تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,767 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
مصاحبه با استاد آیت الله حسن زاده آملى | ||
حوزه | ||
مقاله 2، دوره 4، شماره 22، مهر 1366، صفحه 21-44 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 16 اسفند 1394، تاریخ پذیرش: 16 اسفند 1394 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت دوم سیماى پاک و سیره صالح وى شمع فروزانى است فرا روى تشنگان معرفت و دلسپردگان کوى دوست ! دلدادگان دانش فلسفى و معرفت عرفانى در حوزه هاى علمیه وى رااینک مى شناسند و در محضر آنان چنین نگارشها شمعى است که به دست آفتاب سوخته گان داده مى شود تا به نظاره خورشید بنشینند. و ما دراین پیش گفتارازاینان چشم پوشیده ایم واگر چند سطرى نگارش مى یابد براى آن گروه از خوانندگانى است که از حوزه ها بدورند و پرتو آفتاب را به پیامبرى ماه دیده اند و صلاى یار رااز پژواک کوهها شنیده اند! دست یابى به اساتید بزرگ و توانمند و جذب نظر لطف آنان نعمت عظیمى است که خداوند جز به[ شایستگان] ارزانى نمى دارد و کسانى را براین نعمت عظیم بر مى گزیند که به تمام وجود شاکر باشند واز آن بهره گیرند واستاد حسن زاده آملى ازاین معدود پایستگان برگزیده اى است که به وفوراز آن نعمت عظیم برخوردار بود و همیشه بر آن شاکر و خوانندگان محترم در قسمت نخستین مصاحبه بر آن واقف گشته اند بر خوردارى ازاساتید ورزیده و برزگواراستاد حسن زاده آملى را عالمى مسلط بر: فقه اصول ادبیات فارسى و عربى زبان و وى اکنون از معدود بزرگانى است که تمامت و جامعیت حوزه هاى علوم دینى را به رسم یادگار براى نسل کنونى پاس داشته اند واگراین رشته بگسلد جامعیت حوزه هارا نه در عینیت که در زوایاى تاریخ باید جست و در حسرت آن زانوى غم در آغوش گرفت .استاد حسن زاده بهترین یادگار حوزه پر رونق تهران و انگشت شمار بازماندگان محفل حکمت و عرفان آن دیاراست و رشته پیوسته حوزه اصفهان تهران و قم را به نسل کنونى حوزه علمیه قم پیوند مى زند و بر محصلان کوشا و پرتلاش است که به نیکى این امانت رااز استاد بگیرد و درامتداد زمان به آیندگان باز پس دهند. جاى سپاس همچنان باقى است چرا که حوزه علمیه قم براین مهمم آگاه است و پاى درس استاد را صدها شفته علم و حکمت پر مى کنند وامید که این[ سیره صالحه] مستدام و ناپایان باشداستاد در کنار پرورش شاگردان شیفته و دلسوخته معرفت و نگارش و تالیف آثارى ماندنى دست یازیده است که افزون بر تنوع از ژرفایى و عمق در خورد برخوردارند امید که در پرتو توفیق استاد بر چاپ بقیه آثار مجموعه نگارشهاى ایشان را در دسترس طالبان معرفت بیابیم ! استاد دراین نشست از تجربیات آموزشها ضرورتها و بایستنیها سخن گفته است که نمى توان از آنها برگزید چرا که همه برگزیدنى هست و نمى توان از سخنى درگذشت که کلامى در آن گذشتنى نیست باید آن را نیک خواند و در جاى جاى آن اندیشید. [حوزه] حوزه : در زمینه علوم عقلى و مسائل فلسفى اکنون در حوزه ها رغبت و رواجى دیده مى شود که از برکات انقلاب و رهبرى امت که معتقد به این حرکت هستند چه مسائلى را لازم مى دانید که با آن آثار حکماى متاله ترویج بیشترى بیابد؟ باید بین آندو فرق گذاشت . این حکایتى را که نقل مى کنیم در [ قصص العلماء] مرحوم تنکابنى آمده است که مرحوم[ ملا آقا دربندى] به زیارت [ ثامن الحجج (ع)] مشرف مى شدند وقتى به سبزوار رسیدند سوالاتى را مطرح کردند و به خدمت [ حاجى ملاهادى سبزوارى] - صاحب[ منظومه] فرستادند مرحوم حاجى که سوالات را دید فرمودند: اولا کسى که این سوالات را مطرح کرد خوداز عهده پاسخ آنها بر مى آید و قدرت جواب را دارد. و ثانیا به مشغولیات و سن و سال و گرفتاریهاى درسى فرصت آن نیست که فورا جواب این سوالات را بنگاریم و به شما بدهیم . بعد وقتى ملا آقاى دربندى از سفربرگشتند. در یکى از بلاد که به یکى از آقایان روحانى وارد شدند. آنجا آقایان براى دیدن ایشان آمدند. یکى از آنها گفت : شنیدیم که شما سوالات فلسفى به حاج [میرزا هادى سبزوارى] داده اید وایشان جواب ندادند - به یک لحنى که یک مقدارى توهین به[ حاجى] بوده است . مرحوم آقاى دربندى فرمودند:این طور نیست که شما گمان مى کنیداگر چنانچه حاجى وامثال حاجى نباشند که جواب افراد ملحد و دهرى را که منکر مبدء و معاد هستند بدهند واصل دین را تحکیم نکنند نوبت شما نمى رسد که اصل برائت واستحاب جارى کنید! واقعش این است که اصول دین و دیگرامهات را باید دلیل ثابت کند و بر کرسى بنشاند. دین دین عقل و دلیل است . دین برهان است . عقل دلیل و برهان هم فلسفه است . فلسفه اى که فلاسفه الهى ما مى گویند فلسفه اى که صاحب اسفار و شفا مى گوید. در بعضى از نوشته هایم قسمت آخر حدیث مفضل را بیان کردم که امام صادق (ع) با[ مفضل] درباره وحدت صنع صحبت کرده است که وحدت تدبیر وحدت صانع و مدبر را مى رساند. بعدامام صادق ( ع ) ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بجار را نگاه کنید). فرمود مفضل ارسطو مردم زمان خود را از راه وحدت صنع به وحدت صانع کشانده است وازاین راه پیش آمده است . مرحوم[ استاد شعرانى] مى فرمود:ارسطو مباهات کند به خودش که امام صادق ( ع ) نام او را بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را مى خواند مى گفت : گوئى حافظ از زبان ارسطو خدمت امام عرض مى کند: غرض این است که نمى شود دین را از برهان جدا کرد. همانگونه که بارها گفته ام : قرآن و برهان و عرفان از همدیگر جدائى ندارند. قرآن ملاک و مدرک همه حقائق است . میزان و معایر قسط تمام آراء و افکاراست . قرآن متن برهان است . [احتجاج] طبرسى [احتجاج] بحار و ... را ببینید.