دنیاى جوان
گفتگویى مبسوط با آیت الله سید محمدحسین فضل الله
قسمت پنجم
ترجمه: مجید مرادى رودپشتى
نیکى به پدر و مادر
O در قرآن کریم آمده است: ((و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنیا معروفا))(1) ((و اگر آن دو بکوشش از تو بخواهند تا چیزى را که بدان آگاه نیستى شریک من قرار دهى اطاعتشان مکن و در دنیا با آنان به وجهى پسندیده زندگى کن.))
چگونه ممکن است فرزند مومن بتواند با پدر و مادر بى ایمان خود خوش رفتار باشد؟
آیت الله فضل الله: هنگامى که شیوه اسلامى رابطه فرزند با والدین را بررسى مى کنیم, مى بینیم که خداوند, انسان را به اطاعت از والدینش تکلیف نفرموده است, زیرا طبیعت رابطه اى که والدین را به فرزند پیوند مى دهد, نیکى (احسان) آنها به فرزند است. این رشته رابطه, فرزند را مجبور نمى کند تا در برابر خواست پدر و مادر, شخصیتش محو و نابود شود.
عکس العملى که در مقابل احسان پدر و مادرش مقبول و معقول است این است که فرزند نیز به پدر و مادرش احسان کند, نه اینکه از آنان اطاعت محض نماید. در قرآن کریم نیز از این موضوع (احسان) سخن مى گوید: و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا,(2) ((پروردگارت مقرر داشت که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید.))
قرآن کریم پیش از سفارش به احسان به والدین از رابطه انسان با خدایش بر اساس پرستش سخن مى گوید. چرا که این رابطه, رابطه پرورش یافته با پروردگار, بنده با مالک, و هستى یافته با سرچشمه هستى است. بنابراین وجود چنین رابطه اى, پرستش و خضوع را ایجاب مى کند چرا که وجود تو تابع خواست او است و حال که چنین است باید حرکت و تلاش تو نیز تابع خواست و دستور او باشد.
خدمات بزرگ والدین
رابطه با ((والدین)) داراى ویژگیهایى متفاوت با ((رابطه با خدا))ست. اینان نه هستى بخش که واسطه در هستى تو (فرزند) هستند. خداست که راز حیات را در نطفه به ودیعت مى نهد و تمامى اسباب را براى رشد این نطفه فراهم مىآورد تا ((خون بسته)) (علقه) و آنگاه پاره گوشت (مضغه) و سپس استخوان (عظام) شود و بعد از آن در پوششى از گوشت قرار گیرد و پس از آن به آفرینشى دیگر آراسته گردد. پس از زادن فرزند نیز, خداست که شیر را در پستان مادر مى دواند. بنابراین نقش پدر و مادر, نقش واسطه است و نه نقش صاحب اراده اى که وجود را محقق مى کند. و خلاصه سخن, مقام آنان مقام کسى است که به تو احسان نموده اند. در اینجا است که با آیه شریفى روبه رو مى شویم که مى فرماید: هل جزإ الاحسان الا الاحسان(3) ((آیا پاداش نیکى جز نیکى است؟))
ملاحظه مى شود که عنوان رابطه فرزند با پدر و مادر عنوان ((احسان)) است که خداوند نمونه اش را به ما نشان داده است: اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا(4) هر گاه تا تو زنده هستى, هر دو یا یکى از آن دو سالخورده شوند آنان را میازار و به درشتى خطاب مکن و با آنان به اکرام سخن بگوى. در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و بگو: اى پروردگار من, همچنان که آنان مرا در خردى پرورش دادند, بر آنان رحمت آور.))
خداوند سبحان نمونه بارز احسان را در این مى داند که انسان تمام بداخلاقیهاى پدر و مادرش را که گاه به سبب پیرى یا سوء مزاج یا برخى عارضه هایى که ایجاب مى کند بر فرزند, سخت بگیرند, تحمل کند. براى همین است که خداوند به فرزند سفارش مى کند که موضعش در برابر پدر و مادرش باید موضع فروتنى و خوارى باشد. این خوارى, خوارى شخصیت انسانى او نیست, خوارى ارج و مقام او نیست, بلکه خوارى از روى رحمت و مهربانى است. درست همانند خوارىاى که انسان ـ از روى مهر و محبت ـ در برابر کودکش به جان مى پذیرد.
