن مى زد و این تعلیم مذاهب که انسان را مسؤولِ کژرفتارى و اعمال ناشایست خویش تلقى مى کردند به سختى او محیط و شرایط نابسامان محیط را دلیل اصلى کژرویهاى انسان معرفى مى کرد و معتقد بود که: باید به جاى موعظه و اندرزهاى اخلاقى مذاهب به تغییر شرایط زندگى انسان روى آورد و اصلاحات اجتماعى ـ اقتصادى را سرلوحه برنامه هاى خویش قرار داد در این صورت است که مى توان بهشت موعود را بر روى همین زمین دید. پس از (اون) و در کنار او شخصیتهاى برجسته دیگرى نیز بودند که از مبانى سوسیالیسم آن هم در شکل آرمانى و رؤیایى آن دفاع کردند ولى ایده ها و تلاشهاى آنان در مجموع نتوانست موفقیت عملى چندانى نه در عصر خود آنان و نه در دوره هاى پس از آن کسب کند اگر چه نمى توان از تأثیرات عمیق آن خیراندیشان در افکار آیندگان به آسانى گذشت. پس از سوسیالیست هاى تخیلى افرادى چون مارکس و انگلس از راه رسیدند و بنیان سوسیالیسم علمى را پى افکندند. در این مختصر نه مجال تفصیل در راهبردهاى اندیشه مارکسیسم وجود دارد و نه ما قصد پرداختن به جزئیات افکار آنان را داریم. همین اندازه مى توان گفت که در طول تاریخ اندیشه کمتر شخصیتى چون مارکس توانسته آرمان شهرى در انتهاى تاریخ براى بشر ترسیم کند و مردمان بسیارى را در راه دستیابى به آن بهشت زمین راهنمون سازد. اندیشه مارکسیسم در تصویرِ کمون نهایى به عنوان پایانه و آخرین حلقه تاریخ و به عنوانِ گرامى ترین آرمان بشرى نشان مى دهد که تا چه اندازه رؤیاى بهشت زمین در عصر مارکس مطمح نظر اندیشه ورانى چون او بوده است و پاسخ دعوت وى توسط میلیونها انسان و پدید آمدن دولتها و کشورهایى با این آرمان و آرزو نشان دهنده نفوذ گسترش این مهم در محیط باورها و ارزشهاى جامعه هاى اروپایى و غیر اروپایى در قرن نوزده و بیست است. جمع بندى مهدویت و توسعه اسلامى توسعه چیست و در بردارنده چه ابعادى است؟ لوازم توسعه چیست؟ چگونه مى توان به توسعه دست یافت؟ براى رسیدن به آن باید دست به چه تغییراتى در سامان وجودى خویش زد؟ نسبت توسعه و دیندارى چیست؟ آیاتوسعه همان مدرنیته غربى است؟ آیا اندیشه توسعه همان اندیشه مدینه فاضله است؟ چه نسبتى با آن دارد؟ مدینه فاضله چه جایگاهى در اندیشه اسلامى دارد؟ آیا اندیشه دینى مانع توسعه است یا عامل آن؟ جریان و سیر این گونه پرسشها دوباره براى ما یک بحث دیرینه و پردامنه را تداعى مى کند. بحث از علل عقب ماندگى مسلمانان و نقشى که باورهاى دینى در پیشرفت یا انحطاط جامعه دینى مى توانند داشته باشند. دریچه تمامى این پرسشها نیز به یک دغدغه درونى باز مى گردد. همه ما به عنوان انسانهایى دیندار و معتقد به حقایق دینى بر این باوریم که تعالیم دینى دربردارنده قواعد و فرمولهاى اصلى سعادت بشر است سعادتى زمینى و آسمانى. اگر این قواعد به خوبى فهم گردد و به درستى در عمل به کار آید مى تواند جامعه انسانى را در مسیرى مطلوب جارى سازد. امّا چرا تا این زمان حرکت جامعه هاى دینى بویژه جامعه هاى مسلمان در راستاى رسیدن به این سعادتِ همه جانبه صورت نگرفته است. این در حالى است که در جامعه هاى دیگر نیز حرکت به سوى توسعه و پیشرفت این جهانى معمولاً با نوعى بى اعتقادى نسبت به مذهب همراه بوده است. چه مشکل و مانعى در این میان است. شاید تعالیم مذهبى هیچ گونه جهت گیرى نسبت به زندگى این جهانى بشر ندارند. شاید مذهب صرفاً جنبه اى آسمانى دارد و زندگى زمینیِ بشر را به خود او واگذارده است. و شاید تعالیم دینى این راه را به ما نشان داده اند امّا ما هستیم که از مذهب ظاهرى را برگرفته ایم و باطنى را وانهاده ایم. شاید بدفهمیها و کژاندیشیهاى ما این تعالیم را واژگونه دریافت داشته اند. کدام یک از این پاسخها صحیح اند؟ پاسخ نخست نوعى برداشت از دین و دیندارى ارائه مى دهد که زمینه را براى اندیشه سکولاریزم فراهم ساخته است. اندیشه سکولار نسبت به دین در طرح و نقشه این جهان اعتنایى قایل نیست و جایگاهى براى آن باز نکرده است. این تفکّر در شکل یعنى اگر قرار شد براى زندگى این جهان انسان نقشه و مصالح تهیه کنیم نه در تهیه نقشه نیازى به مهندسین لاهوتى داریم و نه در ساخت آن از مصالح و ملاط تعالیم دینى استفاده مى کنیم. این تنازع و اختلاف میان متألهان ادیان دیگر بویژه متکلمان مسیحى نیز از دیرباز مطرح بوده است. در سنت تفکر مسیحى از یک طرف با متفکرانى چون سنت اگوستین قدیس متکلّم و فیلسوف بزرگ مسیحى در دوره قرون وسطى رو در روییم که میان زندگانى این جهانى و آن جهانى بشر جدایى مى اندازد و افسار این جهان را بر دوش خودِ انسانِ گنهکار مى افکند و دین را تنها در امر آسمان دخالت و نقش مى دهد و از طرف دیگر با فیلسوف بزرگى چون سنت توماس اکوئیناس رو در روییم که موضعى مخالف با او دارد. سنت اگوستین در زمانى مى زیست که امپراطورى روم مسیحیت را به عنوان دین رسمى کشور پذیرفته بود و این پذیرش با دوره ضعف و رنجورى آن امپراطورى همزمان شده بود. رومیان در پذیرش مسیحیت به عنوان آیین رسمیِ کشور بر این امید بودند که ایمان به مسیح ناتوانى آنان را در امر کشوردارى و حراست از مرزهاى امپراطورى روم چاره سازد امّا این امید به فرجام نرسید و روز به روز بر ضعف و ناتوانى کشور افزوده گردید تا آن که سرانجام پرونده آن تمدن نیز با حمله وحشیان در سال 410م. بسته شد یعنى درست بیست و هفت سال پس از رسمى شدن آیین مسیحیت در آن سامان. همزمانى این حادثه با صبغه دینى یافتن حکومت در امپراطورى روم بسیار کسان را بر آن داشت تا از این سرنوشت شوم یعنى انحطاط تمدن روم را به آموزه هاى مسیحیت و فرهنگِ برآمده از آن آیین نسبت دهند و کم کم این تردید در اگوستینوس در بحبوبه این تردیدها و نظرات فتنه انگیز نسبت به دین و تعالیم مسیحیت کتاب (شهرخدا) را مى نگارد و در آن از حریم دیندارى حمایت و پشتیبانى مى کند. در این کتاب در درجه نخست به این نکته اهتمام مى ورزد که انحطاط امپراطورى روم هیچ ارتباطى با دین مسیح ندارد و در مرحله بعد عقیده جدّى خویش را در بیان ماهیتِ دوگانه زندگى انسان باز مى کند. او مى نویسد: (پیکار سیاسى در کائنات نه میان دین و دولت بلکه میان (جامعه آسمانى) و (جامعه زمینى) است. جامعه آسمانى نماینده خداپرستى و جامعه زمینى نماینده خودپرستى است. جامعه آسمانى از پاکان و برگزیدگان خدا فراهم مى آید و ابدى است و حال آن که جامعه زمینى خاص گناهکاران است و گذراست… کلیسا نماینده جامعه آسمانى در این جهان است و کار آن آماده کردن آدمیزادگان براى پذیرفته شدن به جامعه آسمانى است. از سوى دیگر دولت یا کشور نماینده جامعه زمینى است که گناهکاران را در بر مى گیرد…46.) او گاه از کلیسا به عنوان سازمان موجود و واقعى سخن مى گوید و گاه آن را جامعه ناپیدا یعنى متعلق به جهان دیگر مى نامد. او معتقد بود: نظامهاى سیاسى موجود بر بنیاد تباهى و شر بنا شده اند; از این روى امید مؤمن مسیحى براى یافتن جامعه درست و خوب فقط در جهان دیگر روا مى شود47. اگر چه اگوستینوس با ایراد سخنان مزبور در واقع به دفاع از حریم دیانت مى پردازد امّا برداشت او در این خصوص بویژه با توجه به ابهاماتى که در سخنان او وجود داشت افکار بسیارى را بدین سو کشاند که جایگاهى براى دین در رتق ِ فتقِ امور این جهانى قایل نگردند. او از آن دست فیلسوفانى به شمار مى رفت که سخت معتقد به پیوند مقوله هاى انسانى و الهى از جمله پیوند عقل