درآمد
امروزه در فضاى علمى و مدیریتى کشور، سخن از سبک زندگى اسلامى، نسبت به گذشته، رشد چشمگیر یافته و بحثهاى گوناگونى درباره آن، از سوى پژوهشگران و متولیان فرهنگى جامعه مطرح شده و دیدگاههایى نیز به بوته بحث و بررسى قرار گرفته است.
به نظر مى رسد، نه تنها مهندسى فرهنگ، که پایه و اساس سبک زندگى اسلامى است، کمتر مورد توجه قرار گرفته; بلکه مبانى دینى آن، و بویژه آموزههاى فرهنگى قرآن کریم نیز، آنگونه که شایسته و بایسته است، در کانون توجه پژوهشگران و مهندسان فرهنگ و کارشناسان سبک زندگى اسلامى جاى نگرفته است.
در دهههاى اخیر، قرآن پژوهان انگشت شمارى از چشمانداز فرهنگى، به قرآن کریم نگریستهاند و آموزههاى فرهنگى قرآن کریم را از زاویه مبانى مهندسى فرهنگ و مبانى سبک زندگى اسلامى فراروى مدیران و برنامهریزان فرهنگى نهادهاند. شایسته است با نگارش مقالههاى گوناگون، زوایاى این بحث از دیدگاه قرآن کریم روشن گردد. در این میان، بررسى دیدگاههاى مفسران معاصر که دغدغههاى فرهنگى دارند، بیش از سایر مفسران اهمیت مىیابد.
مرحوم آقاى على صفایى حائرى، از جمله قرآنپژوهانى است که دیدگاههاى قرآنى - فرهنگىِ قابل در خورى در ساحَتِ مهندسى فرهنگ دارد. با مطالعه آثار به جاى مانده از ایشان، روشن مىگردد که از مهمترین دغدغههاى ذهنى وى، حل مسائل فرهنگى جامعه - چه از جهت پیشگیرى و چه از جهت درمان - بر پایه آموزههاى حیاتبخش قرآن کریم بوده است. از سوى دیگر، استاد با همین دغدغهمندى به سراغ قرآن کریم رفتهاند و با دقت کم نظیرى از دل عبارات و آیات، نکتههاى بدیع و راهگشا براى سیاستگذارى و مدیریتِ فرهنگى جامعه برکشیده، که توجه و بهکارگیرى این دیدگاهها براى ساماندهى فرهنگى امروز جامعه، بس مغتنم و ضرورى است. این مبانى، که در جایگاه بنیان و مبانى دیدگاههاى فرهنگى قرار دارند و دامنه گستردهاى از دیدگاههاى فرهنگى را در ساحت مبانى پوشش مىدهند، براى تبیین و تقویت مبانى سبک زندگى اسلامى نیز راهگشایند.
بیان مسأله
هنگامى که از سبک زندگى اسلامى سخن به میان مىآید، نخستین مسألهاى که به ذهن پیشى مىگیرد این است که نقطه آغازین سبک زندگى اسلامى چیست؟ از آنجا که مهندسى فرهنگ، پیشفرض سبک زندگى اسلامى است، به آسانى مىتوانیم در پاسخ بگوییم: مهندسى فرهنگ. در برابر این پاسخ، مسأله دیگرى رخ مىنماید و آن این که محور کلیدى و قوه محرکه مهندسى فرهنگ چیست؟ در پاسخ به این مسأله نیز با اندکى درنگ مىتوان گفت که نظام حاکم بر فرهنگ کشور ما، نظام اسلامى است; بنابراین، بنیاد و درونمایه مهندسى فرهنگ در این نظام نیز، باید برگرفته از آموزههاى حرکتآفرین و زندگىبخش اسلام و در رأس آن قرآن کریم باشد. بنابراین مسأله پیشین را از زاویه دیگرى نیز مىتوان بازسازى کرد: آیا در قرآن کریم، از مهندسى فرهنگ سخنى به میان آمده است؟ هر چند در پاسخ به این مسأله مىتوان دیدگاههاى گوناگونى را مطرح کرد.1 اما در اینجا دیدگاهى را برمىگزینیم که معتقد است قرآن کریم داراى نگرش فرهنگى و در صدد فرهنگسازى بوده و با ارائه برنامهها و قواعد و قوانین و ترسیم ایدهآلها و ژرفا بخشى به آنها در ذهن و اندیشه پیروان، طرحى حساب شده و دقیق را در ساحت فرهنگ پى ریخته است.2 از سوى دیگر، در ساحَتِ مهندسى فرهنگ قرآن کریم، هم سخن از زوایاى نظرى و بنیادى است و هم سخن از زوایاى عملى و کاربردى. به دیگر سخن، گاه از پیشفرضها و مبانى نظرى بحث مىشود و گاه از روشها و شیوههاى اجرایى. آن بخشى از آموزههاى قرآنى که فرازمان و فرامکاناند، ناظر به مبانىاند و آن بخشى که زمانمند و مکانمنداند و تابع مقتضیات و شرایطاند، ناظر به روشها و شیوهها.
از این رو، بحث درباره مبانى نظرى و شیوههاى اجرایى مهندسى فرهنگ از دیدگاه قرآن کریم، اهمیت مىیابد. این پژوهش سعى دارد، با نگاهى مسألهمحور، مبانى نظرى و روشهاى اجرایى مهندسى فرهنگ از دیدگاه قرآن کریم را در آثار مکتوب قرآنپژوه معاصر، استاد صفایى حائرى، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و از این رهگذر، گامى هر چند کوتاه در راه تبیین و تقویت مبانى سبک زندگى اسلامى بردارد و به این دو پرسش اصلى پاسخ دهد: مبانى نظرى مهندسى فرهنگِ قرآن کریم از دیدگاه وى چیست و بر چه مبانىاى تأکید دارد؟ چه مدل، روش و شیوهاى را براى مهندسى فرهنگ پیشنهاد مىکند تا مبناى سبک زندگى اسلامى قرار گیرد؟
روش پژوهش
روش این پژوهش، روشى توصیفى - تحلیلى است که بر مبناى آن، نخست آثار مکتوبِ استاد مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته و بر اساس مدل خودساخته نگارنده، با الهام از روش تحلیل محتواى کیفى، دیدگاههاى قرآنى - فرهنگى استاد صفایى در قالب مقولههاى اصلى، موضوعات فرعى و ریز مؤلفههاى فرهنگ، کدگذارى و دستهبندى شده و سپس بر مبناى روحِ نظرات قرآنى ایشان، تبیین و تحلیل شده است.
روش گردآورى داده ها
روشن است که دیدگاههاى استاد صفایى حائرى در زمینهى »مهندسى فرهنگ«، به صورت آشکار و یکپارچه در آثار نوشتارى و غیر نوشتارى وى نیامده تا پژوهش حاضر بر آن اساس شکل پیدا کند، بنابراین، آنچه در اینجا گزارش و مورد بحث و بررسى قرار گرفته، تنها برداشتهاى نویسنده از آثار وى است. به دیگر سخن، نگارنده از چشمانداز فرهنگ به آثار ایشان نگریسته و پارهاى از دیدگاههاى استاد را درباره »مهندسى فرهنگ« گزارش و بحث کرده است.
نخست، آثار نوشتارى استاد به عنوان دادههاى پژوهش در سه دسته »قرآنى«، »مرتبط با قرآن« و »سایرآثار« تقسیم بندى شد و سپس آثار دسته نخست مانند: تطهیر با جارى قرآن: سوره بقره، تطهیر با جارى قرآن: سورههاى کوچک و تطهیر با جارى قرآن (3)، روش برداشت از قرآن، صراط و رشد به صورت تفصیلى و آثار دسته دوم مانند: مسؤولیت و سازندگى، درسهایى از انقلاب، انسان در دو فصل، از وحدت تا جدایى، فقر و انفاق و... به صورت تفصیلى - اجمالى مطالعه، فیش نویسى و کدگذارى شد. در مرحله بعدى، بر اساس کدگذاریها، گزارههاى فرعى و مقولههاى اصلى تعیین شد و اطلاعات به دست آمده، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت و بر پایه دستاوردهاى به دست آمده، مقاله حاضر به رشته تحریر درآمد.