همچنین مى بینیم که خداوند سبحان در قرآن کریم از رنجها و زحمتهاى مادران یاد مى کند: حملته امه وهنا على وهن(5) ((مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوان تر مى شد.))
و تذکر مى دهد که: حملته اممه کرها و وضعته امه کرها(6) ((مادرش بار او را به دشوارى برداشت و به دشوارى بر زمین نهاد.)) خداوند بزرگ با یادآورى این زحمتها, مى خواهد به فرزند بگوید, همچنان که آنان (پدر و مادرت) براى زندگى تو متحمل زحمات و صدمات شدند تو نیز زحمتها و مرارتهایشان را در زندگى تحمل کن.
مسوولیت در برابر پدر و مادر
از لابه لاى بحثهاى گذشته بویژه آیات یاد شده دریافته ایم که رابطه فرزند و والدین, رابطه ((احسان)) است. یعنى پدر و مادر به کار نیک و زیبایى اقدام کرده اند, بر فرزند نیز واجب است جواب آن را به نیکى و زیبایى بدهد, اگر چه پدر و مادرش کافر یا گناه پیشه باشند. در هر حال, فرزند باید در همین خط ((احسان)) حرکت کند: و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما(7) ((و اگر آن دو به کوشش از تو بخواهند تا چیزى را که بدان آگاه نیستى شریک من گردانى, اطاعتشان مکن.)) زیرا جایز نیست که انسان مومن از کافرى اطاعت بپذیرد اگر چه پدر و مادرش باشند, اما با این حال کفر و شرکشان نیز نباید فرزند را از استمرار رابطه انسانى اى که خداوند او را بدان مکلف نموده است باز دارد. این تکلیف همانا ((خوش رفتارى)) با آنها است: فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما(8) ((آنان را میازار و به درشتى خطاب مکن.)) این دستور یکى از شیوه هاى خوش رفتارى را بیان مى کند. خوش رفتارى شیوه هاى دیگرى هم دارد مثل خرجى دادن به آنان, فراهم آوردن وسایل آسایش اشان, تبسم و خوشرویى با آنان, بوسیدن و در آغوش گرفتن اشان, معالجه و مداواى آنان, و دیگر شوون انسانى ....
تحول ((محبت)) به ((هدایت))
در این میان انسان مومن مى تواند از اهرم احسان به والدین به عنوان ابزارى جهت هدایت آنان بهره جوید. چنان که در داستانى آمده است: شخصى نصرانى به حضور امام صادق(ع) رسید و با ارشاد ایشان, اسلام آورد آنگاه عرض کرد: مادرى دارم که همچنان بر دین مسیحیت باقى است, با او چگونه رفتار کنم؟
امام فرمود: با او بهتر از آن رفتار کن که در زمانى که مسیحى بودى, رفتار مى کردى. او رفت و به سفارش امام(ع) عمل کرد به گونه اى که بیشتر از پیش در رسیدگى به وضع مادر و رفع نیازهایش مى کوشید. مادرش از مشاهده سعى روزافزون فرزندش شگفت زده شد و روزى از او پرسید: رفتار تو با من پیش از این هم خوب بود اما مدتى است که توجه خود را به من بیشتر کرده اى; چه چیزى سبب تغییر رفتارت شده است؟ او در جواب گفت: من به دین اسلام گرویده ام. رئیس این دین به من آموخته است که چنین کنم. مادرش پرسید: آیا او پیامبر است؟ گفت: نه, ولى او فرزند پیامبر است. مادر گفت: این از اخلاق انبیإ است, فرزندم! دین خود را بر من عرضه کن. جوان دین خود را بر مادرش عرضه داشت. آنگاه مادرش دین اسلام را به جان پذیرفت. از این روایت استفاده مى کنیم که وقتى فرزند مسلمان, تمام احساسات و عواطف و توجه خود را به پدر و مادر کافر یا فاسق معطوف مى کند, مى تواند با این کار خود, اندیشه و گرایششان را تحول بخشد و آنها را به راه راست هدایت کند.