و دین و آسمان و زمین بود و در سازش این موارد با یکدیگر تلاشهاى جدّى انجام مى داد. (همان دیدگاهى که در میان روشنفکران مذهبیِ جامعه اسلامیِ ما نیز طرفداران بسیارى دارد) وى در نگاه به قلمرو دین و دنیا برخلاف سنت اگوستین که به گونه اى صریح و افراطى شیوه نگرشِ تفکیکى داشت و هیچ گونه هم پوشانى میان این دو قلمرو را بر نمى تافت و سخت در آرزوى تلفیق این دو محدوده با یکدیگر بود. وى عقیده داشت که عدل را در همین جهان مى توان بر پا داشت. باور داشت: (جامعه سیاسى از شرف و فضیلت [آسمانى یکسره] بى بهره نیست و مى توان در همین خاکدان دولتى بر اساس تعالیم مسیح به وجود آورد48.) البته حتى او نیز مقصودش این نبود که: (دولت باید به دست کشیشان باشد یا پاپ بر امپراطورى مسیحى سرورى کند. او در عین آن که جامعه مؤمنان مسیحى را ارجمندتر از هیأت فرمانروایان سیاسى مى دانست معتقد بود که حوزه دین از حوزه سیاست جداست و فن کشوردارى و قانونگذارى به مهارتى متفاوت از حرفه کشیشان نیاز دارد49.) مى بینیم که اونیز در واپسین برداشت و تحلیلهاى خویش با نوعى حزم و احتیاط تفکیک گرایانه به این مسأله مى نگرد. نزاع یاد شده در میان متکلّمان و اندیشه وران در طول تاریخ پردامنه تفکر اسلامى نیز همواره در جریان بوده و هست. در این میان تفوق انقلاب اسلامى و باورهاى امام راحل باعث شد که بسیارى از متفکران اسلامى بدون یادآورى آن نزاع بر این باور اتفاق کنند که دین و تعالیم آن علاوه بر راههاى آسمان راههاى زمین را نیز بر ما نگرش یاد شده دستاورد و موهبت گرانمایه اى براى ما محسوب مى گشت لیکن به همان میزان نیز مشکلات را نیز پیش روى ما نهاد. یکى از آن مشکلات چنین است: غربیان مى گویند: تمدن غرب محصول نگرش و رویکرد جدید انسان غربى به مسائل این جهانى است. رویکردى درست در مقابل دیدگاه انسان متعصب قرون وسطى. در رابطه با نحوه برخورد اوّل دکتر سید حسین نصر مى نویسد: (غرب ازقرن هفدهم و حتى پیش از آن از رنسانس به این سو در جهت غیردینى کردن نگاه و نگرش مردمش و سست کردن علایق دینى در زندگى روزمره ایشان سیر کرده است. و در نتیجه امروزه در غرب کسان زیادى هستند که گرچه میراث داران مسیحیت و یهودیت اند دیگر به معناى دقیق مسیحى یا یهودى نیستند… [و ما امروز] بدون درک کردن نقش دین و نیز به محاق افتادن آن در غرب در همه مراحل تکوین و تولد و رشد و گسترش دنیاى متجدد در اروپا و آمریکا و سپس سرزمینهاى دیگر هرگز قادر [نخواهیم بود که دنیاى متجدد را بفهمیم]50.) همین نویسنده در جاى دیگر چنین مى گوید: (از رنسانس تا به امروز مسیحیت و نیز تا حدودى یهودیت در غرب به نحوى بى امان با ایدئولوژیها فلسفه ها نهادها و کردارهایى که ماهیتاً غیردینى و رویکرد دوّم را نیز در هماهنگى و سازگارى اخلاق پروتستانیزم و روحیه جدید تمدن غرب باز مى یابیم. البته آنچه مسلم است زمینى کردن مذهب فواید بسیارى براى غربیان در برداشت امّا در مقابل مذهب را از درون خالى کرد و هدف اصلى آن را به دست فراموشى سپرد و مهم تر از آن این که مذهب را نه به عنوان یک اصل و هدف بلکه به عنوان یک وسیله و آلت مورد سوء استفاده قرار داد. و امروز ما با این مشکل بزرگ رو به روییم. سخن ما این است: اگر مذهب از درون و در طرح اصلى و ابتدایى آن نقشه اى براى این جهان خاکى انسان ترسیم نکرده باشد نمى توان آن را با رنگ آمیزى دروغین در امور این جهان دخالت داد. اگر چنین کنیم در واقع آن را از درون و محتوا تهى ساخته ایم و آنچه خود خواسته ایم بر آن تحمیل ساخته ایم. آیا به راستى چنین است؟ آیا مذهب به هیچ وجه در کار و بار این جهان انسان دخالتى نمى کند؟ آیا مذهب راههاى آسمان را فقط بر ما گشوده است؟ آیا افسار زندگى را بر دوش خود انسان افکنده است؟ آیا طرحى و چارچوبى براى زیست دنیوى انسان ارائه نکرده است؟ جواب روشن ما به این پرسشها روشن است: ما در چارچوب تعالیم قویم اسلام آموخته ایم که میان این جهان و سراى باقى جدایى نبینیم. حساب دنیا و آخرت را از یکدیگر جدا نسازیم و تکالیف این دو را با یکدیگر مورد بررسى قرار دهیم. در میان متون دینى مواضع بسیارى مى توان یافت که از پیوند احکام دنیا و آخرت یا به گونه اى در این مجال موقعیّت را مغتنم شمرده تنها با تحلیل دیدگاههاى پیشوایان دین در خصوص مسأله مدینه فاضله اسلامى به تحقیق سخنان بالا مى پردازیم. با تحقیق در این معنى خواهیم دانست که تصویر صاحبان آن مکتب از آرمان شهر دینى چگونه خواهد بود. آیا تصویر آنان از این بهشت موعود یک بهشت آسمانى است یا یک بهشت زمینى و یا آمیخته اى از این دو. آیا آن مدینه موعود در نگاه آنان خصلتهاى دنیایى دارد و یا داراى ویژگیهاى آسمانى است؟ به راستى آیا مذهب نسبت به بهزیستى انسان در دنیا نیز نظرى جدّى داشته است یا خیر؟ بالأخره توسعه و پیشرفت در اندیشه دینى چه شاخصه ها و مشخصه هایى دارد؟ به این ترتیب با بررسى خصوصیات مدینه فاضله از منظر بحثِ (مهدویت و ظهور امام زمان) مى توانیم به یک باره دو موضوع را به بوته بررسى بگذاریم. 1. رویکرد مذهب نسبت به انسان و زندگى این جهانى او. 2. ویژگیهاى توسعه اسلامى. اکنون با توجه به فرازهاى گذشته در این نوشتار فرصتى فرا رسیده که هر چند مختصر مرورى به ویژگیهاى مدینه فاضله اسلامى که تحقق آن را پس از ظهور منجى عالم بشریت(عج) به ما وعده داده اند داشته باشیم. در این بررسى توجه ما به مهم ترین و برجسته ترین آن خصوصیات است. دیدیم و مکرر شنیده ایم که در طول تاریخ انسانهاى بسیارى با اندیشه عدالت و فریاد دادخواهى انسانها این حقیقت را زنده و جاودان ساخته اند امّا تلاش عملى آن خیراندیشان و نیک خواهان در راه برقرارى عدالت در بیشتر موارد کم ثمر و یا بى ثمر و عدالت در معناى حقیقیِ آن همچنان در رؤیا. چقدر سخت و دشوار است تعبیر نشدنِ این رؤیاى شیرین. رؤیایى که تمامى اجزاى وجود انسان در تمام تاریخ با آن عجین شده و نگاه پرانتظار او در تعبیر آن خسته و کم سو گشته. بارها و بارها با زنگ حوادث مختلف تپش قلبش فزونى یافته اما زمانى که پلک از این خواب شیرین برداشته جز سیاهى و تباهى مستکبران و ظالمان چیزى در پیش روى ندیده. اما مى دانیم هر چه بر شماره اوراق تاریخ افزون گردد از شماره انتظارمان خواهد کاست و این همان چراغ امیدى است که قرنها و قرنهاست در دل انسانها به عشق آمدن در خصوصیات قیام و حکومت امام زمان(ع) هیچ ویژگى به اندازه (عدالت و قسط) روشنى و نما ندارد. آن قدر که در روایات بر ویژگى عدالت گسترى آن مولى تأکید شده برسایر مسائل چنین ابرامى نرفته است و این نشان از برجستگى این مهم در سازمان مدینه فاضله اسلامى در دوران ظهور دارد. دهها و بلکه صدها روایت در کتابهاى مختلف روایى بویژه در کتاب منتخب الأثر و کمال الدین شیخ صدوق در مورد عدالت گسترى آن حضرت وارد شده است. در بسیارى از این روایات از آن امام همام به عنوان مظهر و تجلى کامل عدالت یاد شده است. نام (عدل) که بر آن مولى نهاده اند در واقع ترجمان کامل رسالت اوست. صاحب مکیال المکارم در اثر شریف خود در این رابطه چنین مى نویسد: (عدل آشکارترین صفات نیک آن امام است. براى همین [آن بزرگوار] در دعاى شبهاى رمضان (عدل) نامیده شده است: (اللهم وصلّ على ولى امرک القائم المؤمل والعدل المنتظر.) خداوندا به ولى امر خود که قیام کننده و… و عدل مورد انتظار همه است درود فرست52.) و در