تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,226 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,145 |
نوآورى در فقاهت, نیاز زمان | ||
فقه | ||
مقاله 1، دوره 7، شماره 26-25، مهر 1379، صفحه 3-17 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
محمد حسن نجفی | ||
تاریخ دریافت: 10 اسفند 1394، تاریخ پذیرش: 10 اسفند 1394 | ||
اصل مقاله | ||
دامن گسترى فقه و به در آمدن آن از دایره تنگ و چهارچوبى که کتابهایى چون: مقنع و مقنعه, براى آن ترسیم کرده بودند, به ساحت و عرصه اى بس فراخ و با چشم اندازى بس گسترده و بحثهاى پرشاخ و برگ و فرعهاى گسترده و پردامنه, که در کتابهایى بسان جواهر و مکاسب جلوه گر شده و نمود یافته, گواه این سخن است. در هر برهه اى که فقیهى ژرف اندیش, کاونده, همه سونگر و زمان شناس, دست به ابتکار و نوآورى در شیوه استنباط زده است, به ژرفا افزوده و به میزان درخورى, در ساحت مقدس فقه, بالندگى و پویندگى آفریده است و گاه, تلاش او در ساحت فقاهت, نقطه آغازى شده براى دگردیسى مهم, در سیر تکاملى فقه. در اساس, به کارگیرى تمام تلاش و توان و تکاپوى بسیار براى فهم درست احکام دین, که معناى حقیقى اجتهاد است, نمى تواند با ایستایى و جمود بر روش پیشینیان پا بفشرد و همراه باشد. پدیدآورى دگردیسى همه سویه در روش, جزو حقیقت اجتهاد است. جلوه گرى, رخشانى و پرتوافشانى چهره هاى آفتاب گون, و پردرخششى همچون: ابن ابى عقیل, شیخ طوسى, ابن ادریس, علامه حلّى, محقق حلّى, محقق کرکى, محقق اردبیلى, صاحب جواهر, شیخ انصارى و… بر تارک تاریخ فقه, بدان سبب بوده که موج آفریده اند, طرح نو در افکنده اند, سکون و رکود را بر نتافته اند, پوسته عادتها را شکافته و در روش استنباط, راههاى نارفته را رفته اند. این پدیده بزرگ در تاریخ فقاهت, دوره هاى بالنده و پوینده تاریخ فقاهت را رقم زده است و هر دوره اى, با شاخصه ها و ویژگیهایى. و امروز نیز, اگر خیزش بزرگ پاس داشته شود, خیزشها پدید خواهد آورد و زمینه و بستر را براى حرکتهاى فقهى بزرگ, مهیا خواهد ساخت. دگرگونى در روش اجتهاد چرا؟ امروز, با این که دو دهه از طلوع فجر انقلاب اسلامى مى گذرد و زمینه از هر جهت براى به حقیقت پیوستن عینى فقه مهیا بوده, هنوز راههاى نرفته بسیار است و پرسشهاى بى پاسخ انبوه. حال, جاى این پرسش است که گره کار کجاست؟ آیا فقه ناتوان است, یا فقیهان و یا فقاهت؟ از آموزه هاى اسلامى و زلال آیه ها و روایات معصومان, بر مى آید, فقه در دعوى خود: داشتن برنامه زندگى از گهواره تا گور, صادق است و این ادعا, به دور از گزافه است. امّا در باره توانایى فقیهان باید گفت: از کارنامه, تلاش و تکاپو, شور و نشاط آنان به دست مى آید فقیهان توان عرصه دارى را به تمام و کمال دارند و مى توانند شکوه بیافرینند و بى خستگى و رخوت, کار را به فرجام برسانند. پس گره کار, در ناتوانى و کم کارى نیست, بلکه در درست کار نکردن است و توان و نیرو را در راه ثمر ده و نتیجه بخش و راه گشا, به کار نبردن است.