تعریف فرهنگ
فرهنگ، نظاموارهاى است از »عقاید و باورهاى اساسى«، »ارزشها، آداب و الگوهاى رفتارى« ریشهدار و دیرپا و »نمادها« و »مصنوعات« که ادراکات، رفتار و مناسبات جامعه را جهت و شکل مىدهد و هویت آن را مىسازد.
3استاد صفایى، ضمن اشاره به این نکته که فرهنگ مفهومهاى گوناگونى دارد و در جریان تاریخ انسان، کم کم شکل گرفته و مفهوم آن روشن شده است:
»فرهنگ، یعنى مجموعه ارزشها و معیارهاى حاکم بر یک جامعه... فرهنگ، یعنى مجموعه سنتها و رسومى که از تجربه مایه مىگیرد و اساطیر و افسانههایى که از تخیل و انگارههاى ذهنى بارور مىشود و صنایع و دانشهایى که بر اساس تفکر گسترش مىیابد و ارزشها و معیارهایى که روابط و ضوابط اجتماعى را کنترل مىنمایند. «
4در این تعریف، توجه به دو نکته حائز اهمیت است; یکى این که ارزشها که در واقع هدفهاى اجتماعى و انسانى هستند و در افراد و جامعه حاکم مىشوند، فرهنگ جامعه را مىسازند و دوم این که در ارزیابى فرهنگ هر جامعهاى، بررسى ارزشهاى حاکم بر آن، نقش کلیدى دارند. به دیگر سخن، در این نگاه، ابتدا با تأکید بر ارزشها و آنگاه نیز با ذکر ارزشها، نقش جهتدهى و کنترلى ارزش را در فرهنگسازى برجسته نمایانده شده و گویا به همین دلیل، در این تعریف، ارزش بر سایر عناصر فرهنگ سیطره دارد و بیش از سایر لایههاى فرهنگ، محوریت و اهمیت یافته است.
هدف فرهنگ
نخست لازم است هدف فرهنگ را از دیدگاه قرآن کریم، بررسى کنیم تا در سایهسار آن، محتواى دقیقترى را از فرهنگ قرآنى به دست دهیم.
هدف فرهنگ در جامعههاى گوناگون متفاوت است. اگر هدف فرهنگ در پارهاى از جامعهها آزادى یا عدالت و جامعه بدون طبقه است، در قرآن کریم این گونه هدفها، هدفهاى میانىاند
»لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. «
5به راستى ]ما[ پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم، تا مردم به انصاف برخیزند، ... .
اما هدف نهایى فرهنگ در قرآن کریم، خروج از تاریکى و راهیابى به نور است
»کِتَابُ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظّلُمَاتِ إِلَى النّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ. «6و
7کتابى است که آن را به سوى تو فرود آوردیم، تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آورى: به سوى راه آن شکست ناپذیر ستوده.
استاد صفایى نیز، با نگاه به این بینش قرآنى، نخست از انقلاب، که در حقیقت دگرکونى فرهنگ است، یادکرده و سپس به آرمان انقلاب که همان هدف فرهنگ است پرداخته:
»آرمان انقلابها یا آزادى است یا عدالت و جامعه بى طبقه. اسلام، آرمان بالاتر از تکامل دارد که هدى و رشد است... فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا × یَهْدِى إِلَى الرشْدِ فَآمَنَّا بِهِ... )جن، 1 - 2).»
8سپس به بیان تفاوت میان فرهنگ قرآن کریم و فرهنگ معاصر پرداخته و هدف این دو فرهنگ را جداى از یکدیگر دانسته است.
برابر دیدگاه وى فرقِ هدفِ دو فرهنگ، به فرق کامل هر دو فرهنگ، انجامیده است. به دیگر سخن، ورودیها و خروجیهاى هر فرهنگ، به طور کامل با فرهنگ دیگرى متفاوت است. از آن جا که هدف فرهنگ قرآن کریم، یک هدف متعالى است، به همین نسبت، فرهنگى که بر مبناى آن هدف شکل مىگیرد نیز متعالى است و در برابر آن، هدف فرهنگ معاصر که یک هدف سطحى و میانى است، فرهنگ عقبمانده نسبت به فرهنگ قرآن کریم، به حساب مىآید. نیز فرهنگ قرآن کریم ریشه در وحى دارد، اما فرهنگهاى دیگر، در تخیل انسان. بنابراین، هر فرهنگى براى تکامل خود نیاز به وحى دارد، زیرا وحى است که به فرهنگ را کمال مىبخشد.
»فرهنگ قرآن، پس از گذشت سالها، حرفهایى دارد که هنوز فرهنگ معاصر ما از آن عقبتر است. تلقى قرآن از انسان و اخلاق و حکومت، به کیفیتى است که فرهنگ معاصر، آن را درک نکرده. این فرهنگ، انسان را با جبرها تحلیل مىکند، در حالى که انسان ترکیبى از جبرهاست. بر این اساس، آن مىخواهد تربیت انسان را همچون تربیت درخت و سگ در نظر بگیرد، در حالى که تربیت انسان، همان زمینه سازى حرکت اوست. و حکومت را تا سطح رفاه و تکامل مىخواهد، در حالى که انسانى که در هستى مطرح شده و بالاتر از تکامل، آرمان گرفته، باید به استعدادهاى تکامل یافتهاش جهت بدهد و آن را رهبرى کند... . ریشه این فرهنگ در وحى است. و آن فرهنگها، در تجربه و تخیل و تفکر انسان ریشه دارند. درنتیجه، فرهنگ با وحى تکمیل مىشود، نه آنکه بتواند وحى را تبیین کند. «
9توحید، فصل برجسته کننده فرهنگ اسلامى
مهمترین باور از نگاه قرآن کریم، توحید است:
»هُوَ اَلأوَّلُ وَ اَلآخِرُ وَ اَلظّاهِرُ وَ اَلْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءً عَلِیم.«
10اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست
در اصل، قرآن کریم، انسانها را و به دنبال آن، جامعهها را بر محور توحید، به سه دسته، دستهبندى مىکند: متقیان، کافران و منافقان.11 در آغاز سوره بقره این دستهبندى برجسته شده، به طورى که در معرفى شناساندن دسته نخست، به سه آیه و دسته دوّم به دو آیه بسنده مىکند، ولى در مورد دسته سوم; یعنى منافقان، به دلیل خطرى که براى جامعه اسلامى دارند، با شرح بیشترى سیزده آیه را اختصاص مىدهد.12 بر این اساس، فرهنگ جامعهها نیز به سه دسته تقسیم مىشوند: فرهنگ توحیدى، فرهنگ مشرکانه و فرهنگ منافقانه.
13استاد صفایى، شهادت به توحید را که نتیجه مقایسه میان اعتقادات و آموزههاى فرهنگهاى گوناگون است و در عبارات نخست اذان جاى گرفته، از جمله گامهاى نخستین فرهنگسازى مىداند. در حقیقت، فصل برجسته کننده و جدا سازنده فرهنگ اسلامى را از غیر آن، توحید حقیقى برشمرده که شهادت به آن، گام نهادن در صراط مستقیمى است که همه اجزاء آن از صدر تا ذیل، جلوهاى از توحید است.
»در اذان، بعد از اینکه انسان تکبیرها را مىگوید، سنجشهایش را شروع کرده و به توحید مىرسد. پس از اینکه چهار تکبیر مطرح شد و تو را از خودت )نفس(، از دیگران )خلق(، از دنیا و از شیطان آزاد کردند، به توحید مىرسانند، به شهادت و شهود مىرسانند، آن گاه رسالت مطرح مىشود. این توحید، مبناى عبودیتى است که رسالت بر اساس آن شکل مىگیرد و امامت و ولایت را به دنبال دارد... عملى که به شرک منتهى نمىشود و آخر سر هم به تکبیر و تهلیل مىانجامد. «
14به دیگر سخن، فرهنگ متعالى، از توحید آغاز مىشود و با توحید به تکامل مىرسد و به توحید ختم مىشود و چیزى جز توحید نیست و آن که مىتواند به همه شاهراههاىِ فرهنگ جامعه، حیات طیبه ببخشد و تحول بنیادین در ظاهر و باطن فرهنگ پدید آورد، توحید است.