جاى دیگر همین عنوان را به گونه اى دیگر مى یابیم: (اول العدل و اخره53.) (السلام على القائم المنتظر والعدل المشتهر…54.) در مدینه فاضله اسلامى و در بستر ظهور آن منجى نیز همه جا سخن از عدالت و قسط است. سخن از لبریز شدن زمین از عدل و داد است. دامنه عدالت او تا اقصى نقاط منازل و زوایاى ناپیداى جامعه گسترده است حتى عدالت و دادگرى همچون گرما و سرما در درون خانه هاى مردمان نفوذ مى کند و مأمن و مسکن وجود آنان را سامان در سایه این عدالت هیچ انسانى در قید بندگى و بردگى باقى نمى ماند57. حقوق به یغما رفته انسانها به آنها باز مى گردد58. بندهاى پیدا و ناپیداى بندگى از سروگردن انسانها باز مى گردد و زمینه استثمار انسان از انسان به کلى برچیده مى شود59. کارگزاران ظلم و بیداد مورد بازخواست قرار مى گیرند.قاضیان وحاکمان کژرفتار از مسؤولیت خویش عزل مى شوند و زمین از هرنوع خیانت و نادرستى پاک مى گردد60. گردنکشان و مستکبران درهم کوبیده مى شوند و محرومان و مستضعفان در استرجاع حق خویش کامیاب مى گردند61. دیگر ناله هیچ مظلومى در گلو خفه نمى گردد اشک و آه هیچ دلسوخته اى بلند نمى گردد هیچ انسانى گرسنه سربر بالین نمى گذارد و هیچ محرومى با کینه و دغدغه ناامنى روزگار سپرى نمى کند. و اینها افسانه نیست بلکه به راستى تمام آن چیزى است که بر ما وعده داده اند و ما را در انتظار آن به برترین عبادت فراخوانده اند که انتظار آمدن او انتظار گامهاى عدالت است. 2. مدینه رفاه: مدینه فاضله اسلامى مدینه رفاه و آسایش همگانى است. رفاه و آنچه در روایات ظهور در این خصوص آمده است نشان مى دهد که خواستها و آرزوهاى مادى انسان در جدول توجهات آرمان شهر اسلامى نه تنها از یاد برده نشده بلکه حتى در صدر توجه و عنایت قرار گرفته است و انسانها به دلیل داشتن چنین خواستهایى نه تنها مورد نکوهش قرار نگرفته اند بلکه بر توجه خداوند در پاسخ به این خواهشها تأکید فراوان رفته است: پیامبر گرامى اسلام(ص) مى فرماید: (در امت من مهدى قیام کند… و در زمان او مردم به چنان نعمت و برخوردارى و رفاه دست یابند که در هیچ زمانى دست نیافته باشند. [و این رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود چه] نیکوکار و چه بدکار. آسمان مکرر بر آنان ببارد [کنایه از وفور مواهب طبیعى] و زمین چیزى از روییدنیهاى خود را پنهان نسازد62.) در روایات دیگر سخن از کثرت مال63 وفور نعمتها بارانهاى پى درپى سبکبارى و رهایى از بارهاى سنگین زندگى64 آسودگى از رنج طلب کردن و نیافتن سخنى از اداى قرض تمامِ مقروضین و اداى دِین تمام صاحبان دین است سخن از بى نیازى تمام انسانهاست و سخن از بذل و بخشش امام(ع) بر همگان است به طورى که از طلب مال و بخشش دیگران بى نیاز گردند65. در آن جا سخن از عمران و آبادى تمامى عرصه خاک 3. مدینه امن و سلام: به اعتقاد روان شناسان از مهم ترین نیازهاى اساسى بشر که در هرم نیازهاى وى جایگاه ویژه اى دارد نیاز به امنیت است. البته این نیاز در ابعاد مختلفى تجلى مى یابد امنیت اخلاقى امنیت اقتصادى امنیت حقوقى امنیت اجتماعى و خانوادگى و… آنچه از حجم زیادى از روایات ظهور بر مى آید نشان مى دهد که مدینه فاضله اسلامى شهر امن و سلام است آن هم امنیت در معناى واقعى و در تمامى ابعاد آن. در روایتى از امام صادق(ع) در تفسیر آیه شریفه: (وعد اللّه الذین امنوا منکم… لیستخلفنّهم فى الأرض… ولیبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً.) (نزلت فى القائم و اصحابه69.) 