احتجاج یعنى با دلیل و برهان با خصم صحبت کردن . احتجاجات خود قرآن را ببینید. همانطور که[ علامه طباطبائى] فرمود: فلسفه - یعنى دلیل و عقل و برهان - را از دین جدا کردن ظلم عظیم است . نمى توان گفت که دراجتماع ما عقل و دلیل و برهان نباشد. اجتماع عقل و برهان مى خواهد. در [ اصول کافى] - که حدیث در کتاب [وافى] هم هست از محضر امام سولاتى مى کند. وقتى جوابشان را مى گیرند و طرف مى خواهد برود امام مى گوید: چرا از من نپرسیدى که من این پاسخ رااز کجاى قرآن استنباط کردم . راویات ما همه دلیل و استنباط و برهان است . همه حجت است . در خود کتاب[ حجت] کافى ملاحظه مى کنید که امام مى فرماید: با کسانیکه قائل به حجت دائمى باقى به بدن عنصرى در زمین نیستند با آنها به سوره [ اناانزلناه] احتجاج کنید تا بر آنها فائق شوید مگر مى شود بدون استدلال و برهان دین بوده باشد. دین متن احتجاج واستدلال و برهان است . در اینجا من براى نقل قضیه اى پناه به خدا مى برم که اگر در میان حرفهایم هواى نفس یا چیز دیگر باشد. من درابتدائى که قم آمدم در سنه 42 - آقایان و عزیزانى آمدند که فقه و یااصول شروع کنیم مکاسب کفایه و ... خواستند من عرض کردم حقیقت است که من براى علوم نقلى مثل فقه اصول وادبیات و ... بیش از علوم عقلى زحمت کشیده ام .اماالحمدالله تعالى این کتابها درس داده مى شود. ما آن چیزهائى که گفته نمى شود بگوئیم مااصول عقائد مى خواهیم بحث امامت عصمت انبیا و ...اینها که نیست یا کمتر هست - به آنها بپردازیم و همین کار را هم کردیم . مگر مى شود اجتماع رااز برهان و عقل گرفت ؟!اینهااصول امهات واصل پایه اند. روى حساب تکامل انسانى دو حرف داریم . یکى تجلیه و دیگر تحلیه . فقه در مقام تجلیه است یعنى آراستن ظاهر.ایجاد مدینه فاضله . شیخ الرئیس در[ الهیات] شفا این بحث را طرح فرمود که اگر مبدء و معاد را به فرض کنار بگذاریم آیا دراین دنیا مدینه فاضله مى خواهیم یا خیر؟ هیچ کس کتابى جز قرآن سراغ ندارد که مدینه فاضله بسازد. اما این قرآن همانگونه که تجلیه - آراستن دنیا - را درست مى کند تحلیه، را هم مى سازد و فراهم مى آورد. حوزه : دراین زمینه شبهات واتهاماتى طرح مى شود. به نظر حضرتعالى براى فصل الخطاب چه مى توان کرد؟ کرده اى تاویل حرف بکر راخویش را تاویل کن نى ذکر را یک وقتى مرحوم [علامه طباطبائى] را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان تا درب منزلشان رفتم به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص مى شوم .ایشان در پله بالاایستاده بودند و من پائین بودم و رو به من کردند و گفتند (حکماى الهى) این همه فحشها را شنیدند سنگ حوادث را خوردند قلمها به دشمنام و بدگوئى آنها پرداختند.این همه فقر و فلاکت و بیچارگى را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهى به [کهک] بسر مى بردند و گاهى ... بااین همه حقائق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید. حرف این است و حق این است . که نوشته ایم و براى شما گذاشته ایم حال هر چه مى خواهید بگوئید. حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده به یادگار گذاشتند. تمام تلاش این است که منطق وحى را بفهمیم . خداوند ملاصدرا را رحمت کند. مفسراست محدث است فقیه است مردم سیر و سلوکى است که هفت مرتبه پیاده به زیارت بیت الله الحرام مشرف مى شود و بار هفتم در [ بصره] نداى حق را لبیک گفته است .ایشان در [ شرح اصول کافى] حدیث امام سجاد( ع ) را نقل مى کند که چون خداوند سبحان مى دانست در آخرالزمان مردم عمیقى پیدا مى شوند - در توحید و دراصول عقائد اوائل سوره جدید و سوره اخلاص را فرستاد. [مرحوم آخوند] مى گوید: به این حدیث که رسیدم گربه ام این گریه شوق است و گریه عشق - چون خودش مى بیند که این حدیث براى امثال اوست . [على بن ابى طالب قیروانى] - که به غلط دیوان او به حضرت امام على ( ع ) نسبت داده شده است اشعارى دارد: الناس من جهه التمثال اکفاءابوهم آدم وامهم حواء بالاخره لکه هاى ابر به کنار مى رود و آفتاب حقیقت خودش را نشان مى دهد که الحمدلله پله پله نمایان مى شود و مشاهده مى فرمائید. حوزه : در مقایسه بین فلسفه اسلامى و فلسفه اى که در غرب هست آیا تطبیقى بین ایندو فلسفه لازم مى دانید؟ استاد: طلبه حواسش جمع باشد که بخواهد درس بخواند او مى تواند که زنگ تفریحش را براى فرا گرفتن یک زبان خارج دو زبان خارج اختصاص مى دهد. کتابهاى علمى واساسى به زبان فرانسه بسیار نوشته شده والان این آقایان هم خیلى در ترویج واشاعه کتب اصیل کرده زحمت مى کشند. چندى پیش بعضى از آقایان برایم حکایت کردند گفتند که در فرانسه الان دارند کتابهاى علماى بنام کره را بصورت دوره و سرى چاپ مى کنند ترجمه مى کنند که مثلا کسى کتابهاى شیخ الرئیس را بخواهد یکجا بگیرد و کتابهاى فارابى همینطور و آقایان و دیگر اینها هم همینطور به من فرمودند الان آنها دارند کتابهاى آخوند ملا صدرا را، دوره اش را به طبع مىرسانند و بطورى که آن آقا به من حکایت کرد، گفت مقدارى از اسفار را ترجمه کرده اند به فرانسه و دارند کتابهاى آخوند (دوره اسفار) را آنجا چاپ مىکنند و همه آثار آخوند هم به همین صورت؛ و علماى دیگر هم به همین نحوه، به زبان انگلیسى هم همینطور . آنها هم کتابها، خیلى الان باز شنیدم که دارند اصول مىنویسند و به یک روش خاصى کتابها را به صورت اصول ، خوب خیلى خیلى زحمت مىکشند. و باید افرادى که قابلند، لایقند، زبان فهمند، انسان باید در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنیدم که آنها دارند اصول جمع آورى مىکنند. و از این آقا پرسیدم که خودش عنوان کرد، گفتم مراد شما و آنها از اصول چیست؟ گفت مى خواهند که این کتابهایى که از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ کره، قدیم ، جدید، که کتابهایشان مآخذ است؛ مثلا اصول اقلیدس را الان در کتب ریاضی ، اصول ریاضیات ، این طور است؛ اصول اقلیدس، مجسطى و... اینها همه بسیار مبوند که به هر چاپ طبع بشود صفحه چند و نمى دانم چاپ چند لازم نیست که یک نویسنده خواننده ارارجاع بدهد مى نویسد که ششکل فلان مقاله چندم اصول اقلیدس یک شکل فلان مقاله چندم مثلا مجسطى اینهااصول است که به هر صورتى چاپ بشود نحوه اى باشد که در زحمت نیفتند. گر چه قرآن شانش موقعیتش عظمتش فوق اینگونه حرفهاست که ما بخواهیم مورد مثال قرار بدهیم حالا مثلا قرآن مجید هر چاپى که بشود به هر شیوه مى گوئیم آیه فلان سوره فلان اینطور این اصل است هر چه بخواهیم که ارجاع بدهیم .این آقایان به من گفتند که الان درانگلستان هم دارند کتابهاى اصول چاپ مى کنند که این کتابها خیلى اصیل است که محققان و متتبعان بایداز آن نقل کنند را دارند به یک روش سرى چاپ مى کنند که این اصل باشد در کره و دیگر براى ارجاع یک متتبع و محقق به کتاب دیگر فلان نسخه چاپ مثلا کجا؟ سنه چه ؟ دیگراینها نباشد به اصل ارجاع بدهد براى همه یکسان بوده باشد مثل دیگر قواعد مثلا قواعد راهنمائى رانندگى واینها که براى همه جا یکسان است . مى خواهنداینطورى .ازاین کارها دارند. و حالا طلبه دو زبان یاد بگیرد یاد بگیرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نکند حواسش جمع باشد. بخواهد درس بخواند براى دو زبان یاد گرفتن آنقدرى وقت یک وقتى مناسبتى پیش آمده بود مرحوم آقاى طباطبایى یک مقدار تبرى مى جست از بعضى از درسها و محافل و آمد و شدها و مى فرمود: مثل اینکه مردم قدر عمر را نمى دانند عمراست این خیلى ارزشمنداست خیلى گرانقدراست . همینطور آناتش متدرجا با چه سرعتى دارد مى گذرد و جناب وصى علیه السلام حضرت امیرالمونین فرمود که همینطور که روز شب از شما مى گیرند هى دارند طناب عمرتان را قیچى مى کنند روز و شب از شما دارند مى گیرند خوب شما هم سعى کنید که روز و شب چیزى بگیرید یک چیزى داشته باشید. آنها که دارند مى گیرند شما هم از روز و شب چیزى داشته باشید که : روزهاگر رفت گور و باک نیست تو بمان اى آنکه چون تو پاک نیست این براى یک طلبه خیلى زحمتى ندارد که بتواند یکى دو تا زبان زنده کره را بعد اما قسمت دوم فرمودید راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامى ازاین حقیقت آقا نباید بگذریم که از جنبه فلسفه مادى آن آقایان زحمت کشیدند و مى کشند و تحقیقاتى دارند و لکن راجع به آن تحقیقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى معارف انسانى مقامات انسانى و فلسفه روحانى آن فلسفه الهى که ازاین طرف طرفداران منطق وحى واهل قرآن دارند تفاوت بین این آقایان و آن آقایان بقدرى هست که چه عرض کنم خدمت شما نه خیر این عظمتى را که این آقایان دارند درالهیات ما از غربیها چیزى بدین پایه نمى بینیم و سراغ نداریم . آنها خیلى مباهات کنند به حرف این آقایان برسند. بدون هیچگونه تعصب مذهبى عرض مى کنم و هیچ نحوه بخواهم اینجااعمال تعصب بکنم نخیر آثارشان محفوظ است و بسیارى از نوشته هاى آن آقایان را فرمایشان آن آقایان را مطالب خیلى ارزشمند آن آقایان را مى بینیم که بعد دیدیم دیگرى آمده در مقابل نوشته که این حرف را شیخ در شفا داشت و شیخ الرئیس در چند سال قبل از شمااین حرف را زده و شما حرف او را به زبان دیگر ترجمه کردید و به خودتان اسناد دادید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارنداز جنبه حکمت الهى فلسفه الهى مباحث عرفانى و مباحثى که مربوط به سیر وسلوک انسانى است و منطق وحى . خلاصه فلسفه حکمت متعالیه اى را که امامیه دارا هستند اینها متفردند و هیچگاه آقایان مطلقا از شرق و غرب به پایه معارف این حضرات نیستند. البته همانطور که عرض کردم درامور مادى در تجربیات بله خیلى کوشش مى کنند و خیلى زحمت مى کشند. باز در همان امور هم مى بینیم این بزرگان ضوابط مطالب وامهات و حقایق را آورده اند که به پندارهاى واهى مااینها را کنار گذاشتیم . مثلا جلد دوم اسفار که در جواهر و اعراض است آقایان نمى خوانند گر چه حالات که ما گفتیم دوره اسفار همه را گفتیم نمى خوانند چرا نمى خوانید؟ که این در طبیعیات است و طبیعیات بله نمى دانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده از این که به دهن آقایان انداخته اند. با اینکه مرحوم آخود صریحا مى فرماید: من در طبیعیات در اسفار بحث نکرده ام و همه مباحث الهیات است و در کتاب جواهر واعراض اسفار بحث حرکت جوهرى یک قسمت از مباحث تکامل برزخى و مسائل دیگر باید در جواهر واعراض اسفار حل بشود و یک پندارهایى گرفتند و کتاب را کنار گذاشتند یا مثلا شفارا نمى خوانند بخصوص جلداول فلسفه اش را که در طبیعیات است نمى خوانند که طبیعیات برداشته شد نسخ شد. آن اصول امهات و حقایقى را که شیخ در شفا در همان طبیعیات شفا آورده موضوعى که حضرت امام صادق سلام الله علیه به مفضل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند. مرحوم شیخ به اقتداى ازامام صادق سلام الله علیه دراوائل طبیعیات شفا به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبیر پیش آمد و چه حقایقى را پیاد کرده است که اگر ما بخواهیم فرمایشان امام را در توحید مفضل شرح کنیم بسط بدهیم مثال بیاوریم باید بگوئیم که این است که شیخ در بیان گفتارامام آورده است . نوع این حرفهایى که الان رایج هست اینها در کتابهاى ما ریشه دارد مثلا حرکت و سکون زمین خیلى ریشه دارد. پیش از حضرت عیساى مسیح سلام الله علیه آن آقاى هیپارک ( ابرخوس ) قائل بود به حرکت زمین رصدخانه داشت .