تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,147 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,067 |
بحثى درباره اخبار کُرّ2 | ||
فقه | ||
مقاله 4، دوره 5، شماره 18-17، مهر 1377، صفحه 133-199 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 18 اسفند 1394، تاریخ پذیرش: 18 اسفند 1394 | ||
اصل مقاله | ||
نوشتارى که در پیش روى دارید, بخش دوم مقاله (بحثى درباره اخبار کُرّ) است. در این بخش, نویسنده پس از ارائه نکته هاى مفید و راه گشا, به نقد قسمى دیگر از دلیلهاى دیدگاه مشهور: (آب قلیل, در برخورد با نجاست, اگرچه رنگ و بو و مزه آن تغییر نکند, نجس مى شود) مى پردازد: مفهوم شرط در روایت: (اذا کان الماء قدر کُرّ لم یُنجسّه شیئ), تخصیص خوردن روایت: (خلق اللّه الماء طهوراً لایُنجسّه شىء الا ما غیّر لونه او طعمه او رائحته) با مفهوم حدیث: (اذا کان الماء قدر کُرٍّ لم یُنجسّه شىء) یا حدیث: (اذا کان الماء قدر کُرٍّ لم یحمل خبثاً). نویسنده پس از نقد دیدگاه مشهور از زوایاى گوناگون, دیدگاه ابن ابى عقیل نعمانى را با عقل و نقل ساز وار مى یابد و مى پذیرد. فقه (اِذا کانَ قَدرَ کُرٍّ لَمْ یُنَجّسهُ شىءٌ). آنان مى گویند: مفهوم شرط در این روایت این است که اگر آب به اندازه کُرّ نباشد, به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود, اگر چه تغییر نکند; زیرا اگر حکم کُرّ و غیر کُرّ یکى باشد و در هر دو, فقط تغییر موجب نجاست آب شود در این صورت آوردن شرط; یعنى (اِذا کانَ قدر کُرّ) لغو خواهد بود. پس فایده شرط این است که با منتفى شدن شرط; یعنى کُرّ بودنِ آب, جزاى شرط; یعنى نجس نشدن آب منتفى مى شود. و نتیجه این خواهد بود که آب غیر کُرّ به محض برخورد با نجاست نجس مى شود.1 براى این که بدانیم این استدلال صحیح است یا نه, لازم است به شرح در پیرامون این روایت بحث کنیم. متن حدیث در مقاله پیشین, یاد شد و محتواى آن چنین بود: محمد بن مسلم به امام صادق(ع) مى گوید: بِرْکَه اى که آب در آن جمع شده و چارپایان در آن ادرار مى کنند و سگها از آن آب مى خورند و جُنب در آن غسل مى کند, حکمش چیست؟ امام مى فرماید: اگر آب بِرْکه به اندازه کُرّ باشد, چیزى آن را نجس نمى کند و کُرّ ششصد رطل است. محمد بن مسلم مى خواهد بگوید: آیا استفاده از چنین آبى که ادرار چارپایان در آن مى ریزد و سگها به آن زبان مى زنند و جنب در آن غسل مى کند, جایز است؟ امام پاسخ مى دهد: اگر آب بِرْکه یاد شده به اندازه کُرّ باشد چیزى بمانند آنچه ذکر کردى, آن را پلید و نجس نمى کند. یادآورى چند نکته: 2. چون معلوم است که تغییر به نجاست موجب نجس شدن هر آبى مى شود, قید تغییر نکردن در همه این آبها منظور بوده و در روایت 3 و 6 و 7نیزبه گونه روشن آمده است که اگر آب در برخورد با نجاست تغییر کند نجس مى شود. 3. علّت نجس نشدن آب حوضچه هاى حمّام در برخورد با نجاست که در روایت 2 آمده بود این است که مادّه دارد و پیوسته به خزانه آب است, چنانکه در روایت دیگر آمده است: (ماءُ الحَمّام لابأسَ به اذا کانَتْ لَهُ مادّة.)2 و نیز علّت نجس نشدن آب چاه در برخورد با نجاست که در روایت 6 آمده بود, داشتن مادّه است که چون مادّه دارد, همیشه زایش مى کند و زیاد مى شود و در همین روایت 6 علّت نجس نشدن آب چاه را مادّه داشتن ذکر کرده است. البته نجس نشدن آب حوضچه هاى حمّام و آب چاه در صورتى است که آب بر نجاست چیره شود. پس اگر نجاست بر آب حمّام و آب چاه چیره شود و تغییر کند نجس مى شود. و در روایت 3 درباره آب بیش تر از راویه آمده بود که اگر نجاست بر آب چیره شود و آب بوى آن را بگیرد, نجس مى شود. نتیجه این مى شود که علّت نجس نشدن آب حمّام و آب چاه غلبه آب برنجاست است که این یک علّت تکوینى است و منشأ آن زیاد بودن آب نسبت به نجاست است که این نیز یک پدیده تکوینى است. این دو پدیده تکوینى یعنى چیرگى و زیاد بودن, به دلیل تکوینى بودن در همه اقسام آب گسترش مى یابد, بنابراین در مورد روایت 5 که مى گوید: اگر آب به اندازه دو قلّه باشد چیزى آن را نجس نمى کند, باید گفت: علّت نجس نشدن آب غلبه برنجاست است که علّت این غلبه, زیاد بودن آب درمقایسه با نجاست است, اگر چه در روایت به گونه روشن ذکر نشده است و نیزدر مورد روایت محمّد بن مسلم که محل بحث است و مى گوید: آب گودال اگر به اندازه کُرّ باشد چیزى آن را نجس نمى کند, علّت نجس نشدن آب, غلبه بر نجاست و علّت این غلبه, زیاد بودن آب نسبت به نجاست است, اگر چه به گونه روشن در روایت ذکر نشده است. 4. عبارت (اِذا کانَ قَدر کُرّ لَمْ یُنجّسُه شىءٌ) در حدیث مورد بحث, یک واقعیّت طبیعى و تکوینى را بیان مى کند و هدفش پى بردن مخاطب به حکم شرعى است. محمد بن مسلم مى پرسد: آیا استفاده از آب برکه اى که ادرار چارپایان در آن مى ریزد و سگها به آن زبان مى زنند, جایز است, یا خیر؟ امام, به طور مستقیم حکم شرعى را بیان نمى کند, بلکه مى فرماید: آب بِرکه ازدو حال خارج نیست, یا به قدر کُرّ هست و یا نیست. اگر به اندازه کُرّ; یعنى ششصد رطل باشد, چیزى بسان ادرار چارپایان, که معمولاً مقدارش کم است و نیز زبان زدن سگ و غسل کردن جُنب آن را آلوده و پلید نمى کند; یعنى آن را تغییر نمى دهد و آبى که نجاست بر آن چیره نشود و تغییر نکند, آلودگیش از حدّ مجاز بیش تر نیست. دغدغه محمد بن مسلم این بوده است که: آیا مقدارى از ادرار چارپایان و زبان زدن سگ, استفاده از آب بِرْکَه را غیرمجازمى کند که پرهیزاز آن لازم باشد؟ امام پاسخ مى دهد: اگر آب بِرْکه به اندازه کُرّ باشد, این گونه آلودگیها آن را تغییر نمى دهد و پلید و نجس نمى کند; یعنى آلودگى آن از حدّ مُجاز بیش تر نمى شود. این بیان یک واقعیّت تکوینى است و آن این است که آلودگى چنین آبى به حدّ پلیدى و نجاست نمى رسد. پلیدى و نجاست یک پدیده تکوینى است, نه یک حکم شرعى. در روایت مورد بحث, این پدیده تکوینى نفى شده است که لازمه آن نفى حکم شرعى; یعنى نفى لزوم پرهیز است. بنابراین پلیدى و نجاست آب که پدیده تکوینى است, موضوع حکم شرعى; یعنى موضوع لزوم پرهیز است و نفى موضوع موجب نفى حکم است. پس باید گفت: (لَم ینجّسُه شىءٌ) درروایت مورد بحث, نفى حکم است به لسان نفى موضوع. 5 . کلمه (شىءٌ) در(اذَا کانَ قَدر کُرّ لَم یُنجّسُه شىءٌ) اگر چه نکره در سیاق نفى است, ولى در این جا معناى استغراق نمى دهد; زیرا نمى توان گفت: آب برکه اگر به اندازه کُرِّ باشد, هیچ چیزى حتّى تغییر به نجاست, آن را نجس نمى کند. پس باید گفت: مقصود از (شىء) در این جا چیزهایى است بسان آنچه در سؤال راوى آمده است و مى خواهد بگوید: مقدارى از ادرار چارپایان که به طور طبیعى چندان زیاد نیست و نیز زبان زدن سگ و غسل کردن جُنب آب گودال را که به قدر ششصد رطل باشد, آن قدر آلوده نمى کند که پلید و فاسد و به بیان دیگر: نجس شود. بنابراین, کلمه (شىء) در روایت مورد بحث به قرینه پرسش راوى محدود مى شود به چیزهایى بمانند آنچه در پرسش راوى آمده است و استغراق را نمى فهماند و باید گفت: از اوّل در قالب محدود ریخته مى شود و همه افراد (شىء) را شامل نمى گردد. 6. آیا کلمه (کُرّ) در این روایت به معناى مجتمع آب است, یا به معناى چاه آب, یا به معناى شش بارسنگین الاغ, یا به معناى کیلى در عراق, یا به معناى 720 صاع که هر صاعى 3 کیلوگرم است و در مجموع 2160 کیلو مى شود (در مقاله پیشین گفته شد: همه اینها از معانى کُرّ است) و یا هیچ یک از اینها نیست, بلکه به معناى مصطلح فقهى است که وزن خاصّى دارد؟ مى توان گفت: چون در روایت مورد بحث, عبارت ششصد رطل ذکر شده نظر به وزن آب بوده است, ولى آیا این وزن مخصوص بدون کم وزیاد در نظر بوده و یا ذکر این وزن از باب مثال و ذکر مصداقى براى (کثیر) بوده است؟ هر دو احتمال وجوددارد و ما در مقاله پیش, احتمال دوّم را برترى دادیم. حالا فرض مى کنیم همین وزن ششصد رطل که درحدیث آمده, مقصود بوده و در ضمن, رطل یاد شده در روایت را رطل مکّى فرض مى کنیم که دو برابر رطل عراقى است و با قول مشهور که کُرّ را 1200 رطل عراقى مى داند, برابر مى شود و با این فرض, با کسانى که به مفهوم شرط درحدیث (اذَا کانَ الْماءُ قَدر کُرّ لَم یُنجّسُه شىءٌ) تمسّک مى کنند, به بحث مى پردازیم: این شرط مفهوم ندارد ولى باید دانست که شرط در این روایت, مفهوم مخالف ندارد;زیرا برابر قواعد ادبى اگر شرط موجود در کلام وارد مورد غالب باشد, چنین شرطى داراى مفهوم مخالف نیست و نمى توان براى اثبات مطلبى به آن استدلال کرد, در مثل: در آیه: (وَ اِنْ کُنْتُمْ عَلى سَفَروَلَمْ تَجِدُوا کاتباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ.)3 ذکر شرط (إنْ کُنتُمْ على سَفَرٍ) دراین آیه براى این است که غالباً در سفر نویسنده یافت نمى شود, نه این که آیه بخواهد بگوید: اگر در سفر نبودید و در وطن بودید و نویسنده یافت نشد از بدهکار وثیقه نگیرید. بنابراین, شرط در این آیه مفهوم مخالف ندارد, ولى مى توان گفت: مفهوم موافق دارد که با منطوق آن داراى یک حکم است و آن مفهوم موافق این است که اگر در سفر نبودید و در وطن بودید و کاتبى نیافتید باز هم از بدهکار وثیقه بگیرید. در روایت مورد بحث نیز چون پرسش محمد بن مسلم از غدیر = بِرْکه آب بوده و آب غدیرى که جُنب بتواند در آن غسل کند, بیش تر به اندازه کر و یا بیش تر است, بدین جهت شرط در جواب آمده و فرموده اند: ((اذَا کانَ قَدر کُرّ لَم یُنجّسُه شىءٌ) اگر آب به قدر کُرّ باشد, چیزى آن را نجس نمى کند; یعنى به صرف برخورد با نجاست نجس نمى شود بنابراین, چون شرط در این روایت وارد مورد غالب است مفهوم مخالف ندارد و نمى توان گفت: مفهوم مخالفش این است که اگر آب از کُر کم تر باشد به صرف ملاقات با نجاست نجس مى شود, ولى مى توان گفت: مفهوم موافق دارد و آن این است که اگر آب به اندازه کُر نباشد نیز به صرف برخورد با نجاست نجس نمى شود. البته اگر تغییر کند, چه به قدر کُر باشد و چه کم تر از کُرّ, نجس مى شود. و این مدلول روایت 7 بود که در آن آمده است: (لا یُنجّسه شىءٌ اِلاّ ما غَیَّرَ لَونُه اَو طَعمه اَو رائحته.) تا این جا روشن شد که شرط مذکور در (اذَا کانَ قَدر کُرّ لَم یُنجّسُه شىءٌ) مفهوم مخالف ندارد, تا براى اثبات این که آب کم تر از کُر با برخورد با نجاست نجس مى شود, به آن تمسّک گردد. حالا فرض3 مى کنیم که شرط مذکور مفهوم مخالف داشته باشد در این صورت مفهومش این نخواهد بود که آب اگر به قدر کُرّ نباشد, به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود, بلکه مفهومش این خواهد بود که اگر آب به قدر کُرّ نباشد, چیزى آن را نجس مى کند زیرا نقیض سالبه کلّیه; یعنى ((لا یُنجّسُه شىءٌ) موجبه جزئیّه یعنى (یُنجّسه شىءٌ) است و از این مفهوم, مخالف مفروض فهمیده نمى شودکه اگر آب کم تر از کُر باشد به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود; زیرا (یُنجّسه شىءٌ) بیش از این نمى فهماند که اگر آب به قدر کُرّ نباشد یک چیزى آن را نجس مى کند, ولى آیا آن چیزى که آن را نجس مى کند, صرف برخورد با نجاست است, یا تغییر آب به سبب نجاست؟ هیچ یک از این دو معنى, از مفهوم مفروض به دست نمى آید; یعنى مفهوم مفروض در باره این که آن یک چیزى که آب کم تر از کُرّ را نجس مى کند, چیست؟ ساکت است و بیان نمى کند که آب کم تر از کُرّ به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود. خلاصه: نخست آن که: شرط واقع در حدیث (اذَا کانَ الماءُ قَدر کُرّ لَم یُنجّسُه شىءٌ) چون وارد مورد غالب است مفهوم مخالف ندارد. دو دیگر: اگر برخلاف واقع فرض کنیم که مفهوم مخالف داشته باشد از آن فهمیده نمى شود که اگر آب به اندازه کُرّ نباشد به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود اگر چه تغییر نکند. بنابراین, تمسّک به مفهوم شرط در این حدیث براى اثبات نجس شدن آب کم تر از کُرّ به محض برخورد با نجاست, مبناى علمى ندارد و نمى توان آن را پذیرفت. مفهوم ادّعایى نمى تواند مخصّص باشد: ولى از بیانات پیشین روشن شد که نه حدیث یاد شده مفهوم دارد و نه اگر داشته باشد, مى فهماند که آب کم تر از کُرّ به محض برخورد با نجاست نجس مى شود. بنابراین, ادّعاى یاد شده قابل قبول نیست. افزون بر این, حدیث (خَلَق اللّه الماءَ طَهوراً لایُنجّسُه شىءٌ الاّ ما غَیَّر لَونَه اَو طَعمه اَورائحتَه) پلیدى و نجاست آب را یک پدیده تکوینى معرّفى مى کند که با تغییر حاصل مى شود و با چشم یا ذائقه یا شامه احساس مى گردد و چون در تکوین استثنا نیست, کسى نمى تواند بگوید: نجاست و پلیدى در همه آبها پدیده تکوینى است, مگر در آب کم تر از کُرّ که قراردادى است و در این مورد تخصیص مى خورد و به محض برخورد با نجاست پلید و نجس قراردادى مى شود اگر چه در تکوین پاکیزه باشد. پس تخصیص ثبوتاً ممکن نیست. رعایت بهداشت و پاکیزگى 1 . روایت على بن جعفر از امام موسى بن جعفر(ع): (قال: سئلته عن جرّةِ ماءٍ فیه اَلفُ رَطل وَقَع فیه اوقیة بَول هَل یَصلح شُربُه اَو الوضوء مِنه؟ قال: لایَصلح.)5 فرمود: شایسته نیست. معلوم است که یک اوقیه ادرار, یعنى هفت مثقال بر هزار رطل آب که بیش از سیصد کیلوگرم است, غلبه نمى کند و آن را تغییر نمى دهد, بلکه هزار رطل آب بر یک اوقیه ادرار غلبه مى کند و قانون غلبه که یک قانون مادر است و منشأ تکوینى دارد, اقتضا مى کند که این آب نجس نباشد, ولى با این وصف امام مى فرماید: (نوشیدن یا وضوگرفتن از این آب شایسته نیست.) فقیه به خوبى مى فهمد که این توصیه بر مبناى رعایت نظافت در حدّ اعلى است و بنابراین, قانون غلبه را نقض نمى کند و نتیجه این است که چنین آبى نجس به شمار نمى آید که اگر یک قطره از آن به لباس انسان بپاشد, نتواند با آن نماز بخواند, یا اگر یک قطره از آن در دیگ آبگوشت بریزد, نجس شود و خوردنش حرام. بر مبناى توضیح یاد شده این حدیث با حدیث علاء بن فضیل تعارض ندارد که مى گوید: (سألت ابا عبداللّه(ع) عن الحیاض یُبال فیها؟ قال: لا بأس اذا غلب لونُ الماءِ لَونَ البول.)6 فرمود: اگر رنگ آب بر رنگ ادرار غلبه داشته باشد, مانعى ندارد, از آن استفاده کنند. این حدیث حدّ استاندارد را بیان مى کند و مى گوید: در صورتى که آب بر ادرار چیره باشد, آلودگى آن به حدّ غیر مجاز نرسیده و پرهیز از آن واجب نیست, ولى حدیث على بن جعفر مى گوید: استفاده از آن شایسته نیست, یعنى: رعایت حدّ بالاى پاکیزگى اقتضا مى کند از این آب پرهیز شود. 2. حدیث دیگر على بن جعفر از امام موسى بن جعفر(ع) است که مى گوید: (سئلته عن حُبّ ماءِ وقع فیه اوقیة بَول هَل یَصلحُ شربُه اَو الوضوء؟ قال:لا یَصلح.)7 فرمود: شایسته نیست. فرق این حدیث على بن جعفر با حدیث دیگر وى که پیش از این نقل شد این است که در این حدیث حبّ آب ذکر شده و در آن, جرّه آب و نیز در این حدیث هزار رطل ذکر نشده, ولى در آن ذکر شده; امّا جواب امام در هر دو یکى است: نوشیدن و وضو گرفتن از این آب شایسته نیست. معلوم است که یک حُبّ آب بر یک اوقیه ادرار غلبه مى کند و به حکم قانونِ غلبه, این آب نجس نیست, ولى با این وصف, امام مى فرماید: شایسته نیست از این آب بنوشند یا وضو بگیرند. با توجّه به اصل پاکیزگى که رعایت حدّ اعلاى آن خوش آیند شارع است, باید گفت: نوشیدن و وضو گرفتن از این آب شایسته نیست و با توجّه به قانون غلبه که یک قانون تکوینى است و روایات زیادى آن را ثابت مى کند, باید گفت: این آب نجس نیست. بنابراین, نباید این حدیث را دلیل بر نجس شدن آب کم تر از کُر به صرف ملاقات با نجاست دانست آن طور که صاحب جواهر, قدّس سرّه, دانسته است.8 با توضیح بالا روشن مى شود که این حدیث با مرسله عبداللّه بن المغیره از امام صادق(ع) که در آن مى فرماید: (الکُرّ مِنَ الماء نحو حُبّى هذا)9 ناسازگارى ندارد; زیرا مرسله مى خواهد بگوید: آب حُبّ به صرف برخورد با نجاست, نجس نمى شود و این ناسازگارى ندارد, با این که براى نگهداشت حدّ بالاى پاکیزگى بگویند: اگر یک اوقیه ادرار در حبّ آب بریزد از آن ننوشند و وضو نگیرند. بنابراین, اگر درمرسله یاد شده آمده بود: (الکُرّ مِنَ الماءِ نحو حُبّى هذا ولکن لو وقع فیه اوقیة بول لایصلح شربه والوضوء منه) در این صورت صدر و ذیل آن ناسازگارى نداشت; زیرا صدر آن نجس نشدن آب حُبّ را به صرف برخورد با نجاست گوشزد مى کند و ذیل آن بر اهمیّت پاکیزگى و بهداشت اشاره دارد و بین این دو مطلب ناسازگارى نیست. 3. حدیث ابن بزیع از امام رضا(ع) است که مى گوید: (کَتبتُ الى من یَسأله عن الغدیر یجتمعُ فیه ماء السَّماء و یُستقى فیه من بئر فیستنجى فیه الانسان من بول او یغتسل فیه الجنُبُ, ماحدّه الّذى لایجوز؟ فکتب: لاتوّضّأ مِن مِثل هذا اِلاّ مِنْ ضَرورةٍ الیه.)10 پس نوشت: از مانند این آب وضو نگیر, مگر این که ضرورتى پیش آید. معلوم است برکه اى که از آب باران و آب چاه پر مى شود و همگان از آن استفاده مى کنند و آب آن به اندازه اى هست که انسانها بتوانند در آن شنا و غسل کنند, چنین آبى به سبب آب استنجا که در آن مى ریزد و پاک هم هست و یا به سبب غسل کردن جُنُب در آن آنقدر آلوده و پلید نمى شود که تغییر کند و نجس شود, ولى در عین حال مقدارى آلودگى پیدا مى کند و نگهداشت پاکیزگى کامل اقتضا دارد که از آن پرهیز شود و بویژه براى شرب و وضو از آن استفاده نشود, امّا چون آلودگى آن به حدّ غیرمجاز نمى رسد و نجس نمى شود اگر نیاز و ضرورت پیش آید, مى شود استفاده کرد. مى بینیم در جواب امام آمده است: از این آب وضو نگیر, مگر این که ضرورتى پیش آید اگر این آب نجس بود در حال ضرورت نیز وضو گرفتن با آن صحیح نبود. بنابراین, دستور پرهیز از چنین آبى براى نگهداشت حدّ بالاى پاکیزگى و بهداشت است که یک سنّت اسلامى باارزش به شمار مى رود. 4. حدیث على بن جعفر از امام موسى بن جعفر(ع) است که مى گوید: (سئلته عَن جُنُب اَصابَت یَده مِن جنابَتِه فمسحه بخرقةٍ ثمّ ادخَل یَدَه فى غِسْلِه قَبل اَن یغسِلها هَل یَجوز اَن یغتَسلَ من ذلک الماءِ؟ امام مى فرماید: اگر آبى غیر از آن مى یابد با این آب غسل نکند و اگر آب دیگرى نمى یابد با آن غسل کند. معلوم است که اگر این آب نجس بود, غسل کردن با آن حّتى با نیافتن آب دیگرى نیز جایز نبود. پس باید گفت: در این جا از یک طرف قانون غلبه حاکم است که چون آب قدح بر ذرّات نامرئى منى که بعد از پاک کردن آن با کهنه احیاناً باقى مى ماند غلبه مى کند, به این دلیل پلید و نجس نمى شود و از طرفى اصل پاکیزگى حاکم است که اگر چه این آب نجس نیست, ولى نگهداشت حدّ اعلاى پاکیزگى اقتضا دارد که اگر آب دیگرى یافت میشود از این آب پرهیز شود. روشن است نجس نبودن چنین آبى, به معناى این است که اگر از این آب به لباس انسان بریزد, نماز خواندن با آن جایز است و اگر در مثل در خمره سرکه بریزد نجس نمى شود. 5. حدیث ابوبصیر: (قال: اِذا اَدخلت یَدکَ فى الاِناءِ قبلَ اَن تَغْسِلَها فَلا بَأسَ الاّ ان یکونَ اَصابَها قذر بولٌ اَو جنابةٌ فان اَدخلتَ یَدکَ فى الماءِ وفیها شىءٌ مِن ذلک فَاَهْرِقِ الماءَ)12 در این جا باید گفت: اگر چه قانون غلبه که یک قانون تکوینى و غیر قابل تخصیص است, حکم مى کند که اگر دست انسان آلوده به کمى ادرار یا منى باشد و در ظرف آب بزند و آب بر نجاست غلبه داشته باشد و تغییر نکند چنین آبى نجس نمى شود, ولى از طرفى اصل نظافت که در نظر شارع اهمیّت بسیار دارد اقتضا مى کند, حتّى از آبى که درصد کمى آلودگى دارد پرهیز شود و مى بینیم که در این حدیث دستور ریختن چنین آبى را داده اند, تا رعایت نظافت در حدّ اعلى بشود. با این بیان, حدیث یاد شده قانون غلبه را نقض نمى کند, بلکه قانون تکوینى غلبه به جاى خود باقى است و اقتضا مى کند که چنین آبى نجس و پلید نباشد, چون آلودگى آن به حدّ غیر مجاز نرسیده است, تا استفاده از آن تحریم شود, ولى با این حال سفارش کرده اند که تا ممکن است بهداشت, در حدّ بالاى آن, رعایت شود و از به کار بردن چنین آبى پرهیز گردد. دراین جا مناسب است بین این حدیث ابوبصیر و حدیث محمد بن مُیسّرمقایسه شود که مى گوید: (سألت ابا عبداللّه(ع) عن الرّجل الجُنُب ینتهى الى الماء القلیل فى الطریق ویرید ان یغتسل منه ولیس مَعُه اِناءٌ یغرف به ویداه قَذرتان؟ قال: یَضَعُ یَده ویتوضّأَ ثمّ یغتسل هذا مما قالَ اللّه عزّوجلّ: (ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فى الدّین من حَرَج.)13 امام فرمود: اول با دست خود آب بردارد و دستهایش را بشوید و سپس غسل کند. این از مواردى است که خدا فرموده: خدا در دین حَرَج و مشقّتى بر شما تحمیل نکرده است. حدیث محمّدبن مُیسّر بر قانون غلبه تکیه کرده است و مى خواهد بگوید: (چون آلودگى کمى که به دستها هست بر آب قلیل چیره نمى شود و آن را تغییر نمى دهد, بلکه به عکس, آب یاد شده بر این نجاست اندک چیره مى شود; از این روى مانعى ندارد که اوّل با دست آلوده به نجاست از این آب بردارند و دستهاى آلوده را بشویند و سپس غسل کنند.) کلمه (یتوضّأ) دراین حدیث به معناى لغوى آن, یعنى شستن و پاکیزه کردن است و این مادّه در روایات زیادى به این معنى آمده است. حدیث ابوبصیر را که باحدیث محمّد بن میسّر کنار هم بگذاریم و با یک دید به اصل پاکیزگى نگاه کنیم و با دید دیگر به قانون غلبه نظر بیندازیم, از مقارنه بین این دو حدیث و توجّه به اصل پاکیزگى از یک سوى و قانون غلیه از دیگر سوى در مى یابیم که هم اصل پاکیزگى و هم قانون غلبه از سوى شارع به عنوان دو اصل مورد قبول تلقّى شده است و این دریافت, فقیه را راهنمایى مى کند که حدیث ابوبصیر را ناظر به اصل نظافت بداند و حدیث محمّد بن مُیسّر را ناظر به قانون غلبه. در این صورت بین این دو حدیث تعارضى نخواهد بودو هر دو قبول مى شوند و ردّ کردن حدیث محمد بن میسّر وجهى ندارد, چون سندش در نهایت اعتبار و محتوایش متّکى بر قانون تکوینى غلبه است که تخصیص نمى پذیرد. 6 . حدیث ابن مسکان از امام صادق(ع): (قال: سئلته عن الوضوء ممّا وَلَغَ فیه الکَلْب وَالسِنّود اَو شرب منه جمل او دابّة او غیر ذلک ایتوضّأ مِنه اَو یُغتَسَل؟ قال: نَعَم, الاّ ان تجد غیره فَتَنزه عَنه.)14 فرمود: آرى, مگر این که آب دیگرى بیابى که در این صورت از آن پرهیز کن. در این جا فرض این است که آب مورد سؤال با زبان زدن حیواناتى مانند: سگ و گربه و خوردن شتر و حیوانهاى دیگر از آن تغییر نمى کند و نجس نمى شود; زیرا اگر نجس شود در صورت نیافتن آب دیگر نیز وضو و غسل با آن جایز نیست. پس این که امام مى فرماید: اگر آب دیگرى نیافتى با این آب مى توان وضو گرفت دلیل است که این آب نجس نیست. باید گفت: در مورد آبِ مطرح شده در این حدیث هم, قانون غلبه حاکم است و هم اصل نظافت با این توضیح: چون آلودگیِ کمى که به وسیله زبان و پوزه این حیوانات به آب منتقل مى شود, بر آب غلبه نمى کند و آن را تغییر نمى دهد, بلکه به عکس, آب بر آلودگى کم غلبه مى کند, از این روى به حکم قانون غلبه این آب پاک است و مى توان آن را به کار برد و از سویى به حکم اصل پاکیزگى اگر آب دیگرى یافت شود, شایسته است از به کار بردن این آب پرهیز کنند, تا حدّ اعلاى نظافت رعایت گردد. و باید توجّه داشت که اگر تنها شتر هم از این آب خورده باشد, با اینکه حیوان پاکى است باز هم شایسته است از این آب پرهیز شود. در ضمن توجّه به این نکته لازم است که آب دراین حدیث شامل کُرّ و غیر کُر مى شود و در اساس و آن جا که قانون غلبه حاکم است فرقى بین کُرّ و غیر کُرّ نیست و پیش از این دانستیم که نمى توان به استناد مفهوم حدیث (اِذا کانَ الماءُ قَدر کُرّ لم ینجّسه شىءٌ) آب کم تر از کُرّ را استثنا کرد; زیرا: نخست این که این حدیث مفهوم ندارد و دو دیگر اگر مفهوم داشته باشد, مفادش استثناى آب کم تر از کُرّ نیست, بنابراین, اطلاق آب در این حدیث به حال خود باقى است و آب کم تر از کُرّ را نیز شامل مى شود. بر مبناى این توضیح, اگر سگ در آب کم تر از کُرّ زبان بزند و آب تغییر نکند, به حکم این حدیث نجس نیست و مى توان با آن وضو گرفت, اگر چه در صورت یافتن آب دیگر پرهیز از آن براى نگهداشت پاکیزگى تأکید بیش ترى دارد. دو پرسش از آب نیم خورده حیوانها, مانند: گربه, شتر و گاو پرسیدند فرمود: وضو گرفتن با آن مانعى ندارد. از آب نیم خورده سگ پرسیدند فرمود: از آن وضو نگیر.15 و در آخر حدیث فضل مى گوید: آب را بریز و ظرف آن را اول با خاک بشوى و سپس با آب. در این جا دو سؤال مطرح مى شود: 1 . درحدیث ابن مُسکان که پیش از این نقل شد, درباره آبى که حیواناتى مانند شتر از آن خورده اند آمده بود: اگر آب دیگرى یافت نشد با آن وضو بگیر, ولى در این دو حدیث این شرط ذکر نشده و بدون شرط فرموده اند: از آن وضو بگیر, این اختلاف از چیست؟ 2. در حدیث ابن مُسکان درباره آبى که سگ از آن خورده است آمده بود: اگر آب دیگرى یافت مى شود با آن وضو نگیر, ولى در این دو حدیث این شرط ذکر نشده و بدون شرط فرموده اند: از آن وضو نگیر. سبب این دوگانگى چیست؟ دراین جا ممکن است دو سؤال بالا به یکى از دو وجه جواب داده شود: وجه اوّل: شرط یاد شده در حدیث ابن مُسکان که مى گوید: اگر آب دیگرى یافت نمى شود, با این آب وضو بگیر, این شرط در دو حدیث در تقدیر گرفته شود, اگرچه ذکر نشده است و نتیجه این مى شود که در مورد آبى که حیوانهایى از قبیل شتر و الاغ از آن خورده اند, اگر آب دیگرى یافت مى شود براى رعایت نظافت کامل با آن وضو نگیرند و از آن ننوشند و در مورد آبى که سگ از آن خورده است اگر آب دیگرى یافت مى شود از آن پرهیز کنند و لازمه این مطلب این است که اگر آب دیگرى یافت نشود, به کار بردن آن نیم خورده حیوانهاى پاک و نیز نیم خورده سگ, مانعى ندارد, چنانکه درحدیث ابن مُسکان آمده بود. وجه دوّم: در این دوحدیث, فرض این است که حیوانها از ظرفهاى کوچک مانند کاسه و قدح آب خورده اند و در این آبهاى کم, فرق است بین نیم خورده حیوانهاى پاک از قبیل شتر و گربه و نیم خورده سگ; یعنى استفاده از نیم خورده شتر و گربه و مانند اینها رواست, ولى از نیم خورده سگ باید پرهیز شود; زیرا آلودگى زبان و دهان سگ در این آبهاى کم, به علت کم بودنِ آب, اثر منفى و غیر بهداشتى غیرقابل تحمّلى مى گذارد که پرهیز از آن را واجب مى کند. وجه دوّم دو مؤیّد دارد: 1 . در حدیث فضل بن عبدالملک مى گوید: آبى را که سگ از آن خورده است دور بریز. در مرسله حریز آمده است: (اِذا وَلَغ الکَلبُ فى الاِناء فَصُبّه.)16 تعبیر (دور بریز) در مورد آب ظرفهایى مانند کاسه و قدح به کار مى رود, نه مانند آب حوض و گودال. 