4. مدینه تربیت: پیش از این یادآور شدیم که تمدن غرب اساس پیشرفت خویش را بر مبناى توجه به انسان پایه گذارى کرده و انسان محورى و انسان مدارى جزو نرم افزارهاى اساسى در پیشرفت غرب محسوب مى گردد. امّا همان انسان که مقصود و چندین قرن است که براى آسایش تن هر چه فرمول اقتصادى و سیاسى به یاد داشته اند و هر چه امکانات علمى و تکنیکى در اختیار داشته اند به استخدام در آورده اند تا شاید بتوانند آسایش این جهانى انسان را بدو باز گردانند حال آن که او پس از این همه تلاش هیچ گونه آرامشى در خود نمى یابد جهان را تنگ و تاریک و سرد مى بیند و در آن احساس حقارت و پوچى مى کند و این جریان به اعتقاد منتقدین درون این نظام جز به نابودى انسان نمى انجامد. و این آن چیزى است که باید آن را انسان مدارى واژگونه یا انسانگرایى نسیانگرانه نامید. همین معنى را از زبان یکى از منتقدان فرانسوى نظام غرب بازگو مى کنیم: (تمدن جدید که به هنگام حرکت آغازین خود مى خواست (انسان گرا) باشد و به انسان آنچنان اصالتى داد که آغاز و انجام همه چیزش کرد اکنون به ماجرائى این چنین شگفت دچار شده است. در روزگار ما تار و پود مفهوم انسان از هم گسسته است… به هر حال تمدنى که خود را (انسانگرا) مى نامید نظامى از آب در آمده است که آدمى را تحقیر مى کند و مى فریبد و سرانجام نابودش مى سازد. تحقیر آدمى درین معنى و از این راه است که تمدن مذکور انسان را به دستگاهى مرکب از یک سلسله وظایف کمى و مادى و به ماشینى منحصراً تولید کننده و مصرف کننده تبدیل مى نماید70.) اما در آرمان شهر اسلامى همان گونه که ترسیم کردیم فقط سخن از آسایش تن نیست. فقط سخن از وفور ثروت و رفاه مادى نیست در تصویر مهندسان این مدینه انسان فقط تن نیست بلکه موجودى است داراى ابعاد مختلف که تکامل و رشد او در دالت و امنیت نیز معنا و مفهوم و حقیقت خویش را باز مى یابند و جز با این نگرش همه جانبه به انسان و در کنار هم چیدن اجزاى حقیقى او در برابر هم نمى توان به تعبیر رؤیاى همیشگى انسان در تأسیس آرمان شهر انسانى پرداخت. 5. مدینه علم: دوره ظهور دوران گسترش علم و دانایى است و مدینه فاضله اسلامى مدینة العلم است. با آمدن آن منجى حقیقى همان گونه که ظلم و بیداد جاى خود را به عدل و دادگرى مى سپارد و همان گونه که نابسامانیهاى مختلف اجتماعى به سامان مى گراید به همان ترتیب نیز دانایى و فرزانگى بدیلِ جهل و نادانى مى گردد و جهان از نور عقل و دانش آکنده مى گردد74. او مى آید تا همان طور که جهان را لبریز از عدالت مى سازد از دانایى و فرزانگى نیز سیراب سازد. نیروهاى عقلانى توده ها را تمرکز بخشد و خردها و دریافتهاى آنان را به کمال رساند75. علوم و دانشهایى که در طول اعصار و قرون در پشت پرده ها مکنون مانده پراکنده سازد و مرزهاى دانایى و یادگیرى را تا سراپرده منازل و تا اعماق وجود تک تک انسانها اعم از زن و مرد گسترش بخشد76. بدین سان بهشت زمینى در عالم خارج واقعیت مى یابد. با سیراب شدن زمین از عدالت با برخوردارى همگان از رفاه و آسایش و امنیت با اتساع وجودى انسان و بازیابى تمامى ابعاد وجودیِ وى در ظرف تربیت و پرورش با گسترش علم و فرزانگى با مشارکت توده هاى محروم در امر تصمیم گیرى و تغییر ساختار سیاسى جامعه و با… آنچه گذشت برجسته ترین ویژگیهاى مدینه موعود در عصر ظهور است که مى توان در فرصتهاى بلندتر بر شمار عناوین اصلى و یا زیرمجموعه هاى آنها افزود لیکن در این مجال به همین مختصر بسنده مى کنیم. در قراءت عصر جدید این معنى کاملاً واژگونه مى گردد. از دوره رنسانس به این سو که انسان به عنوان مهم ترین آرمان تمدن جدید محیط توجه و اعتنا را مى پوشاند تفاسیر نوینى نیز نسبت به آرمان شهر انسانى ارائه مى گردد. محور این تفاسیر را نوعى فلسفه انسانگرا تشکیل مى دهد که از طرفى با اندیشه استغناى از مذهب و