اسطرلابى درست کرده بود بر مبناى حرکت زمین . بعد مدتها براین مبنا بودند که زمین تحرک است حرکت وضعى شبانه روزى یکسر حرکت وضعى زمین بعد بطلیموس آمده ایشان را رد کرده بعداز بطلیموس آقایانى آمدند گفتند حق باهیپارک ( ابرخوس )است تا دراسلام ابوسلیمان سجستانى گفت حق باابرخوس است بعدابوریحان بیرونى که معاصرابوعلى سینا شیخ الرئیس بود ایشان آمده جمع کرده بین حرفهاى آقایان که یا متحرک یا ساکن مربوط به هیئت و رصدخانه ما نیست . ما در رصدخانه باید زمین را ساکن فرض کنیم و ببینیم ماه و آفتاب و ستارگان گرد سرما دور مى زنند و ما بتوانیم که روى زوایا و قوسها و جهات دیگر در فن ریاضى که در رصدخانه باید پیاده کنیم به ظاهرامر این طور باید پیاده کنیم ولواینکه واقع زمین متحرک به حرکت وضعى و انتقالى بوده باشد. واین حرف ریشه داراست . یا مثلا ستاره ها در حرکتند و چگونه در حرکتند؟ باید بحث بین طبیعى و هیوى رااز یکدیگر جدا کرد. همین فرمایشاتى که آقایان فعلا دارند اینها را شیخ در شفا دارد که افرادى بودند مى گفتند ستاره ها دراین فضا مثل ماهى هاى در دریا هستند و جهات دیگر یکى دو تا نیست . صریحا مرحوم حاجى سبزوارى در شرح جوشن کبیر (شرح اسماءالحسنى ) مى گویند: زمان مامون عباسى بود که در زمان ایشان آمدند زمین را بزرگش نخواننداهل خردکه نام بزرگان به زشتى برد فرمودید که در تطبیق بین این دو مثلا باید چگونه و چطور؟ نه خیر حرف تطبیق نیست باید آنها را به سوى خودمان بالا بیاوریم .این واقعیتى است بدون تعصب و شواهدى در دست داریم . کتابهاى آنها هست کتابهاى ما هم هست اصول امهاتى که آنها پیاده کردند عنوان کردند نسبت به ذخایرى که ما داریم بنده عرض کنم که روى تبختر حرف نمى زنم اینها خیلى نسبت به معارفمان فرمایشات و کتابها و آثارشان دراصول فلسفه انسانى خیلى مرتبه نازل قرار گرفته اند. والحمدالله امامیه در آن فلسفه اصیل اسلامى و عرفان اصیل قرآنى و آن توحیداسلامى و توحید قرآنى به مراتب قوى ترازاین آقایان هستند. بطوریکه این حرف ماست و هر کس حرفى که دارد حرفى را که عنوان کرده است روى حرفش هم مى ایستد و حرفش را هم به کرسى مى نشاند. و کسى که حرف مى زند حرف دلیل مى خواهد حرف برهان مى خواهد حرف سند مى خواهد. آثار طرفین هست و هیچوقت این نوشته هایشان را با حکمت متعالیه بااسفار نمى شود قیاس کرد با فتوحات نمى شود قیاس کرد با شرح قیصرى بر فصوص الحکم نمى شود قیاس کرد. خود آن آقایان اعتراف دارند خیلى هم در نوشته هاى خودشان . آنها همت بگمارند که به افکار عالیه بزرگان مکتب و منطق وحى برسند برایشان افتخار بوده باشد. حوزه : در زمینه لزوم آشنائى با قرآن و حدیث توصیه هاى مکررى براى دانش پژوهان علوم دینى داشته اید. دراین زمینه برنامه ریزى که بایستى طلبه در زندگى تحصیلى انجام دهد چیست ؟ و چه مراحلى را باید دنبال کند؟ استاد: تمام این رشته هاى علوم حوزه عنوان طریقیت دارند. یعنى ما زبان عربى را که فرا مى گیریم نحو و صرف مى خوانیم و با خواندن فقه واصول و فلسفه و عرفان و کتابهاى دیگر و فنون دیگر و حتى آن کسانى که توفیق یافتند در علوم اصیل غریبه اگر کسى از ما سئوال کند که اینها را براى چه مى خوانید؟ ما درازاى تمام این حرفها یک جمله حرف داریم :[الاعتلاءالى فهم الخطاب المحمدى] صلى الله علیه و آله و سلم و خطاب محمدى که از آن عارفان اسلامى تعبیر مى کنند به[ کشف تام محمدى] صلى الله علیه و آله و سلم قرآن فرقان است تمام این علوم همه براى اعتلاى به فهم خطاب محمددى است . و ما مى خواهیم به منطق وحى آشنا بشویم چون قرآن صورت کتبیه انسان کامل است این قرآنى که در دست داریم حکایت از صورت عینیه نظام هستى مى کند که صورت عینیه نظام هستى صورت عینیه انسان کامل است و خود قرآن مکتوب صورت کتبیه انسان کامل است . و همانطور که به عرض رساندم جوامع روائى ما مرتبه نازله قرآن هستند و به حکم محکم خود قرآن حکیم که :[ قل کل یعمل على شاکلته] هر کسى مطابق آنچه را که دارد آن قدر که هست اثراو نمودار دارائى اوست . قرآن نمودار دارائى خاتم و نمودار دارائى حقیقت عالم حق سبحانه مى باشد. یعنى همانطورى که خداوند غیر متناهى است صمداست و غیرمتناهى است که[ لاجوف له] کتابش هم صمداست[ لاجوف له] . و خاتم انبیاء در نبوت صمداست[ لاجوف له] یعنى دیگر جالى خالى ندارد که کسى بیاید نبوتش را پرکند.انبیاى قبلى نبوت صمدانى نداشتند کتاب ایشان کتاب صمدانى نبود که پر بوده باشد. در نبوت حضر ت خاتم انبیاء [ صمد]است . دیگر جاى خالى ندارد که کسى نبوتش را پر کند قرآن[ صمد]است و نبوت خاتم انبیاء [ صمد]است و آن طور که حق[ سبحان] صمداست قرآن هم[ صمد]است .[ قل کل یعمل على شاکلته] و قرآن نمودار دارائى گوینده اش است . لذا آن را نهایتى نیست . و مااین همه را مى خوانیم تا به مطالب شامخه معارف انسانى یعنى کتاب و سنت آگاه شویم .اگر عارفى حکیمى عالمى اهل قلمى فرمایشاتى دارد حقیقتش این است که : هر بوى که از مشک و قرنقل شنوى از دولت آن زلف چوسنبل شنوى!