15پیامبر اکرم )ص( نیز با دمیدن روح توحید در جامعه جاهلى، فرهنگ آن جامعه را دگرگون ساخت و به آیندگان آموخت که رمز پیروزى، کلمه توحید است: »قولوا لااله الا الله تفلحوا«.
وى، بر این باور است اگر آن گونه در فرهنگ، مهندسى کنیم که:
»»خداوند« در دل افراد جامعه، بزرگ شود قُمْ فَأَنْذِرْ × وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ )مدثر، 3) همین که خدا در دلها بزرگ شد، ناپاکىها هجرت خواهند کرد وَالرّجْزَ فَاهْجُرْ )مدثر، 5). البته در این راه باید صبور و شکیبا بود وَلِرَبِّکَ فَاصْبِرْ )مدثر، 7). »
16از این رو، مىتوان گفت که فرهنگسازى توحیدى به دلیل دگرگونیهاى ریشهاى در جان انسانها و لایههاى تو در توى جامعه، به زمان زیادى نیاز دارد و در این راه طولانى، شکیبایى در کنار تلاش و کوشش، نتیجه خواهد داد.
استاد، روى نکتهاى انگشت نهاده که در آیات و روایات بسیارى از آن سخن رفته است:
»عَظُمَ الخَالقُ فِى اَنفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى اَعیُنِهِم«
17آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در دیدههاشان خُرد نمود.
طبیعى است که اگر خدا در درون فرد بزرگ شود، سایر چیزها در درون او کوچک مىشوند. باید مبناى مهندسى فرهنگ و به دنبال آن سبک زندگى اسلامى، بر این اصل کلیدى استوار باشد; زیرا در این شرایط، انگیزهها، افکار، رفتار و گفتار رنگ الهى پیدا مىکنند و تنبلیها، ترسها، کینهها، شهوتهاى آنى و دنیاطلبیهاى زودگذر، جاى خود را به تلاشها، شجاعتها، گذشتها، ایثارها، دوستیها، خدمتها و بندگى خداوند مىدهند و جامعه توحیدى بر مدار الله جلوه مىنماید:
»ایمان به خدا، دنباله ایمان به خویش است. انسانى که خودش را گم کرده، دنبال خدا نمىرود. و اگر خدایى هم داشته باشد، این خدا محکوم اوست و یا دکور زندگى اوست، نه در متن، و نه حاکم در وجود او و هستى او. کسى که خودش را در دنیا شاد مىبیند، دنیا در او حاکم مىشود. و آن جا که خودش را بزرگتر دید به خدا ایمان مىآورد، و در این هنگام، خدا در او و در دنیاى او حاکم مىشود; نه خود را حاکم دنیا مىکند و نه خود را مىگیرد، که حکومت فقط براى خداست که آگاه است و محیط است... إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ یَقُصّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْر الْفَاصِلِینَ )انعام، 57). »
18ولایت، محور فرهنگ
قرآن کریم، از یک سو به مقومها، محرکها و بنمایههاى فرهنگ پرداخته و از دیگر سوى، به آسیبها و آفات فرهنگ توجه داده است. یکى از آفاتى که قرآن کریم پیوسته بر دورى از آن تأکید کرده، فاصله گرفتن مردم از ولایت است. آنقدر قرآن کریم به این آفت پرداخته که مىتوان گفت، محورىترین آسیب فرهنگى است و سایر آسیبها از آن سیراب مىشوند و به وجود آن، به حیات خود ادامه مىدهند. اگر این آسیب در جامعه رخنه کند، فرهنگ جامعه را مانند خوره از درون پوک خواهد کرد. روشن است ساختن هر چیزى بر روى این پایه پوشالین، ویرانى را به دنبال خواهد داشت.
استاد در یکى از آثار خود به آسیبشناسى حکومت دینى پرداخته و حل مشکلات این نوع حکومتها را بسى سخت دانسته است:
»مشکل حکومت دینى این نیست که آدمها خوب شوند، بلکه مىخواهد زمینه خوب شدن آدمها را فراهم کند، تا آدمها خود انتخاب کنند و با انتخابشان حرکت کنند و این خیلى سنگین است; چون آدمها انتخاب نمىکنند و در انتخابشان سست مىشوند و برمىگردند. «
19ایشان، توجه نکردن به ولایت را مهمترین آسیب فرهنگى حکومت برشمرده و میان توحید و ولایت ارتباط برقرار کرده و نوشته است:
»همه مشکلات حکومت، اساساً به مسأله ولایت برمىگردد که آن هم، به توحید برمىگردد و هر دو مسأله ولایت و توحید هم به این نکته که آدمى باید براى بیش از هفتاد سال برنامهریزى کند و باید از حوزه محرکهاى خودش و از حوزه اهداف محدودى که دارد و از حوزه متغیر یا ثابتى که براى خودش انتخاب کرده است، به نوعِ انگیزه دیگرى و به نوع هدف دیگرى و به ربط و برنامهریزى دیگرى براى فرصت دیگرى روى بیاورد. و این، اساس قضیه است. و اگر از این ولایت منحرف شد، همه این مشکلاتِ طخیه عمیاء، خبط، شماس، تلوّن و اعتراض، قتل و شکمبارگى و عکسالعمل و فجور و... را خواهد داشت. «
20در ادامه، نتیجه دست کشیدن از ولایت را تسرى سایر آسیبهاى فرهنگى، مانند: بدعت، انحراف، گمراهى، خشونت، سرکشى، بىثباتى، اعتراض، لذتطلبى، دنیاخواهى و مالاندوزى، اشرافیت، شکمبارگى، تنبلى و بىتفاوتى، غیبت، بدگویى، تهمت و... به درون فرهنگ جامعه دانسته است.21 اگر فرهنگ جامعه بر محور ولایت، که جلوهاى از توحید است، شکل نگیرد، طبیعى است که فاصله گرفتن از آن، نزدیک شدن به ولایت دیگرى، یعنى شیطان - نماد کفر - را رقم خواهد زد و هر گونه فسق و فجورى در ظاهر و باطن فرهنگ، جارى و سارى خواهد شد و فرهنگِ نور، جاى خود را به فرهنگِ ظلمات خواهد داد:
»اللَّهُ وَلِیّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُمَاتِ إِلَى النّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النّورِ إِلَى الظّلُمَاتِ...«
22خداوند، سرور کسانى است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مىبرد. ولىکسانى که کفر ورزیدهاند، سرورانشان همان عصیانگران طاغوتاند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مىبرند... .
»پس ببینید که چگونه سیر عوض شد؟... نتیجه آن سیاهى کور و خشونت و لذت و اشرافیت و اتراف دوره عثمان، وادادگى کسانى مىشود که تا دیروز بیدار بودند، همان کسانى که با هم یک خرما را مىمکیدند، بعدها - در شرایط جدید - در به دست آوردن غنایم، همدیگر را تحمل نمىکردند. در جامعهاى که آدمها پیوندهاشان از یکدیگر قطع و تکیهگاهشان برداشته شد و کنار رفت، در چنین جامعهاى همز و لمز، همدیگر را تحویل نگرفتن، اشاره کردن و غیبت کردن و بدگویى شکل مىگیرد. در چنین جامعهاى به امکانات روى خواهند آورد، همانگونه که در سوره همزه آمده است وَیْل لِکُلِّ هُمَزَةً لُمَزَةً × الَّذِى جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ × یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ )همزه، 1 - 3). »
23استاد، ولایتمدارى را عامل وحدت و افزایش محبت در میان مردم دانسته است و دورى از آن را سبب گسستهشدن پیوندهاى میان افراد جامعه و کنار رفتن محبت و عطوفت در جامعه و به دنبال آن، داغ شدن بازار بدگویىها و سختگیرىها و تهمتها و خودخواهىها و دنیاطلبىها و کمرنگشدن ایثارها و از خود گذشتگىها و انفاقها و... برشمرده و ادامه این مسیر را، علت اصلى زوال فرهنگ جامعه به حساب آورده است. روشن است که تفاوت مبنایى میان سبک زندگى اسلامى و سبک زندگى غربى، افزون بر توحیدمحورى، ولایتمدارى است. البته ولایتمحورى بر اساس تعریفى که در قرآن کریم ارائه شده که با استبدادپرورى و تقلید کورکورانه، به طور کامل فرق مىکند.