بلکه اندیشه مذهب پیرایى همراه و قرین بوده و از طرف دیگر تنها به بهزیستى دنیوى انسان توجه حجم اعتناى تعالیم دینى به این مسائل در مسأله ظهور و مهدویت براى انسان مذهبى که همیشه بر تقابل و دوگانگى دنیا و آخرت صمیمانه پاى مى فشرده آن قدر با اهمیت و هیجان انگیز است که وى را دچار گیجى و تردید مى سازد. امّا به واقع چنین است. تعالیم دینى در زندگى زمینیِ ما مصرانه ادعاى دخالت و تصمیم گیرى دارند و آرزوهاى زمینیِ ما به طور جدّى مورد توجه آنهاست. اما این همه را در مصاحبت با دیگر ابعاد وجودى انسان مى طلبند. بر این اساس است که مدینه فاضله اسلامى علاوه بر این که مدینه عدالت رفاه و امنیت است مدینه علم عقلانیت تربیت و انسان پرورى نیز هست. یعنى همان عناصرى که نبود آنها در تفکر مذهب پیراى غربى باعث پدید گشتن بحران جدید تمدن غرب گشته است و این تمدن را على رغم پیشرفتهاى چشمگیر مادى در مسیر تحقق سعادت انسانى ناکام گذارده است. (مدینه فاضله تحقق یافته است ولى فقط در عالم خارج (از ما)… ما قدرت خود را صدبرابر کرده ایم و بر بالاى خود صدها ذراع افزوده ایم ولى طرحها و نقشه هاى ما به پستى و تنگى زمانى است که در جهل و آلودگى به سر مى بردیم. ما از لحاظ روحى کوته قدانى هستیم در قالبهاى بسیار بزرگ. مدینه فاضله در همه جا آمده است به جز در روح انسان. با این همه این مدینه فاضله کوچکى که اکنون با رؤیاى قابل اغماض مى خواهیم بناکنیم نمى خواهد طبیعت را از نو بسازد و نمى خواهد تسلط انسان را بر طبیعت بگستراند (زیرا این بهشت منظور نظر بیکن بود و تحقق یافته است) بلکه مى خواهد که خود را از نو بسازیم و نفوس با اراده اى درست کنیم که براى زندگى در عالم بهترى شایسته باشند و به صفاى دانش ما و به نیروى قدرت ما باشند و چون مایه ویرانى مدینه فاضله (طبیعت بشرى) و جهل انسانى است ما نخست خواهیم خواست که دلها و نفوس خود را تصفیه کنیم; شاید امور دیگر در نتیجه به دنبال آن بیاید… (به طور کلى) معلوم شد که مقصود بناى یک مدینه فاضله مکانیکى یا بهشتى براى راهروان پیاده و مسافران هواپیما نیست بلکه امر اساسى ترى در نظر است وآن بالا بردن صفات اخلاقى و جسمى و معنوى مردم است. نسلى که محصول و نتیجه این اقدامات و پیشنهادها باشند مى تواند مدینه فاضله را بنا کند78.) در ارزیابى سخنان گذشته چنین مى توان نتیجه گرفت که تفکر دینى نیز یک تفکّر انسانگراست. با این تفاوت که انسانگرایى دینى متکى بر یک انسان شناسى قویم است; اما انسانگرایى غربى متکى بر یک انسان شناسیِ ابتر و نادرست بود. به همین دلیل نیز بود که در بخشهاى گذشته از تفکر مستتر در تمدن غرب با عنوانِ (انسانگرایى نسیانگرایانه) یا (انسان مدارى واژگونه) یاد کردیم. در انتهاى نوشتار تأکید مى کنیم که در بحث (توسعه اسلامى) به طور کامل مى توان از ویژگیهایى که در مورد مدینه فاضله اسلامى بر شمردیم استفاده کرد و اگر چه مطالب
| ||
مراجع | ||
1 . Kallipolis نیک شهر.
2. (بنیاد فلسفه سیاسى در غرب) دکتر حمید عنایت 20/ دانشگاه تهران.
3. (جمهور) افلاطون ترجمه فؤاد روحانى 460/ ترجمه و نشر کتاب.
4. (همان مدرک) 478/ 492 ـ 493.
5. (همان مدرک) 488/ ـ 491.
6. در همین رابطه کارل پوپر فیلسوف نامدار در کتاب (جامعه باز و دشمنانش) به سختى ریشه هاى فکرى افلاطون را مورد انتقاد قرار مى دهد. اعتقاد وى به اصالت جمع نظام طبقاتى نابرابرى انسانها در سرشت و حقوق طبیعى (و به تعبیر پوپر نژادپرستى) و نیز تعریفى که افلاطون از حقیقت و عدالت و دیگر واژه هاى انسانى ارائه مى کند از جمله این موارد است. پویر عقاید افلاطون را مبدأ پیدایش اکثر تفکرات سیاسى استبدادى مى داند.
