روشهاى تربیت تفکر ((قسمت دوم)) سیدمهدى موسوىکاشمرى
اشاره: روشهاى تربیت عنوان موضوعى دامنه دار است که طى چندین شماره مجله تقدیم خواهد شد. آنچه در قسمت نخست خواندید مقدمه اى بر موضوع یادشده بود که جایگاه تربیت و اشاره اى اجمالى به روشهاى آن را یادآور شد. از این قسمت به تفصیل به روشها و عناصر تربیتى پرداخته خواهد شد.
بخش اول: طرق و عناصر مربوط به خودسازى تفکر: اولین موضوعى که در این سلسله بحثها به عنوان مهمترین و شریفترین عنصر در کار خودسازى بدان مى پردازیم ((تفکر)) و ارزش و جایگاه رفیع آن در نظام تربیتى اسلام و نیز عرصه هاى مربوط به آن است. لغت شناسان ((فکر)) را به اعمال عقل و نظر و بکارگیرى ذهن, معنا کرده اند.(1) و لذا مى توان گفت, مرز بین نوع انسانى و سایر حیوانات ((عقل)) است و ((فکر)) که همان بکارگیرى نیروى عقلانى است حد فاصل بین دو صنف از نوع انسان است و در حقیقت انسانها از این زاویه بر دو قسم اند. گروه اول: متفکران و صاحبان اندیشه, و گروه دوم: کسانى که این ابزار و سرمایه خدادادى را مهمل گذاشته و به تعطیل کشانده اند. متفکران نیز بر دو گونه اند. دسته اول: کسانى که فکر را در مسیر صحیح هدایت مى کنند و از بکارگیرى آن در جهت باطل پرهیز مى کنند. و دسته دوم: آنهایى که از این ابزار براى پیشبرد آمال شیطانى خویش بهره مى برند. فکر اگر به طور طبیعى و بر اساس فطرت خود و بدون دخالت انگیزه ها و عوامل نفسانى و شیطانى صورت پذیرد, نتیجه اى خوش و سازنده خواهد داشت و رو به سوى ((رحمان)) خواهد برد. و هر گاه در جهت هواهاى نفسانى و تمایلات حیوانى به جریان افتد بازده آن تلخ و تخریب گر خواهد بود. در این صورت, عقل به استخدام شیطان و عاریت او در آمده و از وظیفه اصلى خود باز مانده بلکه در جهت ضد آنچه براى آن آفریده شده است به کار گرفته شده است. و لذا هر گاه عناوینى مثل ((اهل فکر)) و ((متفکران)) مطرح مى شود همان دسته اول به ذهن مىآید و نسبت دادن آن به دسته دوم نیاز به توضیح بیشترى دارد. در باره ارزش فکر, قرآن کریم در دهها آیه با عناوین مختلف همچون ((تفکر)) و ((تدبر)) و ((تعقل)) و ((تفقه)) باب سخن گشوده است و بهره گیرى از آیات الهى را چه در تکوین و چه در تشریع و برخوردارى از مایه هاى عبرت در جهت هدایت را, منوط بدان دانسته است.(2) و همچنین در روایات رسیده بر جایگاه والاى آن در عرصه تعلیم و تربیت اسلامى با تعبیرات مختلف تإکید گردیده است. امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید: ((إلا لا خیر فى علم لیس فیها تفهم, إلا لا خیر فى قرائه لیس فیها تدبر إلا لا خیر فى عباده لیس فیها تفکر)). هشدار شما را! که علم بدون بار فهم و تإمل, و قرائت جداى از تدبر, و عبادت بر کنار از تفکر, بهره اى نخواهد داد.