انسانشناسىِ فرهنگ
انسان، هسته محورى فرهنگ است و همه لایهها، سطحها، عناصر و اجزاى زیربنایى و روبنایىِ فرهنگ، بر مدار انسان شکل مىگیرد. هر فرهنگى، انسانشناسى خاص خود را دارد و همین تنوع دیدگاهها نسبت به انسان، تا حد در خور توجهى، زمینه را براى تنوع فرهنگها فراهم ساخته است. فرهنگى که انسان را یک موجود سراسر مادى مىداند، عناصرش بر محور مادیات شکل مىگیرد و فرهنگى که انسان را خلیفه خداوند مىداند، هر عنصر فرهنگى را با توحید پیوند مىزند و انسان را در عرصهاى بس گسترده به فراخناى عالم هستى مطرح مىکند و در این فرهنگ، همه چیز معنى و مفهومى متفاوت از سایر فرهنگها پیدا مىکنند.
استاد صفایى از جمله فرهنگشناسانى است که زیربناىِ فرهنگ را مهمترین بخش فرهنگ برمىشمارد و هر گونه دگرگونى جزئى در زیربنا را منشأ دگرگونىهاى در خورِ توجهى در روبنا مىداند. از این رو، پیوسته بر تقویت مباحث زیربنایى فرهنگ در استحکام فرهنگ جامعه تأکید مىکند. از جمله مباحث زیربنایى، انسانشناسى است. وى، با این نگاه به سراغ قرآن کریم رفته و انسانشناسىِ قرآن کریم را که پایه و اساس فرهنگ اسلامى است، به عنوان مهمترین اصل اساسى فرهنگ، در آثارش گزارش کرده است. ایشان در تفسیر آیات نخستین سوره »انشراح«:
»أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ × وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ × الَّذِى أَنْقَضَ ظَهْرَکَ«
24آیا براى تو سینهات را نگشادهایم؟ و بار گرانت را از ]دوش[ تو برنداشتیم؟ ]بارى[ که ]گویى[ پشت تو را شکست
میان فرهنگ و انسانشناسى پلى برقرار مىکند که توجه به آن، بخشى از مسائل و مشکلات فرهنگى جامعه معاصر را کاهش و در برخى موارد به صورت کامل از بین مىبرد.
روشن است که در جامعه کنونى، انسانها از یک سو اسیر عادات و رسوم و از سوى دیگر، به دنبال خواستهها و آرزوها، از صبح تا شام در تلاشاند، تا زندگىِ آرامشبخشى را براى خود رقم بزنند. در این میان، طبیعى است که دردها، رنجها، غصهها، ناکامىها و سختىها فزونى بگیرند و این انسان دردمند و رنجور به دنبال راه چارهاى براى کاهش آنها باشد. گاه به عرفانهاى شرقى و یوگا روى مىآورد، گاه با مواد مخدر و مشروبات الکلى به صورت موقت جسم و روان خود را التیام مىبخشد و گاه در دام گروهها و احزاب خوش خط و خال گرفتار مىشود و... . خلاصه بر هر درى مىکوبد تا راه فرارى بجوید; اما خسته و درمانده از ادامه راه مىماند. غافل از آن که خداوند مهربان، درمان دردش را در درون خودش نهاده است; اگر نگاهى به کتاب وجودش و کتاب قرآن کریم که آینه وجود اوست، بیندازد، با کمى تغییر نگاه در انسانشناسىِ خود و تلاش و کوششِ مجاهدانه، به یارى حضرت دوست بر سختىها پیروز خواهد شد.
ایشان در تفسیر آیات نخستین سوره انشراح، بزرگشدنِ انسان را تنها راه چیره شدن بر سختىها برشمرده و مىنویسد:
»هر چه قدر انسان آگاهىاش بیشتر بشود و رابطهها را بیشتر ببیند، مسؤولیتاش را زیادتر مىبیند و بارش را بیشتر و دردش را زیادتر. اینجاست که »خود« تو بزرگ شده و با آگاهى تو از رابطهها وسعت گرفته و بارت را سنگین کرده... در این آیات، خداوند به پیامبر اکرم، صلى الله علیه و آله وسلم، مىفرماید: أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ × وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ × الَّذِى أَنْقَضَ ظَهْرَکَ )انشراح، 1 - 3) ما بارهاى سنگین، وزر و رنجهاى بزرگ تو را که کمرت را مىشکستند، برداشتیم. چگونه؟ آیا با کم جلوه دادن غمها؟ نه. با بزرگکردن خود تو، با باز کردن سینه تو. آن وقت غمهاى بزرگ در این سینه بزرگتر از هستى و عظیمتر از دریا، هیچ طوفانى نمىآورند و هیچ بحرانى نمىزایند. «
25قرآن کریم در این آیات، پرده از راز و رمزى مىگشاید که کلید حل معماى انسان دردمند دنیاى معاصر است. قرآن کریم بر خلاف سایر ادیان و مکاتب، به جاى آن که بر کاهش درد و رنج انسان تمرکز کند، بر خود انسان متمرکز مىشود و از او مىخواهد که نگاهاش را به حقیقت انسان، تغییر دهد. انسانى که کوچک است، در برابر سختىها، نمىتواند مقاومت کند; اما انسانى که بزرگ شده است، نه تنها سختىهاى مردافکن در برابر اراده پولادیناش، که به توحید متکى است، به زانو درمىآیند، بلکه خود مشتاقانه به سراغ آنها مىشتابد. این انسان، نه تنها از مسؤولیت نمىگریزد، بلکه مسؤولیت را زیادتر نیز مىبیند.
»آدمهایى را مىبینى که کوچکترین حادثه او را در هم مىپیچد و زمین مىزند; اما وجودى که با آتش عشق پخته شد و سوخت، با عالم هستى رابطه دارد. با این ارتباط و پیوند، مسؤولیت عظیمى بر دوش او مىنشیند و به گفته امام على، علیه السلام، حتى در برابر زمینها و حیوانات مسؤولیت خواهد داشت که آنها را بارور کند و از رکود و بىحاصلى درآورد. او در برابر ناس و مردم مسؤول هدایت است و در برابر کسانى که این هدایت را پذیرفتند و ایمان آورند، مسؤول نصر و یارى است و اگر هجرت کردند و راه افتادند، مسؤول ولایت آنهاست. «
26با این نگاه به انسان، فرهنگ جامعه رنگ و بویى دیگر پیدا مىکند. همه آحاد جامعه در پى حل مشکلات دیگران هستند; زیرا در این فرهنگ، هر فردى میان مشکل خود و مشکل دیگرى تفاوتى قائل نیست. این فرهنگ، فرهنگى پیشرو، تحولآفرین، منسجم، بهرهور و در یک کلام قرآنى است. فرهنگ، با این ویژگیها، نه تنها مىتواند در برابر تهاجم فرهنگى دشمنان مانند کوه بایستد و مقاومت کند، بلکه فرهنگهاى بىمایه و پوشالى را به چالش بکشد.
شاید بتوان گفت مهمترین تفاوت میان سبک زندگى اسلامى نسل سوم و چهارم انقلاب، با نسل نخست و دوم انقلاب، در همین نکته باشد. در سالهاى نخست پیروزى انقلاب اسلامى، ترجیح دادن دیگران بر خود و کشیدن بار مسؤولیت دیگران بر دوش خود، در فضاى جامعه، مشهود و محسوس بود; اما امروزه، با نگاه خوشبینانه این فرهنگ - یعنى فرهنگ ایثارگرى و مسؤولیتپذیرى کمرنگ و سست شده است و با نگاه واقعبینانه این فرهنگ - یعنى ایثارگرى و مسؤولیتپذیرى جاى خود را به فرهنگ خودخواهى و مسؤولیتگریزى داده است. به دیگر سخن، در فرهنگ امروز، ترجیح دادن دیگران مطرح نیست، بلکه در برابر آن، ترجیح دادنِ خود بر دیگران، امتیاز یافته و مسؤولیتپذیرى جمعگرایانه جاى خود را به فرار از زیر بار مسؤولیتذیرى داده و در حال نهادینهسازى شدن است.
