تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,296 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,220 |
شیوه نویسندگى و نگارش | ||
حوزه | ||
مقاله 7، دوره 3، شماره 14، اردیبهشت 1365، صفحه 143-160 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
تاریخ دریافت: 23 اسفند 1394، تاریخ پذیرش: 23 اسفند 1394 | ||
اصل مقاله | ||
وعده دادیم که ازاین شماره درباره انواع ادبى و یک نوع آن داستان نویسى به اختصار مطالبى عرضه کنیم . در نخستین بحث هااشارتى کردیم به ( علم ادب ) و تعاریف و تقسیمات آن .اینک براى تذکر و تذکار مطالب به تکراراین مقدار بسنده مى کنیم : علم ادب یا سخن سنجى دراصطلاح قدما عبارت بوده است از: [ معرفت به احوال نظم و نثراز حیث درستى و نادرستى و خوبى و بدى و مراتب آن] 1 و بعضى علم ادب را چنین تعریف کرده اند :[ علم صناعى تعرف به اسالیب الکلام البلیغ فى کل من احواله] یعنى :[ علم ادب علمى است صناعى که اسلوبهاى مختلفه کلام بلیغ در هر یک از حالات خود به توسط آن شناخته مى شود]. بنابر مسلک قدما علم ادب شامل اکثر علوم عربیه بوده است . شاعرى انواع آن را در دو بیت زیر جمع کرده است : نحو و صرف عروض بعده لغه ثم اشتقاق و قرض الشعرانشاءکذاالمعانى بیان الخط قافیهتریخ هذاالعلم للعرب احصاء مرحوم جلال همایى به این مطلب اشاره اى دارد بدین صورت : مقصوداروپائیان از علم ادب literature و غایب تحصیل ادبیات نزدایشان همان مهارت یافتن در دو فن نظم و نثراست و لیکن نه تنها در عبادت واسلوب فصاحت و بلاغت بلکه با تضمین روح انتقادى در جاى دیگر مى گوید : مقصوداصلى ادباى امروزاروپااز تالیف کتب رمان و روایات تمثیلى ( درام )چیست ؟ تنها مرادشان این است که از اوضاع مضهوده انتقاد کنند و در ضمن حکایت یا نمایشهاى اخلاقى و سیاسى مردم را به اعمال واوضاع خوب باید متوجه سازند و فضایل و رذایل اخلاقى را پیش چشم ایشان مجسم سازند تا به این واسطه به اعمال خوب و شایسته راغب واز کردارهاى ناستوده گریزان بشوند. 3 اما[ دوفن نظم و نثر] که از آن سخن به میان آمد هر کدام به اشکال وانواعى تقسیم مى شوند که از آنها تعبیر به انواع ادبى مى کنیم . درادبیات انواع به اسلوبهاى مشخصى گفته مى شود که از قواعد معین و هدفها و ویئگیهاى خاص تبعیت مى نماید. چنانکه نوع نمایشى به شکل نمایشنامه تاترى در مى آید که مطالب و مفاهیم را به صورت شفاهى و مکالمه به بازیگران خاص عرضه مى کند و بازیگران نمایشنامه نیز با مهارت خاص بازگو کننده مطالب در نقش ویژه خود مى باشند و نوع نمایشى با داستان کوتاه ( نوول ) و داستان بلند (رمان ) که مطلبى است خواندنى فرق دارد و بازاین هر دو با نوع تاریخى که بازگوکننده رویدادها و حقایق تاریخى است تفاوت بسیار دارد. سناریو Scenario یا فیلنمامه گزارشى است از یک داستان کوتاه یا بلند واگر مستند باشداز مسائل واقعى و تاریخى و طبیعى که مى تواند به کمک افراد متخصص بصیر و کارگردان و بازیگران هنرمند به صورت فیلمى درآید و رسالت مهمى در جامعه ایفا کند. سخن گفتن ازانواع دیگرادبى با وسعتى که دارد دراین مقام کارى است دشوار تنها یادآورى مى کنیم که آنچه شامل معرف بشرى مى شود و جنبه آموزندگى و تعلیمى واخلاقى Didactiguo دارد خود به انواع زیادى از قبیل : فلسفه عرفان مذهب اخلاق خطابه و سخنرانى . پند و نصیحت نامه نگارى مقاله نویسى گزارش نویسى سفرنامه بیانیه نقد هنرى وادبى روزنامه نگارى و فیلنامه و نمایشنامه نویسى مى شود که هر کدام را بحثى مفصل در خوراست اکنون از داستان کوتاه ( نوول ) سخن مى گوییم : در زندگى روزمره رویدادهاى گونه گونى است که جالب توجه و آموزنده مى باشد. چشمى باز و دلى آگاه و قلمى توانا که یافته ها را به صورتى منظم و با طرحى خاص به روى کاغذ آورد. داستان کوتاه چیست ؟ وقتى مى گوییم یک شخصیت منظوراین نیست که لزوما هر داستان کوتاه فقط یک شخصیت دارد بلکه منظوراین است که یک شخصیت و یک شخصیت فرعى دارد.از خصوصیات دیگر داستان کوتاه اینست که حتى الامکان مختصر باشد. تعداد کلمه دانسته اند که البته گاه کمى کمتر و گاه کمى بیشتر ممکن است باشد.البته شهرت نویسنده و گیرایى داستان حدود کلمات را جبران مى کند. خصوصیت دیگر داستان کوتاه ابتکار و تازگى آن است .دورنمایه داستان نباید چنان ساده و مبتذل باشد که خواننده پیشاپیش آن را حدس بزند بلکه باید چنان باشد که تا حدس بزند بلکه باید چنان باشد که تا خواننده آخرین بخشهاى داستان را نخوانده است نتواند گرهگشایى و نتیجه داستان را به حدس دریابد. سادگى و شیوه روشن از ویژگیهاى دیگر داستان است . کلمات و جملات چنان گیراو ساده باشد که خواننده را بدون هیچ ابهامى از آغاز تا پایان داستان برساند و رغبت او را نسبت به داستان خود حفظ کند. ما براى نمونه خلاصه دو داستان کوتاه جالب توجه که یکى متعلق به نویسنده ایرانى صادق هدایت است و دیگرى را یک نویسنده خارجى به نام[ گى دوموپاسان] نوشته در زیر مى آوریم : در شیراز دو لوطى زندگى مى کردند به نام داش آکل و کاکا رستم و این دو سایه یکدیگر را با تیر مى زدند. روزى به قهوه خانه محل خبر مى رسد که حاجى صمد مرحوم شده و داش آکل را وکیل و وصى خود تعیین کرده داش آکل ابتدا ناراحت مى شود که به قول خودش حاجى او را توى دغمسه انداخته است .اما چاره اى نیست باید تحمل کند. به منزل حاجى صمد رفت وآمد مى کند تا حساب و کتاب حاجى را تا دینار آخر منظم کند. حاجى زنى دارد و دختر زیبائى دختر زیبا دل داش آکل را هدف تیر عشق قرار داده است . داش آکل مرد سى وپنج ساله بد سیمایى بود که در عالم لوطیگرى و عیارى به خوداجازه نمى داد که با زن یا دختر حاجى صمد نظرى خوب براى ازدواج یا بد داشته باشد.اما عشق دختر (مرجان ) را در دل خود پنهان مى داشت . هفت سال آزگار چیزى نگفت . کاکارستم که براى داش آکل خط و نشان کسیده بود عاقبت روزى که دل داش آکل سخت گرفته بود و به طرف خانه اش مى رفت به کاکارستم برخورد. پس از مشاجره لفظى با یکدیگر گلاویز شدند. سرانجام کاکارستم با قمه تیز داش آکل بر زمین افتاده بود پهلویش را شکافت . مردم داش آکل را در حالى که از پهلویش خون مى چکید به خانه اش بردند. فردا صبح خبر زخمى شدن آکل به خانه حاجى صمد رسید. ولى خان پسر حاجى براى احوالپرسى داش آکل به بالینش آمد. گریه کرد. بسیار متاثر شد. داش آکل وفادار و عیار پیشه به حالت اغما در بستر افتاده بود. آخر سر چشمهایش را گشود و به پسر حاجى گفت :ازاین طوطى که تنها دارائى و دلخوشى من بود مواظبیت کن . چند لحظه بعد مرد. ولى خان طوطى را به خانه اش برد. همه اهل شیراز براى داش آکل گریه کردند. عصر همان روز مرجان قفس طوطى را جلویش گذاشته بود و به او خیره شده بود. ناگاه طوطى با لحن داشى گفت : مرجان ... مرجان تو مرا کشتى .... به که بگویم ؟ مرجان عشق تو مرا کشت . [ اشک از چشمان مرجان فرو ریخت] 6 . دراین داستان که درونمایه آن عفت و پاکدامنى وفادارى جوانمردى وامانتدارى است . تا طوطى زبان نمى گشاید مرجان نمى فهمد که داش آکل با همه قدرت واختیارى که داشته هفت سال عشق او را در دل پنهان کرده است . داش آکل دراین داستان دو راه در پیش داشت یکى ازدواج با دختر حاجى صمد و تصرف مال و منالش که وجهه جوانمردى او رااز بین مى برد دیگرى کشته شدن به دست یکى از تفاله هاى لوطیگرى (کاکارستم ) که پاى بندى به اصول جوانمردى و عیارى نداشت . داش آکل راه دوم را انتخاب کرد که سنت جوانمردى زنده بماند سر بلند اینک : خلاصه داستان( گردن بند). دختر جوانى است که سرنوشت او را با کارمندى کم حقوق و دون پایه شریک زندگى ساخته است . خداوند نعمت بزرگ زیبائى را به او عطا کرده ولى از مال دنیا بهره چندانى ندارد شوهرش آدمى است زحمتکش ولى حقوق براى مخارج زن و فرزند و زندگى روزمره کافى نیست . روزى کارت دعوتى براى یک جشن مهم به دست زن جوان مى رسد. بسیار خوشحال مى شود و وقتى شوهرش به خانه بر مى گردد پاکت او را هم به دستش مى دهد.اما شوهرش چندان احساس خوشحالى نکرد. غمى جانکاه در درون افسرده اش موج زد. زنش گفت : باید براى من پیراهنى بخرى که مناسب مجلس باشد.این اول مصیبت بود. از شوهرش رنگ به صورت نداشت . همه جا را گشتند. دوباره برگشتند و در مسیر همه جا را با دقت تجسس کردند. پیدا نشد که نشد. هر دو مغموم و خشمگین با هم نشستند که فکرى بکنند. بیخوابى خستگى آنها را در تنگنا گذاشته بود. عاقبت نامه اى به دوستش نوشت که سگک گردن بند را شکسته ام . چند روز به من مهلت بده تا آن را تعمیر کنم . نامه رااز خجالت با پست فرستاد. زن جوان دائما غمگین و گرفته بود. با شوهرش به بازارهاى جواهر فروشى مى رفت عاقبت چیزى شبیه آن پیدا کرد. قیمت آن 35 هزار فرانک بود. خدایااز کجا چنین پولى بیاوریم ؟از جواهر فروش خواهش کرد چند روزى گردن بند را نگهدارد. زن جوان 18 هزار فرانک ارثیه پدرش را فروخت واز چند دوست دیگرى مقدارى پول قرض کرد. شوهر نیزاضافه کار مى کرد و مختصرى ذخیره مى نمود.از چند بانک پول قرض کرد و خانه و فرشهایش را گرو گذاشت . با مشقت فراوان 35 هزار فرانک فراهم شد. گردن بندالماس را خرید و به خانه دوستش برد و تشکر کرد. پس به غمکده خودش برگشت . مدتها با سختى و فشار قرض هاى سنگین و صرفه جوئى در غذا و لباس گذراند. چند سال گذشت . روزى دوستش را در خیابان دید که با بچه اش شاداب و خوشحال مى گذشت . جلو رفت و سلام کرد. دوستش او را نشناخت . موهایش سفید شده بود. صورتش تکیده و لاغر بود. دوستش حق داشت او را نشناسد. دوست ثروتمندش گفت : شما را بجا نمى آورم : جواب داد بلى حق دارى من پیر و شکسته شده ام . - چرا؟ زن جوان دیروز و زن شکسته حال امروز سرگذشت گردن بند و سختى هایى که به خاطر خرید آن تحمل کرده بود باز گفت . دوست ثروتمندش گفت :
چرا به خاطر گردن بند دچار قرض و زحمت شدى ؟ باید گردن بندالماسى برایت مى خریدم . اى واى طفلکى گردن بند من الماس نبود بدلى بود . همانطور که ملاحظه کردید هر داستان بعداز مقدمات و حوادثى که اتفاق مى افتد اوج و حضیضى دارد که خواننده را دچار بحران مى کند. کم کم نویسنده با مهارت خاصى گره هاى داستان را مى گشاید و مجددااو را حضیض و نتیجه داستان مى رساند. هنر در پرورش داستان و شناختن افراد و شخصیت هاى داستان است و نیز در سخنانى است که از زبان آنها نقل مى کند و جو داستان را بطور طبیعى مجسم و مرتسم مى سازد.از نویسندگان ایرانى باز هم داستانهایى نقل خواهیم کرد تا کم کم با[ تکنیک] داستان آشنائى حاصل شود. | ||
مراجع | ||
پاورقى ها 1. مرحوم ذکاء الملک تاریخ ادبیات .24 و نیز مرحوم جلال همایى تاریخ ادبیات ایران /08 2. جلال همایى تاریخ ادبیات ایران .30.
3. همان ماخذ.31.
4.Le Genre dramagique
5.ابراهیم یونسى هنر داستان نویسى .14.
6. صادق هدایت سه قطره خون تهران پرستو 1344.87 . 59.
7.ابراهیم نویسى هنر داستان نویسى تهران امیرکبیر.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 287 |