مرزهاى رضایت والدین
O در پرتو افاضات حضرت عالى, این حدیث را چگونه تفسیر کنیم که مى گوید: رضا الله من رضا الوالدین. رضایت خدا در رضایت والدین است.
آیت الله فضل الله: این جمله را شنیده ام ولى نمى دانم آیا حدیث است یا خیر. شاید این سخن کنایه از آن باشد که خداوند سبحان از انسان خواسته است تا پدر و مادرش را از خود راضى بدارد. مقصود از این رضایت قطعا رضایت در محدوده اطاعت خداوند سبحان است, نه اینکه تحصیل رضایت آنان به هر بهایى مطلوب بوده باشد. مثلا پدر و مادر فرزندشان را به چیزى که خلاف مصلحت او است وادارند یا به کارى مفسدهآمیز اجبارش کنند یا تکلیفى بر او بنهند که او را از اطاعت خدا ـ ولو در امور مستحب ـ مانع شوند زیرا خداوند سبحان نخواسته است کسى را که از دین عقده اى به دل دارد و راضى به انجام شدن مستحبات و ترک مکروهات نیست بر انسان دیگرى تسلط ببخشد.
از اینجا در مى یابیم که منظور از جمله ((رضایت خدا در رضایت پدر و مادر است)) این است که رضایت پدر و مادر در محدوده والدینى است که خداوند در این محدوده براى پدر حقى بر فرزند قرار داده است. از این رو فرزند باید در مسیرى خداپسندانه گام بردارد زیرا در غیر این صورت خداوند از او خرسند نخواهد بود مگر اینکه پدر و مادرش از او راضى شوند. زیرا وقتى فرزند با انحراف از مسیر مورد رضاى الهى با پدر و مادرش به خشونت رفتار کند و به آنان نیکى ننماید, از دستور خداوند سرپیچى نموده و از راه او منحرف شده است.
ناهمخوانى قول و عمل
O در قرآن کریم مى خوانیم: یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون. اى کسانى که ایمان آورده اید چرا سخنانى مى گویید که به کارشان نمى بندید؟ خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید.)) آیا این نهى, نهى مطلق از هر گونه گفته اى است که با عمل همراه نباشد یا ذم نیتى است که در ژرفاى گفته بى عمل نهفته است؟
آیت الله فضل الله: مقصود از این آیه تإکید بر ضرورت هماهنگى بین قول و عمل یا بین ایمان از آن رو که قول مظهر آن و کاشف از آن است و بین رفتارى است که ایمان بر انسان مومن واجب کرده است و نیز تلاش در میدانهایى که استقامت در ایمان اقتضاى آن را دارد.
گویا خداوند مى خواهد به این گروه بى عمل بگوید: شما ایمانتان را آشکار کرده اید اما عملا در مسیرى که ایمان بر شما فرض کرده است, حرکت نمى کنید. اقتضاى ایمان شما آن است که در راه خدا جهاد کنید و در موضع دعوت به خداى سبحان قرار گیرید. اما ایمان شما تنها اندیشه اى است که در مرحله عقل متوقف شده و به رفتارى در عالم واقعیت تحول نیافته است. و خداوند کسانى را که مى گویند و گرایش خود را به خط دیانت اعلان مى کنند ولى عملا از دین اطاعت نمى کنند دوست ندارد.
اما اگر مسإله به این شکل باشد که انسان در مسیر اتخاذ تدبیرى عملى براى حمایت از آرمانهاى اسلامى سخنى را بگوید که به آن ـ به عنوان یک موضع یقینى و باور شده ـ ایمان ندارد, چنین موردى مشمول آیه نمى شود. چرا؟ براى اینکه وقتى فهمیدیم ایجاد توازن بین ایمان و عمل لازم است, یعنى سخن باید تجسم ایمان باشد, بنابراین چنین شخصى که سخنى مى گوید که به آن ایمان ندارد یا موضعى مى گیرد که به آن باور ندارد, از خط ایمان خود خارج نشده است زیرا او این کار را بر این اساس که طبیعت ایمان چنین چیزى را بر او واجب کرده انجام داده است.