ناتوانى, در فقاهت است. اگر فقاهت, سازوار با دگرگونیهاى زمان, دگرگونى بیابد, بى گمان, فقه, به بسیارى از پرسشها پاسخ خواهد داد. معمار انقلاب, با تجربه علمى و عملى که داشت, بن بست شکنى و راه گشایى را در دگرگونى در فقاهت و اجتهاد اعلام کرد: (اجتهاد مصطلح, براى اداره جامعه کافى نیست.) البته, بن بست شکنى و بیرون آمدن از دایره اجتهاد مصطلح, خود به خود براى فقیه به دست نمى آید. با رویارویى با دشواریها, گرفتاریهاى مردم و جامعه و اندیشه و تلاش و درنگ براى حلّ آنهاست که ناکارآمدى اجتهاد مصطلح, خود را مى نمایاند و نمایان شدن این ناکارآمدى, براى فقیه دستاورد بزرگى است و با آن, راه برون رفت براى وى آشکار مى شود; از این روى, امام خمینى خطاب به عالمان دین و حوزه هاى دینى مى گوید: (روحانیت, تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد, نمى تواند درک کند که اجتهاد مصطلح, براى اداره جامعه کافى نیست.)1 امام, با این که اجتهاد مصطلح را کارآمد نمى دانست و این را با سالیان سال اندیشه و تلاش و درگیر شدن با دشواریها و گرفتاریهاى مردم و جامعه و آگاهى ژرف از نیاز زمان و شناخت دقیق زاویاى نیازها, درک کرده بود و به آن به درستى رسیده بود, ولى ساختار شکن نبود و به هیچ روى, پا از چهارچوب اجتهاد جواهرى و معیارها و ترازهاى دقیق اجتهادى بیرون نمى گذاشت. تلاش وى روى این مدار مى چرخید که به اجتهاد جواهرى پویایى و تکامل بخشد. اجتهاد جواهرى که او مى شناخت و الگوى راه خویش قرار داده بود, پویا بود و فقه پویا را با حفظ معیارهاى سنتى, به صحنه مى آورد و حاکم مى کرد. او, براى پویایى و تکامل اجتهاد جواهرى, راههایى را فرا روى حوزویان و پاسخ گویان به نیازهاى فقهى جامعه, قرار مى دهد, راههایى که اگر دقیق به کار بسته شوند, در همان چهارچوب فقه سنتى, پویایى را به ارمغان مى آورند: (این جانب, معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلّف از آن را جایز نمى دانم. اجتهاد, به همان سبک صحیح است, ولى این بدان معنى نیست که فقه اسلام, پویا نیست. زمان و مکان, دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند.)2 افزون بر زمان و مکان و در نظر گرفتن آن دو عنصر در گاه اجتهاد, توجه به عناصرى چون: مصلحت نظام, حفظ نظام و حکومت را در کنار عنصر زمان و مکان, از امورى مى داند که در تکامل و توانایى فقاهت و روش اجتهاد, نقش اساسى دارند. مقام معظم رهبرى نیز که زمان خود را به درستى مى شناسد و در همه صحنه ها و عرصه هاى نظام اسلامى حضور داشته و به مسائل و مشکلات, دقیق و عالمانه آشنایى دارد, براى پاسخ گویى و حل مسائل و مشکلات, دگرگونى در فقاهت را بایسته و ضرورى مى داند. بر این باور است که رشد و بالندگى فقه و توان مندى آن در پاسخ گویى به نیازهاى حکومتى و اجتماعى, بسته به پدیدآوردن دگرگونى ژرف و همه سویه در فقاهت است: (فقاهت, یک شیوه و روش براى استنباط آن چیزى است که ما اسمش را فقه مى گذاریم…. فقاهت, یعنى شیوه استنباط. خود این هم به پیشرفت نیاز دارد… فقاهت, در دوره هاى متعدد, تکامل پیدا کرده است… چه دلیلى دارد که فضلا و بزرگان و محققان ما نتوانند بر این شیوه بیفزایند و آن را کامل کنند. اى بسا, خیلى از مسائل, مسائل دیگرى را در بر بگیرد وخیلى از نتایج, عوض گردد و خیلى از روشها دگرگون شود. روشها که عوض شد, جوابهاى مسائل نیز عوض خواهد شد و فقه طور دیگرى مى شود. این از جمله کارهایى است که باید بشود.)3 روش شناسى, نیاز نخست نوآور اسوه روش او در اجتهاد, در بین صاحب نظران و اندیشه وران جایگاه بلند و در خور ستایش دارد و هر کسى از زاویه اى این قلّه برافراشته را به تفسیر نشسته است. امام خمینى, روش اجتهاد آیت الله بروجردى را مى ستاید و مى گوید: (طلبه اى که مقدمات و سطح را خوب طى کرده باشد و داراى استعداد باشد, دو, یا سه ماه, در درس