متولیان و ارباب فرهنگ، باید با به کارگیرى روشها و شیوههاى گوناگون و با استفاده از رسانهها، آب رفته را به جوى بازگردانند، تا فضاى فرهنگى کشور، دوباره طعم شیرین ایثارگرى و مسؤولیتپذیرى را بچشد، بویژه در فضاى کنونى کشور که تحریمها از یک سو و تورم از سوى دیگر و جنگهاى فرقهاى و آشوبهاى داخلى در کشورهاى هممرز ایران از سوى سوم، نیاز به نهادینهسازى فرهنگ ایثارگرى، از خودگذشتگى، دیگرخواهى و مسؤولیتپذیرى را صد چندان نموده است.
»این قرآن است که مىگوید هر دگرگونى در قومها و جامعهها وابسته به دگرگون کردن ترکیبهایى است که در خویش دارد... مادام که انسان دگرگون نشود جامعه دگرگون نخواهد شد... . إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمً حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... )رعد، 11) با این بینش، جامعه یک کل نیست که فرد را بپرورد، بلکه فرد یک کلیت است و ترکیب خاص انسان، اصل پایه است و عناصر دیگر هر کدام جزیى از این کلیت هستند.27... مادام که تلقى انسان از خودش و بینش او نسبت به خودش دگرگون نشود، بینش او نسبت به جهان و در نتیجه نسبت به تاریخ، که رابطه انسان با جهان است و نسبت به طبقات اجتماعى و حکومتها و سیاستها، دگرگون نخواهد شد. «
28تفکر، ریشه فرهنگ
هنگام سخن از عقاید، تفکر رنگ تازهاى مىیابد; زیرا عقاید و بینش بر پایه تفکر در درون انسان، معنى پیدا مىکنند. زمینه تجلى باورها، تفکر است و تا تفکرى اتفاق نیفتد، باورى شکل نخواهد گرفت و اگر باورى بدون تفکر و یا تفکر سطحى در درون انسان جاى بگیرد، با نخستین شک و شبهه، جاى خود را به باورِ دیگرى خواهد داد. باور و بینشِ بدون تفکر، سخت سست و لرزان است و نمىتوان بر پایه آن، بنایى محکم همچون منظومه فرهنگ را استوار ساخت.
از سوى دیگر، میان فرهنگپژوهان، پیوسته این بحث بوده و هست که لایه هاى پایین فرهنگ، مانند نماد و رفتارند که لایههاى بالاى فرهنگ، مانند باور و ارزش را تغییر مىدهند یا تحولسازى، عکس آن است. البته در این میان افرادى نیز به تأثیر و تأثر لایهها در یکدیگر، باور دارند.
شمارى بر این باورند، عاملِ تغییرِ باورها و ارزشها و در نهایت فرهنگ، جهانبینى است. جهانبینى مبدأ و منشأ فرهنگ انسانى به حساب مىآید، از این روى، هر گونه توسعه و تغییر در جهانبینى، باعث تغییر در فرهنگ مىگردد... فرهنگ از محیط، دانایى و خرد و تجربه بشرى و تاریخى بهرهمند مىگردد و باورها و ارزشها را تولید مىکند. این باورها و ارزشها در عرصههاى مختلف زندگى متجلى مىشوند و نماد بیرونى فرهنگ شکل مىگیرد.
29استاد صفایى، به پیوند میان بینش و تفکر و رفتار پرداخته و نقش محورىِ تفکر در فرهنگ را که از یک سو با لایه باور و بینش مرتبط است و از سوى دیگر با لایه رفتار پیوند مىخورد، به زیبایى تبیین کرده است.
»ادامه تفکر صحیح در خود انسان و در هستى و هستآفرین و در جهت حرکت هستى، انسان را به شناختها و به معارفى مىرساند و این شناختها هستند که در انسان عقیدهها را سبز مىکنند و این عقیدهها و علاقهها و این حب الله است که بر تمام غرائز انسان حاکم مىشود و حب به نفس و حب به مال و حب به دنیا را تحت الشعاع قرار مىدهد. «
30پس از آن که روشن شد که تفکر، نقش کلیدى در فرهنگ دارد; نخستین سؤالى که به ذهن متبادر مىشود این است که براى تغییر فرهنگ جامعه از چه نقطهاى باید شروع کنیم؟
استاد در پاسخ به این سؤال مىنویسد:
»براى سازندگى و تربیت باید از اعماق شروع کرد. هنگامى که مىخواهیم رفتار و گفتار کسى را عوض کنیم، باید پیش از این مرحله، عشقها و علاقههایش را عوض کنیم و ناچار شناختهایش را و ناچار فکرهایش را، که ادامه تفکر، شناخت است و ادامه شناخت، عشق و ادامه عشق، عمل. با این روش نتیجههاى سریعترى به دست مىآید. اگر فقط لباس کسى را عوض کردیم و چادر بر سرش انداختیم و نمازخوانش نمودیم و با شعارها و تلقینها و یا تشویقها و تهدیدها، داغش کردیم، بدون این که از درون، روشناش کرده باشیم و عشقى در نهادش گذاشته باشیم، ناچار در محیطى دیگر سرد مىشود و یخ مىزند. «
31ایشان براى تواناسازى فرهنگ جامعه بر تربیت فکرى، بویژه در نسل جوان، بسیار تأکید کرده و نقطه آغازین تغییر فرهنگ را - چه در وضعیت سقوط و چه در وضعیت صعود - ریشه فرهنگ، یعنى تفکر، آن هم تفکر سازنده برشمرده که رشد درست آن، به تعالى فرهنگ جامعه و برخورد نادرست با آن، به از هم پاشیدگى فرهنگ جامعه، مىانجامد; از این روى، تفکر نقش کلیدى و محورى در سبک زندگى اسلامى، دارد به طورى که هرگونه ارزش، رفتار و نمادى با آن ارتباط دارد.
استاد با مبنى قراردادنِ آیه کلیدى قرآن کریم درباره تفکر:
»قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةً أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا... «
32بگو: من فقط به شما یک اندرز مىدهم که: دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید، سپس بیندیشید أ
بر این نظر است خط اول رشد انسان به عنوان قوه محرکه فرهنگ جامعه، تفکر است، البته تفکرى که آزاد باشد و از جاذبهها و کششها خلاص شده باشد )ان تقوموا( و سپس گام در راه تفکر نهد )ثم تتفکروا(.33 و در جاى دیگرى، به زیبایى نقطه شروع فرهنگسازى را بر اساس عبارات اذان، مقایسه و تفکرى دانسته که به شهادت توحید منجر شود.
34در این شکل، نقش و اثرگذارى مستقیم تفکر آزاد و درست در لایههاى فرهنگ به تصویر کشیده شده است:
عمل عشق شناخت تفکر آزاد
لایه رفتار لایه ارزش لایه باور زمینه تجلى لایه باور
تربیت، نتیجه فرهنگ
از مباحث فرهنگى که در نگاه استاد صفایى حائرى، اهمیت ریشهاى دارد، مسأله تربیت است. نگاه ایشان به فرهنگ، یک نگاه سطحى و یک سویه یا چند سویه نیست، بلکه یک نگاه جامع و فراگیر است که از صدر تا ذیل فرهنگ را به هم پیوند مىزند و در کانون آن، تربیت انسان و انسان تربیتشده قرار دارد.