عزلت از اجتماع
O آیا ((جوانان کهف)) گریزندگان از واقعیت وضع موجود در جامعه بودند یا عزلت گزینان از جامعه در مقطع زمانى خاصى؟
آیت الله فضل الله: وقتى به بررسى احوال ((جوانان کهف)) مى پردازیم با دو احتمال روبه رو مى شویم. احتمال اول این است که فشار فضاى اجتماعى به درجه اى رسیده بود و آنان بیمناک دین خود از دست نیروهاى طاغوتى بودند که مبادا طاغوتیان آنان را وادار به کفرپیشگى کنند و نیز خوف از آن داشتند که فشار افکار عمومى جامعه به حدى برسد که توان مقابله با آن را از دست بدهند.
در سخن خداى تعالى در باره مستضعفان ـ آنان که فرشتگان جانشان را مى گیرند در حالى که اینان بر خویشتن ستم کرده بودند ... ـ دیدیم که چگونه خداوند سبحان اراده فرموده است تا ایشان از دیار خود مهاجرت کنند و دین خود را از محیطى که در آن مى زیند, نجات دهند تا مجبور نشوند در زیر فشار شکننده جامعه از دین خود دست بکشند. شاید اصحاب کهف از این گروه (مستضعفان) بوده اند و چنین مشکلى داشته اند.
احتمال دوم آن است که آنان مى خواستند فرصتى پیدا کنند تا با کسب توانایى بیشتر بتوانند با رجعت به جامعه خویش, از فشار شدید آن نسبت به خویش بکاهند و طرحى نو دراندازند. این هم احتمال دوم است. اما قراین و شواهد زیادى که این احتمال را تقویت کند در دست نداریم. همان احتمال نخست که گفته آمد مناسب تر و موافق تر با شواهد است. مهم آن است که بدانیم خداوند خواسته است تا این واقعه را براى مومنانى که پس از این مىآیند مایه عبرت قرار دهد و نشان دهد که او بندگانش را با وسایل و راههاى گوناگونى که بنا به اراده حکیمانه اش در نظر مى گیرد, نجات مى بخشد.
عبادت به مفهوم گسترده آن
O خداوند سبحان در قرآن مجید مى فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.(9) ((جن و انس را جز براى پرستش خودم نیافریده ام.)) این چگونه بندگى است که خداوند ما را براى آن آفریده است؟
آیت الله فضل الله: کلمه ((عبادت)) در بر دارنده مفهوم ((نهایت حد خضوع)) است. یعنى خداوند سبحان جن و انس را جز به خضوع در برابر تمام آنچه که از آنان خواسته امر نفرموده است. خداوند سبحان به جن و انس امر نموده است که اراده اشان تابع اراده او و حرکتشان برخاسته از امر و نهى او و تمامى حیاتشان در دنیا بر اساس شإن مسوولیت خلافت او در روى زمین باشد. این مسوولیت همان امرى است که خدا خواسته است تا انسان بار آن را بر دوش بکشد.
با توجه به آنچه گذشت, مى بینیم عبادت شامل هر امرى مى شود که امر و نهى خداوند در آن رعایت شود و به تعبیرى دیگر شامل هر عملى مى شود که در مسیر محبت و رضاى خداوند سبحان, انجام گیرد. این مطلب را از احادیثى برمى گیریم که مى گوید: ((العباده سبعون جزعا افضلها طلب الحلال)) عبادت هفتاد جزء دارد و برترین جزء آن طلب حلال است. یا: ((افضل العباده العفاف)) برترین عبادت, عفاف پیشگى است. یا: ((ما عبد الله بشىء افضل من عفه بطن او فرج)) خداوند با عملى برتر از عفت شکم و عفت جنسى عبادت نشد. یا احادیثى که مى گوید طلب علم, عبادت است و: ((تفکر ساعه خیر من عباده سنه)) ساعتى تفکر بهتر از یک سال عبادت است. یعنى تفکر نوعى عبادت است که از عبادت یک سال ـ همانند نماز ناآگاهانه ـ برتر است.