گر نغمه بلبل از پى گل شنوى گفته بود گر چه زبلبل شنوى مطلب دیگر انس طلبه با، ادعیه است . ما در گفته ها و نوشته هایمان به عرض رساندیم که همانطورى که بحمدالله این رشته هاى علوم و فنون در حوزه هاى علمى است چه خوبست که یک رشته و شعبه اى هم در فهمیدن زبان دعا در فهمیدن زبان مناجات واذکار و شیرین زبانى هاى عاشقان و عارفان بالله بالله بوده باشد مثلا آن مناجات خمسه عشر حضرت امام سیدالساجدین علیه السلام که جناب شیخ حر عاملى نقل کرده است - رضوان الله علیه - و خود صحیفه کامله صحیفه مهدویه خود نهج البلاغه و کتابهاى دیگر ... بنده فکر مى کنم که اگر کلمات حضرت امام هفتم - سلام الله علیه - جمع آورى بشود (کع عمده اش در[ بلدالامین] جناب کفعمى است ) کمتراز صحیفه کامله سجادیه نیست .استدعا کردیم که آقایان محصلین در حوزه هاى علمى وقتى به زبان عربى آشنا شدند دوره هایى را گذراندند یک مقدار بالا آمدند و بال و پرى در آوردند چه خوب است که به فهمیدن زبان ادعیه واوراد واذکار و مناجات وسائط فیض الهى هم آشنایى پیدا کنند. حالا بنده روى بینش خودم گفتم چه خوب است به این ترتیب باشد: اولین کتاب کتاب[ مفتاح الفلاح] شیخ بهائى باشد و پیش استاد زبان فهم بخوانند. بعداز آن کتاب[ عده الداعى] ابن فهد باشد که بسیار کتاب عظیم الشان است چنانکه خودابن فهد هم مرحوم استاد[ علامه طباطبائى] مى فرمود که جناب ابن فهمد و سیدبحرالعلوم و سید بن طاووس از کملین اند. بعداز آن[ قوت القلوب] ابوطالب مکى باشد. بعداز آن [ اقبال] سید بن طاوس باشد و بعداز آن[ صحیفه سجادیه] . که آن اسرار و لطائفى که درادعیه در مناجات و دراذکارائمه پیدا مى شود در روایات پیدا نمى شود و جهتش را هم به عرض رساندیم که در روایات نوعا مخاطبشان اکثرى مردم هستند و در آنجا محکوم هستند به : [کلم الناس على قدر عقولهم] لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت کردنداما درادعیه دراذکار دراوراد نه خیر آنجا در خلوت خانه عشقشان در آن شبهاى تارشان با محبوب و معشوق حقیقیشان آنچه که در نهانخانه سرشان و ذاتشان داشتند شیرین زبانى کردند و پیاده کردند. آن لطائفى که در کتب ادعیه استفاده مى شود در روایات نمى شود. ما ذخائر داریم ما کتاب داریم در تمام فنون کتاب داریم در تمام فنون روایات داریم و حیف است که ماازاین ذخائر وسائط فیض خودمان بى بهره بوده باشیم . جناب سیدعلى خان مدنى - رضوان الله تعالى علیه ایشان صحفیه سجادیه را به نام[ ریاض السالکین] شرح کرده اند. جناب شیخ بهائى بر صحیفه حواشى و تعلیقات دارند. مرحوم فیض هم همینطور. مرحوم سیدجزایرى همینطور و در زمان ما مرحوم استاد آقاى قمشه اى ترجمه کرد و جناب استاد آقاى شعرانى ترجمه کرد با آن حواشى عجیب و سنگینى که بر صحیفه سجادیه دارد. کتابهاى بسیارى که ازائمه اطهار ما روایات عدیده و رسائل گوناگون اینهمه فیض ها و برکات از آن وسائط فیض الهى به ما رسیده است . طلبه هدفش باید قرآن باشد و روایت باشد. بنده خودم یکى از توفیقاتى که بحمدالله تعالى در محضر شریف دو تن ازاساتیدم داشتم در خدمت روایت بودم . یکى وافى بود که در محضراستاد بزرگوارم جناب آقاى شعرانى بودم که ایشان در آن وقت وافى را تحشیه مى فرمود. بنده در خدمت ایشان بودم مقدارى من مى خواندم وایشان گوش مى کردند و گاهى ایشان مى خوانند و من گوش مى کردم و حواشى را هم که مى فرمودند مى نوشتند. مى فرمودند که آقا آدم به عیب نوشته خودش پى نمى برد.اما دیگرى که مى خواند یا مى شنود متوجه عبارات و نشیب و فراز آن مى شود و مثلا یک مقداراگر حرفى پیش مى آید مفهوم مى شود مشخص مى شود. ما از وافى در خدمت ایشان خیلى خیلى بهره بردیم برکتى ازاین جامع عظیم الشان روائى در محضر شریفشان بهره ما شده است و بعداز آن در محضر مبارک حضرت علامه طباطبائى - رضوان الله علیه - که بنده با جمعى از آقایان آنجا در خدمت آقاى شعرانى تنها بودم امااینجا در محضر آقایان دیگر دوستان دانشمند فاضل ما آقایانى بودند که ما چندین کتاب بحار را در محضر شریف ایشان از بود تا ختم خواندیم (بنده همه را در دفتر خاطراتم یادداشت کرده دارم که مثلا معاد بحار را کى شروع کردیم و کى تمام و توحید بحار را در محضر مبارکشان کى شروع کردیم کى تمام شد اصل قرآن و سنت است و تمام این علوم و فنون آن فلسفه که عقل و استدلال و برهان و منطق است براى این است که آن خطبه هاى توحیدى حضرت وصى علیه السلام را آن خطبه هاى عرشى حضرت سیدالساجدین و زین العابدین و دیگر فرموده هاى ائمه اطهار ما را و آیات قرآنى راادراک کنیم . اگر برهان واستدلال نبوده باشد اگر علم عرفان نبوده باشد عرفان نظرى نباشد اگر فلسفه الهى نباشد چه کسى باید به این حرفها برسد؟ و چگونه مى توانداینها را حل بکند؟اینها تمام این علوم و فنون براى این است که به آن مقام برسیم یعنى به منطق وحى آشنا بشویم . باز به عرض مى رسانم که:[ لاعتلاءالى فهم الخطاب المحمدى] . بالاخره عمده خود طلبه است . طلبه که عاشق باشد تشنه باشد خواهان باشد مثل تشنه اى است که خداوند آب را براى او آفریده است همانطوریکه تشنه آب مى خواهد آب هم تشنه تشنه است که : حکمت حق در قضا و در قدر کرده ما را عاشقان یکدگر آب مى نالد که کو آن آبخوارتشنه مى نالد که کو آب گوار استاد: درادبیات عرب که رشته اختصاصى آقایان است و باید بقدرى بخوانند که ادیب بشوند زبان فهم بشوند واز آن طرف در زبان فارسى حواشى کارهایشان را در مطالعات دستور زبان فارسى قرار بدهند. طلبه اى که دستور زبان عربى یا دستور زبان فارسى را خوانده به مطالعه کردن نگاه کردن متون کتب فارسى و عربى بپردازد. مثلا آن پیشترها [ مقامات حریرى] مى خواندند و چه کار خوبى بود و بسیارى از کتابهاى دیوان قدما را در عربى مى خواندند و چه کار خوبى بود. اینها در فهمیدن کتابهاى تفسیرى شرح روایات کمک مى کند.