آیت اللّه بروجردى شرکت کند, مجتهد مى شود و مى تواند همین روش را در دیگر ابواب مسائل فقهى, به کار گیرد.)4 این سخن امام, بیانگر قاعده و قانون مند بودن روش اجتهادى آیت الله بروجردى و توانایى این روش در پرورش استعدادها و کوتاه کردن زمان رسیدن به مقام والاى اجتهاد است. روش آقاى بروجردى در اجتهاد به گونه اى است که براى انسان آرامش خاطر مى آورد که با به کاربردن آن, حکم شرعى به درستى به دست مى آید: (سبک استنباط آن جناب به گونه اى بود که براى انسان, از دیگر روشها, اطمینان بیش ترى ایجاد مى کرد که به حکم شارع رسیده است.)5 آقاى بروجردى در روش فقاهت دگرگونى آفرید و بر روشهاى پیشین نماند و پا را فراتر گذاشت, از این روى دوره اى از تکامل فقاهت, فرا روى فقیهان قرار گرفت. (ویژگى مهم ایشان در فقه, شیوه استنباطى بود که به کار مى بست, تا قبل از آیت اللّه بروجردى, اجتهاد و استنباط , به همان روشهاى معمول پیش مى رفت; ولى ایشان, تحولى در شیوه اجتهاد و استنباط, به وجود آورد.)6 روش اجتهادى آقاى بروجردى, راه رسیدن به مقام اجتهاد را آسان مى کند و از سردرگمى مى رهاند و پژوهشگر و محقق حوزوى را از این که عمر خویش را در راه دانشهاى غیرضرور در اجتهاد, صرف کند, نجات مى دهد: (ایشان با این روش خود, تحولى در شیوه اجتهاد به وجود آورد و نشان داد که اجتهاد, آن قدرها صعب الوصول نیست, آن طور که تورم علم اصول و آمیخته شدن آن با مسائل کلامى و فلسفى, چنین وانمود کرده بود.)7 مقام معظم رهبرى, در پیام خود به کنگره بزرگداشت آن فقید سعید, پس از تاکید بر نوآور بودن این فقیه فرزانه در فقاهت و دیگر روشهاى علمى و تحقیقى, تازگى این روشها را مورد توجه قرار مى دهد و از حوزه هاى علمیه و زعماى آن مى خواهد تا براى کامل کردن آنها همت بگمارند: (او, در فقاهت,مبتکر شیوه اى جدید و در رجال و حدیث, صاحب سبک بود و در تدریس و تربیت شاگرد و تعلیم کار دسته جمعى, بر زمان خود سبقت داشت…. شایسته است که حوزه هاى علمیه و زعماى علمى آن, به تکریم اکتفا نکرده, روشهاى علمى و تحقیقى آن بزرگوار را نیز, که همچنان از تازگى برخوردار است, تعقیب و تکمیل کنند و گرودنه فقاهت اسلام را به پیش برند.)8 سوگمندانه, با همه این برجستگیها که این روش فقاهتى از آن برخوردار است و با همه کارآمدى آن و این تأکید عالمان صاحب نظر, این روش, آن گونه که بایسته و شایسته است, مورد توجه عالمان و فاضلان و زعماى حوزه ها قرار نگرفت. انتظار مى رفت پس از انقلاب شکوهمند اسلامى, شاگردان برجسته و صاحب نظر آن مرحوم, حجاب معاصرت را کنارمى زدند و اندیشه هاى زلال و بى آمیغ و حیات بخش این کوثر ناب را براى تشنگان وادى فقاهت, تفسیر مى کردند و جرعه هایى از آن را به کام نسل جدید فرو مى چکاندند و فقه را از حاشیه نشینى و پاسخ گو نبودن به در مى آوردند و… ختام این مختصر را مسک سخن استاد شهید مرتضى مطهرى در بیان ویژگیهاى روش فقهى استادش قرار مى دهیم و از دریچه نگاه تیزبین و دقیق کسى که هماره دغدغه دگرگونى آفرینى در فقه و فقاهت داشته, به این قلّه برافراشته چشم مى دوزیم و آن را به تماشا مى نشینیم. به امید روزى که در حوزه, تحقیق و تدریس روش شناسى استنباط, سهمى را ویژه خویش سازد و روشهاى اجتهادى نوآورانى همچون بروجردى در بوته بررسى و تحقیق گیرد: (یکى از مزایاى برجسته معظّم له, روش فقهى ایشان بود که شایسته است پیروى شود و فراموش نگردد. این بنده, در مدت هشت سال