انجام خواسته خداوند
به این ترتیب مى توانیم دریابیم که عبادتى که خداوند از جن و انس خواسته است تا به عنوان هدف زندگى در نظر داشته باشند, همان انجام خواست خداوند سبحان در عالم هستى است. شاید بتوانیم این مطلب را از سخن خداى سبحان در باره حکمت فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتابهاى آسمانى دریابیم که فرمود: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط))(10) ((ما پیامبرانمان را با دلیلهاى روشن فرستادیم و با آنها کتاب و ترازو را نیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند.))
از این آیه درمى یابیم که هدف از بعثت پیامبران این است که مردم به عدالت رفتار کنند, بنابراین پیامبران به سوى مردم فرستاده شده اند تا آنچه را خداوند تعالى از ایشان خواسته تبیین کنند. خلاصه سخن اینکه هدف زندگى نزد خداوند تعالى این است که مردم عدالت را رعایت نمایند.
تحقق بخشیدن به عدالت
بنابراین مى توانیم بگوییم برپا داشتن عدالت و تحقق قسط در جهان در واقع نوعى عبادت عملى است که خداوند از بندگانش خواسته است تا در آن مسیر حرکت کنند. واژه ((عبادت)) در این آیه به معنى عامیانه و مشهور آن نیست که مثلا خداوند جن و انس را آفریده تا نماز بخوانند و روزه بدارند. مفهوم ((عبادت)) فراتر از این معنى عامیانه است. ما مى دانیم که فقیهان معتقدند: هر عملى که انسان آن را به قصد خشنودى خداوند و تقرب به او انجام دهد, عبادت به شمار مىآید.
جوانان قرآنى
O ما مى خواهیم جوانانى قرآنى و نسلى قرآنى داشته باشیم. این امر چگونه میسر است؟
آیت الله فضل الله: وقتى شما واژه ((نسل قرآنى)) یا ((جوان قرآنى)) را به کار مى برید, در حقیقت از مفاهیم قرآن سخن مى گویید که از جوانان خواسته مى شود تا تجسم آن باشند. چه این مفاهیم عقیدتى باشد یا عبادى یا اخلاقى یا عملى. از این رو نیاز است تا جوانان رابطه اى آگاهانه و وسیع با قرآن داشته باشند, تا رویکردشان به قرآن رویکردى آگاهانه و عملى باشد نه رویکردى خشک و بى روح که تنها به آشنایى با متن لغوى و آن هم به شکل تقلیدى اکتفا کند.
بنابراین جوانان ما که در مسیر اسلام و دعوت به خدا گام مى زنند مى توانند عملا, تجربه جوانان پرتلاش عصر دعوت نخست و عصر نزول قرآن را بار دیگر تکرار کنند. تجربه جوانانى را که در سراسر زندگى اشان, قرآن به عنوان عنصر محرک الهى, پرتو افکنده بود.
مهم این است که نسل جوان مسلمان, با تمام اندیشه و احساس آگاهانه اش و با تمام وجود, قرآن را فرا بگیرد و به قرآن متصل باشد و در این کار رسول خدا(ص) را الگوى خود قرار دهد که یکى ازهمسران آن بزرگوار, اخلاق او را چنین وصف مى کند: ((کان خلقه القرآن)) ((قرآن خلق و خوى او (پیامبر) بود.))
ما نیز باید خوى قرآنى داشته باشیم, چنان که مردم در زندگى و رفتار ما تجسم عملى قرآن را بنگرند.ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ لقمان, آیه 15.
2ـ اسرإ, آیه 23.
3ـ رحمان, آیه 60.
4ـ اسرإ, آیه 24 ـ 23.
5ـ لقمان, آیه 14.
6ـ احقاف, آیه 15.
7ـ عنکبوت, آیه 8.
8ـ اسرإ, آیه 23.
9ـ ذاریات, آیه 56.
10ـ حدید, آیه 25.