معتقد است فرهنگ، بر محور انسان صعود یا سقوط مىیابد و تربیت است که انسان مىسازد و اگر روش و شیوه تربیت، بر اساس شیوههاى قرآنى باشد، جامعه در برابر تهاجم فرهنگى واکسینه خواهد شد و اگر به تربیت انسان، به عنوان سلولهاى زنده ساختمان فرهنگ، کم توجهى بشود، تربیت غیر قرآنى بر مسند تربیت قرآنى تکیه خواهد زد و جامعه را از درون تهى خواهد کرد. انسانهایى که با این گونه تربیتها، که تنها واژه تربیت را یدک مىکشند، مأنوس مىشوند; به راحتى در دام فرهنگهاى بیگانه مىافتند و خسارت خود و جامعه را به دنبال خواهند داشت. بنابراین براى تقویت سبک زندگى اسلامى در کشور، باید از ریشهاىترین عنصر زندگى، یعنى انسان، آغاز کنیم. اگر تربیت انسان را در سرلوحه برنامههاى سبک زندگى اسلامى قرار دهیم، سبک زندگى اسلامى در جامعه نهادینه خواهد شد.
و نیز به نقش مربى در هدایت و تربیت افراد جامعه پرداخته و نصرت الهى را براى مربىِ صابر، حتمى دانسته است.
»براى تربیت انسان، به تدبر و تفکر و مربى احتیاج هست و این مربى، به سه کار باید همت بگمارد: تزکیه، تعلیم و تذکر. یعنى فکر را آزاد کند و از کششها پاک کند و سپس طرز تدبر و فکر را تعلیم بدهد و سپس او را به فطرتهایش، به آنچه که در او نهفته است تذکر بدهد، که پیامبر این سه کار را عهدهدار بود: یزَکِیهِم وَ یعَلِمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَهَ )جمعه، 2)، فَذَکِر اِنَمَا اَنتَ مُذَکِر )غاشیه، 21). »
35از سوى دیگر، براى مربیان وظایفى را برشمرده که آنان به اجراى آن وظایف، براى مصونیتبخشىِ فرهنگ جامعه در برابر آسیبهاى فرهنگى باید کمر بندند; اینکه در برابر دشمنان بایستند و زمینهها را بر باطل تنگ کنند و حق را به میدان بیاورند.
»این وظیفه ماست و این تکلیف ماست که امام و جلودار زمان باشیم و جلوتر از سنتها و مرصادها و عذاب خدا، در برابر اینها بایستیم. و زمین را بر اینها تنگ کنیم و زمینه را از اینها بگیریم... باطل رفتنى است... کار ما آوردن حق است وَقُلْ جَاءَ الْحَق× وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا )اسراء، 81). »
36توسعه فرهنگى، گام آغازین توسعه
از گزارههایى که همواره در مهندسى فرهنگ مطرح بوده، پیوند میان زوایاى توسعه و فرهنگ بوده است. پرسشهایى که در این ساحت پاسخهاى ضد ونقیضى یافته است: آیا در توسعه، فرهنگ مقدم است یا اقتصاد؟ براى توسعه باید از توسعه سیاسى آغاز کنیم یا توسعه اقتصادى یا توسعه فرهنگى؟ قرآن کریم به این سؤال پاسخ داده است. در فرهنگ قرآنى، توسعه فرهنگى، خط مقدم هر گونه توسعهاى به شمار مىآید. براى توسعه، باید از توسعه فرهنگى آغاز کرد. البته بیفزاییم که سایر انواع توسعه نیز ضمن ارتباط با توسعه فرهنگى، جایگاه و اهمیت خود را دارند.
قرآن کریم، در همه مواردى که از فرهنگ و اقتصاد سخن گفته، فرهنگ را بر اقتصاد مقدم آورده است:
»الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِى الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَة الأمُورِ«
37همان کسانى که چون در زمین به آنان توانایى دهیم، نماز برپا مىدارند و زکات مىدهند و به کارهاى پسندیده وامىدارند، و از کارهاى ناپسند باز مىدارند، و فرجام همه کارها از آنِ خداست
در این آیه مىگوید که حکومتها باید نخست اقامه نماز را، بارزترین مصداق توسعه فرهنگى و پس از آن، پرداخت زکات را، برجستهترین مصداق توسعه اقتصادى، در سرلوحه توسعه خویش قرار دهند. این نکته زمانى اهمیت دو چندان مىیابد که در قرآن کریم، در بیست و چهار آیه، که هم از اقامه نماز و هم از پرداخت زکات سخن به میان آمده، در همه موارد، نماز )توسعه فرهنگى( بر زکات )توسعه اقتصادى( مقدم شده است.
استاد صفایى نیز بر این نظر است توسعه فرهنگى، گام آغازین توسعه است. ایشان، بر تربیت، که نسخه پیشنهادى دین براى توسعه جوامع است، تأکید مىکند و مشکل جهان معاصر را انحراف از این مسیر و پرداختن به مدیریتِ اقتصادْمحور مىداند. به دیگر سخن، ایشان تقدم توسعه اقتصادى را آن چنان که در غرب مرسوم است، اشتباه مىداند و تقدم توسعه فرهنگى را بر توسعه اقتصادى - که از آموزههاى وَحیانى به دست آمده - تنها راه درست توسعه و تعالى جامعه دانسته است.
»آنچه در بحث فرهنگ و توسعه مطرح مىشود، همین نکته است که ما بنبست فرهنگ علمى، فلسفى، عرفانى، هنرى، عامیانه و جمعى را باور کردهایم و به وحى روى آوردهایم و باید گفت که در فرهنگ دینى، راه و روش با تربیت آغاز مىشود و در فرهنگ معاصر با مدیریت. «
38ایشان در جاى دیگر، هنگام سخن از توسعه فرهنگى، به این نکته اشاره مىکند که در توسعه فرهنگى نیز باید به نیروسازى و مدیریت نیروها توجه کامل داشت.
»هر نوع رشد و توسعه اقتصادى اجتماعى از فرهنگى برخاسته و به فرهنگى مىانجامد و این تحول فرهنگى، چه در فرهنگ دینى و یا غیر دینى، محتاج طرح و مدیریت و مهرههاى کارآمد و جایگزینى و جاسازى آنهاست. و این کار سنگین کسانى است که انتظار حجت را دارند و آدمى را با قدر و استمرار و روابطاش در نظر گرفتهاند و براى این همه در این مجموعه برنامهریزى کردهاند. بنبست فرهنگهاى هنرى، علمى، فلسفى و عرفانى و جمعى و یا نارسایى آنها، خلوتى براى فرهنگ دینى مىآورد، تا به آدمِ آزادِ عادلِ آگاه، حلم و ظرفیت و ظرافت، و امن و فراغت و خیر کثیر و کوثر و زاویه دید و زاویه برخورد را بیاموزد.39 باید در فکر و بینش و در قلب و ظرفیت و ظرافت، و در طرح و مدیریت، و در تربیت و جاسازى و جایگزینى تربیت شدهها بکوشیم. «
40مخاطب شناسى در تبلیغ فرهنگى
از آسیبهایى که در ساحت فرهنگ، کمتر مورد توجه قرار گرفته و متأسفانه در حوزههاى برنامهریزىِ فرهنگى نیز راه یافته، سخن گفتن درباره فرهنگ، بدون توجه به مخاطب است. فرهنگ، داراى لایهها و سطحها و زوایاى گوناگون است و همین گوناگونى سبب شده که مخاطبان آن، گوناگون باشند. هر مخاطبى نیز سلایق و علایق خاص خود را دارد. از این رو، هر گونه آموزش و تبلیغى در عرصه فرهنگ، باید بر اساس مخاطبشناسى و سطح شناختى مخاطبان شکل بگیرد. توجه به این نکته، تفاوت و تنوع نسخهپیچىِ فرهنگى را براى مخاطبان گوناگون در پى خواهد داشت.
استاد صفایى با توجه به این نکته، بر این نظر است که برخورد مبلغان با انسانهاى گوناگون باید به لحاظ سطح، شکل و نحوه ارتباط، متفاوت باشد و استفاده از یک نسخه در تبلیغ دینى و فرهنگى براى همگان، خطاى راهبردى است و گاه نتیجه عکس مىدهد.