2 . حدیث ابوبصیر است که مى گوید: (از آبى که سگ از آن خورده است نباید خورد, مگر این که حوض بزرگى باشد و سگ از آن بخورد که خوردن از آب آن مانعى ندارد.)17 معلوم مى شود آبى که سگ از آن مى خورد در صورتى باید از آن پرهیز کرد که مقدار آن کم باشد, مانند آب کاسه و قدح و اگر مقدار آن زیاد باشد, مانند حوض بزرگ استفاده از آن براى وضو و شرب و کارهاى دیگر مانعى ندارد. برمبناى این توضیح باید گفت: حدیث ابن مسکان که پیش ازاین ذکر شد و مى گوید: (وضو گرفتن با آبى که سگ از آن خورده است مانعى ندارد), مقصودش آبهاى زیاد, مانند آب حوض است, نه آب کاسه و قدح و مانند اینها. و نیز باید گفت: در آخر حدیث فضل بن عبدالملک که مى گوید: (آب نیم خورده سگ را دور بریز و ظرفش را اوّل با خاک بشوى و سپس با آب) مقصودش آب ظرفهایى مانند کاسه و قدح است و شستن کاسه و قدح, اوّل با خاک و سپس با آب. بنابراین, اگر سگ از آب حوض بخورد, نه آب حوض نجس مى شود و نه خاک مال کردن و شستن حوض لازم است, چه آب حوض به قدر کُرّ باشد و چه نباشد و نباید تصور شود که اگر یک گرم از کُرّ کم تر باشد و سگ از آن بخورد نجس مى شود. بنابراین, مسأله معروفى که مى پرسند: چه آبى است که اگر سگ از آن بخورد نجس مى شود و اگر در آن ادرار کند نجس نمى شود؟ و جواب مى دهند: این آبى است که دقیقاً به قدر کُرّ باشد نه یک گرم کم تر و نه زیادتر چون با یک زبان زدن سگ مثلاً یک گرم از آن کم مى شود و با زبان زدن دوّم نجس مى شود, ولى اگر در آن ادرار کند به آن اضافه مى گردد و چون به قدر کُرّ است, ادرار سگ آن را نجس نمى کند. این مسأله موضوعش منتفى است و پیش از این توضیح داده شد که این مسأله مبناى صحیحى ندارد و در بحثى که گفتیم: (کثیر) اصل است نه (کُرّ) روشن شد که زیاد بودن آب به طورى که بر نجاست غلبه کند, علّت نجس نشدن آب در برخورد بانجاست است, نه کُرّ بودن آن. نتیجه بحث در این جا مناسب است به نکته اى که مرحوم فیض کاشانى, رضوان اللّه علیه, نوشته, اشاره کنیم: (اگر بگوییم: آب کم تر از کُرّ به صرف برخورد با نجاست نجس مى شود, لازم مى آید پاک کردن چیز نجس, با آب قلیل هرگز ممکن نباشد, زیرا اگر درمثل دست شما نجس باشد و آب قلیل روى آن بریزید, آن مقدار از این آب که با دست شما برخورد مى کند, نجس مى شود و دست شما پاک نمى شود, چون با آب نجس نمى توان چیزى را پاک کرد و اگر بگویید: آب قلیل هرگاه وارد بر دست نجس شود, آن را پاک مى کند و اگر دست نجس وارد بر آب قلیل شود آن را نجس مى کند, این گفته مشکل را حل نمى کند; زیرا آن جزئى از آب قلیل که با دست نجس برخورد, مى کند نجس مى شود و جزء بالاتر چون از کُرّ کم تر است مانع نجس شدن جزئى که با دست برخورد مى کند نمى شود, بنابراین, هرگز پاک کردن چیزنجس با آب قلیل میسّر نمى گردد, با این که به اتّفاق علما پاک کردنِ چیز نجس, با آب قلیل جایز و ممکن است.)18 این سخن مرحوم فیض متین و منطقى است و این که صاحب جواهر درپاسخ مرحوم فیض مى نویسد: (مکن است بگوییم: آب قلیل با برخورد با چیز نجس, نجس مى شود, ولى همین آب نجس شده, چیز نجس را پاک مى کند.)19 هیچ گونه توجیه منطقى و معقولى ندارد. چگونه ممکن است آبى که خودش نجس شده, چیز نجس را پاک کند؟ این سخن ناشى از این است که طهارت و نجاست را قراردادى مى دانند نه واقعیّت تکوینى, در عالم قرارداد و اعتبار خیلى چیزها را مى توان به طور قراردادى فرض کرد که حقیقت ندارد, مثل این که در بازیِ شاه وزیرى, یکى به طور قراردادى شاه مى شود و یکى وزیر و یکى منشى. در مثال یاد شده هم مى گویند: آب قلیلى که با دستِ نجس برخورد مى کند به طور قراردادى نجس مى شود آن گاه همین آب نجس شده به طور قراردادى دست نجس شده را تطهیرمى کند. ولى آیا در واقع پاکى و نجسى قراردادى است یا واقعیّت تکوینى؟ همه دلیلهاى شرعى دلالت دارد که پاکى و نجسى واقعیّت تکوینى است, نه امر قراردادى, در مثل صحیحه ابن بزیع از امام رضا(ع) که مى گوید: (آب چاه چون مادّه دارد, چیزى آن را فاسد نمى کند, مگر این که بو یا طعم آن تغییرکند که باید از آن آب بکشند تا وقتى که بوى بدش برود و طعم آن مطبوع شود.)20 در این حدیث, نجاست یک واقعیّت تکوینى معرّفى شده است که با قوّه شامّه و ذائقه احساس مى شود, آب چاه که باریختن نجاست در آن فاسد و پلید مى شود, پلیدى آن با بوى بد و طعم نامطبوعش شناخته مى شود و نجاست, یعنى همین پلیدى که واقعیّت تکوینى دارد و قراردادى نیست, آن گاه با کشیدن آب چاه به قدرى که بوى بد آن برود و طعمش مطبوع شود, پاکى حاصل مى گردد; یعنى آب پاکیزه مى شود و طهارت یعنى همین پاکیزگى که واقعیّت تکوینى دارد و قراردادى نیست. و نیز حدیثى که مى گوید: (آب راکدى که مردار در آن هست, اگر بو یا طعم آن تغییر کرده است, از آن نیاشام و با آن وضو نگیر و اگر بو یا طعم آن تغییر نکرده است, از آن بیاشام و با آن وضو بگیر.)21 این حدیث نیز پاکى و نجسى را واقعیّت تکوینى معرّفى کرده و گفته است: اگر مردار آب را پلید و آلوده کرده باشد, این پلیدى و نجاست واقعیّت تکوینى دارد و به وسیله بوى بد و طعم نامطبوعش تشخیص داده مى شود و اگر آب بوى مردار نگرفته و طعم آن نامطبوع نشده است, این آب پلید و نجس نیست و پلید نبودن; یعنى پاکیزه بودن که واقعیّت تکوینى دارد. و همین پاکیزه بودن معناى طهارت است. و نیز حدیثى که مى گوید: (آب استنجا پاک است, چون بیش تر از ادرارى است که با این آب شسته مى شود.) (وسائل 161/1 ح2) و حدیثى که مى گوید: (آب بارانى که روى سقف آلوده به ادرار مى بارد و به پایین چکه مى کند پاک است, چون بیش تر از ادرار باقیمانده روى بام است.) (وسائل108/1 ح1). در این دو حدیث علّت پاک بودن دو آب یاد شده, زیاد تر بودن آب نسبت به ادرار معرّفى شده و زیادتر بودن این دو آب نسبت به ادرار یک واقعیّت تکوینى است که موجب غلبه آب بر نجاست مى شود و به مقتضاى حدیثى که مى گوید: (کلّما غلب کثرة الماءِ فَهُو طاهر.)22 زیادتر بودن آب نسبت به ادرار که در دو حدیث یاد شده آمده بود واقعیّت تکوینى است ومعلول آن; یعنى غلبه آب بر ادرار نیز واقعیت تکوینى است و معلول این غلبه; یعنى پلید و نجس نبودن آب استنجا و آب باران, که چکّه مى کند و پلید نبودن این دو آب; یعنى طاهر بودن آن دو هم واقعیت تکوینى است. بر مبناى این توضیح, پاکى آب استنجا و آب بارانى که از سقف آلوده به ادرار چکّه مى کند واقعیّت تکوینى دارد و قراردادى و اعتبارى نیست. در ضمن, توجّه به این نکته لازم است که چنانکه دیدیم در این چند حدیث براى پاکى و نجسى علّت طبیعى و تکوینى ذکر شده است و اگر پاکى و نجسى قراردادى بود, ذکر علّت طبیعى براى آن دو, وجهى نداشت و کار لغوى بود. و باید دانست روایاتى که تکوینى بودن پاکى و نجسى را روشن مى سازد, خیلى زیاد است که در این جا فقط چند نمونه آورده شد و فقیه با تأمل در این روایات یقین مى کند که نمى توان طهارت و نجاست را قراردادى دانست و نمى توان آن دو را از احکام وضعیّه شمرد و باید گفت: طهارت و نجاست در روایات به همان معناى اصلى و لُغَوى به کار برده شده اند, طهارت یعنى پاکیزگى که پدیده تکوینى است و نجاست یعنى پلیدى و آلودگى که آن هم پدیده تکوینى است. بنابراین, طهارت و نجاست از مقوله احکام نیستند که شرعاً جعل شده باشند و در متن طبیعت موجود نباشند. پس روشن شد این که صاحب جواهر مى نویسد: (ممکن است بگوییم: آب قلیل با برخورد با چیز نجس, نجس مى شود و همین آب نجس شده, چیز نجس را پاک مى کند.) این سخن ایشان مبتنى بر قراردادى بودن طهارت و نجاست است, ولى قراردادى بودن طهارت و نجاست, قابل قبول نیست و اگر صاحب جواهر قول ابن ابى عقیل و فیض کاشانى, رضوان اللّه علیهما, را قبول مى کرد و فتوا مى داد که آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس نمى شود, بلکه فقط با تغییر نجس مى شود, ناچار نمى شد چنین سخنى را بگوید. فقیهانى که معتقدند آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, ادّعا نکرده اند که در دلیل شرعى به طور روشن آمده است: آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, بلکه این برداشتى است که از روایات کرده اند و صاحب جواهر, رضوان اللّه علیه, به این مطلب تصریح کرده و نوشته است: (نجس شدن آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست, قاعده اى است مستفاد از روایات.)23 معناى این سخن این است که فقها از روایات این گونه برداشت کرده اند, نه این که دلیلى به روشنى گفته است: (آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود.) حالا باید بدانیم آیا این برداشت صددرصد صحیح است و این مطلب, در واقع از روایات استفاده مى شود, یا چنین نیست؟ نمونه هایى از روایاتى که فقها این مطلب را از آنها برداشت کرده اند, از این قرار است: 1. روایت بزنطى از امام رضا(ع): (قال: سألت ابا الحسن عن الرّجل یدخِلُ یده فى الاِناءِ وهِیَ قَذِرة؟ قالَ: یَکفىءُ الاِناء.)24 فرمود: ظرف را بر گرداند و آب آن را بریزد. 2. روایت على بن جعفر از امام موسى بن جعفر(ع) که ضمن آن مى گوید: (سألته عن رجل رعف و هو یتوضّأ فتقطر قطرة فى انائه هل یصلح الوضوء منه؟ قال: لا.)25 فرمود: نه. 3 . روایت سُماعه از امام صادق(ع): (قال: سئلت ابا عبداللّه(ع) عن رجل معه اناء ان فیهما ماءٌ وقع فى احدهما قذر لایدرى ایّهما هو ولیس یقدر على ماءٍ غیره؟ فرمود: هر دو آب را بریزد و تیمّم کند. 4. روایت ابوبصیر از امام صادق(ع) که ضمن آن مى گوید: (فاِن ادخلتَ یدک فى الماء وفیها شىءٌ من ذلک فاهرق ذلک الماء.)27 5. روایت سعید اعرج از امام صادق(ع): (قال: سئلت اباعبدالله(ع) عن الجرّة تسعمأة رطل من ماء یقع فیها اوقیة من دم, اشرب عنه و اتوضّأ قال: لا.)28 6. روایت سماعه از امام صادق(ع) که ضمن آن مى گوید: (وان کان اصاب یده فادخل یده فى الماء قبل ان یفرغ على کفیّه فلیهرق الماء کُلّه.)29 7 . روایت عمّار از امام صادق(ع) که ضمن آن مى گوید: (وسُئل عن ماءٍ شربت منه الدّجاجة؟ قال: ان کان فى منقارها قذر لمْ یتوضّأ مِنه ولم یُشرَب…)30 فرمود: اگر در منقار مرغ نجاست باشد با آن وضو نگیرند و از آن نیاشامند. اینها بعضى از روایاتى است که براى اثبات نجس شدن آب قلیل با ملاقات نجاست, به آنها استدلال کرده اند.31 موضوع بحث در این روایات آبى است که با نجاست برخورد مى کند که در بعضى از آنها آمده است: آب را بریز و در بعضى آمده است: از آن نیاشام و وضو نگیر. و فقها از همین تعبیرها برداشت کرده اند که آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, ولى در این جا سؤالى هست که آیا دستور ریختن آب یا نیاشامیدن و وضو نگرفتن از این آبها براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزکى بوده است یا براى نجس بودن این آبها؟ فقیه باید در این جا درنگ کند و به طور دقیق بیندیشد که کدام یک از این دو احتمال را مى توان تأیید کرد؟ در خود این روایات قرینه اى وجود ندارد که یکى از این دو احتمال را تعیین کند و ناچار باید براى تأییدِ یکى از دو احتمال, از قرائنى خارج از این روایات کمک گرفت. درخارج از این روایات, دو قرینه راهنما وجود دارد که به فقیه کمک مى کند تا راه اجتهاد صحیح را در این مسأله بیابد و براى برترى دادن یکى از دو احتمال یاد شده با اطمینان خاطر نظر بدهد. یکى از این دو قرینه این است که روایات فراوانى قانون غلبه را چه در جانب آب و چه در جانب نجاست به عنوان قانون مادر و حاکم معرفى کرده و قرینه دیگر این که روایات فراوانى رعایت پاکیزگى و بهداشت را در حدّ اعلاى آن مورد توجّه و تأکید قرار داده اند. در اشاره به قانون غلبه در جانب آب, ضمن حدیث حریز از امام صادق(ع) آمده است: (کُلَّما غَلَـب المـاءُ علـى ریـح الجیفة فَتَـوَضّـأ مِـنَ المـاءِ وَاشرَب.)32 در اشاره به قانون غلبه در جانب نجاست در حدیث سماعه آمده است: (اِذا کانَ النِتن الغالب على الماءِ فَلا تَتَوضّأ ولاتَشْرَب.)33 این که در این روایات, غلبه آب بر نجاست و غلبه نجاست بر آب را معیار قرار داده و به آن اصالت داده اند, دلیل این است که غلبه در هر دو جانب به عنوان قانون مادر و حاکم شناخته مى شود. اگر کُرّ بودن آب به معناى مصطلح آن اصالت داشت, در پاسخ راویانى که درباره برخورد آب با نجاست سؤال کرده اند, مى گفتند: اگر آب به قدر کُرّ باشد, پاک و اگر کم تر باشد نجس است, ولى در هیچ یک از روایاتِ فراوانى که قانون غلبه را به عنوان شاخص معرّفى کرده اند, اشاره اى به کُرّ بودن یا نبودن آب نشده است. معلوم مى شود آنچه اصالت دارد غلبه است نه مقدار آب و به اندازه کُرّ بودن یا نبودن آن و پیش از این, توضیح داده شد که حدیث (اِذا کانَ الماءُ قَدر کُرّ لَمْ ینجّسه شىءٌ) نمى خواهد بگوید: آب کم تر از کُر با ملاقات نجاست نجس مى شود و نیازى به تکرار آن نیست. این بود توضیحى درباره قرینه اوّل. امّا توضیح درباره قرینه دوم: 1. روایت ابوبصیر: (قال: سئلته عن کُرّ من ماء مَررت به ـ وَاَنا فى سَفر ـ قَد بالَ فیه حمار اَو بَغل اَو انسان؟ قالَ: لاتَوضّأ مِنهُ وَلاتَشْرَب.)34 فرمود: با آن وضو نگیر و از آن نیاشام. کلمه (کُرّ) در این جا چه به معناى آب زیاد باشد و چه به معناى کُرّ مصطلح, معلوم است که چنین آبى با ادرار اُلاغ یا قاطر نجس نمى شود ومعمولاً تغییرهم نمى کند, ولى با این وصف امام فرموده است از چنین آبى نه وضو بگیر و نه بیاشام, از این جا معلوم مى شود پاکیزگى یک اصل مهمّ اسلامى است که اگر آب درصدِ بسیار اندکى هم آلودگى داشته باشد, لازم است براى رعایت پاکیزگى درحد بالا از آن پرهیز شود. البته این در صورتى است که آب دیگرى یافت شود, چنانکه درروایت ابن بزیع به این معنى اشاره شده است.35 2. روایت عبدالکریم بن عتبه هاشمى از امام صادق(ع): (قالَ سئلت ابا عبداللّه(ع) عن الرجل یبول و لم یمسّ یَدَه الیُمنى شىءٌ اَیُدخِلها فى وضوئه قبلَ اَن یغسلَها؟ قالَ: لا, حتّى یَغسِلَها, قُلتُ: فَاِنَّه اسْتَیْقَظِ مِنْ نَومِهِ وَلَمْ یَبُلْ اَیُدْخِلُ یَده فى وضوئه قَبْلَ اَن یَغسِلَها؟ قالَ: لا, لانّه لایَدرى حَیْثُ باتَت یَده فَلیَغْسِلها.)36 فرمود: نه, تا دست خود را نشوید داخل آب وضو نکند. گفتم: شخصى از خواب بیدار شده و ادرار نکرده است, آیا دست خود را قبل از شستن داخل آب وضو بکند؟ فرمود: نه, چون نمى داند دست او شب در کجا به سر برده است, باید دست خود را بشوید. در این روایت توصیه شده است: کسى که ادرار کرده, ولى دستش آلوده به ادرار نشده و نیز کسى که از خواب برخاسته و دستش آلوده به نجاست نیست, اوّل دست خود را بشوید و سپس داخلِ آبِ وضو کند; زیرا اگر چه دست او نجس نیست, ولى بر اثر تماسّ با چیزهاى گوناگون درصد اندکى آلودگى پیدا مى کند که براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزگى فرموده است: اوّل آن را بشوید و سپس داخلِ آبِ وضو کند. 3. روایت محمد بن مسلم از امام صادق(ع) که ضمن آن مى گوید: (سئلته عن ابوال الدّوابّ والبغال والحمیر. فقال: اِغسلهُ فان لم تعلم مکانَه فاغسل الثّوب کلّه….)37 فرمود: آن را بشوى و اگر محلّ ادرار را نمى دانى, همه جامه را بشوى. مى دانیم که فقها ادرار اُلاغ و قاطر را پاک مى دانند و روایت ابن ابى یعفور نیز به پاک بودن آن اشاره دارد.38 با این وصف امام سفارش مى کند آن را بشویید و حتّى اگر جاى ادرار را در جامه خود نمى دانند, همه جامه را بشویند و این نیست مگر براى رعایت درجه کامل پاکیزگى. و این بود بیان و توضیح قرینه دوم. حالا فقیهى که مى خواهد از هفت روایت پیشین و روایات همانند آنها حکم فقهى بفهمد, این دو قرینه راهنما; یعنى قانون غلبه و اصل پاکیزگى را پیش رو دارد و هنگامى که مى خواهد در مثل از روایت 3 که مى گوید: (هر دو آب مشتبه را بریز) حکم شرعى را بفهمد, به طور طبیعى باید این دو راهنما را در نظر بگیرد و با توجّه به این دو راهنما آن را تفسیر کند. در روایت یاد شده آمده بود: در یکى از دو ظرفِ آب, نجاست ریخته و معلوم نیست در کدام ظرف ریخته است, مفروض کلام این روایت جایى است که نجاست بر آب غلبه نکرده و آن را تغییرنداده است, چون اگر تغییر داده بود, معلوم مى شد نجاست در همان ظرفى ریخته که آب آن تغییر کرده است, پس در مفروض روایت, آب بر نجاست غلبه دارد. حالا از طرفى قانون غلبه مى گوید: چون آب بر نجاست غلبه کرده پاک است و پرهیز از آن واجب نیست و از طرفى به حکم حدیث (النّظافةُ مِنَ الایمانِ)39 اصل پاکیزگى مى گوید: اگر چه آبى که با نجاست برخورد نموده و بر آن غلبه کرده پاک است, ولى اندکى آلودگى دارد که اگر چه این آلودگى به حدّ غیرمجاز نمى رسد, ولى براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزکى شایسته است ازاین آب پرهیز شود و چون اشتباه پیش آمده است باید هر دو آب را بریزند تا پرهیز از آب آلوده واقعى انجام پذیرد. فقیه توجّه دارد که قانون غلبه, چه درجانب نجاست و چه در جانب آب, یک قانون تکوینى است و بدین علّت استثنا ندارد و در آب کُرّ و غیر کُرّ, هر دو, جارى است. چون آنچه اصالت دارد و به عنوان معیار و ملاک معرّفى شده غلبه است, نه مقدار آب و این بدین علت است که باید تشریع موافق تکوینِ باشد. بنابراین, اگر نجاست بر آب غلبه کند و آن را تغییر دهد, آب, نجس مى شود, چه کم تر از کُرّ باشد و چه به اندازه کرّ. همچنین اگر آب بر نجاست غلبه کند آب پاک است,چه کم تر از کُرّ باشد و چه به اندازه کُرّ. بر مبناى این توضیح, آبى که درمفروض روایت نجاست در آن ریخته چون بر نجاست غلبه دارد پاک است. پس این که در روایت یاد شده آمده است: (هر دو آب را دور بریزد و تیمّم کند) براى نگهداشت حدّ بالاى پاکیزگى بوده است که دستور ریختن هر دو آب را داده اند, نه براى نجس بودن آبى که با نجاست برخورد کرده است. براى روشن شدن بیش تر مطلب به روایت محمّد بن مسلم توجّه کنیم که پیش از این نقل شد و در آن آمده بود: (اگر جاى ادرار اُلاغ یا قاطر را در جامه خود نمى دانى, همه جامه را بشوى). همان طور که از این روایت که مى گوید: همه جامه را بشوى نمى توان فهمید ادرار الاغ و قاطر نجس است, از روایتى هم که مى گوید: هر دو آب را دور بریز نمى توان فهمید یکى از این دو آب نجس است. بنابراین, همن طور که دستور شستن همه جامه سفارش است, نه امر الزامى, دستور دور ریختن هر دو آب نیز سفارش است نه امر الزامى. سفارش براى رعایت پاکیزگى که جزء ایمان است. با توجّه به این که در روایات بسیارى دستور پرهیز از فلان آب و ریختن فلان آب براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزگى داده شده است, نه براى نجس بودن آب, آیا فقیه مى تواند با اطمینان خاطر بگوید: روایتى که در مثل مى گوید: (اگر کسى دست آلوده به نجاست را در ظرف آب بزند آن آب را دور بریزد.)40 این روایت دلالت دارد که این آب نجس است اگر چه تغییر نکند؟ یا روایتى که مى گوید: (از آبى که یک قطره خون بینى در آن مى ریزد وضو نگیرید.)41 دلالت بر نجس بودن این آب دارد اگر چه رنگ آن تغییر نکند و قطره خون در آن از بین برود؟ آیا فقیه مى تواند بى دغدغه چنین نظرى بدهد؟ به روایت ابوبصیر توجّه کنید که به امام مى گوید: (در سفر به یک کُرّ آب بر مى خورم که الاغ یا قاطر یا انسان در آن ادرار کرده است حکمش چیست؟ مى فرماید: با این آب وضو نگیر و از آن نیاشام.)42 مورد سؤال در این حدیث آب کُرّ است (چه کُرّ به معناى کثیر باشد و چه به معناى مصطلح) آیا فقیه در این جا مى تواند بگوید: اگر اُلاغ یا قاطر در آب کُرّ (به هر معنى که باشد) ادرار کند و آب تغییر نکند این آب نجس مى شود و این که گفته اند: با آن وضو نگیرند و از آن نیاشامند به علّت نجس بودن این آب است؟ گمان نمى رود هیچ فقیهى چنین سخنى بگوید, بلکه هر فقیهى تشخیص مى دهد که دستور پرهیز از این آب براى نگهداشت حدّ اعلاى بهداشت بوده است نه براى نجس بودن آب. چه فرق است بین این روایت و روایتى که مى گوید: از آبى که یک قطره خون بینى در آن ریخته است وضو نگیرید؟ فرض این است که هیچ یک از این دو آب تغییر نکرده است و در هر دو مورد دستور پرهیز از آب داده شده است. اگر قرار باشد از عبارتى مانند: (از این آب وضو نگیرید) فهمیده شود که این آب نجس است, باید در هر دو مورد فهمیده شود, نه این که در یک مورد نجس بودن آب فهمیده نشود و در مورد دیگر فهمیده شود. پیش از این گفته شد: فقیهان براى اثبات این که آبِ کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, به روایاتى از قبیل دو روایت پیشین استدلال کرده اند43 که در یکى آمده بود: (اگر دست نجس را در آب بزنند آن آب را دور بریزد) و در دیگرى آمده بود: (اگر یک قطره از خون بینى در ظرف آب بریزد از آن وضو نگیرند.) در این جا باید گفت: اگر فقیه روایات فراوانى را درنظر بگیرد که در آنها دستور پرهیز از این گونه آبها براى رعایت حدّ اعلاى نظافت داده شده است, نه براى نجس بودن آب, در این صورت هرگز چنین اطمینانى براى او حاصل نمى شود که عباراتى از قبیل (آب را بریز) یا (از آن نیاشام و وضو نگیر) دلالت بر نجاست آب مى کند, بویژه اگر فقیه توجّه کند که در بعضى از روایات در عین حال که گفته اند: از فلان آب وضو نگیر در حال ضرورت وضو گرفتن با آن را روا شمرده اند مثل روایت ابن بزیع که از امام مى پرسد: (گودال آبى که باران در آن جمع مى شود و از آب چاه نیز در آن مى ریزند براى استفاده مردم و انسانها در آن از ادرار استنجا مى کنند و جُنُب در آن غسل مى کند, حد جایز نبودن استفاده از این آب چیست؟ امام جواب مى دهد: از چنین آبى وضو نگیر, مگر این که ضرورت پیش آید.)44 معلوم است که اگر چنین آبى نجس بود در حال ضروت نیز, وضو گرفتن از آن جایز نبود, پس معلوم مى شود آب مورد سؤال پاک است; زیرا آب استنجا از ادرار که در آن مى ریزد پاک است و غسل کردن جُنُب نیز اگر بدنش پاک باشد, آن را نجس نمى کند, ولى در عین حال گفته اند: از چنین آبى وضو نگیر, مگر در حال ضرورت. معلوم است که عبارتِ (از چنین آبى وضو نگیر) در این حدیث براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزگى است, نه براى نجس بودن آب. بر مبناى این توضیحات, فقیه که مى بیند در روایات آمده است: فلان آب را بریز یا از فلان آب وضو نگیر یاهر دو آب مشتبه را بریز و تیمّم کن, نباید تصوّر کند که این گونه عبارات دلالت بر نجس بودن این آبها مى کند و به استناد این گونه روایات فتوا بدهد که آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, اگر چه تغییر نکند. خلاصه آنچه در این بحثها به عنوان قول مختار انتخاب شد بدین قرار است: 1. هر یک از پاکى ونجسى, یک پدیده طبیعى و تکوینى است و حکم شرعى وضعى و قراردادى نیست. 2. نجاست, هم در لغت و هم درروایاتِ در باب آب, به معناى پلیدى حسّى و طهارت به معناى نبودن پلیدى حسّى است و شارع براى طهارت و نجاست معناى جدیدى در نظر نگرفته است. 3. نجاست و پلیدى حسّى آب, همراه با تغییر رنگ یا بو و یا مزه آن تحقّق مى یابد و با حسّ باصره, یا شامّه و یا ذائقه تشخیص داده مى شود. 4. قانون غلبه, چه در جانب آب و چه در جانب نجاست, یک قانون مادر و حاکم است و معیار پاکى و نجسى شناخته مى شود. 5. چون قانون غلبه یک قانون طبیعى و تکوینى است, استثنا پذیر نیست و بنابراین, در آب کم تر از کُرّ نیز جارى است. 6. اگر یک قطره ادرار در آب کُرّ, به معناى مصطلح, بریزد چون آب بر ادرار غلبه مى کند و آن را نابود مى سازد, این آب پاک است و علّت پاک بودن آن غلبه آب بر ادرار است, نه کُرّ بودن آن. و نیز اگر یک قطره ادرار در آبى که در مثل یک گرم از کُرّ کم تر باشد بریزد, باز هم آب بر ادرار غلبه مى کند و به حکم قانون غلبه, این آب پاک است, اگر چه یک گرم از کُرّ کم تر است. البتّه در صد بسیار کمى آلودگى دارد که در کل آب نابود مى شود. 7. آبى که با نجاست برخورد مى کند, اگر بر نجاست غلبه کند پاک است, ولى با این وصف چون درصد کمى آلودگى پیدا مى کند, براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزگى, پرهیز از آن خوش آیند شارع و مورد سفارش و تأکید است. 8. آنچه در نظر شارع اصالت دارد, آب (کثیر) است نه (کُرّ) و مقصود از (کُرّ) در روایات همان مفهوم (کثیر) است. 9. اندازه هایى که براى وزن یا مساحت آب کُرّ در روایات آمده از باب مثال و ذکر مصداق براى (کثیر) است و از این روى اختلافهایى که در مورد تعیین وزن کُرّ و تعیین مساحت آن و نیز اختلاف بین وزن و مساحت که وزن کُرِ مساحتى حدود 117 کیلوگرم از کُرِ وزنى بیش تر است. این اختلافها, به طور کامل طبیعى است; زیرا همه اینها از باب مثال و ذکر مصداق براى (کثیر) بوده است و اگر بیش از این هم اختلاف بود اشکالى نداشت. 