الان شما [تبیان] جناب شیخ طوسى را ببینید [تبیان] شیخ طوسى تفسیر قرآن است که[ مجمع البیان] خلاصه آن است .[ مجمع البیان] مرحوم طبرسى خلاصه [تبیان] شیخ طوسى است . مى بینید جناب شیخ طوسى جناب طبرسى در [مجمع البیان] در[ تبیان] وقتى مى خواهند لغتى را معنى کنند چقدر تمسک مى جویند به اشعار عربى آن اشعار زمان جاهلیت که قرآن شعراى زمان جاهلیت را هم زنده کرد. یعنى قرآن علم را زنده کرد و شعراى زمان جاهلیت اگر قرآن نبود آنها زنده نمى ماندندالان در[ مجمع] در[ تبیان] در کتابهاى دیگر براى یک لغت مى خواهند شاهد بیاورند فلان گوینده فلان سراینده در دیوانش چنین گفته آنها را هم احیاء کرده است . البته طلبه به متون کتابهاى اخلاقى مثل[ مرزبان نامه] مثل[ کلیله و دمنه] و[ گلستان] و[ بوستان] سعدى کتابهاى سنائى غزنوى و نظامى گنجوى و دیگر بزرگانى که زبان ادبى شان مثل کتاب حماسى فردوسى که اینها گفته هایشان براى نویسندگان دستور زبان فارسى بعنوان شاهداز آنها نقل مى کنند. بااینها حشر داشته باشد که در نوشتنش در گفتنش بداند که فارسى یک قاعده اى دارد و عربى یک قاعده اى دارد و در گفتارش در قملش یک وقت ناروا نیاورد. مثلا براى من پیش آمد که آقایى[ صلى الله علیه و آله طاهرین] را ترجمه کرد:[صلوات براو و بر آل پاکانش[ .[ طاهرین] جمع طاهراست اما در فارسى صفت و موصوف لازم نیست که با هم در چهار چیزاز ده چیز مطابقت کند که اگر موصوف جمع باشد صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوئیم که مردان دانشمندانى آمدنداین درست نیست . در فارسى موصوف که جمع است صفت را مفرد مى آورند: مردان دانشمندى آمدند دیگر نمى گویند مردان دانشمندان .اما چرا در عربى وقتى که موصوف جمع بوده باشد صفت هم جمع است وازاین گونه شواهد. این طلبه باید براى زبانش (چه فارسى چه عربى ) به متون عربى اصیل متون فرارسى اصیل مراجعه داشته باشد طلبه بخواهد درس بخواند بخواهد که قلمش را زبانش را تعدیل کند تعلیم بدهد بدرستى حرف بزند برایش آسان است . عمده همان حرفى است که عرض کردم که وقتش را مغتنم بشمارد و بداند که در راه کمال خودش دراین مسافت عمرش بااین عمر کم کذائى که از[ الف] تا[ باء] این مسافت حصه اوست . دراین حصه زمانش باید خودش را به جایى برساند.اگر حواسش جمع بوده باشد هم رشته فنون و علوم را خوب تحصیل مى کند و هم دستور زبان فارسى و عربى اش خوب مى شود و هم به نعمت حسن خط متنعم مى شود و هم مى تواند یکى دوتا زبان فرا بگیرد. عمده این است که حواسش جمع بوده باشد. به عزم واحد و هم واحد محصل باشد و دنبال تحصیل کمالش باید وقتى در خدمت آقاى حاج حسن آقاى مصطفوى بودم (خدا حفظش کند در تهران نزدیکیهاى بازار نوروزخان بازار بوذر جمهرى آن روز)ایشان کتابفروشى داشتند. بنده وارد شدم خیلى هم با ما محبت داشتند و من ممنون ایشان هستم که بسیارى از کتابهایمان راازایشان خریدیم به اقساط. ما با ما راه مى آمد که ما آن کتابها راالان داریم امااز برکت وجودى ایشان است که به اقساط. با ما راه آمدند. ما با پول طلبگى خودمان پنج تومان ده تومان توانستیم به ایشان بدهیم . مثلا یکى از کتابهایى که ازایشان خریدیم والان نوشته ام درابتداى آن کتاب هست آنروز شرح تذکره بیرجندى] - تذکره هیئت نسخه خوبى - براى ایشان آمده بود. گفتنداین نسخه برایم آمده و نسخه بکار شما مى آید که شرح تذکره در هیئت خیلى اهمیت دارد. متن آن از خواجه طوسى است و شرح آن از فاضل بیرجندى . فرموداین نسخه بکار شما مى آید. صد و پنجاه تومان از ما پول گرفتند پنج تومان هم من مى خواهم . گفتم : حاج آقا من نمى توانم . گفت ببرید اقساط مى دهید.این کتاب حیف است که دست شما نباشد. تااین اندازه محبت داشتند که من الان نوشته ام در ابتداى آن کتاب مربوط به تاریخ اقساط تقدیم پول به ایشان موجود است . سیزده ماه طول کشیده تا من این صد و پنجاه تومان را به ایشان بدهم . غرض این که وقتى در مغازه ایشان بودم آقایى ازاساتید دانشگاه در آنجا نشسته بود من که وارد شدم حاج آقا مصطفوى به آن آقا رو کرد و گفت : آقا! آقاى حسن زاده ایشان هستند. بعد آن آقا تواضع کرد و احوالپرسى کرد و گفت : من[ کلیله و دمنه] شما را دیدم خیلى زحمت کشیدید. خیلى فرمایشات فرمود بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعى نداشته باشید که شما را بشناسند که[ کلیله و دمنه] را یک طلبه یک آخوند تصحیح کرد. گفتم آقا من که داعى ندارم من که نمى خواهم یک شیپور در دست بگیرم بگویم آن کسى که[ کلیله و دمنه] را تصحیح کرده بنده ام .اما سرکار عالى چگونه این فرمایش را مى فرمایید. گفتند براى اینکه در سطح دانشگاه بطورى تبلیغات سوء کرده اند که دانشجو باورش نمى شود که یک آخوند یک طلبه دست به قلم کند به فارسى چیزى بنویسد! البته طلبه فارسى بخواند طلبه عربى بخواند طلبه اهل کار بوده باشد.از حق نگذریم شما مى بینیداین آثار قلمى فارسى نویسندگان علماى ما همه براى دیگران و سند و شاهدند. کتابهایى را که بزرگان ما نوشته اند مثلااین[ اوصاف الاشراف] خواجه را مى بینید.