»در برابر مؤمن سستعنصر و غیر مهاجر، تکلیف نصر و نصیحت هست... در برابر مؤمن غافل، تکلیف تذکر و یادآورى است وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ )ذاریات، 55) در برابر مؤمن فاسق، تکلیف امر و نهى و توجه به مراحل آن هست وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةُ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ... )آلعمران، 104) و در برابر مؤمن ظالم و یاغى، تکلیف قتال و کشتن است وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَأَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبّ الْمُقْسِطِینَ )حجرات، 9) و در برابر مؤمن طالب مهاجر، تکلیف اخوت و فنا و صفاست إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبِیلِ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیأُ بَعْضً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءً حَتّى یُهاجِرُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوکُمْ فِى اَلدِّینِ فَعَلَیْکُمُ اَلنَّصْرُ إِلاّ عَلى قَوْمً بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقُ وَ اَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیر« )انفال، 72). »
41از سوى دیگر، شمارى را نصیحت کارگر نمىافتد و نمىتوان با بعضى دیگر ارتباط برقرار کرد. نتیجه اینکه تنها مخاطبى را مىتوان ساخت که خود بخواهد )مصلح( و در برابر پیامهاى دینى و فرهنگى تسلیم باشد )صالح(. ضمن توجه به سایر افراد، باید نوک پیکان تحول فرهنگى بر اینگونه مخاطبان متمرکز شود و سرمایهگذارى روى این نوع افراد، نتیجهبخش و تحولگرایانه خواهد بود.
»]خداوند[ به رسولاش مىگوید: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصّمَّ الدّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ )نمل، 80; روم، 52) تو حرفت را به گوش مردهها نمىتوانى برسانى، اینها هیچ رشد نمىکنند. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاء عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ )بقره، 6)... یک دسته دیگر آنهایى هستند که نمردهاند; زنده هستند اما نمىتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. وَمَا أَنْتَ بِهَادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ )نمل ، 81; روم، 53) دسته سوم آنهایى هستند که زنده هستند و ارتباط هم مىگیرند; اما راه نمىافتند و کور هستند. این کورها را تو از گم شدنشان نمىتوانى جلوگیر باشى إِنْ تُسْمِعُ إِلا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ )نمل، 81; روم، 53) این جمله، حصر مىکند کسانى را که مىتوان ساخت; اینها کسانى هستند با دو خصوصیت طلب و تسلیم یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ )نمل ، 81; روم ، 53) اىها با تسلیمشان بهرهمند مىشوند و ساخته مىشوند و صالح مىشوند و با طلب و گرایش و ایمانشان مصلح مىشوند و سازنده و زاینده. «
42دنیا طلبى، آفت فرهنگ
هنگامىکه پیوندهاى میان آحاد جامعه سست گردد و پشتوانهها در هم فرو ریزد، قدرتخواهى رخ عیان مىکند. انسان به دنبال دنیا راه مىافتد تا بتواند پارهاى از نیازهاى خود را برطرف سازد و براى آرامش خیال خود، پناهگاهى جست وجو کند و... . این جاست که ثروتاندوزى پاى در میان مىنهد و فرهنگ تکاثرى در جامعه ارزش مىشود. هنگامىکه ریشهها را بریدند، این جریانِ بى ریشه، گسترش مىیابد. در اصل باید آن ریشه - ولایت - قطع شود تا این توسعه پیدا کند.
»اینجاست که ثروت مطرح مىشود و مالاندوزى شکل مىگیرد; چرا که ریشهها به هم ریخته است... در جامعهاى که پیوندها از هم گسیخته، آدمها رو به سمت دیگرى مىآورند و به آتش گره مىخورند. در چنین جامعهاى که این عمود شکست و این خیمه فرو ریخت، دیگر تو دنبال این هستى که اموالى را جمع نموده و آنها را به حساب بیاورى. به دنبال الَّذِى جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ )همزه، 2) مىگوید: یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ )همزه، 3) و نمىگوید »حسب انّ ماله اخلده«. یعنى چنین گمانى در جامعه شکل مىگیرد، که انسانها مال را کارگشا بدانند، در حالى که قبلاً این گونه فکر نمىکردند. «
43استاد، نه تنها به تغییر ارزشِ ایثار و انفاق به دنیاطلبى و ثروتاندوزى اشاره مىکند، بلکه از نکته دیگرى درباره دنیاطلبى و نقش آن در فرهنگ پرده برمىدارد و آن این که اشرافیت و تجملگرایى انسان سوز است و جز خسارت، نتیجهاى در پى نخواهد داشت.
این ما هستیم که ثروتها را زیاد کردهایم; اما ثروتها چه؟ فقط نیروى ما را مصرف کردهاند و روى هم جمع شدهاند. بر فرض این که به ما رفاه و آسایشى بدهند، بیشتر از اینها از ما گرفتهاند. خلاصه عبودیت در راه نفس و خلق و دنیا و شیطان، چیزى جز از دست رفتن و چیزى جز خسارت نیست.
44انسان خاسر، همین انسانى است که به جاى پیروى از ولایت و شکوفایى استعدادهایش در مسیر تقرب به خداوند، از ولایت بریده و به دنیا و پُست و مقام پرداخته، در نتیجه استعدادهایش راکد مانده و به پَستى و سستى گراییده و عاقبتاش نیز آتش خواهد بود.
»انسانى که مؤثرهایش و محرکهایش را کنترل نکرده، و محاکمه نکرده. این انسان خودش را از دست داده و به خسارت وجودى رسیده است. انسان باید راکدها را به حرکت وادارد، مومن دنیا را رها نمىکند، که مىچرخاند. چون کسى که از گردونه بیرون آمده، مىتواند گرداننده باشد، و در پشت هر میزى و در کنار هر پستى، مىتواند حرکت بسازد. کسى که خودش را به سنگ و آجر تبدیل کرده، چگونه مىتواند راه بیفتد. «
45دنیا همچون شریکى است که بیشتر از آن که به فرد سود برساند، از انسان مىرباید. و انسان غافل، به گمان خود در مسیر درست قدم نهاده و بیش از پیش تلاش مىکند، غافل از آن که در راه انحرافى گام نهاده و هر چه تلاش بیشترى بکند، از هدف، فاصله بیشترى مىگیرد. در اصل، سه عامل: ظلم، جهل و غفلت زمینهساز گرایش انسان به سوى دنیاطلبىاند.
»تو با این که نیاز به خلوت و سکوت و اشکى را احساس مىکنى، به برنامههاى به اصطلاح علمى و اجتماعى و سیاسى روى مىآورى و همچون ماشینى براى ارباب تکفیر گویت، کار مىکنى، تا آن جا که مىشوى پل پیروزى و نردبان دزد. با کارهایت خودت به جایى نمىرسى. با عملت خودت ظرفیتى نمىگیرى و وسعتى نمىیابى، پوک مىشوى و همچون فانوس، در زیر بار حوادث از پاى مىنشینى.46 از سوى دیگر، ظلم: بَلْ هُمْ قَوْم یَعْدِلُونَ )نمل، 60) و جهل: بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ )نمل، 61) و غفلت: قَلِیلا مَا تَذَکَّرُونَ )نمل، 62)، این سه عامل شرک هستند. «
47ولایت رحمانى
انسان
ولایت شیطانى
راهبردها و راهکارها
از بحثهاى بالا روشن گردید که بنیاد فرهنگ بر تربیت استوار است و تربیت از خانواده آغاز مىشود و با تعلیم و تربیت تقویت مىشود و از طریق رسانه، جهتدهى مىشود. به دیگر سخن، تربیت میان سه نوع فرهنگ; یعنى فرهنگ عمومى )خانواده( و فرهنگ تخصصى )تعلیم و تربیت( و فرهنگ حرفهاى )رسانه( پیوند برقرار مىسازد.48 در این حوزه باید از هر گونه تغییر کارکردى جلوگیرى کنیم. یعنى خانوادهها، وظیفه تربیتى خود را به مدرسه و دانشگاه واگذار نکنند و مدرسه نیز به نوبه خود، وظیفه عمقبخشى به تربیت را به رسانهها واگذار نکند; زیرا رسانه ابزارى است براى جهتدهى و نه تعمیق تربیت. اگر این گردش اتفاق بیفتد - که در حال حاضر در حال اتفاق افتادن است - آسیبهاى مهلکى بر تربیت وارد خواهد کرد که جبرانناپذیر خواهد بود. با اندکى دقت، نشانههاى این نابسامانى در فرهنگ کنونى جامعه به چشم مىخورد. تربیت سطحى، تمایل به فرهنگ غرب، شکاف نسلى، ناآشنایى با تاریخ و تمدن ایرانى - اسلامى و... از پیامدهاى ناگوار این تغییر کارکردى در نهادهاى تربیتى فرهنگ است.