آخر اقامتم در قم, که مصادف بود با سالهاى اوّل ورود معظّم له به آن شهر, از درس هاى ایشان بهره مند مى شدم, و چون به روش فقاهت ایشان ایمان دارم, معتقدم که باید تعقیب و تکمیل شود. آن چه در این گفتار مى شود خلاصه کرد, مقایسه مختصرى است بین روش فقهى ایشان و روش فقهى متأخرین در قرون اخیر و براى این مقصود, یک مقدّمه کوچک ذکر مى کنم: باید دانست که روش فقهى فقها, همه, یک سان نبوده, اسلوبهاى متفاوت در اجتهاد و فقاهت در اسلام پدید آمده است;هم در میان اهل سنّت و جماعت روشها و اسلوبهاى مختلف به وجود آمده و هم در میان خود ما.اسلوب فقهى ما تدریجاً تنّوع پیدا کرده و مختلف شده, به طورى که به دوره هاى مختلف تقسیم مى گردد.خود معظّم له که به تاریخ فقه آشنا بودند و اسلوب هاى مختلف فقهى را مى شناختند, و یکى از مزایا و امتیازاتشان همین آشنایى با روشهاى مختلف فقهى شیعه و سنّى بود,فقه را تقریباً به چهار دوره تقسیم مى کردند; به این ترتیب: 1. دوره ماقبل شیخ طوسى. 2. از زمان شیخ طوسى تا قرن دهم که تقریباً مقارن با زما شهید ثانى است. 3. از زمان شهید ثانى تا یک قرن اخیر. 4. یک قرن اخیر. بحث در این دوره ها و بیان تغییراتى که در هر دوره نسبت به دوره قبل پیدا شده, خود موضوع کتاب مستقلى است. در این جا مقایسه مختصرى بین روش معظّم له و روشى که در یک قرن اخیر معمول شده به عمل مى آوریم: فقها و اصولییّن در مبحث اجتهاد و تقلید و یا در مبحث قضا و شهادات, چندین علم را نام مى برند که مقدّمه اجتهاد شمرده مى شوند. مى گویند: شخص مجتهد باید این علوم را طى کرده باشد, این علوم عبارت است از:نحو, صرف, لغت, منطق, کلام, اصول, تفسیر, حدیث, رجال; یعنى معرفت به احوال روات احادیث. متأخرین, یعنى از یک قرن پیش به این طرف, این چنین معتقد شده و در کتب خود تصریح کردند که آن چیزى که عمده و مهم و اساس است, علم اصول است و لهذا عملاً چندان توجهى به سایر علوم نمى کنند و بلکه بعضى از آن علوم یعنى, تفسیر, حدیث و معرفت رجال حتى به طور مختصر هم تدریس نمى شود: زیرا به عقیده متأخرین دانستن مقدارى ادبیات عرب کافى است که در موقع لزوم به تفسیر آیه قرآن رجوع شود. لزومى ندارد که مجتهد قبلاً با تفسیر قرآن آشنا باشد. همچنین حدیث و معرفت رجال اسناد احادیث; زیرا به عقیده متأخرین, در علم اصول حجّیّت خبر واحد صحیح , ثابت شده و از طرفى بعضى از علماى حدیث گذشته, مانند شیخ حرّ عاملى مؤلّف وسائل الشیعه این زحمت و رنج را متحمّل شده اند و احادیث صحیح را از غیر صحیح جدا کرده اند و در دسترس قرار داده اند, پس لزومى ندارد براى شناختن حدیث صحیح از غیر صحیح, صرف وقت بشود. روى این جهات عادت جارى فعلى این است که طلاب بعد از مختصرى ادبیات عرب و منطق, به خواندن اصول فقه مى پردازند و ثقل کار خود را روى این علم مى اندازند وضمناً به خواندن خود فقه مشغول مى گردند, تا آن که به عقیده خودشان به مقام اجتهاد نایل مى گردند. و چون اخیراً کتابهاى فقهى مفصّل و جامعى نیز نوشته شده که بعضى از نظر نقل اقوال فقها جامعیّت دارند, مثل مفتاح الکرامه سیّد جواد عاملى و بعضى از نظر اشتمال بر فروع و قوّت استدلال جامعیّت دارند; مثل جواهر الکلام شیخ محمد حسن نجفى و مصباح الفقیه حاج آقا رضا همدانى, به عقیده متأخرین این کتب ما را از سایر کتب فقهیّه بى نیاز مى سازد.