(3) و باز آن حضرت در حدیث دیگرى تفکر را راهنماى انسان به سوى خوبیها و دعوت کننده او به جانب نیکیها و سعادتها معرفى مى فرماید.(4) و در ضمن بحث به نمونه هاى دیگرى اشاره خواهیم کرد. ذهن و اندیشه آدمى بسان سرمایه اى است که اگر راکد بماند, رفته رفته و به تدریج به فنا خواهد پیوست و اگر در راه عاقلانه و صحیحى به کار گرفته شود, رشد و شکوفایى به دنبال خواهد داشت و قادر است بشر را به بالاترین مقالات معنوى و کمالات انسانى هدایت کند و چنانچه در مسیر فساد قرار گیرد, جز زیان و ضرر حاصلى نخواهد داشت و شخص را به پست ترین مراتب خواهد کشاند و این هر دو از ویژگیهاى انسان و نوع بشر است که با نیروى فکر و اندیشه حاصل مى گردد. بنابراین آنچه مهم است هدایت فکر, در مسیر سالم است, زیرا فکر صحیح است که انسان را تعالى داده, تمدنها را ساخته و تا کنون جامعه بشرى را در ابعاد مختلف به پیش برده است. همچنان که تمامى خسارتها, جنگهاى ویرانگر و سلاحهاى مخرب, عقب ماندگیها و نابسامانیهاى فراوانى که امروز دامنگیر بشریت است, نتیجه افکار غلط و اعمال نظر طراحان و دانشمندانى است که فکر و اندیشه خود را در راه ارضاى هوسهاى خود و صاحبان زر و زور به کار بسته و مى بندند. اصل اندیشه چندان مهم نیست و گاهى نیز ویرانگر است. آنچه مهم و قابل تمجید است, هدایت صحیح اندیشه و فکر است. مشغول کردن ذهن به خیالات, اوهام و آرزوهاى پست و بى ارزش, بخصوص پر کردن آن از صحنه هاى شهوت انگیز و محرک, جز پریشان حالى, فرسودگى اعصاب, عقب ماندگى ذهنى, دور کردن شخص از هدفهاى عالى انسانى و در نهایت سقوط قطعى اخلاقى, ثمره اى در بر نخواهد داشت. و به یقین, خسارتهایى که آدمى از ناحیه این گونه افکار پست متحمل مى شود, جبران ناپذیر خواهد بود.
عرصه هاى سالم براى تفکر در این قسمت از بحث به میدانها و زمینه هاى تفکر صحیح و سازنده که در آیات قرآنى و روایات اهل بیت عصمت(علیهم السلام) و نیز در کلمات امام راحل(ره) بر آن تإکید شده است مى پردازیم. فراوان مشاهده گردیده است که بسیارى جوانان مى پرسند: چگونه باید فکر را هدایت کرد؟ و چطور باید اندیشه را در خط مستقیم و بالنده آن قرار داد؟ و اصولا به چه چیزهایى باید فکر کرد؟ و اگر عرصه هاى آن مختلف و متعدد است, از چه نقطه اى باید شروع کرد؟ از امامان معصوم(علیهم السلام) نیز گاه این پرسش مى شده است. مثلا ((حسن بن صیقل)) مى گوید: ((از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردم روایتى نقل مى کنند که تفکر یک ساعت از عبادت یک شب بهتر است. به آن حضرت گفتم: چگونه باید تفکر کرد؟)) حضرت در جواب, برخى از زمینه هاى تفکر صحیح را بدو نشان داده و معرفى کردند.(5) عرصه هاى تفکر بسیار است ولى در این نوشته به مهمترین آنها پرداخته و توضیحى اجمالى را در باره هر یک از آنها مىآوریم.
