تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,405 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,356 |
ماهی کوچولو به خشکی رفت (ص 6 و 7) | ||
سنجاقک | ||
مقاله 3، دوره 13، اردیبهشت 1395 - شماره پیاپی 134، اردیبهشت 1395، صفحه 6-7 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
تاریخ دریافت: 17 خرداد 1395، تاریخ پذیرش: 17 خرداد 1395 | ||
اصل مقاله | ||
ماهیکوچولو به خشکی رفت ناصر نادری ماهیکوچولو دوست داشت برود توی خشکی. سرش را از آب درآورد، نزدیک بود خفه شود. فوری سرش را کرد توی آب. گفت: «چی کار کنم، چی کار کنم؟» هرچی فکر کرد، فایده نداشت. یکهو یک قورباغه دید که از خشکی آمد توی آب. ماهیکوچولو توی دلش گفت: «وقتی قورباغه میره توی خشکی، من چرا نرم؟» ماهیکوچولو به قورباغه گفت: «میشه منم برم توی خشکی؟» قورباغه گفت: «چشمانت را ببند و سه بار بگو قور قور قوری قور قور قورا، بعد برو توی خشکی!» ماهیکوچولو گفت: «آخ جان!» بعد چشمانش را بست و سه بار گفت: «قور قور قوری قور قور قورا!» بعد رفت توی خشکی. آفتاب خورد بهش. خوشش آمد. لَم داد کنار برکه. گفت: «برم یک کم بگردم.» رفت و رفت تا رسید به چمنزار. چمنزار، سرسبز بود. دور چمنها لیز خورد. خوشش آمد. ماهیکوچولو جیغ زد و گفت: «وای که چه کیفی داره!» یکهو دو تا چشم گِرد و گُنده و یک سبیل بلند، جلوی چشمانش دید. یک گربهی سیاه بود. گربه میو میو کرد و گفت: «بَهبَه! خواب میبینم یا بیدارم؟ تو ماهی هستی؟» ماهیکوچولو ترسید. لرزید. الکی قور قور کرد و گفت: «نه، من قورباغهام! خودم را رنگ کردم!» گربه هم گفت: «نه! قورباغه به این لیزی نیست.» بعد چشمش را بست. دهانش را باز کرد تا ماهیکوچولو را یک لقمه بکند. ماهی لیز خورد و فرار کرد، پرید توی آب و یک نفس راحت کشید. گربه آمد کنار برکه و زُل زد به ماهی. حالا دیگر نمیتوانست او را بگیرد. ماهیکوچولو گفت: «آخیش! هیچ جا خانهی خود آدم نمیشود!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 250 |