10. (کثیر) داراى مفهوم نسبى است و نسبت به نجاستى که آب با آن برخورد مى کند مقایسه مى شود. بنابراین, آب استنجا نسبت به ادرارى که با آن شسته مى شود, کثیر به شمار مى آید و پاک بودن آب استنجا, برابر قاعده است, نه استثنا; یعنى آب استنجا چون بر ادرارغلبه مى کند, به حکم قانون غلبه پاک است و غلبه آن ناشى از زیاد بودن آب نسبت به ادرار است. 11. شرط یاد شده درحدیث, (اِذا بَلغ الماء قدر کُرّ لایُنجّسُه شىءٌ) مفهوم مخالف ندارد, چون وارد مورد غالب است و به فرض غیرمقبول که مفهوم مخالف داشته باشد, آن مفهوم این نیست که آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود. 12. بیشتر آبهایى که انسان مصرف مى کند, به طور معمول در صد کمى آلودگى دارد, چنانکه هوایى که مردم در آن تنفّس مى کنند, درصدى آلودگى دارد و همانطور که براى آلودگى هوا حدّ استاندارد تعیین مى کنند, شارع براى آلودگى آب حدّ استاندارد تعیین کرده است که اگر بیش از آن شد, استفاده از آن مجاز نیست و حدّ غیر مجاز با تغییر رنگ, بو و یا مزه آب شناخته مى شود. بنابراین, آبى که تغییر کند و فاسد شود, آلودگیش از حدّ استاندارد بیش تر شده و پلید و نجس شمرده مى شود و استفاده از آن ممنوع است. 13. تغییر آب و فاسد شدن آن, چه به وسیله نجاست حاصل شود و چه به وسیله مرده حشرات و برگها و علفهاى گندیده, فرقى نمى کند و آبى که فاسد و بدبو شود پلید و نجس است و پرهیز از آن لازم, زیرا نجاست یک پدیده تکوینى است که در فارسى پلیدى نامیده مى شود و از آب فاسد و پلید باید پرهیز کرد, سبب پلیدیش هر چه مى خواهد باشد. 14. روایت ابن بزیع از امام رضا(ع) که مى گوید: (آب چاه را چیزى فاسد نمى کند, مگر این که بو یا مزه آن تغییر کند.)45 مى خواهد بگوید: آب چاه اگر بو یا مزه آن تغییر کند فاسد و پلید مى شود چه علّت فاسد شدن آن عین نجاست باشد و چه در مثل مرده هاى حشرات و برگها و علفهاى گندیده و این مقتضاى اطلاق روایت است. و نیز روایت شهاب بن عبدربّه از امام صادق(ع) که مى گوید: (اگر آب راکد زرد شده یا بوى بد گرفته باشد از آن بپرهیز.)46 این روایت نیز به مقتضاى اطلاقش مى خواهد بگوید: زرد شدن و بوى بد گرفتن آب, چه علت آن عین نجاست باشد و چه چیزهاى فاسد شده و گندیده فرق نمى کند و آبى که به هر علّت رنگ یا بوى آن تغییر کند و فاسد و گندیده و پلید شود, نجس است و پرهیز از آن لازم. و نیز روایت نبوى(ص) که مى گوید: (خداوند آب را پاکیزه کننده آفریده است و هیچ چیزى آن را نجس نمى کند, مگر چیزى که رنگ, مزه یا بوى آن را تغییر دهد و فاسد و پلیدش کند.)47 این روایت نیز اطلاق دارد و مقصودش این است که فاسد و پلید شدن آب که با تغییر رنگ یا مزه یا بوى آن شناخته مى شود, علت آن, عین نجاست باشد و یا چیزهاى گندیده دیگر فرقى ندارد و آبى که به هر علّتى فاسد و گندیده باشد, نجس, یعنى پلید است و از چنین آبى باید پرهیز کرد. 15. نباید انگاشته شود که مرده هاى حشرات و برگها و علفهاى گندیده, چون پیش از گندیدن پاک بوده اند, اگر آب به وسیله آنها فاسد شود, نجس نمى شود, چون فاسد غیر از نجس است. این تصوّر صحیح نیست; زیرا (فاسد) در بعضى روایات48, و (نجس) در بعضى روایات49, و (قَذِر) در بعضى روایات50, هر سه به معناى پلید آمده که معناى لغویِ این سه لفظ است و همان طور که شارع براى (فاسد) و (قَذِر) معناى جدیدى اختراع نکرده, براى (نجس) نیز معناى جدیدى و به عبارت دیگر: معناى شرعى, اختراع نکرده است, تا گفته شود: نجس یک معناى شرعى دارد که غیراز معناى لُغوى است. بنابراین, آبى که فاسد شود پلید است و هم نجس بر آن اطلاق مى شود و هم قَذِر و نمى توان گفت: آبى که به وسیله چیزهاى گندیده فاسد مى شود نجس شرعى نیست, اگر چه پلید باشد. پس معلوم شد که فاسد و نجس یک معنى دارند و آب فاسد نجس است. 16 . در پاکى و نجسى آب تعبّد وجود ندارد; زیرا در روایات, علّت نجسى آب تغییر کردن و فاسد شدن آن معرّفى شده که یک پدیده طبیعى است و علّت پاکى آب فاسد نشدن و مصون ماندن از تغییر معرّفى شده که آن هم یک پدیده طبیعى است. اگر پاکى و نجسى, تعبّدى و قراردادى بود, ذکر علّت طبیعى براى آن دو, صحیح نبود و لغو و بى معنى مى نمود. همان طورکه علّت پاکى و نجسى, پدیده طبیعى است, خودِ پاکى و نجسى نیز دو پدیده طبیعى است, نه دو معناى تعبّدى و قرار دادى. فقیهى که مطالب شانزده گانه یاد شده را پذیرفته باشد و با چنین دیدى در پاکى و نجسى آب به بحث بپردازد, بعضى از روایات که به ظاهر, شگفت مى نماید به نظر او شگفت نمى آید و با دید باز و شرح صدر به آنها مى نگرد و با اصول علمى, به تحلیل آنها مى پردازد و با ارجاع هر مسأله اى به اصل و ریشه اش درباره آنها نظر مى دهد و اینک چند نمونه از این روایات: 1. روایت ابو مریم انصارى, قال: (کُنت مَعَ ابى عبدالله(ع) فى حائطٍ لَه فَحَضَرتِ الصَّلوة فَنَزَحَ دلْواً لِلْوضُوءِ مِنْ رَکّیٍ لَهُ فَخَرَجَ عَلَیْهِ قطعَةُ عَذِرةٍ یابِسةٍ فاکفأَ رَأسَهُ وَتوضّأَ بِالباقى.)51 فقیهى که عقیده دارد آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, این روایت به نظر وى شگفت مى آید و با خود مى گوید: آب دلو که کم تر از کُرّ بود و با ملاقات نجاست نجس شد, چگونه امام صادق(ع) با آن وضو گرفت؟ فقیهى که مى گوید: آب چاه حتّى اگر هزار کُرّ باشد با ملاقات نجاست نجس مى شود و مى گوید: آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, از دو جهت این روایت به نظر وى عجیب مى آید و با خود مى گوید: چگونه امام با آبى که به دو علّت نجس بود وضو گرفت و از این رو چنین فقیهى مى کوشد که با زحمت و رنج زیاد توجیه هاى نادرستى براى این روایت ذکر کند, مانند این که مقصود از (عَذِرة) در این روایت پشکل حیوانهایى که گوشت آنها خوردنى است, یا روایت از روى تقیّه صادر شده, یا مراد از آب باقیمانده که امام با آن وضوگرفت, باقیمانده آب چاه است, نه باقیمانده آب دلو و یا آب دلو به قدر کُرّ بوده است.52 ولى فقیهى که مطالب شانزده گانه یاد شده را پذیرفته است, مى گوید: آب, چه کم باشد و چه زیاد, تا فاسد و پلید نشود, نجس نیست; زیرا نجاست یک پدیده طبیعى است, یعنى پلیدى حسى و آبى که در برخورد با نجاست فاسد و پلید نشود نجس نخواهد بود و آب چاه و غیرچاه و کُرْ و غیر کُرّ در این جهت فرقى ندارد و آب چاه و نیز آب دلو, به وسیله یک قطعه مدفوع خشک که باد آن را به چاه پرت کرده است, به فور فاسد و پلید نمى شود و نجاست خشک که همراه مقدارى آب از دلو بیرون انداخته شود باقیمانده آب دلو سالم و پاکیزه و بهداشتى خواهد بود. و نیز مى گوید به مقتضاى قانون غلبه که معیار تشخیص طهارت و نجاست آب است, چون آب چاه و نیز آب دلو مغلوب نجاست نشده و سالم مانده است, پاک و بهداشتى و قابل مصرف است. و نیز مى گوید: تشریع باید موافق تکوین باشد و این آب که در تکوین سالم و پاکیزه است, اگر استفاده از آن در شرع جایز شمرده شود این تشریعى موافق با تکوین خواهد بود و اگر ممنوع شود, تشریعى است بر خلاف تکوین. پس باید به کار بردن این آب روا شمرده شود تا تشریعى باشد برابر با تکوین و موافق با واقعیّات موجود. با این توضیحات روشن شد که آنچه امام صادق(ع) انجام داده است, مبتنى بر اصول علمى و برابر با معیارهاى شرعى است و فقیهى که کار امام به نظرش شگفت مى آید باید با دید باز و شرح صدر ذهنیّت خود را اصلاح کند و اصلاح آن به این است که با دقّت و درنگ به این مطلب برسد که نجاست آب قراردادى نیست, بلکه پدیده طبیعى است, یعنى پلیدیِ محسوس و آب دلو با برخورد عذره خشک که فوراً دور ریخته شود, فاسد و پلید نمى شود. و نیز به این مطلب برسد که قانون غلبه هم درجانب آب و هم در جانب نجاست یک قانون مادر است که منشأ تکوینى دارد و در این مورد, چون آب دلو, مغلوب نجاست نشده و پاکیزه و سالم مانده, نجس نیست. و نیز به این مطلب برسد که حکم شارع باید با واقعیتهاى تکوینى هماهنگ باشد و آبى که در تکوین سالم و بهداشتى است, معنى ندارد به طور قراردادى پلید و نجس باشد. و نیز به این مطلب برسد که مسأله طهارت و نجاست آب, مبتنى بر طبیعت و تکوین است وتعبّد در آن وجود ندارد و هر آبى که پلیدى حسّى داشته باشد, در تکوین پلید و نجس است و هر آبى که پاکیزه و سالم باشد, در تکوین پاک است و معنى ندارد آبى که در تکوین پلید و نجس است, به تعبد پاک باشد و یا آبى که در تکوین پاکیزه است. به تعبد پلید و نجس باشد. فقیهى که عمل امام صادق (ع) به نظرش عجیب مى آید اگر با ژرف اندیشى و تدبّر و روح حقیقت جویى, به مطالب یاد شده برسد, ذهنیّت او خود به خود اصلاح مى شود و به حکمت کار امام پى مى برد. 2. روایت زراره از امام محمّد باقر(ع): (قال: قلت له: راویة من ماءٍ سقطت فیها فارة او جُرَد او صَعْوة میّتة؟ قال: اِذا تَفَسَّخً فلا تشرَبُ مِن مائها وَلا تَتَوضَّأ و صُـبَّها, و اِن کانَ غیر متفَسِّخ فَاشَرب مِنه و تَوضّأْ وَاطْرح الْمَیْتَةَ اِذا اَخْرَجتها طَریّة, و کذلک الجَرّةُ وحُبُّ الماءِ والْقِربةُ واشباهُ ذلکَ مِن اوعِیَة الماء.)53 فرمود: اگر میته متلاشى و از هم گسیخته شده باشد, از آب آن نیاشام و وضو نگیر و آب را بریز و اگر متلاشى نشده باشد از آن بیاشام و وضو بگیر و میته را که تازه است و بیرون مى آورى دور بینداز و ظرفهاى دیگر آب مانند جَرّه [ظرف سفالى بزرگ] و حُبّ و مشک و مانند اینها نیز همین حکم را دارد. فقیهى که عقیده دارد آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, این روایت به نظرش عجیب مى آید و با خود مى گوید: ظرفهایى مانند راویه و جرّه و حُبّ و مشک آب که کم تر از کُرّ گنجایش دارند آب آنها با برخورد با مرده موش, که نجس است, نجس مى شود, ولى با این وصف امام فرموده است: مرده موش که در ظرفهاى آب, مانند حُبّ و مشک مى افتد, اگر متلاشى نشده است, از آب آنها بیاشام و با آن وضو بگیر. این چگونه درخور پذیرش است؟ آن گاه مى کوشد با تکلّف این روایت را توجیه کند و در مثل مى گوید: ممکن است مقصود روایت این باشد که راویه اگر آبش به اندازه کُرّ باشد, این حکم را دارد که با ملاقات مرده تازه موش نجس نمى شود و در مورد آب جرّه و حُبّ و مشک نیز مکن است مقصود روایت آب به قدر کُرّ باشد و نباید کسى اشکال کند و بگوید: گنجایش جرّه و حُبّ و مشک به اندازه کُرّ نیست تا آب آنها با ملاقات نجاست نجس نشود, این اشکال وارد نیست; زیرا در روایت نیامده است که آب یک جرّه حکمش این است که با ملاقات نجاست نجس نمى شود, بلکه لفظ (جَرّه) با الف و لام ذکر شده است که نزد بسیارى از اهل لغت دلالت بر عموم دارد و همین قدر که احتمال بدهیم الف و لام در (الجرّة) دلالت بر عموم داشته باشد, این خبر با اخبارى که دلالت دارد آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, منافات نخواهد داشت.54 مقصود این فقیه این است که اگر الف و لام در (الجرّة) دلالت بر عموم داشته باشد, معناى روایت این مى شود که آب چند جرّه بر روى هم, یا آب همه جرّه ها که روى هم به اندازه کُرّ یا بیش تر خواهد بود, اگر مرده تازه موش در آن بیفتد, نجس نمى شود و این سخن شگفتى است; زیرا راویه در حدیث بى الف و لام آمده و مقصودش یک راویه است. آن گاه حدیث مى گوید: حکم جرّه و حُبّ و مشک مثل حکم راویه است; یعنى اگر در یک جرّه یا یک حُبّ یا یک مشک مرده موش بیفتد, حکم راویه را دارد. پس مکن نیست مقصود حدیث آب چند جرّه یا همه جرّه ها بر روى هم باشد. این گونه توجیه با این همه رنج و زحمت, از فقیهى است که مى گوید: آب کم تر از کُرّ در برخورد با نجاست, نجس مى شود و مى خواهد حدیثى را که مخالف نظر اوست, هر طور هست, با نظر خویش هماهنگ کند. ولى فقیهى که مثل ابن ابى عقیل عمّانى قبول ندارد آب کم تر از کُرّ در برخورد با نجاست, نجس مى شود, مى گوید: این روایت زُراره ارشاد به واقعیّتهاى تکوینى کرده و قانون غلبه را که یک قانون تکوینى است گوشزد مى نماید و مى گوید: اگر مرده حیوان متلاشى شده باشد, به طور طبیعى در این گونه آب که مقدارش کم است, تأثیر منفى مى گذارد و آن را تغییر مى دهد و پلید و غیر بهداشتى مى کند که به طور معمول بوى بدِ آن استشمام مى شود و چنین آبى در تکوین فاسد و پلید و به بیان دیگر: نجس است و باید از آن پرهیز کرد و این تشریعى هماهنگ با تکوین است. ولى اگر مرده حیوان تازه باشد, فوراً در آب حُبّ یا مشک, تأثیر منفى نمى گذارد و آن را تغییر نمى دهد و فاسد و پلید نمى کند و به بیان دیگر: آب مغلوب نجاست نمى شود, بلکه بر آن غلبه مى کند و به حکم قانون غلبه چنین آبى در تکوین پاک است و مى توان از آن آشامید و وضو گرفت و این نیز تشریعى هماهنگ با تکوین است و اگر بگویند: پرهیز از این آب واجب است, این تشریعى مخالف تکوین و مخالف حکمت اِلهى خواهد بود; زیرا آبى که در تکوین پاکیزه و سالم و بهداشتى است, حکم به وجوب پرهیز از آن غیر حکیمانه و برخلاف واقعیتهاست. با این توضیحات روشن مى شود که در این مسأله حق با علاّمه مجلسى, رضوان اللّه علیه, است که مى نویسد: (این حدیث زُراره دلالت دارد که آب کم تر از از کُرّ به صرف ملاقات با نجاست نجس نمى شود.)55 3. روایت از حضرت على(ع): (لابَأْسَ اَنْ یُغْسَلَ الدّمُ بالبصاقِ.)56 فقیهانى که عقیده دارند پاکى و نجسى پدیده طبیعى نیستند, بلکه حکم شرعى قراردادى اند این روایت به نظرشان عجیب مى آید; زیرا به عقیده آنان خونى