این[ اخلاق ناصرى] خواجه را مى بینید. آن رساله باباافضل کاشى را که رساله ارسطو را در نفس ایشان ترجمه کرده اند و چه بسیار یکى دو تا ده تا صدتا هزارتا نیست . که اینها دانشمندان و علماى ما بودند. به نظم و نثر فارسى شیوا و رسا کتابها نوشته انداینها آخوند بودنداین نظامى آخوند بود سنائى آخوند بود حافظ آشیخ محمد بود و همینطور سعدى شیخ سعدى بود.اینها ملا بودند در رشته هاى گوناگون در همه فنون اسلامى زحمت کشیده بودند منتهى ذوق شعرى شان خیلى ظریف بود. طعبشان خیلى بلند بود به شعر و شاعرى شناخته شدند - خدا رحتمشان کند اینها کسانى که الان تمام کتابخانه هاى کره ارزش کتابخانه هایشان را باید بگویم که علماى اسلام فراهم کرده اند. نسخه اى که دارند در طریف کارى شان و صنعت قلمى شان جهات دیگرشان نظم شان نثرشان کارهاى هنرى شان همه از آخوندهاى اسلام است همه از روحانیت اسلام است . تمام کتابهاى ارزنده کرده و موزه هایى که در کره هست اینها همه از آثار قلمى از هنردستى روحانیون ما در همه ابعاد باشد این را نمى شودانکار کرد. طلبه به دنبال درس باشد به دنبال کمال باشد و وقت خودش را عمر خودش را مغتنم بشمارد البته حائز همه کمالات مى شود و بخوبى بنحو اتم مى توانداینها را تحصیل کند و بدست آورد. حوزه : در زمینه مسائل اخلاقى و معاشرتى که طلاب و روحانیون به عنوان مقتداى مردم ملزمند که دراجراى آن بکوشند رهنمودهاى حضرتعالى حضرتعالى مسلما مفید خواهد بود. بخصوص اگر موارد جزئى تر بشود که شیوه و راه حرکت را نشان بدهد. این کتابهاى اخلاقى بطون آیات و روایات اند که براى انسان سازى اند. و تمام درسهایى که خوانده مى شود حوزه هایى که تشکیل مى شود بحث و تحقیقى که مى شود همه براى این است که نسان بتواند نهال وجود خودش رااز قوه به فعلیت برساند از نقص به کال بکشاند وانسان سعادتمند بشود. حالا سعادت را مراتبى است آنطورى که بزرگان فلاسفه الهى ما نوشتند مثلا فارابى نوشت شیخ الرئیس نوشت مرحوم آخوند ملاصدرا نوشت - رحمه الله علیهم - آن است که انسان بقدرى اعتلاى قوت نفسانى پیدا بکند که بتواند کار عقول را مفارقات را انجام بدهد بدون اعمال آلات وادوات مادى این دیگر خیلى مقام بالا هست که انبیااین طوریند سفراى الهى اینطوریند که مى بینیم به همان قوت روحانى شان تصرف در ماده کائنات مى کنند بدون اعمال ابزار و آلات مادى که حضرت موسى کلیم رود نیل را وقتى شکافته فرعونیان را غرق کرده دیگر سد که نیست با بیل و کلنگ این به همان تصرف روحانى اش به اذن الله توانست که شق البحر کند و یا به زمین که امر داد قارون را بگیرد.اینچنان نبود که با بیل و کلنگ براى او گور بکند با همان قوه روحانى اش و نفسانى اش شق الارض کرده زمین را شکافته و هکذا.این دیگر آن کمال سعادت براى انسان است که بتواند تصرف در ماده کائنات کند بدون اینکه اعمال ابزار و آلات جسمانى کند وانسان باید به چنین قوه روحانى و معنوى برسد و براه بیفتد به اندازه توان خودش قابلیت خودش که[ لیس للانسان الا ماسعى] به آن اندازه که سعى کرده به همان حد نائل مى شود که برسد. در این باره که راجع به سعادت انسان عرض کردم که انسان سعید آن کسى است که تصرف در ماده کائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى کند روایتى از حضرت وصى - سلام الله علیه - به عرضتان برسانم که این متن همه این حرفها درباره بیان سعادت انسان است. متن همه این حرفها فرمایش حضرت وصى علیه السلام است (واینه بنده جناب امیرالمومنین را به لقب وصى نام مى برم جهتش این است که به شهامت ماخذ روایى صحیح و شعراى زمان صدراسلام و کتابهاى اصیل اسلامى ما حضرت امیرالمومنین در صدر اسلام به [وصى] شناخته شده بود. من شواهد دراین باره فراوان دارم در جائى از شرح نهج البلاغه بعنوان هدایت وارشاد بسیارى از ماخذ را که از همان صدراسلام کسانى او را به وصى وصف کرده اند و دراشعار و غیر اشعار نام برده اند جمع آورى کرده ام .ایشان به وصى شناخته شده بود جز اینکه همان طور که حرف حق به زبان فخر رازى در تفسیرش [مفاتیح] تفسیر کبیرش جارى شده بنى امیه دست به دست هم دادند که آثار امیر المومنین را محو کنند و اینها یکى از کارهایشان این بود که بالاخره این اشتهار واین لقب را برداشتند والاایشان معروف بود به وصى - صلوات الله علیه . غرض این که جناب وصى درباره قلع (کندن ) باب خیبر فرمایششان این است این روایت را هم جناب شیخ اجل صدوق در[ امالى] اش یعنى مجالسش نقل کرده و هم جناب عمادادلین طبرى که ازاعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شیخ طوسى است در کتاب شریف[ بشاره المصطفى لشیعه المرتضى] چاپ نجف صفحه 235 با سلسله سند معنعن روایت را نقل کرده که على[ع] فرمود[ :والله ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذارعا تحس به اعضاى بقوه جسدیه و لاحرکه غذائیه و لکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه] قسم یاد مى کنند که من درب ا زقلعه خیبر بر نکندم واو را به چهل ذارع ( به چهل ارشک ) بدور نیفکندم مگراینکه به قوه ملکوتى و به نفسى که به نرو ربش مستضیى بوده است بوقوع پیوست (نه به قوه جسدى و حرکت غذائى ) آنوقت عمده غرضم و عرضم دراین حدیث این است که فرمود[ لم تحس به اعضائى] من دست دراز نکردم درب را نگرفتم به همان قوه ملکوتى به آن قوه اى که موسى کلیم دریا را شکافته به آن قوه اى که زمین را شکافته به آن قوه اى که دیگرانبیا سفراى الهى به اذن الله تصرف در ماده کائنات مى کنند.