پس چندان لزومى ندارد که به سایر کتب فقهیّه هزار سال پیش مراجعه کنیم. پس براى یک فقیه بعد از تسلّط کامل بر علم اصول, با در نظر گرفتن کتاب حدیث جامعى, مانند و سائل و کتابهاى فقهى جامعى, مانند جواهر و مفتاح الکرامه, کافى است که این چند کتاب را جلو خود بگذارد و به استنباط احکام الهى بپردازد. البته این روش عمومى و نوعى است; ولى همیشه افراد استثنایى پیدا مى شوند که تمایلى به تفسیر یا حدیث یا معرفت رجال و یا فقه عامّه و یا تاریخ نشان مى دهند; ولى معمولاً این امور کارهاى لازمى شمرده نمى شود. این نکته را نباید از نظر دور داشت که علم اصول فقه, به وسیله علاّمه محقق حاج شیخ مرتضى انصارى, أعلى اللّه مقامه الشریف, که حقاً لقب خاتم المجتهدین درباره اش اغراق و مبالغه نیست, مخصوصاً در قسمت هایى مانند آن چه به نام (اصول عملیه) نامیده مى شود, پیش رفت و ترقّى شایانى کرده و تقریباً آن را به صورت یک علم نیمه معقول در آورده است ـ مباحثى جذّاب و سرگرم کننده پیدا کرده است. میدان مسابقه و زورآزمایى و تمرین هوش و استعداد شده; هر چند از زمان شیخ به این طرف این علم جلونرفته ـ با این که زمینه جلو رفتنش هست ـ ولى شاخ و برگ زیادترى پیدا کرده. روى هم رفته ترقّى و کمالى در این علم پیدا شده و وسعت پیدا کرده و فضلاى طلاب را به خود مشغول ساخته و به همین جهت موجب شده که فضلاى طلاب از سایر شعب علوم اسلامى باز مانند و مصداق شعر معروف شاعر عرب گردند: الهت بنى تغلب عن کلّ مکرمةقصیـدة قالـها عمـروبـن کلثوم و چون این اصول علمى در جایى جارى است که شکى در کار باشد و از طرفى موقعى معمّا آمیز مى گردد که یک علم اجمالى و مبهم هم در کار باشد. لهذا در این مسائل فرضى و ساخته شده (شک) و (علم اجمالى) زیاد به گوش مى خورد و گاهى در میان این مسائل فرضى مسائل خوش مزه اى فرض مى شود که جالب توجّه است… مثلاً فرض مى کنیم شخصى وضو گرفت و بعد رفت داخل اتاق شد, بعد که بیرون آمد علم اجمالى دارد که در وقتى که داخل اتاق شد, یا نماز فریضه اش را خواند, پس تکلیفش ساقط است و یا با زوجه خودش مقاربت کرد, پس نه تنها تکلیف و فریضه اش ساقط نشده, بلکه طهارتش (وضو) نیز باطل شده و باید برود غسل کند و نماز بخواند. حالا تکلیف این شخص چیست؟ برود احتیاطاً غسل کند و بعد هم فریضه نماز را ادا کند و یا بنا بگذارد که نماز خوانده و غسل هم نکند یا تنها غسل بکند؟ حالا آیا چنین فرضى براى کسى اتفاق مى افتد یا اتفاق نمى افتد, مطلب دیگرى است. یک بار دیگر هم در تاریخ اسلامى روحیّه (مسأله سازى) و دنبال مسائل فرضى رفتن پدید آمده و آن در قرن دوم هجرى; یعنى هنگامى است که در عراق مکتب رأى و قیاس به وسیله ابوحنیفه, پیشواى معروف یکى از فرقه هاى اهل تسننّ, پایه گذارى شد و براى قبول و سندیّت حدیث شرایط زیادى قائل شدند و میدان فعالیّت به دست رأى و قیاس افتاد. در حجاز, گذشته از ائمه اهل بیت(ع) که عمل به قیاس را باطل مى دانستند, فقهاى عامّه از قبیل مالک بن انس و شاگردانش نیز, با قیاس میانه خوبى نداشتند و چون فقهاى عراقى; یعنى ابوحنیفه و اتباعش در مسائل فرضى خویش با کلمه (أرأیت) شروع مى کردند, فقهاى حجاز آنها را (أرأیتیّون) مى خواندند. در بعضى از احادیث ما نیز اشاره به این جریان است و بعضى از ائمه فرموده اند: (ما اهل أرأیت نیستیم). البته بحث در این مطلب, از جنبه نظرى که آیا روش متأخرین صحیح است یا نه, از حدود این مقاله خارج است. آنچه گفته شد فقط به منظور مقایسه بین روش فقهى شخصیّت بزرگى است که موضوع مقاله ماست با روش فقهى که