الف ـ نفس نفس انسانى گوهر گرانبهایى است که شاید هیچ موجودى در هستى به گرانبهایى و شرافت آن نباشد و همو است که به شرف اضافه و نسبت به حضرت حق مفتخر شده و کرامت و فضیلت انسان, قائم به او است. خداوند متعال دو کتاب قطور و خواندنى براى مطالعه بشر گشوده است; یکى طبیعت و دیگرى نفوس خود آنها و فرموده است: ((سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ...)) ما نشانه هاى خود را در گوشه گوشه جهان و در جانهایشان به آنان نمایاندیم تا ـ در اثر تدبر و تفکر در آن ـ برایشان روشن شود که او حق است ...(6) و بر طبق حدیثى از امیرالمومنین(ع), بین شناخت طبیعت و نفس, معرفت نفس پرسودتر معرفى گردیده است.(7) معرفت نفس از ضرورىترین و لازم ترین معرفتهاست و لذا اقدام در جهت شناخت نفس و تفکر در آن, از سایر زمینه هاى تفکر مقدم است. و این داراى علل مختلفى است و مهمترین آنها این است که شناخت نفس در حقیقت بابى است براى معارف دیگر. کسى که خود را نشناسد از سایر معرفتها نیز محروم خواهد بود. و بر طبق حدیثى, حتى ((معرفه الله)) نیز با ((معرفه النفس)) حاصل مى گردد(8) و در حدیث دیگرى از امیرالمومنین(ع) این چنین آمده است: ((کیف یعرف غیره من یجهل نفسه)). چگونه ممکن است کسى که خود را نشناخته است غیر خود را بشناسد؟(9) اگر سوال شود چگونه مى شود کسى خود را نشناسد؟ و آیا با توجه بدین که خود انسان, نزدیکترین کس به او است, چنین چیزى ممکن است؟ پاسخ این است که اتفاقا این موضوع نه تنها ممکن است بلکه خود از شایعترین دردها و گرفتاریهاى انسانى عصر ماست. و سرمنشإ بسیارى از مشکلات روحى و عقده هاى روانى است. انسان خودشناس, اعتماد به نفس دارد. و هیچ گاه به عقده حقارت مبتلا نمى گردد. آدم خودشناس خیرخواه است و حسادت و بخل در او راه ندارد. چنین شخصى براى شخصیت خود احترام قائل است. به راحتى, سلامتى روحى خویش را در خطر نمى افکند و از ارتکاب جرم و گناه و لکه دار کردن دامن خود به شدت کناره مى گیرد. خودشناس, به پستى تن نمى دهد و به پستى دیگران نیز رضایت نمى دهد, و بالاخره انسان خودشناس براى انسانها حرمت قائل است و حقوق آنان را محترم مى شمرد و هیچ گاه در زندگى پاى از مرز خود فراتر نمى نهد. این در حالى است که تمامى این امور از بیماریهاى رایج بشرى در تمدن جدید است. بشر امروز گرچه طبیعت را مسخر خود ساخته است ولى از تسخیر خود عاجز و درمانده است. بلکه روز به روز از خویش بیگانه تر نیز گشته است. ریشه بسیارى از مشکلاتش را نیز باید در همین جا جستجو کرد. چگونه خودشناسى باب دیگرشناسى است و چرا نمى توان بدون آن به حقایق جهان دست یافت; در صورتى که نمونه هاى بسیارى را مشاهده مى کنیم که از ((معرفه النفس)) بى بهره اند ولى سهم خوبى از دانش دارند؟ باید گفت: فرق است بین علم و معرفت. علم, دانستن است و معرفت, شناختن. علم, اطلاع است و معرفت, آگاهى. علم, دانش است و معرفت, بینش. علم, دستیابى انسان به ظواهر پدیده ها و روابط آنهاست و معرفت, دست یافتن او به حقایق اشیإ و بواطن آنهاست. و لذا در روایتى که قبلا ذکر شد آمده است: ((... لا خیر فى علم لیس فیه تفهم ...)). یعنى: در دانشى که مقدمه فهم نباشد خیرى نیست. از این حدیث به درستى برمىآید که ممکن است کسى عالم و دانشمند باشد ولى داراى فهم نباشد. و در حقیقت علم, زمینه ساز معرفت و فهم است نه خود آن. واژه اى که در روایات ((نفس)) به کار رفته است عموما لفظ ((معرفت)) و هم خانواده هاى آن است نه واژه ((علم)) و مشتقات آن. ثمره اى که براى ((معرفت نفس)) بیان گردیده است, شناخت خدا و موجودات دیگر است نه