7. (جمهور) 202/.
8. (همان مدرک) 315/ ـ 316.
9. (بنیاد فلسفه سیاسى در غرب) 56/. 10. (همان مدرک) 46/. 11. (جمهور) 548/ .
12. (همان مدرک)360/.
13. (خداوندان اندیشه سیاسى) مایکل ب. فاستر ترجمه جواد شیخ الاسلامى ج 195/1ـ 196 امیرکبیر.
14. (تاریخ فلسفه) فردریک کاپلستون ترجمه مجتبوى ج313/1; (جمهور) 236/.
15. (سیاست) ارسطو ترجمه حمید عنایت انتشارات آموزش انقلاب اسلامى 123/.
16. (همان مدرک) 178/ ـ 179.
17. (همان مدرک) 180/.
18. (همان مدرک) بخش 7/2 ـ 16.
19. (تاریخ تمدن) ویل دورانت ج1310/4.
20. (همان مدرک) 1311/.
21. (همان مدرک) 1314/ ـ 1315.
22. (همان مدرک).
23. (آراء اهل المدینة الفاضلة) فارابى 79/.
24. (سیر فلسفه در جهان اسلام) ماجد فخرى ترجمه جمعى از مترجمان 124/.
25. (آراء اهل المدینة الفاضلة) 82/.
26. (سیاست مدنیّة) فارابى ترجمه سجادى 184/.
27. (همان مدرک) 197/.
28. (همان مدرک) 202/.
29. (همان مدرک)202/.
30. (همان مدرک)201/.
31. (همان مدرک)205/.
32. (همان مدرک) 213/. 33. (علم و دین) ایان باربور ترجمه خرمشاهى 79/ نشر دانشگاهى. 34. (فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعة) پل فولکیه ترجمه یحیى مهدوى 161/.
35. (روان کاوى و دین) اریک فروم ترجمه آرسن نظریان 49/.
36. Utopia یوتوپیا واژه اى یونانى است که توماس مور آن را از ریشه ou-toposساخته است که به معناى (هیچستان) یا (لامکان) است و به تعبیر فیلسوف بزرگ ایرانى شیخ شهاب الدین سهروردى (ناکجاآباد).
37. New. Atlantis.
38. (یوتوپیا) توماس مور ترجمه داریوش آشورى و نادر افشار نادرى 79 ـ 84.
39. (همان مدرک) 95/ ـ 102.
40. (همان مدرک)132/ ـ 135.
41 .( احوال و آثار و آراى فرانسیس بیکن) دکتر محسن جهانگیرى 69/.
42. (تاریخ عقاید اقتصادى) دکتر حسین وحیدى 248/.
43. (سیر اندیشه اقتصادى) دکتر قدیرى اصلى 128/.
44. (تاریخ عقاید اقتصادى) 274/.
45. (همان مدرک) 282/.
46. (بنیاد فلسفه سیاسى در غرب) 122/ ـ 123.
47. (همان مدرک)127/.
48. (همان مدرک).
49. (همان مدرک).
50 . (جوان مسلمان و دنیاى متجدد) دکتر سید حسین نصر ترجمه مرتضى اسعدى 192 ـ 193.
51. (همان مدرک).
52. (مکیال المکارم فى فوائد الدعاء للقائم) میرزا محمد تقى موسوى اصفهانى 118/.
53. (کمال الدین و تمام النعمة) شیخ صدوق.
54. (مفاتیح الجنان) شیخ عباس قمى زیارت صاحب الامر 1055. 55. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج362/52. 56. (کمال الدین) 318/.
57. (بحارالانوار) 225/52 ـ 224.
58. (همان مدرک).
59 . (بحارالانوار) ج57/51.
60. (همان مدرک)120/.
61. سوره (قصص) آیه 5.
62. (بحارالانوار) ج78/51.
63. (همان مدرک) ج88/51.
64. (همان مدرک) ج123/51.
65. (همان مدرک) 390/52.
66. (کمال الدین) 331/.
67. (بحارالانوار) ج104/10.
68. (همان مدرک).
69. (کتاب الغیبة) 240/ ذیل آیه 55 سوره نور.
70. (اسلام و بحران عصرما) روژه دوپاسکیه ترجمه دکتر حسن حبیبى 18/ ـ 21.
71. (بحارالانوار) 51/84.
72. (همان مدرک)123/.
73. (منتخب الأثر) 374/.
74. (بحارالانوار) ج51/75.
75. (عصر زندگى) محمد حکیمى 223/.
76. (کتاب الغیبة) نعمانى 239/.
77. سوره (قصص) آیه 5.
78. (لذات فلسفه) ویل دورانت ترجمه زریاب خویى 364 365 367. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 376 |