غالب متأخرین دارند. معظّم له عملاً این چنین نبود. اوّلاً, همان طورى که اشاره کردم, به تاریخ فقه آشنا بود و سبک فکرهاى مختلف قدما و متأخرین را مى شناخت و بعضى را تأیید و نسبت به بعضى انتقاد داشت و آنها را عامل انحراف فقه مى دانست. ثانیاً, بر حدیث و رجال حدیث تسلّط کامل داشت; طبقات روات و محدّثین را کاملاً مى شناخت و خود یک طبقه بندى مخصوصى کرده بود که بى سابقه بود. با یک نگاه به سند حدیث, اگرخللى در سند آن حدیث وجود داشت درک مى کرد. ثالثاً, بر فقه سایر فرق مسلمین و روش و مسلک آنها تا اندازه اى محیط بود. کتب حدیث و رجال حدیث را مى شناخت. معرفت رجال حدیث شیعه و سنّى از یک طرف و اطلاع بر فتاوى و فقه سایر فرق اسلامى از طرف دیگر, موجب مى شد که گاه اتفاق مى افتاد حدیثى طرح مى شد و ابتدا یک معنى و مفهوم از آن به نظر مى رسید; ولى بعد معظّم له تشریح مى کرد که این شخصى که این سؤال را از امام کرده اهل فلان شهر یا فلان منطقه بوده و در آن جا مردم تابع فتواى فلان فقیه از فقهاى عامّه بوده اند و فتواى آن فقیه این بوده است و چون آن شخص در آن محیط بوده و آن فتوا در آن محیط شایع بوده, پس ذهن وى مسبوق به چنان سابقه اى بوده. پس مقصود وى از سؤال این بوده که سؤال کرده و جواب شنیده. وقتى معظّم له این جهات را تشریح مى کرد و به اصطلاح, روحیّه راوى را تحلیل مى کرد, مى دیدیم که معنى و مفهوم سؤال و جواب عوض مى شود و شکل دیگر به خود مى گیرد. و یا کلمه اى در حدیث بود که در عرف عام امروز, یک معناى معیّن داشت; ولى با اظهارات معظّم له معلوم مى شد که این کلمه در محیط خاصّى که در آن وقت محل پرورش سؤال کننده حدیث بوده, معناى دیگرى داشته. با همه تبحّرى که در اصول فقه داشت, کم تر مسائل فقهى را بر مسائل شکى اصولى مبتنى مى کرد و هرگز گرد مسائل فرضى نمى رفت. گاه به طعنه مى گفت: آقایان طلاب منتظرند که یک (اصل) را گیر بیاورند و دست آویز قرار دهند و به بحث و جدل بپردازند. با قرآن و تفاسیر آشنایى کامل داشت. قرآن را هر چند به تمامه حافظ نبود, امّا نیمه حفظ داشت. تاریخ اسلامى را دیده و خوانده و آشنا بود. در نتیجه همه اینها, جوّ و محیطى را که آیات قران در آن نازل شده و همچنین جوّ و محیطى را که اخبار و احادیث در آن صدور یافته و محیط هایى که فقه در آن جاها تدریجاً رشد کرده بود و پرورش یافته, کاملاً مى شناخت و بدیهى است که این جهات, به وى روشن بینى خاصّى داده بود. سبک و سلیقه معظّم له در فکر و سلیقه حوزه علمیّه قم, زیاد اثر کرد. تا حدّ زیادى روشها را عوض کرد و امیدواریم هر چه بیش تر سبک و روش ایشان پیروى شود و تعقیب و بلکه تکمیل گردد.)9 امید آن که ما نیز به سهم خود بتوانیم گامى در روشنگرى این روش پربرکت برداریم و دیدگاههاى صاحب نظران و فاضلانى که دغدغه بى رنگ شدن و از گردونه خارج شدن این روش را دارند, بازتابانیم. | ||
مراجع | ||
پى نوشتها 1. (صحیفه نور), رهنمودهاى امام خمینى , 100/21, ارشاد اسلامى. 2. همان,98/. 3. سخنان مقام معظم رهبرى, فیضیه آذر1374. 4. (چشم و چراغ مرجعیت)132/.سرى کتابهاى مجلّه حوزه. 5. همان, آیت الله شیخ لطف الله صافى 125/. 6. همان, آیت الله شیخ محمد فاضل لنکرانى 151/. 7. همان, آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى197/. 8. همان10/. 9. (تکامل اجتماعى انسان), شهید مطهرى 196/ ـ 203,صدرا. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 542 |