علم بدان. انسان عصر نو, گرچه بر طبیعت سلطه یافته است, اما از درک حقیقت آن ناتوان است. طبیعت, گذشته از صورت ظاهر آن, باطنى دارد که حقیقت آن است. و آن جنبه ((ربط)) و ((فقر)) آن به مبدإ هستى است که انسان از خود بیگانه, در این خصوص غافل است و همین غفلت است که خسارتهاى بى شمارى نصیب او کرده و بهره هاى فراوانى از او سلب کرده است. و چه جهلى از این زیانبارتر؟! در حدیثى از امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: ((إعظم الجهل جهل الانسان إمر نفسه)). بزرگترین نادانى جهل انسان نسبت به خود است.(10) و این شاید بدین خاطر است که این نادانى جهالتهاى بسیارى را در پى دارد. انسان به وسیله علم, به وجود و اصالت نفس انسانى در برابر جسم و خصوصیتها و ویژگیهاى روح و نیز به فضایل و معایب آن دست مى یابد و سپس با تفکر و تإمل مستمر و سازمان یافته در پهناى روح خویش به توانمندیها و شخصیت خود و نیز جهات مثبت و منفى نفس خویش آگاه مى شود و با تمام وجود آن را احساس مى کند. وقتى چنین حالتى از معرفت براى او حاصل شد و سپس در اثر مراقبت و تداوم استحکام یافت رفته رفته, خودخواهى و خودمحورى که حجاب غلیظ هر معرفتى است, در وجودش رنگ خواهد باخت و آنگاه خورشید حقایق در صحنه قلبش جلوه خواهد کرد و خواهد توانست با پدیده ها و حوادث و موجودات غیر خود, با نظرى واقع بینانه روبه رو شود; نه آن گونه که احساسات, هواها و انگیزه هاى نفسانى همراه با اوهام و خیالات ناشى از آن براى او ترسیم مى کنند.
راه تفکر در نفس از موضوعات اساسى و مهم در این باب ((راه تفکر در نفس)) است. باید بگوییم: حرکت در این جهت دو گام بلند مى طلبد. در قدم اول باید به مهار نفس پرداخته شود و این عمل ممکن نمى شود مگر اینکه در ابتدا صفحه قلب از صورتهاى خیالى غیر نفس خالى شود. و در قدم دوم مطالعه مستمر و عمیق در روح و حالات آن انجام پذیرد. براى مهار نفس بهتر آن است که هر شب هنگام خواب در حدود نیم ساعت تمرکز فکرى بر روى آن انجام گیرد, بدین صورت که سعى شود تمام توجه نفس به سوى خود معطوف گردد و صورتهاى خیالى از هر کس و هر چیز به دل راه نیابد و به محض ورود صورت هر شخص و یا شىء به سرعت براى راندن آن از صحنه دل اقدام شود تا رفته رفته نفس رام گشته, حضور دائمى پیدا کند. این کار, گرچه ممکن است در آغاز قدرى مشکل به نظر آید ولى به تدریج از صعوبت آن کاسته خواهد شد و به آسانى صورت خواهد پذیرفت. آنگاه که با این روش, نفس شناخته و مهار گردید در مرحله بعد مطالعه جدى در حالات, معایب و محاسن آن و مراقبت از آن انجام خواهد گرفت که این خود در حقیقت پایه هر اصلاح و کمال و اساس تربیت و تزکیه انسانى است. امام راحل مى فرماید: ((... در شب خلوت هست و شما فارغ هستید. فکر کنید که آیا قلب شما یک قلب نورانى متوجه به نور است یا یک قلب ظلمانى متوجه به آمال شیطانى ...))(11) و باز مى فرماید: ((اى برادر, راه حقیقت از خواب غفلت بیدار شو و چشم دل و دیده قلبت را باز کن و کتاب نفس خود را قرائت نما که از براى گواهى کافى خواهد بود ...))(12) ادامه دارد. پى نوشت : 1ـ قاموس المحیط, ج2, ص115 و غیر آن. 2ـ آل عمران, آیه 191, یونس, آیه 24, نحل, آیه 44 و غیر آن. 3ـ اصول کافى, ج1, ص36, باب صفه العلمإ, ح3. 4ـ همان, ج2, کتاب الایمان و الکفر, باب التفکر, ح5. 5ـ همان, ح2. 6ـ سوره سجده, آیه 53. 7ـ تفسیر المیزان, ج6, ص182, چاپ ایران. 8ـ همان. 9ـ ص186. 10ـ همان, ص185. 11ـ نقل از مجموعه هاى کلمات امام در تربیت, تقدیمى کنگره بررسى مبانى تربیتى امام(ره), ص1054. 12ـ شرح دعاى سحر, ص270.
|