بنابراین، لازم است راهبردهاى فرهنگى، نخست بر تحکیم خانواده متمرکز شود و در مرحله بعد بر تقویت بُعد پرورشى در مدارس، تقویت بُعد علمى و پرورشى در دانشگاهها، تقویت بُعد خودسازى معنوى، علمى و تبلیغى متناسب با نیاز روز در حوزههاى علمیه و تربیت انسانهاى مستعد و سرمایههاى انسانى مناسب براى تدریس و تربیت در مدارس، دانشگاهها و حوزهها تمرکز یابد و در مرحله سوم بر رسانهها، بویژه صدا و سیما که در تغییر فرهنگ در میان کودکان، نوجوانان و جوانان، نقش منحصر به فردى دارد، تأکید شود. پالایش و افزایش اثربخشى خانواده، مدرسه، دانشگاه، حوزه و رسانه رمز تعالى تربیت و فرهنگ در جامعه است و کم توجهى به این سه نهاد، انحطاط تربیت و در نتیجه انحطاط فرهنگ را در پى خواهد داشت.
پیوند نهادهاى اصلى تربیت در سطوح گوناگون فرهنگ
از سوى دیگر، اگر فرهنگ جامعه را به درختى همانند کنیم، مبانى فرهنگ در حکم ریشه درخت و نهادهاى فرهنگى که وظیفه سیاستگذارى، مدیریت، اجرا و نظارت بر فعالیتهاى فرهنگى را به عهده دارند، به مانند تنه درخت و مظاهر عینى فرهنگ در جامعه، که همان سبک زندگى است، میوه درخت به شمار مىآیند. هرگونه تغییرى در مبانى، تغییر در سازمانها و نهادها، بویژه نهاد خانواده، نهاد تعلیم و تربیت و رسانه را در پى خواهد داشت و ثمره دگرگونیها، در سبک زندگى خود را نشان خواهد داد. بنابراین، سبک زندگى لایه رویین فرهنگ است که از لایههاى زیرین; یعنى مبانى فرهنگ، سیراب مىشود. سبک زندگى اسلامى نیز از این قاعده مستثنى نیست.
براى دستیابى به سبک زندگى اسلامى پایدار، پویا و جامع، تبیین مبانى فرهنگ اسلامى اهمیت کلیدى دارد. درنگ و شرح مبانى فرهنگى قرآن کریم، از یک سو، چهارچوب اهداف، روشها و الگوهاى سبک زندگى اسلامى را ترسیم مىکند و از سوى دیگر، معیار و ملاکى معتبر براى جداسازى سبک زندگى اسلامى از غیر اسلامى است. نقطه اوج این مبانى، درآمیختگى منحصر به فرد آنها، با عقلانیت است که انعطاف لازم را براى جهانىسازى سبک زندگى اسلامى فراهم ساخته و آن را از کمند زمان و مکان و عصر و نسل خارج ساخته، تا سبک زندگى اسلامى همراه با فراز و نشیبهاى دگرگونیهاى جهانى و منطقهاى و فرهنگهاى گوناگون بومى، همچنان پویایى و سازگارى خود را حفظ کند.
از این رو، استخراج و تبیین مبانى فرهنگ از قرآن کریم، ارتباط مستقیمى با تقویت سبک زندگى اسلامى دارد، زیرا میوه، مهمترین عناصر مورد نیاز خود را از ریشه مىگیرد. توجه بیشتر به مبانى، هم سبک زندگى اسلامى را عقلانىتر خواهد کرد که مورد پذیرش هر عقل سلیمى قرار خواهد گرفت و هم آن را که بر پایه فطرت انسانى استوار گشته، در درون دلها جاى مىدهد.
امید که سبک زندگى اسلامى با پشتوانه قرآنى این دو عنصر حیاتى - عقلانیت و معنویت - روز به روز گسترش و عمق بیشترى در مرحله نخست در جامعه اسلامىمان و در مرحله بعدى در جامعههاى اسلامى و در نهایت در همه جامعهها داشته باشد.
نتیجه
در اندیشه استاد صفایى حائرى، سه مبناى اساسى به چشم مىخورد که شالوده ذهنى و فهم ایشان از قرآن کریم بر آنها استوار است: توحید، ولایت و انسان. بنابراین طبیعى است که هر برداشتى از قرآن کریم، توسط ایشان در مسأله مهمى مانند فرهنگ، بویژه در ساحَتِ مهندسىِ فرهنگ که بر مبانىِ فرهنگ چشم دارد، بر این سه محور بنا شود. ایشان، انسان را در یک سوى پیوستار فرهنگ قرار مىدهد و در سوى دیگر آن، توحید را به در مدار و محور اصلى مىنهد و ولایت را حلقه واسط این پیوستار قرار مىدهد.
ارتباط سه محور اصلى فرهنگ از دیدگاه استاد صفایى بر اساس آموزههاى قرآن کریم
انسان باید از طریق ولایت تربیت شود، تا به توحید دست پیدا کند و مدار فرهنگ بر محور انسان مىچرخد. اگر در این فرهنگ، انسان تربیت شود، آن فرهنگ، فرهنگ متعالى، توحیدى و ولایى است و اگر از درون فرهنگى، انسان تربیتشده بیرون نیاید، آن فرهنگ، یک فرهنگ منحط و سخیف است که تنها نام فرهنگ را یدک مىکشد. انسان تربیت شده به دست ولى، در خدمت ولى قرار مىگیرد و وظیفه دارد در کنار و در سایه ولى، افزون بر خودسازى به تربیت سایر انسانها نیز بپردازد و دنیا و آخرت خویش را بسازد تا از دام خسران بِرَهَد و انسانى که از تربیت بهرهمند نگشته و استعدادهاى وجودیش را در دنیا شکوفا نساخته، یا در برابر ولى و یاورانِ ولى، قد علم مىکند و با آنان به مبارزه برمىخیزد و یا در فرهنگ و دنیاىِ پر زرق و برقى که مخالفان ولى ساختهاند، گرفتار شده و قدرت و یا فهم لازم را براى خروج از این دایره ندارد. از این رو، بر شیعیان ولى است که از یک سو به تربیت خود و دوستان خود بپردازند و از سوى دیگر، بر اساس طرح و برنامه و ظرافت و دقت، بر گستره تبلیغات دینى خویش بیفزایند و با نگاهى جهانى به یارى مظلومانِ گرفتار در فرهنگِ مادى بشتابند و با ارتقاء اندیشه و تبیین فرهنگِ دینى براى آنان، آنان را از بندِ مخالفان رها سازند و در تربیت آنان بکوشند.
فرهنگ قرآن کریم از دیدگاه استاد، چند ویژگى شاخص دارد که آن را از سایر فرهنگها متمایز مىسازد:
نخست آن که، فرهنگى جهانى است، نه منطقهاى، بنابراین باید با نگاه جهانى تفسیر شود.
دوم این که، محور اول و آخر آن، توحید است، بنابراین، این فرهنگ با هر عنصر غیر توحیدى ناسازگار است و در هر جزء آن، رنگ و بوى توحیدى عیان است.
سوم این که، به دلیل نگاه ویژهاش به انسان، جامع، فراگیر و سیستمى است، بنابراین، نگاههاى تک بعدى را برنمىتابد.
چهارم این که، هدفِ آن، تربیت و خودسازى است، بنابراین، اثربخشىِ آن از یک سو بلند مدت و نه زود هنگام و از سوى دیگر، ریشهاى و عمیق است.
شاخصهاى مهم متمایزکننده فرهنگ قرآن کریم از سایر فرهنگها
در یک کلام، بر اساس فرهنگ قرآن کریم، تربیت انسان، نقطه آغاز و انتهاى فرهنگ جامعه است. باید در مهندسى فرهنگ بر تربیت انسان متمرکز شد، تا فرهنگ جامعه تعالى پیدا کند، چه از طریق آموزش، چه از مسیر پژوهش، چه از راه تربیت و چه از راه تبلیغ.