که در مثل روى شیشه ریخته است, اگر با آب دهان شسته و بر طرف شود, شیشه پاک نمى شود, زیرا شارع براى آن به طور قراردادى نجاست اعتبار کرده است; یعنى اگرچه شیشه در تکوین پاکیزه مى شود, ولى شرعاً براى آن پاکى اعتبار نشده و حکم به طهارت آن نمى شود چون طهارت را باید شارع وضع کند و پاکیزگى طبیعى کافى نیست. بنابراین, شیشه اى که خونِ روى آن با آب دهان شسته شود اگر دست تر به آن بخورد نجس مى شود. فقیهانى که چنین عقیده اى دارند, محتواى این روایت را قبول ندارند و آن را به گونه اى توجیه مى کنند و در مثل مى گویند: این حدیث را باید حمل بر تقیّه کرد که حضرت على(ع) در این جا از روى سیاست قول مخالفان را اظهار کرده است, نه عقیده واقعى خود را و یا باید گفت: مقصود روایت این است که برطرف کردن خون با آب دهان, مانعى ندارد, اگر چه بعداً باید محلّ آن را با آب پاک کرد.57 این گونه توجیه با این تکلّف از فقیهى است که طهارت و نجاست را پدیده طبیعى نمى داند, بلکه حکم قراردادى شرعى مى داند که واقعیت تکوینى ندارد. ولى فقیهى که مى گوید: طهارت و نجاست پدیده طبیعى و تکوینى اند و حکم قراردادیِ شرعى نیستند, محتواى این روایت را قبول دارد که مى توان خون را با آب دهان شست و محلّ آن پاک مى شود, زیرا نجاست در لغت, پلیدى تکوینى حسّى و طهارت, نبودن این پلیدى است و شارع براى این دو لفظ معناى جدیدى اختراع نکرده است. بنابراین, خون روى شیشه که در تکوین پلید است اگر به هر وسیله اى برطرف شود, دیگر پلیدى وجود ندارد و طهارت یعنى همین نبود پلیدى و این نظر از شیخ مفید و سیّد مرتضى علم الهدى است. این دو فقیه بزرگوار گفته اند: (مذهب ما این است که پاک گردانیدن اشیا با مایعات غیر آب مانعى ندارد). شیخ مفید گفته است: (این مطلب از ائمّه(ع) وارد شده است.)58 سیّد مرتضى مى گوید: (جامه اى که نجس مى شود پاک گردانیدن آن با مایعات غیر آب, مانعى ندارد.) زیرا پاک گردانیدن; یعنى ستردن نجاست و در این مسأله تعبّد وجود ندارد و ما با چشم مى بینیم که نجاستِ جامه با مایعات غیر آب سترده مى شود بلکه بعضى مایعات بهتر از آب نجاست را از بین مى برد و هیچ دلیل عقلى وجود ندارد که بگوید: پاک گردانیدن چیزهاى نجس با مایعات غیر آب جایز نیست. در ضمن سیّد مرتضى براى ثابت کردن مدّعاى خود به همین حدیث حضرت على(ع) استدلال مى کند که مى گوید: (خون را مى توان با آب دهان شست.)59 این گونه اجتهادِ با دید باز و شرح صدرى که سید مرتضى ارائه مى دهد, راه را براى فقیه باز مى کند که در این مسأله به ملاک حکم و فلسفه تشریع توجّه کند و درست بیندیشد و دریابدکه در مسأله طهارت و نجاست, اصل محورى و محور اصلى, پاکیزگى و بهداشت است, نه چیز دیگر و اگر در مثل بدن یا لباس به خون آلوده شود وقتى که با آب نمک آن را بشویند, پاکیزه مى شود و پاکیزگى و بهداشت تأمین مى گردد و در هیچ دلیلى وارد نشده است که شستن چیز نجس با مایعات غیر آب جایز نیست و هیچ دلیلى نداریم که بگوید: اگر خونِ روى شیشه با آب دهان شسته شود شارع براى شیشه نجاست اعتبار مى کند, بلکه این مطلب را بعضى از فقها بر مبناى برداشت خود به شارع نسبت مى دهند, بدون این که شارع به طور روشن چنین مطلبى گفته باشد. البته شستن چیزها با آب آسان تر و ارزان تر است و مردم نیز آن را انتخاب کرده و مى کنند, ولى این دلیل نمى شود که شستن چیزها با مایعات غیر آب در شرع مجاز نیست. با این شرح روشن مى شود که روایت نقل شده از حضرت على(ع) که سیّد مرتضى نیز به آن استدلال کرده, قابل قبول است و خون را مى توان با آب دهان شست و محلّ آن پاک مى شود. بنابراین, اگر لب کسى تَرَک بخورد و از آن خون بیاید و با آب دهان آن را بشوید و زائل کند, لبش پاک مى شود و نیازى به پاک گردانیدن با آب ندارد و نیز اگر آمپول بزند و از جاى آن خون بیاید, مى تواند خون را با الکل بشوید و محلّ آن پاک مى شود. 4. روایت حکم بن حکیم صیرفى از امام صادق(ع): (قال: قلتُ لابى عبدالله(ع): اَبُول فلا اُصیبُ الماءَ وقد اَصابَ یدى شىءٌ من البول فامسحه بالحائط اَو التّراب, ثم تعرق یَدى فامسحُ وجهى او بعض جَسدى اَو یصیب ثوبى؟ قال: لابأس.)60 فرمود: مانعى ندارد. فقیهى که بر طرف شدن عین نجاست را در پاک گردانیدن چیزهاى نجس کافى نمى داند, این روایت به نظرش شگفت مى آید و با خود مى گوید: دست آلوده به ادرار را که به خاک بمالند, اگر چه ادرار از آن سترده مى شود, ولى پاک نمى شود و نجس باقى مى ماند و اگرعرق کند به هر چیزى بمالد آن را نجس مى کند, پس چگونه امام فرموده است: (مانعى ندارد دست آلوده به ادرار را که ادرارش با خاک سترده شده و سپس عرق کرده است به بدن یا لباس بمالد)؟ آن گاه کوشش مى کند روایت را به نوعى توجیه کند, در مثل مى گوید: چون جماعتى از عامّه گفته اند: ستردن ذره هاى ناپیداى نجاست لازم نیست و چه بسا قولى در بین آنان هست که خاک مطلقا پاک کننده ادرار است; از این روى, امکان دارد بگوییم: این روایت از روى تقیّه, فتواى عامّه را بازگو کرده است نه حکم واقعى را.61 و یا مى گوید: روایت حمل مى شود بر این که دستِ عرق کرده را در حالى که عرق نداشته به بدن یا لباس مالیده است.62 ولى فقیهى که سترده شدن خودنجاست را در پاک گردانیدن چیزهاى نجس, کافى مى داند محتواى این روایت را قبول دارد و مى گوید: نجاست یعنى پلیدى و طهارت یعنى نبودن پلیدى و این روایت همین مطلب را گوشزد کرده و مى گوید: ادرار موجود در دست که پلیدى است, اگر به وسیله خاک سترده شود, دیگر پلیدى وجود ندارد و پاکى و پاکیزگى یعنى همین, پس دستى که ادرارش با خاک سترده شود, پاک است و اگر عرق کند به هر چیزى را بمالد آن نجس نمى شود. دراین جا توجّه به این نکته لازم است که شارع نخواسته است با مطرح کردن مسأله پاکى و نجسى, مردم به وسواس کشانده شوند, بلکه خواسته است پاکیزگى و بهداشتِ جامعه تأمین گردد و با این حال به حکم (یُرید اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ.)63 آسان گیرى و سهولت را رعایت کرده است چنانکه در مانند این مسأله نیز روایتى از امام محمد باقر(ع) به نقل زُراره آمده است: (قُلتُ لأبى جعفر(ع) رَجُلٌ وطأ على عَذِرةٍ فَساخت رِجلُه فیها… هَلْ یَجبُ عَلیه غَسلُها؟ فقالَ: لایغسِلُها… ولکنّه یَمسحها حتّى یَذهب اثرُها وَیُصلى.)64 فرمود: واجب نیست پایش را بشوید… ولى آن را مسح کند تا اثر عَذِره از بین برود, آن گاه نماز بخواند. مسح کردن پا براى از بین بردن اثر نجاست معنایش این است که با چیزهایى مانند سنگ و کلوخ و کهنه به پاى آلوده بمالند و بکشند تا اثرى از نجاست در آن نماند و یا این که پاى آلوده را آنقدر به زمین بمالند تا اثر نجاست از بین برود. در این روایت هم به پاکیزگى و بهداشت توجّه شده است که بر طرف کردن اثر نجاست را لازم دانسته و هم آسان گیرى شریعت سَهله سَمحه منظور شده است که شستن پاى نجس را با آب واجب نکرده و ستردن عین نجاست را با غیر آب در پاک گردانیدن پاى آلوده کافى دانسته است. در اینجا توجّه به این نکته لازم است که پس از بر طرف کردن نجاست پا با غیرآب, باز هم ذره هاى ناپیدا از آلودگى در پا باقى مى ماند, ولى این ذره هاى ناپیداى میکرسکوبى, تأثیر منفى در بهداشت و پاکیزگى ندارند و از این روى, نجس شمرده نشده اند و پرهیز از آنها واجب نیست. در اساس در بسیارى از چیزهایى که انسان از آنها استفاده مى کند, آلودگى, اگر چه به مقدار اندک, وجود دارد, درمثل هوایى که انسان در آن نفس مى کشد و آبى که استفاده مى کند, به طور معمول در صد کمى آلودگى دارند, ولى چون این آلودگیِ کم, اثر زیانبارى براى بهداشت و پاکیزگى ندارد پرهیز از آن را واجب نکرده اند. براى روشن تر شدن مطلب مثالى مى آوریم: فرض کنید نیم لیتر ادرار در یک کُرّ آب مى ریزد و آب بر ادرار غالب مى شود و آن را نابود مى سازد. همه فقها مى گویند: چنین آبى پاک است, در حالى که ذره هاى ناپیداى ادرار در آن موجود است, ولى این آلودگى بسیار کم, در خور تحمل است و اثر زیانبار ضدّ بهداشتى ندارد, از این روى, این آب پاک شمرده مى شود و پرهیز از آن را واجب نکرده اند اگر چه سفارش کرده اند. در مسأله ستردن نجاست پا با غیر آب که در روایت زُراره آمده نیز, مطلب همین طور است, یعنى ذره هاى ناپیداى میکرسکوبى که پس از سترده شدن نجاستِ پا باقى مى ماند, اثر زیانبار ضدّ بهداشتى ندارند و بدین سبب روایت یاد شده سترده شدن خود نجاست را در پاک گردانیدن پاى آلوده به عَذِره, کافى دانسته و پاک گردانیدن با آب را واجب ندانسته است. با این توضیحات درک معناى روایت حکم بن حُکیم صیرفى که به عنوان نمونه چهارم ذکر شد آسان مى شود و به آسانى مى توان فهمید که پس از سترده شدن ادرارِ دست به وسیله دیوار یا خاک, اگر باز هم ذره هاى ناپیداى میکروسکوبى از ادرار در دست باقى بماند, چون پاکیزگى و بهداشت را به خطر نمى اندازد, پرهیز از آن واجب نیست و بنابراین, دست آلوده به ادرار که ادرار آن به وسیله خاک سترده شود, پاک مى شود. ناگفته نماند که سید مرتضى براى اثبات این که پاک گردانیدن چیز نجس با غیر آب مجاز است, به همین روایت استدلال کرده است.65 با این بیانها روشن شد که محتواى روایت حَکَم بن حُکیم صیرفى قابل قبول است و اگر پس از بر طرف شدن ادرارِ دست, به وسیله خاک, ذره هاى ناپیدا درمحلّ باقى بماند, پرهیز لازم نیست و این مانند رنگ خون است که پارچه سفید آلوده به خون وقتى شسته مى شود, باز هم رنگ ضعیفى از خون در آن باقى مى ماند, ولى وجوبِ پرهیز ندارد, یا این که با دقّت عقلى ذره هاى میکرسکوبى خون باقى مانده و رنگ که از مقوله عَرَض است قائم به همان ذره هاست که از مقوله جوهرند. بنابراین, اجزاى ذرّه بینى خون باقى است, ولى نه نجس است و نه پرهیز از آن لازم. یک نکته: 5 . روایت على بن جعفر از امام موسى بن جعفر(ع): (سَئَلتُه عن جُنُب اَصابَت یده مِن جنابته فمسَحه بخرقة ثُم ادخل یَده فى غِسله قبلَ ان یغسلَها هل یُجزئهُ اَن یغتسلَ من ذلک الماء؟ قالَ: اِن وجدَ ماءًا غیرَه فلایُجزئه ان یغتسل به, وَان لم یجد غیره اَجْزأه.)67 فرمود: اگر آب دیگرى مى یابد با این آب غُسل نکند و اگر غیر از این آب نمى یابد با آن غسل کند. فقیهى که عقیده دارد در پاک گردانیدن چیز نجس, سترده شدن خود نجاست با غیر آب کافى نیست و نیز آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس مى شود, این روایت به نظرش عجیب مى آید; زیرا درنظر او اگر منى با وسیله اى غیر آب سترده شود محلّ پاک نمى شود. بنابراین, دست آلوده به منى بعد از سترده شدن نجاستِ آن به وسیله پاره کهنه باز هم نجس باقى مى ماند و اگر آن را داخل آب کم تر از کُرّ مانند آب قدح کنند آب, نجس مى شود و با آب نجس نمى توان غسل کرد, اگر چه آب دیگرى یافت نشود. پس چگونه امام فرموده است: (اگر آب دیگرى یافت نشود با آب قدحى که دست نجس داخل آن کرده اند مى توان غُسل کرد.) آن گاه چنین فقیهى مى کوشد این روایت را به گونه اى توجیه کند و درمثل مى گوید: ممکن است روایت حمل بر تقیه شود که امام فتواى عامّه را گفته است نه فتواى خود را و یا این که حمل شود بر این که مقصود از کلمه (جنابة) منى نیست, بلکه عرق بعد از جنابت و مانند آن است.68 ولى فقیهى که عقیده دارد در پاک گردانیدن چیز نجس, ستردن عین نجاست با غیر آب کافى است و نیز آب کم تر از کُرّ با ملاقات نجاست نجس نمى شود, چنین فقیهى مدلول و محتواى این روایت را قبول دارد و مى گوید: اوّلاً, اگر نجاست با وسیله اى غیر آب از بین برود, محلّ پاک مى شود. بنابراین, دست آلوده به منى اگر نجاست آن با کهنه پاره سترده شود, پاک مى شود و اگر با آب قدح که از کُرّ کم تر است برخورد کند, آن را نجس نمى کند و ثانیاً به فرض این که دست آلوده به منى با سترده شدن نجاست آن به وسیله کهنه پاک نشود و نجس باقى بماند, این دست نجس اگر با آب کم تر از کُرّ, مانند آب قدح برخورد کند, آن را نجس نمى کند; زیرا آب فقط با تغییر نجس مى شود نه به صرف ملاقات با نجاست, چه به قدر کُرّ باشد و چه کم ترو چه بیش تر. بنابراین, در هر حال با آب قدحى که دست آلوده به منیّ را بعد از سترده شدن نجاست, به وسیله کهنه, داخل آن کرده اند, مى توان غسل کرد. درضمن باید دانست این که روایت مى گوید: اگر آب دیگرى یافت مى شود, با این آب غسل نکنند, نمى خواهد بگوید: این آب نجس است; زیرا اگر آب نجس باشد, غسل کردن با آن حتّى در صورتى که آب دیگرى یافت نشود, جایزنیست, پس این که گفته اند: اگر آب دیگرى یافت مى شود, با این آب غُسل نکنند, براى رعایت حدّ اعلاى پاکیزگى بوده است چون بعد از سترده شدن منیّ به وسیله کهنه, باز هم ذرّه هاى میکرسکوبى آن باقى مى ماند که اگر چه اثر منفى آن بسیارکم و قابل تحمّل است و براى بهداشت تهدیدکننده نیست, ولى با این توصیف پرهیز از آن مطلوب است. امّا در عین حال چون این آب نجس نیست, استفاده از آن بى اشکال است. پس اگر آب دیگرى هم