این هست سعادت انسان نهایت مرحله سعادت انسان این است که به علم و عمل براثر حضور و مراقبت و در مسیر سلوک الى الله بدین سعادت نائل شود که در عداد مفارقات قرار بگیرد که فعل اواحتیاج به اعضا و جوارح مادى نداشته باشد که صریحا دراین حدیث شریف آقا فرمود[ قذفت به اربعین ذارعا لم تحس به اعضائى] دستم به او نرسیده .این نهایت سعادت است . و ما در علم و عمل مان مى کوشیم که به مقامات مفارقات نورى برسیم . به جایى برسیم که انسان کامل بشویم . یعنى انسان کامل را سرمشق خودمان قرار بدهیم . هراندازه که با آن میزان قسط با آن معیار عدل که انسان کامل است نزدیکتر شدیم به همان اندازه انسان تریم به همان اندازه ارزش ما بیشتراست به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالى تراز بهشت دیگران است چون درجات به اندازه درجات آیات قرآن به تعبیر حضرت وصى علیه السلام متفاوت است . مراتب دارد. آقا به فرزندش این حنیفه فرمود که مراتب درجات بهشت به عدد آیات قرآن است . این مرحله نهائى آن انسان کامل است که به چنین قوه اى برسد که [لم تحس به اعضائى] . و به قوه ملوکتى به آن نفسى که به تفبیر آقا [ولکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه] به نور پروردگارش مستضیى بشود فروزان بشود درخشان بشود. چنین نفسى پیدا کند که تصرف در ماده کائنات کند به سعادتش نائل بشود. تمام این حرفها درس بحث تلاوت قرآن نماز شب تمازهاى یومیه دیگر صوم و صلاه هر چه که هست مطلقا همه براى پرورش نفس ناطقه است که علم و عمل انسان سازند وانسان شب و روز دارد خودش را مى سازد و ما کارى مهم تراز خودسازى نداریم واین هدف انسان بیداراست انسانى که در منزل یقظه قرار گرفته است که اولین مرحله را فرموده اند یقظه است بیدارى است یعنى تاانسان در خواب است که نمى داند کیست و نمى گوید من کیستم ؟ وقتى بیدار شده دردش گل کرده به دردش که رسیده به درمانش هم مى رسد. مى گوید من کیستم ؟ و به دنبال استاد مى رود به دنبال مربى مى رود به دنبال کمال مى رود دیگراز تو حرکت از خدا برکت . و ما کارى همانطور که در طلیعه عرضم تقدیم داشتم مهمترازاین خودسازى نداریم و لذا کسانى که به این حقیقت رسیده اند مى بینیم که چقدر حرفهایشان حساب شده است چانه شان را عقل مى گرداند. در خوراکشان در حضورشان در مراقباتشان در محاسباتشان در برخورد به خلق شان که: خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر آن تابان صفات ذوالجلال
بستند شریعه را بستند که اصحاب حضرت امیرالمومنین رااز تشنگى از پا در آورند. فریاداصحاب امام بلند شده که حیوانات ما تشنه اند خودمان تشنه ایم . فرمود که چرا آب نمى دهید به اینها؟ عرض کردند که شریعه را بر روى ما بستند. آقا فرمود که بروید شریعه را بگشایید. آنها رفتند و نبردى کردند خیلى سنگین شکست دادند و آب را فتح کردند و حیوانات را آب دادند و آب آوردند و شریعه را گرفتند. حضرت دید خیلى از سربازانشان نیامدند از آنها خبر گرفت عرض کردند که اینها را آنجا موکل شریعه قرار دادیم که همانطور که معاویه و سربازانش آب را بروى ما بستند حالا که ما آب را فتح کردیم ما هم تلافى کنیم و شریعه را برویشان ببندیم . آقا فرمود: برگردید به آنها بگویید هر چه زودتر سربازان ما شریعه را به حال خود بگذارند که[ الناس فیها شرح واحد]. معاویه بد کرده ما بد نکنیم حق نداریم که آب را بروى مردم ببندیم .این سیره یک انسان کامل است که با دشمن اینطور رفتار مى کند. باز در همان کتاب[ صفین] نصر بن مزاحم مى گوید که جناب امیرالمومنین که داشت صف آرایى مى کرد دید یکى از سربازانش دشنام مى دهد بدگویى مى کند. به ایشان فرمود به کى فحش مى دهى بد مى گوئى ؟ گفت به معاویه به سربازانش ایشان . فرمود: چرا فحش مى دهى به اینها؟ عرض کرد مگر آقااینها به باطل نیستند؟ فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟! بلى اگراینها باطلند فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن که نمى شود مردم را به راه آورد. حق ندارید که فحاشى کنید بدگوئى کنید. در تمام شئون زندگى مااگر بخواهیم سیره و برنامه و دستورالعملى که بدست بیاوریم به آن دستورالعمل خودمان را تربیت کنیم تا به کمال انسانى خودمان برسیم جز قرآن و جز منطق عترت در روى زمین و در زیراین آسمان کبود ما دستورى نداریم منطقى نداریم واینهاانسان سازند. ما باید به این برنامه بوده باشیم و آنها را سرمشق خودمان قرار بدهیم تا به کمال انسانى تا به سعادت ما تا به آن جنت ذات، [وادخلى جنتى] که نهایت مرتبه بهشت است و درباره آن حضرت امام صادق فرمود: آن جنتى است که باغ و آب واین حرفها ندارد اینها نیست .[جنت قرب] است.[جنت لقاء] است .[ جنت ذات] است . تا به آن جنت انسان برسد بایداین وسائط فیض الهى را این امام را پیشوا را این ائمه را سرمشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در تمام شئون زندگى اش قدم بر دارد تا به سعادتش نائل بشود. تمام تشکیل حوزه و درس و بحث براى این است که انسان خودش را درست بسازد. و
با دو بال علم و عمل بتواند که طیران به سوى معارفش و سعادتش بنماید و دیگران را دریابد و مدینه فاضله تشکیل دهد. مطلقا تمام شئونش را چه با خلق خدا بیگانه آشنا که باصطلاح در تربیت منزل بوده باشد چه بیرون بااشخاص مربوط به مدینه فاضله است که اینها تمام این شئون از جنبه مباحث اخلاقى همه در کتابهاى علمى و اساسى بحث شده موید به روایات و آیات راه را براى ما فرمودند منتهى خداوند توفیق عمل به همه ما مرحمت بفرماید. حوزه : مى بخشید حاج آقا خیلى مزاحم شدیم . | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 345 |