یافت مى شودباز غسل کردن با این آب مانعى ندارد, زیرا به حکم همین روایت آب یاد شده پاک است و غسل کردن با آب پاک اشکالى ندارد. یک نکته: (جَرتِ السُنّة فى اَثر الغائِطِ بِثلاثَةاَحجارٍ اَن یَمسَحَ الْعِجانَ ولایَغسلهُ ویجوز ان یَمْسَح رِجلَیه وَلا یَغسِلهما.)69 این روایت مى گوید: هم نشیمنگاه را مى توان با سنگ پاک کرد و هم پاها اگر آلوده به عذِره شود مى توان با مالیدن و کشیدن چیزى به آنها نجاست را سترد و پاها را پاک کرد و نیازى به شستن با آب ندارد. پاک شدن نشیمنگاه با سنگ یا پاره کهنه یک استثنا و تعبّد خاصّ نیست, چنانکه پاک شدن پاهاى آلوده به عذره به وسیله سنگ یا چیز دیگر که در این روایت آمده است, استثنا و تعبّد خاصّ نیست و پیش از این در روایت زُراره (وسائل ج1048/2) خواندیم که اگر پاى کسى در عذره فرو برود مى تواند نجاست آن را با سنگ یا چیز دیگر پاک کند و پاى وى پاک مى شود و نیازى به شستن با آب ندارد. همان طور که در پاک گردانیدن نشیمنگاه و پاهاى آلوده به عذره ستردن عین نجاست با غیر آب کافى است و نیازى به شستن با آب ندارد در مورد دست آلوده به منیّ هم که در روایت على بن جعفر در نمونه پنجم ذکر شد, سترده شدن عین نجاست به وسیله پاره کهنه براى پاک گردانیدن آن کافى است; زیرا عذره و منّى هر دو نجس اند و در فرض هر دو با غیر آب سترده شده اند, هیچ دلیلى وجود ندارد که سترده شدن عین نجاست با غیر آب در پاک گردانیدن نشیمنگاه و پاهاى آلوده به عذره کافى است, ولى درمورد دست آلوده به منیّ که درروایت على بن جعفر آمده کافى نیست. روایاتى در دسترس است که دلالت دارد در بعضى از موارد در پاک گردانیدن چیز نجس, ستردن عین نجاست کافى است و پنج مورد از آنها را پیش از این آوردیم بدین قرار: 1. روایتى که مى گوید: خون را مى توان با آب دهان شست که به عنوان نمونه سوّم ذکر شد. 2 . روایتى که مى گوید: دست آلوده به ادرار اگر ادرارش با خاک یا دیوار سترده شود پاک مى شود, نمونه چهارم. 3. روایتى که مى گوید: براى پاک کردن پاى آلوده به عَذِره کافى است که با مسح آن عذِره را سترد. (وسائل ج1048/2) 4. روایتى که مى گوید: دست آلوده به منى اگر با پاره کهنه اى نجاستش سترده شود, پاک مى شود. نمونه پنجم 4. روایتى که مى گوید: نشیمنگاه با سنگ پاک مى شود. (وسائل ج246/1). روایاتى نیز هست که پیش از این ذکر نشد و اکنون ذکر مى شود: 6. روایت محمّد بن مسلم از یکى از صادقین(ع): (فى الرّجل یَمُس انفَه فى الصّلوة فیرى دَما کیف یصنع؟ اَینصرف؟ قال: ان کان یابساً فلیرمِ به ولابأس.)70 فرمود: اگر خون خشک است آن را دور بیندازد و اشکالى ندارد; یعنى لازم نیست نماز را رها کند. فقها به استناد این روایت و مانند آن فتوا مى دهند که ستردن عین نجاست از باطن انسان در پاک کردن کافى است و نیازى به شستن با آب ندارد. بنابراین, اگر انگشت شخص تر باشد و آن را بمالد به جاى خون خشکى که از بینى خارج شده است انگشت او نجس نمى شود. 7. روایت محمد حلبى از امام صادق(ع): (قال: قلت له: انّ طریقى اِلَى المسجد فى زُقاق یُبال فیه فربّما مَررتُ فیه ولیسَ عَلیّ حِذاءٌ قیلصق برجلى من نداوته؟ فقال: الیس تمشى بعد ذلک فى اَرضٍ یابسة؟ قلت: بَلی§ قال: فلا بأسَ انْ الارض یُطهّر بعضها بعضاً….)71 فرمود: آیا بعد از آن روى زمین خشک راه نمى روى؟ گفتم: چرا. فرمود: مانعى ندارد این زمین خشک آن نجاست را پاک مى کند…. این روایت مى گوید: سترده شدن ادرارِ کف پا به وسیله زمین خشک در پاک گردانیدن پاى آلوده به ادرار کافى است. 8. روایت معلى بن خُنَیس از امام صادق(ع): (قال: سئلت اباعبداللّه(ع) عن الخنزیر یخرجُ من الماء فیمرُّ عَلَى الطّریق فیسیلُ مِنهُ الماءُ اَمّر عَلَیه حافیاً؟ فقال: اَلیس ورائه شئٌ جافّ؟ قلت: بَلى, قال: فلا بأسَ اِنّ الاَرْض یُطهّر بعضها بعضاً.)72 فرمود: آیا پس از آن روى زمین خشک راه نمى روى؟ گفتم: چرا. فرمود: مانعى ندارد این زمین خشک پاى تر شده را پاک مى کند. این روایت مى گوید: سترده شدن آب نجس از پاى انسان به وسیله زمین خشک, آن را پاک مى کند. 9. روایت معاویة بن عمار از امام صادق(ع): (فى الهرة… یُتوضّأ مِن سُؤْرِها.)73 فقها از اطلاق این روایت و روایات همانند آن استنباط کرده اند که اگر پوزه گربه پیش از این, نجس شده باشد, باز هم آب نیم خورده اش پاک است. شیخ طوسى در خلاف مى نویسد: (اگر گربه موش بخورد و سپس از آب ظرف بنوشد, مى توان با آب نیم خورده اش وضو گرفت; زیرا فقهاى ما اجماع دارند که آب نیم خورده گربه پاک است و فرقى نگذاشته اند بین آن جا که پیش از خوردن آب, پوزه گربه نجس شده باشد, یا نجس نشده باشد.)74 از این جاست که فقها گفته اند: اگر بدن حیوان نجس شود با سترده شدن عین نجاست از آن پاک مى شود و وسیله زائل شدن نجاست هر چه باشد فرق نمى کند و این فتوا را در رساله هاى عملیّه نیز آورده اند.75 با توجه به روایات یاد شده در این جا سؤالى پیش مى آید که آیا از این روایات با الغاى خصوصیّت یک قاعده کلّى استنباط مى شود که ستردن عین نجاست با غیر آب براى پاک شدن هر چیز نجسى کافى است و اختصاص به موارد یاد شده در این روایات ندارد و با این که فقط بعضى از موارد یاد شده در این روایات باید قبول شود و به عنوان استثنا و تعبّد خاصّ تلقى گردد و نمى توان یک قاعده کلّى از این روایات استنباط کرد؟ کدام یک از این دو وجه را مى توان پذیرفت؟ آنچه در کتابهاى فقه استدلالى دیده مى شود این است که بیش تر فقها وجه دوّم را پذیرفته و مى گویند: فقط در چهار مورد یعنى بدن حیوانات و باطن بدن انسان و نشیمنگاه و کف پا, یا تهِ کفش, محتواى این روایات مورد قبول است آن هم به عنوان استثنا, به این معنى که اوّل یک قاعده کلّى از روایات برداشت کرده اند و آن این است که هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود (جواهر ج375/1) آن گاه چهار مورد یاد شده را از این قاعده کلّى استثنا کرده اند که در این چهار مورد چیز نجس با غیر آب نیز پاک مى شود, ولى این استثنا را بیش تر فقها در مورد ستردن خون با آب دهان و ستردن ادرار با خاک یا دیوار و ستردن منیّ به وسیله پاره کهنه که در روایات آمده قبول ندارند و روایات مربوط به این موارد را یا ردّ و یا توجیه مى کنند و نتیجه این که نه تنها یک قاعده کلّى از این روایات استنباط نکرده و نپذیرفته اند که هر چیز نجسى با ستردن عین نجاست با غیر آب پاک مى شود, بلکه همه مواردى را که درروایات آمده نیز نپذیرفته و فقط چهار مورد از آنها را پذیرفته اند که از نظر فقها این چهار مورد از قاعده کلّى که مى گوید: (هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود) از روى تعبد خارج شده اند. فقیهى که آزاد مى اندیشد و تقلید نمى کند, در این جا به بحث مى نشیند و نظراکثریّت را بررسى مى کند که آیا باید آن را پذیرفت یا خیر؟ فقها در این مسأله بدین گونه بحث کرده اند که اوّل یک قاعده کلّى از روایات برداشت کرده اند که (هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود) آن گاه از این قاعده کلّى, بدن حیوانات و باطن بدن انسان و نشیمنگاه و کف پا یا تهِ کفش را به حکم تعبّد استثنا کرده و گفته اند: در این چهار مورد, ستردن عین نجاست براى پاک شدن چیز نجس کافى است. ولى از نظر فقیهِ کنجکاو, هم این قاعده کلى که ادّعا کرده آند, قابل بحث و مناقشه است و هم بعضى از مواردى که از این قاعده استثنا کرده اند. امّا بحث درباره قاعده ادّعایى: نخست آن که: نفسِ شهرت حجّت شرعى نیست و در مسأله مورد بحث که شهرت ناشى از اجتهاد است, کاشف از رأى معصوم هم نیست. دو دیگر: این شهرت بین قدما و در عصر شیخ مفید و سیّد مرتضى وجود نداشته است; زیرا این دو فقیه بزرگ که هر دو داراى مرجعیّت عام بوده اند, قبول ندارند که هر چیز نجسى تنها با آب پاک مى شود و مى گویند: با غیر آب نیز مى توان چیز نجس را پاک کرد و شیخ مفید مى گوید: این مطلب در روایات ائمه(ع) وارد شده است.77 حالا پرسش مى شود: نخستین فقیهى که پیش از حصول شهرت بین متأخّرین گفته است: هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود به چه دلیلى این فتوا را داده است؟ اگر بگویند: این مطلب را از روایات برداشت کرده است. مى گوییم: برداشت یک مجتهد براى مجتهدان دیگر حجّت نیست و باید دلیل او مشخصّ شود, تا دیگران بدانند آیا این برداشت از آن دلیل بجا بوده است یا نه؟ اگر بگویند: در مواردى از روایات دستور داده اند: فلان چیز را با آب بشویید78 و این دلیل است که چیز نجس, تنها با آب پاک مى شود, مى گوییم: چون آب همه جا در دسترس است و پاک کردن با آن آسان تر و ارزان تر است و مردم به طور معمول براى شستشو از آب استفاده مى کنند, از این روى, در روایات آمده است که فلان چیز را با آب بشویید و این دلیل نمى شود که پاک کردن چیز نجس با غیر آب جایز نیست. افزون بر این, در روایات آمده است: (خون را مى توان با آب دهان شست.)79 و نیز آمده است: (اگر دست آلوده به ادرار را به دیوار یا زمین بمالند و ادرارش سترده شود, اگر بعد عرق کند این دست عرق کرده را به هر جا بمالد آن را نجس نمى کند.)80 و از این روایت معلوم مى شود اگر ادرار به وسیله زمین یا دیوار سترده شود محلّ آن پاک مى شود. و نیز آمده است که: (اگر منیّ را باکهنه بسترند, محلّ آن پاک مى شود.)81 با این توضیحات روشن مى شود این سخن که (هر چیز نجس, تنها با آب پاک مى شود) درحدّ یک ادّعاى ثابت نشده است و نمى توان آن را به عنوان یک قاعده کلّى پذیرفت. امّا بحث و مناقشه درباره بعضى از مواردى که از این قاعده استثنا کرده اند: فقیهان, براى اثبات این که بدن حیوانات با ستردن عین نجاست پاک مى شود, به روایاتى تمسّک کرده اند که دلالت دارد از آب نیم خورده این حیوانات مى توان نوشید و وضو گرفت. در مثل در روایتى که به شماره 9 ذکر شد, آمده است: با آب نیم خورده گربه مى توان وضو گرفت. فقها به اطلاق این روایت و روایات همانند استدلال کرده و گفته اند: ازاطلاق آنها استفاده مى شود که اگر پوزه گربه پیش از خوردنِ آب نجس بوده و نجاستش سترده شده باز هم با آب نیم خورده اش مى توان وضو گرفت و از این جا معلوم مى شود پوزه گربه با سترده شدن عین نجاست از آن پاک مى شود. آن گاه فقها این حکم را درباره سایراعضاى گربه نیز جارى مى کنند. اشکال این مطلب این است: اگر فقیهى این قاعده ادّعا شده را قبول دارد: (هر چیز نجسى تنها با آب پاک مى شود) و پوزه گربه را به حکم تعبّد و نصّ خاص از این قاعده استثنا مى کند, چون این استثنا بر خلاف قاعده و از روى تعبّد به نصّ خاصّ است, باید به قدر متیقّن از مورد نص, بسنده کرد; یعنى فقط در مورد پوزه گربه مى توان این استثنا را قائل شد, ولى نمى توان این حکم را به سایر اعضاى گربه نیز سرایت داد و این مسأله بین فقها معروف است که مى گویند: در هر حکم خلاف قاعده اى, باید به مورد نصّ بسنده کرد و نمى توان آن را به مواردى که در نصّ نیست و یا شمول نصّ نسبت به آنها مشکوک است, سرایت داد و به همین علّت, فقها در آن جا که مى گویند: زمین از پاک کننده هاست. در مورد کف پا و ته کفش, آن جا که با غیر راه رفتن نجس شود, فتوا نمى دهند که با راه رفتن روى زمین پاک مى شود و علّتش این است که پاک شدن کف پا و ته کفش با راه رفتن روى زمین برخلاف قاعده اى است که مى گوید: هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود و چون بر خلاف قاعده است, باید تنها به مورد نصّ بسنده کرد و چون در نصّ آمده است: (اگر هنگام راه رفتن تَه کفش یا کف پاى انسان نجس شد, با راه رفتن روى زمین پاک مى شود.)82 در این جا نمى توان از مورد نص فراتر رفت; از این روى, فقها فتوا نمى دهند که اگر کف پا یا ته کفش با غیر راه رفتن هم نجس شد, با راه رفتن پاک مى شود و مى گویند: (محلّ اشکال است.) و نیز اگر انسان خاک را به کف پا و یا ته کفش بمالد و نجاست را زائل کند, فتوا نمى دهد که پاک مى شود, زیرا در نصّ آمده است: با راه رفتن پاک مى شود و این, بر موردى که خاک را به کف پا یا تهِ کفش بمالند صادق نیست. و نیز اگر با راه رفتن روى آسفالت, نجاست برطرف شود, فتوا, نمى دهندکه پاک مى شود, چون در نصّ آمده است: (با راه رفتن روى زمین پاک مى شود.) و صدق زمین بر آسفالت مشکوک است و باید به قدر متیقّن از مصادیق نصّ بسنده کرد. و نیز اگر کسى علیل است و با دست و زانو راه مى رود و با راه رفتن او, نجاست برطرف شد, فتوا نمى دهند که دست و زانوى وى پاک مى شود; زیرا در نصّ آمده است: (اگر پاى انسان هنگام راه رفتن نجس شد, با راه رفتن پاک مى شود.) و این نصّ در مورد راه رفتن با دست و زانو صادق نیست. و نیز اگر با پاى مصنوعى راه برود و نجاستش برطرف شود, فتوا نمى دهند که پاک مى شود; زیرا در نصّ پاى انسان ذکر شده و صدق آن بر پاى مصنوعى مشکوک یا معلوم العدم است. همه این موارد پنجگانه در متن عروة الوثقى از آیت الله سید محمد کاظم یزدى آمده و حواشى شش نفر از مراجع تقلید و از جمله, امام خمینى نیز بامتن موافق است و صاحب عُروه و نیز صاحبان حواشى نتوانسته اند در این موارد فتوا به طهارت بدهند و با عباراتى مانند: مشکل است و محلّ تأمّل است, از مطلب گذشته اند و این موارد اشکال و خوددارى از فتوا دادن در رساله هاى عملیّه نیز آمده است.83 این که فقها در این مواردبه بن بست رسیده و نتوانسته اند فتوا بدهند بدین علّت است: قاعده: (هر چیر نجسى, تنها با آب پاک مى شود) را مسلّم دانسته اند و چون پاک شدن کف پا و تهِ کفش به وسیله زمین برخلاف این قاعده و به حکم تعبّد و نصّ خاصّ است, باید به قدر متیقّن از مصادیق نصّ بسنده کرد و در موارد مشکوک از فتوا دادن خوددارى کرد و از طرفى چون کشفِ ملاکِ قطعیِ حکم, میسّر نیست نمى توان موارد مشکوک را به حکم وحدت ملاک به مصادیق قطعى نصّ ملحق کرد و فتوا به طهارت داد. حالا که معلوم شد در هر حکم خلاف قاعده اى, باید به قدر متیقّن از مصادیق نصّ بسنده کرد, سخن ما این است که چرا فقها در مسأله مورد بحث رعایت این قانون را نکرده و حکم پوزه گربه را به سایر اعضایش نیز سرایت داده اند, با این که نصّ مربوط به پوزه گربه است؟ فقها مى گویند: ستردن عین نجاست از بدن گربه براى طهارت آن کافى است, در حالى که نصّ خاصّ درباره پوزه گربه است, نه سایراعضاى آن. نصّ خاص به مقتضاى اطلاقش مى گوید: پوزه گربه اگر نجس شد و نجاستش با غیر آب سترده شد, پاک مى شود و مى توان با آب نیم خورده اش وضو گرفت, این حکم برخلاف قاعده مسلّم نزد فقهاى متأخرین است که مى گویند: (هر چیز نجسى تنها با آب پاک مى شود) و چون خلاف قاعده است, باید تنها آن را در مورد قدر متیقّن از مصادیق نصّ جارى کرد و قدر متیقّن تنها پوزه گربه است و نمى توان آن را به سایر اعضاى آن سرایت داد, ولى فقها سرایت داده اند. پیش از این دیدیم در مورد علیلى که با دست و زانو راه مى رود, فقها فتوا نمى دهند که اگر با راه رفتن او نجاست دست و زانویش سترده شود, پاک مى شود و مى گویند: این مسأله محل اشکال است, همان طور که فقها حکم پاى انسان را به دست و زانویش سرایت نمى دهند و حکم به پاکى دست و زانو نمى کنند, باید حکم پوزه گربه را به سایر اعضایش سرایت ندهند و از فتوا دادن به پاکى سایر اعضاى گربه با سترده شدن نجاست خوددارى کنند, ولى چنین نکرده اند و این نوعى مخالفت با قانون مورد قبول فقها است که مى گوید: (در حکم مخالف قاعده باید به قدر متیقّن از مصادیق نصّ بسنده کرد.) در ضمن مانند این اشکال که در باره گربه گفته شد, در مورد حیواناتى مانند گوسفند و گاو نیز وجود دارد; زیرا فقها فتوا مى دهند: (با سترده شدن عین نجاست از بدن آنها, محل نجاست پاک مى شود.) در مثل اگر پستان گاو زخم برداشت و خون آن با زبان زدن گوساله اش سترده شده, پاک مى گردد و از طرفى مى دانیم نصّ خاصّى وارد نشده است که به گونه روشن بگوید: بدن این حیوانات با سترده شدن نجاست پاک مى شود, حالا اگر دلیل فقها اطلاق روایاتى است که در مثل مى گوید: از آب نیم خورده شتر و گاو و گوسفند مى توان آشامید و وضو گرفت84 و مى خواهند بگویند: اطلاق این روایات, اقتضا دارد که اگر دهان این حیوانات, پیش از این نجس بوده و نجاستش با غیر آب سترده شده است, باز هم از آب نیم خورده آنها مى توان آشامید و وضو گرفت. در این صورت باید این حکم را فقط در باره دهان آنها جارى کنند, نه سایر اعضاى آنها ; زیرا پاک شدن بدن این حیوانات با سترده شدن نجاست, برخلاف قاعده مورد قبول فقها است که مى گوید: هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود و چون خلاف قاعده است, باید تنها درباره قدر متیقّن از مورد نصّ جارى شود و قدر متیقّن دهان این حیوانات است و نباید این حکم را به سایر اعضاى آنها سرایت داد, ولى فقها آن را سرایت داده اند و این بر خلاف قانونى است که آن را در سایر موارد به کار مى بندند و حکم خلاف قاعده را تنها در قدر متیقّن از مورد نصّ جارى مى کنند و به موارد دیگر سرایت نمى دهند. متأخرین فقها که مى گویند: قاعده: (هر چیز نجسى تنها با آب پاک مى شود) را از روایات استنباط کرده ایم, باید این اشکال و اعتراض را حلّ کنند که به چه دلیل برخلاف این قاعده مورد قبول خود, مى گویند: اگر در مثل, خون پستان گاو با زبان زدن گوساله اش سترده شد پستانش پاک مى شود, با این که نصّ خاصّى دراین مورد وجود ندارد؟ بحث و مناقشه دیگر پیش از این روشن شد که حکم خلاف قاعده باید با نصّ خاصّ ثابت شود و پاک شدن بدن این حیوانات با سترده شدن عین نجاست برخلاف قاعده مورد قبول متأخرین فقهاست که مى گوید: (هر چیز نجسى, تنها با آب پاک مى شود) و از سویى نصّ خاصّى در مورد این حیوانات وارد نشده است که این حکم خلاف قاعده را ثابت کند, به چه دلیل فقها در مثل, درباره میمون و فیل مى گویند: بدن آنها با سترده شدن عین نجاست پاک مى شود؟ اگر آن طور که در مستمسک عروه آمده است بگویند: (سیره قطعیّه مسلمانان این بوده که بدن حیواناتى مانند گاو و گوسفند اگر نجس مى شد, آنها را پاک نمى کردند و اگر عین نجاست از بدن آنها باغیر آب سترده مى شد, با آنها معامله پاک بودن مى کردند و چون در روایات از این سیره منع نشده است, معلوم مى شود مورد قبول اولیاى دین بوده است.)85 مى گوییم: این سیره اگر در مورد حیواناتى مانند گاو و گوسفند پذیرفته شود, در مورد حیواناتى مانند میمون و زرّافه و فیل که عموم مسلمانان با آنها سرو کار نداشته اند, پذیرفته نیست; زیرا سیره مسلمانان درباره این گونه حیوانات احراز نشده, بلکه نبود آن محرز است, پس نمى توان این حکم را درباره آنها جارى کرد. اگر بگویند: قدر مشترک بین گوسفند و گاو و بین حیواناتى مانند: میمون حیوان بودن است و چون در مورد حیواناتى مانند گاو و گوسفند, این سیره وجود دارد, حکم آن را درباره حیواناتى که سیره در مورد آنها وجود ندارد نیز جارى مى کنیم. در جواب مى گوییم: اگر چنین است, پس باید بگویند: بین گوسفند و انسان نیز قدر مشترک وجود دارد و آن این است که هر دو, موجودِ زنده هستند و به این دلیل حکمى را که به مقتضاى سیره در مورد گوسفند جارى مى کنیم و مى گوییم: بدن گوسفند با سترده شدن عین نجاست پاک مى شود, درباره انسان نیز, که سیره در مورد او وجود ندارد, قائل مى شویم و مى گوییم: بدن انسان با سترده شدن نجاست با غیر آب پاک مى شود, ولى فقهایى که قاعده ادّعائى (هر چیز نجسى تنها با آب پاک مى شود) را قبول دارند, چنین فتوایى نمى دهند و نمى گویند: بدن انسان با سترده شدن عین نجاست با غیر آب پاک مى شود. خلاصه این که: یا باید فقها فتوا بدهند که بدن انسان نیز با سترده شدن عین نجاست با غیر آب پاک مى شود و یا باید در مورد حیواناتى مانند میمون و فیل که در روایات ذکرى از آنها نیست, فتوا بدهند که بدن آنها با از بین رفتن عین نجاست پاک نمى شود; زیرا فرق گذاشتن بین انسان و این گونه حیوانات در این حکم, نه قابل توجیه است و نه دلیل فقهى براى اثبات آن وجود دارد. این دوگانگى چرا؟ فرض کنید سرپرست باغ وحش یک میمون دست آموز دارد و دست میمون و نیز دست صاحبش به خون آلوده مى شود و خون دست هر دو را با محلول شوینده یا دستمال کاغذى یا آب دهان پاک مى کنند, آن گاه میمون دستش را در یک قدح آب مى زند و صاحبش نیز دستش را در قدح آب دیگرى مى زند, فقها مى گویند: قدح آبى که میمون دستش را در آن زده است, پاک و قدح آبى که دست صاحبش در آن خورده نجس است; زیرا دست میمون با از بین رفتن عین نجاست با غیر آب پاک مى شود, ولى دست انسان پاک نمى شود. سؤال و بحث ما این است که این دوگانگى چه توجیه خردمندانه اى دارد؟ دست انسان و دست میمون هر دو با یک خون آلوده شده و با وسیله یکسانى خون از هر دو سترده شده است, چرا یکى پاک مى شود و دیگرى پاک نمى شود؟ هیچ فقیهى ادّعا نکرده و نمى تواند ادّعا کند که فلان حدیث به گونه روشن مى گوید: بدن حیوانات به عموم یا بدن میمون به خصوص, با سترده شدن عین نجاست با غیر آب پاک مى شود و بدن انسان پاک نمى شود. حالا اگر واقع بین باشیم و بگوییم: نجاست, عبارت است از آلودگى, که یک واقعیّت تکوینى است, و طهارت, عبارت است از نبودن آلودگى, که آن هم واقعیّت تکوینى است, درمثال یاد شده آلودگى دست میمون و نیز آلودگى دست صاحبش در تکوین بر طرف شده و پاکى براى هر دو حاصل شده است و نمى توان فرقى بین دست میمون و دست صاحب میمون گذاشت و یکى را پاک دانست و دیگرى را نجس. و اگر آن طور که بعضى گفته اند بگوییم: نجاست و طهارت اعتبارى و قراردادى است, نه تکوینى و واقعى. هیچ دلیل شرعى وجود ندارد که بگوید: درمثال یاد شده براى دست میمون پاکى اعتبار شده است و براى دست صاحبش نجاست و اگر کسى چنین بگوید سخنى بى دلیل گفته است. باز مثال دیگر: فرض کنید زن روستایى هم گاو شیرده را مى دوشد و هم طفلش را شیر مى دهد. پستان گاو و پستان زن هر دو زخم مى شود و زن خون پستان گاو و خون پستان خود را با دستمال کاغذى پاک مى کند, متأخّرین فقها مى گویند: پستان گاو پاک مى شود, ولى پستان زن پاک نمى شود. سخن ما این است: چه دلیلى وجود دارد که این دوگانگى را توجیه کند؟ اگر با ستردن خون با دستمال کاغذى, محلّ آن پاک مى شود, باید پستان گاو و پستان زن هر دوپاک شود و اگر نمى شود, باید هیچ کدام پاک نشود. فرق گذاشتن بین این دو, بى دلیل و نوعى تحکّم است و از طرفى نمى توان گفت: تعبّد شرعى چنین اقتضا دارد; زیرا تعبّد شرعى دلیل شرعى مى خواهد و در این جا دلیل شرعى وجود ندارد که این دوگانگى را توجیه کند و قابل قبولش گرداند. | ||
مراجع | ||
پى نوشتها: 1. (جواهر الکلام), شیخ محمد حسن نجفى, ج106/1 ـ 107. 2 . (وسائل الشیعه), شیخ حر عاملى, ج111/1, ح4. 3 . این فقط یک فرض است که واقعیت ندارد و تنها براى مماشات با طرف آورده شده است. 4. (جواهر الکلام), ج126/1 ـ 127. 5 . (وسائل الشیعه), ج116/1, ح16. 6. همان مدرک104/, ح7. 7 . (جواهر الکلام), ج114/1. 8. همان مدرک. 9. (وسائل الشیعه), ج123/1, ح7. 10. همان مدرک120/, ح15. 11 . (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج14/80; (قرب الاسناد) 180/, ح666, چاپ مؤسسه آل البیت, قم. 12. (وسائل الشیعه), ج113/1, ح4. 13 . (فروغ کافى), کلینى, ج4/1, ح2; (وسائل الشیعه), ج113/1, ح5. 14. (وسائل الشیعه), ج164/1, ح6. 15. همان مدرک163/, ح4 و 6. 16. همان مدرک, ح5. 17. همان مدرک, ح7. 18. (وافى), فیض کاشانى, ج1, جزء5/4, چاپ سنگى. 19. (جواهر الکلام), ج130/1. 20. (وسائل الشیعه), ج126/1, 127, ح6 و 7. 21. همان مدرک103/, ح4. 22. همان مدرک119/, ح11. 23. (جواهر الکلام), ج115/1. 24. (وسائل الشیعه), ج114/1, ح7. 25. همان مدرک113/, ح1. 26. همان مدرک, ح2. 27. همان مدرک, ح4. 28. همان مدرک114/, ح8. 29. همان مدرک115/, ح10. 30. همان مدرک114/, ح6. 31. (جواهر الکلام), ج110/1 ـ 115. 32. (وسائل الشیعه), ج102/1, ح1. 33. همان مدرک104/, ح6. 34. همان مدرک103/, ح5. 35. همان مدرک121/, ح15. 36. همان مدرک301/, ح3. 37. همان مدرک, ج1010/2, ح5. 38. همان مدرک1011/, ح14. 39. (بحارالانوار), ج291/62. 40. (وسائل الشیعه), ج114/1, ح7. 41. همان مدرک113/, ح1. 42. همان مدرک103/, ح5. 43. (جواهر الکلام), ج110/1 ـ 115. 44. (وسائل الشیعه), ج120/1, ح15. 45. همان مدرک126/, ح6. 46. همان مدرک119/, ح11. 47. همان مدرک101/, ح9. 48. همان مدرک105/, ح12. 49. همان مدرک101/, ح9. 50. همان مدرک161/, ح2. 51. همان مدرک115/, ح12. 52. همان مدرک115/, ذیل حدیث 12. 53. همان مدرک104/, ح8. 54. (تهذیب), شیخ طوسى, ج412/1, چاپ نجف. 55. (مرأت العقول), علامه مجلسى, ج9/13. 56. (وسائل الشیعه), ج149/1, ح2. 57. همان مدرک, ذیل حدیث 3. 58. (جواهر الکلام), ج317/1 ـ 318. 59. همان مدرک. 60. (فروع کافى), ج55/1, ح4; (وسائل الشیعه), ج1005/2, ح1. 61. (مرأة العقول), ج158/13. 62. (جواهرالکلام), ج320/1. 63. سوره (بقره), آیه 185. 64. (وسائل الشیعه), ج1048/2, ح7. 65. (جواهر اکلام), ج317/1. 66. (همان مدرک)317/ ـ 318. 67 . (قرب الاسناد)180/, ح666; (بحارالانوار), ج14/80, ح1. 68. (بحارالانوار), ج15/80. 69. (وسائل الشیعه), ج246/1, ح3. 70. همان مدرک, ج1031/2, ح2. 71. همان مدرک1048/. 72. همان مدرک1047/. 73. همان مدرک, ج146/1, ح1. 74. (خلاف), شیخ طوسى, ج54/1, مسأله 167. 75. (توضیح المسائل), امام خمینى, مسأله 216. 76. (جواهر الکلام), ج375/1. 77. همان مدرک317/. 78. (وسائل الشیعه), ج1066/2, ح1. 79. همان مدرک, ج149/1, ح2. 80. همان مدرک, ج1005/2, ح1. 81. (جواهر الکلام), ج374/1. 82. (وسائل الشیعه), ج1046/2, ح1048/1, ح9. 83. (توضیح المسائل), امام خمینى, مسأله 183 ـ 188. 84. (وسائل الشیعه), ج167/1, ح3. 85. (مستمسک العروة الوثقى), سید محسن حکیم, ج130/2. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 732 |